تاریخ نگاری و حتی تفکر تاریخی، در همه نقاط آسیا برابر نبوده است. مشهورترین نمونه از جامعه ای که به نظر می رسد فاقد هر گونه علاقه ای به تاریخ بود، حداقل به گمان اروپاییان، کشور هند قبل از آغاز فتوحات در میانه قرون وسطی بود. یکی از تاریخ نگاران جدید هند نیز می نوید:
نوشته های تاریخی، یکی از کمترین پیش رفت ها در حوزه تمدن هند باستان بود. این نوشته ها، کمترین اطلاعات را در مورد تاریخ سیاسی هند به دست می دهد. تعداد اندکی از متون سانسکریت از هندو در قرون وسطی هم چنین دست آوردهایی از شاهان مستقل و یا تاریخ سلسله های محلی ثبت کرده اند. گاه شمارهای منظم حوادث سیاسی به ویژه جنگ ها، فتوحات، روی کار آمدن سلسله ها و امثال آن به طور واقعی با گاه شمارهای مسلمانان آغاز شد.
دو سنت کاملاً مستقل حاکم بر تاریخ نگاری آسیا در دوران قبل از مدرن عبارتند از: سنت تاریخ نگاری اسلامی و سنت تاریخ نگاری چینی. در این فصل به این دو پرداخته می شود. سنت چینی در میان این دو قدمت بیشتری دارد. تاریخ نگاری اسلامی اگرچه دارای ریشه های قدیمی تر است، آغاز آن به ابتدای ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی بر می گردد. در حالی که تاریخ نگاری چینی یک تاریخ مستمر حداقل از زمان کنفوسیوس برای خود دارد (۵۵۱ ـ ۴۷۹ ق.م.) همان طوری که خواهیم دید، این دو سنت از هر جهت، تفاوت های اساسی با یک دیگر دارند؛ اما تا جایی که به ابتدای کارشان مربوط است، دارای اشتراکاتی هستند. کنفوسیوس در فکر حفظ خاطرات و میراث زمانی بود که تا حدودی به گذشته نزدیک مربوط می شد؛ زمانی که جامعه چین در دوره ای به سر می برد که کنفوسیوس آن را شکل ایده آل آن به حساب می آورد. قصد اصلی ثبت این جزییات، تسهیل کار برای بازسازی آن جامعه آیده آل بود. آغاز تاریخ نگاری اسلامی نیز با آن چه در آن زمان جامعه ایده آل به نظر می رسید، مرتبط بود؛ یعنی جامعه اسلامی در عصر پیامبر و جانشینان بلافصل او. این هم چنین همان عصر طلایی بود که تعدادی از مسلمانان احساس می کردند که برای آنها فرض است تا در احیای آن اهتمام ورزند.
به هر حال مشکل است که بخواهیم این دوره ها را به عنوان دوران طلایی هستی قبول کنیم. این تصور به استنباط های گذشته گرایی بر می گردد که به نظر می رسد انسان همواره به آن تمایل داشته است. اگر این مسأله برانگیختن به نگارش تاریخ را سبب شد، باید از آن سپاس گزار باشیم.
درست است که حضرت محمد(ص) آخرین و بزرگ ترین پیامبر فرستاده شده از جانب خداوند برای هدایت نوع بشر به راه راست است و زندگی او الگویی بود که مسلمانان باید در پیروی از آن تلاش نمایند، جامعه مسلمانان برای حفظ دانستنی های ضروری در مورد جزییات [زندگی پیامبر] چه کار می کردند؟ این مسأله دارای اهمیت واضحی بود؛ البته اکثر مسلمانان بر این باور بوده اند که قرآن ابلاغ شده از جانب پیامبر، عین سخنان خداوند است که خود خداوند آن را جاودان کرده است. اما اطلاعات تاریخی خصوصاً در قرآن بسیار اندک است؛ در حالی که اسلام مانند دیگر هم بستگانش (یهودیت، مسیحیت)، حقیقتاً یک مذهب تاریخی است و در حوادثی ریشه دارد که به نظر می رسد به طور واقعی در زمان و مکان اتفاق افتاده باشد. ماده اصلی قرآن، تاریخی نیست و در مقایسه با تورات و انجیل (عهد عتیق و عهد جدید) حاوی مواد تاریخی کمتری است. در واقع تعدادی از مراجع تاریخی اش، با اتکا به منابع بعدی شناخته می شوند.
اولین تاریخ روایی منسجم، در قرن نهم میلادی نوشته شد. تواریخی که در مورد زندگی پیامبر نوشته می شد عمدتاً بر حدیث، یعنی گفتن داستان هایی در مورد پیامبر(ص) در یک روی داد خاص و مانند این، تکیه داشتند. این داستان ها (که اغلب سنت خوانده می شود)، به نظر می رسد در ابتدا به صورت شفاهی در دهان ها در جریان بوده و برخی مخالفت ها در برابر نوشته شدن آنها وجود داشته است. اگر چه این مسأله مورد بحث است که برخی مطالب در حقیقت زودتر از آن چه تصور می شد نوشته شده بود. شرایط ذاتی بالقوه برای جعل انبوه حدیث برای وقف دادن دیدگاه های خاص وجود داشته است که می بایستی پشتیبانی می شد یا برای برخورد قدرت مندانه با برخی مسائل جدید و شاید سؤالات شرعی که رخ می نمود و برای حل برخی مسائل که به نظر می رسید قرآن، راه نمای صریحی در مورد آن ارائه نداده است. مسلمانان از این خطر آگاه بودند و به توسعه و رشد علم حدیث (علم نقد حدیث) پرداختند. علم نقد حدیث، حول محور اسناد و سلسله روات صالح قرار داشت: الف از ب شنیده است؛ ب از ج و ج از د و د هم از پیامبر شنیده که فرموده است... . انواع سؤالاتی که مطرح بود، عبارتند از: آیا ج و ب با هم هم عصر بوده اند؟ آیا آنها در جای نزدیک به هم زندگی می کرده اند؟ از آن چه در مورد آنها می دانستند، مشخص می شد که اینها احتمالاً گواهانی قابل اعتمادند و به همین ترتیب. با این روش تعداد زیادی از احادیث، به عنوان احادیث جعلی رد گردید. به هر حال، این روش به هیچ وجه قابل اعتماد نبود. آشکارا تعدادی از جاعلان حدیث که در پی کسب موفقیت بودند، برای تضمین اسناد خود تحقیقات بسیار دقیقی انجام می دادند تا از بررسی و تفحص سربلند بیرون آیند. زندگی نامه های مشاهیر ایران و عرب از طبقه نساخان و صفاحان با اطلاعات بسیار ارزشمند خود به تجهیز تاریخ نگاران پرداختند که شکل گیری شان را مرهون نیاز به موثق ساختن جزییات زندگی ناقلان حدیث هستند.
مسأله تاریخ نگاری و قابل اعتماد بودن اهل حدیث، هنوز یکی از موضوعات روزمره مجادلات دانشمندان مطالعات اسلامی است.
در حال حاضر در میان علمای غرب، یوزف شاخت (مخصوصاً شاخت ۱۹۵۰) بر این باور است که هیچ یک از احادیث شرعی پیش از سال ۱۰۰ قمری قدمت ندارد (نیمه اول قرن هشتم میلادی). این معنا، دلالت دارد که همه داستان های منتسب به پیامبر احتمالاً جعلی است. اما باید گفت که حجم زیادی از علامت های سؤال متوجه روش تاریخ گذاری شاخت است.
البته هیچ یک از اینها به نسل اول تاریخ نگاران اسلامی مربوط نیستند. برای آنها روش های نقد حدیث که جامعه علما آن را گسترش دادند، برای نشان دادن احادیث جعلی کافی بود. به موجب آن، مجموعه هایی از حدیث تشکیل شد (که بخاری و مسلم دو تا از برگزیده ترین آنها را جمع آوری کردند) که پس از منابع قابل اعتماد و معتبر به حساب می آمد. بعد از جمع آوری و مطالعه حدیث، قدم بعدی سیره بود که تا حدود زیادی بر پایه سنن استوار بود. نمونه هایی از این دست باقی مانده است که سیره ابن اسحاق مشهورترین آنها به شمار می آید که ابن هشام در قرن نهم میلادی آن را بازنویسی کرده است.
هم چنین در قرن نهم و دهم میلادی، اولین تاریخ مستمر از فتوحات مسلمانان و توسعه های آتی جامعه مسلمانان را ملاحظه می کنیم که هر دو آنها تا حدود زیادی تحت تأثیر نگارش حدیث گرایی بوده اند. این را شاید بتوان در دوران پیامبر(ص) و چهار خلیفه جانشینش که می توان آن را عصر طلایی به حساب آورد، نشان داد. این اثر را در منابع اولیه عربی نمی توان دید که از زمان جانشینان آنها یعنی بنی امیه بر جای مانده است: خلفایی که به جهت انجام دادن امور خلاف خصوصاً تلاش برای تبدیل خلافت مسلمین به شکلی از سلطنت دنیوی سرزنش می شدند. به ناچار آن چه این منابع به ما گفته اند، چیزی بیش از ارائه اخلاقیات و رفتار خلفای اموی نبوده است؛ اما نوشته های تاریخی بیش از هر زمان، نسبتاً بعد از سال ۷۵۰ میلادی باقی مانده است؛ یعنی زمانی که خلافت اموی منقرض شد و خلفای جدید عباسی آنها را لعن کردند و خلفای اموی تا آن جا که امکان داشت، قتل عام گشتند. طبری برجسته ترین شخصیت در میان تاریخ نگاران این دوره است؛ شخصیتی ایرانی که مثل سایر دانشمندان ایران در این زمان اثرش را به زبان عربی نگاشت. اثرش، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ پیامبران و شاهان) مهم ترین منبع تاریخی سه قرن اول هجری به حساب می آید. این کتاب، یک تاریخ گسترده ای است که با خلقت جهان آغاز می شود و با یک نثر عربی درست، در سیزده جلد به چاپ رسید (۷۷۸۷ صفحه متن عربی). ترجمه جدید انگلیسی اش به ۳۸ جلد رسیده است.
ارزش ویژه تاریخ طبری به آن چه او حفظ کرده است، برمی گردد. بیشتر حوادث و رویدادهای تاریخ اسلام در دوران نخستین، از بین رفته اما طبری چکیده بسیاری از آنها را بازسازی کرده است. او وقایع را به تفصیل و به طور کامل، به سلسله ای از روات صالح به روش علم حدیث نقل کرده است. طبری تفسیری بر قرآن نگاشت و قبل از تاریخش و حتی پیش تر (به جهت مفسر قرآن) مورد احترام بود. او به طور کامل با روش صحیح نقد حدیث آشنایی داشت. وی برای رد دروغ ها و دیگر اشکالات تلاش نکرد و هم چنین نظرها و قضاوت های شخصی خود را در هیچ گستره مهمی دخالت نداد. با وجود این، بسیار خوش بینانه است که گفته شود: آن چه طبری برای ما نوشته، دقیقاً همان چیزی است که در آن منابع کهن و اولیه نوشته شده است. تعداد زیادی از منابع اخیر به ما می گوید که آن منابع اولیه، حاوی مطالبی بوده که طبری هرگز آنها را ننوشته است. گفته شده: «در واقع، اثرش مقطعی گسترده از اجماع تاریخی اسلام ارائه داد؛ همان گونه که در طول سه قرن نخستین اسلامی ثبت و گسترش یافت.»
تاریخ طبری ای که امروزه در دست داریم، خیلی خلاصه تر از نسخه اصلی است؛ با وجود این، کتابی بسیار حجیم است. تاریخ طبری به اثری مهم اما بسیار خلاصه تر منتهی شده است. این کتاب اولین اثر تاریخی به فارسی جدید به شمار می آید. آثار فارسی بعد از فتح اعراب دوباره ظهور نموده اند. نوشته هایی که تا حدودی از رسم الخط عربی اقتباس کرده و در آن تعداد زیادی ار لغات عربی به کار رفته بود، آن اثر همان است که به ترجمه تاریخ طبری نوشته بلعمی معروف شده است. نویسنده، وزیر حاکم سامانی ماوراءالنهر (تقریباً ازبکستان کنونی) بوده که در سال ۹۶۳ میلادی مأمور تهیه یک نسخه فارسی از تاریخ طبری شد. این اثر شاید به جهت عنوان نامناسبش یعنی ترجمه، به اعتباری بسیار کمتر از استحقاق خود رسید. این اثر، نه تنها ترجمه ای خلاصه شده نیست، در واقع یک اثر تاریخی مستقل به شمار می رود، گر چه تا اندازه زیادی بر پایه اثر طبری استوار است. اما یک روش معمول بوده که تاریخ نگاران مسلمان، عمدتاً تا حد امکان به رونویسی و یا خلاصه کردن آثار اسلاف مشهور خود تمایل داشته اند، پیش از آنکه قصد داشته باشند به تکمیل آن آثار با توجه به دانسته ها و تحقیقات خود بپردازند. بلعمی سلسله راویان و هم چنین اقوال مختلف در مورد یک حادثه را با برگزیدن تنها یکی از آنها، حذف نمود و هم چنین برخی از اطلاعات خودش خصوصاً در مورد حوادث ایران را بر آن افزود؛ حال آن که وی در تداوم مسیر تحول و تکامل سنت تاریخ نگاری اسلامی، اثری برجسته و مهم آفرید.
بدین ترتیب، تاریخ از یک محیط حدیثی ظهور نمود و جای خود را به یک فرهنگ گسترده جهانی یعنی ادب داد (اغلب و نه به طور تمام و کمال، به صورت ادبیات ترجمه شده است). برای مثال، یعقوبی (م ۸۹۷ م) اولین فرد از جهان عرب است که به تاریخ جهان اهتمام ورزید. این اثر را در چارچوب حدیث نمی توان داخل نمود که در آن آوردن سلسله روات ضرورت دارد؛ زیرا در این مورد برای تاریخ، بیرون از سنت یهودی ـ اسلامی، چیزی وجود ندارد. مسعودی برجسته ترین تاریخ نگار قرن دهم است؛ نویسنده ای پرکار که دو اثر از او باقی مانده که مروج الذهب (مرغزار طلا)، معروف ترین آنها است. گرچه مسعودی در سطح کلان در توجه نمودن به تاریخ مکتوب، تاریخ عرب پیش از اسلام، تاریخ سایر ملل قدیم (ایرانیان، یونانیان و هندیان) و تاریخ پیامبر و خلفای بعد از او، از الگوی یعقوبی پیروی می کرد، علایق او به تاریخ دور از شکل مرسوم بود. یکی از دانشمندان او را به طور قطع، دارای ذهنی اصیل و مستقل توصیف کرده که بدون گذراندن تمرینات سخت و طولانی دانشگاهی حاصل آمده است. با این فرض، او ادعاهایی در مورد تاریخ به عنوان یک رشته علمی مطرح کرده که حتی سرجفری التن آن را اغراق آمیز می خواند: «برتری تاریخ بر سایر رشته ها آشکار است. همه علما بلندی و رفعت جایگاهش را پذیرفته اند؛ کسی نمی تواند در این رشته استاد شود و یا بر محتویات آن یقین حاصل کند و یا به درک و انتقال آن نایل آید، مگر این که تمام زندگی خود را وقف دانش و فهمیدن آن کند، فواید آن را بچشد و ارزش و عیار آن را درک کند و لذت عطیات آن را ببیند.»
آثار مسعودی ترکیبی غیرمعمول از تاریخ و تاریخ طبیعی به شمار می آید و مملو از اطلاعات پیچیده در پهنه ای از موضوعاتی است که او بدان علاقه مند بوده است. برای مثال، آنهایی که تصور می کنند که استانبول نام ترکی قسطنطنیه است؛ امکان دارد به اشارات مسعودی در سال ۹۴۷ میلادی توجه داشته باشند؛ یعنی قرن ها قبل از آن که عثمانی ها آن را شنیده باشند. او به ما می گوید که یونانی ها (بیزانسی های قرن نهم) آن را شهر (بولین در رسم الخط عربی که حرف پ را نداشته اند و در رسم الخط یونانی پولین) می خواندند و زمانی تمایل داشتند به سبب بزرگی اش، آن را پایتخت امپراتوری بنامند، بدان استان بولین می گفتند. بیزانسی ها آن شهر را قسطنطنیه نمی گفتند؛ این نامی است که صرفاً اعراب بدان نهاده اند.
بعد از گذشت زمان، تاریخ در سرزمین اسلامی به چند دسته تقسیم گردید: تاریخ محلی، تاریخ یک شهر یا یک منطقه که تعدادشان خصوصاً در ایران رو به فزونی نهاد. با زوال قدرت خلیفه در بغداد و ظهور سلسله های مستقل در قسمت های مختلف جهان اسلام، تواریخی از حکومت های مستقل، بیشتر به عنوان وظیفه، از جانب حاکم وقت به تاریخ نگاران تکلیف می گردید و یا به امید اخذ حمایت آنها، نوشته می شد. علاوه بر این، زندگی نامه های مدح آمیز از حاکمان رایج گشت. صلاح الدین (م ۱۱۹۳ م) و بیبرس (م ۱۲۷۷ م) آخرین حاکمان مصر و سوریه، موضوع چندین مورد از این زندگی نامه ها قرار گرفتند. این الگوی کهنه ادامه یافت و از آن پیروی شد. ابن اثیر (۱۱۶۰ ـ ۱۲۳۳ م) یکی از برجسته ترین نماینده این دسته، با کار عظیم خودش الکامل (دوازده جلد به متن عربی) بود. او به نگارش تاریخ از همه دوره ها، از ابتدای خلقت تا اندکی قبل از مرگش، اقدام نمود. هم چنین یک تاریخ سلسله ای در مورد آل زنگی حاکم موصل نوشت که نوادگانش سرزمین های موروثی را در مصر و سوریه به نفع صلاح الدین غاصب (فاتح) از دست دادند (کسی که ابن اثیر حامی آخرین فرد خاندان منقرض شده زنگی موصل به شمار می رفت و پیوسته دشمنش بود).
تا زمان سلجوقیان (قرون ۱۱ و ۱۲ م) اکثریت آثار تاریخی در خاورمیانه اسلامی، به زبان عربی بوده است. این مسأله در مورد تاریخ ایران هم مصداق داشت، اگرچه تاریخ نگاران برجسته ای قبلاً از کار بلعمی در نگارش تاریخ به زبان فارسی پیروی نمودند. بیهقی یکی از بارزترین اینها بود که تاریخ مسعودی را نگاشت. مسعود غزنوی (م ۱۰۴۱ م) حاکم اکثر نواحی شرق ایران، افغانستان و شمال هند بود که بخش زیادی از امپراتوری اش به دست سلجوقیان افتاد. اکثر اثر بیهقی از بین رفته، اما آن چه باقی مانده، به فارسی روان و زیبا نوشته شده و به طرز خارق العاده، شفاف و جزیی، امور دربار غزنوی را گزارش داده است.
با ورود مغولان به جهان اسلام در سال ۱۲۱۹ میلادی، تغییرات زیادی حاصل شد و تاریخ نگاری هم بی نصیب نماند و از این تهاجم و الحاق اکثر خاورمیانه به امپراتوری تأثیر پذیرفت که در نهایت بدون گسست از کره تا مجارستان گسترش یافت. این تهاجم از چندین جهت در ایران فاجعه آمیز بود. ولی این دوره معمولاً به عنوان بهترین عصر تاریخ نگاری ایرانی به حساب می آید و اکثر این آثار به زبان فارسی بود و زبان عربی ـ که در میان فاتحان جدید غیرمسلمان طرفداران اندکی داشت ـ به جز در نوشته های مربوط به قوانین شرع و الهیات، به مکان دوم نزول نمود. گستره علایق تاریخ نگاران ایرانی عصر مغول بسیار وسیع تر از تکامل و توسعه تاریخ نویسی دوران گذشته بود که هر فرد می توانست انتظار داشته باشد: نتیجه اینکه برخی از این تاریخ نگاران، عموماً بین مهمترین منابع قابل دسترسی برای تاریخ امپراتوری مغول بودند نه فقط صرفاً منابع ایرانی یا فرق اسلامی.
شاید بتوان دو تن از این تاریخ نگاران را برای اشاره برگزید: عطا ملک جوینی و رشیدالدین فضل الله. این دو، دیوان سالاران ایرانی بودند که برای حاکمان جدید مغولی در مقامات بالا خدمت می کردند. جوینی (۱۲۸۳ ـ ۱۲۲۶ م) حاکم بغداد بود و تاریخی از چنگیزخان و فتوحاتش و گسترش بعدی مغولان نوشت. او برای جست وجوی اطلاعات، به مغولستان سفر نمود. وی اخبار زیادی از کل گستره جهان مغول، به روش بسیار دقیق و استادانه و به فارسی مکلف و مصنوع به ما می گوید. رشیدالدین (۱۳۱۸ ـ ۱۲۴۷ م) بسیار برجسته تر بود. غازان، حاکم مغولی تازه مسلمان شده (م ۱۳۰۴ م)، او را مأمور نگارش تاریخی برای مغولان نمود، یعنی جامع التواریخ که تقریباً به طور کامل باقی مانده و منبعی بسیار مهم و منحصر به فرد برای تاریخ عصر مغول است. رشیدالدین بعدها کارش را ادامه داد و تاریخ مفصلی از همه مردمانی نوشت که با مغولان برخورد داشتند ـ شامل هندیان، چینیان، ترکان، یهودیان و حتی فرانک ها و مردمان اروپا که دوری و گم نامی آنها در قرون وسطی معمولاً با بی توجهی کلی نویسندگان مسلمان پاسخ داده می شد. رشیدالدین فضل الله در برخی از داوری ها، اولین تاریخ نگار تاریخ جهان نامیده شده است.
فتوحات مغول، دوره ای از استیلای فرهنگ ایرانی را گشود، گرچه وقایع نگاری های بسیار مهمی به زبان عربی هم چنان در مصر و شام نوشته می شد که از الحاق به امپراتوری مغول در امان ماندند. به این مسأله باید توجه شود که آخرین تاریخچه بزرگ مسلمانان در قرون میانه در اواخر قرن هجدهم، در مصر تولید شد؛ یعنی «تاریخ جبرتی» در یورش ناپلئون. اما در سایر نقاط، حتی برای مدت طولانی بر امپراتور عثمانی، زبان فارسی زبان حاکم بود. و در شمال هند، که حکومت مسلمانان در قرن سیزدهم در آن جا تأسیس شد، آثار تاریخی به زبان فارسی نوشته می شد و از روش های ایرانی پیروی می کردند. در واقع تاریخ سلطنت دهلی قبل از مغولان، یکی از معدود عرصه های تاریخ نگاری است که شاید بتوان گفت: وقایع نامه نویسی سده میانه تا امروز در آن جا زنده مانده است.
مطالبی در مورد ابن خلدون از شمال افریقا باید گفته شود. شاید او تنها تاریخ نگار اسلامی (و جامعه شناس) باشد که از هر تاریخ نگار غربی می توان انتظار داشت نام او را شنیده باشد. انصافاً او بی شک برجسته ترین متفکر بدیع تاریخی است که در جهان اسلام در سده میانه ظهور نمود. شهرتش چندان از جهت تاریخ جهان او العبر نیست، بلکه به جهت مقدمه ای است که بر آن نوشت. در این جا او به تفسیر عوامل تغییر در جوامع بشری، بررسی تأثیر عوامل محیطی، شکل حکومت، نیروی جوامع قبیله ای با عنوان عصبیت، مذهب، آثار مخرب تمدن و پیشرفت، نتایج زوال و غیره پرداخت. ابن خلدون بر دوران خودش تأثیر اندکی گذاشت، گرچه خودش زندگی پرماجرایی داشت (برای مثال، او تیمور فاتح را در دمشق ملاقات نمود و گزارش گفت وگو با او را بر جای گذاشت)، عقاید او در میان متفکران عثمانی در قرن هفده، بسیار مورد بحث واقع شد، بدون این که هیچ ثمره خاصی در سرزمین اسلامی داشته باشد.
همان طور که گفته شده است، سنت چین، ادبیات تاریخی را به طور عجیب و خاص با همه ارزش ها، شایستگی ها، کاستی ها و محدودیت هایش، ایجاد نمود؛ اما به جهت حجم تولیداتش و گستردگی آثار مضبوطش، منحصر به فرد است. تاریخ مستمر تاریخ نگاری چین، حداقل به زمان کنفوسیوسی برمی گردد و در شکل سنتی خود تا عصر امپراتور چین یعنی تا آغاز قرن بیستم باقی ماند و تأثیر اندکی از دانشجویان غربی رشته تاریخ نگاری پذیرفت. این مسأله، بی شک تا حدودی به جهت مشکلات کلی بود که در به دست آوردن آن وجود داشت. چینی زبان آسانی نیست و برای هیچ کس یادگیری آن صرفاً به جهت درک نمونه ای از طبیعت و ماهیت سنت تاریخ نگاری شان معقول نیست و آثار زیادی از آنها به زبان های اروپایی ترجمه نشده است؛ حتی بیشتر آن چه ترجمه شده اند، برای کسی که قبلاً اطلاعات نسبتاً چشم گیری در مورد فرهنگ و تاریخ چین ندارد، کمتر قابل استفاده است. به هر حال، تاریخ نویسی چین احتمالاً دارای حدود فرهنگی با یک گستره وسیع در مقایسه با دو سنت بزرگ تاریخ نگاری جهان یعنی سنت غربی و اسلامی است و به نظر می رسد که از آن دو تأثیر نپذیرفته و خودش نیز بر آن دو در هیچ حیطه مهمی تأثیر نگذاشته است و تأثیراتش عمدتاً به شرق آسیا یعنی سنن تاریخ نگاری کره، ژاپن و ویتنام بود محدود می شود؛ کشورهای یاد شده مانند موارد بسیار دیگر فرهنگی، تا حد زیادی پیرو تمدن چین بودند.
موضوعات دینی زیادی در مورد تاریخ نگاری چین وجود ندارد. داستان هایی که گفته می شود، به پیامبران، امور ماورایی و سحر و معجزات مربوط نیست. به هر حال، تاریخ نگاری در ارتباط تنگاتنگ با کنفوسیوسیم بود. این ایدئولوژی، که جای مذهب را میان اهل قلم و دیوان سالار گرفت ـ کسانی که هم به نگارش و هم به خواندن تاریخ می پرداختند. به دلیل توجه کنفوسیوسیم به مناسک سنتی و تواتر خاندانی، به ناچار علایق بسیار عمیقی به گذشته و سنت به وجود آورد. این حاکی از آن است که تاریخ برای یک فرد کنفوسیوسی، در برخی مواقع جای متون مقدسی را می گیرد که در سایر فرهنگ ها محوریت داشته است. ریشه های تاریخ نگاری چین حتی به قبل از کنفوسیوس برمی گردد. پرستش نیاکان به عنوان یک عمل معقول، دارای سابقه زیادی بود و حداقل سبب می شد تا نسب نامه ها به طور خاص در میان خاندان سلطنتی حفظ شود. گونه گونی و تنوع حکومت ها که چین را قبل از اتحاد آنها توسط اولین امپراتوری در سال ۲۲۱ قبل از میلاد تکه تکه کرده بود، در وقایع نامه ها ثبت شده است.
یکی از این وقایع نامه ها در مورد حکومت «لو» معروف به سال نامه بهار و پاییز است که به طور سنتی آغاز استمرار سنت تاریخ نگاری چین را نشان می دهد. این اثر چندان حجیم نیست. به جهت اهمیت خود حکومت (حکومت لو) یا اطلاعات موجود در وقایع نامه ها، سبب بروز این عقیده شد که خود کنفوسیوس این کتاب را تجدید نظر کرده است.
بنابراین، مدلی ارائه داد که همیشه مورد توجه بود. این اثر سالهای ۴۸۱ ـ ۷۲۲ قبل از میلاد را در برمی گیرد و اساساً نگارش نسبتاً بی روح و خشک وقایع و حوادث مهم خصوصاً مناسک و شعائر بسیار بااهمیت است. آن چه واقعاً اهمیت داشت، کاری بود که کنفوسیوس در فرآیند ویرایش انجام داده بود که گمان می رفت برای او فرستاده شده باشد. با استفاده از لغات و اصطلاحات دقیق، باب نمود، معیار اصلی و حقیقی نیکی و گناه گردید. هیچ کس حتی در چین، نتوانست این را ثابت کند. یک عقیده باستانی وجود دارد که آن چه کنفوسیوس در حقیقت در سال نامه به عنوان یک نوع رساله و یا کتاب به کار برده، از نوع تفسیرهای شفاهی وی بوده نه به صورت متون دست نوشته خودش. میراث این عقیده در مورد فعالیت های کنفوسیوس به عنوان یک تاریخ نگار این تصور بود که تقسیم و تعیین خیر و شر، به یکی از وظایف و تکالیف تاریخ نگاران تبدیل شد، حتی اگر برخی از تاریخ نگاران در این عمل تردید داشتند.
در این که کار کردن کاملاً به روش کنفوسیوس در سال نامه بهار و پاییز عملی دشوار است، تردیدی نیست و همین امر باعث شد تا تعدادی تفاسیر بر آن نوشته شود. این تفاسیر بعد از چندین قرن از زمان کنفوسیوس در عصر «هان» ظهور نمودند (۲۲۰ ـ ۲۰۶ ق.م.) و تا حدودی با آن چه امروز تاسو ـ چوان (سنت تسو) شهرت یافته، متفاوت است. تاسوچوان بسیار کامل تر از سال نامه هاست و تا اندازه ای دوره بیشتری را در بر می گیرد. این سنت بسیار کمتر از سایر تفاسیر، اخلاقی است و قسمت عمدة آن از روایات شفاهی و روایات متواتر به شیوه های بسیار پرشور تشکیل شده و اولین شاه کار بزرگ نثر ادبی چینی به حساب می آید. گرچه این مسأله کاملاً روشن نشده است و آن را به عنوان یک اثر ساده تاریخی به شمار می آورند، در بهترین حالت می توان آن را بر پایه داستان های افسانه ای و یا نیمه افسانه ای شخصیت های بزرگ گذشته دانست.
بزرگ ترین پیشرفت تاریخ نگاری، با کار سوما چی ین (۸۵ ـ ۱۴۵ ق.م) و پدرش سوماتان، آغاز شد که کار پدرش را ادامه داد و کامل نمود. این دو به طور متوالی، عنوان موروثی نویسنده یا تاریخ نگار بزرگ در چین یک پارچه عصر هان را به خود اختصاص دادند. طرح آنها ترکیب نمودن اطلاعات (مواد) موجود و سنن تاریخ چین از زمان آغازین تا عصر خودشان در یک اثر واحد بود. برای انجام دادن این کار، الگوی اساسی همراه با جرح و تعدیل، تنظیم نمودند که از روی آن، تاریخ رسمی چین تا انتهای امپراتوری در سال ۱۹۱۱ میلادی نوشته شد. این کار یک عمل سرهم بندی و چسب و قیچی گونه بود. مواد خام از منابع یک جا جمع می گردید و بدون تغییر نوشته می شد، مگر در مواردی چون خلاصه سازی و دیدگاه های شخصی تاریخ نگاران که به طور کاملاً مشخص و جداگانه حفظ می گردید. البته قضاوت های تاریخ نگاران در برگزیدن قطعات مناسب، خودش را نشان می داد. لذا این بسیار ساده انگارانه است که گفته شود چنین کتابی ممکن است منبع اولیه به حساب آید، گرچه ممکن است آن کتاب ها در مقایسه با کاری که کاملاً با گفته های تاریخ نگاران نوشته شده، نزدیک تر به منابع اولیه باشد. در این جا شاید یک شباهت جزیی با ره یافت طبری بتوان یافت. برای زمان های بسیار دورتر، برخی از مواد استفاده شده، شاید از نظر صحت و درستی محل تردید باشد؛ گرچه برای تاریخ معاصر، آرشیوهای رسمی حکومت با همه مزایا و مشکلاتی که دلالت های آن دارد، می تواند راه گشا باشد.
سوماس از جهت دیگر، در سازمان دهی اش از مواد خام، الگویی را طبق موضوعات ایجاد نمود. نوشته های تاریخ نگاران (شیه ـ چی) به پنج دسته اصلی تقسیم می شود: اولین آنها «سال نامه های پایه» است (پن ـ چی) که به منزله حوادث اصلی حیات و سلطنت امپراتوری ها به حساب می آیند. بعد از آن «جداول» است که اعطای القاب اشرافی در عصر هان و وقایع نامه هایی از سلسله های مستقل مختلفی را شامل می گردد که قبل از عصر هان بوده است. «تک نگاری ها» به دنبال آن دو می آید: اینها با جنبه هایی از حکومت مثل تقویم، مناسک و شعائر و موسیقی سر و کار دارند. «خاندان های موروثی» بخش بعدی است که تاریخ جداگانه حکومت های قبل از هان را شرح می دهد. این بخش، دسته ای است که جانشینان سوماس ضرورتی برای نگارش تاریخ چین متحد نیافتند. «زندگی نامه ها طولانی ترین بخش است (سنن جمع آوری شده ادبی) که یک مقوله کلی محسوب می شود. گرچه تعداد زیادی از زندگی نامه های اشراف را در بر می گیرد، شامل برخی اطلاعاتی است که در دیگر جاها یافت نمی شود، مانند روابط با دول خارجی. زندگی نامه ها به طور فزاینده ای سهم بیشتری از سایر تواریخ رسمی بعدی یافتند. اما این زندگی نامه ها، شبیه مفهوم جدید غربی شان نیستند. موضوعاتشان به جهت منحصر به فرد بودنشان انتخاب نمی شدند، بلکه به عنوان نماینده اعضای یک گروه و یا طبقه انتخاب می گردیدند که کارکرد شایسته و مناسب در حکومت چین داشتند.
همه اینها ممکن است برداشتی از نوعی یک نواختی قالبی بدهد و در واقع در برخی از تواریخ بعدی، اینها دقیقاً همان چیزی بودند که به دست آمدند. اما به عنوان یک مطلب خواندنی برای مثال، ترجمه رایموند داوسون از قسمت های زیادی از مطالب مربوط به اولین امپراتوری را به طور بسیار شفاف نشان داده است. این به هیچ وجه موردی بسیار دور از آن چه کار سوماچاین بدان مربوط می شد، نبوده است. این مسأله به طرز عجیبی مطلبی شفاف و جالب خلق نمود. پان کو (۳۲ ـ ۹۲ م) واسطه ارتقای تاریخ نگاری رسمی چین به مرحله بعد بود. او نگارش تاریخش را به عنوان یک کار شخصی آغاز نمود، گرچه بعدها مقام و حمایت رسمی دریافت کرد. این نکته شایان ذکر است که علی رغم سلطه تواریخ رسمی، نوشتن آثار شخصی تاریخی در سراسر گذشته چین ادامه یافت. پان کو در کارش با تاریخی از سلسله پیشین «هان» سر و کار داشت. از این جنبه تنها با یک سلسله سر و کار داشت. او از الگویی که سوما چاین ایجاد کرده بود، فاصله گرفت و بعدها نمونه پان کو، پیروی می گردید. تاریخ نگاران چینی به ناچار متمایل شدند بعد از آن، تاریخ کشورشان را در چارچوب سلسله ای نگاه کنند (روشی که دانشمندان غربی به طرز گسترده ای پیروی کردند).
بعد از هان، سلسله مهم بعدی که بر سراسر چین حکومت نمود، سلسله تانگ بود (۹۰۷ ـ ۶۱۸ م). در این زمان حکومت، اداره (دفتر) تاریخ را تأسیس نمود که وظیفه گرد آوردن و مهیا کردن اطلاعات برای تاریخ تانگ را بر عهده داشت. در دوران فترت (به طور مشخص در پایان هر حکومت)، این نقش بر عهده وقایع نامه ها نهاده می شد که به گزارش های تمام و کمال (shih lu) معروف بود. این گزارش ها، به عنوان منبع اطلاعات و برای استفاده مقامات در جست وجوی سوابق و پیشینه، تهیه می شد. چین قدیمی متقاعد شده بود که هیچ چیزی را نباید برای اولین بار انجام داد. سرانجام الگویی به وجود آمد که بر اساس آن، سلسله جدید جلوس خود را با نگارش تاریخ رسمی پیشینیان خود مشخص می کرد که جمع آوری شده از گزارش های تمام و کمال بود. تواریخ رسمی برای چندین قرن، عبارت بودند از آن چه امروز باقی مانده است و گزارش ها تمام و کمال، نابود شدند. اما برای دو سلسله آخر یعنی مینگ (۱۳۶۸ ـ ۱۶۴۴ م) و چینگ (۱۶۴۴ ـ ۱۹۱۱ م) هنوز اسنادی موجود است. بنابراین، امکان مشاهده چگونگی برخورد اداره تاریخ با گزارش های تمام و کمال در استفاده از آنها به عنوان پایه و اساس نگارش تاریخ رسمی وجود دارد.
چنین روشی تاریخ نگاری رسمی، به جهت استمرار (توالی حوادث) و ثبت جزییات گذشته منحصر به فرد بود. ولی طبیعتاً علایق شخصی یا رشد تحقیقات و نوشته های تاریخی به عنوان یک نظام نبود. در حقیقت بسیاری از متفکران چینی از این الگوی رسمی ناخشنود بودند. برخی در مورد معایبش و آن چه می توانست جانشین و یا مکمل آن باشد نوشتند. برخی دیگر به انجام دادن کارهایی درباره آن مبادرت نمودند. برجسته ترین نمونه های قابل ذکر از حوادث بعدی در دوران سلسله سونگ (۹۶۰ ـ ۱۲۷۹ م) رخ داد. سوماکانگ اثرش آینه ای جامع برای یاری حکومت را در سال ۱۰۸۵ میلادی تکمیل نمود. این اثر تمامی دوره زمانی از انتهای اثر «سال نامه بهار و پاییز» تا جلوس سلسله سونگ، یعنی سال های ۴۰۳ قبل از میلاد تا ۹۵۹ میلادی را زیر پوشش قرار داد. نویسنده یکی از رجال سیاسی بود؛ بنابراین، به سختی می توان گفت که اثرش به طور کامل از بیرون از سنت بورکراسی رسمی سرچشمه می گیرد. در واقع او رسماً برای آن کتاب حمایت می شد. اما شکل و سازماندهی کار غیر معمول نبود، بلکه گستره زمانی و وجود یک هوش هدایت گر پشت آن غیرمعمول بود؛ مسأله ای که مدت ها تاریخ نگاران رسمی سلسله ای از آن غافل بودند. سوماکانگ به هیچ وجه از سپردن دیدگاه هایش به زیر چاپ ناراضی نبود، در حالی که در گنجاندن جزییات حوادث رخ داده، اصرار داشت، گرچه آنها از نظر معنوی، ممکن بود پیش رفت کمتری داشته باشند. تاریخ نگار بعدی «چوهسی»، خلاصه ای از کار سوماکانگ را نوشت که عناصر بسیاری از «ستایش و سرزنش» را شامل می شد که با اخلاق کنفوسیوس از اخلاق سیاسی بسیار مطابق بود. متأسفانه به جای منبع اصلی، به طور گسترده به عنوان یک منبع معتبر خوانده شد و از آن استقبال کردند.
دانشمندی که تصور می شد بیشتر از همه در بریدن تصور سنت تاریخ نویسی مؤثر بود، در زمان حکومت چینگ می زیست. چانگ هسوچنگ (۱۷۲۸ ـ ۱۸۰۱ م) این مطلب را که تاریخ نگاری چینی، به ثبت جزییات بسیار علاقه مند است مورد مناقشه قرار داد و گفت: این مسأله باعث ایجاد این مشکل می شود که به جای جنگل، درختان مشاهده شوند. او خواست دیدگاهی بسیار اجمالی تر و کلی تر از ماهیت و هدف تاریخ اتخاذ کند. او را به «جامباتیستا ویکو» تشبیه کرده اند و هم چنین شاید او را بشود با لرد اکتن به عنوان یک متفکر تاریخی ژرف اندیش مقایسه کرد ـ شخصی که با تمام حسن نیتی که داشت، در عرصه عمل به عقایدش با شکست مواجه شد. چانگ بر روزگار خود تأثیر اندکی گذاشت و به سرعت فراموش شد. او موفق گردید یکی از کتاب هایش را به چاپ برساند، اما آن کتاب در میان ۲۱۳۶ اثر تاریخی که در کتابخانه امپراتوری در سال ۱۷۸۲ موجود بود، یافت نشد. عقاید او در دوران اخیر نسبتاً احیا شده و متفکران چین در سنت عالمانه او به عنوان نشانه تفکر مدرن تحقیق نمودند.
آن چه بیشتر در این اثر می آید مربوط به غنای عظیم و گسترده تاریخ نگاری غرب مربوط می گردد؛ یعنی تاریخ نگاری مدرن که در معنای واقعی آن، جلوه ای از موفقیت غرب است. حتی در بخش چهارم که تاریخ نگاری های مدرن چین، ژاپن، هند و افریقا مورد بحث واقع می شوند ـ مناطقی که سهم بسیار زیادی از هدایت متخصصان نگارش تاریخی دارند، از بومیان مناطقی هستند که بدان تعلق دارند نه اروپاییان و امریکاییان ـ آنها کمابیش با توجه به شاخص های تاریخ نگاری غربی کار می کنند که از زمان روش نگری متحول شد. البته تفاوت هایی هم وجود دارد: برای مثال روی کرد علمای مسلمان جدید در به کارگیری متون دینی به عنوان منابع تاریخی از یک دورنما، با هم کار غیرمسلمانشان متفاوت است و برخی تاریخ نگاران چینی، شاید معتقد بودند که خودشان را ملزم کنند تا با اسلاف دانشمند خود، با اندکی تفاوت سازگار شوند. آنها که برخی اوقات، آن را مفید می دیدند و برخی اوقات بی حاصل. این مشخصه تعدادی از نوشته های تاریخی غربی جدید بود. اما نباید فراموش کرد که تاریخ نگاری غرب، مشغله ذهنی اصلی ماست. دو سنت دیرین جهان های اسلام و چین، دو نوع تاریخ نگاری است که نقش مهمی ـ در مورد چین نقش مرکزی ـ در تحول فکری این دو تمدن عظیم ایجاد نمود و شایسته توجه و احترام ماست.
نتیجه
دو سنت حاکم بر تاریخ نگاری آسیا ـ یعنی سنت تاریخ نگاری اسلامی و سنت تاریخ نگاری چینی ـ محصول گذشته گرایی است. تاریخ در ابتدا برای هر دوی این سنت ها، وسیله ای برای بازسازی گذشته طلایی و تلاش برای احیای آن دوران بوده است.
در تاریخ نگاری اسلامی، برای حفظ الگوی زندگی پیامبر (سنت)، سیره نویسی آغاز شد. در ابتدا تاریخ نگاری اسلامی، متأثر از حدیث بود و روش بیان و نقد روایات تاریخی، به روش ارائه و نقد حدیث شباهت داشت که نمونه اعلای آن روش نقل قولی طبری است.
گذشته گرایی و پرستش نیاکان، سبب شد تا چینیان حتی قبل از کنفوسیوس، به تاریخ گرایش یابند. تاریخ نگاری در چین، شکل سنتی خود را تا آغاز قرن بیستم حفظ نمود. به علت مشکلات خاص زبان چینی و ترجمه نشدن متون چینی به سایر زبان های رایج جهان، تاریخ نگاری چین از دو سنت تاریخ نگاری اسلامی و غربی تأثیر نپذیرفت و در هیچ حیطه مهمی بر آنها تأثیر نگذاشت و تأثیراتش تنها به تاریخ نگاری شرق آسیا یعنی تاریخ نگاری کره، ژاپن و ویتنام محدود بود. (مترجم)
منبع :
نامه تاریخپژوهان، شماره ۲۲
آفتاب
http://www.aftabir.com
نوشته های تاریخی، یکی از کمترین پیش رفت ها در حوزه تمدن هند باستان بود. این نوشته ها، کمترین اطلاعات را در مورد تاریخ سیاسی هند به دست می دهد. تعداد اندکی از متون سانسکریت از هندو در قرون وسطی هم چنین دست آوردهایی از شاهان مستقل و یا تاریخ سلسله های محلی ثبت کرده اند. گاه شمارهای منظم حوادث سیاسی به ویژه جنگ ها، فتوحات، روی کار آمدن سلسله ها و امثال آن به طور واقعی با گاه شمارهای مسلمانان آغاز شد.
دو سنت کاملاً مستقل حاکم بر تاریخ نگاری آسیا در دوران قبل از مدرن عبارتند از: سنت تاریخ نگاری اسلامی و سنت تاریخ نگاری چینی. در این فصل به این دو پرداخته می شود. سنت چینی در میان این دو قدمت بیشتری دارد. تاریخ نگاری اسلامی اگرچه دارای ریشه های قدیمی تر است، آغاز آن به ابتدای ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی بر می گردد. در حالی که تاریخ نگاری چینی یک تاریخ مستمر حداقل از زمان کنفوسیوس برای خود دارد (۵۵۱ ـ ۴۷۹ ق.م.) همان طوری که خواهیم دید، این دو سنت از هر جهت، تفاوت های اساسی با یک دیگر دارند؛ اما تا جایی که به ابتدای کارشان مربوط است، دارای اشتراکاتی هستند. کنفوسیوس در فکر حفظ خاطرات و میراث زمانی بود که تا حدودی به گذشته نزدیک مربوط می شد؛ زمانی که جامعه چین در دوره ای به سر می برد که کنفوسیوس آن را شکل ایده آل آن به حساب می آورد. قصد اصلی ثبت این جزییات، تسهیل کار برای بازسازی آن جامعه آیده آل بود. آغاز تاریخ نگاری اسلامی نیز با آن چه در آن زمان جامعه ایده آل به نظر می رسید، مرتبط بود؛ یعنی جامعه اسلامی در عصر پیامبر و جانشینان بلافصل او. این هم چنین همان عصر طلایی بود که تعدادی از مسلمانان احساس می کردند که برای آنها فرض است تا در احیای آن اهتمام ورزند.
به هر حال مشکل است که بخواهیم این دوره ها را به عنوان دوران طلایی هستی قبول کنیم. این تصور به استنباط های گذشته گرایی بر می گردد که به نظر می رسد انسان همواره به آن تمایل داشته است. اگر این مسأله برانگیختن به نگارش تاریخ را سبب شد، باید از آن سپاس گزار باشیم.
درست است که حضرت محمد(ص) آخرین و بزرگ ترین پیامبر فرستاده شده از جانب خداوند برای هدایت نوع بشر به راه راست است و زندگی او الگویی بود که مسلمانان باید در پیروی از آن تلاش نمایند، جامعه مسلمانان برای حفظ دانستنی های ضروری در مورد جزییات [زندگی پیامبر] چه کار می کردند؟ این مسأله دارای اهمیت واضحی بود؛ البته اکثر مسلمانان بر این باور بوده اند که قرآن ابلاغ شده از جانب پیامبر، عین سخنان خداوند است که خود خداوند آن را جاودان کرده است. اما اطلاعات تاریخی خصوصاً در قرآن بسیار اندک است؛ در حالی که اسلام مانند دیگر هم بستگانش (یهودیت، مسیحیت)، حقیقتاً یک مذهب تاریخی است و در حوادثی ریشه دارد که به نظر می رسد به طور واقعی در زمان و مکان اتفاق افتاده باشد. ماده اصلی قرآن، تاریخی نیست و در مقایسه با تورات و انجیل (عهد عتیق و عهد جدید) حاوی مواد تاریخی کمتری است. در واقع تعدادی از مراجع تاریخی اش، با اتکا به منابع بعدی شناخته می شوند.
اولین تاریخ روایی منسجم، در قرن نهم میلادی نوشته شد. تواریخی که در مورد زندگی پیامبر نوشته می شد عمدتاً بر حدیث، یعنی گفتن داستان هایی در مورد پیامبر(ص) در یک روی داد خاص و مانند این، تکیه داشتند. این داستان ها (که اغلب سنت خوانده می شود)، به نظر می رسد در ابتدا به صورت شفاهی در دهان ها در جریان بوده و برخی مخالفت ها در برابر نوشته شدن آنها وجود داشته است. اگر چه این مسأله مورد بحث است که برخی مطالب در حقیقت زودتر از آن چه تصور می شد نوشته شده بود. شرایط ذاتی بالقوه برای جعل انبوه حدیث برای وقف دادن دیدگاه های خاص وجود داشته است که می بایستی پشتیبانی می شد یا برای برخورد قدرت مندانه با برخی مسائل جدید و شاید سؤالات شرعی که رخ می نمود و برای حل برخی مسائل که به نظر می رسید قرآن، راه نمای صریحی در مورد آن ارائه نداده است. مسلمانان از این خطر آگاه بودند و به توسعه و رشد علم حدیث (علم نقد حدیث) پرداختند. علم نقد حدیث، حول محور اسناد و سلسله روات صالح قرار داشت: الف از ب شنیده است؛ ب از ج و ج از د و د هم از پیامبر شنیده که فرموده است... . انواع سؤالاتی که مطرح بود، عبارتند از: آیا ج و ب با هم هم عصر بوده اند؟ آیا آنها در جای نزدیک به هم زندگی می کرده اند؟ از آن چه در مورد آنها می دانستند، مشخص می شد که اینها احتمالاً گواهانی قابل اعتمادند و به همین ترتیب. با این روش تعداد زیادی از احادیث، به عنوان احادیث جعلی رد گردید. به هر حال، این روش به هیچ وجه قابل اعتماد نبود. آشکارا تعدادی از جاعلان حدیث که در پی کسب موفقیت بودند، برای تضمین اسناد خود تحقیقات بسیار دقیقی انجام می دادند تا از بررسی و تفحص سربلند بیرون آیند. زندگی نامه های مشاهیر ایران و عرب از طبقه نساخان و صفاحان با اطلاعات بسیار ارزشمند خود به تجهیز تاریخ نگاران پرداختند که شکل گیری شان را مرهون نیاز به موثق ساختن جزییات زندگی ناقلان حدیث هستند.
مسأله تاریخ نگاری و قابل اعتماد بودن اهل حدیث، هنوز یکی از موضوعات روزمره مجادلات دانشمندان مطالعات اسلامی است.
در حال حاضر در میان علمای غرب، یوزف شاخت (مخصوصاً شاخت ۱۹۵۰) بر این باور است که هیچ یک از احادیث شرعی پیش از سال ۱۰۰ قمری قدمت ندارد (نیمه اول قرن هشتم میلادی). این معنا، دلالت دارد که همه داستان های منتسب به پیامبر احتمالاً جعلی است. اما باید گفت که حجم زیادی از علامت های سؤال متوجه روش تاریخ گذاری شاخت است.
البته هیچ یک از اینها به نسل اول تاریخ نگاران اسلامی مربوط نیستند. برای آنها روش های نقد حدیث که جامعه علما آن را گسترش دادند، برای نشان دادن احادیث جعلی کافی بود. به موجب آن، مجموعه هایی از حدیث تشکیل شد (که بخاری و مسلم دو تا از برگزیده ترین آنها را جمع آوری کردند) که پس از منابع قابل اعتماد و معتبر به حساب می آمد. بعد از جمع آوری و مطالعه حدیث، قدم بعدی سیره بود که تا حدود زیادی بر پایه سنن استوار بود. نمونه هایی از این دست باقی مانده است که سیره ابن اسحاق مشهورترین آنها به شمار می آید که ابن هشام در قرن نهم میلادی آن را بازنویسی کرده است.
هم چنین در قرن نهم و دهم میلادی، اولین تاریخ مستمر از فتوحات مسلمانان و توسعه های آتی جامعه مسلمانان را ملاحظه می کنیم که هر دو آنها تا حدود زیادی تحت تأثیر نگارش حدیث گرایی بوده اند. این را شاید بتوان در دوران پیامبر(ص) و چهار خلیفه جانشینش که می توان آن را عصر طلایی به حساب آورد، نشان داد. این اثر را در منابع اولیه عربی نمی توان دید که از زمان جانشینان آنها یعنی بنی امیه بر جای مانده است: خلفایی که به جهت انجام دادن امور خلاف خصوصاً تلاش برای تبدیل خلافت مسلمین به شکلی از سلطنت دنیوی سرزنش می شدند. به ناچار آن چه این منابع به ما گفته اند، چیزی بیش از ارائه اخلاقیات و رفتار خلفای اموی نبوده است؛ اما نوشته های تاریخی بیش از هر زمان، نسبتاً بعد از سال ۷۵۰ میلادی باقی مانده است؛ یعنی زمانی که خلافت اموی منقرض شد و خلفای جدید عباسی آنها را لعن کردند و خلفای اموی تا آن جا که امکان داشت، قتل عام گشتند. طبری برجسته ترین شخصیت در میان تاریخ نگاران این دوره است؛ شخصیتی ایرانی که مثل سایر دانشمندان ایران در این زمان اثرش را به زبان عربی نگاشت. اثرش، تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ پیامبران و شاهان) مهم ترین منبع تاریخی سه قرن اول هجری به حساب می آید. این کتاب، یک تاریخ گسترده ای است که با خلقت جهان آغاز می شود و با یک نثر عربی درست، در سیزده جلد به چاپ رسید (۷۷۸۷ صفحه متن عربی). ترجمه جدید انگلیسی اش به ۳۸ جلد رسیده است.
ارزش ویژه تاریخ طبری به آن چه او حفظ کرده است، برمی گردد. بیشتر حوادث و رویدادهای تاریخ اسلام در دوران نخستین، از بین رفته اما طبری چکیده بسیاری از آنها را بازسازی کرده است. او وقایع را به تفصیل و به طور کامل، به سلسله ای از روات صالح به روش علم حدیث نقل کرده است. طبری تفسیری بر قرآن نگاشت و قبل از تاریخش و حتی پیش تر (به جهت مفسر قرآن) مورد احترام بود. او به طور کامل با روش صحیح نقد حدیث آشنایی داشت. وی برای رد دروغ ها و دیگر اشکالات تلاش نکرد و هم چنین نظرها و قضاوت های شخصی خود را در هیچ گستره مهمی دخالت نداد. با وجود این، بسیار خوش بینانه است که گفته شود: آن چه طبری برای ما نوشته، دقیقاً همان چیزی است که در آن منابع کهن و اولیه نوشته شده است. تعداد زیادی از منابع اخیر به ما می گوید که آن منابع اولیه، حاوی مطالبی بوده که طبری هرگز آنها را ننوشته است. گفته شده: «در واقع، اثرش مقطعی گسترده از اجماع تاریخی اسلام ارائه داد؛ همان گونه که در طول سه قرن نخستین اسلامی ثبت و گسترش یافت.»
تاریخ طبری ای که امروزه در دست داریم، خیلی خلاصه تر از نسخه اصلی است؛ با وجود این، کتابی بسیار حجیم است. تاریخ طبری به اثری مهم اما بسیار خلاصه تر منتهی شده است. این کتاب اولین اثر تاریخی به فارسی جدید به شمار می آید. آثار فارسی بعد از فتح اعراب دوباره ظهور نموده اند. نوشته هایی که تا حدودی از رسم الخط عربی اقتباس کرده و در آن تعداد زیادی ار لغات عربی به کار رفته بود، آن اثر همان است که به ترجمه تاریخ طبری نوشته بلعمی معروف شده است. نویسنده، وزیر حاکم سامانی ماوراءالنهر (تقریباً ازبکستان کنونی) بوده که در سال ۹۶۳ میلادی مأمور تهیه یک نسخه فارسی از تاریخ طبری شد. این اثر شاید به جهت عنوان نامناسبش یعنی ترجمه، به اعتباری بسیار کمتر از استحقاق خود رسید. این اثر، نه تنها ترجمه ای خلاصه شده نیست، در واقع یک اثر تاریخی مستقل به شمار می رود، گر چه تا اندازه زیادی بر پایه اثر طبری استوار است. اما یک روش معمول بوده که تاریخ نگاران مسلمان، عمدتاً تا حد امکان به رونویسی و یا خلاصه کردن آثار اسلاف مشهور خود تمایل داشته اند، پیش از آنکه قصد داشته باشند به تکمیل آن آثار با توجه به دانسته ها و تحقیقات خود بپردازند. بلعمی سلسله راویان و هم چنین اقوال مختلف در مورد یک حادثه را با برگزیدن تنها یکی از آنها، حذف نمود و هم چنین برخی از اطلاعات خودش خصوصاً در مورد حوادث ایران را بر آن افزود؛ حال آن که وی در تداوم مسیر تحول و تکامل سنت تاریخ نگاری اسلامی، اثری برجسته و مهم آفرید.
بدین ترتیب، تاریخ از یک محیط حدیثی ظهور نمود و جای خود را به یک فرهنگ گسترده جهانی یعنی ادب داد (اغلب و نه به طور تمام و کمال، به صورت ادبیات ترجمه شده است). برای مثال، یعقوبی (م ۸۹۷ م) اولین فرد از جهان عرب است که به تاریخ جهان اهتمام ورزید. این اثر را در چارچوب حدیث نمی توان داخل نمود که در آن آوردن سلسله روات ضرورت دارد؛ زیرا در این مورد برای تاریخ، بیرون از سنت یهودی ـ اسلامی، چیزی وجود ندارد. مسعودی برجسته ترین تاریخ نگار قرن دهم است؛ نویسنده ای پرکار که دو اثر از او باقی مانده که مروج الذهب (مرغزار طلا)، معروف ترین آنها است. گرچه مسعودی در سطح کلان در توجه نمودن به تاریخ مکتوب، تاریخ عرب پیش از اسلام، تاریخ سایر ملل قدیم (ایرانیان، یونانیان و هندیان) و تاریخ پیامبر و خلفای بعد از او، از الگوی یعقوبی پیروی می کرد، علایق او به تاریخ دور از شکل مرسوم بود. یکی از دانشمندان او را به طور قطع، دارای ذهنی اصیل و مستقل توصیف کرده که بدون گذراندن تمرینات سخت و طولانی دانشگاهی حاصل آمده است. با این فرض، او ادعاهایی در مورد تاریخ به عنوان یک رشته علمی مطرح کرده که حتی سرجفری التن آن را اغراق آمیز می خواند: «برتری تاریخ بر سایر رشته ها آشکار است. همه علما بلندی و رفعت جایگاهش را پذیرفته اند؛ کسی نمی تواند در این رشته استاد شود و یا بر محتویات آن یقین حاصل کند و یا به درک و انتقال آن نایل آید، مگر این که تمام زندگی خود را وقف دانش و فهمیدن آن کند، فواید آن را بچشد و ارزش و عیار آن را درک کند و لذت عطیات آن را ببیند.»
آثار مسعودی ترکیبی غیرمعمول از تاریخ و تاریخ طبیعی به شمار می آید و مملو از اطلاعات پیچیده در پهنه ای از موضوعاتی است که او بدان علاقه مند بوده است. برای مثال، آنهایی که تصور می کنند که استانبول نام ترکی قسطنطنیه است؛ امکان دارد به اشارات مسعودی در سال ۹۴۷ میلادی توجه داشته باشند؛ یعنی قرن ها قبل از آن که عثمانی ها آن را شنیده باشند. او به ما می گوید که یونانی ها (بیزانسی های قرن نهم) آن را شهر (بولین در رسم الخط عربی که حرف پ را نداشته اند و در رسم الخط یونانی پولین) می خواندند و زمانی تمایل داشتند به سبب بزرگی اش، آن را پایتخت امپراتوری بنامند، بدان استان بولین می گفتند. بیزانسی ها آن شهر را قسطنطنیه نمی گفتند؛ این نامی است که صرفاً اعراب بدان نهاده اند.
بعد از گذشت زمان، تاریخ در سرزمین اسلامی به چند دسته تقسیم گردید: تاریخ محلی، تاریخ یک شهر یا یک منطقه که تعدادشان خصوصاً در ایران رو به فزونی نهاد. با زوال قدرت خلیفه در بغداد و ظهور سلسله های مستقل در قسمت های مختلف جهان اسلام، تواریخی از حکومت های مستقل، بیشتر به عنوان وظیفه، از جانب حاکم وقت به تاریخ نگاران تکلیف می گردید و یا به امید اخذ حمایت آنها، نوشته می شد. علاوه بر این، زندگی نامه های مدح آمیز از حاکمان رایج گشت. صلاح الدین (م ۱۱۹۳ م) و بیبرس (م ۱۲۷۷ م) آخرین حاکمان مصر و سوریه، موضوع چندین مورد از این زندگی نامه ها قرار گرفتند. این الگوی کهنه ادامه یافت و از آن پیروی شد. ابن اثیر (۱۱۶۰ ـ ۱۲۳۳ م) یکی از برجسته ترین نماینده این دسته، با کار عظیم خودش الکامل (دوازده جلد به متن عربی) بود. او به نگارش تاریخ از همه دوره ها، از ابتدای خلقت تا اندکی قبل از مرگش، اقدام نمود. هم چنین یک تاریخ سلسله ای در مورد آل زنگی حاکم موصل نوشت که نوادگانش سرزمین های موروثی را در مصر و سوریه به نفع صلاح الدین غاصب (فاتح) از دست دادند (کسی که ابن اثیر حامی آخرین فرد خاندان منقرض شده زنگی موصل به شمار می رفت و پیوسته دشمنش بود).
تا زمان سلجوقیان (قرون ۱۱ و ۱۲ م) اکثریت آثار تاریخی در خاورمیانه اسلامی، به زبان عربی بوده است. این مسأله در مورد تاریخ ایران هم مصداق داشت، اگرچه تاریخ نگاران برجسته ای قبلاً از کار بلعمی در نگارش تاریخ به زبان فارسی پیروی نمودند. بیهقی یکی از بارزترین اینها بود که تاریخ مسعودی را نگاشت. مسعود غزنوی (م ۱۰۴۱ م) حاکم اکثر نواحی شرق ایران، افغانستان و شمال هند بود که بخش زیادی از امپراتوری اش به دست سلجوقیان افتاد. اکثر اثر بیهقی از بین رفته، اما آن چه باقی مانده، به فارسی روان و زیبا نوشته شده و به طرز خارق العاده، شفاف و جزیی، امور دربار غزنوی را گزارش داده است.
با ورود مغولان به جهان اسلام در سال ۱۲۱۹ میلادی، تغییرات زیادی حاصل شد و تاریخ نگاری هم بی نصیب نماند و از این تهاجم و الحاق اکثر خاورمیانه به امپراتوری تأثیر پذیرفت که در نهایت بدون گسست از کره تا مجارستان گسترش یافت. این تهاجم از چندین جهت در ایران فاجعه آمیز بود. ولی این دوره معمولاً به عنوان بهترین عصر تاریخ نگاری ایرانی به حساب می آید و اکثر این آثار به زبان فارسی بود و زبان عربی ـ که در میان فاتحان جدید غیرمسلمان طرفداران اندکی داشت ـ به جز در نوشته های مربوط به قوانین شرع و الهیات، به مکان دوم نزول نمود. گستره علایق تاریخ نگاران ایرانی عصر مغول بسیار وسیع تر از تکامل و توسعه تاریخ نویسی دوران گذشته بود که هر فرد می توانست انتظار داشته باشد: نتیجه اینکه برخی از این تاریخ نگاران، عموماً بین مهمترین منابع قابل دسترسی برای تاریخ امپراتوری مغول بودند نه فقط صرفاً منابع ایرانی یا فرق اسلامی.
شاید بتوان دو تن از این تاریخ نگاران را برای اشاره برگزید: عطا ملک جوینی و رشیدالدین فضل الله. این دو، دیوان سالاران ایرانی بودند که برای حاکمان جدید مغولی در مقامات بالا خدمت می کردند. جوینی (۱۲۸۳ ـ ۱۲۲۶ م) حاکم بغداد بود و تاریخی از چنگیزخان و فتوحاتش و گسترش بعدی مغولان نوشت. او برای جست وجوی اطلاعات، به مغولستان سفر نمود. وی اخبار زیادی از کل گستره جهان مغول، به روش بسیار دقیق و استادانه و به فارسی مکلف و مصنوع به ما می گوید. رشیدالدین (۱۳۱۸ ـ ۱۲۴۷ م) بسیار برجسته تر بود. غازان، حاکم مغولی تازه مسلمان شده (م ۱۳۰۴ م)، او را مأمور نگارش تاریخی برای مغولان نمود، یعنی جامع التواریخ که تقریباً به طور کامل باقی مانده و منبعی بسیار مهم و منحصر به فرد برای تاریخ عصر مغول است. رشیدالدین بعدها کارش را ادامه داد و تاریخ مفصلی از همه مردمانی نوشت که با مغولان برخورد داشتند ـ شامل هندیان، چینیان، ترکان، یهودیان و حتی فرانک ها و مردمان اروپا که دوری و گم نامی آنها در قرون وسطی معمولاً با بی توجهی کلی نویسندگان مسلمان پاسخ داده می شد. رشیدالدین فضل الله در برخی از داوری ها، اولین تاریخ نگار تاریخ جهان نامیده شده است.
فتوحات مغول، دوره ای از استیلای فرهنگ ایرانی را گشود، گرچه وقایع نگاری های بسیار مهمی به زبان عربی هم چنان در مصر و شام نوشته می شد که از الحاق به امپراتوری مغول در امان ماندند. به این مسأله باید توجه شود که آخرین تاریخچه بزرگ مسلمانان در قرون میانه در اواخر قرن هجدهم، در مصر تولید شد؛ یعنی «تاریخ جبرتی» در یورش ناپلئون. اما در سایر نقاط، حتی برای مدت طولانی بر امپراتور عثمانی، زبان فارسی زبان حاکم بود. و در شمال هند، که حکومت مسلمانان در قرن سیزدهم در آن جا تأسیس شد، آثار تاریخی به زبان فارسی نوشته می شد و از روش های ایرانی پیروی می کردند. در واقع تاریخ سلطنت دهلی قبل از مغولان، یکی از معدود عرصه های تاریخ نگاری است که شاید بتوان گفت: وقایع نامه نویسی سده میانه تا امروز در آن جا زنده مانده است.
مطالبی در مورد ابن خلدون از شمال افریقا باید گفته شود. شاید او تنها تاریخ نگار اسلامی (و جامعه شناس) باشد که از هر تاریخ نگار غربی می توان انتظار داشت نام او را شنیده باشد. انصافاً او بی شک برجسته ترین متفکر بدیع تاریخی است که در جهان اسلام در سده میانه ظهور نمود. شهرتش چندان از جهت تاریخ جهان او العبر نیست، بلکه به جهت مقدمه ای است که بر آن نوشت. در این جا او به تفسیر عوامل تغییر در جوامع بشری، بررسی تأثیر عوامل محیطی، شکل حکومت، نیروی جوامع قبیله ای با عنوان عصبیت، مذهب، آثار مخرب تمدن و پیشرفت، نتایج زوال و غیره پرداخت. ابن خلدون بر دوران خودش تأثیر اندکی گذاشت، گرچه خودش زندگی پرماجرایی داشت (برای مثال، او تیمور فاتح را در دمشق ملاقات نمود و گزارش گفت وگو با او را بر جای گذاشت)، عقاید او در میان متفکران عثمانی در قرن هفده، بسیار مورد بحث واقع شد، بدون این که هیچ ثمره خاصی در سرزمین اسلامی داشته باشد.
همان طور که گفته شده است، سنت چین، ادبیات تاریخی را به طور عجیب و خاص با همه ارزش ها، شایستگی ها، کاستی ها و محدودیت هایش، ایجاد نمود؛ اما به جهت حجم تولیداتش و گستردگی آثار مضبوطش، منحصر به فرد است. تاریخ مستمر تاریخ نگاری چین، حداقل به زمان کنفوسیوسی برمی گردد و در شکل سنتی خود تا عصر امپراتور چین یعنی تا آغاز قرن بیستم باقی ماند و تأثیر اندکی از دانشجویان غربی رشته تاریخ نگاری پذیرفت. این مسأله، بی شک تا حدودی به جهت مشکلات کلی بود که در به دست آوردن آن وجود داشت. چینی زبان آسانی نیست و برای هیچ کس یادگیری آن صرفاً به جهت درک نمونه ای از طبیعت و ماهیت سنت تاریخ نگاری شان معقول نیست و آثار زیادی از آنها به زبان های اروپایی ترجمه نشده است؛ حتی بیشتر آن چه ترجمه شده اند، برای کسی که قبلاً اطلاعات نسبتاً چشم گیری در مورد فرهنگ و تاریخ چین ندارد، کمتر قابل استفاده است. به هر حال، تاریخ نویسی چین احتمالاً دارای حدود فرهنگی با یک گستره وسیع در مقایسه با دو سنت بزرگ تاریخ نگاری جهان یعنی سنت غربی و اسلامی است و به نظر می رسد که از آن دو تأثیر نپذیرفته و خودش نیز بر آن دو در هیچ حیطه مهمی تأثیر نگذاشته است و تأثیراتش عمدتاً به شرق آسیا یعنی سنن تاریخ نگاری کره، ژاپن و ویتنام بود محدود می شود؛ کشورهای یاد شده مانند موارد بسیار دیگر فرهنگی، تا حد زیادی پیرو تمدن چین بودند.
موضوعات دینی زیادی در مورد تاریخ نگاری چین وجود ندارد. داستان هایی که گفته می شود، به پیامبران، امور ماورایی و سحر و معجزات مربوط نیست. به هر حال، تاریخ نگاری در ارتباط تنگاتنگ با کنفوسیوسیم بود. این ایدئولوژی، که جای مذهب را میان اهل قلم و دیوان سالار گرفت ـ کسانی که هم به نگارش و هم به خواندن تاریخ می پرداختند. به دلیل توجه کنفوسیوسیم به مناسک سنتی و تواتر خاندانی، به ناچار علایق بسیار عمیقی به گذشته و سنت به وجود آورد. این حاکی از آن است که تاریخ برای یک فرد کنفوسیوسی، در برخی مواقع جای متون مقدسی را می گیرد که در سایر فرهنگ ها محوریت داشته است. ریشه های تاریخ نگاری چین حتی به قبل از کنفوسیوس برمی گردد. پرستش نیاکان به عنوان یک عمل معقول، دارای سابقه زیادی بود و حداقل سبب می شد تا نسب نامه ها به طور خاص در میان خاندان سلطنتی حفظ شود. گونه گونی و تنوع حکومت ها که چین را قبل از اتحاد آنها توسط اولین امپراتوری در سال ۲۲۱ قبل از میلاد تکه تکه کرده بود، در وقایع نامه ها ثبت شده است.
یکی از این وقایع نامه ها در مورد حکومت «لو» معروف به سال نامه بهار و پاییز است که به طور سنتی آغاز استمرار سنت تاریخ نگاری چین را نشان می دهد. این اثر چندان حجیم نیست. به جهت اهمیت خود حکومت (حکومت لو) یا اطلاعات موجود در وقایع نامه ها، سبب بروز این عقیده شد که خود کنفوسیوس این کتاب را تجدید نظر کرده است.
بنابراین، مدلی ارائه داد که همیشه مورد توجه بود. این اثر سالهای ۴۸۱ ـ ۷۲۲ قبل از میلاد را در برمی گیرد و اساساً نگارش نسبتاً بی روح و خشک وقایع و حوادث مهم خصوصاً مناسک و شعائر بسیار بااهمیت است. آن چه واقعاً اهمیت داشت، کاری بود که کنفوسیوس در فرآیند ویرایش انجام داده بود که گمان می رفت برای او فرستاده شده باشد. با استفاده از لغات و اصطلاحات دقیق، باب نمود، معیار اصلی و حقیقی نیکی و گناه گردید. هیچ کس حتی در چین، نتوانست این را ثابت کند. یک عقیده باستانی وجود دارد که آن چه کنفوسیوس در حقیقت در سال نامه به عنوان یک نوع رساله و یا کتاب به کار برده، از نوع تفسیرهای شفاهی وی بوده نه به صورت متون دست نوشته خودش. میراث این عقیده در مورد فعالیت های کنفوسیوس به عنوان یک تاریخ نگار این تصور بود که تقسیم و تعیین خیر و شر، به یکی از وظایف و تکالیف تاریخ نگاران تبدیل شد، حتی اگر برخی از تاریخ نگاران در این عمل تردید داشتند.
در این که کار کردن کاملاً به روش کنفوسیوس در سال نامه بهار و پاییز عملی دشوار است، تردیدی نیست و همین امر باعث شد تا تعدادی تفاسیر بر آن نوشته شود. این تفاسیر بعد از چندین قرن از زمان کنفوسیوس در عصر «هان» ظهور نمودند (۲۲۰ ـ ۲۰۶ ق.م.) و تا حدودی با آن چه امروز تاسو ـ چوان (سنت تسو) شهرت یافته، متفاوت است. تاسوچوان بسیار کامل تر از سال نامه هاست و تا اندازه ای دوره بیشتری را در بر می گیرد. این سنت بسیار کمتر از سایر تفاسیر، اخلاقی است و قسمت عمدة آن از روایات شفاهی و روایات متواتر به شیوه های بسیار پرشور تشکیل شده و اولین شاه کار بزرگ نثر ادبی چینی به حساب می آید. گرچه این مسأله کاملاً روشن نشده است و آن را به عنوان یک اثر ساده تاریخی به شمار می آورند، در بهترین حالت می توان آن را بر پایه داستان های افسانه ای و یا نیمه افسانه ای شخصیت های بزرگ گذشته دانست.
بزرگ ترین پیشرفت تاریخ نگاری، با کار سوما چی ین (۸۵ ـ ۱۴۵ ق.م) و پدرش سوماتان، آغاز شد که کار پدرش را ادامه داد و کامل نمود. این دو به طور متوالی، عنوان موروثی نویسنده یا تاریخ نگار بزرگ در چین یک پارچه عصر هان را به خود اختصاص دادند. طرح آنها ترکیب نمودن اطلاعات (مواد) موجود و سنن تاریخ چین از زمان آغازین تا عصر خودشان در یک اثر واحد بود. برای انجام دادن این کار، الگوی اساسی همراه با جرح و تعدیل، تنظیم نمودند که از روی آن، تاریخ رسمی چین تا انتهای امپراتوری در سال ۱۹۱۱ میلادی نوشته شد. این کار یک عمل سرهم بندی و چسب و قیچی گونه بود. مواد خام از منابع یک جا جمع می گردید و بدون تغییر نوشته می شد، مگر در مواردی چون خلاصه سازی و دیدگاه های شخصی تاریخ نگاران که به طور کاملاً مشخص و جداگانه حفظ می گردید. البته قضاوت های تاریخ نگاران در برگزیدن قطعات مناسب، خودش را نشان می داد. لذا این بسیار ساده انگارانه است که گفته شود چنین کتابی ممکن است منبع اولیه به حساب آید، گرچه ممکن است آن کتاب ها در مقایسه با کاری که کاملاً با گفته های تاریخ نگاران نوشته شده، نزدیک تر به منابع اولیه باشد. در این جا شاید یک شباهت جزیی با ره یافت طبری بتوان یافت. برای زمان های بسیار دورتر، برخی از مواد استفاده شده، شاید از نظر صحت و درستی محل تردید باشد؛ گرچه برای تاریخ معاصر، آرشیوهای رسمی حکومت با همه مزایا و مشکلاتی که دلالت های آن دارد، می تواند راه گشا باشد.
سوماس از جهت دیگر، در سازمان دهی اش از مواد خام، الگویی را طبق موضوعات ایجاد نمود. نوشته های تاریخ نگاران (شیه ـ چی) به پنج دسته اصلی تقسیم می شود: اولین آنها «سال نامه های پایه» است (پن ـ چی) که به منزله حوادث اصلی حیات و سلطنت امپراتوری ها به حساب می آیند. بعد از آن «جداول» است که اعطای القاب اشرافی در عصر هان و وقایع نامه هایی از سلسله های مستقل مختلفی را شامل می گردد که قبل از عصر هان بوده است. «تک نگاری ها» به دنبال آن دو می آید: اینها با جنبه هایی از حکومت مثل تقویم، مناسک و شعائر و موسیقی سر و کار دارند. «خاندان های موروثی» بخش بعدی است که تاریخ جداگانه حکومت های قبل از هان را شرح می دهد. این بخش، دسته ای است که جانشینان سوماس ضرورتی برای نگارش تاریخ چین متحد نیافتند. «زندگی نامه ها طولانی ترین بخش است (سنن جمع آوری شده ادبی) که یک مقوله کلی محسوب می شود. گرچه تعداد زیادی از زندگی نامه های اشراف را در بر می گیرد، شامل برخی اطلاعاتی است که در دیگر جاها یافت نمی شود، مانند روابط با دول خارجی. زندگی نامه ها به طور فزاینده ای سهم بیشتری از سایر تواریخ رسمی بعدی یافتند. اما این زندگی نامه ها، شبیه مفهوم جدید غربی شان نیستند. موضوعاتشان به جهت منحصر به فرد بودنشان انتخاب نمی شدند، بلکه به عنوان نماینده اعضای یک گروه و یا طبقه انتخاب می گردیدند که کارکرد شایسته و مناسب در حکومت چین داشتند.
همه اینها ممکن است برداشتی از نوعی یک نواختی قالبی بدهد و در واقع در برخی از تواریخ بعدی، اینها دقیقاً همان چیزی بودند که به دست آمدند. اما به عنوان یک مطلب خواندنی برای مثال، ترجمه رایموند داوسون از قسمت های زیادی از مطالب مربوط به اولین امپراتوری را به طور بسیار شفاف نشان داده است. این به هیچ وجه موردی بسیار دور از آن چه کار سوماچاین بدان مربوط می شد، نبوده است. این مسأله به طرز عجیبی مطلبی شفاف و جالب خلق نمود. پان کو (۳۲ ـ ۹۲ م) واسطه ارتقای تاریخ نگاری رسمی چین به مرحله بعد بود. او نگارش تاریخش را به عنوان یک کار شخصی آغاز نمود، گرچه بعدها مقام و حمایت رسمی دریافت کرد. این نکته شایان ذکر است که علی رغم سلطه تواریخ رسمی، نوشتن آثار شخصی تاریخی در سراسر گذشته چین ادامه یافت. پان کو در کارش با تاریخی از سلسله پیشین «هان» سر و کار داشت. از این جنبه تنها با یک سلسله سر و کار داشت. او از الگویی که سوما چاین ایجاد کرده بود، فاصله گرفت و بعدها نمونه پان کو، پیروی می گردید. تاریخ نگاران چینی به ناچار متمایل شدند بعد از آن، تاریخ کشورشان را در چارچوب سلسله ای نگاه کنند (روشی که دانشمندان غربی به طرز گسترده ای پیروی کردند).
بعد از هان، سلسله مهم بعدی که بر سراسر چین حکومت نمود، سلسله تانگ بود (۹۰۷ ـ ۶۱۸ م). در این زمان حکومت، اداره (دفتر) تاریخ را تأسیس نمود که وظیفه گرد آوردن و مهیا کردن اطلاعات برای تاریخ تانگ را بر عهده داشت. در دوران فترت (به طور مشخص در پایان هر حکومت)، این نقش بر عهده وقایع نامه ها نهاده می شد که به گزارش های تمام و کمال (shih lu) معروف بود. این گزارش ها، به عنوان منبع اطلاعات و برای استفاده مقامات در جست وجوی سوابق و پیشینه، تهیه می شد. چین قدیمی متقاعد شده بود که هیچ چیزی را نباید برای اولین بار انجام داد. سرانجام الگویی به وجود آمد که بر اساس آن، سلسله جدید جلوس خود را با نگارش تاریخ رسمی پیشینیان خود مشخص می کرد که جمع آوری شده از گزارش های تمام و کمال بود. تواریخ رسمی برای چندین قرن، عبارت بودند از آن چه امروز باقی مانده است و گزارش ها تمام و کمال، نابود شدند. اما برای دو سلسله آخر یعنی مینگ (۱۳۶۸ ـ ۱۶۴۴ م) و چینگ (۱۶۴۴ ـ ۱۹۱۱ م) هنوز اسنادی موجود است. بنابراین، امکان مشاهده چگونگی برخورد اداره تاریخ با گزارش های تمام و کمال در استفاده از آنها به عنوان پایه و اساس نگارش تاریخ رسمی وجود دارد.
چنین روشی تاریخ نگاری رسمی، به جهت استمرار (توالی حوادث) و ثبت جزییات گذشته منحصر به فرد بود. ولی طبیعتاً علایق شخصی یا رشد تحقیقات و نوشته های تاریخی به عنوان یک نظام نبود. در حقیقت بسیاری از متفکران چینی از این الگوی رسمی ناخشنود بودند. برخی در مورد معایبش و آن چه می توانست جانشین و یا مکمل آن باشد نوشتند. برخی دیگر به انجام دادن کارهایی درباره آن مبادرت نمودند. برجسته ترین نمونه های قابل ذکر از حوادث بعدی در دوران سلسله سونگ (۹۶۰ ـ ۱۲۷۹ م) رخ داد. سوماکانگ اثرش آینه ای جامع برای یاری حکومت را در سال ۱۰۸۵ میلادی تکمیل نمود. این اثر تمامی دوره زمانی از انتهای اثر «سال نامه بهار و پاییز» تا جلوس سلسله سونگ، یعنی سال های ۴۰۳ قبل از میلاد تا ۹۵۹ میلادی را زیر پوشش قرار داد. نویسنده یکی از رجال سیاسی بود؛ بنابراین، به سختی می توان گفت که اثرش به طور کامل از بیرون از سنت بورکراسی رسمی سرچشمه می گیرد. در واقع او رسماً برای آن کتاب حمایت می شد. اما شکل و سازماندهی کار غیر معمول نبود، بلکه گستره زمانی و وجود یک هوش هدایت گر پشت آن غیرمعمول بود؛ مسأله ای که مدت ها تاریخ نگاران رسمی سلسله ای از آن غافل بودند. سوماکانگ به هیچ وجه از سپردن دیدگاه هایش به زیر چاپ ناراضی نبود، در حالی که در گنجاندن جزییات حوادث رخ داده، اصرار داشت، گرچه آنها از نظر معنوی، ممکن بود پیش رفت کمتری داشته باشند. تاریخ نگار بعدی «چوهسی»، خلاصه ای از کار سوماکانگ را نوشت که عناصر بسیاری از «ستایش و سرزنش» را شامل می شد که با اخلاق کنفوسیوس از اخلاق سیاسی بسیار مطابق بود. متأسفانه به جای منبع اصلی، به طور گسترده به عنوان یک منبع معتبر خوانده شد و از آن استقبال کردند.
دانشمندی که تصور می شد بیشتر از همه در بریدن تصور سنت تاریخ نویسی مؤثر بود، در زمان حکومت چینگ می زیست. چانگ هسوچنگ (۱۷۲۸ ـ ۱۸۰۱ م) این مطلب را که تاریخ نگاری چینی، به ثبت جزییات بسیار علاقه مند است مورد مناقشه قرار داد و گفت: این مسأله باعث ایجاد این مشکل می شود که به جای جنگل، درختان مشاهده شوند. او خواست دیدگاهی بسیار اجمالی تر و کلی تر از ماهیت و هدف تاریخ اتخاذ کند. او را به «جامباتیستا ویکو» تشبیه کرده اند و هم چنین شاید او را بشود با لرد اکتن به عنوان یک متفکر تاریخی ژرف اندیش مقایسه کرد ـ شخصی که با تمام حسن نیتی که داشت، در عرصه عمل به عقایدش با شکست مواجه شد. چانگ بر روزگار خود تأثیر اندکی گذاشت و به سرعت فراموش شد. او موفق گردید یکی از کتاب هایش را به چاپ برساند، اما آن کتاب در میان ۲۱۳۶ اثر تاریخی که در کتابخانه امپراتوری در سال ۱۷۸۲ موجود بود، یافت نشد. عقاید او در دوران اخیر نسبتاً احیا شده و متفکران چین در سنت عالمانه او به عنوان نشانه تفکر مدرن تحقیق نمودند.
آن چه بیشتر در این اثر می آید مربوط به غنای عظیم و گسترده تاریخ نگاری غرب مربوط می گردد؛ یعنی تاریخ نگاری مدرن که در معنای واقعی آن، جلوه ای از موفقیت غرب است. حتی در بخش چهارم که تاریخ نگاری های مدرن چین، ژاپن، هند و افریقا مورد بحث واقع می شوند ـ مناطقی که سهم بسیار زیادی از هدایت متخصصان نگارش تاریخی دارند، از بومیان مناطقی هستند که بدان تعلق دارند نه اروپاییان و امریکاییان ـ آنها کمابیش با توجه به شاخص های تاریخ نگاری غربی کار می کنند که از زمان روش نگری متحول شد. البته تفاوت هایی هم وجود دارد: برای مثال روی کرد علمای مسلمان جدید در به کارگیری متون دینی به عنوان منابع تاریخی از یک دورنما، با هم کار غیرمسلمانشان متفاوت است و برخی تاریخ نگاران چینی، شاید معتقد بودند که خودشان را ملزم کنند تا با اسلاف دانشمند خود، با اندکی تفاوت سازگار شوند. آنها که برخی اوقات، آن را مفید می دیدند و برخی اوقات بی حاصل. این مشخصه تعدادی از نوشته های تاریخی غربی جدید بود. اما نباید فراموش کرد که تاریخ نگاری غرب، مشغله ذهنی اصلی ماست. دو سنت دیرین جهان های اسلام و چین، دو نوع تاریخ نگاری است که نقش مهمی ـ در مورد چین نقش مرکزی ـ در تحول فکری این دو تمدن عظیم ایجاد نمود و شایسته توجه و احترام ماست.
نتیجه
دو سنت حاکم بر تاریخ نگاری آسیا ـ یعنی سنت تاریخ نگاری اسلامی و سنت تاریخ نگاری چینی ـ محصول گذشته گرایی است. تاریخ در ابتدا برای هر دوی این سنت ها، وسیله ای برای بازسازی گذشته طلایی و تلاش برای احیای آن دوران بوده است.
در تاریخ نگاری اسلامی، برای حفظ الگوی زندگی پیامبر (سنت)، سیره نویسی آغاز شد. در ابتدا تاریخ نگاری اسلامی، متأثر از حدیث بود و روش بیان و نقد روایات تاریخی، به روش ارائه و نقد حدیث شباهت داشت که نمونه اعلای آن روش نقل قولی طبری است.
گذشته گرایی و پرستش نیاکان، سبب شد تا چینیان حتی قبل از کنفوسیوس، به تاریخ گرایش یابند. تاریخ نگاری در چین، شکل سنتی خود را تا آغاز قرن بیستم حفظ نمود. به علت مشکلات خاص زبان چینی و ترجمه نشدن متون چینی به سایر زبان های رایج جهان، تاریخ نگاری چین از دو سنت تاریخ نگاری اسلامی و غربی تأثیر نپذیرفت و در هیچ حیطه مهمی بر آنها تأثیر نگذاشت و تأثیراتش تنها به تاریخ نگاری شرق آسیا یعنی تاریخ نگاری کره، ژاپن و ویتنام محدود بود. (مترجم)
منبع :
نامه تاریخپژوهان، شماره ۲۲
آفتاب
http://www.aftabir.com
/ج