تکامل شخصیت در نظر استاد و شاگرد

به عقیده ی فروید، شخصیت در رشد و تکامل خود از بچگی تا بزرگسالی، چهار مرحله طی می کند: الف. مرحله ی دهانی (oral stage): این مرحله، نخستین سال زندگی را در برمی گیرد.
دوشنبه، 10 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
تکامل شخصیت در نظر استاد و شاگرد
 تکامل شخصیت در نظر استاد و شاگرد

نویسنده: علی اکبر شعاری نژاد




 

به عقیده ی فروید، شخصیت در رشد و تکامل خود از بچگی تا بزرگسالی، چهار مرحله طی می کند:
الف. مرحله ی دهانی (oral stage): این مرحله، نخستین سال زندگی را در برمی گیرد. در این مرحله، بچه از مکیدن و سایر فعالیتهای دهانی لذت می برد. هرگاه در این سن، کودک را از مکیدن باز دارند یا او را دچار اضطراب کنند مممکن است در بزرگسالی رفتار دهانی افراطی، پرخوری، تعلق خاطر، عدم مقاومت از خود نشان دهد. مثلاً بیشتر حرف بزند، دائماً بخورد، بیش از حد به مادر و دیگران متکّی باشد، و به جای اینکه نیازهایش را با کوششهای خود، ارضا کند از دیگران انتظار داشته باشد که در ازای خوب بودن، به او چیزهایی بدهند و در ازای بد بودن از دادن آنها خودداری کنند.
ب. مرحله ی مخرجی (anal stage): این مرحله از رشد شخصیت، بیشتر در سالهای دوم و سوم زندگی دیده می شود. مرحله ای که والدین می کوشند عادت توالت را در کودک ایجاد کنند و کنترل مدفوع را به او یاد بدهند. و این امر، سبب می شود که کودک رغبت خود را روی فعالیتهای مخرجی متمرکز کند. هرگاه این تربیت، با سختگیری انجام گیرد و کودک را به اضطرابهایی دچار کند، در بزرگسالی به وسواس و کنترل شخصی افراطی مبتلا خواهد شد.
پ. مرحله ذکری یا نرینه (phallic stage): در این مرحله، کودک، احساسات رمانتیک نسبت به والدین از جنس مختلف پیدا می کند؛ یعنی پسر نسبت به مادر و دختر نسبت به پدر. این مرحله از سه تا شش سالگی ادامه دارد و کودک لذت دستگاه تناسلی را کشف می کند.
سه مرحله ی مذکور را «دوره قبل از تناسلی»(pregential period) می گویند.
ت. مرحله تناسلی (gential stage): که مرحله نهایی رشد شخصیت است و دوره ی اجتماعی شدن، فعالیتهای گروهی، زناشویی، تشکیل خانه و خانواده، پرورش علاقه ی جدی به پیشرفت شغلی و مسئولیتهای دیگر فرد بزرگسال است. این مرحله، طولانی تر از سه مرحله ی پیش می باشد و از نزدیک بیست سالگی تا زمان کهولت ادامه می یابد.
در سه مرحله ی قبل، فرد بیشتر خودشیفته است یعنی رغبت خویش را روی خویشتن متمرکز می کند. در حالی که در مرحله ی تناسلی بیشتر به دیگران به ویژه جنس مختلف، علاقه مند می شود؛ و می خواهد نقشهای عادی یک بزرگسال را در جامعه بازی کند.
برای فروید، جامعه، محصول ساختار شخصیت است. در صورتی که برای تحلیل گران اجتماعی (social analysts)، وضع بکلی معکوس است؛ یعنی جامعه است که شخصیت را تعیین می کند و رفتار ما محصول فرهنگ ماست. محیط انسان است که به شخصیت او شکل می دهد.
همچنین فروید از مطالعات و بحثهای خویش درباره ی بیمارانش به دو نتیجه رسید:
1. کودکی اولیه، زمان حساسی است که برای شکل گیری شخصیت.
2. کودکان دارای فشارهای (urge) جنسی هستند و قسمت عمده ی رفتار ایشان با این تحریکات، برانگیخته می شود.
با توجه به عقاید فروید، می توان کل مطالب و مباحث او را به این صورت خلاصه کرد:
فروید :
شاید به همین سبب است که گاهی نظریه فروید را «نظریه سه جانبه»(tripartite theory) می نامند.
مهم ترین عقاید پذیرفته فروید را می توان چنین خلاصه کرد:
1. تجربه های عاطفی دوران کودکی می تواند در شخصیت و رفتار بزرگسال، اثر بگذارند.
2. بخش عمده رفتار ما نتیجه ای از انگیزش است که فراسوی (ماورای) حدود آگاهی قرار دارد؛ به همین سبب، «ناخودآگاه» خوانده می شود.
3. مقدار زیادی از رفتار بشر را می توان با فرایندهایی، که فروید آنها را «مکانیزم ها» نامیده است، توجیه و تبیین کرد. و شخص، می تواند با استفاده از این راههای رفتاری خود را از تنش و اضطراب آزاد کند و زندگی را برای خویشتن، بسیار قابل تحمل سازد.

ارزش یابی نظری فروید:

این حقیقت را نمی توان انکار کرد که فروید، بینشهای سودمند و تازه ای درباره ی شخصیت انسان، عرضه کرد که تا زمان او توجهی به آنها نشده بود. او نخستین دانشمندی است که نقش ناخودآگاه و اهمیت اضطراب و دفاع را به عنوان عاملی در شخصیت شناخت. او همچنین، ثابت کرد که کودکان نیز-برخلاف تصور عامه ی مردم تا آن زمان-دارای تمایلات جنسی هستند. انتقادهایی که بر نظریه فروید وارد است یکی اهمیت و تأکید بیشتر او روی نقش انگیزش جنسی در شخصیت است. در زمان حیات فروید (قرن 19 و اوایل قرن 20) در «وین»، مقررات و قوانین جنسی سختی وجود داشت در نتیجه، طبیعی می نمود که بیشتر بیماران عصبی فروید از تعارضها و محرومیتهای جنسی، رنج ببرند و از اینکه پیوسته درباره ی مسائل جنسی می اندیشند احساس گناه کنند. ولی در جهان امروز و در بیشتر کشورها از این سختگیری ها خبری نیست و عده کمی از مردم، احتمال دارد از تعارضهای جنسی رنج ببرند. در صورتی که هنوز هم مردم دارای مسائل و مشکلات شخصیتی هستند. و این وضع، نشان می دهد که محرومیت و تعارض جنسی تنها، همیشه و حتی مهم ترین عامل اختلال شخصیت نمی باشد.
انتقاد دوم اینکه بیشتر عقاید فروید درباره ی عوامل رفتار انسان را می توان بدون به کار بردن مفاهیم نهاد، خود، و فراخود توضیح داد.(1)

نظریه یونگ

یکی دیگر از نظریه های معروف روانکاوی درباره شخصیت، که میان مردم شهرت دارد ولی زیاد مورد قبول روان شناسان نمی باشد، نظریه یونگ(2) یا «نظریه درونگرا-برونگرا» است. یونگ ابتدا همکار فروید شد، و این همکاری و دوستی به حدی رسید که فروید، او را برای ادامه و ترویج «روانکاوی» جانشین خود معرفی کرد. ولی بعدها او را ترک گفت و نتوانست این عقیده فروید را بپذیرد که کار عمده بشر در زندگی، این است که انگیزه های کودکان و غرایز جنسی خود را تحت کنترل درآورد. به عقیده یونگ، شخصیت بر دو اصل بنیانگذاری شده است: یکی اینکه هر شخص، مستعد رشد و تکامل است و آینده را هدف قرار داده است، دیگر اینکه هر فرد، تحت تأثیر عواملی است که در گذشته تاریخ نژاد بشر مهیا شده اند. به عبارت دیگر، یونگ برخلاف فروید، که آینده را نادیده می گیرد «... هم گذشته بالفعل شده، یعنی به وقوع پیوسته، و هم آینده بالقوه را، که امید می رود به وقوع بپیوندد، در چگونگی تشکیل و تحول شخصیت مؤثر می داند، و بخصوص برای آینده، برای هدفها و آرزوها و امیال و آمال آدمی و تأثیر شگرفی که در رفتار او دارند، اهمیت فراوانی قایل است.»(3) اختلاف نظر دیگر یونگ با فروید این است که برخلاف فروید «لی بیدو» را منحصراً عبارت از غریزه جنسی یا قوی ترین عنصر تشکیل دهنده آن نمی داند؛ بلکه آن را به معنای وسیع تر «نیروی زندگی» به کار می برد و غریزه جنسی را در ردیف سایر غرایز و عناصری قرار می دهد که «لی بیدو» را تشکیل می دهند. سومین اختلاف نظرش با فروید، این است که «ناخودآگاه» را صرفاً محتوی تمایلات نامطلوب و سرکوب شده درگذشته نمی داند، بلکه آن را جایگاه همان تمایلات و خاطرات به اضافه آنهایی که هنوز آماده آمدن به «خودآگاه» نیستند، می داند. چهارمین اختلاف نظر میان فروید و یونگ، این است که دانشمند اخیر،‌ «ناخوآگاه» را تشکیل یافته از دو بخش می داند: یکی بخش یا منطقه «ناخودآگاه فردی» و شخصی که به زندگی خصوصی هر فرد مربوط است؛ دوم بخش یا منطقه «ناخودآگاه جمعی» یا قومی و یا نژادی که محتوی خاطرات موروثی از نیاکان بسیار دوردست است و حالت همگانی دارد، یعنی میان همه افراد بشر مشترک است. پنجمین اختلاف نظر او با فروید، این است که بیشتر به مبانی جمعی و نژادی شخصیت، توجه دارد و حتی به وجود یک «شخصیت گروهی»(collective personality) یا همگانی، معتقد است؛ و شخصیت فردی را تحت تأثیر آن می داند در صورتی که فروید، دوران طفولیت را پایه ی شخصیت می داند و حتی معتقد است که کیفیت شخصیت فرد در بزرگسالی همان خواهد بود که در خردسالی پی ریزی شده است. یونگ برای اینکه تعامل سیستم های روانی جدا از هم را نشان بدهد اصطلاح «روان» یا «نفس»(psyche) را به کار می برد و آن را مرکب از این سیستم ها یا دستگاه ها می داند: 1) خود، 2) ناخودآگاه شخصی و عقده های آن، 3) ناخودآگاه جمعی و صورتهای نوعی یا الگوهای اولیه آن: چهره ی ساختگی یا ماسک (personna)، دو جنسی یا دو جنبی (مرد و زنی) بودن (آنیما=anima یا آنیموس=animus)، سایه (shadow)، 4) گرایشها 5) کنشها. خود یا من، همان ضمیر خودآگاه است که محتوی احساسات، خاطرات، تمایلات، عواطف و به طور کلی، همه ی آنچه که شخص می داند یا می تواند بداند، می باشد؛ و به او امکان می دهد که به هویت خویش پی ببرد. خود، مستقیماً به سیستم بعدی یعنی «ناخودآگاه شخصی» پیوسته است و تجربه های ناگوار و مزاحمی را در بر می گیرد که «خود» نمی تواند یا نخواهد توانست آنها را بپسندد. بعضی از مواد موجود در ناخودآگاه شخصی، «سیسستم خود» را به زحمت می اندازد و بعدها باعث پیدایش مشکلاتی در رفتار خواهد شد. مثلاً از فرد، عملی سر می زند و او متوجه نمی شود یا نمی تواند آن را توجیه کند، ممکن است ریشه آن در تجربه های ناخوشایند او با مادرش باشد و او را به مجادله با زنان برانگیزد.
همچنین، ناخودآگاه شخصی، متضمن پدیده هایی است که یونگ آنها را «عقده ها» می نامد. هر فرد، دارای مجموعه های تجارب است شامل افکار، احساسات، و خاطرات که همگی در منظومه ای یا طریقی، سازمان یافته اند و شخص را به جست و جوی تجارب بیشتری از همان انواع برمی انگیزند و «عقده» نامیده می شوند. عقده ها ممکن است درباره قدرت، طمع، پدر، اطمینان خاطر، یا هر تجربه ی انسان باشند. به بیان دیگر، عقده (ها) ممکن است فعالیتهای شخص را هدایت کند و جهت دهد. مثلاً برترجویی یا شهرت طلبی، نادرها و ناپلئون ها و هیتلرها را به ماجراجویی و کشورگشایی می کشاند. یعنی شخصیت آنها را تحت سلطه قرار می دهد و در طول حیاتشان آنان را به ارتکاب چنین اعمالی برمی انگیزد.
سیستم بعدی «روان» یا «نفس»(psyche)، «ناخودآگاه جمعی» یا همگانی است که شخص، آن (محتوای آن) را از نیاکان بسیار دوردست خود به ارث برده است و او را به ورود در تجارب خاص، وادار می کند. و همه ی مردم، نفوذ و سهم آن را در تجربه ی خویش می دانند. مثلاً شخص وقتی پدر یا مادر می شود همانند نیاکانش پدر و مادری می کند. ناخودآگاه جمعی از «الگوهای اولیه یا نوعی»(آرکه تایپس=archetypes) یا «صورتهای نوعی باستانی» تشکیل شده است و در همه مردم یکسان است و شخصیت انسان از آنها شکل می گیرد. بعضی از افکار و عواطف بشر تقریباً رنگ یکسان و همگانی دارند و نمایانگر ناخودآگاه جمعی می باشند که بخش ضروری مطلق شخصیت انسان به شمار می رود. به عقیده یونگ، انسان اگر این ناخودآگاه جمعی را نداشت، انسان نمی شد. او مفاهیمی از قبیل: وحدت، قهرمان، قدرت، خدا، شیطان، مرگ، زندگی پس از مرگ، و... را به «ناخودآگاه جمعی» و «الگوها یا صورتهای نوعی باستانی» یا اولیه، نسبت می دهد.
چهره ساختگی یا «ماسک»(personna) یا «نقاب»، یک روبند یا پوشانه اجتماعی نفس یا روان آدمی است؛ جنبه ای از شخصیت است که به قانونهای رفتار اجتماعی پاسخ می دهد. این، همان نقش یا نقشهایی است که شخص هنگام زیستن میان دیگران، ایفا می کند. این همان شخص عینی و خارجی است که هر یک از ما در موقعیتهای اجتماعی کسب می کند؛ مثلاً در خیابان، در یک فروشگاه، یا در مدرسه، نقاب یا ماسک، نشان و اثری است که شخص در روشنایی مقتضیات و الزامها یا خواسته های اجتماعی، از خویشتن بروز می دهد. به عبارت دیگر، ماسک، یک همنوایی اجتماعی و بازیگر نقشهای خاص است.
«آنیما» (anima)، الگوی نوعی یا صورت نوعی زنانه در مردان و «آنیموس»(animus) صورت نوعی در درون زنان است. به این معنا که هر جنس (مرد یا زن)، ذاتاً جنبه هایی از جنس مختلف (مخالف) را در بردارد، یعنی فرد ذاتاً هم جنبه زنی دارد و هم جنبه ی مردی. «آنیما» مجموعه تجربه های مکرر مردان در طول تاریخ است که با زنان دارند و «آنیموس» تجربه نژادی جمعی است که زنان با مردان دارند. خلاصه، آنیما و آنیموس پایه ی موروثی برای شناخت اعضای جنس مختلف (مخالف) است. آنیما به مردان، اجازه می دهد که خصایص جنس زن را دریابند و پاسخ دهند. و آنیموس به زنان، اجازه می دهد که به خصوصیات جنس مرد پاسخ دهند. آنیما و آنیموس در شخصیت هر کدام از زن و مرد، به سبب زندگی اجتماعی که با هم دارند، ظاهر می شوند و موجب هماهنگی و روابط زناشویی آنها می شوند.
«سایه»(shadow)، صورت نوعی یا باستانی جنبه پایه ای بشریت است و غرایز حیوانی او را نشان می دهد، منشأ افکار و رفتار ضد انسانی و شیطانی انسانی می باشد. معمولاً «خود»(ego) و «ماسک»(personna)، سایه را سانسور می کنند، و آن را از ایفای نقش فعال در شخصیت، باز می دارند. با وجود این، «سایه» نفوذ مداومی در «خود» و ناخودآگاه شخصی دارد. سایه، تقریباً معادل «نهاد» در نظریه فروید است. علاوه بر آنچه درباره نظریه یونگ مربوط به شخصیت گفتیم، شهرت عمده او، مخصوصاً در کشور ما، به این است که او اشخاص را به درونگرایان (introverts) و برونگرایان (extroverts) طبقه بندی می کند و برای هر کدام خصایصی می شمارد چنانکه در جدول مقایسه زیرملاحظه می کنیم:

درونگرایان

برونگرایان

  • به احساسات و افکار خویش متوجهند
  • نگران آینده و مآل اندیش هستند
  • معمولاً محافظه کارند
  • اصول و معیارها را مهم تر از خود اعمال می دانند
  • در نوشتن بهتر از گفتن هستند
  • مشتاق کتابها و مجلات هستند
  • به بررسی علتها و قانونها می پردازند
  • بیشتر وقت خود را به تحلیل و طرح نقشه، صرف می کنند ودیرتر وارد عمل می شوند
  • مردم گریز و دیرآشنا هستند
  • به ارزشهای ذهنی یا عوامل ذهنی توجه دارند
  • به افراد و اشیاء توجه دارند
  • در زمان حال زندگی می کنند
  • طرفدار احساساست اساسی هستند
  • به خود اعمال توجه دارند
  • راحت و روان سخن می گویند
  • به ورزش و فعالیهای حرکتی علاقه مندند
  • به جهان محسوس و پدیدارهای آن توجه دارند
  • زودتر تصمیم می گیرند و به اجرای آن می پردازند
  • خونگرم، زودآشنا، و اهل معاشرت هستند
  • به ارزشهای عینی یا عوامل عینی توجه دارند

در بعضی از آثار روان شناسی، شخصیت های درونگرا و برونگرا را با نشانه های زیرمشخص می کنند:
1. درونگرا به آسانی سرخ می شود؛ برونگرا به ندرت سرخ می شود.
2. برونگرا بیش از درونگرا برای خندیدن آمادگی دارد.
3. درونگرا معمولاً رک و راست است؛ برونگرا معمولاً مواظب است که به احساسات دیگران لطمه نزند.
4. برونگرا یک ناطق فصیح است؛ درونگرا می تواند یک مقاله را آسان تر تهیه کند تا اینکه آنرا به صورت مکالمه بگوید.
5. برونگرا بیش از درونگرا تمایل دارد که پول خرج کند.
6. شخص برونگرا در اعمال روزانه اش از قبیل: راه رفتن، لباس پوشیدن، حرف زدن،... سریع تر از شخص درونگرا حرکت می کند.
7. برونگرا به متعلقات خاص خودش از قبیل ساعت، لباس و... زیاد توجه ندارد؛ درونگرا دائماً به خود عنایت دارد و مراقب آراستگی خویش است.
8. درونگرا معمولاً از قرار گرفتن در مقابل یک جمع، آشفته خاطر می شود و رنج می برد.
9. برونگرا یک گوینده ی عمومی بسیار طبیعی است.
10. درونگرا مباحثه را دوست دارد.
11. درونگرا به آرامی و آهستگی، دوست انتخاب می کند.
12. درونگرا نامه های خود را دوباره می نویسد، یادداشتهایی جمع می کند، بر نوشته هایش الحاقاتی اضافه می کند، و هر اشتباه چاپی را تصحیح می کند.
علایم شخصیتی که در تفکر و گرایش درونگرا و برونگرا معمولاً دیده می شوند:
1. درونگرا اندیشه ناک و مضطرب است؛ برونگرا کم تر غم دنیا را می خورد.
2. احساسات درونگرا به آسانی آسیب پذیر است؛ برونگرا به آنچه به او گفته می شود زیاد حساسیت نشان نمی دهد و خودخوری نمی کند.
3. درونگرا درباره ی هر چیز بیشتر می اندیشد و تعمق می کند-چه بپوشد، چه بخورد،... و معمولاً به دیگری می گوید چرا تصمیم گرفته است چنین و چنان کند.
4. درونگرا وقتی دستور داده می شود کاری را انجام دهد، تمرد می کند؛ برونگرا اوامر را به سهولت می پذیرد.
5. درونگرا علاقه مند است که از کارهای خویش ستایش شود؛ برونگرا تحت تأثیر ستایش قرار نمی گیرد.
6. درونگرا به انگیزه های دیگران، بدگمان است.
7. درونگرا معمولاً در دین و سیاست، رادیکال است؛ برونگرا-اگر عقیده ای را پذیرفته باشد-معمولاً محافظه کار است.
8. درونگرا بیشتر می کوشد مسئله یا مشکل را شخصاً و بدون کمک دیگران حل کند.
9. درونگرا ترجیح می دهد تنها در یک اتاق کار کند.
10. برونگرا به ورزش و ورزشکاران علاقه مند است.
11. درونگرا به مطالعه ی کتاب و مجله علاقه مند است.
12. درونگرا غالباً در رؤیای بیداری است.
14. درونگرا کارهای ظریف و زیبا را ترجیح می دهد، در حالی که برونگرا کارهای کم زحمت را ترجیح می دهد.
15. درونگرا غالباً اخمو و ترشروست.
16. درونگرا بسیار وظیفه شناس است.
نه تنها روان شناسان دیگر بلکه خود یونگ نیز بعدها به این طبقه بندی مطلق را تأیید نکرد و خود او اظهار داشت: «درونگرای خالص و برونگرای خالص وجود ندارد، چنین آدمی جایش در تیمارستان خواهد بود.»(4) و حتی بعدها معتقد شد که اکثریت مردم، در حد وسط دو تیپ یا گروه افراطی، قرار دارند. یعنی «درون-برون گرا»(ambivert) یا «دو جنبه ای» یا «میانگرا» هستند. و نیز بیشتر مردم در جریان زندگی روزانه خود، گاه درونگرا و گاه برونگرا می شوند. یعنی گاه در خود فرو می روند و به اطرافشان توجه ندارند؛ و گاه به محیط خارج، متوجه هستند و تحت تأثیر آن قرار می گیرند.
یونگ، معتقد است که همه ما برای تماس با جهان چهارراه (یا چهار عملکرد=function) متفاوت داریم و در هر یک از ما یکی از این چهار عملکرد، قوی تر است. این عملکردها عبارت اند از:1) تفکر: افرادی که این عملکرد در آنها قوی تر است می کوشند جهان را با استدلال بشناسند و به روابط منطقی جهان توجه دارند.2) احساسات: افرادی که عملکرد احساسات بر آنها مسلط است می کوشند جهان را با احساسات خوشایندی یا ناخوشایندی، که از تجربه های خود دارند، بشناسند و تفسیر و توجیه کنند.3) احساس (sensation): افرادی که عملکرد احساس آنها قوی تر است؛ جهان را آنچنان که هست می شناسند بدون اینکه آن را تفسیر و تعبیر یا ارزش یابی کنند. 4)کشف و شهود (intuition) یا درک مستقیم: افرادی که این عملکرد در آنها قوی تر است در شناخت جهان به یک «ناخودآگاه» یا ادراک درونی (باطنی) توجه دارند و می کوشند به نیروی نهانی موجود در اشیا پی ببرند.
یونگ از این دو نوع طبقه بندی شخصیت به این نتیجه می رسد که هر یک از دو «تیپ»(type) درونگرایان و برونگرایان به چهار «تیپ» ثانوی، براساس چهار روش یا عملکرد برخورد با جهان خارج، تقسیم می شوند. مثلاً «برونگرای متفکر» که به حقایق ذهنی می پردازد مانند فیلسوفان، «برونگرای احساساتی»، شخصی است حساس و اجتماعی که از فعالیتهای اجتماعی لذت می برد، در صورتی که «درونگرای احساساتی» از زیبایی، احساس لذت می کند.
خلاصه، از گفته ها و نوشته های یونگ، معلوم می شود که او «شخصیت» را سازمانی بسیار پیچیده و بغرنج می داند که از عوامل و عناصر گوناگون-که با همدیگر تعامل دارند-تشکیل یافته است و او، به زعم خویش، این عناصر و عوامل را مورد تجزیه و تحلیل و توصیف قرار داده است که به همین سبب، روان شناسی مورد نظر او را «روان شناسی تحلیلی» نامیده اند.
مهم ترین انتقاد روان شناسان دیگر از یونگ، این است که مردم را نمی توان به دو و حتی چند طبقه مطلق با خصایص مطلق تقسیم کرد. زیرا، خود یونگ هم متوجه شد که اکثریت مردم، خصایص هر دو گروه درونگرا و برونگرا را با نسبتهای متفاوت دارند؛ یعنی ثبات این خصایص، همیشه و در همه مردم یکسان نیست. با وجود این، یونگ، هر چند غیرمستقیم، روی نظریه های شخصیت بعد از خودش اثر گذاشت که می توان این اثر را در تفکر روان شناسانی مانند آلپورت، راجرز، و مسلو ملاحظه کرد.(5)

پی نوشت ها :

1. برای مطالعه ی بیشتر درباره ی انتقاد از نظریه ی فروید به دو منبع زیر در زبان فارسی مراجعه فرمایید:
* آیزنک، درست و نادرست در روان شناسی، ترجمه ی نیک آیین، شرکت سهامی کتابهای جیبی. تهران.
* فروم، اریک (اریش)، بحران روانکاوی، ترجمه اکبر تبریزی، انتشارات مروارید، تهران، 1361.
2. Gustav carl Jung(1961-1875) روانکاو سوئیسی و بنیانگذار «روان شناس تحلیلی» (psychology analytical) است که نوعی از روانکاوی می باشد. او تحقیقات زیادی درباره عواطف انسان به عمل آورد و کتابهای روان شناسی تحلیلی، تیپهای روان شناختی، وحدت شخصیت و خود نامکشوف را نوشته است.
3. سیاسی، علی اکبر(مرحوم)، نظریه های مربوط به شخصیت، ص 71.
4. ایونز، گفت و شنودی با یونگ (با تفسیری از ارنست جونز). ترجمه دکتر برادران رفیعی، انتشارات صحافیان، بدون تاریخ. ص 59.
5. برای مطالعه مفصل درباره شخصیت خود یونگ و نظریه اش درباره شخصیت به کتاب روان شناسی کمال از شولتس، ترجمه گیتی خوشدل مراجعه شود.

منبع : شعاری نژاد، علی اکبر، (1390)، روان شناسی عمومی انسان برای انسانی برخوردار از طبیعت چندگانه! اما واحد!، تهران: اطلاعات

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.