لنین و دموکراسی: خشونت در آثار و اندیشه های لنین

ولادیمیر ایلیچ لنین بنیادگذار حکومت شوروی، در زمینه جستار دموکراسی، دیدگاههای ویژه ی خود را داشت. لنین با پیروی از اندیشه های مارکس، دموکراسی را به دموکراسی بورژوایی و دموکراسی کارگری بخش کرد. با نگاهی به نوشته های
چهارشنبه، 2 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
لنین و دموکراسی: خشونت در آثار و اندیشه های لنین
لنین و دموکراسی: خشونت در آثار و اندیشه های لنین

نویسنده:دکتر غلامحسین مظلومی عقیلی




 

ولادیمیر ایلیچ لنین بنیادگذار حکومت شوروی، در زمینه جستار دموکراسی، دیدگاههای ویژه ی خود را داشت. لنین با پیروی از اندیشه های مارکس، دموکراسی را به دموکراسی بورژوایی و دموکراسی کارگری بخش کرد. با نگاهی به نوشته های لنین روشن می شود که او دشمن سرسخت و آشتی ناپذیر دموکراسی بوده و تا واپسین دم زندگی به خرده گیری های تند و تیز از آن پرداخته است. در این نوشتار، دیدگاههای لنین پیرامون دموکراسی را بررسی می کنیم.
لنین در برابر دموکراسی غربی، اندیشه ی دیکتاتوری پرولتاریا را میان آورد و آنرا بالاترین و کاملترین نمونه ی دموکراسی برای کارگران و دهقانان خواند. لنین همواره بر این اندیشه پافشاری می کرد که در جامعه ی طبقاتی، دموکراسی ساختار طبقاتی دارد و دموکراسی فراسوی طبقات در کار نیست. او دیکتاتوری پرولتاریا را در بردارنده ی منافع اکثریّت و دموکراسی بورژوایی را از آن اقلیّت سرمایه دار می دانست. لنین در کتاب «چه باید کرد؟» به انتقاد از روشنفکرانی پرداخت که خواهان دموکراسی در حزب بودند. لنین «دموکراتیسم وسیع سازمان حزبی در ظلمت استبداد» را «در شرایطی که دست چین کردن اشخاص از طرف ژاندارمها رایج است»، تنها «یک بازیچه ی پوچ و زیان بخش» دانست. (منتخب آثار/ ترجمه ی پورهرمزان/ ج 1/ 429) به باور او «هیچ سازمان انقلابی، هرگز دموکراتیسم وسیع را، حتّی با وجود داشتن بیشترین تمایل اجرا نکرده و نمی تواند اجرا کند. این یک بازیچه ی زیان بخش است». از دید لنین، پیروزی طبقه ی کارگر تنها با «استقرار دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک کارگران و دهقانان» انجام شدنی است. (همان/ ج 2/ 59) پیروزی راستین از دید او «دیکتاتوری» است و «جز دیکتاتوری چز دیگری نمی تواند باشد.» (همان) لنین درباره ی ضرورت تاریخی دیکتاتوری پس از انقلاب، تحلیلی تاریخی به دست می دهد که درخور توجّه است: «اجرای اصلاحات که برای پرولتاریا و دهقانان ضرورت فوری و حتمی دارد، موجب مقاومت شدید ملاکان، بورژوایی بزرگان و تزارسیم خواهد شد. بدون دیکتاتوری، درهم شکستن این مقاومت و دفع تلاشهای ضدّ انقلابی غیرممکن است» (همان) لنین همه جا و بی هرگونه پرده پوشی، از سرکوب سخت دشمنان سوسیالیسم سخن می گوید. او شعار خودش را این گونه بازگو می کند: «ما دارای شعار جدید هستیم. دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک پرولتاریا و هقانان» (همان/63) به باور او برای پیروزی انقلاب سوسیالیستی، «وسیله دیگری جز دیکتاتوری انقلابی و دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان وجود ندارد.» (همان/65) او در همه جا از سرکوب بی رحمانه دشمن سخن می گوید. در منطق لنین دشمن را تنها باید نابود کرد، از میان برداشت، له کرد و کشت: «کارگران تمامی مساعی خود را در راه قلع و قمع بی رحمانه نیروهای ارتجاع یعنی در راه استقرار دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک پرولتاریا و دهقانان به کار می برند.» (همان/138)
از دیدگاه لنین هر کس شعار دیکتاتوری انقلابی دموکراتیک را نپذیرد یا «وظایف انقلاب را مطلقاً درک نمی کند و قادر نیست وظایف جدید و عالی تر آن را که ناشی از مقتضیات لحظه فعلی است تعیین کند و یا اینکه مردم را می فریبد و به انقلاب خیانت می کند و شعار انقلاب را مورد سوءاستفاده خود قرار می دهد.» (همان/158) بنابراین درک وظایف انقلاب، خدمت به خلق و کارگران، در گرو پذیرش شعار دیکتاتوری انقلابی است. لنین بر سخنی از کارل مارکس انگشت می گذارد که در 14 سپتامبر 1848 در روزنامه راین جدید نوشته بود: «هر گونه سازمان دولتی موقتی، بعد از انقلاب احتیاج به دیکتاتوری و آن هم دیکتاتوری با انرژی دارد» (همان/162) از این رو، دیکتاتوری «نیروی محرک انقلاب و برانگیزاننده ی مؤثّر و نیرودهنده ی آن است». از دید لنین رفتار حکومت انقلابی باید «دیکتاتور منشانه» باشد. (همان/162) جز آن، «هر چیز دیگر وسیله ای برای استتار خیانت بورژوازی به انقلاب» است، زیرا «طبقه ی واقعاً انقلابی باید همان شعار دیکتاتوری را به میان کشد.» (همان/163)
لنین با آنان که خواهان از میان بردن کیفر مرگ بودند، مخالفت کرد و خواستار اعدام مخالفان به گونه ی گسترده شد: «بدون کاربرد مجازات اعدام در مورد استثمارگران (یعنی ملّاکان و سرمایه داران) هیچ دولت انقلابی مشکل بتواند کار خود را از پیش ببرد.» (ج 152/3) از دید ویژه ی لنین، دموکراسی تنها یک ابزار فریب توده ها از سوی سرمایه داران است: «مردم را با پرچم دموکراسی انقلابی می فریبند.» (همان/171) سود دموکراسی سرمایه داری به سرمایه داران می رسد: «در دموکراتیک ترین جمهوری بورژوایی هم، نصیب مردم بردگی مزدوری است.» (همان/242) لنین پیوسته برای سرکوب سرمایه داران، دیکتاتوری را سفارش می کرد: «برای نابود ساختن طبقات هم، دیکتاتوری موقّت طبقه ی ستمکش ضروری است.» (همان) دموکراسی سرمایه داری «همیشه در تنگنای استثمار سرمایه داری فشرده شده و لذا در ماهیّت امر، همواره دموکراتیسم برای اقلیّت یعنی فقط برای طبقات دارا و فقط برای توانگران است... و دموکراسی برای اقلیّت ناچیز، دموکراسی برای توانگران؛ این است دموکراتیسم سرمایه داری.» (همان/329) لنین برپایه گفته ای از مارکس درباره ی انتخابات در کشورهای سرمایه داری نوشت: «هرچند سال یک بار به زحمتکشان اجازه داده می شود که تصمیم بگیرند کدام یک از نمایندگان طبقه ستمگر در پارلمان نماینده ی آنان باشد و آنان را سرکوب کند.» (همان/330) به نوشته ی لنین در دیکتاتوری پرولتاریا «محرومیّت هایی از لحاظ آزادی برای ستمگران، استعمارگران و سرمایه داران قائل می شوند. آنها را ما باید سرکوب نماییم تا بشر از قید بردگی مزدوری رهایی یابد. مقاومت آنها باید قهراً در هم شکسته شود. در هر جا سرکوب و اعمال قهر وجود دارد، در آنجا دموکراسی نیست، آزادی نیست» (همان/331) لنین این گونه ی ویژه ی دیکتاتوری را در دموکراسی برای اکثریّت عظیم و سرکوب قهری یعنی مستثناء داشتن استعمارگران و ستمگران از توده ی مردمان را دموکراسی می نامد. برای گذار از سرمایه داری به کمونیسم «هنوز هم سرکوب ضروری است، ولی این دیگر سرکوب اقلیّت استعمارگر به دست اکثریّت استثمار شونده است.» (همان/333)
لنین دموکراسی غربی را با به کارگرفتن واژگانی چون «دموکراسی سر و ته زده، محقر، کاذب، دموکراسی منحصراً برای توانگران یعنی برای اقلیّت» (همان/332) به پوزخند می گیرد. به باور لنین، تنها دیکتاتوری پیشنهادی او می تواند به «یک دموکراسی» به راستی «کامل» بینجامد. این دیکتاتوری می تواند «به مردم یعنی به اکثریّت» دموکراسی بدهد. دموکراسی بورژوایی «همیشه دنباله ی بورژوازی بوده و به شکل زائده ناتوان آن و آلت مطیعی در دست سلاطین سرمایه ی مالی عرض وجود نموده است...» (همان/124)
لنین بر این باور بود که «دشمنان حکومت شوروی باید نابود شوند»، «سرزمین روسیه از لوث وجود هر نوع حشرات موذی، از کک ها، شیادان، از ساسها، ثروتمندان و غیره و غیره» باید پاک شود. (همان/436) لنین در این زمینه بسیار خشن و سخت گیر بود: «از هر ده نفر مفتخوار، یک نفر را باید تیرباران کرد.» (همان) او هر گونه ترحّم به دشمنان حکومت شوروی را نمی پذیرفت و پس از او، استالین نیز رهنمودهای لنین را دنبال کرد: «براین دشمنان مردم، بر این دشمنان سوسیالیسم، بر این دشمنان زحمتکشان هیچ گونه رحمی مباد.» (همان/432) او خواهان برپایی «جنگ حیاتی و مماتی علیه ثروتمندان و کاسه لیسان آنان یعنی روشنفکران بورژوازی» بود و ثروتمندان و اوباش را «سروته یک کرباس» می دانست، زیرا هر دو «دو گروه عمده از طفیلی های دست پرورده ی سرمایه داری هستند، اینها دشمنان عمده ی سوسیالیسم هستند.»
به گفته ی لنین دشمنان حکومت شوروی را در صورت «کوچکترین تخلّف از مقرّرات و قوانین جامعه ی سوسیالیستی، باید بی رحمانه به کیفر رسانید.» (همان/432) لنین فرمان کاربرد خشونت بی رحمانه می داد: «کوچکترین اظهار ضعف، کوچکترین تزلزل و کوچکترین ابراز احساسات در این مورد، بزرگترین جنایت در حقّ سوسیالیسم است.» لنین در فرمانی به تاریخ 21 فوریه ی 1918، دستور تیرباران گروهی همه ی کسانی را داد که در برابر حکومت شوروی، کوچکترین مقاومتی کرده بودند: «مقاومت کنندگان تیرباران شوند.» (همان/458) لنین فرمان کشتار داد: «عمّال دشمن، سفته بازان، تالانگران، اوباش،... ضدّانقلابی ها، جاسوسان آلمانی در محل ارتکاب جرم تیرباران می شوند.» با این فرمان، هرکس را در هر گوشه ی کشور به بهانه های گوناگون می توانستند تیرباران کنند. به باور او برای سرکوب دشمن «سرپنجه ی آهنین» لازم بود. لنین پیوسته فرمان سرکوب و کشتار مخالفان را می داد. در منظومه ی فکری او، جایی برای آسان گیری و مدارا با دگراندیشان نبود: یا با ما، یا بر ما. از دید او برای سرکوب سرمایه داران، تنها راه «درهم شکستن بی امان مقاومت استعمارگران» بود. (همان/554) لنین مماشات با دشمنان را بر نمی تابید و زندگی حکومت شوروی را تنها در گرو کشتار دشمنان می دید. او خواهان خشونت بی رحمانه نسبت به بورژوازی و قطعیت بی رحمانه نسبت به سازمان شکنان بود. (ج 4/9)
در فرمانی به تاریخ دوم ژوئن 1918، لنین خواستار تیرباران شدن «جاسوسان و مفسده جویان و گارد سفیدی ها و خائنین ضدّ انقلابی که مستقیم یا غیرمستقیم به دشمن کمک می کنند» شد. (همان/19) در فرهنگ لنین، حزبی که به قدرت رسیده است، ناگزیر «سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دل های مرتجعین ایجاد می کند حفاظت می نماید.» (همان/44) شعار لنین «دیکتاتوری توده ها» بود (همان/343)، ولی چرا دیکتاتوری؟ آیا تنها با دیکتاتوری می توان از منافع شهروندان پاسداری کرد؟ راههای مسالمت آمیز برای این کار نیست؟
لنین در فرمانی به تاریخ 24 اوت 1919، دستور کشتار همه ی کسانی را داد که در جنگ داخلی با دولت همکاری نمی کردند: «هر کس تمام و کمال و بی دریغ به ارتش سرخ کمک نمی کند و با تمام قوا نظم و انضباط را حفظ می نماید، خائن و غدار و هوادار رژیم کولچاک است و وی را باید بی امان محو و نابود ساخت.» (همان/315) در همان فرمان آمده بود که «باید با تمام قوا این راهزنان یعنی ملاکین و سرمایه داران پنهان شده را مورد پیگرد قرار داد و از تمام پناهگاههایشان خارج ساخت، رسوا نمود و بی امان به کیفر رسانید. نسبت به این دشمنان زحمتکشان، نسبت به ملاکین و سرمایه داران، کارشکنان و سفیدها باید بی امان بود.» (همان/319) در پایان فرمان، لنین شهروندان را میان دیکتاتوری بورژوازی و دیکتاتوری طبقه ی کارگر، به گزینش وامی دارد، زیرا به باور او «حدّ وسط وجود ندارد، پندار حدّ وسط آرزوی بیهوده ی ارباب زاده ها، جوجه روشنفکران و آقازاده ها است.» (همان/322)
لنین مطلق اندیشانه برخورد می کرد و حقایق را نسبی نمی دید: «در هیچ جای جهان حدّ وسط وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. یا دیکتاتوری بورژوازی و یا دیکتاتوری پرولتاریا، هر کس این نکته را از تاریخ سراسر قرن نوزدهم نیاموخته باشد، سفیه علاج ناپذیر است.» (همان/322) لنین در برابر مخالفان، کمترین دگراندیشی را برنمی تافت: «باید به یک تصفیه تروریستی دست زد: محاکمه در محل و تیرباران بی چون و چرا.» (همان/672) ولی تفاوت این شیوه ی برخورد با مخالفان، با شیوه ی برخورد هیتلر و موسولینی با مخالفان چه بود؟ لنین پیوسته می گفت: «بدون ترور نمی توان کار را از پیش برد.» (همان) برای او راه سومی وجود نداشت: «یا ترور گارد سفیدی، یا ترور سرخ پرولتری؛ حدّ وسط وجود ندارد و شق ثالث وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد.» (همان/672) ولی لنین نمی گفت چرا راه سومی نمی تواند وجود داشته باشد. او در برخورد با مخالفان هیچ مرزی نمی شناخت: «دیکتاتوری قدرتی است که مستقیماً متکی به اعمال قهر است و به هیچ قانونی وابسته نیست.» (همان/38) پس حکومت شوروی دستش برای هرگونه کار فراقانونی باز بود زیرا «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، قدرتی است که با اعمال قهر پرولتاریا علیه بورژوازی به چنگ آمده و قدرتی است که به هیچ قانونی وابسته نیست.» از دید لنین، دموکراسی بورژوایی «محدود، سر و دُم بریده، جعلی و سالوسانه» است. (همان/48) این دموکراسی «برای توانگران در حکم فردوس برین و برای استثمارشوندگان و تهیدستان در حکم وام و فریب است.» (همان/48) گناه کائوتسکی آن است که «بی شرمانه دموکراسی بورژوایی را آرایش می دهد.» (همان/50)
لنین داعیه ای شگفت انگیز دارد: «دموکراسی پرولتری یک میلیون بار دموکراتیک تر از هر دموکراسی بورژوایی است. حکومت شوروی یک میلیون بار دموکراتیک تر از دموکراتیک ترین جمهوری بورژوایی است.» (همان/55) لنین در این باره، اندیشه های ویژه ی خود را دارد: «تا زمانی که استثمارگران مسلّط بر اکثریّت استثمارشوندگان وجود دارند، ناگزیر دموکراسی، مخصوص استثمارگران خواهد بود.» (همان 59) لنین بارها این سخنان انگلس را بازگو می کرد که «حزب پیروزمند در انقلاب بالضّروره ناچار است سیادت خود را از طریق رعب و هراسی که سلاح وی در دلهای مرتجعین ایجاد می کند، حفظ نماید. مادامی که پرولتاریا هنوز به دولت نیازمند است، این نیازمندی به لحاظ مصالح آزادی نبوده، بلکه به منظور سرکوب دشمنان خویش است.» (همان/61) در جای جای آثار لنین مانند این جمله «سرکوب قهری استعمارگران به عنوان یک طبقه» بسیار است.
او همواره سفارش می کرد که «پرولتاریا بدون در هم شکستن مقاومت بورژوازی، بدون سرکوب قهری مخالفین خود نمی تواند پیروز گردد و هر جا که سرکوب قهری در میان باشد و آزادی نباشد، البته دموکراسی هم نیست.» (همان/68) به باور لنین، تنها «مرتجع» دشمن طبقه ی کارگر و خادم بورژوازی را رنگ آمیزی کند و درباره ی دموکراسی خالص یاوه سرایی نماید.» (همان/75) لنین دوران دموکراسی بورژوایی را «سپری شده» می دانست. (همان/241) حتّی دموکراتیک ترین جمهوری بورژوایی «چیزی جز ماشین برای سرکوب زحمتکشان توسّط سرمایه، آلت قدرت سیاسی سرمایه و دیکتاتوری بورژوازی نبوده و نمی تواند باشد.» (همان/241) آزادیهای دموکراسی بورژوازی در عمل آزادی برای ثروتمندان بوده است. (همان/242) برپایه ی ساختار دموکراسی سرمایه داری، «زحمتکشان نمی توانند عملاً از دموکراسی برخوردار شوند.» همچنین، لنین بارها یادآوری کرده بود که این حکومت شوروی یا پرولتاریا است که برای نخستین بار در جهان، دموکراسی برای توده ها، برای زحمتکشان، برای کارگران و دهقانان» به وجود آورده است. (همان/242) حکومت شوروی «آزادی استعمارگران و دستیاران آنان را سرکوب می نماید و آزادی استثمار، آزادی کیسه پر کردن در شرایط قحطی را از آنان سلب می نماید.»« (همان/242)
لنین انسانها را میان دیکتاتوری بورژوازی و دیکتاتوری پرولتاریا، به گزینش وا می دارد: «هر کس به هنگام خواندن آثار مارکس نفهمیده باشد که در جامعه ی سرمایه داری در هر لحظه ی حاد و به هنگام هر تصادم جدّی طبقاتی فقط ممکن است یا دیکتاتوری بورژوازی یا دیکتاتوری پرولتاریا وجود داشته باشد، چنین کسی نه از آموزش اقتصادی، نه آموزش سیاسی مارکس چیزی نفهمیده است.» (همان/243) پس باید میان این دو دیکتاتوری، یکی را برگزید، زیرا «حتی در پیشروترین، متمدّن ترین و دموکراتیک ترین جمهوری ها نیز، کماکان توده جاهل و ذلیل، بردگان یا دهقانان درمانده ای هستند که غارت می شوند و دستخوش استهزا و آزار مشتی سرمایه دارند.» (همان/267) بورژوازی از دموکراسی «برای پرده پوشی سلطه ی خود و فریب توده ها» بهره می گیرد. (همان/130) این دموکراسی «گاه مظهر دیکتاتوری بورژوازی و گاه مظهر رفرمیسم زبون خرده بورژواهاست که از این دیکتاتوری تبعیت می کنند.» (همان/130)
لنین به کمترین اندازه ی دموکراسی هم باور نداشت؛ در برخی از نوشته هایش، سخت به هرگونه دموکراسی تاخته است: «به هنگام مبارزه ی حاد بورژوازی علیه پرولتاریا، هیچ گونه سخن درباره دموکراسی به طور اعم نمی تواند در میان باشد.» (همان/201) او تنها از سرکوب می نوشت و به تمسخر آن دسته از روشنفکران می پرداخت که به دموکراسی باور داشتند: «بسیاری از مارکسیست های سابق را مشاهده می نماییم که مدعی اند گویا در دوران مبارزه قطعی پرولتاریا علیه بورژوازی، دموکراسی به طور اعم می تواند حکمفرما باشد.» (همان/201) لنین از مبارزات مارکس با «توهمّات دموکراسی خرده بورژوازی و دموکراتیسم بورژوازی» سخن می گفت. (همان/202) معنای دموکراسی بورژوایی از دید لنین «چیزی نیست جز سرکوب کارگران قیام کننده» و تنها دیکتاتوری می تواند «در مبارزه با دموکراسی بورژوازی در راه احراز سلطه، مسئله را حل نماید.» (همان/203) لنین پیرو اندیشه ی «یا باما، یا برما» بود. مردمان باید «بین ما و دیکتاتوری بورژوایی یکی را برگزینند.» لنین گاهی، واژگانی چون خرافات را به کار می برد: «دموکراسی، این خرافه ای که از بورژوازی به ارث رسیده است.» (همان/342) این دموکراسی، «فقط پرده ساتری است برای دیکتاتوری بورژوازی» (همان/698)، یا اینکه «مرتجعین در پیرامون دموکراسی حلقه می زنند.» (همان/699)
لنین با حقّ تعیین سرنوشت برای بورژوازی مخالف بود و می گفت بورژوازی را باید از حقوق اجتماعی محروم کرد: «ملت یعنی بورژوازی به اضافه پرولتاریا. مگر می شود که ما، پرولتاریا، برای بورژوازی منفور حقّ تعیین سرنوشت خویش قائل شویم.» (همان/177) تا سالها پس از انقلاب اکتبر، طبقه بورژوا از حقّ شرکت در انتخابات محروم بودند و فرزندانشان حقّ تحصیل در دانشگاه نداشتند. به نوشته ی لنین: «قانون اساسی ما استثمارگران را از حقّ انتخاب محروم می نماید.» (همان/197)
به گفته ی لنین «دیکتاتوری پرولتاریا در هر گام بورژوازی را سرکوب می نماید. هر کس انتقال به سوسیالیسم را بدون سرکوب بورژوازی تصوّر نماید، سوسیالیست نیست. سرکوب بورژوازی به عنوان یک طبقه ضروری است. ما خواهان آزادی برای بورژوازی نیستیم.» (همان/198) و نیز «آزادی برای سرمایه جنایتی است بر ضد کارگران، و برابری سیر و گرسنه جنایتی است بر ضدّ زحمتکشان. انقلاب در هیچ جا بدون اجبار عملی نشده است و پرولتاریا حق دارد شیوه اجبار را به کار برد.» (همان/391)
گاهی در لابه لای نوشته های لنین به نکاتی شگفت انگیز برمی خوریم. برای نمونه، لنین در فرمانی گفته بود: «از طرف می پرسیم موضع تو در برابر انقلاب چیست؟ موافق؟ یا مخالف؟ اگر مخالف ما بود می گذاریمش جلو دیوار. اگر موافق بود او را به صف خود وارد می کنیم که با ما کار کند.» (تاریخ انقلاب بلشویکی/ کار/ ترجمه ی نجف دریابندری/ ج 1/ 196) بنیانگذار دستگاه امنیّتی شوروی، فلیکس دزرژینسکی زمانی گفته بود: «چکا دادگاه نیست. چکا دفاع از انقلاب است، مانند ارتش سرخ، چکا باید از انقلاب دفاع کند و بر دشمن پیروز شود، هر چند که تیغ آن بر سر بی گناهان فرود آید.» (همان/208) لنین ضرورت تاریخی سرکوب را هشدار می داد: «وحشت و چکا هر دو ضرورت دارند.» (ج 612/24) و نیز: «بله، دیکتاتوری یک حزب، ما روی آن می ایستیم.» (همان/432) لنین، گفت و گوهای درون حزبی را «تجمل» می خواند و با هرگونه انتقاد مخالفت می کرد: «ما به خودمان اجازه داده ایم که از تجمّل بحث و جدل در درون حذب استفاده کنیم. این تجمل حقیقتاً جای تعجب است. آیا به نظر شما این تجمل با وسع و توانایی معنوی و مادی ما سازگار بوده است و همه این مطالب مربوط به آزادی بیان و آزادی انتقاد هیچ معنایی ندارد؟ شما نمی توانید ما را با کلماتی مانند آزادی انتقاد، گول بزنید. من می گویم حالا «بحث با تفنگ» خیلی بهتر از نظریّات جبهه ی مخالف است. ما به جبهه مخالف نیاز نداریم. امروز وقت این کار نیست. یا در این جانب باشید یا در آن جانب. با تفنگ، نه [با] مخالفت. تنها ابزار حل و فصل اختلافات تفنگ است.» (ج 200/26)
لنین دموکراسی را «حرف یاوه و مهمل» دانست: «دیکتاتوری و حکومت فردی گاهی تنها چاره ی کار است و آنچه درباره ی دموکراسی و لزوم برابری حقوق افراد گفته می شود، حرف یاوه و مهملی است.» (دیوید شوب/ لنین بدون نقاب/47) لنین برای پیشبرد هدفهای انقلاب، به فدا کردن اخلاق باور داشت: «ما نمی توانیم انقلاب را فدای اخلاق کنیم، ولی می توانیم اخلاق را فدای انقلاب کنیم.» (همان/65) لنین برای رسیدن به هدف، کاربرد هر ابزاری را هر چند نااخلاق هم باشد، سفارش می کرد: «ما هرگونه قیود اخلاقی را که بر مبنای ایده آلیسم استوار بوده و خارج از محدوده مبارزات طبقاتی باشد، نفی می کنیم. به نظر ما فقط آن چیزی اخلاقی و پسندیده است که در جهت محو نظام طبقاتی و نفی استثمار و وحدت پرولتاریا باشد. ما هر چیزی را در راه رسیدن به این هدف و استقرار دیکتاتوری پرولتاریا اخلاقی و قابل دفاع می دانیم.» (همان/204) لنین گاهی کاربرد هرگونه ماکیاولیسم را نیز سفارش می کرد: «در صورتی که ضرورت ایجاب کند، باید به هر کاری دست زد و به هر قربانی تن در داد. تمام حیله گری ها، رندی ها، کارهای غیرقانونی و تحاشی و کتمان را به کار برد.» (همان/214) لنین از کاربرد ابزارهای غیراخلاقی برای رسیدن به هدف رویگردان نبود، او «وظیفه عمده طبقه کارگر» را «برقرای دیکتاتوری می دانست.» (تاریخ مختصر/51)
لنین به دموکراسی درون حزبی هم باور نداشت: «بین انقلابیون دموکراسی امکان ندارد. نباید بحث بین سطوح و صفوف اجازه داده شود. فقط یک مرد، یا گروهی بسیار کوچک از مردان باید تصمیمات نهایی را اتخاذ کنند» (رابرت پاین/ زندگی و مرگ لنین/ 118) لنین مردمان را نیازمند آزادی می دانست: «مردم نیازی به آزادی ندارند. هیچ وصفی که ارزش عنوان آزاید داشته باشد، وجود ندارد.» (همان/169) پایمال کردن آزادیهای شهروندان از دید لنین مهم نبود: «اگر برای پیروزی انقلاب، نسخ این یا آن اصل دموکراسی مقتضی باشد، انجام ندادن این کار عملی است جنایتکارانه.» (همان.348) به باور لنین، هر مخالف، یک ضد انقلاب است و «هرکس را که بوی ضد انقلاب بدهد، بی امان خرد خواهم کرد. بله، ضد انقلاب، هر کس که می خواهد باشد.» (همان/330)
لنین در نامه ای به زینوویف در ژوئن 1918 نوشت: «لازم است که طبیعت ترور گروهی علیه ضد انقلابیون پرورش یابد.» (همان/381) و نیز در فرمانی در اوت 1918 نوشت: «ترور گروهی بی رحمانه ای عملی سازند. مظنونان را باید در بازداشتگاه های بیرون از شهر نگاه داشت، تدابیر کیفری باید به فوریت عملی شود.» (همان/381) لنین در فرمانی به تاریخ اوت 1918، فرمان کشتار همه ی مخالفین را صادر کرد: «یک گروه سه نفره دیکتاتوری تشکیل دهید، فوراً ترور را آغاز کنید، صدها فاحشه را که به سربازان و به افسران ودکا می نوشانند، تیرباران کنید، یک دقیقه هم درنگ نکنید، باید فوراً عمل کنید.» (همان/381) لنین زمانی نوشته بود: «ما هرگز تروریسم را انکار نکرده ایم و انکار هم نمی کنیم.» (همان/382) دموکراسی موجود در آمریکا از دید او «فقط نام دیگری برای بردگی میلیونها کارگر و تیره روزی مطلق و چاره ناپذیر آنان به شمار می رود.» (همان/385) تروتسکی از لنین نقل می کند که گفته بود: «پس انقلاب یعنی چه؟ اگر ما نتوانیم دشمنان خود را به گلوله ببندیم، پس چه انقلابی کرده ایم؟ موعظه های اخلاقی و انقلاب با هم قابل جمع نیستند.» (دیوید شوب/173) ماکسیم گروکی، نویسنده نامدار می نویسد لنین به او گفته بود: نباید مردمان را نوازش کنی، چون دستت را گاز می گیرند؛ بلکه لازم است محکم بر سر آنها بکوبی، بدون شفقت و بدون ترحم بکوبی.» (گورکی و لنین/ برتزام ولف/225) گورکی در روزنامه ی نووایا ژیزن، به انتقاد سخت از لنین پرداخت و شیوه های سرکوبگرانه ی او را محکوم کرد. گورکی نوشت: «لنین و دار و دسته اش با دنبال کردن این راه، باور دارند که مجازند به هر تبهکاری دست بزنند. کشتار گروهی در پتروگراد، ویرانی در مسکو، جلوگیری از آزادی بیان، بازداشت های بی معنی، باید دانست که لنین یک ساحر توانا نیست بلکه یک تردست حسابگر است که هیچ احساسی برای زندگانی و شرافت پرولتاریا ندارد.» (پاین/318) گورکی حتی تندتر رفت و لنین را «ماجراجوی دیوانه» ای نامید که مرتکب «تبهکاری های ناشایست، بی معنی و خونین» شده است. گورگی لنین را انسانی نامید که «با زهر فسادآلود قدرت، آلوده شده است.» (گورکی و لنین/107) گورکی رفتار لنین را که ارتکاب هر جنایتی را مجاز شناخته است «شرم آور» دانست. (همان/216) گروکی لنین را «فاقد اصول اخلاقی و عاری از شخصیّت حقیقی» نامید. لنین در یکی از نامدارترین نوشته هایش «چپ روی، بیماری کودکی کمونیسم»، کاربرد هر گونه ابزارهای غیراخلاقی را پیشبرد انقلاب سوسیالیستی مجاز شمرد. در این کتاب به اعضای کمونیست سفارش کرد که برای پیروزی انقلاب از هر وسیله ای مانند دروغ، حقه بازی، ریا، تزویر و... بهره جویند. ما در مقاله ای جدا با نام «لنین و اخلاق» به این کتاب خواهیم پرداخت و از همین رو در این نوشته آن را بررسی نمی کنیم.
لنین در پیکار سیاسی به اخلاق پایبند نبود و بهره جستن از هر ابزار، هر چند ناانسانی را روا می دانست. او کاربرد هر گونه دروغ، فریب، ریا و بی رحمی را سفارش می کرد. به این جمله خوب توجه کنید تا بتوانید ساختار اخلاقی بنیادگذار حکومت شوروی را بهتر دریابید: «به هر گونه حیله و نیرنگ و کتمان حقیقت باید متوسل شد.» (منتخب آثار/جلد 453/3) از همین جا می توان ریشه ی تهمتها و افتراهایی را که در دهه ی 1930 در دادگاههای شوروی به افراد بی گناه و حتّی کمونیستهای انقلابی زده می شد دریافت. استالین آموزش یافته ی مکتب لنین بود، مکتبی که کاربرد حیله و نیرنگ و پوشاندن حقیقت را نه تنها بد نمی دانست، بلکه بمانند یک راهکار انقلابی سفارش می کرد. او سرکوب را برای گذار به سوسیالیسم «لازم» می دانست (همان/333) و اعتراف می کرد که حزب کمونیست (محرومیّت هایی از لحاظ آزادی» برای مخالفان ایجاد می کند. (همان/333)
با خواندن نوشته های لنین، این پرسش پیش می آید که اگر دیگر حکومتها و حتّی بخشی از آنها می خواستند در برخورد با مخالفان چنین شیوه هایی در پیش گیرند و مانند لنین با مخالفان خود رفتار کنند، در جهان چه کشتاری که برپا نمی شد؟
لنین وظیفه ی اصلی انقلاب سوسیالیستی را «دیکتاتوری» می دانست (همان/ جلد 185/2) و می گفت رفتار حکومت انقلابی باید «دیکتاتور منشانه» باشد. او بر این باور بود که باید در برابر دشمن بی رحم بود و هر گونه بخشش و رفتار دموکراتیک همراه مدارا با دشمن را برنمی تابید: «باید دشمن را به طور قطعی از پای درآورد.» (همان/جلد 1/ 13) در اینجا باز این پرسش مطرح می شود که آیا لنین برای حکومتهای سرمایه داری هم این حق را می شناخته است که «دشمن را به طور قطعی از پای» درآورند؟ گویا از دید لنین مرگ خوب بوده است، امّا تنها برای همسایه؛ سرکوب و کشتار و کاربرد زور بد بوده است، امّا تنها برای مخالفان مارکسیسم. آیا از دل اندیشه های لنین که گوشه ای از آنها در این نوشتار آمده است، دموکراسی و آزاداندیشی و برتابیدن دگراندیشان زاده می شود؟ آیا حق نداریم ولادیمیر ایلیچ لنین را به استناد مجموعه ی آثار 55 جلدی و هزاران صفحه ای اش، یکی از بزرگترین دشمنان آزادی بدانیم؟ از خوانندگان نوشته های لنین باید پرسید، پس از آگاهی از اندیشه هایش، چه چهره ای از او در ذهن خود دارند؟
لنین در ژوئن 1918، فرمان نابودی همه ی دشمنان حکومت شوروی را داد: «هر کس را که مستقیم یا غیرمستقیم به دشمن کمک کند، باید یکسره نابود ساخت.» (منتخب آثار/جلد 10/1) یکی از استادان ادبیات فارسی در تاجیکستان به نگارنده گفت در نخستین سالهای حکومت شوروی، هزاران تن از مردمان در آسیای میانه، به گناه داشتن کتابهایی به خطّ فارسی اعدام شدند. از آنجا که کارگزاران روسی زبان فارسی نمی دانستند، هر نوشته با الفبای عربی را متن یا کتابی دینی می پنداشتند و چون داشتن کتابهای دینی کیفر مرگ داشت، اگر در خانه ی کسی کتابهایی مانند شاهنامه ی فردوسی و دیوان حافظ و سعدی و... می یافتند، صاحب خانه را اعدام می کردند. این گونه سرکوب گریها که یادآور فاشیسم هیتلری است، پیامد گریزناپذیر اندیشه های لنین بود.
لنین برای پاسداری از حکومت شوروی، کشتار و خشونت نامحدود را سفارش می کرد. در منطق این مرد، با مخالف تنها باید یک کار کرد: او را کشت. لنین «وظیفه اساسی حکومت کمونیست» را «افشای اکاذیب و سالوسی دموکراسی بورژوایی» می دانست (همان/558) به باور او، دموکراسی ابزار «تحمیق» مردمان بود (همان/618) لنین، مارکس را می ستود زیرا در سراسر زندگیش بیش از هر چیز با توهمّات دموکراسی خرده بورژوایی و دموکراتیسم بورژوایی مبارزه می کرد. آنچه را مارکس بیش از هر چیز به ریشخند می گرفت «سخنان پوچ درباره ی آزادی بود.» (همان/202)
لنین می گفت کسی که در نوشته های مارکس دیکتاتوری طبقه ی کارگر را نخوانده (هیچگاه سوسیالیست نبوده و هیچ چیز از سوسیالیسم نفهمیده و تنها نام سوسیالیست برخود نهاده است.» (همان/200)
لنین سخن مشهوری دارد: «ما نمی توانیم انقلاب را فدای اخلاق کنیم، ولی می توانیم اخلاق را فدای انقلاب کنیم.» (دیوید شوب/ لنین بدون نقاب/ 65) او پیوسته می گفت که: «ترحم و ملایمت در انقلاب خطایی نابخشودنی است و جز با هراس افکنی و ارعاب و خشونت و بی رحمی نمی توان یک حکومت انقلابی را مستقر ساخت.» (همان/175) تکیه کلام لنین، کشتن مخالفان بود: «اگر نتوانیم دشمنان خود را به گلوله ببندیم، پس چه انقلابی کرده ایم. انقلاب و موعظه های اخلاقی را نمی توان با هم جمع کرد.»
لنین در جایی دیگر، یک دیکتاتور را «مبیّن اراده طبقه» دانسته بود: «مرکزیّت سوسیالیستی شوروی با فرمانروایی و دیکتاتوری فردی هیچ گاه متناقض و متضاد نیست. چه بسا ممکن است که یک شخصیّت دیکتاتور، مبیّن اراده ی طبقه باشد. گاه یک شخص می تواند بیشتر مؤثّر افتد و ضرور آید.» (ج 119/25) لنین اتّهام دیکتاتوری از سوی مخالفان را نیز پذیرفته بود: «وقتی ما را به پذیرش اصل دیکتاتوری یک حزب متّهم می کنند، ما به آن پاسخ مثبت می دهیم و می گوییم آری، ما دیکتاتوری یک حزب را برمی گزینیم. ما بر این اصل تکیه کرده ایم و از آن عدول نمی ورزیم.» (ج 523/24) لنین یک بار به دستگاههای امنیّتی شوروی فرمان داده بود: «برای غلبه بر بی انضباطی های کارگران، به شکل تصادفی به یک نفر از هر 10 کارگر موجود شلیک کنند.» (پایان امپراتوری/ جورج اربان/ ترجمه ی هرمز همایون پور/ 276) هنگامی که اعضای حزب منشویک (اقلیّت) به سیاست نپ (سیاست اقتصادی نو) اعتراض می کردند، لنین نوشت: «آن وقت شکایت هم می کنند که آن را به خاطر گفتن چنین چیزهایی به گلوله می بندیم.» (همان/277)
در زمینه ی پیدایش نظام ترور و وحشت در اتّحاد جماهیر شوروی، همه ی نگاههای تاریخی به سوی استالین خیره شده است، ولی پژوهش های دقیق تر درباره ی تاریخ اتّحاد جماهیر شوروی نشان می دهد که کشتار و سرکوب را لنین بنیاد نهاده است. لنین در 1922 به دادستان وقت اتّحاد جماهیر شوروی ــ کورسکی ــ نامه ای نوشت و در آن خواستار تداوم ترور و کشتار سازمان یافته شد. این نامه که در جلد 27 مجموعه آثار لنین به زبان روسی آمده است، نقش لنین را بنیادگذاری اتّحاد جماهیر شوروی بر پایه ی کشتار و خشونت نشان می دهد. لنین در آن نامه به دادستان کل نوشت: «دادگاهها نباید ترور را ممنوع کنند. چنین وعده ای، فریفتن خود و دیگران است؛ به عکس باید از نظر اصولی و بی هیچ عوامفریبی و رنگ و روغنی، آن را تأسیس کنند و به آن مشروعیّت دهند. باید آن را به نحوی حتی الامکان وسیع تعریف کرد.» (در دادگاه تاریخ/ مدودف/544) این سند تاریخی گویای آن است که دیکتاتوری در زمان لنین و به دست شخص او پایه گذاری شده است. مدودف سپس مواردی را که دادگاههای شوروی به فرمان لنین ناچار از صدور فرمان اعدام شده اند، برشمرده است: «هر کس به فعالیّت تبلیغی یا ترویجی می پرداخت که به دشمن بین المللی یعنی بورژوازی به طور مشخّص کمک کند، ضدّ انقلابی و مستحقّ مجازات اعدام شناخته می شد.» (همان/ 545) این فرمان از سوی لنین به دادستانها در سراسر اتّحاد جماهیر شوروی صادر شد. کیفر مرگ برای «فعالیّت تبلیغی یا ترویجی»، کیفر مرگ برای هر گونه آزادی بیان، قلم، مطبوعات، گفتار و نوشتار بود. در واقع لنین برای هر کس که اندیشه ای جدا از دولت شوروی داشت، فرمان مرگ صادر کرد و این، فرمان مرگ آزاداندیشی بود. با این فرمان هرکس را که کوچکترین کار فرهنگی و مطبوعاتی مستقل انجام می داد یا اندیشه ای جدا از اندیشه های رسمی حکومت شوروی داشت، می توانستند بکشند. این فرمان لنین، به درستی یادآور انگیزیسیون و دادگاههای تفتیش عقاید بود. مدودف یادآور می شود که این فرمول بندی ها می توانست مایه ی «سوءاستفاده های فراوان» شود. مدودف در کتابش با سند و مدرک به مواد بسیار فراوان کشتار، شکنجه، تجاوز جنسی، اعدام گروگانها و ریختن خون کسانی که از سوی دولت به آنان امان نامه داده شده بود، در زمان لنین اشاراه می کند و می نویسد: در نخستین ماههای پس از قیام اکتبر، کشتار بی محاکمه ی افراد مشکوک «به نسبت فراوان بود.» (همان/543) بدین سان می توان گفت که تاریخ در حقّ استالین ستم کرده است! تاریخ نویسان با هرگونه گرایش سیاسی، او را گناهکار دانسته اند، امّا پس از بررسی دقیق آنچه در اتّحاد جماهیر شوروی گذشته است، آشکار می شود که کشتار سازمان یافته و برنامه ریزی شده به دست لنین انجام شده و در زمینه ی شکنجه، سانسور مطبوعات، سرکوب احزاب، کشتار قومیتها، لنین گناهکار اصلی بوده است و استالین پرورش یافته ی مکتب او بوده و درس خشونت را از لنین فراگرفته بوده است. لنین نه آزادی مطبوعات را می پذیرفت و نه آزادی انجمن و تحزّب را: «آزادی مطبوعات مانند آزادی تجمّع و تحزّب فریبی بورژوایی است، زیرا در جامعه ی بورژوازی عوام النّاس نه ماشین چاپی دارند و نه محلّی برای تجمّع. حال که دولت شوروی هم ماشین چاپ و هم محلّ تجمّع در اختیار مردم گذاشته، طبعاً اجازه نخواهد داد که بورژوازی از این امکانات در راههای فریبنده استفاده کند. از آنجا که منشویکها و «اس ار» ها (سوسیالیست های انقلابی) به سطح احزاب بورژوایی فرو غلتیده اند، آنها نیز باید در برابر دیکتاتوری پرولتاریا سر تعظیم فرود آورند. دولت شوروی نمی تواند در گیرودار نهایی و شدید و تعیین کننده خود با سپاهیان سرمایه و زمین داران، کسانی را در کنار خود تحمّل کند که حاضر نیستند همدوشی با کارگران و دهقانان در مبارزه بر حقّ آنها و فداکاریهای بزرگ را تاب آورند.» (ج 447/28)
لنین نه تنها خودکامگی را در برابر آنچه «دشمن طبقاتی» می خواند، لازم می دانست، بلکه حتّی بر طبقه ی کارگر نیز در مواردی کاربرد زور را بایسته می دید: «دیکتاتوری پرولتاریا نه تنها بر بورژوازی، بلکه بر بخشی از پرولتاریا که هنوز ناآگاه و کله شق بازی مانده و بر متّحدان اصلاح طلب آنها نیز اعمال می شود. ما اصلاح طلبان را تیرباران می کنیم.» (شارل بتلهایم/ مبارزات طبقاتی در شوروی/ جلد 21/3) لنین پیوسته بر کاربرد خشونت پافشاری می کرد: «از هیچ تلاشی برای تقلید و استفاده از روشهای دیکتاتوری فروگذار ننماییم.» (ج 340/27) در جای دیگر، دیکتاتوری پرولتاریا را «قدرت نامحدود، مبتنی بر زور و نه قانون» می خواند (ج 216/10) و می افزاید: «دیکتاتوری یعنی قدرت نامحدودی که خارج از قانون است و بر زور، در عریان ترین مفهوم آن تکیه دارد.» (همان/244) لنین حتّی تعریفی علمی از دیکتاتوری به دست می دهد و آشکارا قانون شکنی و رهایی از هر قید و بند اخلاقی و قانونی را روا می شمرد: «واژه ی علمی دیکتاتوری معنایی جز قدرت فارغ از گیروبندهای قانون و یکسره رها از هرگونه قید و قاعده ندارد و مبتنی بر زور مستقیم است. واژه ی دیکتاتوری هیچ معنایی جز این ندارد.»(همان/246)
لنین سخنان بسیار در انتقاد از رأی اکثریّت دارد؛ رأی اکثریّت برای او ارزشی نداشت: «در زمان انقلاب کافی نیست اراده اکثریّت را بازشناسیم؛ باید ثابت کنید که در لحظه ی تعیین کننده، قدرتمندترید؛ باید پیروز شد.» (ج 201/25) لنین به برپا کردن دیکتاتوری تک حزبی افتخار می کرد و آن را ننگ نمی دانست و به کسانی که او را به خودکامگی متّهم می کردند چنین پاسخ می داد: «وقتی به ما سرکوفت می زنند که یک دیکتاتوری تک حزبی راه انداخته ایم و همان طور که شنیده اید، جبهه ی مشکوکی از سوسیالیست ها را به جای آن تجویز می کنند، ما در جواب می گوییم بله، این یک دیکتاتوری تک حزبی است. ما طرفدار همین نوع حکومت هستیم و موضع خود را نیز تغییر نخواهیم داد. بلشویکهای روسیه چاره ای ندارند جز آنکه این همه صحبتهای مربوط به بالا یا از پایین درباره ی دیکتاتوری رهبران یا دیکتاتوری توده ها را مزخرفاتی کودکانه و مضحک بدانند. مزخرفاتی مانند اینکه بپرسیم آیا پای چپ یا دست راست بیشتر به درد آدم می خورد؟» (ج31/ 49)
لنین کسانی را که خواهان دموکراسی بودند، روشنفکرانی خائن می دانست که باید سرکوب شوند و آنان را سرکوب نیز کرد. او دموکراسی را «شکلی از دولت بورژوایی» می دانست که تنها «خائنان به سوسیالیسم واقعی منادی آنند.» لنین دلایل دنبال کردن رهیافت دیکتاتوری را این گونه بازگو می کند: «تا زمانی که انقلاب از محدوده ی نظام بورژوازی نگذشته بود، ما هم خواستار دموکراسی بودیم، اما به محض آنکه در روند انقلاب نخستین نشانه های سوسیالیسم را مشاهده کردیم، قاطع و پیگیر به نفع دیکتاتوری پرولتاریا موضع گرفتیم.» (ج 473/26) این سخن لنین را جز این نمی توان تفسیر کرد که دست کم از دید او، سوسیالیسم با دموکراسی ناسازگار است و این سخن تنها می تواند برای دشمنان سوسیالیسم همچون یک ابزار تبلیغاتی به کار رود. بنابراین از دید لنین هواخواهان دموکراسی، خائنان به سوسیالیسم هستند و افزون بر آن، لنین تا زمانی خواهان دموکراسی بوده که از آن بمانند ابزاری برای براندازی سرمایه داری بهره ببرد و پس از آن دیگر دموکراسی به درد لنین نمی خورد. دیدگاه ویژه ی او، آزادی نشریات را برنمی تابید. از دید او «در جامعه ی بورژوازی آزادی مطبوعات یعنی آزادی ثروتمندان در نشر منظم و بلاوقفه و روزانه ی میلیونها نسخه از مطالبی که توده ی ستمدیده و استثمار شده، یعنی فرودستان جامعه را فریب می دهد و به فساد می کشاند و تحمیق می کند.» (ج 376/25) لنین اعتراف می کند که حتّی پیش از به قدرت رسیدن هم گفته بود روزنامه های مخالف را خواهد بست: «پیشتر گفته بودیم که اگر روی کار بیاییم، روزنامه های بورژوایی را تعطیل خواهیم کرد. اگر وجود چنین روزنامه هایی را تحمل کنیم دیگر سوسیالیست نیستیم.» (ج 285/26) و اینکه هرگز اجازه نخواهیم داد با «شعارهای پر طمطراقی چون آزادی، برابری و اراده ی اکثریّت» مردمان را فریب دهند. (ج 351/29)
از این دست سخنان، در لابه لای نوشته های لنین بسیار می توان یافت. برای نمونه اینکه «در زمان حاضر که کار به مرحله ی سرنگونی حکومت سرمایه داری در دنیا یا دست کم در کشور ما رسیده، همه ی کسانی که در چنین وضعیت سیاسی از آزادی به طور کلی سخن می گویند، زیر لوای این آزادی با دیکتاتوری پرولتاریا مخالفت می کنند و کار جز تشویق استثمارگران انجام نمی دهند.» (ج 352/29) او می افزاید که قانون چیزی جز «ابزار ستم طبقه ای علیه طبقه ی دیگر نیست. پس ناچار حکومت قانون هم تفاوتی با حکومت زورگویان ندارد.» (همان)
لنین با کسانی که با صدور فرمان اعدام، آنهم به گونه ی گسترده و فراگیرش مخالفت می کردند، ناهمخوان بود: «دادگاه ها نباید ترور را منع کنند. در عوض باید انگیزه های این ترور را صورت بندی کنند. تبلیغات و تحریکاتی که به طور عینی در خدمت منافع بورژوازی بین المللی است، مجازات اعدام خواهند داشت.» (ج 358/33) اگر بتوان مردمان را برای بازگویی دیدگاههای مخالف اعدام کرد، پس دولت شوروی حق داشت هر کس را که می خواست بکشد. لنین همیشه شعار آزادی اندیشه را، شعار انسانهای فرصت طلب می نامید. به باور او تنها فرصت طلبان، خواهان آزادی اند: «این شعار یکسره فرصت طلبانه است. در همه ی کشورها تنها فرصت طلبان هستند که این گونه شعارها را در حزب سوسیالیست پیش می کشد.» (ج 270/16) جوهر شخصیّت لنین را از سخنانش پیرامون اخلاق بهتر می توان شناخت: «اخلاق آن چیزی است که به نابودی نظم پیشین استثماری و متّحد کردن تمامی مردم زحمتکش گرداگرد پرولتاریایی که دست اندر کار ساخت جامعه جدید کمونیستی است، خدمت می کند. برای یک کمونیست همه اخلاق در این انضباط متّحد و مبارزه ی توده ای آگاهانه علیه استثمارگران خلاصه می شود.» (ج 291/31)
تروتسکی شاگرد لنین هم پیرو آموزگار خود بود و سخنانی مانند لنین داشت: «دموکراسی بورژوازی حقه بازی است؛ در جنگ طبقاتی مسایل جدّی را نه از طریق رأی گیری، که از راه زور حل می کند؛ انتظار جلب اکثریّت را داشتن کاری احمقانه است؛ نفی ترور در حکم نفی سوسیالیسم است؛ روزگار نظام پارلمانی به سر آمده؛ سخن گفتن از برابری در مقابل قانون، حقوق مدنی و غیره چیزی جز یاوه سرایی ماوراءالطبیعی نیست؛ در جنگ، کشتن گروگان ها ایرادی ندارد؛ آزادی مطبوعات را نمی توان رعایت کرد؛ سخن گفتن از حقیقت و حقانیّت عبث و یاوه است؛ حقوق فردی خزعبلاتی بی ربط هستند.» (تروتسکی/ در دفاع از تروریسم/60) تروتسکی با زندانی کردن ناخرسندان از حکومت شوروی مخالف بود و حتّی زندانهای درازمدّت را هم نمی پسندید. او چاره ی کار را تنها در کشتن ناخرسند و دگراندیشان می دید: «اکتفا به محکومیّت زندان اگرچه طویل المدّت یعنی مساعدت به تروریست ها.» (زندگی من/ ترجمه هوشنگ وزیری/ 533) او آشکارا می گفت که پاسخ دشمنان حکومت شوروی را «با گلوله دادیم». (همان) تروتسکی می نویسد: «دموکراسی پارلمانی محکوم به نیستی است.» (یادداشت های روزانه/ ترجمه هوشنگ وزیری/302)
لونا چارسکی که در حکومت لنین وزیر فرهنگ بود، در مقاله ای که در 1921 چاپ شد نوشت: «در نظام کمونیستی ما بهتر است دولت بر ادبیات نظارت کند؛ سانسور جنبه ی نفرت انگیزی از دوران گذار نیست، بلکه پدیده ای ذاتی هر جامعه ی مبتنی بر نظم است.» (همان/508) پایمال شدن دموکراسی در شوروی کار را به آنجا کشاند که مقامات آشکار را از کشتار سخن می گفتند. یژوف رییس پلیس به زیر دستانش آموزش می داد که در پیکار با دشمنان، «عدّه ای هم بی گناه قربانی خواهند شد.» (مدودف/468) «نباید گذاشت که یک جاسوس جان سالم به در برد.» (همان/468) روشن است در حکومتی که چنین منطقی داشته باشد، کشتارهای میلیونی دیگر پدیده ای شگفت آور نخواهد بود. تلخترین بخش اعترافات مدودف درباره ی لنین این است: «در نظر لنین، دیکتاتوری پرولتاریا یا نظامی مبتنی بر زور و نه بر قانون بود. لنین از قدرت مبتنی بر زور و نه بر قانون سخن می گفت.» (همان/702) اگر دیکتاتوری پرولتاریا قدرتی نه بر پایه ی قانون، که بر پایه ی زور است، از درون چنین نظامی چگونه دموکراسی می تواند سربرآورد؟ در چارچوب این گونه حکومتها، قانون شکنی و پایمال کردن حقوق دموکراتیک انسانها، هنجاری روشمند خواهد بود و در عمل نیز در اتّحاد جماهیر شوروی چنین شد. هوداران لنین دو تن از اعضای حزب لیبرال روسیه به نامهای شیگارف و کوکوشکین را کشتند. پس از آنکه این جنایت به لنین گزارش شد و چند تن از رهبران حزب بلشویک خواهان به کیفر رسیدن کشندگان شدند، لنین خنده کنان گفت: «بگذارید فریاد بزنند، این تنها کاری است که بلدند.» (هلن کارر دانکوس/ لنین/ ترجمه ی مهدی سمسار/288)
لنین در برابر جنایتها، شکنجه ها، تجاوزات جنسی و دیگر کارهای غیرقانونی که در گوشه و کنار کشور می شد، بی تفاوت بود و به شکایتها در این زمینه رسیدگی نمی کرد. او دست دستگاه های امنیّتی را در کاربرد هرگونه زور، خشونت، بیرحمی و پایمال کردن قانون بازگذاشته بود. گزارشهای بسیار درباره ی کارهای غیرقانونی، اعدامهای بی محاکمه و کشتار گروگانها به لنین می رسید، امّا او به این گزارشها توجّهی نمی کرد. از همین رو ماکسیم گروکی نویسنده ی بلندآوازه ی روس ــ در نشریّه ی «نو وایاژیزن» (زندگی نو) آنهمه به لنین حمله می کرد و او را آدمکش و جنایتکار و خائن به خلق روس می خواند. اگر بخواهیم همه ی تجاوزات به قانون و حقوق شهروندان در اتّحاد جماهیر شوروی را ریشه یابی کنیم و به دنبال گناهکار اصلی بگردیم، تنها و تنها شخص لنین را می توان گناهکار دانست؛ او بود که آرمان دموکراسی را پایمال کرد.
لنین از همه ی کشتارها آگاهی داشت، امّا دست سازمانهای امنیّتی شوروی را برای هر جنایتی باز گذاشته بود. به نمونه ای از کشتارهای هراس انگیز در روزگار لنین می پردازیم: در یکی از نشستهای هیئت دولت، لنین برای فلیکس دزرژینسکی ــ بنیادگذار دستگاه امنیّتی شوروی ــ یادداشتی فرستاد. در این یادداشت نوشته شده بود: «رفیق دزرژینسکی، چند نفر ضدّ انقلابی در زندانها هستند؟» دزرژینسکی زیر یادداشت لنین نوشت: «در حدود 1500 نفر» و یادداشت را به لنین داد. لنین در زیر آن یاداشت، علامت صلیب گذاشت و آن را به دزرژینسکی پس داد. فردای آن روز اعلام شد که 1500 تن از زندانیان سیاسی را بی دادرسی، تیرباران کرده اند. دزرژینسکی درباره ی یادداشت لنین اشتباه کرد و علامت صلیب را به معنی کشتار همه ی 1500 نفر پنداشت و همان شب همه آن 1500 نفر را تیرباران کرد. لنین در برابر این جنایت هراس انگیز که شاید در تاریخ بی مانند باشد و تنها با کشتارهای ترکان و اعراب و چنگیز و تیمور در گذشته برابری می کند، واکنشی از خود نشان نداد، از هیچ کس بازخواست نکرد و هیچ مقام امنیّتی را هم از کار بر کنار نکرد. او حتّی از اعتراض شفاهی به دزرژینسکی خودداری ورزید. گویی این 1500 تن تیرباران نشده بودند.
نکته ی جالب توجه اینکه رفتار لنین با دزرژینسکی پس از این کشتار بهتر هم شد و پس از آن که پایتخت روسیه به مسکو رفت، ساختمان بزرگتری برای سازمان امنیّت شوروی در اختیار دزرژینسکی گذاشت. تنها توضیحی که درباره ی این کشتار به مردمان داده شد، از سوی منشی لنین بانو «فوتیوا» بود که گفت: «لنین فرمان تیرباران این 1500 نفر را نداده بود و دزرژینسکی درباره ی علامت صلیب اشتباه کرد و این 1500 نفر را در یک شب تیرباران کرد.» این جنایت در بسیاری از کتابهای تاریخ آمده است؛ از جمله دیویدشوب در کتاب «لنین بدون نقاب» آن را بازگو کرده است (دیوید شوب/ لنین بدون نقاب/ ترجمه محمد بامداد/17)
در 19 مار 1922، لنین در فرمانی به اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی نوشت: «هرچه تعداد اعدامها بیشتر باشد، بهتر است.» در این نامه او خواهان اعدام همه ی روحانیون در سرتاسر اتّحاد جماهیر شوروی شده بود: «اعدام شماری هرچه بیشتر از نمایندگان روحانیت واپسگرایی کلیسایی و بورژوازی مرتجع.» (هلن کارر دانکوس/ لنین/ ترجمه ی مهدی سمسار/444) این نامه ی لنین در واپسین سالهای دهه ی 1960، از بایگانی های محرمانه بیرون کشیده و پنهانی به فرانسه فرستاده شد و در 1970، به گونه ی رسمی انتشار یافت و در 1990 درست بودن این سند از سوی کمیته ی مرکزی حزب کمونیست اتّحاد جماهیر شوروی پذیرفته شد و در آوریل 1990 در روزنامه ی ایزوستیا به چاپ رسید. بدین سان ثابت شد که فرمان کشتارها را شخص لنین می داده است.
صدّام حسین جنایتکار هراس انگیز عراق را تنها به گناه کشتار 148 تن از روستاییان اعدام کردند؛ هر چند صدّام خون صدها هزار تن عراقی و نیز صدها هزار ایرانی بیگناه و کویتی را ریخته بود که دادگاه به آن نپرداخت. به راستی اگر وجدان بیدار بشری ریختن خون حتّی یک تن را به جرم دگراندیشی و آزادیخواهی و ایستادگی در برابر زور و ستم برنمی تابد، درباره ی لنین چگونه باید داوری کرد که فرمان کشتار صدها هزار تن را داده است؟ و نیز درباره ی استالین چه باید گفت؟ روی مدودف تاریخ نگار در پژوهشی که پیرامون کشتارها در دوران فرمانروایی استالین انجام داده و در 1989 در یکی از نشریات اتّحاد جماهیر شوروی به چاپ رسیده، شمار قربانیان در اتّحاد جماهیر شوروی به چاپ رسیده، شمار قربانیان در اتّحاد جماهیر شوروی را بر سر هم 40 میلیون تن اعلام کرده است. (مهاجرت سوسیالیستی/ بابک امیر خسروی) در این میان، کتشار سازمان یافته و برنامه ریزی شده ی نزدیک به 300 هزار تن، آنهم در کمتر از پنج سال به دستور یا با موافقت لنین انجام شده است. به این امید که در آینده، نه صدّامی پیدا شود نه لنینی؛ نه هیتلری، نه استالینی؛ نه آیشمن و هیملری، نه بریا و یژوفی، که زیر پوشش دفاع از امّت عرب، به بهانه ی پاسداری از منافع ملّت آلمان و به نام برادری و همبستگی کارگران جهان دست به جنایتهای باورنکردنی زدند.
بر پایه ی آنچه گفته شد، که در واقع قطره ای از دریا بود، به خوبی می توان دریافت که چرا آن روز که در مسکو و لنینگراد و کیف و خارکف و... پیکره های لنین برچیده شد و کامیون ها برای بودن آنها به خیابان آمدند، حتّی یک چکه اشک از چشمان یکی از شهروندان اتّحاد جماهیر شوروی ریخته نشد؛ و اینکه راز شادی و پایکوبی و دست افشانی زنان و مردان، دختران و پسران از ملیّتهای گوناگون در اتّحاد جماهیر شوروی به هنگام برچیده شدن پیکره های لنین چه بوده است؛ و چرا حتّی یک کارگر یا یک دهقان روس یا غیرروس داس و چکش به دست برای پاسداری از تندیس های لنین در برابر کامیونها نایستاد.
بی گمان در آن 74 سال سیاه، مردمان از هراس گولاک ها، جوخه های اعدام، چوبه های دار و شکنجه های دستگاه امنیّتی خاموش مانده بودند. رخدادهای دسامبر 1991 نشان داد که آنان کمترین مهر و دلبستگی به ولادیمیر ایلیچ لنین نداشته اند و آنچه در این باره گفته می شده، تنها ادّعا و تبلیغات دروغین بوده است. حکومت گویا کارگری شوروی مانند حباب روی آب ناپدید شد، بی آنکه صدایی از یک کارگر یا دهقان بلند شود. آری، استوره ی دروغین لنین فروریخت و شهروندان اتحاد جماهیر شوروی آن را جشن گرفتند؛ و گریه آور اینکه تنها تنی چند کودک روشنفکرنما؛ آنهم در چند کشور عقب مانده، برای شکست این استوره ی دروغین اشک ریختند، استوره ای بی پایه که تنها با یک تلنگر فروریخت، همچون چوبی موریانه خورده. در خیابانهای استونی و لتونی و لیتوانی و اوکراین و... مردم به خیابان ها ریختند، امّا نه برای پاسداری از حکومت شوروی و نگاهبانی از تندیس های لنین، بلکه برای شادی و پایکوبی. در شهر دوشنبه پایتخت تاجیکستان مردمان پیرامون کامیونی که تندیس لنین را بار آن کرده بودند، گرد آمدند و با نواختن موسیقی سنّتی تاجیکی به پایکوبی پرداختند؛ در جمهوریهای سه گانه ی کنار دریای بالتیک، مردمان سر از پا نمی شناختند؛ چشمان او کراینی ها را اشک شادی پر کرد؛ آذربایجانیان آن شب را تا بامداد در خیابانهای باکو شادمانی کردند؛ و بدین سان استوره ی لنین که جاودانه می نمود به همین سادگی فروریخت و یک بدفهمی تاریخی از میان رفت.
******
ــ لنین در برابر دموکراسی غربی، اندیشه ی دیکتاتوری پرولتاریا را به میان آورد و آنرا بالاترین و کاملترین نمونه ی دموکراسی برای کارگران و دهقانان خواند. لنین همواره بر این اندیشه پافشاری می کرد که در جامعه ی طبقاتی، دموکراسی ساختار طبقاتی دارد و دموکراسی فراسوی طبقات در کار نیست. او دیکتاتوری پرولتاریا را در بردارنده ی منافع اکثریّت و دموکراسی بورژوایی را از آن اقلیّت سرمایه دار می دانست.
ــ لنین دموکراسی غربی را با به کار گرفتن واژگانی چون «دموکراسی سر و ته زده، محقر، کاذب، دموکراسی منحصراً برای توانگران یعنی برای اقلیّت» به پوزخند می گیرد. به باور لنین، تنها دیکتاتوری پیشنهادی او می تواند به «یک دموکراسی» به راستی «کامل» بینجامد. این دیکتاتوری می تواند «به مردم یعنی به اکثریّت» دموکراسی بدهد. دموکراسی بورژوایی «همیشه دنباله بورژوازی بوده و به شکل زائده ناتوان آن و آلت مطیعی در دست سلاطین سرمایه ی مالی عرض وجود نموده است...»
ــ لنین مطلق اندیشانه برخورد می کرد و حقایق را نسبی نمی دید: «در هیچ جای جهان حدّ وسط وجود ندارد و نمی تواند وجود داشته باشد. یا دیکتاتوری بورژوازی و یا دیکتاتوری پرولتاریا، هر کس این نکته را از تاریخ سراسر قرن نوزدهم نیاموخته باشد، سفیه علاج ناپذیر است.»
ــ لنین انسانها را میان دیکتاتوری بورژوازی و دیکتاتوری پرولتاریا، به گزینش وامی دارد: «هر کس به هنگام خواندن آثار مارکس نفهمیده باشد که در جامعه ی سرمایه داری در هر لحظه ی حاد و به هنگام هر تصادم جدّی طبقاتی فقط ممکن است یا دیکتاتوری بورژوازی یا دیکتاتوری پرولتاریا وجود داشته باشد، چنین کسی نه از آموزش اقتصادی و نه از آموزش سیاسی مارکس چیزی نفهمیده است.»
ــ لنین با حقّ تعیین سرنوشت برای بورژوازی مخالف بود و می گفت بورژوازی را باید از حقوق اجتماعی محروم کرد: «ملت یعنی بورژوازی به اضافه پرولتاریا. مگر می شود که ما، پرولتاریا، برای بورژوازی منفور حقّ تعیین سرنوشت خویش قائل شویم.» تا سالها پس از انقلاب اکتبر، طبقه بورژوا از حقّ شرکت در انتخابات محروم بودند و فرزندانشان حقّ تحصیل در دانشگاه نداشتند. به نوشته ی لنین: «قانون اساسی ما استثمارگران را از حقّ انتخاب محروم می نماید.»
ــ لنین برای پیشبرد هدفهای انقلاب، به فدا کردن اخلاق باور داشت: «ما نمی توانیم انقلاب را فدای اخلاق کنیم، ولی می توانیم اخلاق را فدای انقلاب کنیم.» لنین برای رسیدن به هدف، کاربرد هر ابزاری را هر چند نااخلاق هم باشد، سفارش می کرد: «ما هرگونه قیود اخلاقی را که بر مبنای ایده آلیسم استوار بوده و خارج از محدوده مبارزات طبقاتی باشد، نفی می کنیم. به نظر ما فقط آن چیزی اخلاقی و پسندیده است که در جهت محو نظام طبقاتی و نفی استثمار و وحدت پرولتاریا باشد.»
ــ در نخستین سالهای حکومت شوروی، هزاران تن از مردمان در آسیای میانه، به گناه داشتن کتابهایی به خطّ فارسی اعدام شدند. از آنجا که کارگزاران روسی زبان فارسی نمی دانستند، هر نوشته با الفبای عربی را متن یا کتابی دینی می پنداشتند و چون داشتن کتابهای دینی کیفر مرگ داشت، اگر در خانه ی کسی کتابهایی مانند شاهنامه ی فردوسی و دیوان حافظ و سعدی و... می یافتند، صاحب خانه را اعدام می کردند. این گونه سرکوب گریها که یادآور فاشیسم هیتلری است، پیامد گریزناپذیر اندیشه های لنین بود.
ــ پس از بررسی دقیق آنچه در اتّحاد جماهیر شوروی گذشته است، آشکار می شود که کشتار سازمان یافته و برنامه ریزی شده به دست لنین انجام شده و در زمینه ی شکنجه، سانسور مطبوعات، سرکوب احزاب، کشتار قومیّتها، لنین گناهکار اصلی بوده است و استالین پرورش یافته ی مکتب او بوده و درس خشونت را از لنین فراگرفته بوده است. لنین نه آزادی مطبوعات را می پذیرفت و نه آزادی انجمن و تحزّب را: «آزادی مطبوعات مانند آزادی تجمّع و تحزّب فریبی بورژوایی است، زیرا در جامعه ی بورژوازی عوام النّاس نه ماشین چاپی دارند و نه محلّی برای تجمّع.»
ــ لنین حتّی تعریفی علمی از دیکتاتوری به دست می دهد و آشکارا قانون شکنی و رهایی از هر قید و بند اخلاقی و قانونی را روا می شمرد: «واژه ی علمی دیکتاتوری معنایی جز قدرت فارغ از گیر و بندهای قانون و یکسره رها از هرگونه قید و قاعده ندارد و مبتنی بر زور مستقیم است. واژه دیکتاتوری هیچ معنایی جز این ندارد.»
ــ لنین کسانی را که خواهان دموکراسی بودند، روشنفکرانی خائن می دانست که باید سرکوب شوند و آنان را سرکوب نیز کرد. او دموکراسی را «شکلی از دولت بورژوایی» می دانست که تنها «خائنان به سوسیالیسم واقعی منادی آنند.» لنین دلایل دنبال کردن رهیافت دیکتاتوری را این گونه بازگو می کند: «تا زمانی که انقلاب از محدوده ی نظام بورژوازی نگذشته بود، ما هم خواستار دموکراسی بودیم، اما به محض آنکه در روند انقلاب نخستین نشانه های سوسیالیسم را مشاهده کردیم، قاطع و پیگیر به نفع دیکتاتوری پرولتاریا موضع گرفتیم.»
ــ لنین اعتراف می کند که حتّی پیش از به قدرت رسیدن هم گفته بود روزنامه های مخالف را خواهد بست: «پیشتر گفته بودیم که اگر روی کار بیاییم، روزنامه های بورژوایی را تعطیل خواهیم کرد. اگر وجود چنین روزنامه هایی را تحمل کنیم دیگر سوسیالیست نیستیم.» و اینکه هرگز اجازه نخواهیم داد با «شعارهای پرطمطراقی چون آزادی، برابری و اراده ی اکثریّت» مردمان را فریب دهند.
ــ تروتسکی شاگرد لنین هم پیرو آموزگار خود بود و سخنانی مانند لنین داشت: «دموکراسی بورژوازی حقه بازی است؛ در جنگ طبقاتی مسایل جدّی را نه از طریق رأی گیری، که از راه زور حل می کند؛ انتظار جلب اکثریّت را داشتن کاری احمقانه است؛ نفی ترور در حکم نفی سوسیالیسم است؛ روزگار نظام پارلمانی به سر آمده؛ سخن گفتن از برابری در مقابل قانون، حقوق مدنی و غیره چیزی جز یاوه سرایی ماوراءالطبیعی نیست؛ در جنگ، کشتن گروگان ها ایرادی ندارد؛ آزادی مطبوعات را نمی توان رعایت کرد؛ سخن گفتن از حقیقت و حقانیّت عبث و یاوه است؛ حقوق فردی خزعبلاتی بی ربط هستند.»
ــ در 19 مارس 1922، لنین در فرمانی به اعضای دفتر سیاسی حزب کمونیست شوروی نوشت: «هرچه تعداد اعدامها بیشتر باشد، بهتر است.» در این نامه او خواهان اعدام همه ی روحانیون در سرتاسر اتّحاد جماهیر شوروی شده بود: «اعدام شماری هرچه بیشتر از نمایندگان روحانیت واپسگرایی کلیسایی و بورژوازی مرتجع.»
منبع: مجموعه مقالات اندیشه سیاسی مدرن

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.