دانشیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه تربیت معلم تهران
چکیده
همیشه برای کسی که از پس قرنها یک اثر ادبی یا هنری برجسته را می خواند این سؤال مطرح است که به راستی رمز و راز دوام و پایداری یک چنین اثری در چیست؟ به خصوص وقتی که آن اثر در حد یک شاهکار ارتقا می یابد و موجب توجه بسیاری از آیندگان بدان می شود.از میان گویندگان پارسی گوی، رودکی چنانکه مشهور است، پدر شعر فارسی لقب یافته است. با اینکه گفته اند او سراینده اشعار فراوانی بوده، اما ابیات باقی مانده او بسیار اندک است. با نظر به این معنا و علیرغم اشعار محدود او، راز جاودانگیش را در چه چیز باید جستجو کرد؟ شاید بهترین پاسخ به این سؤال اشاره به نقش خاص او در بنای عمارت رفیع شعر و ادب فارسی باشد. قدرت تخیل شاعر به او این امکان را داد تا، بی آنکه الگوهایی داشته باشد، در غالب عرصه های شعری راهگشای آیندگان خویش گردد. او همچنان که در استفاده از عناصر گوناگون در ایجاد تصویرهای رنگین شعری نوآور است، در خلق موضوعات گوناگون شعری نیز پیشرو گویندگان فارسی گوست.
علاوه بر آن پرداختن به بسیاری از مقوله های انسانی در قالب اشعار تعلیمی و اخلاقی، که تا آدمی بر پهنه عالم زندگی می کند از آن بی نیاز نیست، از عوامل دیگری است که شعر او را ماندگار می کند و مانع از میان رفتن آوازه وی می شود.
کلید واژه ها:
رودکی، ابداع، موضوعات شعری، ادب فارسی.در میان پدید آورندگان آثار هنری و ادبی بارها با شخصیتهایی رو به رو می شویم که نسبت به دیگران از جایگاهی برتر برخوردارند و آثارشان نیز غالباً دارای ویژگیهایی است که موجب تمایز آنها از دیگر آثار می شود. یکی از موضوعات مورد بحث منتقدان این قبیل آثار پیوسته این بوده است که به راستی راز جاودانگی یک اثر هنری یا ادبی در چیست؟ و چگونه است که از میان صدها اثر از این نوع، تنها چند اثر معدود به درجه ای می رسند که هیچگاه گذر زمان گرد کهنگی و فرسودگی را بر چهره آنها نمی نشاند در زبان ادبا و منتقدان از این گونه آثار برتر به «شاهکار»تعبیر می شود و آنگاه با ذکر ویژگیهای این دسته از شاهکارها می کوشند تا پاسخی مناسب برای پرسش بیابند.
در بیان خصائص یک اثر بی بدیل هنری و ادبی و اینکه چگونه یک چنین اثری به حدّ یک شاهکار ارتقاء می یابد، همواره بحث و گفتگوهایی شده است و هر کس به گونه ای به موضوع پرداخته است. به گفته یکی از صاحب نظران همه شاهکارها کم و بیش از این خصائص برخوردارند:
1-انسانی بودن، بدین معنا که اثر رو به اعتلا و روشنی داشته باشد و انسانیت انسان را بیان کند.
2-جای دادن جوهر هستی و جلوه های اصلی آن در خود و پرداختن به اصل و زبده نه فروع و عوارض گذرنده.
3-برخورداری از بیان خاص، بدین معنا که زبان شاهکار زبانی است که بیشترین مقدار تأثیر را در خواننده یا شنونده برجای می گذارد.
4-آمیخته ای است از خلوص و صنعت گری.
5-آمیخته ای است متناسب از ابداع و اقتباس(جام جهان بین، ص 43).
چنانچه بر آن باشیم تا همین چند ویژگی را معیار تشخیص شاهکارها قرار دهیم، آنگاه خواهیم توانست با تجزیه و تحلیل یک اثر کامل ادبی و هنری به میزان برجستگی و قوّت و برتری آن در میان دیگر آثار پی ببریم. اکنون با توجه به اینکه از رودکی، این شاعر توانای قرن چهارم هجری، اشعار چندانی در دست نیست و حتی در همین حدود هزار بیتی هم که به نام اوست جای تردید است و به درستی معلوم نیست که همه آنها از رودکی باشد، به راستی چه چیزی موجب شهرت و آوازه او گردیده است؟ درباره رودکی و شعر او بارها سخن گفته اند و هر یک از صاحب نظران کوشیده اند به نحوی پرده از راز ماندگاری شعر او و نقش ویژه وی در استوار ساختن بنای عظیم شعر و ادب فارسی بردارند. البته ممکن است هر یک با عنوانی دیگر به موضوع پرداخته باشند و با روشی متفاوت وارد عرصه و فضای شعری او شده و آن را مورد بررسی و مطالعه قرار داده باشند. بدیهی است که بسیاری از امور در طول تاریخ اموری ثابت هستند که در هر دوره ای با زبانی دیگر بیان می شوند.
به راستی این رودکی، که علیرغم اشعار اندکی که از وی باقی است باز هم از آوازه بلندی برخوردار است، کیست؟ و چه چیزی موجب شهرت و آوازه او گشته است؟ حاصل گزارشهای متعددی که درباره رودکی در دست است، گواه این معناست که وی ظاهراً در نیمه دوم قرن سوم هجری در قریه بنج از قراء رودک سمرقند چشم به جهان گشوده و در همان دوران کودکی و نوجوانی با دانشهای معمول زمانه آشنا شده و از جمله قرآن را از حفظ داشته است. آنگاه به سبب بهره مندی از صدایی خوش و آشنایی با موسیقی و نواختن چنگ آوازه ای یافته و به دربار امیر نصر بن احمد سامانی، امیر خراسان، راه یافته است.
درباره نابینایی شاعر نیز برخی بر این عقیده اند که وی از ابتدای زاده شدن نابینا بوده است و بعضی به اینکه وی بعدها نابینا شده باشد، اشاره دارند. رودکی به جهت تقرب به دربار امیرنصر و مدح امیران و صاحب منصبان سامانی به مال و ثروت فراوانی دست یافته است و برای خود صاحب جاه و جلالی شده است. او در طی حیات خویش اشعار زیادی سروده که اگر در یک میلیون و سیصد هزار بیت آن جای اغراق باشد، لااقل در صد هزار بیت آن جای تردید نیست. وی سرانجام در سال 329هجری در زادگاه خود از دنیا رفت و در همانجا مدفون گشت(تاریخ ادبیات در ایران، ص 137 و سخن سخنوران، صص 18-25).
این است خلاصه مطلبی که درباره رودکی گفته اند و نوشته اند که البته تصویر چندان روشنی از زوایای زندگی او به دست نمی دهد و چون بخش اعظم اشعار او از میان رفته، نمی توان از طریق اشعارش هم با زندگی او به طور دقیق آشنا شد. در هر صورت همین است و این هم غنیمت است.
نخستین مطلبی که می توان درباره رمز و راز جاودانگی رودکی بدان اشاره کرد، نقشی است که او در برپایی بنای عظیم و رفیع شعر و ادب فارسی داشته است. درست است که از حداقل اشعاری که برای او برشمرده اند، یعنی یکصدهزار بیت، هم جز ابیاتی اندک باقی نمانده اما به هر حال این امر از میزان نقش و تأثیر او در استوار ساختن پایه های شعر فارسی نمی کاهد و در اینکه پس از وی همه کسانی که در عرصه شعر فارسی قدم نهاده اند به گونه ای وام دار تلاشهای ارزنده وی بوده و هستند، جای هیچ گونه تردیدی نیست. رودکی در نخستین روزهای تولد شعر فارسی به نیروی خیال شگفت آور و نبوغ خاص خویش، خوانی را گسترد که از هر لونی در آن یافت می شد و چه بسا دیگر گویندگان عصر شاعر و یا پس از او به گونه ای از خوان طبع او بهره ها برده اند. اگرچه زمان مفقود شدن بسیاری از اشعار رودکی به خوبی روشن نیست اما به نظر می رسد که در عصر غزنوی و سلجوقی هنوز نباید از بین رفته باشد و ممکن است برخی حوادث خونبار اواخر دوران سلجوقی و دوران مغول سبب نابودی آثار او گردیده باشد. وقتی عنصری، که خود از شاعران برجسته عصر غزنوی است، در سخن خود به برتری غزلهای رودکی اشاره می کند، به طور قطع قضاوت او بر اساس یکی دو غزل به جای مانده فعلی نیست بلکه غزلهای زیادی را از او دیده و خوانده است. عنصری می گوید:
غزل رودکی وار نیکو بود
غزلهای من رودکی وار نیست
اگرچه بپیچم به باریک و هم
بدین پرده اندر مرا راه نیست
(دیوان عنصری، ص 16)
بنابر نظر برخی منقدان« شاید آواز دلاویز و نغمه پرشور چنگ شاعر نیز در شهرت و رواج این غزلها بی تأثیر نبوده باشد» (با کاروان حلّه، ص 14).
تضمین برخی ابیات رودکی به وسیله شاعران دیگر، خود بیانگر توجه آنان به شعر این شاعر خوش سخن قرن چهارم هجری است؛ چنانکه سوزنی در قصیده ای در مدح ممدوح می گوید:
در مدح تو به صورت تضمین ادا کنم
یک بیت رودکی در حق بلعمی
صدر جهان! جهان همه تاریک شب شدست
از بهر ما سپیده صادق همی دمی
(دیوان حکیم سوزنی سمرقندی، ص 299)
منوچهری، از دیگر شاعران عصر غزنوی، در آخر قصیده ای در مدح ممدوح به تضمین مصراعی از رودکی پرداخته و خطاب به ممدوح می گوید:
جز این دعات که رودکی گفته ست
«هزار سال بزی، صد هزار سال بزی»
(دیوان منوچهری،ص 139)
همین منوچهری در جایی دیگر از اشعارش که از «شریف ایام»عصر خویش یاد می کند و حتماً آن را به جهت وجود ممدوح می داند، با عنوان حکیم از رودکی یاد کرده و آرزو می نماید که دیگر بار باز آید و آن روزگاران را ببیند:
از حکیمان خراسان کو شهید و رودکی
بوشکور بلخی و بوالفتح بستی هکذی
گو بیایید و ببینید این شریف ایام را
تا کند هرگز شما را شاعری کردن کری؟
(دیوان منوچهری،ص 140)
ناصرخسرو قبادیانی، از شاعران آغاز عهد سلجوقی، وقتی از مدحت آل رسول(ص)سخن می گوید، به گونه ای به رودکی اشاره می کند و از او در کنار حسان بن ثابت، شاعر عصر پیامبر(ص) نام می برد. این مطلب بیانگر این معناست که وی برای رودکی در عرصه شعر و شاعری مقامی والا قائل بوده و لازمه این باور دیدن آثار او و خواندن آنها به وسیله ناصرخسرو باید بوده باشد:
جان را زبهر مدحت آل رسول
گه رودکی و گاهی حسان کنم
(دیوان اشعار ناصرخسرو، ص 372)
خاقانی شروانی در یکی دو جا از دیوانش در مقام مفاخره و در بیان برتری جایگاه خویش در شاعری از رودکی نام می برد. از این مطلب به خوبی می توان به آوازه رودکی در شعر و شاعری و رواج اشعار وی در آن دوران پی برد. از گوینده ای چون خاقانی بسیار دوری می نماید که در بیان برتری خود، خویش را با شاعری ضعیف و ناتوان بسنجد. بنابراین سنجیدن خود با شاعر بزرگ عصر سامانی یادآور جایگاه رفیع وی تواند بود. خاقانی می گوید:
گرچه بدست پیش از این در عرب و عجم روان
شعر شهید و رودکی نظم لبید و بحتری
در صفت یگانگی آن صف چارگانه را
بنده سه ضربه می دهد در دو زبان شاعری
(دیوان خاقانی شروانی،ص 425)
و در جای دیگر:
شاعر مفلق منم، خوان معانی مراست
ریزه خور خوان من عنصری و رودکی
(دیوان خاقانی شروانی، ص 927)
بدیع بودن غالب اشعار رودکی را باید از دیگر خصائص شعر او دانست. سخن هر اندازه که از تازگی و طراوت بهره مند باشد به همان میزان دلنشین و جذاب خواهد بود. رودکی شاعری مبدع و نوآور است و این خصیصه به جای خود از عوامل مؤثر در جاودانگی و پایندگی وی و اشعارش تلقی می شود. همواره کسانی که در هر عرصه و از جمله عرصه هنر و ادب نوآورند، اثر و سخنشان همچون نقشی بر نگین طبع سخنوران پس از خود نقش می بندد. آنچه در هر عصر و زمانی موج ابتذال سخن می شود تقلیدهای خشک و بی مزه ای است که اثری از تازگی و نوآوری در آن دیده نمی شود. رودکی، که بی جهت پدر شعر فارسی اش نخوانده اند، هر آنچه بر زبان می راند بی واسطه برخاسته از طبع خویش است و به همان اندازه که از تأثیر دیگران برکنار است از صفا و روشنی و سادگی و دلاویزی بهره دارد که این امر سبب پیروی دیگران از وی می شود. شاعران پس از رودکی بارها از او یاد کرده اند و به استقبال اشعارش رفته اند. سنایی غزنوی در قصیده ای که به استقبال از قصیده رودکی با مطلع:
بوی جوی مولیان آید همی
یاد یار مهربان آید همی
سروده به گونه ای از تازگی و طراوت وزن این شعر یاد می کند:
خسرو مازندران آید همی
یا مسیح از آسمان آید همی
یا ز بهر مصلحت روح الامین
سوی دنیا از جهان آید همی
یا سکندر با بزرگان عراق
سوی شرق از قیروان آید همی
رنج غربت رفت و تیمار سفر
بوی یار مهربان آید همی
این از آن وزن است و گفته رودکی
یاد جوی مولیان آید همی
(دیوان سنایی غزنوی، ص 1037)
این ابداع در سخن، که از آن سخن گفتیم، تنها به یک جنبه از جنبه های سخن رودکی محدود نمی شود بلکه هم در آنچه به لفظ مربوط است می توان نشانه های آن را یافت و هم در آنچه به معنا و نیز تصویرهای شعری مرتبط است. بنابراین سخنان بدیع او که بعدها دستمایه گویندگان دیگر شد، نام و آوازه او را با خود به اطراف و اکناف عالم برد و سایه خود را بر سر طبع گویندگان دیگر فرو افکند.
ابداع و نوآوری رودکی تنها به یک حوزه خاص محدود نمی شود. او همچنان که در استفاده از عناصر گوناگون و به ویژه عناصر طبیعت در ایجاد تصورهای رنگین شعری نوآور است، در طرح موضوعات مختلف شعری نیز راهگشا و پیشکسوت گویندگان فارسی زبان بشمار می آید. در آنچه مربوط به موضوعات شعری است، اشعار رودکی در خور تأمل است. در عصری که دربار پادشاهان مأمن شاعران است و غالباً مدیحه سرایی برجسته ترین موضوع ادبی محسوب می شود، رودکی سخن خود را تنها به مدیحه محدود نمی کند بلکه در دیگر عرصه ها نیز وارد می شود و مخاطبان خود را گسترش می دهد و به مقتضای سلایق اهل زمانه شعر می گوید. از این روست که در اشعار او هم زمینه های تعلیمی و حکمت مدنظر قرار می گیرد و هم اشعار غنایی و تغزلی، علاوه بر آن سروده های وی در موضوعاتی چون رثا، شکوی، خمریه، وصف و حسب حال حاکی از تنوع جویی شاعر در عرصه شعر و شاعری است. از سوی دیگر روی آوردن شاعر به منظوم ساختن بعضی داستانها همچون داستانهای کلیله و دمنه، خود بیانگر توجه رودکی به مقوله های مختلف ادبی و از جمله مقوله های داستانی است. شاید برای بسیاری از کسانی که امروزه با آثار ادبی برجسته ای چون شاهنامه فردوسی، منظومه های داستانی نظامی، غزلهای سعدی و حافظ و مثنوی مولانا و جز آن سروکار دارند سخن رودکی و ابیات اندک او چندان چشمگیر و با اهمیت جلوه نکند. اما اگر به روزگاری که این شاعر خوش سخن در آن به سر می برده باز گردیم، زمانی که نشانی از هیچ اثر ادبی نیست، در آن صورت است که به اهمیت او و نقشی که وی در ایجاد غالب زمینه های شعری داشته، بهتر پی خواهیم برد. نقش برجسته رودکی بیش از هر چیز در گشودن راه است، راهی که پس از وی دیگر گویندگان به تناسب ذوق و استعداد فطری خویش در آن گام نهادند و هر یک در زمینه ای خاص خالق اثری گشتند که همه آنها سلسله وار به هم پیوسته اند و در رشد و بلوغ شعر فارسی نقش داشته اند. از این روست که می توان اذعان کرد همه شاعرانی که پس از رودکی در گستره شعر فارسی عرض اندام کرده اند، به گونه ای از خوان فکر و اندیشه و طبع وی بهره برده اند که به طریقی وام دار او به اشعار می آیند.
وصف و به ویژه وصف طبیعت و مظاهر گوناگون آن در میان موضوعات گوناگون شعری در ادب فارسی از تقدم برخوردار است. هرچند در همه ادوار شعر فارسی این قبیل وصفها را می توان دید، اما در هیچ زمانی وصفهایی به روشنی و زلالی وصفهای قرن چهارم و پنجم را نمی بینیم. گاهی بعضی شاعران متقدم به جهت فراوانی وصفهایشان از طبیعت، نقاش طبیعت لقب یافته اند. بی تردید الگوی این دسته از شاعران، کسی نمی تواند باشد جز رودکی، هرچند که از وصفهای دل انگیز او جز همان قصیده ای که در وصف بهار سروده، چیز دیگری در دست نیست اما وقتی به تأمل در این قصیده می پردازیم و به تصویرهای زیبای آن نظر می کنیم، می بینیم که یک نمونه کامل و زیبا از این گونه وصفهاست. بی تردید وصفهایی از این دست در مجموعه اشعار رودکی کم نبوده است و الگوهایی که او به دست داده راه را بر شاعران عصر غزنوی چون فرخی و منوچهری و دیگران در آفریدن وصفهایی رنگین گشوده است. در این قصیده که با مطلع:
آمد بهار خرّم با رنگ و بوی طیب
با صد هزار نزهت و آرایش عجیب
آغاز می شود مجموعه ای از عناصر لفظی و معنایی و تصویری و موسیقایی به گونه ای با هم تلفیق می شوند که وصف او را در عین سادگی و روشنی، جذابیت می بخشند. تشبیهات لطیف و استعاره های بدیع و به خصوص شخصیتی که شاعر به عناصر مختلف طبیعی می بخشد، در عین حال که خواننده را در بطن طبیعتی می برد که همه چیز در آن جان دارد و نفس می کشد، یک روز بهاری و بارانی را در تصویری زیبا فراروی دیدگان خواننده اشعارش قرار می دهد که در آن انواع آواها و نغمه ها با هم درآمیخته است: چرخ بزرگوار لشکری مهیا ساخته است که این لشکر چیزی نیست جز ابر تیره ای که آسمان را در برگرفته است، باد صبا فرمانده این لشکر است و برق روشن نفاط و رعد خروشان طبل زن. ابر به سان مردی سوگوار می گرید، رعد چون عاشقی دردمند می نالد، خورشید همچون زندانیی که از مقابل رقیب و نگهبان می گریزد گاه در پشت ابرها پنهان می شود و گاه رخ می نماید. باران که به واسطه گلها بویی خوش یافته نو به نو می بارد و از زیر برفها سبزه ها سر برمی آورند. لاله میان کشتزار می خندد و از دور چون پنجه عروسی ساز خود را می زنند و نغمه خویش را می سرایند، گویی با یکدیگر در سخن اند.(1) وقتی موسیقی بیرونی این قصیده، که همان وزن آن است،(مفعول فاعلاتُ مفاعیلُ فاعلن) با موسیقی درونی آن که حاصل تکرار صامتهای متشابه و یا واحد است و نیز مصوتهای بلند و کوتاه، همراه می شود بر لطف و زیبایی این وصف می افزاید. آیا می توان پذیرفت چنین وصفی از تأثیر در گویندگان پس از رودکی برکنار بوده باشند؟ اینجاست که می گوییم رودکی آغازگر این گونه شعر و تعلیم گر آن به دیگران است، چرا که همه چیز در سخن او بدیع و تازه است.
الگو شدن رودکی، چنانچه پیشتر بیان شد، تنها به موضوع شعری خاص محدود نمی شود، بلکه در ورود به موضوعات دیگر هم باید او را دلیل و راهنمای آیندگان خویش برشمرد. در میان اشعار باقی مانده رودکی شعری را می بینیم که از آن به «خمریه» تعبیر می کنند. خمریه سرایی از جمله زمینه های هنرنمایی بسیاری از شاعران پارسی گو بوده است. اما از آنجا که پیش از رودکی کسی در این موضوع به پارسی شعری نگفته است، بنابراین او را در این عرصه نیز باید از پیشگامان دانست و پس از او دیگران به شیوه وی به سرودن اشعاری از این نوع پرداختند. خمریه به اشعاری گفته می شود که شاعر در آن از شراب و ساقی و آلات شرابخواری و میگساری و نعره مستانه و مضامینی از این نوع سخن گوید(شعر و ادب فارسی، ص 224). اگر بخواهیم بر مبنای همین تنها قصیده ای که در موضوع خمریه از رودکی باقی است میزان ابداع و نوآوری او را بررسی کنیم، باید با قوت اذعان کنیم که هر آنچه پس از شاعر بزرگ عصر سامانی در این موضوع پدید آمده، از قصیده او الهام پذیرفته است. در ادب فارسی منوچهری دامغانی از جمله شاعرانی است که بارها با سرودن اشعاری از این دست هنرنمایی کرده و به خصوص مسمط های او از آوازه و شهرتی در این موضوع برخوردار است(2). هر چند منوچهری این اشعار را زمانی سروده که سالها از زاده شدن شعر فارسی و رشد و بالندگی آن گذشته است اما وقتی اشعار او را با شعر رودکی مقایسه می کنیم، می بینیم در واقع همان شیوه را دنبال کرده و در عین حال دامنه سخن را گسترده است. غالباً تعابیری که رودکی در سرودن شعر خمریه از آنها بهره جسته در اشعار دیگر خمریه سرایان نیز دیده می شود، همچون قربان کردن مادر می و در زندان افکندن بچه او. رودکی می گوید:
مادر می را بکرد باید قربان
بچه او را گرفت و کرد به زندان
بچه او را از او گرفت ندانی
تاش نکوبی نخست و زو نکشی جان
چون بسپاری به حبس بچه او را
هفت شباروز خیره ماند و حیران
باز چو آید به هوش و حال ببیند
جوش برآرد بنالد از دل سوزان
گاه زبر زیر گردد از غم و گه باز
زیر زبر همچنان ز انده جوشان
باز به کردار اشتری که بود مست
کفک برآرد زخشم و راند سلطان
آخر کارام گیرد و نچخد تیز
درش کند استوار مرد نگهبان
چون بنشیند تمام و صافی گردد
گونه یاقوت سرخ گیرد و مرجان
ورش ببویی گمان بری که گل سرخ
بوی بدو داد و مشک عنبر با بان...
(دیوان، ص 38)
حتی تعابیری چون «دختر رز» هم که در غزلهای شاعرانی چون حافظ بارها به کار رفته(3)، برگرفته از همین«بچه »ای است که در شعر رودکی از آن سخن گفته است.
از قرن ششم با موضوعی تازه در شعر رو به رو می شویم به نام «ساقی نامه» اگرچه مبدع این نوع شعر نظامی گنجوی، شاعر نامدار قرن ششم هجری است و اوست که در بعضی مثنویهای خود چون اسکندرنامه گه گاه در بیتی خطاب به ساقی از او شرابی را طلب می کند و در بیتی دیگر ویژگیهای این شراب را برمی شمارد.(4)این ساقی نامه ها غالباً مشتمل بر مضامین عرفانی است و در حقیقت ساقی کسی نیست جز فیاض مطلق و شراب هم همان عشق و معرفت است.(5) مقصود از بیان این مطلب در اینجا چیز دیگری است و آن اینکه منشأ ساقی نامه ها را، که پس از نظامی در سطح گسترده ای در قرنهای مختلف مورد توجه و استقبال گویندگان پارسی گو قرار گرفت به طوری که حتی تذکره ای جداگانه در شرح احوال ساقی نامه سرایان تدوین شد(6)، باید در همان خمریه هایی دانست که در نخستین سالهای بالندگی شعر فارسی پدید آمدند و از جمله خمریه رودکی که مقدّم بر همه آنهاست. با نظر به این معناست که اهمیت کار رودکی در گسترش عرصه های شعری به خوبی روشن می شود. ناگفته نماند که بعضی رباعیات خیام را که در آن از می و مستی سخن رفته است، باید حلقه واسط میان خمریه ها و ساقی نامه ها تلقی کرد.(7)البته پذیرش این مطلب با این واقعیت که در هر صورت رودکی در ابتدای زنجیره ای قرار دارد که از خمریه آغاز می شود و به ساقی نامه های دراز دامن عصر صفوی پایان می پذیرد، در تضاد نیست.
آنچه در ادب فارسی از آن به «بث الشکوی» تعبیر می شود و در ادوار گوناگون رشد و بالندگی شعر فارسی به نمونه های فراوانی از آن برمی خوریم، هم به گونه ای در ادامه راهی پدید آمده اند، که آغازگر آن رودکی است. این شاعر برجسته عصر سامانی، چنانکه مشهور است، قصیده ای دارد با مطلع:
مرا بسود و فرو ریخت هرچه دندان بود
نبود دندان لابل چراغ تابان بود(8)
این شعر رودکی، که در آن به بیان احوال خویش درگذشته و حال پرداخته، بیشتر رنگ شکوی دارد. برای شاعر که روزگاری در نهایت راحتی و خوشی به سر می برده و از احترام خاص و عام برخوردار بوده، اکنون که پیری به سراغش آمده و هر آنچه را که پیشتر داشته از وی بازگرفته، تنها باری از اندوه و حسرت باقی مانده است که بر وجودش سنگینی می کند. این قصیده که با لحنی غنایی و عاطفی همراه است مشتمل بر معانیی است از قبیل:
1-شکوه از پیری و فرو ریختن دندانهایی که در سپیدی و روشنی از آن به درّ و مرجان و ستاره سحری و قطره باران تعبیر می کند.
2-گله و شکوه از کار جهان و آیین ثابت آن که خوشی و ناخوشی در آن پیوسته توأمانند: بسا باغ خرّم که ویران گشته و نیز بیابانهایی که سرسبزی و خرمی یافته اند.
3-شکوه از ماهرویان مشکین موی که بدو نازش همی کنند و بیان این مطلب که او نیز برای خود روزی و روزگاری داشته است: روزی که رویش بسان دیبا لطیف و زیبا و مویش چون قطران سیاه و مشک فام بوده است.
4-افسوس و حسرت از گذشت روزگارانی که همه لوازم شادمانی و نشاط برایش مهیا بوده و سرودگویان همچون هزاردستان این سو و آن سو می رفته و نوای خوش سر می داده و با شعرهای لطیف خویش چه بسیار دلهای سخت را نرم می ساخته است.
5-افسوس و حسرت بر سپری شدن روزگاری که شعرش همه جهان را درنوردیده بود و دهقانان از یک سو او را به صلات خویش می نواختند و آل سامان از سویی دیگر او را از نعمت و بزرگی بهره مند می ساختند.
6-شکوی از دگرگونی آن احوال و پدید آمدن ضعف و پیری و فقر و درویشی.
این معانی که آن را هم می توان حسب حال دانست و هم شکوی، چیزی است که به خصوص از نیمه قرن پنجم به بعد به تناسب اوضاع و احوال پریشان اجتماعی عصر سلجوقی و پس از آن در میان شاعران بسیار مورد توجه واقع شد و بخش قابل توجهی از اوقات این شاعران را به خود اختصاص داد. درست است که گویندگان این اعصار غالباً در عرصه شعر و شاعری از برجستگان عصر خود بودند، اما در اینجا سخن چیز دیگری است و آن نشان دادن نقش رودکی در خلق این زمینه های شعری است که بعدها با قوّت رو به کمال نهاده است. آنچه درباره کار رودکی شایان توجه است و سبب جاودانگی او شده، همین فکر روشن اوست و اینکه به این معنا وقوف دارد که هر آنچه را بنا می نهند روزی درخت تناوری خواهد شد. نقش او نشاندن نهالهای گوناگون در زمین زبان فارسی است که این نهالها پس از او همچنان می بالند و رشد می کنند و میوه می دهند. از این روست که از او می توان هم به دهقان تعبیر کرد و هم به معمار. بنابراین به هر نسبت که شعر گویندگان برجسته پس از او از جاودانگی بهره داشته باشد به همان نسبت بر پایداری و جاودانگی رودکی می افزاید. بدیهی است سخن گفتن از موضوعات و مقوله هایی که مسبوق به هیچ سابقه ای نیست ذوق و هنرمندی خاص خود را می طلبد و نمی توان آن را با وقتی و سخن کسانی مقایسه کرد که برای آفریدن این گونه مضمونهای شاعرانه با صدها الگو روبرو هستند.
شعر تعلیمی و اخلاقی، از دیگر زمینه هایی است که رودکی با ورود به آن هم گستره هنرنمایی خویش را وسعت می بخشد و هم از طریق پرداختن به این گونه مضامین، بسیاری از مسائل اصلی را که همواره موجب دغدغه فکری بشر است، مطرح می کند و از این راه اسباب جاودانگی شعر خود را فراهم می آورد. روی آوردن شاعر به منظوم ساختن داستانهای کلیله و دمنه نیز اگرچه از سویی در راستای طبع آزمایی شاعر در حوزه داستان و داستان سرایی است، از سوی دیگر با توجه به معانی و مضامین این اثر تعلیمی، یادآور اهمیتی است که وی به شعر تعلیمی و اخلاقی و به عبارت دیگر شعر انسانی و بشری می دهد. همین که رودکی مخاطبان خویش را محدود به خواص دربار امیران سامانی نمی کند بلکه به همان میزان که دایره شعر خویش را بزرگ و بزرگ تر می سازد، با مخاطبان بیشتری سخن می گوید، حتی مخاطبان او از حد فارسی زبانان نیز فراتر می روند و مردمان جهان را دربرمی گیرد، به همان میزان بر دوام و پایداری و جاودانگی شعر خویش می افزاید. تأملی در همین ابیات باقی مانده او در حوزه شعر تعلیمی و اخلاقی مؤیّد این مدعاست. مهم ترین مسائل برجسته و چشمگیر در این اشعار را می توان بدین گونه دسته بندی کرد:
شناختن حقیقت جهان و چگونگی برخورد با آن
این جهان پاک خواب کردار استآن شناسد که دلش بیدار است
نیکی او به جایگاه بد است
شادی او به جای تیمار است
چه نشینی بدین جهان هموار
که همه کار او نه هموار است
دانش او نه خوب و چهرش خوب
زشت کردار و خوب دیدار است
(دیوان، ص 18)
در جایی دیگر از این جهان خواب کردار به «دریا» تعبیر می کند که باید برای گذر از آن کشتی ای ساخت که اگر جز آن باشد پایانی جز هلاکت نخواهد داشت:
این جهان را نگر به چشم خرد
نی بدان چشم کاندرو نگری
همچو دریاست و ز نکوکاری
کشتیی ساز تا بدان گذری
(دیوان، ص 22)
مرگ، واقعیتی اجتناب ناپذیر
مرگ، به عنوان یک واقعیت انکارناپذیر چیزی است که رودکی هم بدان اذعان دارد. تصویرهای شاعرانه وی از مرگ بیانگر چیرگی مرگ و ضعف آدمی در برابر آن است. آنچه شاعران مخاطبان خود را بر آن، برمی انگیزد تأمل در پایان کار و اندیشه از روز مرگ است و زیستن نیکو تا به فرجامی همراه با حسرت و پشیمانی نینجامد:جمله صید این جهانیم ای پسر
ما چو صعوه مرگ برسان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر
مرگ بفشارد همه در زیر غن
(دیوان، ص 21)
زندگانی چه کوته و چه دراز درگذر است، آنان که در ناز و نعمت زیستند سرانجام به مرگ پیوستند و آنان که جز رنج از جهان حاصلی نداشتند نیز در آغوش مرگ آرمیدند. اکنون که پایان زندگی به مرگ می انجامد چه جای آن است فریفته شدن به چنین زندگانی؟
زندگانی چه کوته و چه دراز
نه به آخر بمرد باید باز؟
هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز
خواهی اندر عنا و شدت زی
خواهی اندر امان به نعمت و ناز
خواهی اندک تر از جهان بپذیر
خواهی از ری بگیر تا به طراز
این همه باد و بود تو خواب است
خواب را حکم نی مگر به مجاز
این همه روز مرگ یکسانند
نشناسی زیکدیگرشان باز
(دیوان، ص 19)
و در جایی دیگر:
به سرای سپنج مهمان را
دل نهادن همیشگی نه رواست
زیر خاک اندرونت باید خفت
گرچه اکنونت خواب بر دیباست
(دیوان، ص 18)
آرامش واقعی در گرو آراستگی به صفات نیک
در میان آثار متعددی که در ادب فارسی از شاعران و نویسندگان به جای مانده، به یک دسته آثاری برمی خوریم که پدیدآورندگان آن آنها را صرفاً برای نشان دادن راه سعادت به مخاطبان خود نگاشته اند. علاوه بر آن در بطن بسیاری از آثار دیگر نیز پرداختن به این مقوله ها که غالباً مقوله های اخلاقی است، از نظر دور نمانده است. رودکی نیز در اشعار خود از این معنی غافل نیست و کوشش او در بیان این گونه موضوعات حاکی از توجه او به مضامین اخلاقی است. بدیهی است موضوعاتی از این دست چیزی نیست که بتوان آن را مختص دوره ای خاص دانست، بلکه تا انسان بر پهنه این زمین وجود دارد و زندگی می کند از دانستن این گونه معانی و آراستن خویش بدان برای ره یابی به کمال بی نیاز نیست.رودکی با درک جایگاه واقعی انسان به طرح این قبیل موضوعات در سروده های خود می پردازد و به همان نسبت که این معانی جاودانه است، شعر او نیز جاودانه می شود. شاید نقل بعضی از سخنان شاعر در اینجا خالی از فایده نباشد.
بی توجهی به جسم و پرداختن به جان
برای پرورش جسم جان چه رنجه کنیمکه حیف باشد روح القدس به سگبانی
مرا ز منصب تحقیق انبیاست نصیب
چه آب جویم از جوی خشک یونانی
(دیوان، ص 21)
دل نبستن به دنیا
مهر مفکن بر این سرای سپنجکاین جهان پاک بازی و نیرنج
نیک او را فسانه دارو شد
بد او را کمرت سخت بتنج
(دیوان، ص 19)
اخلاص در کارها
روی به محراب نهادن چه سوددل به بخارا و بتان طراز
ایزد ما وسوسه عاشقی
از تو پذیرد نپذیرد نماز
(دیوان، ص 20)
فریفته نشدن به مصاحبت مردم
با کسان بودنت چه سود کندکه به گور اندرون شدن تنهاست
آنکه زلفین و گیسوت پیراست
گرچه دینار یا درمش بهاست
چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست
(دیوان، ص 18)
صبر و بردباری و قناعت
زمانه پندی آزاد وار داد مرازمانه را چو نگو بنگری همه پند است
به روز نیک کسان گفت تا تو غم نخوری
بسا کسا که به روز تو آرزومند است
(دیوان، ص 18)
خواری طلب
کسان که تلخی زهر طلب نمی دانندترش شوند و بتابند روز اهل سؤال
تو را که می شنوی، طاقت شنیدن نیست
مرا که می طلبم خود چگونه باشد حال؟
(دیوان، ص 20)
پرهیز از فرومایگان
مار را هرچند بهتر پروریچون یکی خشم آورد کیفر بری
سفله طبع مار دارد بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری
(دیوان، ص 22)
اسباب آرامش
چهار چیز آزاده را زغم بخردتن درست و خوی نیک و نام نیک و خرد
هر آنکه ایزدش این هر چهار روزی کرد
سزد که شاد زید جاودان و غم نخورد
(دیوان، ص 19)
ابیات پراکنده ای که از کلیله و دمنه منظوم رودکی باقی است، همچنانکه پیشتر نیز اشاره کردیم، غالباً مشتمل بر معانی تعلیمی و اخلاقی است. شاعر در آنجا نیز همواره در پی آن است که رسم و راه سعادت آدمی را بدو بنماید. اهمیتی هم که شاعر به علم و دانش می دهد مؤید این معناست.
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راز دانش بی نیاز
مردمان بخرد اندر هر زمان
راز دانش را به هرگونه زبان
گرد کردند و گرامی داشتند
تا به سنگ اندر همی بنگاشتند
دانش اندر دل چراغ روشن است
وز همه بد برتن تو جوشن است
(دیوان، ص 52)
اکنون که به پایان این مقاله رسیدیم بار دیگر بیان این مطلب را ضروری می دانیم که رمز و راز جاودانگی رودکی را باید از یک سو در ابداع و نوآوری وی در عرصه های گوناگون لفظی، معنایی و ادبی دانست و از سوی دیگر در پرداختن به بسیاری از موضوعات انسانی و بشری که هیچگاه گذر زمان آنها را کهنه و فرسوده نخواهد کرد.
پی نوشت ها :
1- برای دیدن این اشعار رجوع کنید به دیوان رودکی با شرح و توضیح منوچهر دانش پژوه.
آن ابیات است:
چرخ بزرگوار یکی لشکری بکرد
لشکرش ابر تیره و باد صبا نقیب
خورشید را ز ابر دمد روی گاه گاه
چونان حصاریی که گذر دارد از رقیب
لاله میان کشت بخندد همی زدور
چون پنجه عروس به حنا شده خضیب
(دیوان، ص 36)
2- در دیوان منوچهری و در میان مسمط های او با این گونه مضامین شاعرانه روبرو می شویم. از جمله مسمطی که با این بیت آغاز می شود:
خیزید و خز آرید که هنگام خزان است
باد خنک از جانب خوارزم وزان است
و نیز مسمطی با این مطلع:
آب انگور بیارید که آبان ماهست
کار یکرویه به کام دل شاهنشاهست
می توان شاهد مضامینی از این نوع بود.
برای مطالعه این مسمط ها رک: دیوان منوچهری، ص 147به بعد.
3- آقای خرمشاهی چندین بیت از حافظ را که«دختر رز» در آنها آمده، در حافظ نامه بخش اول، ص 342 آورده است. از جمله آن ابیات است:
دختر رز چند روزی شد که از ما گم شدست
گر بیابیدش به سوی خانه حافظ برید
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد بر محتسب و کار به دستوری کرد
4-این ابیات به طور پراکنده در جای جای اسکندرنامه( شرفنامه و اقبالنامه) دیده می شود. از جمله به نقل دو نمونه در اینجا بسنده می کنیم:
بیا ساقی از خنبب دهقان پیر
میی در قدح ریز چون شهد و شیر
نه آن می که آمد به مذهب حرام
میی کاصل مذهب بدو شد تمام
(شرفنامه، ص 75)
بیا ساقی از من مرا دور کن
جهان از می لعل پر نور کن
میی کو مرا ره به منزل برد
همه دل برند او غم دل برد
(شرفنامه، ص 207)
5-لاهیجی در شرح گلشن راز شیخ محمود شبستری درباره ساقی می گوید: مراد از ساقی ذات به اعتبار حب ظهور و اظهار مراد است. رک: شرح گلشن راز، ص 619.
6- ملاعبدالنبی فخرالزمانی تذکره ای را در شرح احوال ساقی نامه سرایان تألیف کرد و نام آن را تذکره میخانه نهاد.
7-در این مورد رجوع کنید به مقاله ای با عنوان:« نقش خیام در پدید آمدن ساقی نامه ها»، نوشته نگارنده که در شماره 22 فصلنامه هستی(تابستان 1384)به چاپ رسیده است.
1- اسلامی ندوشن، محمدعلی. جام جهان بین. چاپ پنجم، تهران: انتشارات جامی، 1370.
2-خرمشاهی، بهاءالدین. حافظ نامه. بخش اول، چاپ سوم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1368.
3-دانش پژوه، منوچهر. دیوان رودکی. چاپ اول، تهران: انتشارات توس، 1374.
4-دبیرسیاقی، محمدی. دیوان منوچهری، چاپ پنجم، تهران: زوار، 1363.
5-زرین کوب، عبدالحسین. با کاروان حلّه. چاپ هشتم، تهران: انتشارات علمی، 1373.
6-سجادی، ضیاء الدین. دیوان خاقانی. چاپ دوم، تهران: انتشارات زوار، 1357.
7-شاه حسینی، ناصرالدین. دیوان سوزنی. تهران: چاپخانه سپهر.
8-صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. جلد اول، چاپ ششم، تهران: انتشارات فردوسی، 1363.
9-فروزانفر، بدیع الزمان. سخن و سخنوران. چاپ پنجم، تهران: انتشارات خوارزمی، 1380.
10-قریب، یحیی. دیوان عنصری. تهران: سنایی، 1341.
11-لاهیجی، شیخ محمد. مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، تهران: از انتشارات کتابفروشی محمودی.
12-مؤتمن، زین العابدین. شعر و ادب فارسی. چاپ دوم، تهران: زرین، 1364.
13-مدرس رضوی. دیوان سنایی غزنوی. چاپ سوم، تهران: کتابخانه سنایی، 1362.
14-میرهاشمی، سیدمرتضی. «نقش خیام در پدید آمدن ساقی نامه ها»، فصلنامه هستی، دوره دوم، سال ششم، شماره 22، تابستان 1384.
15-مینوی، مجتبی و محقق، مهدی. دیوان ناصرخسرو. تهران: مؤسسه مطالعات اسلامی دانشگاه مک گیل، (شعبه تهران)، 1357.
16-وحید دستگردی، حسن. شرفنامه نظامی گنجوی. چاپ دوم، تهران: علمی، 1363.
منبع :اکبری، منوچهر(1387)، رودکی سرآمد شاعران فارسی، تهران، خانه کتاب، چاپ دوم: 1388.