اعجازمثنوی

مثنوی شرحیست بر غمهای دل سوزشش از سوزش آوای دل نی کجا از حال دل شد با خبر یا کجا چون مثنوی دارد اثر کوهی ازاندوه ونی ناید به کار غم فراوان است و ماتم بی شمار
شنبه، 15 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اعجازمثنوی
 اعجازمثنوی

نویسنده: فرزاد بیطرف( محزون)




 

مثنوی شرحیست بر غمهای دل
سوزشش از سوزش آوای دل
نی کجا از حال دل شد با خبر
یا کجا چون مثنوی دارد اثر
کوهی ازاندوه ونی ناید به کار
غم فراوان است و ماتم بی شمار
دلخوشم بر طبع ناآرام خویش
بی هراسم یا رب از فرجام خویش
مثنوی بوی غریبی می دهد
طعم تلخ ناشکیبی می دهد
تا قلم در دست من بازی کند
مثنوی منظومه پردازی کند
می نویسم تا دل ازغم وارهد
شعر من انگیزه بخشد جان دهد
باکم از همنوع قدرتمند نیست
هر که خود را باخت غیرتمند نیست
می نویسم از تو ای تقدیر شوم
ازحکایتهای تو، ای مرز وبوم
از غریبی، از دل رزمندگان
از مصیبتهایتان، آیندگان !
ای فدای اشک چشم بیدلان
کشت ما را ادعای غافلان
ناله شب زنده داران غمین
بیمه کرده عزت این سرزمین
زین هیاهوها به تنگ آمد دلم
باز بر پابوس جنگ آمد دلم
کو بسیجیهای خون آلود عشق
کشتگان زنده ومشهود عشق
صورتم برخاک تب دار جفیر
یادآن شبهای شرهانی به خیر
میمک و باران ترکش بود و من
پاسگاه زید و آتش بود و من
مثنوی از عقده پنهان بگو
از عذاب و غربت یاران بگو
ازهجوم از دامهای توطئه
ازتهاجم با لعاب توسعه
از دل دریا بگو از رمز و راز
مثنوی عالم بسوزان از گداز
مثنوی دنیا طلبها آمدند
مست عنوان و لقبها آمدند
مثنوی رنج بسیجی بی کسی است
در دل رزم آوران دلواپسی است
کنج خلوت جای مردان قدیم
غربت و اندوه اینان را، ندیم
مثنوی از شهر پر جنجال گو
وز دل هم چون منی بد حال گو
بوی باروت است و کام باز دل
مثنوی ای ترجمان راز دل
خاک غم بر سر شدم بی هم نفس
مرغ عشقی خامشم اندر قفس
دست بسته باز شو سنگر بساز
مثنوی بر صاحبان زر بتاز
مثنوی با رهبرم همراه باش
مثنوی از دردها آگاه باش
ای سلاح بی قراران، مثنوی
رنگ سرخ خون یاران، مثنوی
مثنوی با حرف دل همگام شو
راه، روشن، فارغ از ابهام شو
قصه ناگفته گم گشته ها
ناله حلقوم خون آغشته ها
نبض داغ هر وصیت نامه ای
نعره عشاق خونین جامه ای
نقش احساس درونی، مثنوی
راوی ایام خونی، مثنوی
واژه هایت چون منور پرفروغ
روشنی افزای این شهر شلوغ
مختصات خصم نهضت فاش کن
برخیانت پیشگان پرخاش کن
با خسان بتگر از توحید گو
از وصیت نامه خورشید گو
می شناسان فرقه نااهل را
سد کن این بیراهه های جهل را
رعبی اندر جان نامحرم فکن
این سکوت جان گزا را می شکن
مثنوی دست من و دامان تو
اعتقاد روح بخشم جان تو
مثنوی ای ابرباران زای دل
بهترین تصنیف خوش آوای دل
قاب احساسم تویی با من بمان
ای چراغ راه دل روشن بمان
منبع : بیطرف (محزون)، فرزاد؛ (1386)، آتش دل، تهران: انتشارات ایران سبز، چاپ اول 1386.

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط