کسانی که آزادی را اختراع کردند

آنچه در زیر به خوانندگان ارجمند می رسد، نوشته ای است از ژان ماری گولمو، استاد ممتاز دانشگاه تور در فرانسه. هر چند نویسنده، اندیشمه و آثار تنی چند از برجسته ترین فیلسوفان و نویسندگان روشنگر در سده هجدهم را بررسیده و در کنار
پنجشنبه، 10 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
کسانی که آزادی را اختراع کردند
کسانی که آزادی را اختراع کردند

 

نویسنده: ژان ماری گولمو (Jean Marie Goulemot)
ترجمه: دکتر عبدالراضا هوشنگ مهدوی




 

آنچه در زیر به خوانندگان ارجمند می رسد، نوشته ای است از ژان ماری گولمو، استاد ممتاز دانشگاه تور در فرانسه. هر چند نویسنده، اندیشمه و آثار تنی چند از برجسته ترین فیلسوفان و نویسندگان روشنگر در سده هجدهم را بررسیده و در کنار پرداختن به نقش آنان در پاسداشت و پیشبرد آزادی، بر پاره ای کژیها و کاستیها در نوشته ها و آرایشان و همچنین ناهمخوانیها میان گفتار و رفتارشان انگشت گذاشته است، ولی عنوان نوشتار (کسانی که آزادی را اختراع کردند) و نیز نکاتی که در نخستین بند آن آمده، مایه شگفتی و نپذیرفتنی است. آیا باید این سخن را که « از آغاز تاریخ جهان تا سده هجدهم میلادی، چه در کتابهای آسمانی و چه در سیاستنامه ها، سخنی درباره آزادی و حقوق بشر به میان نیامده بوده ... و هیچ حقی برای مردمان در نظر گرفته نشده بوده و ...» به پای نا آگاهی نویسنده از درونمایه کتابهای آسمانی و تعالیم پیامبران بزرگ و خاستگاه و پیشینه و سیر تاریخی اندیشه های فلسفی و سیاسی و میراث درخشان تمدنهای کهن در زمینه آزادی و حقوق بشر گذاشت، یا فرانسوی بودن او، که مانند بیشتر هم میهنانش می خواهد و می کوشد نوآوریها و دستاوردهای مثبت را یکسره از آن فرانسه و
فرانسویان یا اثر پذیرفته از آنها وانمود کند، یا ...؟ داوری با خوانندگان است.

اطلاعات سیاسی- اقتصادی

از آغاز تاریخ جهان تا سده هجدهم میلادی، چه در کتابهای آسمانی و چه در سیاست نامه ها، سخنی درباره آزادی و حقوق بشر به میان نیامده بود. کتابهای ادیان مقدس گوناگون تنها به فرمانبرداری و بندگی انسان در برابر ذات پروردگرا تأکید ورزیده اند. در سیاست نامه ها نیز- که مهمترینشان در باختر زمین شهریار نوشته نیکولو ماکیاولی و در خاور زمین سیر الملوک خواجه نظام الملک طوسی است- به تکالیف و وظایف رعایا در فرمانبرداری از پادشاهان اشاره شده و هیچ حقی برای مردمان در نظر گرفته نشده است.
در سده هجدهم میلادی، مردان و زنانی سر برآوردند که چه در زمینه سیاست، اخلاق و مذهب و چه در زمینه اندیشه، به دفاع از آزادی به هر قیمت برخاستند و در همان حال خطرهایی را که بهره گیری نادرست از آزادی به بار خواهد آورد، پیش بینی کردند.
در این نوشتار، دریافت و برداشت روشنگران از آزادی را بررسی کرده ایم. می دانیم که برخی از این فیلسوفان در راه اجرای این حق بهایی گزاف پرداخته اند. امروزه نیز هنوز هنگامی که برخی از قدرتهای حاکم روایت رسمی درباره رویدادهای گذشته را تحمیل می کنند، با همین وضع رو به رو هستیم. روحیه انتقادی روشنگران مخالف را امانوئل کانت در کتاب روشنگران کیستند؟ به نام « جوهر فلسفه» توصیف کرده است...
از دیدگاه مردان دوران روشنگری، قلمرو ممنوعه ای وجود نداشت: درباره مذهب، سیاست، حقوق یکسان افراد در برابر دادگاهها اظهار نظر می کردند. از هنگامی که این پرسش و پاسخ ها آغاز شد، رفته رفته سیمای روشنگری مدرن به چشم آمد. همچنین آشکار شد که آزادی اندیشه و نوشتار، بی آزادگی آگاهی عنی انتشار بی سانسور اندیشه و نوشتار میسر نیست.
بدین سان آزادی تبدیل به عامل بنیادی اندیشه سیاسی شد. با به میدان آمدن منتسکیو، استبداد چهره « شر مطلق» یافت. اندیشمند سیاسی از خود می پرسد چگونه می توان آزادی را برقرار کرد و نگهداشت؟ چگونه می توان کاری کرد که روشنگران که در سایه بحرانهای اجتماعی تا اندازه ای فراموش شده اند، بار دیگر مسئله روز شوند؟ از اندیشه های آنان بهره گرفته شود و تصاویر کهنه کسانی که در طول چند دهه، از فعالیت های دانشگاهی و اندیشه های انتقادی آنان آموخته بودیم، دوباره نمایان گردد.
روشنگران سده هجدهم گذشته از اینکه پیشگامان جمهوری خواهی بوده اند، چه کسانی بوده اند و چه می اندیشیده اند؟ ولتر بر غیر مذهبی بودن انگشت می گذارد؛ منتسکیو درباره جداسازی قوای سه گانه داد سخن می داد. در فراسوی نفرتی که مرتجعان گوناگون نسبت به آنان ابراز می داشتند- بی آنکه کمونیستها را از یاد ببریم که از آزادیهای اساسی پیشنهادی روشنگران بورژوا را پیش از آنکه طرفدارشان شوند محکوم می کردند- چه کسانی بوده اند؟
بیاییم از خیالبافی دست بکشیم: نمی توان ادعا کرد که همه حقایق را درباره روشنگرا می دانیم. در هر دوران، طرفداران و مخالفان، تصویر آنان را تخریب و سپس بازسازی کرده اند. بی گمان هیچ حقیقت دیگری وجود ندارد جز اینکه آنان در سده هجدهم می زیسته اند و می کوشیده اند همزیستی میان آزادی فردی و تکالیف اجتماعی را تشویق کنند.
روشنگران، آزادی در انگلستان را که پس از مبارزه های سخت به دست امده بود می ستودند و از ناپایداری آن نگران بودند. آنان همان آزادیها را برای فرانسه می خواستند. برخی با کمرویی بسیار از آزادی بازرگانی و پاره ای دیگر با بی پروایی بیشتر از محدود کردن قدرت پادشاه به سود توده مردم و گشایش پارلمانی در برگیرنده طبقات سه گانه (اشراف، روحانیون و مردمان عادی) دفاع می کردند.
در زمینه مذهب، اندیشیدن درباره آزادی ژرف تر بود. روشنگران خواستار دادن حقوق شهروندی به هر کس بی توجه به باورهای مذهبی اش بودند. ولتر نه تنها آرزوی جدایی کلیسا از دولت بلکه فرمانبری کلیسا از قدرت عمومی را داشت.
بررسی دقیقتر گفتار و کردان مردان روشنگر؛ بخشی از سایه ها که گاهی مبارزه در راه آزادی را تیره می کند و عقب نشینی های گاهگاه و ناگزیر را روشن می سازد. [برای نمونه در مسان سخنانشان به این گفته بر می خوریم که] « ازادی برای دشمنان آزادی وجود نخواهد داشت»؛ گاهی نیز با همپیمانی های شگفت انگیز، بدگمانیهای غیر عادی و نابینایی های اندوهبار آنان روبه رو می شویم.
می توان این پرسش را پیش کشید که این تأملات درباره آزادی چه سودی برای دوران ما داشته است؟ پاسخ این است که یک اصل تغییر ناپذیر را به یادمان می آورد: آزادی اندیشه و نپذیرفتن هر گونه سانسور و آگاهی از همه حقایق، حق همگان است؛ همچنین ما را به روشن بینی و نگهداشت آزادی به هر قیمت برای جامعه کنونی فرا می خواند.
سرانجام اینکه اندیشه های روشنگران سده هجدهم خاطر نشان می سازد که بهره گیری درست از آزادی که مرزهای آن مشخص شده باشد و سعی کند تناقضات را برطرف کند، باید سرمشق همگان قرار گیرد.

ولتر (1778- 1694): قدرت عمل

در یک جمهوری که شایسته این نام باشد، آزادی نشر اندیشه ها حق طبیعی شهروند است.
نام ولتر نماد روشنگری است. سارتر در تعریف فلسفه متعهدش، خود را پیرو او می داند. ولتر در دوران جوانی با محافل آزاد اندیش تماس داشت و آنها را تاختن به برخی باورهای مذهبی و نکاتی که ادعا می شد به اثبات رسیده است، بر وی اثر گذاشتند.
هر چند ولتر بر آزادی انتقاد انگشت می گذاشت و در برابر تعصب دینی و قدرت مطلقه سرکوبگر، خرافات، نفی تمدن و پیشرفت می ایستاد، در همان حال حاضر به شناسایی حقوق بشر نبود و هنوز آزادی اندیشه برای او یک حق جزئی به شمار می رفت. از دیدگاه ولتر دموکراسی فکری وجود نداشت و اصرار می ورزید که مردمان باید به خداوند ایمان داشته باشند. او با روحیه نیرومندی که داشت، از گردن نهادن مردمان به اوامر و نواهی الهی، نظم اجتماعی و اخلاقی عمومی دفاع می کرد. در این زمینه،‌ ولتر به آن گونه از سنت آزاد اندیش وفادار بود که شک و شرک را ویژه نخبگان می دانست.
ولتر از تبعید رنج می برد و سانسور را فریب می داد.
اگر از دید ولتر واژه آزادی همان اهمیتی را داشته که واژه آسان گیری، این بدان معنی نیست که او فیلسوفی آزادیخواه نبوده است. ولتر از تبعید رنج می برد و ناچار شده بود با انتشار اندیشه هایش در چهار گوشه اروپا و به کار گرفتن نامهای مستعار، از جنگ سانسور بگریزد. با اقامت در مرز فرانسه و سویس، پلیس را به بازی می گرفت و آزادی اندیشه را که خطری سهمگین برای رژیمهای استبدادی بود، درخواست کرد؛ بیزاری خود را از سانسور و تفتیش عقاید ابراز می داشت؛ ولی در همان حال می گفت که دو روزنامه نگار به نامهای فره رون (Freron) و فونتن (Desfontaines) که از دشمنانش بودند، سزاوار تعطیل شدن روزنامه هایشان هستند.
در زمینه سیاست، ولتر پس از انتشار نامه های فلسفی، از آزادی در انگللستان که پس از مبارزه های خونین به دست آمده بود و از موازنه نیروها مایه می گرفت، ستایش می کرد؛ با این همه، آزادی را معیار ارزشیابی نظامهای سیاسی نمی دانست. برای نمونه، در کتاب زندگی لویی چهاردهم، لویی پانزدهم را پادشاهی بزرگ خواند که به آزادی رعایایش اهمیت نمی دهد. ولتر می پذیرفت که پادشاه باید گاهی برای راهبری ملت خود به سوی پیشرفت و بهرورزی، زور به کار ببرد.
در آن دوران که بنیادگرایی مذهبی سایه افکن بود، وسوسه می شویم که تساهل به شیوه ولتر را برای مبارزه در راه آزادی بپذیریم. چنین به نظر می رسد که تلاش ولتر برای آبروداری از کالاس (Calas) و سیروان (Sirvan) که پیرو مذهب پروتستان بودند و به اتهام شکستن صلیب در کلیسای آبه ویل (Abbeville) محکوم به مرگی ننگ آور شده بودند، در همین راستا بوده است.
همواره به مبارزات ولتر ارج نهاده شده است، ولی باید خود را از یک اشتباه تاریخی برکنار داریم. ولتر در دهه نخست فعالیتهایش، برای عدالت مبارزه می کرده و درگیر مسایل دیگری بوده که مذهب در آنها نقشی نداشته است.

آشتی دادن متافیزیک با اقدامات سیاسی

افزون بر آن، ولتر طرفدار بی قید و شرط آزادی اقتصادی بود و آن را پایه و شالوده آزادی سیاسی می شمرد. در زمینه فلسفی، آزادی کامل انسانها را نمی پذیرفت، زریا بر آن بود که مذهب وجود دارد و گونه ای جبر بر جهان سایه افکن است.
این گونه مسائل در کتاب گفتمان منظوم درباره انسان، در فصل هشتم زیر عنوان « رساله متافیزیک» بازتاب یافته است. ولتر در این کتاب، آزادی را «قدرت عمل» تعریف می کند و متافیزیک را عاملی آرامش بخش می شمارد که به او اجازه می دهد متافیزیک و مبارزه سیاسی را با یکدیگر آشتی دهد. این کار در آن دوران اختلافات تلخ، آسان نبود.

منتسکیو (1755- 1689):‌تعریف آزادی سیاسی

منتسکیو: تنها امتیازی که یک ملت آزاد بر دیگر ملتها دارد، امنیت است که در آن هر کس می داند هوس یک نفر نخواهد توانست جان و مال او را بگیرد. منتسکیو با عضویت در آکادمی بوردو توانست ذوق خود را در زمینه تاریخ و دلبستگی خود به تجربه اندوزی را ارضاء کند. داستان رسوایی برانگیز نامه های ایرانی از ماورای یک شخصیت ایرانی به نام اوزبک (Usbek) که در نتیجه اقامت در پاریس تبدیل به فیلسوف شده بود نشان می دهد که بی خطر پذیرفتن سرنوشتی غم انگیز، هیچ فرد اروپایی نمی تواند ادعا کند که آزاد اندیش است، در حالی که زنان حرمسرای خود را در بردگی نگه داشته است. در ملاحظات درباره علل عظمت و انحطاط رومیان (1734) از ورای تاریخ روم، آزادی بشر را بعنوان یک نظان استوار بر جدایی همیشگی تعریف می کند و توده مردمان را در برابر طبقه اشراف قرار می دهد. چنین تعریفی، آزادی را در چارچوب پویایی تاریخی ویژه ای می گذارد که هیچ ارتباطی با موازنه نیروها که ولتر آنرا در نظام سیاسی انگلستان این همه ستایش کرده بود- که شاه از سوی دو مجلس لردها و عوام کنترل می شود- ندارد.
آزادی همچنین در کتاب روح القوانین حضور دارد ولی درجه آن به اندازه ای نیست که بتواند میان سه گونه حکومتی که منتسکیو شرح می دهد فرق قایل شود: استبداد، مشروطه و جمهوری. او استبداد را چون بر ایجاد ترس استوار است، شر مطلق توصیف کرده و بردگی را کاری بیهوده خوانده و نفی کرده است. منتسکیو در فصلهای 11 و 12 کتاب خود به تعریف آزادی سیاسی پرداخته و ثابت کرده است که در انگلستان، قانون اساسی عامل بنیادی است که در تفکیک قوا نقش بازی می کند.

روسو (1788- 1712): آزادی بعنوان اصل

روسو: هیچ یک از افراد جامعه نمی تواند قوانینی را که بر پایه اراده عمومی وضع شده است زیر پا گذارد و از آن سرپیچی کند؛ وگرنه اکثریت مردمان او را ناگزیر از اطاعت خواهند کرد. این سخن بدان معنی است که این فشار سودمند که هر کس را ناگزیر از پیروی از اراده عمومی می کند برای بقای آزادی لازم است.
روسو در سراسر زندگی برای حفظ استقلال و آزادی اش سختی ها دید. او را از ژنو تبعید کردند؛ به پذیرفتن مذهب کاتولیک واداشتند و تبدیل به آموزگاری حقیر در خدمت خانواده های بزرگ کردند. روس که برای دریافت جایزه مسابقه نت نویسی برای موسیقی به پاریس رفته بود، با دشمنی محافل دانشگاهی و علمی روبه رو گردید و هنگامی هم که دبیر سفارت فرانسه در وین شد، هدف توهین های پیاپی قرار گرفت.
در پاریس، ضمن همکاری با نویسندگان دایره المعارف، به رغم میل به استقلال، خزانه دار آن شد. او دستمزدی را که پادشاه داد نپذیرفت و آنرا با موفقیت اپرایی که به نام غیبگوی دهکده نوشته بود جبران کرد. سپس با نویسندگان دایره المعارف فاصله گرفت، در روستایی اقامت گزید و به رونویسی نت های موسیقی پرداخت. چاپ آثار روشو، از جمله قرارداد اجتماعی وامیل در فرانسه ممنوع و در ژنو محکوم شد. در این هنگام او به سویس پناه برد و مورد پیگرد ترونش (Tronchin) دادستان کل قرار گرفت. ولتر در کتاب احساس شهروندان او را بعنوان پدری ناشایست محکوم کرد. روسو به این فکر افتاد که قربانی یک « توطئه جهانی» شده است. شاید هم چنین بود. سرانجام آرامش را در نوشت کتاب خیالات واهی یک گردشگر گوشه گیر یافت.
روسو آزادی را بعنوان یک اصل انکار ناپذیر مطرح می کرد و می گفت انسان، آزاد پا به جهان می گذارد و سپس از هر سو زیر فشار قرار می گیرد. روسو تمدن فرآیند اجتماعی شدن انسان را آسیب رسان به آزادی طبیعی می دانست. از دیدگاه او نظم قانونی، دیوانگی است که از سوی محرومترین افراد پذیرفته شده است؛ « قرارداد اجتماعی» می تواند با اجرای اراده عمومی، آزادی دو طرف قرار داد- دولت و مردمان- را حفظ کند. برخی از صاحبنظران برآنند که این آشتی فریبنده است و روسو را متهم می کنند که الهام بخش رژیمهای استبدادی بوده است.
کتاب آموزشی امیل نشان دهنده شخصیت شگفت انگیز او و اعترافات بیانگر واقعیتها درباره خودش و آزاد اندیشی درباره روابطش با پروردگار و آماده ساختن خود برای زیستن بعنوان مردی آزاد است. از دیدگاه روسو ، آزادی یک حق و یک تکلیف است و همین، پیچیدگی اندیشه های او و دین ما را به او نشان می د هد.

مالزرب (1794- 1721): پس راندن سانسور

مالزرب: خداوند تاج بر سر پادشاهان نمی نهد، مگر اینکه برای اتباعشان زندگی امن، آزادی فردی و مالکیت بی تشویش اموال را فراهم کنند.
کلود کرتین دولا موئینون دو مالزرب (Claude Chretien de Lamoignon de Malesherber) در یک خانواده قاضی پاه به جهان گذاشت و نخست مستشار دادگاه عالی پاریس و سپس در 1750 رئیس دادگاه معاضدت (Cour des aides) شد؛ در همان حال، مدیریت یک کتابفروشی را به دست گرفت. دانش و آگاهی او، حساسیت او نسبت به جنبشهای روشنفکری و هوش و ذکاوتش، دلبستگی وی را به روشنفکران برانگیخت. او در دادگاه معاضرت، سوء استفاده های اجاره داران املاک و مأموران منفور و خشن مالیات گیری را محکوم کرد و بدین سان دولتی در درون دولت پدید آورد. مالزر از آیین قضایی، وضع زندانها، استفاه از نامه های سفید مهر انتقاد می کرد و برای جلوگیری از سوء استفاده پادشاه از قدرت، لزوم وجود قوانین اساسی و شناسایی حقوق ملت را خاطر نشان می ساخت. بعنوان مدی کتابفروشی، با سانسور به مخالفت برخاست، انتشار کتابهای فلسفی را آسان ساخت و از دایه المعارف پشتیبانی کرد.
وی با انحلال دادگاههایی که به زیان دولت رأی می دادند مخالف بود؛ از این رو در 176 از شغل قضاوت کناره گرفت. در 1776، تورگو (Turgot)، وزیر دارایی شغلی به او واگذار کرد و او در ای مقام از زندانها دیدن کرد و توانست چند زندانی را آزاد کند و استفاده از نامه های سفید مهر را محدود سازد.
مالزرب در 1772 همراه با تورگو کارش را رها کرد و از زندگی عمومی کناره گرفت؛ ولی در 1787 به وزارت دادگستری بازگشت و به پشتیبانی از شناسایی هویت پروتستانها و یهودیان پرداخت و خواستار صدور فرمانی درباره مدارا کردن با پیروان آن مذاهب شد: مبارزه ای که به فرجام نرسید.
انقلاب 1789، مالزرب را وادار به رفتن از سرزمین مادی کرد؛ ولی برای دفاع از لویی شانزدهم در مجلس کنوانسیون- که تبدیل به دادگاه شده بود- به فرانسه بازگشت. پس از پایان محاکمه و اعدام لویی شانزدهم، در یکی از روستاها پناه گرفت، ولی انقلابیون او را دستگیر و در 22 آوریل 1794 اعدام کردند. در آن هنگام 72 سال داشت.

تورگو (1781- 1727): بازرگانی را آزاد کنید

تورگو: قدرتی که بی سرکوب، آزادی و استقلال کشور را حفظ کند، برای همیشه نظم و آرامش در کشور را تضمین کرده است.
تورگو را که در نوجوانی برای ورود به سلک کشیشان تربیت کرده بودند، تبدیل به مأمور دریافت شکایتهای رسیده به دادگاه عالی پاریس شد. در 1761 به ریاست اداره دارایی ایالت لیموژ گماشته شد و این، آغاز کار او بعنوان کارمند بلند پایه دولت بود. در 1774 وزیر دریاداری و یک ماه پس از آن وزیر دارایی فرانسه شد.
جنبشهای فلسفی و روشنگری انتظارات بسیار از او داشتند. روشنگران با توجه به داانش تورگو و دوستی او با آنان، وزراتخانه ای را که تورگو هدایت می کرد، از خودشان می دانستند. تورگو در وزارت دارایی کوشید طرفداران بازرگانی آزاد را به کارهای مهم بگمارد. بدین سان انحصار نمک را از دولت گرفت، مالیات ترابری را کاهش داد و جابه جایی کالا و گندم را آسان کرد.
مخالفت با کارهای او افزایش یافت. بازرگانان، قضات، ثروتمندان و سپس مردمان عادی که از قحطی هراس داشتند، در مه 1775 در پاریس و در سراسر فرانسه به پا خاستند و این سرآغاز جنگ گندم بود.

تقسیم عادلالنه تر مالیاتها

همین که آرامش بازگشت، تورگو اصلاحات را آغاز کرد: لغو بیگاری، حذف شوراهای صنفی و حرفه ای که پیشرفت اقتصادی کشور را دچار فلج کرده بودند و محدود ساختن آزادی مقاطعه کاری. در همان حال به پادشاه پیشنهاد اصلاحات اداری کرد. این کار اجازه می داد که مالیاتها عادلانه تر گرفته شود.
پادشاه قانع نشد و به او پیشنهاد کرد « مستبدی روشن بین» باشد، که تورگو نپذیرفت. این کار مقدمه مغضوب شدن تورگو و شکست او بود. برنامه های اقتصادی وی که از عقاید کنه و ترودن الهام گرفته بود، با منافع شخصی برخورد کرده بود. بنیان فلسفی عقاید مزبور که جای پای آن در دستورهای تورگو دیده می شد، بر اندیشه آزادی دوبار در زمینه تولید و بنابراین بر کار کردن بیشتر و داد و ستد آزاد در راستای پیشرفت کشور استوار بود. این دستورهای بی توجه به خودخواهی های افراد و عادتهای به ارث رسیده از دوران های گذشته صادر می شد و روشنگران بسیار خوشبین آماده پذیرفتن آن نبودند.

دیدرو (1784- 1713)

هیچ کس حق فرماندهی بر دیگران را از طبیعت نگرفته است. همین که هر انسان از نعمت عقل برخوردار شد، حق بهره گیری از آزادی را خواهد داشت.
دیدرو (Diderot) به علت انتشار کتاب نامه درباره نابینایان در دژ ونسن ((Vincennes زندانی شد؛ اما از گناهش پوزش خواست و آزادش کردند. از آن هنگام، در سراسر زندگی ترس واقعی از زندان را با خود داشت. در نتیجه در همه آثار بعدی خود زن دیندار، برادر زاده رامو، گفت و گو با دالامبر و رؤیای دالامبر احتیاط را از دست نداد و با شگرد پس فرستادن بخشهایی از دایره المعارف، با سانسور بازی کرد.
ولی همه اینها مانع از آن نبود که همانند روزهای نخست روجی آزاد داشته باشد. از ایمان به خدا به انکار وجود پروردگار و دست آخر به ماده گرایی گذر کرد، ولی در همان حال با نظریه های التقاطی هلوسیوس (Helvetius) مخالفت ورزید (رد عقاید هلوسیوس). پشتیبان دو آتشه روشنگران بود و از شخصیت رامو برای بحث درباره موازین اخلاقی که با شرایط واقعی زندگی همخوانی ندارد بهره گرفت.
دیدرو در پذیرفتن اشتباهاتش تردید نمی کرد
کتاب ژاک قضا و قدری یک ضد رمان مخالفت نظام سنتی بود که برای هر رمان و داستانی اعتبار قایل می شد؛ و نیز یک پرسش و پاسخ تفریحی درباره امکان بهره گیری از آزادی در سایه استبداد بود.
آزادی خواهی دیدرو بدین گونه بود که بیشتر مخالف دوران خویش و نظام حاکم بر کشورش می اندیشید و عقاید مایه گرفته از فلسفه را به سخره می گرفت و در پذیرفتن اشتباهاتش تردید نمی کرد.
دیدرو با اینکه مخالف نظام سیاسی استبدادی فرانسه بود، به کاترین دوم پناه برد که او را در سن پترزبورگ با گرمی پذیرفت و بدین سان فیلسوف ما به فرمانروای خودکامه روسیه سوگند وفاداری یاد کرد. زندگی سنک (Seneque) مربی نرون امپراتور روم باستان الگوی این فیلسوف شکست خورده در پهنه سیاست بود.
آخرین تناقض در افکار و عقاید دیدرو این بود که هنگامی که پالیسو (Palissos) در نمایشنامه کمدی فیلسوفان (1760) او را به سخره گرفت، خواستار زندانی کردن پالیسو شد، بی آنکه زندانی شدن خود در دژ ونسن را به یاد اورد. این حادثه نشان می دهد که بهره گیری بی قید و شرط از آزادی در یک رژیم استبدادی ممکن نیست.

بکاریا (1794- 1738): لغو شکنجه

هیچ کس بخشی از آزادی خود را رایگان فدای نفع عمومی نکرده است. این اندیشه واهی تنها در داستانها یافت می شود.
چزاره یونسالا مارکی دو بکاریا (Cesare Bonesana Marquis de Beccaria) در دوران تحصیل از کتابهای فیلسوفان فرانسوی اثر پذیرفت و درباره آنها گفت مخالف با نظام حاکم تکلیف هر کس را روشن می کند. او از ریاضیات و شرق شناسی به فلسفه نزدیک شد و همین، او را به شرکت در انجمنی ادبی که در میلان برپا کرده بود و همکاری با روزنامه کافه (Le Cafe) که خود را ناشر اندیشه های نو معرفی می کرده، کشاند.
بکاریا با دیدن نظام قضایی ایتالیا، تصمیم گرفت به اصلاح آن بپردازد و با کمک برادران پی یترو و آلساندرو در 1763 کتاب جرمها و کیفرها را نوشت و در سال بعد آنرا منتشر کرد. در آن کتاب، از شیوه فرانسویان در تدوین قوانین جزایی بهره گرفت و شکنجه، مصادره اموال، آزار محکومان و مجازتهای سنگین را محکوم کرد و خواستار متناسب بودن مجازات با جرم، استقلال قضات، و جدا ساختن کیفر الهی از کیفر عرفی شد.
کتاب بکاریا توفیقی گسترده یافت و در ایتالیا دهها بار چاپ شد. در فرانسه، آبه مورله (Morsllet) آن را ترجمه کرد و ولتر و دیدرو بر آن تفسیر نوشتند. بکاریا را به پاریس دعوت کردند؛ ولی او جدایی از همسرش را سخت یافت و زود به ایتالیا بازگشت. در آنجا زندگی آرامی در پیش گرفت و اوقا خود را وقف اقتصاد کرد. در رساله های او واژه «آزادی» کمتر به چشم می خورد ولی دشوار خواهد بود که تلاشهای او را برای برقراری عدالتی انسانی تر تا نفی مشروعیت مجازات اعدام پیش رفت، نادیده گیریم.

گویا (1828- 1746)

آزادی در کار نیست، زیرا خانه تو لبریز از حشرات گوناگون و مجهز به ابزار مرگ شده است. هیچ کاری نمی توان کرد، جز اینکه خود را در فاصله ای دور قرار دهیم.
فرانسیسکو دو پائولا گویا یی لو سینته (Francisco de Paula Goya y Lucientes) از مردان آزاد اندیشی بود که زا فیلسوفان فرانسوی اثر پذیرفته بود. او با شارل سوم پادشاه اسپانیا که با روشنگران همدلی داشت پیوست. با تاجگذاری شارل چهارم در 1789، تهدیدهایی که از سوی انقلاب فرانسه متوجه اسپانیا بود سبب شد که اصلاحات متروک شود و دنیای آرمانی گویای بیمار تیره و تار گردد.
در 1808 هنگامی که پادشاهی اسپانیا فرو پاشید و ناپلئون برادرش ژوزف را بعنوان پادشاه به آن کشور تحمیل کرد، گویا به فرانسه که اندیشه های آزادیخواهانه اش را می ستود، وابسته شد، ولی نسبت به هم میهنانش که زیر بار سلطه بیگانه نمی رفتند، احساس همدردی و همبستگی می کرد. او مرد وفداریهای متضاد بود. گویا در 1824 اسپانیای زیر سلطه خودکامگی را ترک گفت و به بوردو در فرانسه پناه برد و با دلشکستگی و تلخکامی بسیار درگذشت.

جفرسون (1826- 1743): زنده باد استقلال!

جفرسون: همه انسانها برابرند و خداوند به آنان برخی حقوق انتقال ناپذیر عطا کرده است: زندگی، آزادی و جستجوی خوشبختی.
توماس جفرسون که از 1769 در پارلمان ایالت ویرجینیا نماینده بود، در مبارزه با انگلستان، کشور مادر، شرکت کرد. به نام آزادی، فعالانه در جنگهای استقلال آمریکا حضور داشت و در 1776 قانون اساسی ایالات متحده را نوشت.
در 1778 در مجلس ایالتی ویرجینیا از آزادی مذهب، جدایی کلیسا از دولت، گسترش حق رأی و ممنوع ساختن وارد کردن بردگان دفاع کرد. در 1784 به فرانسه رفت تا درباره قراردادهای بازرگانی با دولتهای اروپایی گفتگو کند. در پاریس با محافل فلسفی آشنا شد و انقلاب را دید؛ ولی از خشونتی که به کار می رفت نگران و آزرده خاطر شد. جفرسون در اکتبر 1789 فرانسه را ترک کرد. در 1801 به ریاست جمهوری آمریکا برگزیده شد و هرگونه تشریفات را که جنبه سلطنتی داشت از میان برد.
جفرسون در 1809 از زندگی سیاسی کناره گرفت.
او به هنگام مرگ 2000 برده داشت که همین، تناقض میان اندیشه های آزادیخواهانه و واقعیتهای زندگی یک سیاستمدار را به خوبی نشان می دهد.

مادام رولان (1793- 1754)

ای آزادی، چه جنایتها که به نام تو مرتکب می شوند.
او در یک خانواده مرفه پاریسی به دنیا آمد و تحصیلا خود را با الهام گرفتن از کتاب امیل روسو به پایان رساند. در 1780 با مردی سالمندتر از خود به نام رولان دولاپلاتی پیمان زناشویی بست.
انقلاب 1789 مادام رولان را به شور و شوق آورد. او از هیچ چیز جز موانعی که ممکن بود راه دستیابی به آزادی را که از دید او علت نهایی انقلاب بود ببدد، نمی ترسید. او یک محفل جمهوریخواه برپا کرد که در آن نقش رهبر حزب را بازی می کرد. هنگامی که شوهرش وزیر کشور شد، او قاطعانه به جهان سیاست پا گذاشت تا ژیروندنها- جمهوریخواهان میانه رو- را به ایستادگی در برابر دیکتاتری روبسپیر تشویق کند.
مادام رولان را به اتهام توطئه بازداشت، محاکمه و در 8 نوامبر 1793 اعدام کردند. می گویند هنگامی که در برابر چوب بست اعدام قرار گرفت، این جمله مشهور را گفته است: « ای آزادی، چه جنایتها که به نام تو مرتکب نمی شوند!»

آبه گرگوار (1831- 1750)

بیایید آغوش خود را به روس دوستان علم و آزادی بگشاییم. هرگونه استعداد و گشایش همه انجمن های آزاد را تشویق کنیم.
آبه گرگوار (L'abbe Gregoire) سرنوشتی شگفت انگیز داشت. در نزدیک لونه ویل پا به جهان گذاشت و نخست کشیش روستای آمبر نمی و سپس نماینده در مجلس طبقات سه گانه، اسقف طرفدار قانون اساسی از ایالت «لوار وشر» عضو مجلس کنوانسیون، شورای پانصد نفره و سرانجام سناتور شد.
در دوران جوانی به مطالعه علاقه مند شد و به دربار استانیسلاس پادشاه لهستان راه یافت؛ به خواندن متون فلسفی پرداخت تا جائیکه به او لقب « مردم دوست خیالباف» دادند. سپس به سرنوشت جوامع یهودی در اروپای خاوری علاقه مند شد و در 1788 رساله ای با عنوان زندگی دوباره جسمانی، روانی وس یاسی یهودیان نوشت و در آن دارندگان مقامات دولتی را به سنگدلی و بی عدالتی نسبت به یهودیان متهم کرد.
مشارکت او در انقلاب فرانسه از اهمیت برخوردار بود: از حضور فرقه خود در میان نمایندگان طبقه سوم دفاع کرد؛ به هنگام مطرح شدن اعلامیه حقوق بشر سخنان مهمی ایراد و خاطر نشان کرد که اگر حقوقی وجود داشته باشد باید بپذیریم که تکالیفی نیز وجود دارد؛ چند بار در مجلس کنوانسیون به سود سیاهان و یهودیان سخنرانی کرد؛ برای دفاع از بردگان، در انجم دفاع از سیاهپوستان شرکت کرد. ولی هنگامی که اسقف ایالت لوار وشر شد، بر خلاف انتظار تبدیل به اسقفی مستبد و زورگو گردید. آبه گرگوار جمهوریخواهی دو آتشه، هوادار پیوستن ایالت ساووا به فرانسه و جنگهای کشور گشایانه بود که به نام آزادی صورت می گرفت؛ سخت مخالف سلطنت و به گونه مبهم هوادار اعدام لویی 16 بود؛ با تأکید بر اینکه نباید آزادی را با لگام گسیختگی اشتباه کرد، سخت با تخریب صنایع مخالفت می ورزید و بی گمان از این باور پیروی می کرد که در فراسوی تاریخ یک میراث فرهنگی وجود دارد که هر نسلی مسئول پاسداری از آن است؛ تلاش کرد یکپارچگی کشیشان پشتیبان قانون اساسی را حفظ کند؛ از پاپ و دیوان تفتیش عقاید انتقاد کرد و سراسر اروپا را زیر پا گذاشت.
آبه گروار با ناپلئون مخالف بود و او را متهم به خودکامگی می کرد، هر چند با احتیاط بسیار .... در دوران بازگشت سلطنت، از کارها کنار گذاشته شد و در 1819 برگزیده شدنش به نمایندگی ایزر (Isere) باطل اعلام شد. او بی آنکه حقوق مدنی کشیشان را نفی کند، در 1831 درگذشت.

4ساد (1814- 1740): آزادی نامحدود

ساد (Sada) یک فئودال بزرگ و به حفظ امتیازات خود علاقه مند بود، ولی با محیط خود ناسازگاری می کرد. او هدف داوریهای بدنام کننده، سانسور و زندان در رژیمهای گوناگون قرار گرفته و تبدیل به نویسنده ای چند چهره شده است: هرزه نویس و فیلسوف. ساد شیفته تئاتر و نویسنده داستانهای ترسناک بود. اگر گفته آپولینر (Apollinaire) را بپذیریم: « ساد نماد چنان آزادیی است که هیچ گاه وجود نداشته است».
ساد تا جایی پیش رفت که اعلام کرد عیان نبودن خداوند، دست زدن به هر جرم و گناه را اجازه می دهد! بعنوان فیلسوف تأیید کرد که قتل و جنایت به هدفهای انسان، که طبیعت همه چیز را وقف نابودی آن کرده است، خدمت می کند.
در زمینه سیاست، دستگاه دادگستری رژیم پیشین را محکوم کرد، از اعدام پادشاه در محافل خصوص انتقاد کرد، و مارا، روزنامه نگار مقتول را ستود. در رساله فرانسویان، باز هم یک تلاش دیگر نوشت: « جمهوری کامل، بی شرک، جنایت و زنا با محارم وجود نخواهد داشت.»
در داستانی که به عنوان صد و بیست روز قوم لوط نوشت، تابلویی خیالی ترسیم کرد که دربرگرنده همه امکانات ارضای هوسهای جنسی او بود. ساد در این کتاب، برای آزادی پندار حد و مرزی نشناخت و به جای « شریک جنسی» واژه های قربانی و برده را به کار گرفت. در این داستان خیالی، هوسرانیهای قوم لوط به چنان کشتاری می انجامد که حتی خود نویسنده از شرح آن خوددداری می کند.
بدین سان، تلاش در راه آزادی به شیوه ساد، به سرزمینی ویرانه می انجامد. در همان هنگام، فرانسوا کنه (Queneau) اقتصاددان فرانسوی این دیدگاه را تجسم پیش از موعد اردوگاههای مرگ می دید، بی آنکه اندیشه های ساد را الهام بخش نازیسم بداند؛ هر چند خاطر نشان می کرد که آزادی نامحدود بی پذیرش خطر نخواهد بود. سرانجام اینکه از دید ساد، آزادی عنی آزادی تمام عیار و همگانی، و جهانی که به جلادان و قربانیان تقسیم شده باشد، هرگز جهانی آزاد نخواهد بود.
منبع: مجموعه مقالات اندیشه سیاسی جدید



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.