مترجم: کریم سنجابی
پنداشت مارکس(1) این است که به موجب قانون موسوم به تمرکز و سیر صحیحاً تفسیر شده تاریخ اقتصادی، نظام اقتصادی کنونی، نظام تأسیسات شخصی و مالکیت خصوصی در جریان تحول است و جای خود را به نظام نوینی می دهد که در آن تأسیسات عمومی و مالکیت اجتماعی خواهد بود و به همین جهت آن را نظام مالکیت اجتماعی(2) نامیده اند حال ببینیم استدلال وی چیست؟
این بار نیز باید اندکی پیشتر تا به قرن 16 بالا برویم. از این تاریخ است که دوران کنونی مشهور به «سرمایه داری» آغاز شده است. تا آن زمان سرمایه و حتی سرمایه دار وجود نداشت. البته سرمایه به آن معنی که اقتصادشناسان به این کلمه داده اند، یعنی بصورت دست افزار و وسایل تولید موجود بود. ولی در اصطلاح اجتماعیون لفظ سرمایه متضمن معنایی متفاوت، و باید تصدیق کرد، نزدیکتر به مفهوم عامیانه آن، یعنی مالی است که موجب بهره می شود و منظور از بهره هم درآمدی است که نه با کار سرمایه دار بلکه با کار دیگری تولید می گردد. باری چنانکه می دانیم در دوران مشهور به «نظام صنفی»(3) اغلب کارگران پیشه ور و شخصاً مالک ابزار کار خود بودند.
از آن پس یک سلسله علل رخداد، که مجال بحث آن در اینجا نیست، ولی ماجرای بس شورانگیز آن در تألیفات مارکس خواندنی است، مانند گشایش طرق ارتباطی جدید و در نتیجه باز شدن بازارهای جدید، بر اثر اکتشافات دریایی، و استقرار دولت های بزرگ نوظهور، و ایجاد بانکهای بزرگ، و تأسیس شرکت های بزرگ استعماری و تشکیل قرضه های دولتی و غیره، که نتیجه همه ی آنها تجمع تدریجی سرمایه در دست بعضی از افراد و سلب مالکیت از پیشه وران خرده مالک گردید.
مع الوصف اینها هنوز پیش درآمدی بیش نبود. برای آنکه سرمایه به معنی خاص آن، به عنوان وسیله تحصیل بهره از کار دیگری بوجود آید و توسعه یابد، برای آنکه پدیده های اضافه کاری و اضافه ارزش که شرح آن گذشت به ظهور برسد و وسیله ایجاد و به کار انداختن سرمایه بشود؛ لازم بود سرمایه دار این متاع با خاصیت مرموز را که موجد اضافه ارزش است در بازار بیابد و خریداری کند. اما برای امکان خریداری نیروی کار لازم بود که نخست این نیرو از ابزار تولید و محیط کار خود مجزی، فارغ از همه علایق خرده مالکی، و آزاد از قیود، رعیتی و نظام صنفی، آماده برای فروش شده باشد. لازم بود همچنان که به غلط می گویند، کار «آزاد» گردد. می گوئیم به غلط، زیرا در واقع می بایستی گفت لازم بود که برعکس کارگر چنان مستأصل شود که «به طوع و رغبت خود را در معرض فروش قرار بدهد، زیرا دیگر چیزی غیر از خود برای فروش نداشته باشد». در واقع پیشه ور به مرور زمان محصولات خود را بی واسطه به مردم می فروخت، تا روزی فرا رسید که دیگر چون فروش دسترنج خود برایش امکان نداشت ناگزیر به فروش خود گردید.(4)
پس برای ایجاد مالکیت جدید در راه قرار دادن پایه خود بر کار دیگری، لازم بود این تحول صورت بگیرد که مالکیت قدیم مبتنی بر عمل شخصی کشته شود و به جای آن توده جدید کارگران مزدور بوجود آید. کوشش بورژوازی در مدت سه قرن مصروف این کشتار گردید و اعلام اصل آزادی کار و اعلامیه حقوق بشر، منشور پیروزی های وی بودند. سعیش به ثمر رسید. سلب مالکیت از پیشه ور انجام پذیرفت و پیشه وران بر توده کارگران مزدور افکنده شدند!
اما در واقع هنوز کارش، حتی در پیشرفته ترین کشورهای نظام سرمایه داری هم به سرحد کمال نرسیده است ولی خود به خود به سبب موجبات زیر به این مرحله خواهد رسید:
الف) با توسعه مستمر دستگاههای تولید عظیم، خواه به صورت ماشینی شدن صنایع و خواه به صورت متشکل و متمرکز گردیدن مؤسسات تولیدی که مارکس هنوز بخوبی نمی شناخت ولی پیش بینی هایش درباره ی آن با تشکیل سازمانهائی همانند اتحادیه های صنعتی و تراست ها تأیید گردید، بویژه سازمانهای اخیر که محتوی و مفهوم اجتماعی آنها بسیار عظیم است، زیرا آنان اکنون به سود صاحبان میلیارد از سرمایه داران متوسط سلب مالکیت می کنند. بدینسان نتیجه توسعه و تمرکز تولیدات بزرگ، مزدوری روزافزون توده مردم است. بدینسان سرمایه داری در کار است تا بطور نامحدود بر شمار مزدوران یعنی بر شمار دشمنان صلبی خود بیفزاید. «بیش از هر چیز بورژوازی گورکنان خویش را می آفریند.»(5)
ب) با افزایش بی حساب و اضافه بر مصرف محصولات، سرچشمه بیکار شدن کارگران و مایه تراکم روزافزون نفوس کارگری« سپاه واقعی ذخیره ی صنعت» در بازار، که از آن میان سرمایه دار، شکسته پاره های حقیر، پیوسته کوبیده شده و به ساحل رانده شده، به وسیله جذر و مد بحرانهای صنعتی متناوب را به دلخواه خویش برمی گزیند.(6)
ج) با تمرکز جمعیت روستایی در شهرها، که خود نتیجه ی از بین رفتن خرده مالکی است؛ و تبدیل مزارع به چراگاهها و غیره که آن نیز موجب رانده شدن نفوس پیوسته بیشتری از خرده مالکان و مزرعه داران تا آن زمان مستقل در صفوف مزدوران ستمدیده است.
بدین ترتیب است که طبقه ی سرمایه دار به دنیا آمده و «با مکیدن خون و لجن از تمام مسامات بدنش» بزرگ شده است. پس ملاحظه می شود تا چه اندازه تاریخ واقعی آن متفاوت با آن داستان شیرینی است که اقتصادشناسان برای ما حکایت کرده و سرمایه را میوه خوش رسیده کوشش شخصی و قناعت معرفی نموده و همزیستی دو طبقه سرمایه دار و مزدور را «بسان ماجرائی جلوه داده اند که چند روزی پس از خلقت جهان اتفاق افتاده باشد» که نیکان و خردمندان راه بالا، تنبلها و تبه کاران راه پائین را در پیش گرفته باشند.
پس نظام سرمایه داری با مبارزه ی طبقاتی بوجود آمده است. و با مبارزه طبقاتی هم از بین خواهد رفت، درست به همان ترتیب که آغاز کرده است به همان ترتیب پایان خواهد یافت. «بی مال و منال کنندگان، بی مال و منال خواهند شد»(7). این سلب اموال به چه ترتیب صورت خواهد گرفت؟ کارل مارکس جزئیات آن را تشریح نمی کند و از پیشگوئی درباره ی آینده خودداری می نماید و بدین صفت از تمام داستان پردازان سوسیالیست برای سال 2000 ممتاز می گردد. کوشش وی محدود به این است که ثابت کند: همان قوانین که باعث وجود و تکامل نظام سرمایه داری شده، موجب ویرانی آن هم خواهند شد. این ویرانی محکوم جبر زمان و یک نوع خود فروریزی(8)است. یکی از اجتماعیون پیرو مکتب مارکس می گوید:« نظام سرمایه داری موجبات نفی خویش را بر همان تقدیر که حاکم بر دگرگونی های جهان طبیعت است خود بوجود می آورد»(9). بعض از کیفیات که حاکی از شرف وقوع این خودفروریزی است، بدین شرح است:
الف) بحرانهای ناشی از فزونی تولید بر مصرف (یا بهتر بگوئیم ناشی از کم مصرفی) که مزمن می شوند و نظام سرمایه داری را به ورشکستگی می برند و با وجود این از آن جدا نشدنی هستند. در واقع با توسعه مداوم سرمایه ثابت به جای سرمایه ی متغیر( و یا به عبارت دیگر با استفاده روزافزون از ماشین که موجب تقلیل عده کارگران می شود) نرخ اضافه ارزش باید مداوماً کاهش بیابد. برای معارضه با این کاهش سرمایه داران ناگزیرند که پیوسته بر میزان محصولات بیفزایند، تا همچنان که می گویند، کسر خود را با مقدار جبران نمایند. اما از طرف دیگر کارگران روز بروز کمتر می توانند محصولات کار خود را با دستمزد خویش باز خرید کنند، زیرا ارزش دستمزدهای آنان هرگز مساوی با ارزش محصولات آنان نیست و باز زیرا که آنان خود را متناوباً محروم از شغل و محکوم به بیکاری می بینند. چنانکه قبلاً دیدیم این عقیده محبوب پرودن بود و یکی از مواردی است که ظاهراً انکار تأثیر وی در مارکس مشکل باشد.
صفت بارز و مشخص انگاره ی مارکس پس این است که هر بحران زائیده ی برهم خوردگی تعادل بین سرمایه متغیر و سرمایه ثابت است. زیرا چون سرمایه ثابت پیوسته افزایش می یابد زمانی می رسد که فاقد پایه می شود ولی بحران خود با ویران ساختن قسمتی از سرمایه ثابت موجب رونق تازه اضافه ارزش می گردد- تا آنکه زیاده روی مجدد در سرمایه گذاری باعث وقوع بحران دیگر بشود و به همین ترتیب بحران های متناوب یکی بعد از دیگری رخ بدهد(10).
ب) توسعه فقر و فاقه ثمره ی همین بحرانها و بیکاری ها. طبقه سرمایه دار «شایستگی حکمرانی را از دست داده است، زیرا دیگر قادر نیست وسیله معیشت برای غلامانش تأمین کند تا بار بردگی بر آنان قابل تحمل باشد. کارش به جایی رسیده که آنان را به درجه ای ساقط و از پا افتاده می بیند که باید خود آنان را تغذیه کند به جای آنکه آنان وسیله ی تغذیه او باشند.»(11)
ج)افزایش مداوم شرکت های سهامی که به وسیله ی آنان مالکیت فردی به گرد وغبار ورق پاره های کاغذی مبدل، و منحصر به سندی و عنوانی و یا واقعاً چنانکه در قانون مذکور است بی نام می شود. سود با عریانی تمام به صورت بهره ای مستقل از عمل شخصی و برداشت شده از کار کارگران تجلی می یابد. مقام صاحبکاری از صفات مدیریت، ابتکار و کوشش شخصی که پیش از این وسیله استتار و دستاویز توجیه آن بوده اند عاری می گردد و به دو عنوان مجزی منقسم می شود: عنوان سهامدار بزرگ مفت خوار از طرفی و عنوان مدیر عامل حقوق بگیر مؤسسه از طرف دیگر.
آن روز که تمام مؤسسات اقتصادی کشور صورت شرکت سهامی بی نام پیدا کنند و یا بهتر از آن در حلقه تراست ها که خود عالیترین مظهر شرکت بی نام هستند درآیند، کاملاً رسیده و آماده برای سلب مالکیت اجتماعی می شوند زیرا یک گردش قلم کافی خواهد بود که نام تمام صاحبان سهام را مبدل به نام«ملت» بکند، بی آنکه حتی کوچکترین تغییر هم در جریان امور اقتصادی محسوس شود. بدین ترتیب سلب مالکیت از طبقه سرمایه دار امروز بسی آسانتر از سلب مالکیت طبقه پیشه ور به وسیله طبقه سرمایه دار در چند قرن پیش است. زیرا برای آن لازم بود که «از عامه ی مردم به نفع چند غاصب سلب مالکیت بشود» و حال آنکه، به عنایت قانون تمرکز، برای عمل فردا کافی است که «از چند غاصب به سود عامه مردم مالکیت سلب گردد».
پس بطور خلاصه- نمی پرسیم هدف و یا کمال مطلوب، زیرا مارکس از دادن چنین عنوانی به نظریه اش تحاشی دارد- ولی لااقل نتیجه ی نهائی برنامه ی وی چیست؟ معمولاً می گویند: الغاء مالکیت خصوصی و حق هم هست چنین بگویند زیرا در رساله «منشور» صریحاً چنین اعلام شده است:« در واقع بدین معنی اشتراکیان حق دارند که انگاره های خود را در این شعار خلاصه کنند: الغاء مالکیت خصوصی».(12)
با وصف این در منشور توضیح داده شده که مفهوم الغاء مالکیت را در چه جهت باید قرار داد: آن مالکیت خصوصی که می بایستی ملغی گردد مربوط به حق کسی بر محصول کارش نیست، بلکه مربوط به حق کارفرما بر محصول عمل مزدور است. همین صورت از مالکیت- معروف به مالکیت خصوصی ولی در واقع مالکیت سرمایه داری- است که باید در نظام اجتماعی آینده از بین برود. اما مالکیت آدمی بر محصول کار خویش، مالکیتی که پیش از این در نظام پیشه وران و کشت و کار دهقانان وجود داشته آسیبی نخواهد دید. و برعکس نظام سرمایه داری در جهت نابود ساختن آن و تبدیل کردن آن به نظام مزدوری است. خیر! نظام مالکیت اجتماعی نه تنها آنرا نمی کشد بلکه آن را احیاء می کند، ولی دیگر نه به آن صورت فرتوت و از کار افتاده ی انفرادی تملک کارگر بر عین کالای تولید شده که از این پس با شرایط تمرکز تولید و تقسیم کار سازگار نیست، بلکه به صورت حق کارگر بر ارزشی کاملاً معادل با ارزش کارش.(13)
وسیله ی عملی تحقق این یک تیر و دونشان چه خواهد بود؟
وسیله آن است که عمل سرمایه داری را بر هم زد، مالکیت وسایل تولید را از سرمایه داران گرفت و به کارگران برگرداند! نه دیگر به هر یک از آنان منفرداً (زیرا چنین عملی در شرایط جدید تولید غیرممکن است) بلکه به همه ی آنها جمعاً و یا به عبارت دیگر به اصطلاح شعاری که همه جا در سرلوحه برنامه حزب ذکر شده، وسائل تولید ثروت باید اجتماعی بشود، از زمین و خاک و زیرزمین و کارخانه گرفته تا سرمایه های دیگر. بدین طریق در آن واحد هم اضافه کاری و هم نتیجه آن اضافه ارزش از بین خواهد رفت.
ولی این سلب مالکیت از سرمایه داران آخرین مرحله سلب مالکیت در تاریخ اجتماعات بشری خواهد بود. زیرا این بار بر خلاف احوال پیشین به سود یک طبقه معین و حتی به سود طبقه کارگر هم صورت نمی گیرد، بلکه به سود عموم به سود تمام ملت خواهد بود. نحوه ی تملک، سرانجام با صورتی که تحول اوضاع اقتصادی بر شیوه ی تولید ثروت تحمیل کرده است همساز خواهد شد یعنی یکی مانند دیگری اجتماعی می شوند.
پی نوشت ها :
1. شروع توضیح ما با بیان نتیجه ی استدلال مارکس صرفاً به منظور تسهیل درک آن برای خواننده است. والا ممکن است معتقد بود- چنانچه آن را بیشتر شایسته شان مارکس بدانند- که نظریه ی وی به هیچوجه «پنداشت» نیست بلکه عینی محض است و حتی از هیچ قصد و نیت انقلابی هم الهام نپذیرفته است. برخلاف باستیا که صراحته ستایشگر نظام موجود بود و آن را کتمان نمی کرد.
با وصف این و با وجود همه ی وسعت نظر، هر کس در هر رشته از علوم همان را می یابد که می جوید. جای انکار نیست که مارکس بسی پیش از آن که کتاب سرمایه را بنویسد و حتی بسی پیش از آن که اندیشه های خویش را در قالب نظامی بریزد سوسیالیست بوده است. قصد ما از این تذکر به هیچوجه پایین آوردن منزلت او نیست.
2. با وجود این باید خاطرنشان سازیم که این اصطلاح «نظام مالکیت اجتماعی» Collectivisme که متداول امروز است مربوط به مارکس نیست. زیرا در «منشور حزب کمونیست» گفتگو تنها از نظام اشتراکی است(Communisme) که در هر صفحه تکرار می شود.
هرگاه گفته جیمس گیوم James Guillaume را باور بداریم(مقدمه وی بر جلد دوم آثار با کونین صفحه سی و شش) سر منشأ اصطلاح مذکور بدین ترتیب بوده که:« در چهارمین کنگره بین الملل در شهر بال به سال 1869 تقریباً همه ی نمایندگان انگلیسی و آلمانی و سویسی های آلمانی زبان اشتراکی دولتی بودند. از طرف دیگر بلژیکی ها، اسپانیاییها، سویسی های فرانسوی زبان و تقریباً همه فرانسویان اشتراکی مخالف قدرت دولت و یا فدرالیست و یا هوادار نظام بی حکومتی بودند که به طرفداران نظام مالکیت اجتماعی Collectivistes مشهور شدند و با کونین از جمله دسته اخیر بود و بعضی از افراد برجسته دیگر آنان پائپ Paepe بلژیکی و ورلن Verlin فرانسوی بودند» درواقع قابل توجه است که با کونین خود را طرفدار نظام مالکیت اجتماعی متصف می کرد و نه اشتراکی( عملی که مارکس هرگز نکرد) و فقط بوسیله کروپوتکین Kropotkine بود که مسلک« نظام بی حکومتی» با مسلک اشتراکی مشتبه گردید(مراجعه شود به فصل مربوط به مکتب نظام بی حکومتی Anarchisme).
3. Regime Corporatif
4.«برحسب ظاهر می بینیم که یک نوع دگرگونی دروجنات شخصیت های داستان ما پیدا می شود. مردک صاحب سکه ی ما پیش می افتد و به عنوان سرمایه دار جلوتر از همه راه می رود. صاحب نیروی کار به دنبال او روان است و مثال کارگر اوست. صاحب سرمایه نگاه موذیانه، حالت متشخص و سرگرم کار دارد. کارگر خجول، مردد و بیتاب، مانند کسی است که پوست تن خویش را به بازار برده و جز یک چیز انتظار دیگری نداشته باشد و آن اینکه دباغی شود»(Capital, p.75)
5.Manifeste Communiste § 3.
6.با وجود این باید توجه داده شود که هدف اصلی از تأسیس تراست جلوگیری از تولید بی حساب و اضافه بر مصرف محصولات است. ولی این سازمان مانع بیکار شدن کارگران نمی تواند بشود، بلکه برعکس آنرا تشدید می نماید، زیرا یکی از تدابیر معمول آن بستن کارخانه های زاید است.
7. این قانون مورد ادعاء، بخصوص در رساله ی «منشور» با فصاحت تشریح شده است.
8.Auto-destruction
9.Labriola(Antoine)
10. «تبدیل پیوسته مکرر یک قسمت از طبقه ی کارگر به بازوان نیمه کار و یا بکلی از کار افتاده صفت مشخص سیر و تحول صنعت جدید است. بدانسان که اجسام سماوی پرتاب شده در فضاء پس از آنکه در مدارهای خویش قرار گرفتند آن ها را برای زمان نامعین دور می زنند؛ به همان ترتیب تولید ثروت جامعه پس از آنکه به حرکت تناوبی انبساط و انقباض افتاد آن را به حکم ضرورت هندسی تکرار می کند»(Capital, p.280).
11.Manifeste Communiste,§ 31
12.انگلس هم می گوید:« منشور اشتراکیان این وظیفه را بر عهده داشت که سقوط چاره ناپذیر و قریب الوقوع مالکیت بورژوازی را اعلام بدارد»(دیباچه ی منشور ترجمه آندلر (Andler صفحه 11)- مع الوصف امروزه و شاید بر اثر نفوذ اتحادیه های کارگری اجتماعیون طرفدار نظام مالکیت اجتماعی ترجیح می دهند که هدف اصلی خود را «الغاء نظام مزدوری معرفی کنند» و الغاء مالکیت را فقط وسیله ی لازمی برای رسیدن به این هدف بدانند. چنانکه لابریولا در رساله ی پژوهشی درباره ی مفهوم مادیت Essai sur la conception materialiste p.62 می گوید:« آنها (رنجبران) به این نتیجه می رسند که باید مبارزه خود را فقط متوجه یک هدف بنمایند و آن الغاء نظام مزدوری است.»
از طرف دیگر خارج از اجتماعیون، پیروان بعض از مسالک دیگر هم مدعی همین هدف هستند: نه تنها نهضت اتحادیه های کارگری بلکه حزب رادیکال سوسیالیست هم. منتهی دسته اخیر در جهت عکس قرار گرفته و معتقد شده اند که تنها وسیله ی نیل به هدف مذکور تکثیر مالکیت است و حال آنکه الغاء آن برعکس متضمن تعمیم مزدوری است.
13. «این کمونیسم اختیار تملک محصولات اجتماعی را از احدی سلب نمی کند، بلکه قدرت برده ساختن و به تملک خویش در آوردن کار دیگری را از بین می برد.»
(Manifeste Communiste § 42)