نویسنده: سید محمد مهدی زاده
استوارت هال در مقاله ی رمزگذاری/ رمزگشاییِ تلویزیونی (1973)، بر این نکته تأکید می کند که فرایند ارتباط- از لحظه ی تولید پیام تا لحظه ی دریافت پیام از سوی مخاطب- باید به عنوان یک کلیت در نظر گرفته شود. هال استدلال می کند که امکان استنباطِ بیش از یک برداشت یا قرائت از متون رسانه ای وجود دارد؛ یعنی میان پیامی که به وسیله ی فرستنده رمزگذاری می شود و آن چه از سوی مخاطب رمزگشایی می شود، لزوماً انطباق یا همانندی وجود ندارد.
هال با اصلاح نظریه ی ساختارگرایانه ی ایدئولوژی در تحلیل کارکردهای فرهنگی و اجتماعی رسانه ها، آلتوسر را به خاطر نادیده گرفتن امکان مخالفت یا چالش در برابر ایدئولوژی حاکم، مورد انتقاد قرار می دهد. وی ایدئولوژی را به معنای گفتمانی و به عنوان مجموعه ای از ایده ها، معانی، تصورات و باورها تعریف می کند و همانند هبدایج و مورلی، روابط بین رسانه ها و ایدئولوژی را از طریق تحلیلِ نشانه شناختیِ نظام های دلالت در متون رسانه ای تحلیل و بررسی می کند. هدف هال، بازفهمیِ ایدئولوژی جهت افشای «سیاست های دلالت»(1) در متون رسانه ای است.
هال، ضمن حمله به نظریه ی رفتارگرایی در ارتباطات از جمله الگوی لاسول، می نویسد: «معنا» یک تولید و رویه ی اجتماعی است. جهان سازنده ی معنا و زبان، مولد معناست». این رویکرد، مفهوم رجاعیِ زبان را که مبنای تحلیل محتوای کمّی است از اعتبار می اندازد. وی استدلال می کند که «معنا» یک فرایند گفتمانی است و در درون نظام زبان- آن چه او مجموعه ی رمزها می نامد- عمل می کند و مملو از دلالت ایدئولوژیک است. هال برای فهم فرایند معناسازی رسانه ها که با ساخت معنا آن را به مخاطبان انتقال می دهند، از روش نشانه شناسی استفاده می کند (لافی، 61:2007).
هال، نظریه ی نشانه شناسیِ ساخت معنا را به الگوی تولید و دریافت رسانه ای تحت عنوان الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی بسط می دهد.
الگوی رمزگذاری/ رمزگشاییِ هال، برخلاف رویکرد رفتارگرایی در ارتباطات، تقارن مستقیم و سرراست بین معنای مورد نظر فرستنده و چگونگی تفسیر آن معنا به وسیله دریافت کننده را رد می کند. به عبارتی، رمزهای رمزگذار و رمزگشا الزاماً همسان نیست.
هال در مقاله ی رمزگذاری/ رمزگشایی می نویسد: «سه موضع فرضی را می توان مشخص کرد که رمزگشایی های یک گفتمان تلویزیونی می تواند در آن ها برساخته شود:
نخستین موضع فرضی، موضع مسلط- هژمونیک(2) است. هنگامی که بیننده معنای ضمنی را به شکلی کامل و صریح مثلاً از یک برنامه ی خبری یا رویدادهای جاری در تلویزیون می گیرد و پیام را بر مبنای رمز مرجّحی رمزگشایی می کند که در چارچوب آن رمزگذاری شده است، می توانیم بگوییم بیننده، در چارچوب رمز مسلط عمل می کند.
دومین موضع مشخص، موضع یا رمز مورد توافق(3) است. احتمالاً اکثر مخاطبان آن چه را که به شکل مسلط تعریف می شود و به طور حرفه ای معنا می یابد، به خوبی می فهمند، اما تعاریف مسلط دقیقاً به این دلیل هژمونیک است که تعاریفی از وضعیت ها و رویدادها را ارائه می کند که در «موضع مسلط» است. تعاریف مسلط به شکلی صریح یا ضمنی، مسائل را در چشم اندازی وسیع قرار می دهد.
رمزگشایی در درون این گونه از رمز، متضمن آمیزه ای از عناصر سازگار و مخالف است: مشروعیت تعاریف هژمونیک را برای ایجاد دلالت های بزرگ(انتزاعی) به رسمیت می شناسد، اما در سطحی محدودتر و وضعیتی(یعنی در موقعیت خاص) قواعد زیرین خود را وضع می کند. به بیان دیگر، با استثنائات بر قاعده عمل می کند. با وجودی که موقعیت ممتاز تعاریف مسلط از رویدادها را می پذیرد، این حق را برای خود حفظ می کند که آن ها را در «شرایط محلی» و مواضع مادی تر خود به شکلی که بیشتر مورد توافق باشد به کار بندد. این گونه از ایدئولوژی مسلطِ مبتنی بر توافق، با تناقض هایی همراه است، اما این تناقض ها تنها در برخی موارد خاص کاملاً آشکار می گردند. رمزهای مورد توافق از طریق آن چه می توانیم منطق های خاص یا وضعیتی بنامیم، عمل می کنند. رابطه ی متفاوت و نابرابرِ این منطق ها با گفتمان ها و منطق قدرت است که این منطق ها را حفظ می کند.
سومین موضع فرضی این که، ممکن است بیننده ای زیر و بم های صریح و ضمنی یک گفتمان را کاملاً بفهمد اما رمز پیام را به شکلی عام اما متضاد بگشاید. او تمامیت پیام را در رمز مرجح می شکند تا بار دیگر در یک چارچوب بدیل ذهنی به آن تمامیت بخشد. مصداق آن بیننده ای است که به مناظره ای درباره ی نیاز به تحدید دستمزدها گوش می دهد؛ او هر جا اشاره ای به «منافع ملی» می شود، آن را به عنوان «منافع طبقاتی» قرائت می کند. او با آن چه می توان رمزگشایی متضاد(4) نامید، عمل می کند. در اینجا «سیاست تعیین معنا» یا به بیان دیگر، مبارزه در گفتمان، شکل می گیرد» (هال، 4:1378-131).
رمزگشایی تقابلی یا متضاد بیانگر تفسیر بدیل از یک چارچوب مخالف است که به طور جداگانه جای هر معنای مسلط را با یک اعتبار جانشینی یک به یک منکر می شود تا بتواند آن چه را رمزگذار در پس زمینه قرار می دهد، به پیش زمینه براند(استینر، 342:1991).
هال به جای توجه به انعکاس ساده ی معانی به مخاطب، به چگونگی بازنمایی و سوءبازنمایی رسانه ها علاقه مند است. اگرچه رمزگذاری و رمزگشایی فرایند مجزایی هستند، اما کاملاً دلبخواهانه نیستند. «رمزگذاری» در مرحله ی تولید، درون یک مجموعه رمزهای حرفه ای از قبیل مهارت فنی و ارزش های تولیدی عمل می کند. رمزهای حرفه ای، مولدِ معانیِ مرجح با ارزش سیاسی، ایدئولوژیک و نهادیِ اثرگذار هستند، و خودشان نیز نهادینه(ساخت یافته) می باشند. هال ادعا می کند اگرچه معانی مرجح اهمیت و ارزش قابل ملاحظه ای در تعیین چگونگی معانیِ رمزگشایی شده دارند، اما آن معانی مرجح کاملاً تعیین کننده و قطعی نیستند(لافی، 2:2007-61).
دَن لافی (2007) نظریه ی خرده فرهنگی هبدایج را نظام مندترین تلاش برای تحلیل رمزگشایی تقابلی متون فرهنگی و رسانه ای می داند؛ چرا که هبدایج با استفاده از تحلیل نشانه شناختی نشان می دهد که چگونه متون و تولیدات رسانه ای به وسیله ی خرده فرهنگ های جوانان، به شیوه هایی شورشی و بر هم زننده به منظور بیان مقاومت شان در برابر ایدئولوژی های مسلط در جامعه به کار گرفته می شود.
خرده فرهنگ ها با به کارگیریِ نظام رمزهای تقابلی، ضمن نادیده گرفتن [ارزش ها و ایدئولوژی] اکثریت، وضع موجود را نفی و با اسطوره اجماع که به وسیله ی رمزهای مسلط پیشنهاد می شود، مخالفت می کنند. هبدایج نیز مانند هال، نظریه ی هژمونی را برای رویکرد ساختارگرایانه اش به کار می گیرد، اما علاقه اش بیشتر این است که هژمونی مسلط چگونه مورد چالش و تهدید قرار می گیرد(لافی، 71:2007).
طبق دیدگاه هبدایج، خرده فرهنگ ها به وسیله ی خلق منطق درونی شان درباره ی هویت و انسجام، در برابر نظارت و ادغام شدن مقاومت می کنند. دو مفهوم ساختارگرایانه مبنای این ادعاست: تشابه(5) (همخوانی) و بریکولاژ(6). تشابه(همخوانی) یعنی هماهنگیِ نمادین بین ارزش ها و سبک زندگی گروه، تجربه ی ذهنی و اَشکالِ موسیقایی آن، برای بیان یا تحکیم علایق کانونی اش. بریکولاژ با مفهوم همخوانی و اختصاص دادن(تصرف) مرتبط است. بریکولاژ و تصرف(اختصاص دادن) اشاره به شیوه ای است که در آن، ابژه های نمادین با معانی خرده فرهنگی ای پوشانده می شوند که اقتباسی از بافت های متفاوت و در تقابل با کارکردهای اصلی شان است.
متون رسانه ای و مؤسساتی که آن ها را تولید می کنند، به طور آشکار بیرون از نظام های ارجاع قرار دارند و لذا خرده فرهنگ ها می توانند معنای تقابلی شان را از آن ها بسازند. مؤثرترین شیوه برای فرار(گریز) از برابر کارکرد ایدئولوژیک رسانه ها، طبق نظریه ی خرده فرهنگ هبدایج، نادیده گرفتن آن و جستجوی اشکال فرهنگیِ کدر نشده به وسیله ی مواجهه با رسانه هاست.
هال از یک سو، از این نظریه فاصله می گیرد که متن واجد معنایی قطعی و تعیین شده است؛ معنایی که به طور همسان خود را بر همه ی مخاطبان تحمیل می کند. از سوی دیگر، این ایده را نیز رها می کند که متن به طور کامل به روی مخاطب «گشوده» است و مخاطب می تواند هر طور که خواست متن را تفسیر کند. مفهوم «خوانش مرجّح» نزد هال به این معناست که مخاطبان فعال اند و در معنا بخشیدن به متن نقشی اساسی دارند، اما فعال بودن آن ها تحت شرایط خاصی است. این شرایط خاص را خودِ متن، نهاد تولیدکننده ی متن و تاریخچه ی زندگی اجتماعی مخاطب به ویژه طبقه ی اجتماعی او تعیین می کند.
کوین ویلیامز(1386)، الگوی هال را تحولی در مباحث مربوط به نسبت رسانه و مخاطب و فاصله گرفتن از الگوی رفتارگراییِ محرک- پاسخ به سمت یک چارچوب تفسیری و گفتمانی می داند که در آن تمامی تأثیرها به برداشت مخاطب از پیام های رسانه ای بستگی دارد. الگوی هال بر کنش متقابل میان مخاطب و متن و همچنین چارچوب اجتماعی ای که در آن چنین تعاملی صورت می گیرد، تأکید دارد. تأثیر تلاش فکری هال این بود که نشان داد از محتوای رسانه ها می توان برداشت های مختلف و حتی متضاد داشت. او برخلاف نظریه ی «استفاده و رضامندی» فقط بر استفاده مخاطب از رسانه تمرکز نکرد، بلکه نشان داد که چگونه زمینه های متفاوت اجتماعی و پس زمینه و سابقه ی هر فرد می تواند به برداشت فردیِ متفاوتی منجر شود.
کمک مهم هال به مطالعات مخاطب در الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی، تغییر جهت از تحلیل متن به تحلیل روابط پیچیده و پویای متن با خواننده یا بیننده است. معنا در فرایند مبادله میان خواننده یا بیننده و متن، و برداشت هایی که از این مبادله برای مخاطب حاصل می گردد؛ خلق می شود(تایلور و ویلیس، 172:1999).
الگوی رمزگذاری/ رمزگشاییِ هال، کوششی برای بازفهمیِ مفهوم ایدئولوژی در سنت مارکسیسم کلاسیک و اقتصاد سیاسی به عنوان یک مؤلفه ی قدرتمند و تأثیرگذار است. به زعمِ هال، بهترین تجدید نظر در ایده ی مارکس، به وسیله ی گرامشی و با خلق مفهوم «هژمونی» صورت گرفته است. نظریه ی گرامشی درباره ی هژمونی، بیانگر یک جابه جایی بنیادی از ساختارگراییِ کلاسیک به شکل گفتمانیِ پساساختارگرایی است. هژمونی عبارت از شکلی از کنترل اجتماعی است که قدرت فیزیکی یا زور را با اقناع فکری، اخلاقی و فرهنگی یا در یک کلام رضایت درهم می آمیزد. در جامعه ای که هژمونی در آن برقرار است، میزان بالایی از اجماع، وفاق و ثبات اجتماعی وجود دارد. با این حال، اگرچه هژمونی به معنی میزان بالایی از وفاق و اجماع است؛ لیکن در جامعه ی هژمونیک، امکان کشمکش و مقاومت یکسره از میان نمی رود.
«هژمونی برخلاف رویکردهای کلاسیک به اسطوره و ایدئولوژی، درباره ی گفت و گو بین بخش های صاحب قدرت و فاقد قدرت درباره ی اهداف و ارزش های اجتماعی است.
به بیان دیگر، هژمونی به شکل «بده و بستان»(7) قدرت است. هژمونی به صورت اجازه به صداهای مخالف و سیاست های متضاد و در عین حال سرکوبِ خاموشِ نیروهای ناراضی و مخالف عمل می کند» (لاف، 64:2007).
از نظر گرامشی، هژمونی تأثیر کاملاً متفاوتی بر ماهیت و کارکرد نظم اجتماعی دارد. به زعمِ وی، هژمونی حاکم در معرض چالش هایی است که از پایین سرچشمه می گیرند. هر چند که این چالش ها به خودی خود نمی تواند بورژوازی را از موقعیت مسلطی که دارد به زیر بکشد، اما می تواند «بحران اقتدار» ایجاد کند. و این به نوبه ی خود نتایج و دلالت های مهمی برای تواناییِ بورژوازی در کاربستِ قدرت اجتماعی اش از طریق اجماع به همراه دارد. از همین رو، به گفته ی گرامشی: «اگر طبقه ی حاکم اجماع و وفاق خود را از دست بدهد، دیگر «رهبر» نیست، بلکه فقط «مسلط» است، فقط متکی به قوه ی قهریه است؛ و این یعنی توده های بزرگ مردم از ایدئولوژی سنتی پیشین بریده اند و دیگر به آن چه قبلاً معتقد بودند، عقیده ندارند». در چنین وضعیتی تنها ابزاری که طبقه ی حاکم در دست دارد تا قدرت هژمونیک خود را اعاده و حفظ کند، «کنار آمدن با ارزش های طبقاتی متضاد» است(بنت، 2:1386-41).
گرامشی معتقد است نظم اجتماعی نه فقط از طریق زور و اجبار، بلکه از طریق رضایت فعالانه نیز حفظ می شود. در جوامع هژمونیک این رضایت از رهگذر رهبری فرهنگیِ متعلق به فرادستان اجتماعی تأمین می شود. نتیجه ی این امر آن است که بیشترِ مردم، جامعه را به طور غیرارادی در محدوده ی افق فکری جامعه می فهمند. با این همه، این استیلای هژمونیک را می توان از طریق آفرینش جبهه ای مردمی در هم شکست: از طریق گرد هم آمدنِ گروه های متفاوت و بسط و گسترش فهم منسجمِ بدیل از جامعه که با تجارب و هویت های مردم مرتبط باشد و با اَشکالِ نمادین متفاوتی بیان شود.
فرهنگ از دیدگاه نظریه ی هژمونی، هستی ثابتی ندارد و متأثر از مبارزات و منازعات جاری است. از این دیدگاه، فرهنگ توده ای، حوزه ی برخورد و مراوده میان نیروهای مسلط و تحت سلطه در جامعه است. به عبارتی، فرهنگ توده ای آمیزه ی تناقض آمیزی از علایق و ارزش های فرهنگی متعارض و همواره در حال نوسان و بی شکل است. بنابراین فراورده های صنایع فرهنگی و رسانه ای در مرحله ی مصرف، استفاده یا مطالعه به شیوه های پیش بینی نشده و پیش بینی ناپذیر گزینش، حذف، تعبیر و بازسازی می شود(بشیریه، 3:1379-32).
هال استدلال می کند که رسانه ها محصولات خود را در چارچوب علایق و منافع نیروهای مسلط هژمونیک رمزگذاری می کنند. همچنین رمزهای حرفه ای نیز در درون هژمونیِ رمز مسلط عمل می کنند. به زعم هال، نهادهای رسانه ای حتی ناآگاهانه و غیرعامدانه و به طور ناخواسته با نیروهای هژمونیک همدست می شوند؛ زیرا هژمونی کارکرد رویه ها و ساختار اجتماعی موجود است و نه قصد و نیت فردی.
جان استوری در نقد الگوی هال می نویسد: «یکی از اشکالاتِ تأمل برانگیزِ هال این است که فرض می کند رمزگذاری همیشه از موضع ایدئولوژی مسلط صورت می گیرد. اگر پیام رمزگذاری شده پیامی «بنیادستیز» یا «رادیکال» باشد، آن گاه تکلیف ما با این الگو چیست؟ یک اِشکال دیگر الگوی هال این است که فرض می کند ما قادریم نیتی را که انگیزه ی نوع خاصی از رمزگذاری بوده است، کشف کنیم. الگوی پیشنهادی هال اگرچه به وضوح از مفهوم «هژمونی» در اندیشه ی گرامشی تأثیر پذیرفته است، لیکن به میزانی بسیار زیاد به مفهوم «ایدئولوژی مسلط» وابسته است»(استوری، 40:1386).
الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی هال، به ظهور نظریه ی دریافت(9) در ارتباطات و مطالعات فرهنگی منجر شد. به عبارتی، پیدایش نظریه ی دریافت در مطالعات ارتباطی را به مقاله ی رمزگذاری/ رمزگشاییِ گفتمان تلویزیونی اثر استوارت هال [به اعتقاد بسیاری، واضع نظریه دریافت در ارتباطات] نسبت می دهند. آن چه در مطالعات رسانه ای به عنوان پژوهش دریافت شناخته می شود، از همان ابتدا با مطالعات فرهنگی همراه بود. مک کوایل می نویسد: «تحلیل دریافتِ مخاطبان از رسانه ها پیش از آن که خود یک سنت پژوهشی مستقل باشد، بازوی مؤثر مخاطب پژوهی در مطالعات فرهنگی معاصر است» (مک کوایل، 29:1380). به زعم آین انگ، در تحلیل دریافت، پیش فرض بنیادین این است که متون رسانه ای دارای معنایی ثابت یا ذاتی نیست، بلکه در لحظه دریافتِ متون از طرف مخاطب است که این متون معنا می یابد؛ یعنی هنگامی که مخاطب متن را قرائت، تماشا و استماع می کند. به بیان دیگر، مخاطب را مولد معنا می شمرند و نه صرفاً مصرف کننده ی محض محتویات رسانه ای. مخاطب، متون رسانه ای را به شیوه هایی که با شرایط اجتماعی و فرهنگی اش و چند و چونِ تجربه ی ذهنیِ او از آن شرایط مربوط است، رمزگشایی یا تفسیر می کند (انگ، 214:1995).
پژوهشگران قائل به نظریه دریافت، از این منظر، بررسی شیوه های مختلفی را آغاز کرده اند که طبق آن شیوه ها، گروه های مختلف مخاطبان، متن رسانه ای واحدی را موضوع تفسیر قرار می دهند. علاقه ی این پژوهشگران معطوف به شیوه های انفرادیِ تولید معنا نیست، بلکه به معناهای اجتماعی علاقه مندند. مقصود از معنای اجتماعی، معنایی است که به لحاظ فرهنگی بین مردم مشترک است. برخی از پژوهشگرانِ متعلق به این سنت، برای ارجاع به گروه های مختلفی که هر یک از متنی واحد، تفسیرهای مشترک خود را دارند، از تعبیر «جماعت های تفسیرگر»(10) استفاده می کنند(انگ، 214:1995).
نظریه ی دریافت که هال آن را وضع کرد، دربردارنده ی نوعی انتقال از «رویکرد انتقالی» به «رویکرد نشانه شناختی» نسبت به پیام هاست. در این برداشت، پیام، به منزله ی بسته یا توپی که فرستنده برای دریافت کننده پرتاب می کند، تلقی نمی شود. این اندیشه که پیام از سوی تولید کننده ی برنامه «رمزگذاری» و سپس از سوی دریافت کنندگان «رمزگشایی» و معنادار می شود، مستلزم این معناست که پیام های ارسالی و پیام های دریافتی لزوماً یکسان نیستند و مخاطبان مختلف ممکن است یک برنامه را به شیوه های متفاوتی رمزگشایی کنند.
براساس نظریه ی دریافت، پیام های رسانه ای باز(گشوده) است، بدین معنا که می تواند معانی مختلفی داشته باشد؛ لذا این دریافت کنندگان پیام هستند که با توجه به متن پیام و زمینه های فرهنگی خویش دست به تعبیر و تفسیر پیام می زنند. در الگوی هال، ارتباط گر پیام را براساس اهداف ایدئولوژیک و منافع خود رمزگذاری می کند، ولی دریافت کننده که در فرایند ارتباط نقش رمزگشا را بازی می کند، اجباری در پذیرش پیام دریافت شده ندارد، و در برابر معانیِ ایدئولوژیک پیام مقاومت و آن را در چارچوب دیدگاه ها و تجربیات خود تحلیل و ارزیابی می کند(مک کوایل، 242:1994).
مک کوایل اظهار می دارد که تحلیل دریافت بر نقش تعیین کننده ی «خواننده» در فرایند «رمزگشاییِ» متون رسانه ای تأکید می کند. این رویکرد پیوسته چهره ی انتقادی دارد و مدعی قدرت و توان مخاطبان برای مقاومت در برابر معانی مسلط یا سلطه جویانه ی رسانه ها و سست کردن آن هاست(مک کوایل، 242:1994).
ویندال، سیگنایزر و اولسون می نویسند: «نظریه ی دریافت با آن چه در عمل مصرف اتفاق می افتد سروکار دارد؛ یعنی با این موضوع که گیرنده چگونه به محتوای معینی روی می آورد و آن را تفسیر می کند. این نظریه عبارت کلی است برای جهات گوناگونی که در ویژگی های ذیل مشترک اند: افراد چارچوب هایی را برای تفسیر محتوای رسانه ای تشکیل می دهند؛ این چارچوب ها ممکن است کم و بیش با چارچوب های دیگران مشترک باشد. رسانه ها آن چارچوب ها را مطرح می کنند و آموزش می دهند یا از نیازها و تجارب افراد ناشی می شود. چارچوب ها سبب می شود که افراد مختلف محتوای یکسان را به شکل های گوناگون تعبیر و تفسیر کنند» (ویندال، سیگنایزر و اولسون، 285:1376).
نظریه ی دریافت، به رویکرد مخاطبان توده وار انتقاد می کند و جلب توجه مخاطبان را به معنای کنترل بر آن ها نمی داند. ریشه های این نظریه را باید در نظریه ی فرهنگ گرا جستجو کرد؛ نظریه ای که به ارزیابی مجدد و اعطای قدرت به اقلیت ها و گروه های در حاشیه جامعه می پردازد. مصرف رسانه ای این اقلیت ها و گروه ها با هیچ یک از برنامه های مربوط به کنترل یا سلطه ی اجتماعی و نیز با اولویت های صنایع رسانه ای سازگاری ندارد. پژوهش دریافت مستمراً و بنابه دلایلی خاص از رویکرد استفاده و رضامندی کناره گرفته است؛ به ویژه به دلیل جهت گیری کارکردگرایانه و رفتارگرایانه ی این رویکرد.
این نظریه ریشه در نظریه ی انتقادی و نشانه شناسی دارد و بیشتر در قلمرو فرهنگ قرار می گیرد تا علوم اجتماعی. این رویکرد، روش شناسی های مسلطِ علوم اجتماعیِ تجربی و مخاطب پژوهی و نیز مطالعات انسان گراییِ محتوا را زیر سؤال می برد و هر دوی آن ها را در به دست دادنِ توضیح درباره ی «قدرت مخاطب» در خلق معنا، ناتوان می داند. براساس این رویکرد، پیام های رسانه ای گشوده و چند معنایی است و مطابقِ بافت و فرهنگ دریافت کنندگان تفسیر می شود.
هانس گادامر(11) اظهار می دارد که «معنای متن، نه فقط گهگاه بلکه همیشه فراتر از آن چیزی است که نویسنده خواسته بود». به همین سبب، فهم متن صرفاً... «تلاشی برای بازتولید معنا نیست [به بیان دیگر، فهمیدن معنای متن صرفاً حکم فعال ساختن «معنای» درونِ متن را ندارد]، بلکه همواره... تلاشی است برای تولید معنا [به بیان دیگر، در تعامل خواننده با متن، «معنایی» تولید می شود]». گادامر این فرایند گفت و گو بین خواننده و متن را که منجر به تولید معنا می شود، «ادغام افق ها» می نامد. «افق فهم» خواننده (چارچوب ادراک یا مفروضات او) با «افق فهم» متن مواجه می شود. در فضای به وجود آمده بینِ این دو افق است که معنا بر اثر «ادغام افق های فهم» ایجاد می گردد. بنا به توضیح گادامر، کشف معنای راستینِ یک متن یا اثر هنری هرگز به پایان نمی رسد؛ این کشف در واقع فرایندی نامتناهی است... به همین دلیل، معنا مستلزم «رابطه ای دیالکتیکی بین متن و خواننده و تعامل آن هاست (استوری، 90:1386).
دریافت و تولید معنا را نمی توان از زمینه های خاص حدوث شان جدا کرد و آن گاه به معنای محض [پیام] دست یافت. نظریه ی دریافت بر آن است که نه تنها اهمیت تجربه مخاطبان، بلکه معنای اقتباس شده از محتوای رسانه ها نیز تا حد زیادی به تصورات، تجارب و موقعیت اجتماعی یکایک مخاطبان بستگی دارد. مخاطبان، معانی ارائه شده در متون رسانه ای را براساس نگرش ها و آرزوهای خود «رمزگشایی» می کنند؛ هر چند این کار در چارچوب نسبتاً مشابه ای صورت می گیرد.
الگوی رمزگذاری/ رمزگشایی هال و نظریه ی دریافت، به ظهور مجموعه ای از مطالعات تجربی درباره دریافت برنامه های تلویزیونی به وسیله ی مخاطبان منجر شد که اولی پژوهش از این مجموعه، مخاطبان «نیشن واید» بود که توسط دیوید مورلی انجام گرفته بود.
پی نوشت ها :
1. Signidication Politics
2. Dominant-hegemonic position
3. Negotiation
4. Oppositional
5. Homology
6. Bricolage
7. Give and Take
8. Reception theory
9. Interpretivve Communities
10. H. Gadamer