نویسنده: محمد کاوه
کارلسون (KARLSSON) در اثر مکتوب خود تحت عنوان «انطباق پذیری و ارتباط در ازدواج» می نویسد: «ازدواج فرایندی است که از کنش متقابل بین یک مرد و یک زن که برخی شرایط قانونی را تحقق بخشیده اند، مراسمی برای برگزاری پیوند زناشویی خود برداشته اند و به طور کلی عمل آنان مورد پذیرش قانون قرار گرفته است» کلود لِوی استروس (C. LEVI STRAUSS) نیز معتقد است: «ازدواج برخوردی دراماتیک بین فرهنگ و طبیعت؛ یا میان قواعد اجتماعی و کشش جنسی است» (ساروخانی، 1385: 23). برخی نیز معتقدند که ازدواج یک نهاد اجتماعی است و به عنوان پیوندی تعریف می شود که میان یک مرد و یک زن برقرار می شود. به هر حال، نکته اصلی این است که ازدواج روابط اجتماعی و حقوق وظایف تازه ای را میان زوج ازدواج کرده و خویشاوندانشان برقرار می سازد و حقوق و منزلت فرزندان را نیز در هنگام تولد تعیین می کند. البته باید توجه داشت که زیربنا و هسته اصلی ازدواج یک نیاز بیولوژیکی و زیستی است و تا آن جا که تاریخ نشان می دهد، هیچ جامعه ای انسان را در ارضای این نیاز بیولوژیکی به حال طبیعی خود رها نکرده است، بلکه همیشه از طریق هنجارهایی که وضع کرده، نوعی کنترل اجتماعی بر آن اِعمال داشته و شیوه های مجاز برآوردن آن را از جنبه های مختلف تعیین کرده است (قنادان و همکاران، 1384: 152و 153). به اعتقاد کارشناسان، نخستین وظیفه هنجارهای اخلاقی یک جامعه تنظیم روابط بین دو جنس مرد و زن بر پایه های مناسب است و انسانی ترین عمل تنظیم این روابط، همان ازدواج است که منجر به تشکیل خانواده شده و می توان آن را به عنوان اتحاد بین زن و مرد برای بهبود و پیشرفت آینده تعریف کرد(ستوده، 1386: 201). خانواده به عنوان یک نظام، دارای اجزا و اصولی است که رهبری آن در کنار الگوهای سنتی و فرهنگی احتیاج به الگوهای مدیریتی نو دارد. رکن اصلی آن، زندگی زناشویی است که بر پایه روابط زوجین استوار است و یکی از مسائلی که در حیطه مسائل زناشویی و روابط بین همسران مطرح می شود، بحث حاکمیت یا ساختار قدرت در خانواده و تأثیرات آن بر زندگی زناشویی است. منظور از ساختار قدرت در خانواده، الگوهای تصمیم گیری زن و مرد در هزینه های خرید امکانات، تربیت فرزندان و غیره است. از آن جایی که خانواده کوچک ترین واحد اجتماعی است، ثبات جامعه وابسته به آن است. بنابراین هر گونه سرمایه گذاری مادی و معنوی بر روی این عنصر اجتماعی باعث ثبات تعادل و توسعه اجتماعی خواهد شد(منور یزدی و حسینی حسین آباد، 1387: 158-160). افلاطون در این رابطه گفته است: «برای این که یک جمهوری خوب سازمان یابد، باید قوانین اصلی آن قوانینی باشد که روابط زناشویی را سامان بخشد» (دانش و حیدریان، 1385: 60). از طرفی، خانواده یک نظام اجتماعی است که به طور رسمی در همه جوامع پذیرفته شده و توسعه یافته است. در حقیقت مفهوم «ساخت اجتماعی»، اغلب با مفهوم «ساخت خانواده و خویشاوندی»همراه است و نابسامانی سازمان خانوادگی یا گسیختگی آن را می توان به عنوان شکسته شدن واحد خانوادگی یا گسیختگی ساخت نقش های اجتماعی به علت قصور یا ناتوانی یک یا چند عضو خانواده در اجرای نقش های خود تعریف کرد(کاملی، 1386: 179). شواهد گوناگون نشان می دهند که در هر دوره و زمانی که این نهاد دستخوش ضعف و عدم استواری شده، بنیان های اخلاقی و اجتماعی کل جامعه نیز متزلزل گشته و آن جامعه رو به اضمحلال سوق داده شده است. به همین خاطر است که ازدواج برای هر شخص دقیق ترین، اساسی ترین و مهم ترین حادثه دوران زندگی است که وجود ضابطه و رعایت آن در زندگی زناشویی بیش از سایر حوادث زندگی محسوس می شود و تخلف از این ضابطه، آثار و عوارض ناگواری در بر خواهد داشت (شامبیاتی، 1385: 203و 204). بدون شک یکی از عوارض نامطلوب این تخلف، طلاق می باشد. که مهم ترین عامل از هم گسیختگی ساختار بنیادی ترین بخش جامعه یعنی خانواده است(ستوده، 1386: 202و 203). در بررسی های اجتماعی، به انحلال قانونی و شرعی و عرفی ازدواج تحت شرایط و مقرراتی خاص، طلاق گفته می شود. در معنای محدود و خاص تر نیز، «انحلال رابطه زن و شوهری در ازدواج دائمی که بعد از آن از نظر رعایت حقوق و تکالیف مربوط به زناشویی مسئولیتی برای زن و شوهر نخواهد بود، طلاق گفته می شود» (گلچین و سیدی، 1387: 126). یک نکته در خصوص طلاق این است که در گذشته، طلاق پدیده ای مذموم محسوب می شد و آخرین گزینه مورد توجه زوج ها بود؛ اما امروزه با توجه به سهولت مراحل طلاق توافقی و شکستن قبح اجتماعی طلاق، دادگاه های خانواده همه روزه شاهد حضور انبوه زوج های جوان است که برای طلاق مراجعه می کنند (احمدی، 1388: 20). این در حالی است که اسلام برای خانواده اهمیت فراوان قائل شده است و آن را سنگ بنای مهم حیات اجتماعی می شناسد. اسلام وحدت جامعه را از وحدت زوج ها و وحدت اعضای خانواده می داند و علائق انسانی موجود در خانواده را قابل گسترش و نشر در جامعه به حساب می آورد و معتقد است برای این که جامعه ها تحت ضابطه درآیند، چاره ای جز این نیست که نخست خانواده تحت ضابطه درآید و هر گونه نظم و سازندگی باید از خانواده آغاز شود و سپس دامنه سازندگی و گسترش آن به جامعه کشانده شود و حیات اجتماعی نیز تحت نظم و ضابطه در آید. از طرفی دیگر، دین اسلام خانواده را کانون اخلاقی جامعه می داند و ابراز می دارد که نوع تربیت و ارتباطات موجود در خانواده است که موجب وحدت و منش اجتماعی می شود. هم چنین از آن جهت که کودکی پستی ها را در خانواده تجربه می کند و می آموزد، آن را مرکزی سرنوشت ساز در جنبه انحراف و عصیان ذکر کرده است (موحدی، 1388: 25و 24). اما با وجود این که هیچ انسانی با انگیزه طلاق ازدواج نمی کند؛ این پدیده در تمامی جوامع بشری دیده می شود و باید پذیرفت که طلاق یک راه حل است و هنگامی که زن و شوهر در روابط مادی و معنوی خود به بن بست می رسند، می توانند از آن به عنوان آخرین راه حل استفاده کنند. طلاق، از جمله پدیده های نابهنجاری است که برای اقدام به آن دفاعیه مستدل و محکم لازم است. با این حال، در بسیاری از موارد این استدلال وجود ندارد و به عبارتی توهمات و ناآگاهی، عامل متلاشی شدن خانواده است. با این وجود، داغ طلاق در جوامع صنعتی امروزین دیگر ننگ بزرگی به شمار نمی آید و برای زوج هایی که نمی توانند با هم زندگی کنند به صورت یک راه حل جامعه پسند درآمده است (قنادان، مطیع و ستوده، 1384: 165). ویل دورانت در رابطه با وضعیت روابط زناشویی و ناسازگاری های خاموش در خانواده های غربی که متأسفانه در جهان اسلام نیز زمینه تطبیق دارد می گوید: «سال به سال ازدواج ها دیرتر و جدایی ها زودتر فرا می رسد و کم تر کسی پیدا می شود که اخلاق و وفاداری را بستاید. به زودی زمانی فرا خواهد رسید که هیچ مردی نخواهد خواست با زنی که با هم از تپه زندگی بالا رفته بودند پایین برود و ازدواج بی طلاق چنان نادر خواهد شد که باکره در شب زفاف. تازه، این طلاق گیرندگان فقط بخشی از ازدواج های نافرجام هستند و چه قدر زن و مرد می خواهند از هم جدا شوند، اما جرأت اظهار ندارند. یا چه تعداد از اشخاص خواستار جدایی شده اند ولی دادگاه ها موافقت نکرده اند» (سجادی، 1383: 160). شاید اگر این زن و مردها فرزندی نداشتند و دشواری های تربیت و تحصیلی آنان مطرح نبود، طلاق چندان سخت و ناگوار شمرده نمی شد و تنها به سرخوردگی یا افسردگی زودگذر آن دو نفر پایان می یافت؛ اما در بیش تر مواقع قضیه به این سادگی نیست و به دلیل تأثیرات منفی جدا شدن والدین و سرنوشت کودکان، بررسی این موضوع اهمیت و ارزش فراوان پیدا می کند. معمولاً هنگام طلاق، اغلب پدران و مادران چنان تنفری از هم دارند که بدون هیچ دلیل قانع کننده ای می خواهند از هم جدا شوند. در این میان تنها بازماندگان اصلی، کودکان معصوم خواهند بود. مهدی سهیلی با هنرنمایی زائدالوصفی این حادثه غم انگیز را چنین توصیف می کند:
مادر مرو، برای خدا پیشمان بمان- از ما جدا نشو.
بر قطره های تلخ سرشکم نگاه کن- بنگر به دست کوچک و لرزان طفل خویش از قصه طلاق و جدایی سخن مگو- از پیش ما مرو، از ما جدا مشو.
اشک نیاز را بر رخ زرد ما ببین- ما جوجه های تازه رس بی ترانه ایم. بر جوجه های غم زده، سنگ ستم مزن- ما را به زیر ابر نوازش عزیز دار.
سامان آشیانه ما را به هم مزن- مادر، هراس در دل ما موج می زند
دست به دامانت، از قطه طلاق در این خانه دم مزن.
بابا! شکست شیون من در گلوی من- در پیکرم، حکومت بیم است و اضطراب. بنگر به خواهرم، که این طفل خردسال می لرزد، از هراس، می ترسد از طلاق.
فریاد التماس مرا گوش کن مادرم! ما با وفای پدر خود خو گرفته ایم. مادر بهشت ماست، او نقش بند آتیه و سرنوشت ماست.
مادر! اگر ز کلبه ما پا برون نهی، فردا چه می شود؟
مائیم و موج درد، مائیم و روی زرد، مائیم و داستان غم انگیز بی کسی
ما دست التماس به سویت گشاده ایم، شاید ز راه مهر به فریادمان رسی
بابا! فدای تو، لختی درنگ کن، ما را به چنگ موج حوادث رها نکن
اندیشه کن پدر، ما را ببین چگونه به پایت افتاده ایم، از خشم درگذر.
بی مادری بلاست ما را اسیر فتنه بی مادری نکن. مادر اگر رود شب ما بی ستاره است.
در آشیانه ای که به هم انس گرفته ایم، ویرانگری مکن، ای نازنین پدر، ای مادری که شمع دل افروز خانه ای، از خشم بگذرید.
ای جان ما فدای شما، آشتی کنید، جغد طلاق بر سر ما موج می زند. لعنت بر این طلاق، از بهر ما نه! از بهر ما کاروان کوچک و همراه بودیم. ای اُف بر این طلاق... بهر خدا آشتی کنید که از تند باد او، ناگه چراغ قافله خاموش می شود. وَندر شبی سیاه، در شوره زار عمر، هر یک ز ما به کوره رهی می رود غریب و ز یاد روزگار فراموش می شود(شامبیاتی، 1385: 228-226).
اما با این وجود، طلاق همیشه بد نیست و رسیدن به این تشخیص که جدایی می تواند راه حلی برای پایان دادن به مشکلات فزاینده زندگی باشد، می تواند در شرایط معقول و سنجیده و با حفظ و رعایت احترام متقابل صورت گیرد. این نگاه متفاوت به قرارداد زندگی مشترک را می توان در حکم نشانه از بلوغ هر دو طرف و اجماع در نظر گرفت. تلاش هر یک از دو طرف برای جدایی رسمی به این معنا نیست که فرد مقابل الزاماً ناشایست و نامقبول بوده است؛ بلکه می تواند به این معنا باشد که هر دو نفر شایستگی های خاص خود را دارند؛ اما گزینه ای مناسب برای تشکیل خانواده با یکدیگر نبوده اند و چه بسا اگر بخت خود را با فرد مناسب دیگری بیازمایند به کانون گرم و صمیمی خانوادگی که برای آنها ایده آل است دست یابند. طلاق در چنین حالتی نه تنها یک آسیب و رسیدن به بن بست نیست؛ بلکه راه گشا و راه حلی است برای زمانی که دو طرف با ادامه زندگی مشترک به یکدیگر آسیب می رسانند یا حداقل اوضاع رضایت بخشی که مستلزم سلامت روانی، جسمانی و اجتماعی ایشان است، ندارند (احمد نیا، 1388: 17). شاید به همین دلیل باشد که امروزه نمی توان طلاق را از نظر اجتماعی به کلی محکوم کرد و اگر چه شکی نیست که طلاق امری مذموم و ناپسند است، اما در پاره ای از موارد چاره ای جز آن نیست و باید به عنوان یک «بدضروری» پذیرفته شود. به تعبیر دیگر باید طلاق را هنگامی که ضروری باشد به عنوان آخرین علاج قبول کرد؛ زیرا گسستن پیوند زناشویی در برخی موارد بهتر از یک عمر رنج و اختلاف و کشمکش است. اما برای جلوگیری از تزلزل و پریشانی خانواده باید طلاق را محدود کرد. این امر مورد توجه همه مصلحان اجتماعی و اکثر قریب به اتفاق قانون گذارانی است که طلاق را پذیرفته اند (صفایی و امامی، 1385: 227).
به طور کلی، طلاق طی دو دوره از زندگی رخ می دهد. نخستین دوره حساس برای طلاق، هفت سال اول زندگی است به طوری که نیمی از کل طلاق ها در این دوره اتفاق می افتد. این دوره، به دوره بسیار هیجانی و آشفته ازدواج معروف است. دومین دوره حساس برای طلاق نیز میان سالی است. یعنی زمانی که زوج ها فرزند نوجوان دارند. به اعتقاد بسیاری از افراد، در این دوره از زندگی کم ترین میزان رضایت زناشویی از زندگی وجود دارد (ماه نامه سپیده دانایی، ش 23: 15و 16). پدیده طلاق، ابعاد و زوایای گوناگونی نیز دارد. به طور مثال، نخست یک پدیده روانی است، زیرا تعادل روانی نه تنها در انسان، بلکه در فرزندان، بستگان، دوستان و نزدیکان اثر می گذارد. هم چنین طلاق پدیده ای اقتصادی می باشد؛ زیرا گسسته شدن کانون خانواده به عنوان یک واحد اقتصادی، منجر به تزلزل تعادل روانی انسان ها و بروز اثراتی سهمگین در حیات اقتصادی آنان می شود. از طرفی دیگر، پدیده ای جمعیتی به شمار می رود که به لحاظ کمی و کیفی بر ساخت جمعیت اثر می گذارد، زیرا نه تنها واحد مشروع اساس تولید مثل یعنی خانواده با طلاق از هم می پاشد و گسیخته می شود، از طرف دیگر بر کیفیت جمعیت نیز اثر می گذارد، زیرا فرزندانی که از نعمت خانواده محروم می شوند، به احتمال زیاد فاقد شرایط لازم در احراز مقام شهروندی مسئول خواهند بود؛ و بالاخره این که طلاق یک پدیده فرهنگی است و عوامل گوناگون فرهنگی در آن اثر می گذارد(قوامی، 1385: 52). در اکثر کشورها، طلاق باید با اجازه قاضی و یا یک مرجع قانونی در فرآیندی قانونی صورت بگیرد و حتی در برخی از کشورها مانند: مالت و فیلیپین طلاق جایز شمرده نمی شود. فرآیند قانونی طلاق نیز شامل مواردی هم چون: حمایت همسر، سرپرستی فرزند، توزیع دارایی ها و تقسیم بدهی هاست که معمولاً موضوع های مهمی هستند. در بیشتر نظام های قضایی، طلاق را باید دادگاه تأیید کند تا مؤثر باشد. در برخی از کشورها مانند پرتغال نیز موقعی که دو طرف بر سر طلاق و شرایط آن به توافق می رسند می توانند برای تأیید و ثبت طلاق خود به مراکز غیر قضایی مراجعه کنند. البته در این کشور، طلاق های از این نوع، از مارس 2008 به صورت اینترنتی صورت می گیرد و نیازی به مراجعه حضوری دو طرف برای گرفتن گواهی طلاق نیست. در همه ایالات آمریکا نیز والدین هنگام جدایی از یکدیگر باید برنامه والدینی داشته باشند تا وظائف و مسئولیت های آن ها در قبال فرزند مشخص باشد(حقانی، 1388: 23).
انواع طلاق:
طلاق انواع مختلفی دارد که عبارتند از:الف- طلاق توافقی:
در قانون چیزی به نام طلاق توافقی وجود ندارد و در واقع طلاق توافقی محصول ابتکار زنانی است که در برخورد با نواقص قانون مردسالار آن را به وجود آورده اند و با توجه به این که در قانون، طلاقی به نام خُلع وجود دارد، در این نوع طلاق به واسطه کراهتی که زن از مرد دارد، باید مالی کم تر، معادل یا بیشتر از مهریه خود را به مرد بدهد تا او راضی به طلاق کند. قضات دادگاه ها نیز طلاق توافقی را به لحاظ قانونی با مواد مربوط به طلاق خُلع توجیه می کنند (توانا، 1388: 5). به هر حال، به طلاق هایی که هر دو طرف با اصل طلاق و اجزای فرعی آن از قبیل: مهریه، نفقه، جهیزیه، اجرت المثل، حضانت و ملاقات فرزندان مشترک توافق کاملی دارند طلاق توافقی گفته می شود(ملکی، 1388: 18) که در حال حاضر، رایج ترین شکل طلاق است. در این حالت، همسران برای این که بتوانند زودتر از یکدیگر جدا شوند اقدام به طلاق توافقی می کنند. در این نوع از طلاق، هر دو طرف از این موضوع رضایت دارند و در مورد حقوق مالی زن مانند: مهریه، جهیزیه و حتی حضانت فرزندان با یکدیگر به سازش می رسند. این توافق در حکم دادگاه ثبت می شود و ضمانت اجرای قانونی پیدا می کند. ولی متأسفانه از آن جایی که زن ها هیچ ابزاری برای راضی کردن همسر خود ندارند، معمولاً با بخشش تمام امتیازات و حقوق خود، همسرشان را به جدایی راضی می کنند. چون مردان باید تمام حق و حقوق همسرشان را هنگام طلاق بپردازند، معمولاً درخواست طلاق نمی دهند، بلکه عرصه را آن چنان بر زن تنگ می کنند تا او درخواست طلاق بدهد و قسمت عمده حق و حقوق خود را ببخشد. به همین دلیل بیشتر طلاق ها از سوی زنان و بیش ترین نوع جدایی هم طلاق توافقی است. در این گونه از طلاق، چیزی از همسران سؤال نمی شود و حکم به سادگی صادر می شود. هم چنین، زوج ها خوب راهنمایی نمی شوند و مشاورانی که به آن ها آگاهی دهند نیز وجود ندارند(ماه نامه سپیده دانایی، ش16: 23). شاید بتوان مهم ترین علت طلاق های توافقی را چالش های قانونی دانست. این چالش ها هم برای زن و هم برای مرد مشکلاتی ایجاد می کند که باعث می شود افراد ترجیح دهند به جای این که چندین میلیون تومان پول وکیل دهند، یا چند سال درگیر پیچ و خم های قانونی باشند و مدام از پله های دادگاه ها بالا و پایین بروند، در یک برآیند کلی تصمیم به طلاق توافقی بگیرند؛ زیرا آن ها فکر می کنند با این کار هم صرفه جویی مالی می کنند و هم از لحاظ روانی آسوده تر هستند. یکی دیگر از دلایل طلاق های توافقی، ترس از تجارب تلخی است که دیگران به علت چالش های قانونی طلاق غیر توافقی داشته اند. درصورتی که طلاق توافقی ظرف یک هفته صورت می گیرد. اما ایراد این نوع طلاق آن است که برای چاره اندیشی درست، به افراد زمان نمی دهد. در حالی که بسیاری از افراد در چالش هایی که دادگاه ها برایشان ایجاد می کنند متوجه می شوند که راهی برای زندگی دوباره وجود دارد. بنابراین یکی از مناسب ترین راه حل ها برای کاهش طلاق های توافقی، آموزش مهارت های ارتباطی و زندگی است(ملک محمد، 1388: 24و 25).ب- طلاق عاطفی:
در کنار طلاق توافقی، نوع دیگری از طلاق نیز به چشم می خورد که به «طلاق عاطفی» مشهور است. به این معنا که خانواده هایی وجود دارند که از یکدیگر جدا زندگی نمی کنند، اما از لحاظ عاطفی و احساسی از یکدیگر جدا هستند (صادقی، 1388: 29). در این گونه از طلاق که امکان اثباتش سخت است، زن و مرد به همراه فرزندان خود در یک خانه زندگی می کنند؛ اما عملاً همسران با یکدیگر ارتباط عاطفی اندکی دارند. در این نوع از زندگی که فقط نام خانواده را یدک می کشد، فرزندان در فضایی سرد رشد می کنند و تنها از این موقعیت برخوردارند که دیگر نیاز ندارند خود را فرزند طلاق معرفی کنند. البته مشکلات این نوع خانواده ها خاص است و با گذشت زمان پیچیده نیز می شود؛ به شکلی که ممکن است یک زوج پس از سال ها زندگی در این شرایط با بزرگ شدن فرزندانشان در سنین میان سالی تن به طلاق دهند(شهنی، 1388: 5).نگاه قانون به موضوع:
تا وقتی که زندگی بر وفق مراد است و زن و شوهر در سازگاری کامل به سر می برند هیچ بحث و مشکلی وجود ندارد؛ ولی مشکل از جایی شروع می شود که ناسازگاری و عدم تفاهم بین دو طرف بالا می گیرد. اگر در چنین شرایطی مردی بخواهد همسرش را طلاق دهد، تکلیف این زن که با تمام وجود و از روی عشق کارهای منزل را انجام داده است چیست؟ آیا می توان همه کارها و زحمات زن را در خانه یا بیرون از آن نادیده گرفت؟ و آیا این نادیده گرفتن ظلم نیست؟. طبق قانون مدنی، طلاق در اختیار مرد است و مرد هرگاه بخواهد می تواند با مراجعه به دادگاه، زن خود را طلاق دهد. در مقابل، قانون برای این که تا حدودی اختیار مرد را محدود کرده باشد، هم چنین برای این که راهی برای جلوگیری از تضییع حق و حقوق زن در برابر زحمات او در خانه شوهر اندیشیده باشد، قانون اصلاح مقررات مربوط به طلاق را در سال 1371 تصویب کرده و به این صورت حق و حقوقی برای زن در هنگام طلاق در نظر گرفته است. از تاریخ تصویب این قانون، زوج هایی که قصد طلاق و جدایی از یکدیگر را دارند، باید برای رسیدگی به اختلاف خود به دادگاه مدنی خاص مراجعه کرده و اقامه دعوی کنند و اگر اختلاف آن ها از طریق دادگاه مدنی خاص حل و فصل نشد، دادگاه با صدور گواهی عدم امکان سازش، آنان را به دفاتر رسمی طلاق خواهد فرستاد، ولی اجرای صیغه طلاق و ثبت آن در دفتر موکول به تأدیه حقوق شرعی و قانونی زن اعم از: مهریه، نفقه، جهیزیه، و غیره بصورت نقد می باشد. بنابراین دفاتر رسمی طلاق تا زمانی که مرد کلیه حق و حقوق قانونی زن را نقدی به او پرداخت نکند، از صیغه طلاق ممانعت به عمل می آورند. البته در سه صورت مرد لازم نیست که حق و حقوق زن را نقدی پرداخت کند و آن در شرایطی است که:1ـ زن حق و حقوقش را ببخشد یا رضایت دهد که به صورت مدت دار این حقوق پرداخت شود که در این صورت طلاق امکان پذیر است.
2ـ در صورتی که شوهر نتواند حقوق شرعی زن را نقدی پرداخت کند و حکم قطعی اعسار او صادر شده باشد.
3ـ هنگامی که زن به علت کراهت از شوهر یک قسمت یا تمام حقوق خود را به شوهر بخشیده باشد.
هم چنین در این قانون پیش بینی شده است که زن بعد از طلاق حق دارد حق الزحمه کارهایی که در زمان ازدواج انجام داده است را از دادگاه مطالبه کند. بنابراین در صورتی که طلاق به درخواست زن نباشد، هم چنین طلاق به دلیل ناشزه بودن یعنی تخلف او از وظایف همسری نباشد، می توان اجرت المثل کارهایی که از لحاظ شرعی بر عهده او نبوده و بنا به درخواست مرد مجانی انجام داده است را مطالبه کند. بنابراین زن می تواند در ازای کارهای منزل از قبیل، تهیه غذا، شست و شوی لباس شوهر، حتی به صراحت قرآن شیر دادن به بچه که جزء وظایف شرعی زن نمی باشد، اجرت المثل مطالبه کند. مورد دیگری که در این قانون پیش بینی شده است، این است که اگر زن بنا به دلایلی نتوانست اجرت المثل انجام کارهایی که از نظر شرعی به عهده اش نبوده را مطالبه کند، دادگاه باید با توجه به سال های زندگی مشترک و نوع کارهایی که زن در خانه شوهر انجام داده است و استطاعت مالی مرد، مبلغی را برای زن از باب بخشش (نحله) تعیین کند(خدامی، 1387).
طلاق از نگاه اسلام:
در اسلام، قواعد و مقرراتی وجود دارد که زن و شوهر در صورت عدم توافق، راه حلی برای یکدیگر پیدا می کنند تا شرایط ادامه زندگی یا ترک آن فراهم شود. ولی اصل بر این است که زن و شوهر با شناخت یکدیگر سازگاری پیدا کنند تا کار به محاکم و دادگاه ها کشانده نشود. بسیاری از مسائل با صبر و تحمل حل می شوند و خانواده از متلاشی شدن در امان می ماند. اگر زن و شوهر راه جهاد با نفس را در پیش بگیرند و بر سوء خلق همسر صبر پیشه کنند، چه بسا از فنای خانواده جلوگیری خواهد شد و البته چنین صبر و تحملی از نظر خداوند بی پاداش نخواهد ماند. رسول خدا(ص) در این باره فرموده اند: «آن کس که بر سوء خُلق همسرش صبر کند و به حساب خدا بگذارد، برای او در هر بار صبر، پاداشی همانند پاداشی است که خداوند به حضرت ایوب در گرفتاری و بلایش داده است» (شهناز حسینی، 1383: 88). حضرت محمد (ص) در مورد طلاق می فرمایند: «خداوند در روی زمین هیچ چیز را بدتر از طلاق نیافریده است». هم چنین حضرت علی(ع)می فرمایند: «ازدواج کنید و زنان خود را طلاق مدهید؛ زیرا عرش خدا از طلاق به لرزه در می آید». حضرت امام جعفر صادق (ع) نیز از قول پیامبر گرامی اسلام(ص) می فرمایند: «هیچ امری نزد خدا محبوب تر از آن نیست که خانواده ای با ازدواج برپا و استوار شود و هیچ چیزی مبغوض تر و منفورتر از این نیست که خانواده ای در اسلام با طلاق و جدایی به هم خورده و منحل شود». با این وجود، اسلام طلاق را پذیرفته، ولی موانع بسیاری در راه تحقق آن ایجاد کرده و مسلمانان را از آن برحذر داشته است. از نظر اسلام، فقط در موارد خاصی که دیگر چاره ای برای زن و شوهر متصور نمی باشد، باید به آن متوسل شد و به عنوان آخرین راه چاره از آن استمداد و یاری طلبید(قوامی، 1385: 52). آیه (241) از سوره بقره به برخورد انسانی با زنان مطلقه از جانب شوهران اشاره کرده و با وجود این که رابطه زوجیت قطع شده است، برای این که هر چه بیشتر از انتقام جویی و ابراز کینه جلوگیری شود به همه مردان توصیه می کند که چه در زمان عده و چه بعد از آن، به همسر مطلقه خود هدیه ای بپردازند. علامه طباطبایی(ره) عبارت «مطاع» را که در این آیه آمده است شامل تمامی زنان مطلقه دانسته و معتقد بود هدیه دادن به تمامی زنان که طلاق می گیرند مستحب است(احمدیه، 1382: 49). طلاق و جدایی گاهی با آزارها، کینه ورزی ها و برخوردهای نابهنجار جانبی همراه است. قرآن از این موضوع پیشگیری کرده و در آیه (231) سوره بقره آورده است: «هر گاه زنان را طلاق دادید و مهلتشان سرآمد، یا آنان را به نیکو وجهی نگه دارید؛ یا به نیکو وجهی رها سازید و برای این که به آنان زیان برسانید در خانه نگاهشان مدارید و هر کس چنین کند به خویشتن ستم کرده است و آیات خدا را به ریشخند مگیرید» (حکیمی، 1383: 63).منبع مقاله: کاوه، محمد، (1353) آسیب شناسی بیماری های اجتماعی، تهران: جامعه شناسان، چاپ اول.