مترجم: دکتر سید داود میرترابی
3ــ خط سیر مکتب کابالا در تتمه ی حکایت حیرام
1ــ3 تعریف قبالااصطلاح شناسی (1): ... واژه ی قبالا از ریشه ی عبری قبل GBL به معنی «قبول کردن»، یا «پذیرفتن» گرفته شده است. در متون اوایل سده های میانه، قبالا عموماً دلالت بر «قبول کردن» و اصطلاحاً سنت قبول شده، به ویژه سنت و مسایل هلاخایی داشت. از اوایل قرن سیزدهم قبالا اصطلاح اصلی سنت عرفانی یهود شد و در جلد کتاب آورده است: واژه قبالا. ... مجموعه ی تعالیم باطنی را در بر می گیرد. این واژه به گونه های مختلف هیجی می شود. عموماً کابالا Kabbalah مورد نظر دانشمندان و دین شناسان بوده و قبالا Gabalah مورد توجه معتقدین به علوم غریبه و نیز فراروان شناسان می باشد.
... و حکایت قبالا از قرون 12 تا 17 هم به ترتیب در جنوب فرانسه، اسپانیا، لهستان، روسیه و فلسطین گسترش یافت.
خانم شیرین دخت دقیقیان در کتاب نردبانی به آسمان از نشر ویدا در صفحات 9 ــ 367 مطالب فراوانی در مورد قبالا ارائه داده است: از دیدگاه قبالا ذات مطلق خداوندی خارج از دسترس فهم و حتی درک شهودی است و به گونه ای می توان آنان را عارفان لاادری (Agnostic Mysticism) دانست. رهبران قبالای پرووانس و اسپانیا از جمله ازریل گرونا و اسحق نابینا نام عین سوف یعنی نامتناهی و بی انتها را برای خدا برگزیده اند. یکی از ویژگی های این واژه ی عبری آن بود که هیچ نشانی از صفات یا گزاره های انسانی نداشت. ... درک آن از هیچ طریقی حتی بالاترین مکاشفه ها امکان ندارد و تنها از دریچه ی وجود و آفرینش فانی می توان به این مفهوم باقی پی برد.
... در همه ی مکاتب قبالا نور، نمادی برای عین سوف است و در مکاتب جدیدتر قبالا میان نور عین سوف و خود آن تمایز قائل می شوند. از دریچه ی همین مفهوم خدا چونان نامتناهی پنهان و دور از دسترس، درک آفرینش معنایی خاص می یابد: آشکارگی خدا در آفرینش رخ می دهد. و در اینجاست که مسأله اولین مرحله ی صدور آفرینش پیش می آید. پیرامون این موضوع نظرهای بسیار متفاوتی وجود داشت ولی همگی پیرامون دور بودن این مرحله از هر گونه امکانات توصیف تأکید داشتند و در عین حال نمادهایی به کار می برند تا آن را روشن سازند.
مسئله بغرنج اولین صدور این بود که آیا اولین مرحله گامی به جهان خارج بود و یا گامی درونی، در ژرفای عین سوف بود! ... از مفاهیمی که در شرح مرحله ی اول صدور در مکتب قبالا مطرح می شود Ayin یا عدم مطلق و تشعشع درونی عین سوف در نورهایی است که آن را زهزائوت یا جلال می نامند و برترین مرحله صدور به شمار می رود.
مقدمه ی پیدایش نظریه ی سفیروت، مقوله ی سه نور است. ریشه ی این نظریه را به حی گائون (قرن سیزدهم) نسبت می دهند درون «ریشه ی ریشه ها» سه نور پنهان ازلی وجود دارند و فراتر از تیررس درک انسانی هستند که به آنها زاهزائوت می گویند. زاه به معنی اخگر است. این نظریه تثبیت قبالایی پایه ی صدور ده سفیرا بود.
... در تئوری های قبالایی متأخر، سفیراها تنها ظرف و مجرای نیت خداوندی دانسته می شوند؛ هر چند که از او جدا نیستند و بیرون از او به شمار نمی روند...
مجموعه ای از تصاویر و نمادهای هنرمندانه از سوی متفکران قبالا برای تشریح نظریه ی سفیراها خلق شد از جمله تشبیه به شمع. سفیراها را چون شمعی می دانند که وسط ده آینه با رنگ های خاص قرار دارند. نور در هر یک بازتابی متفاوت می یابد.
تشبیه سفیراها به جامه و پوشش نیز از جمله این نمادهاست که حد نظریه ای جسورانه ای پیش می رود: خدا در آفرینش خود را به ده جامه ملبس کرده است که همین سفیراهای قبالا هستند و در برخی منابع جامه و جسم یکی دانسته شده اند. خدا به این جامه ها درآمد تا انسان بتواند به نور نگاه کند و کور نشود. وقتی انسان بتواند به نور فراسوی یک جامه نگاه کند، به نور مرحله ی بعد نیز قادر به چشم دوختن خواهد بود. پس سفیراها مانند پله های انسان را به سوی خدا به عروج می برند. میان سفیراها وضعیت دینامیکی وجود دارد و نیز درون خود هر سفیرا.
تئوری سفیرا چونان مرکزیت نظری قبالا، در مکاتب گوناگون به تکامل و پیچیدگی رسید... عدد ده برای شمار سفیراها پایه ای برای گونه های مختلف گسترش فرایند نورها شد.
هر یک از مخلوقات عینی و ذهنی (از جمله عقل و ایمان و ..) کهن انگاره ی خود را در یکی از سفیراها نهان دارند. ... فهرست ده سفیرا و نام های آنها:
1ــ کتر (Keter): تاج 2ــ هُخما (Hokhmah): خرد.
3ــ بینا (Bina): بصیرت 4ــ گدولا (Gedullah Hesed): عظمت یا حِسِد: عشق.
5ــ گوورا (GevurahDin): جبروت یا دین: داوری.
6ــ تیفرت (Tifret Rahamim): زیبایی با رحمیم: رحم.
7ــ نِضَح (Nezah): ابدیت. 8ــ (Hod): شکوه.
9ــ یسود (Zaddik Yesod Olam) انسان صدیق یا یسود عولام: بنیان عالم.
10ــ ملخوت (Malkut Atarah): ملکوت یا آتارا: تارک.
شر در مکتب قبالا: همان کتاب صفحات 374 پس از نظریه ی سفیراها، بیشترین اهمیت در اندیشه ی قبالایی، به مسئله شر، پیدایش و ماهیت آن داده شده است. از سویی وجه افتراق مهم قبالا با فلسفه ی یهود در نگرش آن به پدیده ی شر است. در فصل هارامبام دیدیم که فلسفه و کلام یهود، شر را غیاب خیر و در نتیجه بدون موجودیت عینی می شمارد. قبالا درست برعکس شر را دارای موجودیت عینی می شمارد و آن را به سیستم خلقت و رابطه ی انسان با نظام آفرینش مربوط می داند. به این معنا که انسان قادر به دریافت همه ی تشعشع های سفیراها نیست و این امر سرچشمه ی شر است. عامل تعیین کننده ی بروز شر بیگانگی موجودات با سرچشمه ی صدور خود است و این جدایی نیروی شر را تأمین می کند. در سفر باهر گفته شده است که در سفیراها گبورا در سمت چپ ذات باریتعالی صفتی با نام شر وجود دارد. اسحق نابینا به این نتیجه رسید که شر و مرگ باید ریشه ای مثبت و در ایجاد تعادل در جهان نقش داشته باشند. بر اساس این نظریه شر از سفیرای عدل سرریز شده است و این رویداد تحت تأثیر بقایای رابطه با سفیرای عشق و مهربانی (حسد) رخ داده است. در واقع عدل ناب که با ناخالصی هایی تعادل خود را از دست داده است، سر ریز می شود و به آن سو فرو می ریزد و سیترا اهرا یا دیگر سو را پدید می آورد. درست مثل ظرفی که اضافه ی خود را سرریز کند. در فرهنگ واژگان قبالا سیترا اهرا همانا شر است. سیترا اهرا قلمرو تشعشع سیاهی و نیروهای اهریمنی است و بخشی از دنیای مقدس سفیراها به شمار نمی رود. شر با آن که از یکی از صفات باریتعالی سرچشمه می گیرد، ولی نمی تواند بخشی ذاتی از آن باشد. این نظریه ی رسمی کتاب زوهر است.
بنا به این دیدگاه یک نظام کامل صدور از سمت چپ وجود دارد که همانا نیروی ناپاکی فعال در آفرینش است. این نیروی عینی تا وقتی دوام و ادامه دارد که قدرت خود را از سفیرای گبورا می گیرد یعنی تا زمانی که انسان از طریق کردارهای گناه آلود خود آن را تقویت و بازسازی می کند. سیترا اهرا بر اساس کتاب زوهر ده سفیرا از خود صادر می کند. سه دنیای اول، سه سفیرای اول هستند که در اثر تمرکز نیروی عدل سختگیرانه منهدم شده اند.
اندیشمندان نظام های مختلف قبالا در این مورد تصاویر نمادینی خلق کرده اند از جمله در زوهر آمده است که شر از دنیاهای سمت چپ که ویران شده اند برخاسته است. ازریل گرونا نیروی شر را به پوست (کلیپا) درخت آفرینش تشبیه کرده است. در قبالای مکتب گرونا آمده است که درخت زندگی و درخت معرفت در هماهنگی کاملی با یکدیگر بودند تا آن که آدم آنها را جدا کرد و به شر که در درخت معرفت به نیک و بد نهفته بود موجودیت بخشید. این رویداد کهن انگاره ی تمامی گناهان کبیره ی یاد شده در تورات است.
جوهر گناه آدم جدا کردن آن چیزی بود که باید متحد می ماند و این جوهر در هر گناهی تکرار می شود...
همان کتاب صفحه 7 ــ 376: در آموزه های پیروان شبتایی، از جمله ناتان گازایی نماد پردازی های جدیدی پیرامون شر صورت گرفت. بر اساس دیدگاه او در درون عین سوف دو نور وجود داشت. یکی نوری که اندیشه داست و در آفرینش کاملاً فعال بود و دیگری نوری که فاقد اندیشه بود و منفعل و پنهان در اعماق خویش ماند. وقتی نور اندیشه در آفرینش دست به کار شد، برای خود مکانی تدارک دید ولی نور دوم که نقشی نداشت در همان مکان خود باقی ماند، از آن پس تنها گرایش آن ماندن درون خویش بود و در برابر صدور آفرینش توسط نور اندیشه مقاومت کرد. مقاومت نور دوم برای ماندن درون خویش و شرکت نکردن در صدور، آن را به خاستگاه شر در کارگاه آفرینش بدل کرد. این نور به خودی خود شر نیست و تنها خواست آن وجود نداشتن هیچ چیزی جدا از عین سوف است. او از پذیرش نور اندیشه سرباز می زند و به تخریب هر آن چه که توسط آن ساخته شد، می پردازد. بنابراین، شر محصول دیالک تیک دو نور درون عین سوف است. این جریان تا روز رستاخیز ادامه دارد و در پایان کار جهان سرانجام نور اندیشه در نور بی اندیشه نفوذ می کند و به آن تقدس می بخشد. معاد شناسی شر یکی از بحث های مهم قبالاست و انواع پاسخ به آن داده می شود. در معاد بازگشت همه چیز به ذات اصلی خود مطرح است و بنابراین شر نیز از این بازگشت بر کنار نیست. بیفزاییم که مفهوم معاد قبالایی با یوول کیهانی در ارتباط است. در پایان یوول کیهانی قدرت شر منهدم خواهد شد. برخی نیز بر آن بودند که قلمرو شر چونان مکان مکافات ابدی گناهکاران باقی خواهد بود. هر دو دیدگاه ها در زوهر و قبالای لوریا به آشتی رسیده اند. برخی نیز بر آن بودند که در روز پایان سامائل (شیطان) به فرشته ای مقدس تبدیل می شود و قلمرو سیترا اهرا را نابود می کند. حرف م (ما) که نماینده ی واژه ی مرک (به عبری ماوت) است، از نام سامائل بیرون می رود و نام او به سائل که یکی از هفتادو دو نام مقدس خداوند است، تبدیل می شود.
2
ــ3، محراب اخنوخ ــ در تتمه حکایت حیرام
در تتمه حکایت حیرام به نظریه ی جالبی برخورد می کنیم، علاوه بر اینکه خط سیر مکتب قبالا و نمادهای ماسونی را در تتمه حکایت حیرام می یابیم، درمی یابیم که به غیر از معبدی که حضرت سلیمان ساخته است، معبدی هم است که اخنوخ در آن نقش داشته است. در صفحه 221 همین کتاب: حال باید بدانید که این دخمه ها و نقبها و سردابها و طالارها و طاقها را حضرت سلیمان نساخته و قطعه عمیق را هم او در اینجا پنهان نکرده است. این سنگ عقیق را هنوک در اینجا نهاده است. او نخستین سالک بود. او راهبر سالکان بود. او نمرده بلکه در وجود کلیه فرزندان روحانی خویش همواره زنده است. هنوک مدتها قبل از حضرت سلیمان و حتی قبل از طوفان نوح می زیست. هیچکس نمی داند هشت طالار نخستین و این دخمه که در دل سنگ کنده شده در چه زمانی ساخته شده اند.حکایت سه مؤبد (2)
تتمه حکایت حیرامفصل مربوط به «استادی» تا زمان مرگ حیرام استاد ساختمان معبد حضرت سلیمان پایان یافت ولی این حکایت با مرگ استاد خاتمه نیافته است. دنباله آن را، بدین قرار روایت کرده اند.
مدتها از مرگ حیرام و حضرت سلیمان و کلیه معاصرین آنان گذشت. لشکریان بخت النصر کشور یهودا را نابود و شهر اورشلیم را با خاک یکسان کردند. معبد را زیر و زبر و آن عده از ساکنین این کشور را که از دم تیغ نگذرانده بودند به اسیری بردند. کوهسار صهیون بصورت صحرایی بی آب و علف درآمد که در آن جز معدودی بز مفلوک دیده نمی شد. تنی چند بدوی گرسنه و راهزن شبان آن رمه بودند. در چنین زمانی یک روز صبح سه مسافر شترسوار به این سرزمین وارد شدند.
آنها مؤبدانی بودند که در بابل سیر سلوک دیده و عضو جامعه جهانی روحانیت شده بود. آنها بقصد زیارت و اکتشاف ویرانه های معبد کهن آمده بودند.
پس از صرف غذای ساده ای بدور حصار فروریخته طواف کردند. از روی آثار دیوارهای مخروبه و ستونهای فرو افتاده دریافتند که حدود معبد در کجا بوده. آنها سرستونها را که بر زمین افتاده بود معاینه و سنگها را جمع آوری کردند تا مگر کتیبه یا علائمی در آنها کشف کنند.
در حینی که مشغول اکتشافات بودند در زیر بدنه دیواری فرو افتاده در میان بوته های خار مغیلان حفره ای کشف کردند. این حفره چاهی بود که در زاویه جنوب شرقی معبد (3) واقع شده بود. دهانه ی چاه را از خار و خس پاک کردند. آنگاه یکی از آن سه مؤبد که از دیگران مسن تر بود و گویا بر آنان سمت ریاست داشت روی شکم بر لب چاه دراز کشید و در داخل چاه نگریست.
نیمروز بود. خورشید در اوج آسمان می درخشید و اشعه ی آن بطور عمودی در چاه می افتاد. و در قعر چاه چیزی درخشان نظر مؤبد را جلب کرد. همراهان خود را آواز داد و آنان نیز مانند او بر لب چاه دراز کشیدند و داخل چاه را نگریستند. مسلماً آنچه می دیدند شایان توجه و شاید گوهری مقدس بود. لذا تصمیم گرفتند که آنرا بدست آورند. شالهای کمر خود را باز کردند و هر سه را بهم گره زدند و یک سر آنرا بداخل چاه افکندند. آنگاه دو نفر از آنها بازو ببازوی هم دادند تا سنگینی بدن همسفر سوم را که می خواست داخل چاه شود، تحمل کنند. پیر مؤبدان شال را بدست گرفت و در داخل چاه ناپدید شد.
اکنون که او مشغول پایین رفتن است ببینیم این شیئی که توجه زائران را جلب کرده چیست؟ برای این مظور باید چند قرن بعقب بازگردیم تا برسیم به زمانی که واقعه قتل حیرام اتفاق افتاد.
هنگامی که حیرام در مقابل در شرقی معبد از دست دومین یار بدکردار ضربت دیلم خورد بطرف جنوب رفت تا از در جنوبی بگریزد ولی در حین فرار بیم از آن داشت که بدنبالش بیایند، یا چنانکه اتفاقی افتاد یار بدکردار دیگری در مدخل جنوبی ظاهر شود. لذا زیوری را که با زنجیری متشکل از 77 حلقه بگردن آویخته بود از گردن درآورد و در چاه معبد که در محل التفای ضلع شرقی با ضلع جنوبی معبد بود انداخت.
این زیور عبارت بود از مثلثی که هر ضلع آن یک وجب طول داشت. جنس آن از خالص ترین فلزات بود. حیرام روی این مثلث اسم اعظم را حک کرده بود زیرا که حیرام سالک کامل بود و اسم اعظم را می دانست. حیرام این زیور را همیشه بگردن داشت ولی روی آنرا بطرف داخل وامیداشت و فقط پشت آن در معرض دید مردم بود. سطح پشت آن زیور صاف و صیقلی بود.
مؤبد در حینی که به کمک دست و پا بداخل چاه می رفت متوجه شد که دیواره ی داخل چاه منقسم به طبقات یا حلقه هایی است که با سنگ ساخته شده ولی هر حلقه به یک رنگ متفاوت است و ارتفاع هر کدام یک ذراع است. چون به آخر چاه رسید طبقات مذکور را شمرد. عده آنها ده طبقه بود. آنوقت به قعر چاه نگریست و زیور حیرام را دید. آنرا برداشت و نگاه کرد و متوجه شد که اسم اعظم روی آن حک گردیده است.
آن مؤبد اسم اعظم را می دانست زیرا که او نیز سالک کامل بود ولی چون همسفرانش مانند خود او سیر سلوک را به کمال نرسانده بودند برای آنکه باسم اعظم پی نبرند زیور را بگردن آویخت و سطح منقوش آنرا بطرف داخل یعنی بطرف سینه ی خود برگرداند همچنانکه حیرام چنین می کرد.
آنگاه به اطراف نظر انداخت و یک دهانه آدم رو در دیواره ی چاه دید. در آن نقب داخل شد. به هوای دست در تاریکی پیش رفت. دستش به صفحه ای خورد و به حدس دریافت که باید صفحه مفرغی باشد. آنگاه به قهقهرا بازگشت تا به کف چاه رسید و به همراهان خود خبر داد که شال را بالا بکشند.
همراهان چون آن زیور را بر سینه رئیس خود دیدند در مقابلش سر تعظیم فرود آوردند زیرا حدس زده بودند که وی تقدیس تازه ای دریافت کرده است. پیر آنچه را که دیده بود به آنان گفت و وجود در مفرغ را به آنها اطلاع داد. گفتند که باید رازی در آنجا نفهته باشد لذا با هم شور کردند و تصمیم گرفتند که به اتفاق به کشف آن راز روند.
سر طنابی را که با وصل کردن سه شال درست کرده بودند به سنگ صافی که در کنار چاه قرار داشت و روی آن هنوز کلمه «ژاکین» خوانده می شد گره زدند. سپس یک تنه ستون که روی آن کلمه «بوعز» نوشته شده بود بر آن سنگ نهادند و آزمایش کردند که با سنگینی بدن یک نفر از جای حرکت نکند.
سپس دو نفر از آنها آتش مقدس برافروختند بدین ترتیب که یک چوبه محکم را در سوراخی که روی چوب نرمی تعبیه شده بود مدتی چرخاندند. چون در چوب نرم آتش پیدا شد آنرا با نفس خود دمیدند تا شعله از آن برخاست. در ضمن آن احوال یکی از آن سه نفر از میان بارهای شتران سه مشعل صمغی بیرون آورد. این مشعل ها مخصوص ترساندن و رماندن حیوانات وحشی از منازل شبانگاهی بود. مشعلها را بشعله آتشزنه نزدیک و با شعله مقدس روشن کردند.
هر یک از آن سه مؤبد یک مشعل بدست نگاهداشته با دست دیگر شالها را گرفتند و خود را به قعر چاه رساندند. در آنجا به هدایت پیر خود در نقبی که به در مفرغی می رسید داخل شدند. چون به در رسیدند مؤبد پیر در نور مشعل بدقت آنرا بررسی کرد و در وسط آن نقش برجسته ای دید که بصورت تاج خسروی و دور آن دایره ای مرکب از 22 نقطه برجسته رسم شده بود.
پیر مدتی در بحر مکاشفت فرو رفت. پس لفظ «ملکوت» را بر زبان آورد و ناگهان در باز شد. آنوقت کاشفین پلکانی در پیش پای خود دیدند که در سینه خاک فرو می رفت. همچنانکه مشعلها را بدست داشتند از پلکان پایین رفتند. پله ها را در حین عبور می شمردند. چون سه پله برشمردند به سطحه مثلثی رسیدند که در ضلع چپ آن پلکان دیگری دیده می شد. از آن پلکان نیز پایین رفتند و پس از شمردن پنج پله به سطحه دیگری به همان شکل و با همان ابعاد رسیدند. در آنجا پلکان جدید در سمت راست واقع و مرکب از هفت پله بود.
باز هم به سطحه دیگری برخوردند که پاگرد سوم بود. در آنجا از یک پلکان نه پله پایین رفتند و به دری مفرغی رسیدند.
پیر آنرا نیز مانند در قبلی معاینه و مشاهده کرد که زینت آن عبارت از نقش یک سنگ زاویه ساختمان در داخل دایره ای که با 22 نقطه برجسته رسم شده است می باشد. پیر لفظ «یزود»
مؤبدان وارد طالار وسیعی مسقف و مدور شدند که با 9 مجردی مقوس زینت یافته بود. این مجردیها از کف زمین شروع شده بطرف بالا می رفتند و در انتهای بالای دیوار بطرف داخل خم شده بطور اریب بسوی مرکز طاق رفته همه در یک نقطه ی مرکزی بهم ملحق می شدند.
درون طالار را با نور مشعلهای خود معاینه کردند تا ببینند جز آن دری که وارد شده بودند در دیگری هم دارد یا نه. در دیگری نیافتند و بفکر بازگشت افتادند. ولی پیر دوباره همان راهی را که برای معاینه داخل طالار رفته بود پیمود. مجردی ها را یک به یک به دقت معاینه کرد تا نقطه ای را بعنوان مبدأ کشف کند. تعداد آنها را شمرد و ناگهان همراهان خود را ندا داد. در یک گوشه ی تاریک در مفرغی دیگری کشف کرده بود. زینت این در خورشیدی تابان بود که دور آن را همچنان دایره ای مرکب از بیست و دو نقطه برجسته فراگرفته بود. در این موقع پیر لفظ «نتزاه» ادا کرد. در باز شد و طالار دیگری نمایان گردید.
کاشفین از پنج در دیگر که مانند درهای سابق مخفی بود پی در پی گذشتند و به سردابهای جدیدی وارد گشتند.
نقوش روی این درها عبارت بود از یک ماه تابان، یک کله شیر، یک قوس ملایم خوش ترسیم، یک خط کش، یک طومار قانون، یک چشم و یک دیهیم خسروی.
کلماتی که ادا شد و موجب گشودن درها گردید به ترتیب عبارت بودند از: «هود»، «طیفرط»، «شزد»، «جبوره»، «شوشماه»، «بینا» و «قادر».
مؤبدان چون به زیر گنبد نهم رسیدند متعجب و وحشت زده سر جای خود خشک شدند و چشمشان خیره گردید زیرا که این طالار مثل طالارهای قبلی در تاریکی غوطه ور نبود بلکه بالعکس نوری خیره کننده در آن می درخشید. در وسط طالار سه چراغدان سه شاخه به ارتفاع یازده ذراع قرار گرفته بود.(4) این چراغها از قرن ها پیش روشن بود و می سوخت بی آنکه انهدام کشور یهودا یا قلع و قمع شهر اورشلیم یا خرابی معبد موجب خاموشی آنها شده باشد. با نوری قوی می درخشیدند و همه گوشه ها و زوایا را با نوری صافی و در عین حال درخشنده منور ساخته کلیه جزئیات صنعت ساختمانی شگفت آور آن طاق بی نظیر را که در میان صخره سنگی عظیمی کنده شده بود نمایان می کردند.
زائرین چون مشعل های خود را زائد دیدند خاموش کردند و در کنار در نهادند. کشفهای خود را درآوردند و زلفهای خود را طوری آراستند که گفتنی به مکانی مقدس داخل شده اند. سپس پیش رفتند در حالی که نه بار به آن چراغهای عظیم تعظیم کردند.
آن سه چراغدان به صورت مثلث قرار گرفته بود. در قاعده ی آن مثلث محرابی به ارتفاع دو زراع بود که با مرمر سفید مکعب ساخته شده بود. در سطح محراب افزارهای بنایی که با طلا ساخته شده بود قرار داده بودند. بطوریکه رأس آنها متوجه رأس مثلث بود. افزارهای مزبور عبارت بودند از خط کش، پرگار، تراز، گونیا، ماله، چکش.
روی سطح جنبی طرف راست آن مرمر چند نقش هندسی رسم شده بود و آنها عبارت بودند از مثلث، مربع، ستاره ی پنج شاخه، مکعب.
روی سطح جنبی طرف چپ آن این اعداد مشاهده می شد: 27، 125، 343، 729، 1331
یک قطعه عقیق سه گوش که طول هر ضلع آن یک وجب بود در کف این محراب نهاده شده و روی آن با حروف زرین واژه ی «آدونائی» (5) نوشته شده بود.
دو مؤبد جوان سر فرود آوردند و نام خداوند خویش را ستایش کردند ولی بالعکس پیرشان سر خود را راست گرفت و به آن دو گفت:
ــ اکنون وقت آنست که آخرین تعلیم را فراگیرید و با فراگرفتن آن سالک کامل شوید. این اسم که دیدید جز یک رمز بی معنی چیز دیگری نیست و مبین واقعی اندیشه ی «ذات متعال» نیست. آنگاه قطعه سنگ عقیق را با دو دست بلند کرد و پشت آنرا بدو شاگرد خود نشان داد و گفت: ــ نگاه کنید.. ذات متعال اینست. شما اکنون در مرکز «اندیشه» اید.
دو شاگرد حروفی را که می دیدند هجی کردند یاء ــ هاء ــ واو ــ هاء و چون خواستند این حروف را با هم تلفظ کنند پیر فریاد برآورد:
ــ خاموش! این اسم اعظم است و هرگز نباید از میان لبان هیچ کس خارج شود!
پس قطعه عقیق را بر محراب نهاد و زیور حیرام را که بگردن آویخته بود به آنان نشان داد تا ببینند که همان علامات بر آن نیز نقش شده است. آنگاه گفت:
ــ حال باید بدانید که این دخمه ها و نقبها و سردابها و طالارها و طاقها را حضرت سلیمان نساخته و قطعه عقیق را هم او در اینجا پنهان نکرده است. این سنگ عقیق را هنوک (6) در اینجا نهاده است. او نخستین سالک بود. او راهبر سالکان بود. او نمرده بلکه در وجود کلیه فرزندان روحانی خویش همواره زنده است. هنوک مدتها قبل از حضرت سلیمان و حتی قبل از طوفان نوح می زیست. هیچ کس نمی داند هشت طالار نخستین و این دخمه که در دل سنگ کنده شده در چه زمانی ساخته شده اند.
در این موقع سالکان تازه کمال یافته توجه خود را از محراب و قطعه عقیق برداشته به طاق طالار که پایان آن مرئی نبود معطوف ساختند. سپس در داخل طالار به راه افتادند. صدای آنها در آنجا چندین بار انعکاس می یافت. دری یافتند که کاملاً مخفی و مستور بود. نقش رمزی روی آن ترسیم شده بود سبوی شکسته بود. پیر خود را آواز دادند و گفتند:
ــ این در را هم برای ما بگشا. حتماً رازی در پس آن خواهیم دید.
استاد جواب داد:
ــ نه. این در را هیچ نباید باز کرد. در پس آن رازی هست اما رازی سهمگین است. آن راز راز مرگ است.
ــ معلوم می شود تو می خواهی چیزی را از ما مکتوم کنی و تنها خودت بر آن وقوف داشته باشی ولی ما می خواهیم بر همه چیز واقف شویم. یا این در را باز کن یا خودمان باز می کنیم.
آنگاه تمام کلماتی را که از زبان استاد شنیده بودند ادا کردند ولی چون هیچ یک از آن کلمات اثر نکرد هر کلمه ای را که بر خاطرشان می گذشت بر زبان می آوردند. عاقبت خسته شدند. یکی از آن دو گفت:
ــ چه نتیجه دارد! ما نمی توانیم تا ابد همین جا بمانیم و کلماتی بر زبان رانیم. نزدیک بود از آن کار دست بکشند که آن دیگری گفت:
ــ آن صوف ــ
ناگهان در بشدت باز شد. باد سختی در طالار پیچید. آن دو بی احتیاط بر زمین افتادند. چراغهای سحرآمیز خاموش شدند.
استاد به عجله خود را به در رسانید. شانه ی خود را پشت در نهاد. شاگردان را به کمک خواست. آنها به صدای او پیش دویدند. جلوی در را گرفتند و با کمک یکدیگر به زحمت زیادی در را بستند.
ولی چراغها خاموش شده و دیگر روشن نمی شدند. مؤبدان در ظلمات کامل گرفتار شده بودند. استاد گفت:
ــ متأسفانه من این واقعه هائله را پیش بینی می کردم. مقدر بود که این بی احتیاطی از شما سر بزند. اکنون ما با خطر بزرگی روبرو هستیم. ممکن است در این سردابها که هیچ بشری از وجود آنها اطلاع ندارد به هلاکت رسیم. ولی باید سعی کنیم تا از این مهلکه رهایی یابیم. باید به هر شکلی است از هشت طالار بگذریم و به همان چاهی برسیم که از طریق آن وارد نقیب شدیم.
بیایید دستهای همدیگر را بگیریم و همین طور پیش برویم تا مگر در خروجی را پیدا کنیم. همین کار را در هر یک از طالارها باید تکرار کنیم تا بپای پلکان 24 پله برسیم. امید است موفق شویم.
به همین ترتیب رفتار کردند. ساعتهای بسیار در هراس و اضطراب گذراندند ولی مأیوس نشدند عاقبت به پلکان 24 پله رسیدند. از پلکان بالا رفتند در حالی که پله ها را می شمردند: 9 ــ 7 ــ 5 ــ 3
در این موقع به کف چاه رسیدند. نیمه شب بود. ستارگان در آسمان می درخشیدند. شالها هنوز بر لب چاه آویزان بود. قبل از آنکه از چاه بالا روند استاد دایره ای را که دهانه چاه در آسمان رسم کرده بود به آن دو نشان داد و گفت:
ــ ده دایره ای که ما هنگام پایین رفتن در چاه دیدیم نماینده ی گنبدها یا طاقهای زیرزمین نیز بودند. حلقه یا دایره ی آخرین که مطابق با عدد 11 است در این چاه به وسیله دهانه چاه که آسمان بی انتها با شمعهای درخشان بیشمارش از فراز آن پیداست نمایانده شده است. حلقه یازدهم مظهر همان طالار آخری است که تندباد حادثه از آن وزیدن گرفت. ما نمی بایست به آن طالار برویم زیرا که او نیز مانند آسمان از دسترس ما خارج است.
باری، سه سالک به دیوار مخروبه معبد رسیدند. ستون سنگی را غلطاندند ولی واژه «بوعز» را روی آن نیافتند. شالهای خود را برداشتند و به کمر بستند. بر جهاز شتران نشستند.
آنگاه بی آنکه سخنی بگویند زیر آسمان پرستاره در میان سکوت شب در حالی که در عالم فکرت فرو رفته بودند با گامهای آرام اشتران رهسپار سرزمین بابل شدند.
اخنوخ کیست
در کتاب عهد عتیق حداقل دو شخصیت نام خنوخ را دارند. 1ــ اخنوخ پسر قابیل. در سفر پیدایش 17: 4 «قابیل... شهری بنا می کرد و آن شهر را به اسم پسر خود خنوخ نام نهاد» به نوعی می توان گفت که قابیل بنا بوده است و در بنده 22: «و ظله نیز توبل قائن را زایید که صانع هر آلت مس و آهن بود» شاید بتوان گفت که حیرام از نسل توبل قائن است؟ 2ــ خنوخ که از نوادگان شیث است و پیغمبر خدا بوده است و دارای کتاب است که در رده کتابهای آپوکریفا (نوشته های مخفی شده) می باشد. کتاب او نه تنها اطلاعاتی راجع به اسرار ابتدایی علوم نجوم به ما می دهد بلکه درباره ی منشأ الهه ها و جزییات نزول آنان به ما اطلاعاتی می دهد.(7) خنوخ پس از خدمت بر روی زمین، سوار بر یک ارابه آتشین به آسمان صعود کرده است.سفر پیدایش، باب 24 ــ 1: 4: و آدم زن خود حوا را بشناخت و او حامله شده قائن را زایید و گفت مردی از یهوه حاصل نمودم* و بار دیگر برادر او هابیل را زایید و هابیل کله بان بود و قائن کارکن زمین بود* و بعد از مرور ایام واقع شد که قاین هدیه از محصول زمین برای خداوند آورد* و هابیل نیز از نخست زادگان کله ی خویش و پیه ی آنها هدیه آورد و خداوند هابیل و هدیه ی او را منظور داشت* اما قائن و هدیه ی او را منظور نداشت پس خشم قائن بشدت افروخته شده سر خود را بزیر افکند* آنگاه خداوند به قائن گفت چرا خشمناک شدی و چرا سر خود را بزیر افکندی* اگر نیکویی می کردی آیا مقبول نمی شدی و اگر نیکویی نکردی گناه برادر در کمین است و اشتیاق تو دارد اما تو بر وی مسلط شوی* و قائن با برادر خود هابیل سخن گفت و واقع شد چون در صحرا بودند قائن بر برادر خود هابیل برخواسته او را کشت* پس خداوند به قائن گفت برادرت هابیل کجاست گفت نمی دانم مگر پاسبان برادرم هستم* گفت چه کرده ی خون برادرت از زمین نزد من فریاد برمی آورد* و اکنون تو ملعون هستی از زمین که دهان خود را باز کرد تا خون برادر ترا از دستت فرو برد* هر گاه کار زمین کنی همانا قوت خود را دیگر بتو ندهد و پریشان و آواره در جهان خواهی بود* قائن به خداوند گفت عقوبتم از تحملم زیاده است* اینک مرا امروز بر روی زمین مطرود ساختی و از روی تو پنهان خواهم بود و پریشان و آواره در جهان خواهم بود و واقع می شود هر که مرا یابد مرا خواهد کشت* خداوند بوی گفت پس هر که قائن را بکشد هفت چندان انتقام گرفته شود و خداوند به قائن نشانی داد که هر که او را یابد وی را نکشد* پس قائن از حضور خداوند بیرون رفت و در زمین نود بطرف شرقی عدن ساکن شد* و قائن زوجه ی خود را شناخت پس حامله شد اخنوخ را زایید و شهری بنا می کرد و آن شهر را به اسم پسر خود خنوخ نام نهاد* و برای اخنوخ عیراد متولد شد و عیراد محویائیلرا آورد و محویائیل متوشائیلرا آورد و متوشائیل لمک را آورد* و لمک دو زن برای خود گرفت یکی را عاده نام بود و دیگری را ظله* و عاده بایال را زایید وی پدر خیمه نشینان و صاحبان مواشی بود* و نام برادرش یوبال بود وی پدر همه ی نوازندگان بربط و نی بود* و ظله نیز توبل قائن را زایید که صانع هر آلت مس و آهن بود و خواهر توبل قائن نعمه بود* و لمک به زبان خود گفت ای عاده و ظله قول مرا بشنوید* این زنان لمک سخن مرا گوش گیرید* زیرا مردی را کشتم به سبب جراحت خود* و جوانی را به سبب ضرب خویش* اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود* هر آینه برای لمک هفت و هفت چندان 77=11×7*
پس آدم بار دیگر زن خود را شناخت و او پسر بزاد و او را شیث نام نهاد زیرا گفت خدا نسلی دیگر بمن قرار داد بعوض هابیل که قائن او را کشت* و برای شیث نیز پسری متولد شد و او را آنوش نامید در آنوقت بخواندن اسم یهوه شروع کردند*
سفر پیدایس: 9: 5، آنوش نود سال بزیست و قینانرا آورد* 12: 5 و قینان هفتاد سال بزیست و مهللئیل را آورد. 15: 5 و مهللئیل شصت و پنج سال بزیست و یارد را آورد. 19: 5 و یارد صد و شصت و دو سال بزیست و خنوخ را آورد. 24: 5 خنوخ با خدا راه می رفت و نایاب شد زیرا خدا او را برگرفت.
محراب سلیمان
بیت المقدس (اورشلیم) یا مسجد اقصی در آغاز کار و در روزگار صابئه جایگاه معبد زهره بوده است و در ضمن ارمغانهایی که بدان معبد تقدیم می کرده اند روغن زیتون هم به عنوان هدیه بدانجایگاه می برده و آنها را بر روی صخره ای که در آن معبد بوده می ریخته اند. و چنانکه می گویند صابئه تمثال زهره را بر روی صخره بنا کرده اند و شاید جایگاه مزبور برای عبادت بود.هنگامی که خداوند موسی (ع) و بنی اسرائیل را از مصر بیرون برد تا بیت المقدس را به تصرف خویش درآورند در سرزمین تیه به موسی فرمان داد قبه ای از چوب اقاقیا بسازد چنانکه اندازه و شکل و معابد و تصاویر آن از راه وحی تعیین شده بود و نیز مقرر شده بود که در آن قبه باید تابوت (صندوق عهد) که در قرآن مجید به نام تابوت سکینه از آن یاد شده است قرار دهند و مذبحی برای قربانی بسازد و به طرف آن نماز خواندند و در مذبح جلو آن، قربانیها کردند. وصف تمام اینها به کاملترین طریقی در تورات آمده است. بدین ترتیب شاید بتوان گفت، تا قبل از تصرف بیت المقدس توسط بنی اسرائیل، آن مکان قبله ای برای انسان نسبت به خداوند نبوده و بسوی آن نماز نمی خواندند.
اما وقتی حضرت داود (علیه السلام) به سلطنت و یا پیامبری رسید، به فرمان خداوند به ساختن مسجدی بر صخره به جای قبه اقدام نمود و بیش از بنای قدس، به وی ندا در رسید که: تکمیل بنای خانه را به فرزندت، سلیمان واگذاشتیم. حضرت سلیمان به نام معبد یا هیکل سلیمان آن را به پایان رساند. در کتاب دوم تواریخ ایام 5:7: آنگاه کاهنان تابوت عهد خداوند را به مکانش در محراب خانه یعنی قدس الاقدس زیر بالهای کروبیان درآوردند.
روزی که تابوت عهد را به قدس الاقدس منتقل ساختند، سلیمان، بر منبر عظیمی که ساخته بود بالا رفت و خداوند را شکر گزارد و قوم خود را نصیحت فرمود و از خداوند خواست تا شکر او را بپذیرد و دعای او را مستجاب نماید.
کتاب دوم تواریخ 10:5 ــ 2: «و هنگامی که سلیمان دعایش را تمام کرده بود، آتش از آسمان فرو آمد، قربانی سوختنی و سایر ذبایح را سوزانید و جلال خداوند، خانه را پر کرد* به حدی که کاهنان، داخل خانه ی خداوند، نتوانستند شد، زیرا که جلال خداوند، خانه ی خداوند را پر کرده بود».
آنگاه خداوند بر سلیمان، در شب ظاهر شده او را گفت: دعای ترا اجابت نمودم و این مکان را بر خود برگزیدم تا خانه ی قربانیها شود.
همان کتاب 16:7 می فرماید: «حال این خانه را اختیار کرده و تقدیس نموده ام که اسم من تا به ابد در آن قرار گیرد و چشم و دل من همیشه بر آن باشد* و اگر تو به حضور من سلوک نمایی چنانکه پدرت داود سلوک نمود بر حسب هر آنچه ترا امر فرمایم عمل نمایی و فرایض و احکام مرا نگاه داری* آنگاه کرسی سلطنت ترا استوار خواهم ساخت... لیکن اگر شما برگردید و فرایض و احکام مرا که پیش روی شما نهاده ام ترک نمایید و رفته خدایان غیر را عبادت کنید و آنها را سجده نمایید* آنگاه ایشان را از زمینی که به ایشان داده ام خواهم کند و این خانه را که برای اسم خود تقدیس نموده ام از حضور خود خواهم افکند.»
از این لحظه، معبد زهره کهنه شد و این مکان قبله برای نمازگزاران و قربانگاه انسان ها بخصوص بنی اسرائیل گردید. اما، بار دیگر، الحاد و بت پرستی به سرزمین اسرائیل رخنه می کند. آنها به خدایان غیر متمسک شده و آنها را سجده و عبادت می نمایند، از جمله بعل زبوب یا بعل زبول که بعد از شیطان اعظم بزرگترین «شخصیت» عالم شیاطین است پرستش نمودند. برخی این کلمه را ترکیبی از دو کلمه ی فینیقی بعل و زبول (زیر زمین) دانسته اند که در این صورت معنی «خدای دوزخ» را دارد. این نام در کتاب تورات مرداف با یکی از خدایان کفار آمده (کتاب دوم پادشاهان باب اول): «... و اخزیا از پنجره ی بالاخانه ی خود که در سامره بود افتاد بیمار شد ــ پس رسولان را روانه نموده به ایشان گفت نزد بعل زبوب خدای عقرون رفته بپرسید که آیا از این مرض رهایی خواهم یافت؟ ... ایلیای تشبی گفت آیا از این جهت که خدایی در اسرائیل نیست تو برای سؤال نمودن از بعل زبوب خدای عقرون می فرستی؟ بنابراین از بستری که به آن برآمدی فرو نخواهی شد، بلکه البته خواهی مرد.» در انجیل هم بعل زبوب به عنوان «رئیس دیوها» یاد شده است (انجیل متی، باب دوازدهم): « لیکن فریسیان شنیده گفتند این شخص (عیسی) د یوها را بیرون نمی کند مگر به یاری بعل زبون رئیس دیوها...».
جان میلتون از معابد شیاطین در کنار معبد سلیمان سخن دارد (ص 26): «... این سرداران همان هایی بودند که بعدها از چاه های دوزخ بیرون آمدند و در پی طعمه ی خویش در روی زمین به پرسه پرداختند، و دیر زمانی بعد جرئت آن یافتند که کرسی های خود را در کنار مسند خداوند نهند و معابد خویش را در برابر پرستشگاه او بر پا سازند. خدایانی شدند که مردم اطراف به پرستش آنها برخاستند؛ گستاخانه در نزدیکی یهوه که اورنگ خویش را در میان کروبیان دارد و در بیرون از صهیون می غرد خانه گزیدند، و حتی بارها هیاکل خویش را در درون محراب او جای دادند، و شگفتا که سنن مقدس و اعیاد پرجلال وی را نیز با رسوم ملعون خود درآمیختند و تیرگی های خویش را گستاخانه به مواجهه با فروغ او فرستادند.
بنابراین، محراب سلیمان تا زمانی که خدا می خواست در تصرف بنی اسرائیل بود و به عنوان قبله و خانه قربانیها گزینش شد، پس از آن که بنی اسرائیل نسبت به اوامر خدا نافرمان شدند و نیز به بت پرستی و الحاد روی آوردند، و خدایان غیر را پرستش کردند، به دست بخت النصر سرنگون شدند و معبد را ویران ساخت. سوره ی اسرا، آیه 5: «پس چون وعده ی اول فرا رسد، گروهی از بندگان نیرومند خود را بر شما برانگیزیم...» آیه 7: «... به مسجد (الاقصی) مانند بار اول درآیند و هر چه را زیر سلطه خود بیابند، به سختی هلاک گردانند.»
نشتن دیو بر مقام سلیمان
در روایات اهل سنت هست که حکومت سلیمان بسته به انگشتری بود یکی از شیاطین آنرا ربود و بر حکومت سلیمان مسلط شد. سپس خداوند انگشترش را بوی بازگردانید. (قاموس قرآن ــ جلد 3، ص 315).مولوی در مثنوی در قالب شعر نشستن دیو بر مقام سلیمان (علیهم السلام) و تشبه کردن به کارهای سلیمان و فرق ظاهر میان هر دو سلیمان و دیو خویشتن را سلیمان بن داود نام کردن بیان کرده است.
دیو گر خود را سلیمان نام کرد
ملک برد و مملکت را رام کرد
صورت کار سلیمان دیده بود
صورت اندر سر دیوی می نمود
خلق گفتند این سلیمان بی صفاست
از سلیمان تا سلیمان فرقهاست.
(مثنوی معنوی)
تغییر قبله
در اویل بعثت و نیز در هنگام هجرت، رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و مسلمانان به سوی بیت المقدس نماز می گزاردند. خداوند در لحظه ای دستور تغییر قبله را به انسان می دهد. تا تسلیم بودن انسان را به خود به آزمایش گیرد. «بزودی مردم سفیه خواهند گفت: «چه موجب شد که مسلمین از قبله ای که بر آن بودند (بیت المقدس) روی به کعبه آوردند ...» (بقره آیه 142) این برداشت می توان کرد که هر کسی که به قبله قبلی روی آورد، فردی است سفیه و نادان. زیرا قبله نقطه اقبال است و اقبال جایگاه قبول است. جایی است که نماز و قربانی انسان به قبولیت خالق می رسد. در آیه بعد پاسخ داده است: «(این پیغمبر) قبله ای را که بر آن بودی تغییر ندادیم، مگر برای این که گروهی از پیغمبر خدا پیروی می کنند، از آنان که (به مخالفت او برمی خیزند و) از عقیده ی خود بر می گردند جدا سازیم. هر چند (این تغییر قبله) جز در نظر هدایت یافتگان به خدای بسی بزرگ می نمود.»گناه آدم و معرفت به خیر و شر در عرفان اسلامی
خداوند به دلائلی، در لحظه ایی تصمیم گرفت که خلیفه ایی و جانشینی از خود را بر روی زمین بگمارد و چون سیستم آفرینشی مشابه داشت، ملائک بر آن مشابهات دلیلی آوردند و گفتند: آنچه که تو می خواهی بیاوری که ما نمونه اش را داشتیم و بیاد داریم، خونریزی و فساد می کند و زمین را به فساد می کشاند. «خدا می فرماید: من چیزی می دانم که شما از آن آگاه نیستید» (بقره: 30). آن چیزی که می دانست، در آن لحظه به ملائک نگفت. چون تسلیم بودن ملائک در آن زمان به آزمایش گرفته شده بود و وقتی دستور سجده به آدم را به ملائک داد، همه به آدم سجده می کنند، جز ابلیس که سرباز می زند. (برگرفته شده از سوره بقره: 34). ــ او یکی از بزرگترین ملائک است. او قانون خالق را خوب می دانست که غیر از خالق کسی مطلوب قابل سجده نیست و این قانون بود سلطان نفهمید که همان که این قانون را گذارده است، هر لحظه قانون جدید می تواند وضع کند. که در آن لحظه وضع شد: که باید سر فرود آوردن در مقابل آدم اجرا می شد. ــ شیطان هم درست می گفت آتش از خاک برتر است. ولی آن معجون و آن روح (اندیشه) دمیده شده خالق در این خاک را ندید. روح به تنهایی مقدس نبود، چرا که اگر بود، ملائک به همان روح سجده می کردند. خاک هم به تنهایی مقدس نبود، اما این معجون آفریده شده از خاک و روح این انشای خلقتی جدید که یک پایش در خاک و یک پای دیگرش در افلاک بود موجب غفلت شد. کبر و غرور و تسلیم حق نبودن سقوط کرد و اثبات علمی آن را دید و پشیمان شد. و در کتاب می بینیم که لفظ اغوا را به کار می برد و می گوید: خداوندا فریبم دادی و فریب خوردم.شیطان از خداوند تا "یوم یبعثون"، زمانی که روح با جسم محشور می گردد مهلت خواست. و گفت: تا آن زمان هر آینه زمین را آراسته می کنم برای انسان و همگی ایشان را گمراه می کنم، مگر عباد تو، آنهم از آن دسته ایی که مخلصانند درجه خلوص بالایی دارند. خداوند می فرماید: تا "یوم الدین" تا زمانی که دین صفت است و حاکم تو لعنت شده و دور شده ایی. گفت: «برو، ...* با فریاد خویش هر که را توانی از جای برگیر و با (یاری) سواران و پیادگان بر آنها بتاز، و در اموال و اولاد با ایشان شریک شو و به آنها وعده ی (دروغ و فریبنده) بده». (سوره ی اسراء، 4 ــ 63:
ابلیس جایگاه خود را در کنار خداوند از دست داد، ولی قدرت های یک فرشته را از دست نداد که یک خواست الهی بود.
از این به بعد یک گسیختگی در عالم ایجاد می شود حزب انسان ــ شیطان ایجاد می شود. در آیین قبالا به ما می گوید که سیترااهرا یا دیگر سو را پدید می آید. سیترا اهرا همانا شر و قلمرو تشعشع سیاهی و نیروهای اهریمنی است. یک نظام کامل صدور از سمت چپ که همانا نیروی ناپاکی فعالی در آفرینش است، پدید می آید.
ابلیس با قدرت حرکت اول خود را در بهشت آغاز کرد: گفتیم «ای آدم تو با جفت خود در در این بهشت جای گزین، و از هر نعمت آنجا که می خواهید بی هیچ زحمت، برخوردار شوید، ولی به این درخت نزدیک نشوید، که از ستمکاران خواهید بود»! (بقره: 35).
خداوند با خلق آدم و دادن روح خود یعنی گوشه ای از وجودش با کلیه ی خصوصیاتش به انسان، در این هدف بود که جهان پر از نمونه های کوچک خود کند، موجوداتی که در مقیاس خرد صفاتی مانند خدا داشته باشند. نه از این حیث که آنان را جذب کرده است، بلکه اراده ی آنان آزادانه با اراده ی او همسو شده باشد. خدای جهانی پر از موجودات متحد با او ولی مجزا از خودش می خواهد. او می خواهد انسانها با اراده خود با او در صفت وحدت یابند و در عین حال خود باشند. برای این است که او دعوت می کند او اغوا نمی کند.
اما شیطان اغوا می کند. و از حق لغزش می دهد. پس شیطان آدم و حوا را از آن به لغزش افکند (تا از آن درخت خوردند و بدین عصیان) آنان را از آن مقام که در آن بودند بیرون آورد. (بقره: 36)
بدین ترتیب، آدم به درختی نزدیک شد که خداوند از او دلگیر شد و راه آدم در تضاد با خالق قرار گرفت. به این جهان فرستاده می شود. او اراده اش را به شیطان داد و همسو با او شد بدین ترتیب معرفت به بدی پیدا کرد. حضرت آدم خیلی زود برگشت، توبه کرد، و توبه او پذیرفته شد و اولین رسول و پیام آور از عالم بالا به عالم زمین است. بدین ترتیب معرفت به نیکی پیدا کرد.
حرکت بعدی ابلیس در زمین بر فرزندان آدم بود، زمانی که خداوند درجه تقرب و نزدیکی و نوع خلوص آنها را با قربانی کردن می آزمود: «و حکایت دو پسر آدم (هابیل و قابیل) را به راستی و حقیقت برای آنها بخوان هنگامی که هر دو به قربانی تقرب جستند پس از یکی از آن دو پذیرفته شد و از آن دیگری پذیرفته نشد. (قابیل که قربانی اش قبول نشده بود به هابیل) گفت: «من البته تو را خواهم گشت* (هابیل) گفت: «خدا قربانی متقین را خواهد پذیرفت* اگر تو به کشتن من دست برآوری من هرگز به کشتن تو دست دراز نخواهم کرد. چرا که من از خدای پروردگار جهانیان می ترسم.* من می خواهم که تو به گناه من و گناه (مخالفت) خود (به سوی خدا) بازگردی. تا از اهل آتش (جهنم) شود. و آن (آتش) جزای ستمکاران است* آنگاه هوای نفس قابیل او را به کشتن برادرش ترغیب نمود و وی او را به قتل رساند و (بدین ترتیب) از زیانکاران گردید.» (سوره ی مائده، 30 ــ 27).
قابیل وقتی قربانی اش پذیرفته نشد و قرب و تقرب پیش خدا نیافت با شرکت و همکاری شیطان هابیل را به قتل می رساند و خدا او را لعنت می کند. جامعه ای که در حقیقت مظهر اسم المضل و الرقیب و اسم قهر و سخط الهی بود تکوین می یابد. جامعه ی انسان ــ شیطان.
در صفحه 250 کتاب نردبانی به آسمان چنین می خوانیم:
قبالای لوریا بر روح قابیل و هابیل به ویژه قابیل تأکید بسیار داشت. بسیاری از چهره های برجسته ی تاریخ یهود سرچشمه گرفته از روح قابیل دانسته شده اند و با نزدیک شدن زمان ظهور ماشیح شمار روح های این چنین افزایش خواهند یافت.
آیا می توان فرض کرد که شهسواران معبد در خرابه های معبد اخنوخ دست به کاووش زده بودند و در آنجا به دست نوشتهای اخنوخ و جامعه ی قابیلی دست یافته که دیدگاه آنها را نسبت به جهان تغییر داد و به مراسم جادوگری و جادوی سیاه روی آوردند که همان دیدگاه قبالا است. آیا مکتب قبالا از جامعه ی قابیلی سر در نیاروده است! که شیطان در پایان به فرشته ای مقدس تبدیل می شود!
پی نوشت ها :
1ــ آیین قبالا، اثر شیوا کاویانی از انتشارات فراروان، صفحه 18 .
2ــ کتاب فرانماسونری چیست؟ اثر، ابراهیم الفت (حسابی)، صفحات 154ــ 147 .
3ــ صخره دارای ابعاد تقریبی 17 متر و 13 متر است. زیر صخره مغاره ای است که مدخل آن موسوم به باب المغاره ــ (babo Maqara) ــ در گوشه جنوب شرقی صخره واقع است. کیفیت صدای حاصل از کوبیدن پا بر کف مغاره حاکی از این است که زیر آن نیز مغاره یا شاید چاهی معروف به بئرالارواح (be'or' L. Arvah) ــ است، که می پنداشتند ارواح مردگان هفته ای دوبار در آن جا گرد می آیند. (تاریخ اورشلیم (بیت المقدس)، تألیف دکتر سید جعفر حمیدی، ص 17).
4ــ آیا سه چرغدان سه شاخه، مقوله ی سه نور نیست که مقدمه ای برای پیدایش نظریه سفیراها است؟
5ــ Adoni عبری: نام خداوند، رب الارباب، بارها از نامهای دیگر الهی در بناهای فینیقیه پیشی گرفته، که یک الوهیت خاص داراست.
Adoni: نام خدا در کتاب عهد قدیم است. برای یهودیها، YHWH تلگرام می شود اما Adoni خوانده می شود، منشأ اسم Jehovah است. فرهنگ بزرگ نمادها و اسطوره ها.
6ــ Henoch این نام در کتب شرقی به صورت اخنوخ یا خنوخ ضبط شده است.
7ــ برای اطلاعات بیشتر به کتابهای الهه های گذشتگان از مؤسسه فرهنگی انتشاراتی محسنی، تألیف اریک فون دنیکن و کتاب اسرار اهرام مصر اثر اریک فون دنیکن از انتشارات علمی رجوع نمایید.