الهیات و اندیشه ی سقراط

من می خواهم از روش خود سقراط استفاده یا سوء استفاده کنم، و به جای این که در اینجا مقاله ای بخوانم بیشتر با شما گفت و گو کنم، و یک بحث مستقیم و زنده و رو در رو داشته باشیم و امید است که از حالت مونولوگ...
دوشنبه، 31 تير 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الهیات و اندیشه ی سقراط
الهیات و اندیشه ی سقراط

نویسنده: همایون همتی




 

من می خواهم از روش خود سقراط استفاده یا سوء استفاده کنم، و به جای این که در اینجا مقاله ای بخوانم بیشتر با شما گفت و گو کنم، و یک بحث مستقیم و زنده و رو در رو داشته باشیم و امید است که از حالت مونولوگ و تک گویی به دیالوگ و هم سخنی برسیم، و در واقع به آنچه که سقراط در پی آن بود تحقق بخشیم. امید می برم که این بحث ها تنها به مقام نظر محدود و منحصر نشود و شاهد پیامدهای فرخنده و خجسته و پربرکت آن در عمل باشیم، همدیگر را بیشتر تحمل کنیم، به گفت و گو رو بیاوریم، از دانشمندان و اندیشمندان بیاموزیم، سخن ها را بشنویم و درس بگیریم و هیچ گاه دعوی انحصار حقیقت نکنیم و خود را بر حق مطلق نپنداریم.
درباره ی سقراط، از زمانی که دانشجو بودم این سوال برایم مطرح بود که، چرا در متون درسی رشته ی ادیان(1) یا دانش دین شناسی آن گونه که در آلمانی کسانی مثل ماکس مولر و یواخیم واخ گفته بودند، کمتر از سقراط صحبت شده است. از افلاطونه و ارسطو هم، جز به اشارتی گذرا، یاد شده و سهم آنها در دین پژوهی(2)، و دانش ادیان، به خوبی ادا نشده(3)، علت چیست؟ می دیدم در متون درسی ادیان که حتی به فیلسوفان ماقبل سقراطی کسانی، مثل هراکلیت، تالس، پارمنیدس، فیثاغورس، و امپدکلس و دیگران اشاره شده، ولی از سقراط کمتر نامی به میان آمده است. لذا دلیل این که امروز من این بحث را انتخاب کردم، «سقراط و الهیات»، تا بعد به «الهیات سقراطی» برسم و نتیجه بگیرم که آیا نوع خاصی از نظام الهیاتی به نام «الهیات سقراطی» هم وجود دارد یا می تواند وجود داشت یا نه؟ اگر هست ویژگی های آن چه هست؟ و اگر نه، چرا؟ این یک نکته بود برای گزینش این موضوع، فیلسوف متخصص فلسفه قرون وسطی، که همه با آن آشنا هستید، اتین ژیلسون، که اصلاً فرانسوی است، ولی سال های پایانی عمرش را در امریکا و کانادا سپری کرد و اکنون فوت کرده و کتاب هایی هم از او به زبان فارسی ترجمه شده مثل کتاب های: روح فلسفه قرون وسطی، عقل و وحی در قرون وسطی، وحدت تجربه فلسفی بشر، خدا و فلسفه، و شاید کتاب های دیگری، که عمده ی این کتاب ها کتاب خدا و فلسفه و کتاب روح فلسفه قرون وسطی هستند که هر دو به زبان فارسی ترجمه و چاپ شده و در دسترس است. در این دو کتاب، من احساس کردم که، نوعی نگاه خصمانه به سقراط و به تفکر یونانی و به دانایان یونانی شده، و با کم مهری و کم عنایتی در مورد آنها داوری رفته است. ژیلسون آنجا از شرک یونانی، و الحاد یونانی سخن می گوید، و در این دو کتاب که اسم بردم یعنی خدا و فلسفه و روح فلسفه قرون وسطی که به فارسی ترجمه شده، سقراط را یک مشرکت و ملحد معرفی کرده و به شدت و متعصبانه از این نظریه دفاع می کند که یونانیان ملحد بودند، دمیورژ افلاطونی و صانعی که آنها می گفتند خدای خالق که در مسیحیت هست نیست، خدای شخص گونه و شخص وار نیست و خدایی غیرمتشخص و محرک اول است نه آفریدگار جهان، و استناد می کند به جملات رمزآلود و استعاری و ایهام انگیزی مثل این که در آثار افلاطون و محاورات سقراط گفته شده، که همه چیز از خدایان است، و او به این معنا معتقد می شود که، پس اولاً به صیغه جمع از خدایان در محاورات افلاطون سخن گفته می شوند نه به شکل مفرد، خدای یگانه و یکتا، و به اعتقاد او، این با خدای ادیان و به خصوص تلقی مسیحی از خدا فرق دارد.
به علاوه، این که طبق تلقی یونانی خداوند در موجودات و اشیا حلول کرده است و آنها پُرند از خدایان. رسوبات آن تفکر اساطیری، در تفکر سقراطی هم هنوز بوده، و بنابراین سقراط هنوز از ساخت تفکر اساطیری و اسطوره گرایی و اسطوره اندیشی خارج نشده و به ساخت تفکر دینی پا نگذاشته است و به همین سبب نمی توان او را موحد و دیندار و یکتاپرست شمرد.
می دانید که از خود سقراط چیز چشم گیری در دست ما نیست. آنچه که هست بیشتر در ضمن رساله های افلاطون به دست ما رسیده است به خصوص آنچه در خطابه دفاعیه، آپولوژی و رساله های کوچک تری مثل آلکیبیادس، کریتون، اوتیفرون، فایدون، فایدروس آمده است. سقراط محاوره هایی با شاگردان افلاطون دارد و به خصوص در رساله دفاعیه و آن چهار رساله آپولوژی، اتیفرون، کریتون و فایدون، در آنجا درباره ی خدا، روح، حیات، پس از مرگ و بقای روح و جاودانگی آن بحث می کند. به اعتقاد من داوری ژیلسون خطاست، او متعصبانه، با نگاه یک مسیحی و بسیار متکلمانه و افراطی به سقراط نگاه کرده است. من می خواهم نگاهی معاصر، نگاهی از نوعی دیگر به سقراط بیفکنم و نشان بدهم که می شود به سقراط به منزله ی یک تئولوگ هم اندیشید، گرچه ادعا ندارم که او منتسب و معتقد به دین خاصی بوده، به سنت دینی خاصی تعلق داشته، یا حتماً موحد و یکتاپرست بوده است. من می خواهم عرض کنم آن طور که در کتاب های فلسفه سیاسی، فلسفه اخلاق سقراط را معمولاً بنیانگذار این نوع اندیشه ها می دانند، می توان این کاستی و نقیصه را هم جبران کرد که در کتاب های تئولوژی و الهیات و در کتاب های دین پژوهی نیز از سقراط، به عنوان یکی از پیشگامان، پیشکسوتان و طلایه داران تفکر دینی و دانش الهیات( تئولوژی) یاد کرد و سهم و نقش او را نشان داد. هدف من در خطابه حاضر فقط این است. من نمی خواهم بگویم او یک عارف شب زنده دار بوده و یا به سنت دینی خاصی تعلق داشته، یا یک مدافعه گر الهیاتی بوده و سینه چاک و متعصبانه از دین خاصی دفاع می کرده، ابدا. به اعتقاد من او فقط ملحد و مشرک و ماده انگار نبوده است، شخص فرزانه و خردمندی بوده است، انسانی بسیار آزاده و وارسته بوده است، معلم فرزانگی و تحمل و پذیرش دیگران بوده است، و البته در مقامی که فیلسوفی می کرده است، یک متفکر الهیاتی بوده است و به مباحث الهیاتی هم توجه داشته و به شکلی که اشاره خواهم کرد، به اعتقاد من پیشگام «الهیات اگزیستانسیالیستی»، «الهیات هرمنوتیکی» و نوع خاصی از «الهیات عرفانی» بوده است. ردپای این نگرش ها را هم می شود در سخنان و دیدگاه های او به خوبی نشان داد.
نخستین نکته ای که می خواهم عرض کنم این است که، ما در محاورات و آثار سقراط متوجه می شویم که او به یک سلسله امور فراحسی و نیز امور فراعقلانی، موجودات روحانی و الهی، چیزی که خودش آن را «دایمونیون» می نامید باور داشته است. او صریحاً به موجودات مجرد، روحانیات، به تعبیری که در فلسفه اسلامی هست، مفارقات، جواهر مفارقه، امور فرامادی اعتقاد دارد. و این دقیقاً آن چیزی است که، در الهیات معاصر، پدیده شناسان دین، و متألهانی که طرفدار الهیات هرمنوتیکی هستند، به خصوص الهی دانان پروتستان، «نومینوس» یا « امر قدسی» می نامند. اگر شما با آثار کسانی مثل رودولف اُتّو آشنایی داشته باشید، و قبل از او با آثار هیلر، سُدربلوم و شلایرماخر و دیگران، به طور قطع می دانید که پژوتستان ها معتقد هستند که ما به محض این که وارد بحث از نومینوس، قدسی، مقدس و رابطه ی بشر با آنها شدیم، در حقیقت وارد حوزه الهیات شده ایم. این متالهان «امر قدسی» را گاهی خدا می گویند، گاهی مقام الوهیت می گویند و به طور کلی در دانش الهیات و پدیده شناسی دین برای خدا اسم های مختلفی به کار می برند، همان طور که در متون خودِ ادیان نیز خدا نام های گوناگونی دارد. الله می گویند، یَهوَه می گویند، اهورامزدا، بوهما و.. در ادیان مختلف نام های مختلفی به او داده اند ولی یک حقیقتی است که به چنگ عقل نمی آید، فراعقلانی است، و فقط از طریق« مواجهه وجودی» می توان او را یافت. از اشاراتی که عارفان ما در آثارشان دارند می توان فهمید که، در واقع عارفان ما هم در گذشته به دنبال یافتن آن مطلوب ازلی و معشوق حقیقی بودند، و نه تنها دانستن او، که یافتن او، و ارتباط و تماس وجودی با وی را خواستار بودند یعنی صرفاً به دانستن و علم حصولی و معرفت مفهومی اکتفا نمی کردند و به دنبال محبوب و ملاقات دست بودند، خانه دوست کجاست؟ دنبال این بودند که، ببینند چگونه می توان خدا را ملاقات کرد، با او دیدار کرد، راز دل گفت و مناجات کرد، از او کمک خواست و حاجت گرفت و از او کسب فیض کرد و فناء فی الله به بقای نفس رسید و وجود حقانی یافت و به دوست زنده شد و از او حیات یافت.
اگر الهیات، «دانش بحث خداوند یا امر قدسی» باشد، چنانچه گفته اند و این تعبیر در دایرة المعارف دین و اخلاق، توسط هیستینگز(4) که یکی از کهن ترین و معتبرترین دائرة المعارف های دین و رشته ادیان است- آمده هست.
تعریفی که هیستینگز دارد در مورد تئولوژی و درباره ی دانش الهیات چنین است که می گوید: «الهیات دانشی است که می کوشد تا با روشی علمی درباره ی حقیقت و پدیده های مربوط به یک دین بحث و بررسی می کند تا در نهایت به تبیین دین بپردازد و به شکلی دستگاه مند و منظم باورهای اساسی دینی را معرفی نماید». او سپس در تعریف فشرده تری «الهیات را آموزه و بحث درباره ی خدا توصیف می کند. مسایل مورد بحث الهیات نیز شامل مرگ، رستگاری، ماهیت بشر، حیات اخروی، گناه، صفات خدا و مباحثی از این قبیل است».
در واقع خدا به هر نامی خوانده شود محور اصلی مباحث الهیات است، آن جان جان، آن جان جانان، آن من من، آن توی تو، آن چیزی که فراتر از عقل و قیاس و گمان و وهم است و برتر از خیال می نشیند:
ز خیال برتر است این تو خیال را مرنجان
ز جهت بود مبرّا مطلب به هیچ سویش
او در سوی به سویی است، مکان لامکانی است، و فرا زمانی است، فوق زمان و مکان است.
او «جوهر الجواهر» است. تعبیری که در فلسفه ی اسپینوزا و لایب نیتس هست، گوهر هستی است، خالق هستی است، باطن موجودات است، به تعبیر پل تیلیخ آن «عمق وجود»(4) است تعبیری که پل تیلیخ در کتاب الهیت سامانمند دارد. او قعر و ژرفای هستی است، باطن هستی است، ریشه ی هستی است، به تعبیر هایدگر در کتاب هستی و زمان و او موجودی در عرض موجودات دیگر نیست. در آثار سقراط، اشاره به یک چنین وجودی به یک چنین حقیقتی، یک چنین واقعیتی هست، اسم آن را هر چه که می خواهید بگذارید.
دعوا بر سر نام گذاری نداریم، الله گفته شود یا قدسی اهمیتی ندارد. نام گذاری هیچ واقعیتی را تغییر نمی دهد. خدا گفته می شود، موجود متعالی گفته شود همه اشاره به حقیقتی واحد و متعالی دارند که خالق جهان و موجودات است. سقراط اعتقاد داشت که، چیزی در درون اوست که از غیب او را هدایت می کند و الهام بخش اوست.
در اندرون من خسته دل ندانم چیست
که من خموشم و او، در فغان و در غوغاست
او خودش آن را «دایمونیون» یا فرشته ی الهام بخش و سروش غیبی می نامید. آن پیک آسمانی که به او الهام می کرد و راه می نمود. او باور داشت که این ندای باطنی، ندای درون و وجدان، همواره با او سخن می گفت و اتفاقاً روز شهادتش که در آن روز سنگین و باشکوه مرگ در «روز واقعه»، با او سخن نگفته بود.
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید
که می رویم به دیدار سرو بالایی!
در روز واقعه و هنگامی که، آن شوکران نوش، شهید اندیشه و فرهنگ، قرار بود که مرگ را انتخاب کند، گفت: امروز، این فرشته ی غیبی با من سخن نگفت، و مرا بر حذر نداشت، و لذا مناسبت ترین زمان برای من، شاید همین امروز باشد. در پاسخ آن یاران و اصحابی که در مرگ او سخت آشفته و اندیشناک بودند، و او را به نوعی سازش و آشتی دعوت می کردند، و از مرگ بر حذر می داشتند، پاسخ او این بود که امروز آن فرشته ای که همیشه مرا راهنمایی می کرد با من هیچ سخن نگفت. این الهام درونی، این اعتقاد درونی به یک نیروی غیبی و هدایت الهی، به یک قدرت فرامادی، فراحسی، بی شک سقراط را در زمره الهی اندیشان و اندیشمندان الهیات، عالمان الهیات و نه پیروان ادیان خاص قرار می دهد و بدین منوال ما حق داریم که او را یک عالم الهیات بدانیم و از الهیات او سخن بگوییم. بی شک او یکی از متالهان بزرگ تاریخ بشر است، از کسانی است که درباره ی راز هستی تأمل می کرده، و به حیرت افتاده است. همان که از ویتگنشتاین نقل کرده اند که در اواخر تراکتاتوس یا رساله منطقی- فلسفی آمده است( ما در آغازین سال های پیروزی انقلاب در همین سالن نزد شادروان دکتر مهدی حائری یزدی درس می گرفتیم که یادش بخیر باد و خدایش بیامرزاد که هم آن رساله را برای ما تدریس کردند و هم فلسفه غرب و آثار هیوم، راسل را و دیگران، و هم معرفت شناسی، فلسفه اخلاق، و دیگر مباحث فلسفه اسلامی را. در همین کلاس بود. من امروز که بعد از سال ها وارد این کلاس شدم ناگاه به یاد درس های ایشان افتادم و حقی که بر ذمّه ی من و نسل ما دارند). در واقع ویتگنشتاین در رساله ی تراکتاتوس، در اواخر رساله درباره ی راز یا امر سرّی سخن می گوید و این باعث شده کسانی مثل دونالدهادسون به علاقه ی دینی و عرفانی عمیق ویتگنشتاین اشاره و تصریح کند. رساله ی کوچکی است او درباره ی ویتگنشتاین نوشته است و در آن به توضیح دیدگاه ویتگنشتاین درباره ی خدا، تعالی، ایمان، باور دینی، عرفان، و ... پرداخته است و بسیار جالب و پرنکته و خواندنی است.(2)
درباره ی فلسفه ی اخلاق در تفکر ویتگنشتاین کتاب های زیادی نوشته شده، و تفکر دینی ویتگنشتاین را تشریح کرده اند. اساساً تئولوژی بعد از ویتگنشتاین، وارد یک عرصه و ساحت جدیدی شد و تأثیر وی بر الهیات زمان ما انکارناپذیر است که البته اکنون مجال طرح این بحث نیست. من در این رساله ی اخیرم به نظام های الهیاتی معاصر اشاره کرده ام و علاقه مندان می توانند مراجعه کنند.(7)
به اعتقاد من، در آثار یاد شده از سقراط، هم مسئله نومینوس و قدسی مطرح است، هم مسئله رستگاری و سعادت، و هم مسئله خدمت به خدا و اطاعت از خدا، تکلیف و گردن نهادن به فرامین الهی، هم مسئله ایمان و پرستش و عبادت که یکی از اتهامات او همین بود که مردم را به پرستش و عبادت خدای دیگری، یا خدایان دیگر غیر از خدایان مردم آتن دعوت کرده است. او به مسئله ی گناه نیز توجه کرده که از مسایل مهم الهیات است و فراتر از اینها، همان طور که عرض کردم رگه های اگزیستانسیالیستی و وجودی در تفکر سقراط هست و همین باعث می شود او را پیشگام کسانی مثل سورن کیرکه گور، گابریل مارسل، اوناموئو، بولتمان و بردیایف بدانیم.
او علاوه بر مسئله ی گناه و گناه اندیشی و مرگ و مرگ اندیشی که یکی از مقولات اصلی فلسفه اگزیستانسیالیستی و وجودی است متوجه مسئله ی «وضعیت بشری» هم هست، و مسئله پرسش ها و «دغدغه های وجودی» مثل مسئله انتظار، امید، کینه، شکست، پیری، بیماری، ناکامی و خود مرگ کاملاً در اندیشه او کانون توجه و تأمل است.
یاسپرس و دیگر فیلسوفان وجودی، چنانکه می دانید این امور را «وضعیت های مرزی یا سرحدی»(8) که همواره با آدمی است، خوانده اند. این دغدغه ها از آدمی جدانشدنی است، و برمی گردد به محدودیت و تناهی وجود بشری، و اضطرابی هم که هیدگر و کیرکه گور می گفتند از همین جا ریشه در وجود آدمی پیدا می کند. توجه به این گونه مسائل و مسئله مرگ و جاودانگی و بقای روح بعد از مرگ و این که آدمی چیست؛ پرسش از انسان، و توجه به منطق مکالمه به ما اجازه می دهد که سقراط را یکی از پیشگامان اندیشه الهیاتی اگزیستانسیالیستی و هرمنوتیکی بدانیم. می دانید که تئوری های هرمنوتیکی متفاوتی در روزگار ما پیدا شده اما با تمام تفاوت هایی که از شلایر ماخر تا هرمنوتیک پل ریکور و گادامر و شاگردان آنها هست و نسل جدیدی که، متفکران پست مدرن خوانده می شوند مثل ژاک دریدا، هابرماس، فوکو و دیگران نیز دیدگاه های متفاوتی دارند ولی ما در اینجا می بینیم که توجه به پیش فرض های مفسر در تفسیر کاملاً مورد عنایت سقراط بوده است. توجه به زبان، گفت و گو، تفاهم، منطق مکالمه، معنا و معناداری و عمل تفسیر به عنوان یک مسئله فلسفی اینها را به خوبی در محاورات سقراط و شاگردان افلاطون می بینیم، یعنی رگه های بارز هرمنوتیکی و اگزیستانسیالیستی که امروز هم کانون توجه فیلسوفان و متألهان است.
اما، الهیات سقراط قطعاً الهیات طبیعی یا عقلی است، آن چیزی که در برابر الهیات وحیانی یا نقلی(6) قرار می دهند. مقصودم این است که الهیات سقراط، الهیات مبتنی بر یک سنت دینی خاص نیست و بر آموزه های وحیانی خاص تکیه نمی کند بلکه یک الهیات آزاد مبتنی بر عقلانیت است یعنی الهیات طبیعی.
اما سوالی که برای من در برابر کسانی مثل ژیلسون مطرح است این است که: اگر به راستی سقراط مشرک و ملحد بود، و تعلق خاطری به خدا و حقایق ماورایی و قدسی نداشت چگونه دو متکلم، عارف، فیلسوف و متأله بزرگ مسیحی، یک سنت آگوستین و یکی با چند قرن فاصله، سنت توماس آکویناس، از تفکر افلاطون که بازتاب و آیینه تمام نمای تفکر سقراط هم هست، به طوری که بعضی ها گفته اند که او اصلاً با سقراط یکی شده، و در واقع این سقراط است که با زبان افلاطون با ما سخن می گوید، چگونه بود که این دو متکلم بزرگ مسیحی توانسته اند از فلسفه سقراطی که به افلاطون و ارسطو به میراث رسیده پایه ای برای تفسیر مسیحیت به وجود آوردند؟ اگر این استعداد در تفکر سقراطی، در فلسفه افلاطونی و ارسطویی نبود چگونه بود که آگوستین مسیحیت را به گونه ای افلاطونی و بر پایه تأملات افلاطونی تفسیر کرد؟ و توماس آکویناس توانست تفسیری ارسطویی از مسیحیت ارائه کند و سوماتئولوگیا را بنویسد که، یکی از آثار جاوید تاریخ الهیات و فلسفه است در همه ی اعصار، و یک اثر مفصل و مبسوط در الهیات فلسفی و تفکر دینی است. بنابراین قابلیت الهیاتی و دینی موجود در تفکر یونانی، به خصوص دانای بزرگ یونان و فرزانه شهید اندیشه و فرهنگ، فیلسوف بزرگ، سقراط عظیم بود که، در آثار افلاطون و ارسطو به خوبی تجلی کرد، و این فلسفه ها و افکار، توسط متکلمان مسیحی در تفسیر مسیحیت به خوبی استخدام شد، و در جهان اسلام که خود سرشت و سرنوشت دیگری دارد نیز توسط کندی و فارابی و دیگران، پایه ای برای فلسفه و الهیات اسلامی قرار گرفت. فیلسوفان مسلمان از «سقراط الهی» نام می برند و او را در مقامی نزدیک به یک قدیس یا پیغمبر می دانند، و «افلاطون الهی» را نیز شخصیتی فراتر از فیلسوف را یک «حکیم» می دانند. یعنی انسان ژرف اندیش و روشن بین، یک روشن ضمیر. یک فرزانه مرد با بصیرتی می دانند که حقیقت را نه از روی نوشته ها و لا به لای اورق و کتب که از ژرفای ضمیر و وجود خویش به دست می آورد.
ای خدا بنمای جان را آن مقام
کاندر او بی حرف می گوید کلام!
سخن بسیار است و من دامن سخن را بناگزیر فراهم می آورم. امیدوارم این صحبت ها مقدمه و زمینه ای باشند برای یادگیری و عمل به پیام سقراط، برای تقدیر از فرزانگی و آزادگی. سقراط به ما آموخت که دست از تحمیل و تحکم برداریم، آموخت که ایمان مقلدانه و تهدیدآمیز پشیزی ارزش ندارد، ایمان، عمل انتخاب گرانه و آزادانه خود آدمی است و خود آدمی باید ایمان را از روی بصیرت و آگاهی انتخاب کند، نه با تحکم و تحمیل به او بقبولانند، چنان که به ما آموخت که یکدیگر را تحمل کنیم و خود را به پذیرش افکار دیگران عادت دهیم و تمرین سعه ی صدر و تسامح کنیم. البته افکار آدمی مولود روح و اندیشه و ضمیر او هستند و اگر آگاهانه انتخاب شده باشند نباید به سادگی دست از آنها برداشت و رها کرد. اما دعوت سقراط دعوت به طرد تعصب و پافشاری لجوجانه و سرسختانه بر افکار است. سخنان دیگران را هم بشنویم و بدانیم که همه ی حقیقت نزد ما نیست.
این همه گفتیم لیک اندر به هیچ
بی عنایات خدا هیچم هیچ
بی عنایات حق و خاصان حق گر مَلَک باشد سیاهیش ورق.
از خدا طلب توفیق می کنیم که این قطره دانش را به تعبیر مولانا که بخشیده خود او، و فیض خود اوست، به دریای معرفت بیکران خود متصل کند و ما را از ما بگیرد تا علم را همچون سقراط با وارستگی و فضیلت عجین سازیم و غرور و عُجب ما را نلغزاند.

پی نوشت ها :

1-The Science of religion.
2- Scintific study of religion
3- برای نمونه در اینجا تنها به دو کتاب اشاره می کنم که از دو متون درسی معتبر رشته ادیان هستند و صدق مدعای یاد شده به شمار می روند:
The Study of Rellgio. Jande Vries, Trans. Kees W. Bolle, New York, 1967
The World's Religions. Ninian Smart, Cambridge University Press, 1989.
4-Hastings
5- The depth of being
6- لودویگ ویتگنشتاین و ربط فلسفه او به باور دینی، ویلیام دانلدهادسون، ترجمه ی مصطفی ملکیان، انتشارات گروس، 1378.
7- درآمدی بر الهیات معاصر. دکتر همایون همتی، انتشارات نقش جهان، 1379.
8- Boundary situations.
9- revealed theology

منبع :مجموعه مقالات سقراط، فیلسوف گفتگو

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط