سقراط و ویتگنشتاین

موریتس شلیک در کنگره فلسفه در آکسفورد در 1931 ویتگنشتاین را سقراط قرن بیستم خواند. ویتگنشتاین حداقل با سکوت خود سخن شلیک را پذیرفت. ویتگنشتاین نه رئالیست بود نه ضد رئالیست، در واقع در هیچ "ایسمی" نمی گنجید و به مکتب
دوشنبه، 31 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
سقراط و ویتگنشتاین
 سقراط و ویتگنشتاین

نویسنده: سهراب علوی نیا




 

موریتس شلیک در کنگره فلسفه در آکسفورد در 1931 ویتگنشتاین را سقراط قرن بیستم خواند. ویتگنشتاین حداقل با سکوت خود سخن شلیک را پذیرفت. ویتگنشتاین نه رئالیست بود نه ضد رئالیست، در واقع در هیچ "ایسمی" نمی گنجید و به مکتب فلسفی خاصی تعلق نداشت. برداشت او از فلسفه، برداشت جدیدی بود. می گفت فلسفه با علم اختلاف ماهوی دارد. مسائل فلسفه مسائل اصیلی نیستند. به عبارت دیگر، ما جوابی به این مسائل نمی دهیم، بلکه آن را منحل می کنیم. فیلسوف مانند روانکاوی است که عقده ها را باز می کند. کار او فقط تحلیل مفهومی و روشنگری منطقی است و هیچ علم و اطلاع تازه ای به ما نمی دهد.
در فلسفه همیشه طرح مسئله مهمتر از پاسخ دادن به آن است.(1)
روش ویتگنشتاین در حل معضلات فلسفی همان روش سقراط بود. او مطلب را به صورت محاوره مطرح می کرد. از طرف مقابل می خواست که به پرسش های پیاپی او جواب دهد و بالاخره حریف را به تناقض می کشاند. در این جا به برهان خلف فرض اولیه را رد می نمود. این شیوه برخورد به مسائل فلسفی در آثار او و همچنین در درس هایش کاملاً مشهود است. پرفسور ساول کریپکی در کتابی که درباره ویتگنشتاین نوشته به این نکته مهم توجه نکرده است. او ویتگنشتاین را فیلسوفی شکاک می انگارد و با چنین برداشتی از آراء او نتیجه می گیرد که:
هر کاربردی از یک قاعده زبانی مانند خنجری در تاریکی است و غیر قابل توجیه است.(2)
کریپگی به روش سقراطی ویتگنشتاین توجه نمی کند و چنین استنتاجی را برهان خلف نمی شمارد. از نظر ویتگنشتاین فلسفه یک فعالیت است. ما در فلسفه هیچ نظریه ای ارائه نمی کنیم، بلکه به روشنگری و نقد و تحلیل مفهومی می پردازیم.
هدف فلسفه روشن سازی منطقی اندیشه است. فلسفه مجموعه ای از آراء نیست، بلکه یک فعالیت است.(3)
به طوری که دانشجویان ویتگنشتاین نقل می کنند، که در کلاس هایش ابتدا آراء مخالف را با چنان مهارتی بیان می کرد که دانشجویان مجاب می شدند و حرف او را می پذیرفتند. آنگاه آن آراء را رد می نمود.
او در رساله ی منطقی- فلسفی آراء استادانش، راسل و فرگه، را نقد و رد می کند. در تحقیقات فلسفی عقاید قبلی خود را رد می نماید. ویتگنشتاین خود این فعالیت را فلسفه می داند. با تغییر عقیده ای که می دهد جوهر فلسفه و فرق آن را با علمِ کلام نشان می دهد. در فلسفه ما حکم دادگاه را از پیش تعیین نمی کنیم. در کلام دنبال سند و مدرک برای حکم جزمی از پیش تعیین شده ای می گردیم که هرگز حاضر به طرد آن نیستیم و این با جوهر فلسفه که آزاد اندیشی است منافات دارد.
ویتگنشتاین و سقراط هر دو فیلسوف اخلاق اند. ویتگنشتاین از وجهی تحت تأثیر فرگه و راسل است و از وجهی دیگر تحت نفوذ شوپنهاور. این وجه دوم شخصیت ویتگنشتاین مبنای فلسفه اخلاق و مذهب اوست. در رساله ی منطقی - فلسفی می گوید درباره ی اخلاق و مذهب نمی توان هیچ حرف بامعنایی زد. ما فقط می توانیم اخلاق و مذهب خود را نشان دهیم. در رساله نیز مانند مقاله« درسی در اخلاق» مسائل مربوط به ارزش اخلاقی را همراه با مطالب مربوط به معنی زندگی مطرح می کند.
وقتی همه ی مسائل علمی حل شوند، می بینیم که باز مسائل زندگی همچنان دست نخورده باقی مانده اند.(4)
بدون شک در اینجا منظورش از زندگی، زندگی بیولوژیک نیست. به نظر او معجزاتی که به انبیا نسبت می دهند شگفت انگیز نیستند. عالم به همین شکلی که هست حیرت انگیز است.
نحوه ی وجود اشیاء مرموز نیست، نفس وجود آنها مرموز است.(5)
باز در آخرین بخش رساله می گوید:
چیزی را که نمی توانیم بیان کنیم باید ناگفته بگذاریم.(6)
تولستوی در چند کتاب سعی می کند آنچه را از زندگی فهمیده است بیان کند. ویتگنشتاین می گوید این کتاب ها بدترین آثار تولستوی هستند و بهترین اثر او را کتاب حاجی مراد می داند که در آن صرفاً به توصیف وقایع داستان می پردازد. به عقیده ویتگنشتاین، تولستوی در کتاب حاجی مراد برداشت خود را از زندگی به بهترین وجه نشان می دهد. واعظ اگر وعظ نکند بهترین وعظ را کرده است. ولی او بر خلاف پوزیتیویست های منطقی می گوید مهم ترین مسائل زندگی همین مسائلی هستند که ما باید درباره ی آنها ساکت باشیم:
کار من از دو قسمت تشکیل شده است. قسمتی که در رساله ارائه شده و قسمتی دیگر که به نگارش درنیامده است. دقیقاً همین قسمت دوم است که اهمیت دارد.(7)
وقتی سقراط می پرسد: «شجاعت چیست»(8) سؤال او درباره ی چیست؟ درباره ی واژه ی شجاعت است یا خود شجاعت؟ شاگرد تعریفی از شجاعت می آورد. آن گاه سقراط مثال نقضی ارائه می کند که با آن تعریف جور در نمی آید. سقراط او را به تناقض می کشاند. روش ویتگنشتاین همین روش سقراط است. "حقیقت"چیست؟
"زیبایی" چیست؟ پیشینیان ما خیال می کردند که هر کدام از این واژه ها به چیزی دلالت می کنند- شاید به شیئی نامرئی. ویتگنشتاین گفت چنین نیست که ما درباره ی عالم بیاندیشیم. آن را بشناسیم و بعد در قالب زبان بیان کنیم. بدون زبان اندیشه ای نیست. به نظر ویتگنشتاین رابطه زبان و جهان رابطه ای درونی است. تحقیقات فلسفی او با نقل قولی از آگوستین شروع می شود و در سراسر رساله به نقد و رد این نظر آگوستین که مشعر به تقابل زبان و واقعیت است می پردازد. به عقیده ی او، برداشت نادرست ما از ماهیت زبان است که به معماهای فلسفی منتهی می شود.
سقراط نمی گفت: «فلان کار خلاف فضیلت است» بلکه می پرسید: «چرا شما آن را خلاف فضیلت می دانید؟»، «فضیلت چیست» دو نسل بعد از او ارسطو گفت که مقصود سقراط از این سؤالات جست و جوی تعریف «فضیلت» بوده است. ویتگنشتاین می گوید که ما نمی توانیم تعریف جامع و مانعی از این واژه ها- که در فلسفه مسئله آفرین اند- ارائه کنیم. در تحقیقات فلسفی برای روشن شدن مطلب واژه ی «بازی» را مثال می زند.(9) او با تحلیل مفهوم «بازی» نشان می دهد که هیچ وجه مشترکی در میان بازی های مختلف نیست که به موجب آن بتوانیم اسم بازی را به آنها اطلاق نماییم. به عبارت دیگر هیچ جوهری که مقوم مفهوم «بازی» باشد، وجود ندارد. بدین ترتیب می بینیم که فلسفه، تشکیک در مبادی و نقد و تحلیل مفاهیم است. ذهن نقاد و وقاد فیلسوف در مقابل دگماتیسم و تصلب و تحجر فکری می ایستد. ویتگنشتاین نه تنها مقوله ای به اسم جوهر(10) را به کلی رد می کند بلکه بنیادگرایی(11) را نیز منتفی می نماید.
به طوری که می بینیم شیوه ی مجادلات ویتگنشتاین در دو دهه بعد از بازگشتش به کمبریج، دائماً به روش سقراط نزدیک می شد و درست در همین راستا بود که ویتگنشتاین اصرار داشت که از هیچ عقیده یا تزی دفاع نکند. فلسفه تحلیلی یا تحلیل مفهومی شعبه ای از فلسفه نیست، تمامی فلسفه است. بسیاری از مسائل سنتی فلسفه اصلاً مسئله نیستند. مجموعه اضطراب ها و دل مشغولی هایی هستند که با تحلیل زبان شناختی محو می شوند. موضوع این نیست که فلاسفه تاکنون نتوانسته اند این معضلات را حل کنند، بلکه نکته اساسی این است که اینها، مسائل اصیلی نیستند. مسائلی کاذب اند و از آنجا ناشی می شوند که ما عملکرد پیچیده زبان خود را درک نمی کنیم. مثلاً ثنویتی که از زمان دکارت بر تفکر فلسفی مسلط بوده است بر اثر کاربرد نابه جای مفهوم «ذهن» حاصل شده است.(12)

پی نوشت ها :

1. Wittgenstein, L. Remarks on the Foundations of Mathematics, third edition, 1989, p. 147.
2. Kripke, S. Wittgenstein of Rules and Private Language, Oxford, 1982,pp. 17, 55.
3. Wittgenstein, L. Tractatus Logico- Philosophicus, sec. 4. 12.
4. Ibid sec. 6. 52.
5. Ibid sec. 6.44.
6. 7. Ibid sec
7. Letters to Russell, p. 72.
8. Laches, 190e.
9. Wittgenstein, L. Philosophical Investigations, translated by Anscomb, G.E.M. Blackwell, 1989, sec. 66.
10. essence
11. foundationalism
12. برای شرح و بسط بیشتر نگاه کنید به:
الف. سهراب علوی نیا، معرفت شناسی ریاضی ویتگنشتاین و کواین، انتشارات نیلوفر، 1380.
ب: پیتر هکر / سهراب علوی نیا ماهیت بشر از دیدگاه ویتگنشتاین، (زیر چاپ).

منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.