نویسنده: سید محمد مهدی زاده
دو تن از اندیشمندان تأثیرگذار بر نظریه ی وانمایی بودریار، دانیل بورشتاین(1) و گی دُبور(2) هستند. بورشتاین با طرح مفهوم «شبه رویداد»(3) استدلال می کند که انتشار و گسترش تصاویر از طریق مجاری رسانه ای در اواخر قرن بیستم، نشانه ی یک انقلاب گرافیکی است که طی آن، تغییرات وسیع و گسترده ای در نحوه ی نگاه ما به واقعیت جهان صورت گرفته است.
وی مدعی است رسانه های خبری رویدادهای واقعی را گزارش نمی کنند، بلکه چیزهای کاذب یعنی شبه رویدادها را ایجاد و منتشر می کنند. شبه رویداد، خودجوش یا خودانگیخته نیست، بلکه درباره چیزی است و هرکس با طرحی قبلی آن را خلق یا ایجاد می کند؛ مانند خلق یک مصاحبه(بورشتاین، 1992 به نقل از لافی، 153:2007).
بودریار در توضیح مفهوم شبه رویداد می نویسد: «منظور بورشتاین این است که جهان رویدادها، تاریخ، فرهنگ و عقاید از تجربه ی واقعی و متناقض و متغیر ایجاد نمی شود، بلکه به عنوان مصنوعات بشری از عناصر رمز و فریبکاری فنیِ رسانه ها ساخته می شود. این عناصررمز و فریبکاری است(و نه هیچ چیز دیگر) که هرگونه دلالت را به منزله ی [امر] مصرف پذیر تعریف می کند. این عمومیتِ جایگزینیِ رمز به جای بُعد ارجاعی است که مصرف رسانه های جمعی را معین می کند».
او می افزاید: «رویداد در حُکمِ مواد لازم برای مبادله نیست؛ رویداد خام، خودِ مبادله است. رویداد فقط وقتی «مصرف پذیر» می شود که کل یک زنجیره ی صنعتی تولید- رسانه های جمعی- آن را به محصولی کامل و به ماده ای از نشانه های مرکب و محدود همانند محصولات آماده ی تولید صنعتی، تصفیه، تجزبه و اصلاح سازد. این همان کاری است که آرایش با چهره می کند؛ این عمل برای خصوصیات واقعی اما مغایر، برای جایگزینی نظام مند شبکه ای از پیام های انتزاعی اما منسجم صورت می گیرد؛ پیام هایی که از عناصر فنی و از رمزی با دلالت های تحمیل شده(رمز زیبایی) تشکیل شده اند» (بودریار، 8:1380-117).
بودریار معتقد است که باید از تفسیرِ عملِ بسیار تهورآمیزِ تولید محصولات مصنوعی و لوازم آرایش، تولید شبه کالاها و شبه رویداد، که هستی روزمره ی ما را تصرف کرده است، به عنوان قلب ماهیت و تحریف محتوایی «اصیل» برحذر باشیم... ربودن معنا، سیاست زدایی از سیاست، فرهنگ زدایی از فرهنگ و جنس زدایی از بدن در مصرف رسانه های جمعی، در حوزه ای فراتر از تفسیر مجدد و صرفاً «غرض ورزانه ی» محتوا صورت می گیرد. در شکل(صورت) است که همه چیز تغییر می یابد و واقعیتی جدید همه جا جایگزینِ واقعیت می شود، این واقعیت جدید کاملاً از ترکیب عناصر رمز تولید می شود.
بورشتاین، عامل شکل گیری این وضعیت و خلق شبه رویدادها را روزنامه نگاران و روابط عمومی ها می داند. برای مثال، کنفرانس مطبوعاتی و خبری، یک شبه رویداد ساختگی است که به وسیله ی افراد و نهادهای دارای ارزش خبری به منظور خشنودی روزنامه نگارانِ دارای اشتهای سیری ناپذیر برای اخبار تازه شکل می گیرد. شبه رویداد در ساختن تصاویر و چهره ها از شخصیت ها تقلیل یافته است. قهرمانانِ واقعی گذشته که عهده دار کارهای بزرگ بودند، به وسیله ی افراد مشهور در تصاویر و انگاره های رسانه ای، جایگزین شدند. این چهره های رسانه ای شده، حتی آدم های با استعدادی [نیز] نیستند(لافی، 153:2007).
رمز موفقیت شبه رویدادها آن است که روزنامه نگاران به گزارش آن ها تمایل دارند.
چنان که بورشتاین می گوید، چنین رویدادهای جذاب تر از رویدادهای واقعی هستند؛ زیرا بسیار دراماتیک(هیجانی)، ساده برای انتشار و صریح و قابل فهم هستند.
پاوُل تیلور(4) و جان هریس(5)، ویژگی های شبه رویدادها از دیدگاه بورشتاین را چنین خلاصه می کنند:
شبه رویدادها خیلی دراماتیک(هیجانی) هستند
شبه رویدادها برای انتشار آسان تر هستند، زیرا برای تکثیر و تکرار تنظیم و طراحی می شوند
شبه رویدادها نیازمند(مستلزم) پول هستند
شبه رویدادها از وضوح و روشنی برخوردارند
شبه رویدادها به لحاظ اجتماعی مناسب و مطلوبند
اطلاع از شبه رویدادها، مولّد دانش و آگاهی است
شبه رویدادها دارای رشد تصاعدی هستند. به عبارتی، شبه رویدادها، شبه رویدادهای بیشتری را تکثیر می کنند (تیلور و هریس، 118:2008).
بورشتاین معتقد است که روزنامه نگاران اغلب از معنای واقعی اطلاعاتی که به دست آورده اند، مطمئن نیستند؛ [لذا] وظیفه شان یافتن شیوه ای است که با استفاده از آن سرنخ های به دست آمده را سر هم بندی و ترکیب کنند، به گونه ای که خوانندگان نتوانند آن گزارش ها را غیرواقعی تلقی کنند(بورشتاین، 1982 به نقل از کلارک، 51:2003).
بورشتاین، توان ایجادِ رویدادِ قابل گزارش را، توانِ ایجادِ تجربه می داند.
گی دُبور نیز رویکرد بدبینانه ی مشابهی را با وضع مفهوم «نمایش»(6) عرضه می کند و آن را نتیجه و هدف شیوه ی تولید مسلط می داند. مفهوم نمایش، جامعه ای رسانه ای و مصرفی را توصیف می کند که پیرامون تولید و مصرف تصاویر، کالاها و رخدادهای نمایشی سازمان یافته است.
دُبور، نمایش را عبارت از مجموعه ای از انگاره های بصری و تصاویری می داند که در جریانی فراگیر با هم ترکیب می شوند و از آمیزش آن ها، جهانی ساختگی پدید می آید که به کلی از مناسبات اجتماعیِ زندگی واقعی «جدا» است. او معتقد است نمایش به عنوان یکی از قالب های روند شیءواره شدن و ساختن انگاره ها به دست فناوری، ابزاری برای یکپارچه سازی است.
وی در کتاب جامعه ی نمایش(7) می نویسد: «نمایش، ایدئولوژی تمام عیار است؛ زیرا ذات هر نوع نظام ایدئولوژیکی را در حد کمال نشان می دهد و نمایان می سازد: یعنی فقیر شدن، اجیر شدن و نفی شدن زندگی واقعی. نمایش به طور مادی «بیان جدایی و دوری انسان از انسان» است. «توان فریبکاری جدید»ی که از پایه ی خود در این تولید متمرکز
گشته، و با آن قلمروی جدید از موجوداتی بیگانه که انسان اجیرشان است... همراه با توده ی اشیا رشد می کند» (دُبور، 194:1382).
دُبور(1382) نمایش را فرمانرواییِ خودکامه ی اقتصاد کالاییِ دست یافته به مقام حاکمیت غیرمسئول، و نیز مجموعه ی جدید فنون حکومت گری می داند که این فرمانروایی را همراهی می کنند. به زعم او، نیت نخست سلطه گری نمایشی، امحای شناخت تاریخی در کل، و رد وهله ی اول، امحای تقریباً همه ی اطلاعات و تفاسیر معقول راجع به گذشته ی بسیار نزدیک است.
او با پیوند زدن مقوله ی نمایش به نیروهای پویایی آفرین توسعه ی سرمایه داری، شیوه ی روشنگری برای اندیشیدن به شرایط وقوع این رخداد پیش روی ما می نهد، او به درستی به این حقیقت پی می برد که نمایش معلول مناسبات مبادله در نظام سرمایه داری است، که در آن حیات اجتماعی و فرهنگی آکنده از تلاش هایی است که به منظور دستیابی به سود بیشتر، سعی در تبدیل زندگی اجتماعی و فرهنگی به ابزارهایی برای انباشت و کنترل سرمایه های اقتصادی دارند. بدین ترتیب، نمایش فراورده ی شیء شده ی فعالیت بشری است و نه یک نظام عملکردی کاملاً مستقل و خودآیین با منطقی ویژه ی خود: «نمایش مجموعه ای از نگاره ها و تصاویر نیست، بلکه رابطه ای اجتماعی است که به میانجی انگاره ها و تصاویر میان آدمیان برقرار می شود» (دان، 7:1385-246).
از نظر دُبور، نمایش به عنوانآرایه ی ضروری اشیای اینک تولید شده، به عنوان شرح عام عقلانیت نظام و به عنوان شاخه ی اقتصادی پیشرفته ای که انبوهی فزاینده از تصاویر اشیا را شکل می دهد، تولید اصلی جامعه ی فعلی است: آن جا که جهان واقعی تبدیل به تصاویر صرف شود، تصاویر صرف به موجودات واقعی و انگیزه های کارآمد در رفتاری هیپنوتیزمی مبدل می شوند. وقتی، تصویر با استفاده از ابزارهای رسانه ای گوناگون، فرد را وادار به دیدن جهان می کند(دیگر نمی توان جهان را به صورت واقعی درک کرد)، طبیعی است که حس ممتاز انسان حس بینایی می شود؛ درست همان گونه که در گذشته، حس لامسه برتری داشت. بنابراین، بینایی انتزاعی ترین و رازآلودترین حس است و با انتزاعیات عمومی امروزی، تطابق و همخوانی دارد. اما نمایش را نمی توان با نگاه صرف، ولو در حالت ترکیبی با شنوایی، یکی دانست. نمایش چیزی است که از حیطه ی فعالیت انسان ها و بازنگری و تصحیح اعمال شان خارج است. نمایش ضد دیالوگ است. هر کجا بازنمودی مستقل هست، نمایش بازسازی می شود(دُبور، 2:1382-61).
نظریه ی دبور درباره ی نمایش، به تصاویر و انگاره های رسانه های جمعی محدود نمی شود، اما رسانه ها نقش کانونی مهمی در اقتصاد سرمایه داری مدرن دارند. رسانه ها با خلق نمایش، باعث انزوا و از خودبیگانگیِ مصرف کنندگان آن می شوند. نمایشِ «سرمایه» در قالب انباشت تصاویر، کارکرد از خودبیگانه سازی را انجام می دهد. بنابراین، «نمایش صرفاً مجموعه ای از تصاویر نیست، بلکه روابط اجتماعی است که به واسطه ی تصاویر، رسانه ای شده است» (دبور، 56:1382). بنابراین، «نمایش، ابزار آرام سازی و سیاست زدایی است» (کلنر، 184:1385).
به زعم دُبور، مفهوم نمایش با مفاهیم جدایی و بیگانگی و انفعال همبستگی دارد، چرا که فرد با مصرف منفعلانه ی تصاویر نمایشی، از تولید فعالِ زندگی خود بیگانه می شود. از خودبیگانگی تماشاگر به سودِ موضوع نظاره شده، این گونه بیان می شود که: او هر چه بیشتر نظاره می کند، کمتر زندگی می کند؛ هر چه بیشتر می پذیرد که خود را در تصاویر غالب نیاز بازشناسد، کمتر هستی و میل خود را می فهمد. بیرونی بودن نمایش نسبت به انسانِعامل(کنشگر) در این امر نمودار می گردد که حرکات او دیگر نه از آن خودش، بلکه از آن کسی دیگری است که آن ها را به او باز می نمایاند. از همین رو، تماشاگر هیچ جا احساس خودی بودن نمی کند، زیرا نمایش در همه جا هست(دُبور، 67:1382).
داگلاس کلنر(8) (1385) در تشریح ایده ی دُبور می نویسد: «جامعه ی نمایش، ابزارهای خود را بیشتر از طریق سازوکارهای مصرف، اوقات فراغت، خدمات، و سرگرمی بسط می دهد؛ ابزارهایی که تحت حاکمیت فرهنگ رسانه ایِ مبتنی بر بازار و تبلیغات است. این تغییر ساختاری در جهت جامعه ی نمایشی، دربرگیرنده ی بازاری سازی و کالایی سازی بخش های استعمار نشده ی زندگی اجتماعی و بسط نظارت دیوان سالارانه به حوزه های سرگرمی، عشق و زندگی روزمره است. به بیان دبور، نمایش آن لحظه ای است که مصرف به درجه ی اشغال کامل زندگی روزمره رسیده باشد».
کلنر با اشاره به این که از زمان طرح نظریه ی جامعه ی نمایش توسط دبور، فرهنگ نمایش در همه ی حوزه های زندگی گسترش یافته است؛ چهره سازی و شهرت، سرگرمی، ورزش، مد و آرایش، معماری، موسیقی، صنعت غذا، و هرزه نگاری را به عنوان قلمروهای نمایش در تصاویر و انگاره های رسانه ای برمی شمارد. او «نمایش» را صورت و قالب وجودیِ حوزه های مختلف زندگی فردی و اجتماعی انسان، از جمله اخبار، سیاست و زندگی روزمره می داند.
دبور، موفقیت اقتصاد نمایش را ناشی از تولید مداوم شبه نیاز می داند که به نوعی با مفهوم شبه رویداد بورشتاین ارتباط دارد. درحالی که بورشتاین، خالی و پوچ بودنِ شهرت رسانه ای مبتنی بر آگاهی تصویری را تمسخر و استهزا می کند، دبور آن را بازنمایی های نمایشی مردمی می داند که نمایش شان به صورت «تصاویر نقش های محتمل»(9)، جهت جبرانِ متلاشی شدنِ تنوع تجربه ی مستقیم فعالیت تولیدی است. وی استدلال می کند که نمایشِ آدم های مشهور از طریق رسانه ها، عمدتاً به عنوانِ مجموعه ای از ظواهر تجربه می شود. او معتقد است که نابرابری های طبقاتی، فقر و طرد اجتماعیِ ناشی از شیوه ی تولید سرمایه داری و توزیع نابرابر ثروت، [به منظور حفظ قدرت مسلط در برابر شورشِ طبقه ی کارگر]، به وسیله ی نمایش پنهان می شود(لافی، 154:2007).
از نظر دبور، روابط به واسطه ی تصاویر برقرار می شود و زندگی اجتماعی کاملاً به تصرف کالا درآمده است. او نمایش را «تأییدِ ظاهر و تأیید کل زندگی انسان به مثابه ی ظاهرِ صرف» تعریف می کند و معتقد است، مردم دیگر نمی توانند بر شادی ها، تجربیات، آرزوها و علایق خود تسلط داشته باشند، یا فعالانه در خلقِ آن ها شرکت کنند. مردم مانند تماشاگرانی هستند که به زندگی خود می نگرند.
تلاش فکری دبور، با تأکید پست مدرنیستی بر سبک به جای محتوا و تصویر به جای واقعیت، پیوند وثیق دارد. رابرت جی دان، نمایش را معرّفِ یکی از لحظه های آغازین پست مدرنیته می داند که در آن تولید انبوه تصاویر و انگاره ها از طریق فناوری، به مرحله ای بحرانی می رسد؛ چنان که تصاویر، مستقل از واقعیتی که قرار بود آن را بازنمایی کند، به نظر می رسد.
چنان که گفتیم، دبور یکی از نظریه پردازان تأثیرگذار بر اندیشه های بودریار درباره ی وانمایی است. توصیف های بودریار در زمینه ی وانمایی و شبیه سازی با نظرات دبور در مورد این که نمایش و کالا چگونه بر جهان اجتماعی سیطره یافته است، نقاط مشترک زیادی دارد. او همچنین با دبور در این احساس مشترک است که اکنون مصرف تصاویر از لحاظ اقتصادی و سیاسی بیشتر اهمیت دارد تا تولید اشیاء.
پی نوشت ها :
1. D. Boorstin
2. G. Debord
3. Pseudo-event
4. P. Taylor
5. J. Harris
6. Spectacle
7. The Society of the spectacle
8. D. Kellner
9. Images of possible roles