نقد متن شناختی مرثیه ای از رودکی

دانش نقد ادبی با همه دیرینگی و پابرجایی و استواری اصول خود، در سده های اخیر با تأثیر از مکتبهای نوین فلسفی و اجتماعی و متأثر از نهضتهای تازه هنری، رشد و رونقی بسیار یافته و روشها و مکتبهای تازه ای در آن به وجود آمده است. با
جمعه، 25 مرداد 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقد متن شناختی مرثیه ای از رودکی
نقد متن شناختی مرثیه ای از رودکی

نویسنده: دکتر مهدی نیک منش
استادیار زبان و ادبیات فارسی، دانشگاه الزهرا(س)



 

مقدمه

دانش نقد ادبی با همه دیرینگی و پابرجایی و استواری اصول خود، در سده های اخیر با تأثیر از مکتبهای نوین فلسفی و اجتماعی و متأثر از نهضتهای تازه هنری، رشد و رونقی بسیار یافته و روشها و مکتبهای تازه ای در آن به وجود آمده است. با این همه، برخی مسائل در نقد ادبی بوده و هست که پژوهشگر و منتقد ادبی را از آن گریزی نیست؛ صحت اثر و درستی نسبت آن به آفریننده آن از جمله این مسائل است.
از این رو نقد متن شناختی، از شیوه های مهم نقد ادبی و بلکه مقدّم بر دیگر روشهای نقد بشمار می رود. آیا بدون اطمینان از اصالت اثر، می توان به نقد اخلاقی، نقد اجتماعی، نقد روانشناختی و... اثر ادبی پرداخت؟

مسئله پژوهش

سخن مشهوری که درباره شمار ابیات رودکی همیشه بدان استناد شده، دو بیت از رشیدی سمرقندی است که صاحب تذکره لباب الالباب آن را چنین ضبط کرده است:«... و چنین گویند- والعهده علی الراوی- که: اشعار او صد دفتر برآمده است و قلاید قصاید او مشحون است به فراید فواید و مصداق آن سخن استاد رشیدی گفته است:
گر سری یابد به عالم کس به نیکو شاعری
رودکی را بر سر آن شاعران زیبد سری
شعر او را برشمردم سیزده ره صد هزار
هم فزون آید اگر چونان که باید بشمری»
(لباب الالباب، ص 494)
این سخن عوفی(والعهده علی الراوی)، نشان می دهد که اشعار بازمانده از رودکی را خود ندیده است. با این همه دو بیتی که از رشیدی سمرقندی نقل کرده، در تذکره های دیگری که پس از او نوشته شده تکرار و تفسیر شده است. به هر صورت از این سخن رشیدی سمرقندی چه، عدد یکصدهزار و چه یک میلیون و سیصدهزار بیت را استنباط کنیم، و یا چنان که مؤلف بهارستان و هفت اقلیم شمار ابیات وی را هزار هزار و سه صد بیت و مؤلفان زینت المجالس و حبیب السّیر هزار هزار و سیصد بیت و یا... دانسته اند، هرچه هست بر اساس تصحیح استاد سعید نفیسی و ی.براگینسکی، ابیات بازمانده از رودکی بیشتر از 1047بیت نیست.
در میان این اشعار به قطعه شعری دوازده بیتی برمی خوریم که در مرثیه ابوالحسن مرادی سروده شده است.
مُرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد
آن ملک با ملکی رفت باز
زنده کنون شد که تو گویی: بمرد
کاه نبد او که به بادی پرید
آب نبد او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فسرد
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را به جوی می شمرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان و خرد سوی سماوات برد
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد
صاف بد آمیخته با درد می
بر سر خم رفت و جدا شد ز درد
در سفر افتند به هم ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد
خانه خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد
خامش کن چون نقط، ایرا ملک
نام تو از دفتر گفتن سترد
(دیوان، ‌صص 76-77)
این قطعه شعر با اندک اختلافی در دو غزل از غزلیات مولانا نیز به چشم می خورد:
گفت کسی: خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
کاه نبد او که به باید پرید
آب نبد او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فسرد
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را به جوی می شمرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان خرد سوی سماوات برد
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد
صاف درآمیخت به دردی می
بر سر خُم رفت جدا شد ز درد
در سفر افتند به هم ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد
خانه خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد
خامش کن چون نقط ایرا ملک
نام تو از دفتر گفتن سترد
شمس مگو، ‌مفخر تبریزیان
هرکه بمرد از دو جهان او نمرد
(مولوی،‌ج2، ص 258)
نیز:
گفت کسی: خواجه سنایی بمرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
قالب خاکی به زمین باز داد
روح طبیعی به فلک واسپرد
ماه وجودش زغباری برست
آب حیاتش به درآمد ز دُرد
پرتو خورشید جدا شد زتن
هرچه زخورشید جدا شد فسرد
صافی انگور به میخانه رفت
چون که اجل خوشه تن را فشرد
شد همگی جان مثل آفتاب
جان شده را مرده نباید شمرد
مغز تو نغزست مگر پوست مرد
مغز نمیرد مگرش دوست برد
پوست بهل دست در آن مغز زد
یا بشنو قصه آن ترک و کرد
کرد پی دزدی انبان ترک
خرقه بپوشید و سر و مو سترد
(مولوی، ج2، ص 264)
آیا این شعر در اساس از رودکی است و مولوی آن را از او گرفته است؟
آیا این شعر از مولوی است و بعدها بنا به دلایلی به نام رودکی نیز ثبت شده است؟
یا باید به دنبال دلیل منطقی تری بود؟

پیشینه بحث

نقد مآخذ نفیسی

سعید نفیسی پیش از ثبت اشعار برجای مانده از رودکی، فهرستی نود و سه گانه از منابع و مآخذ این اشعار ارائه کرده است(محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، صص 8-10، نیز: 489-470).
قدیمی ترین مآخذی که در این فهرست به چشم می خورد، تاریخ سیستان، تاریخ بیهقی، و لغت فرس اسدی است که در قرن پنجم هجری قمری تألیف شده اند: نزهت نامه علایی، حدائق السحر و چهار مقاله نظامی عروضی از مآخذ قرن ششم بشمار می روند. پیداست که در کتابهای یاد شده چه مقدار از شواهد شعری رودکی راه یافته است! پس از این مآخذ به کتبی از قرن هفتم همچون المعجم شمس قیس و تذکره لباب الالباب برمی خوریم. در این دوره که معلوم است از دیوان رودکی اثری برجا نبوده، ‌یا مطالب تکرار شده است و یا با ابیاتی روبرو هستیم که در صحت انتساب آنها به رودکی نمی توانیم کاملاً اطمینان کنیم.

پیشینه ردّ انتساب اشعاری به رودکی

سعید نفیسی در بخشی از کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی اشعاری از دیگران را که به رودکی بسته اند، نشان داده است؛ در این فهرست، نام عبدالواسع جبلی، معزّی، فردوسی، عنصری، رشید وطواط، منجیک ترمذی، قطران، ‌مسعود سعد، فرخی سیستانی و ابن یمین فریومدی به چشم می خورد: از این میان سهم قطران بیشتر است( محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، صص 463-468). نفیسی نخستین کسی را متوجه اسناد دادن شعر قطران به رودکی بوده، مؤلف مجمع الفصحا می داند و هم از او نقل می کند:« ... چون دیوان حکیم قطران پدید آمد، بیشتر آنها در آن دیوان یافته شد و بعد از تحقیق و تدقیق آشکار آمد که آن اشعار که به نام حکیم مشهور است، هم از قطران است و چون قطران نیکو شعر گفته و دیوانش معروف نبوده و در مدایح وی نام ابونصر اندرست، گمان کرده اند که نصر ابن احمدست و شاعر، رودکیست. پس از آنکه در تواریخ و آثار دقتی رفت، پیدا آمد که حکیم رودکی صد و اند سال قبل از قطران بوده و این اشعار معروف به نام وی، از قطران است الا قلیلی که در آن نیز شبهه است»(مجمع الفصحا: به نقل از نفیسی، ‌صص 472-473).
محمد جعفر محجوب نیز در سبک خراسانی در شعر فارسی می نویسد:« از بن دندان نمی توان گفت که آنچه به نام رودکی ثبت دفتر شده است، یکسره از وی باشد، بلکه در باب انتساب بسیاری از همین ابیات پراکنده به رودکی نیز می توان تردید روا داشت و قسمتی دیگر نیز به یقین ازو نیست.»(محجوب، ص 29).

پیشینه حضور اشعاری از دیگر شاعران در دیوان کبیر مولانا

توجه مولانا به اشعار دیگران به شکلهای مختلفی دیده می شود(1)؛ چنانکه در غزلی پاره مصراعی از سنایی را آورده است:
جان را در افکن در عدم، زیرا نشاید ای صنم
تو محتشم او محتشم، چیزی بده درویش را
(مولوی، ص 13)
خیز و بیا و برنشین، بر شهپر روح الامین
خود کی روا باشد چنین، تو محتشم او محتشم
(سنایی، ‌ص 390)
مصراعی را به عینه از نظامی آورده:
جواب آنکه گوید: به زر نخریده جان را
که هندو قدر نشناسد متاع را یگانی را
(نظامی گنجوی، ص 323)
به جان نخریده جان را از آن قدرش نمی دانی
که هندو قدر نشناسد متاع را یگانی را
(مولوی،‌ص 42)
بیتی را با اندک تفاوتی از انوری اقتباس کرده:
درخت اگر متحرّک بدی ز جای به جا
نه جور ارّه کشیدی نه زخمهای جفا
(مولوی، ج1، ص 133)
-درخت اگر متحرک شدی زجا به جا
نه جور ارّه کشیدی و نه جفای تبر
(انوری، ص 210)
ابیاتی چند را با اندک اختلافی از سنایی گرفته:
مولوی:
ما همیشه میان گلشکریم
زان دل ما قویست در بر ما
زَهره دارد حوادث طبعی
که بگردد به گرد لشکر ما؟
ما به پر می پریم سوی فلک
زان که عرشیست جوهر ما
(مولوی،‌ص 155)
سنایی:
تو همیشه میان گلشکری
زان دل تو قویست در بر تو
زَهره دارد حوادث طبعی
که بگردد به گرد لشکر تو؟
تو به پر می پری بسوی فلک
زان که عرشیست گوهر تو
(سنایی، صص 799-800)
و بالاخره غزلی ملمّع را با اختلاف واژگانی بسیار اندک و کاستی دو بیت از خاقانی شروانی، ذکر کرده است(2).
مولوی:
مَا انصَفَ نَدمَانی، لو انکَرَ إدمَانی
فالقَهوَهُ من شرطی، لا التوبهُ من شانی
ریحان به سفال اندر بسیار بود دانی
آن جام سفالین کو؟ وان راوق ریحانی
لو تمزَجُها بالدّم، من ادُمع اجفَانی
یزدادُ لَها صَبغٌ، فی احمَر القانی
صفهای پری رویان در بزم سلیمانی
با نغمه داودی، مرغِ خوش الحانی
یا یوُسُفُ عَلّلنی لو لامَکَ إخوانی
کم من عِلَلٍ یَشفی، من عِلَه أحزانی
شو گوش خرد برکش چون طفل دبستانی
تا پیر مغان بینی در بُلبُله گردانی
أقبَلتَ علی وَصلی، راحَلتَ لِهجرَانی
اینَ القدمُ الاوّلُ، این النظَرُ الثّانی
(مولوی، ‌ج7، ص 54)
خاقانی:
ما انصَفَ نَدمَانی، لو انکَر إدمانی
فالقَهوهُ من شَرطی، لا التّوبهُ من شانی
ریحان به سفال اندر، بسیار بود دانی
آن جام سفالین کو؟ وان راوق ریحانی
لو تَمزَجُها بالدّمِ، من ادُمع اجفَانی
یزدادُ لها صَبغُ، فی احمَرَ القَانی
مجلس زپری رویان چون بزم سلیمانی
با غنّه داودی، مرغان خوش الحانی
یا یوسُفُ علّلنی لَو لامَکَ إخوانی
کَم من عِللٍ یَشفی، من عِلَه أحزانی
شو گوش خرد برکش چون طفل دبستانی
تا پیر مغان بینی در بُلبُله گردانی
أقبَلتَ عَلی وَصلی، ‌و احَلتَ لِهِجرانی
أینَ القدَمُ الاوّلی، ‌این النَظَرُ الثانی
خاقانی اگر خواهی کز عشق سخن رانی
کم زن همه عالم را، پس گو کم خاقانی
چون بر ملک مشرق، عیدی گهر افشانی
العَبد نویس از جان، بر تخته پیشانی
(خاقانی، ص 698)

تأثر مولوی از رودکی

در بخشی دیگر از کتاب محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، با نام و شعر شاعران متأثر از مضامین و شعر رودکی آشنا می شویم؛ شاعرانی چون: ابوشکور بلخی، کسایی مروزی، رابعه دختر کعب، دقیقی، فردوسی، ابی طیّب مصعبی، عنصری، امیر معزّی، ازرقی، قطران، مسعود سعد سلمان، ابوالمظفر مکی پنجدهی، ‌سنایی، سعدی، رشید وطواط، ظهیر فاریابی،‌ خواجوی کرمانی، اوحدی مراغی، ابن یمین فریومدی،‌ ادیب الممالک، ابوسعید ابوالخیر، و به ویژه مولانا می بینیم(محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، صص 451-463). تأثیرپذیری مولانا از رودکی به دو شکل زیر دیده می شود:

پیروی از وزن و قافیه و ردیف

مولوی علاوه بر تأثیرپذیری از قطعه شعر رودکی(مرثیه مرادی)در دو غزلی که در مرثیه سنایی سروده، غزلیاتی چند را متأثر از وزن و قافیه و ردیف اشعاری از رودکی سروده است:
مرا تو راحت جانی معاینه نه خبر
کرا معاینه آمد خبر چه سود کند؟
سپر به پیش کشیدم خدنگ قهر تو را
چو تیر بر جگر آمد سپر چه سود کند
(دیوان رودکی، ص 81)
و مولوی چنین سروده است:
مرا عقیق تو باید، شکر چه سود کند؟
مرا جمال تو باید، قمر چه سود کند؟
چو مست چشم تو نبود شراب را چه طرب؟
چو همرهم تو نباشی سفر چه سو کند؟
مرا زکات تو باید خزینه را چه کنم؟
مرا میان تو باید کمر چه سود کند؟
چو یوسفم تو نباشی مرا به مصر چه کار؟
چو رفت سایه سلطان حَشَر چه سود کند؟
چو آفتاب تو نبود زآفتاب چه نور؟
چو منظرم تو نباشی نظر چه سود کند؟
لقای تو چو نباشد بقای عمر چه سود؟
پناه تو نباشد سپر چه سود کند؟
شبم چو روز قیامت دراز گشت ولی
دلم سحور تو خواهد سحر چه سود کند؟
شبی که ماه نباشد ستارگان چه زنند؟
چو مرغ را نبود سر دو پر چه سود کند؟
چو زور و زهره نباشد سلاح و اسب چه سود؟
چو دل ننماید جگر چه سود کند؟
چو روح من تو نباشی ز روح ریح چه سود؟
بصیرتم چو نبخشی بصر چه سود کند؟
مرا به جز نظر تو نبود و نیست هنر
عنایتت چو نباشد هنر چه سود کند؟
جهان مثال درختست برگ و میوه ز توست
چو برگ و میوه نباشد شجر چه سود کند؟
گذر کن از بشریّت،‌فرشته باش دلا
فرشتگی چو نباشد بشر چه سود کند؟
خبر چو محرم او نیست بی خبر شو و مست
چو مخبَرش تو نباشی خبر چه سود کند؟
ز شمس مفخر تبریز که آن نور نیافت
وجود تیره او را دگر چه سود کند؟
(مولوی، ج2، صص 224-225)

نشاندن بیت یا ابیاتی از شعر رودکی در آغاز غزل

تأثر عمیق تر آنکه، مولوی در چند غزل خود، بیت یا دو بیت از رودکی را عیناً در آغاز شعر خود آورده و آن را ادامه داده و این چنین از ابیات رودکی در آفرینش غزل خود مدد جسته است؛ بنگرید:
رودکی چنین سروده است:
هر باد که از سوی بخارا به من آید
با بوی گل و مشک و نسیم و سمن آید
بر هر زن و هر مرد کجا بر وزد آن باد
گویی مگر آن باد همی از ختن آید
نی نی، زختن باد چنان خوش نوزد هیچ
کان باد همی از بر معشوق من آید
هر شب نگرانم به یمن تا تو برآیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن برآید
کوشم که بپوشم صنما نام تو از خلق
تا نام تو کم در دهن انجمن آید
با هرکه سخن گویم اگر خواهم وگر نی
اول سخنم نام تو اندر دهن آید
(رودکی،‌ص 86)
و مولوی این چنین:
هر باد که از سوی بخارا به من آید
با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید
بر هر زن و هر مرد که آن بوی اثر کرد
گویند که آن بوی همه از ختن آید
نی نی زختن چشمه می ندهد بوی
این بوی همی از بر معشوق من آید
ای ترک، کمر بسته جانم زفراقت
گویند قبای تو مرا پیرهن آید
هر شب نگرانم ز یمن تا تو برآیی
زیرا که سهیلی و سهیل از یمن آید
(مولوی)
نیز رودکی گفته:
همه جمال تو بینم، چو دیده باز کنم
همه تنم دل گردد که با تو راز کنم
حرام دارم با دیگران سخن گفتن
کجا حدیث تو آید سخن دراز کنم(3)
(به نقل از محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی،‌ص 461)
و مولوی در پیروی از او چنین گفته است:
همه جمال تو بینم، چو چشم باز کنم
همه شراب تو نوشم، چو لب فراز کنم
حرام دارم با مردمان سخن گفتن
و چون حدیث تو آید، سخن دراز کنم
هزار گونه بلنگم به هر رهم که برند
رهی که آن به سوی توست ترکتاز کنم
اگر به دست من آید چو خضر آب حیات
زخاک کوی تو آن آب را طراز کنم
ز خار خار غم تو چو خارچین گردم
ز نرگس و گل صدبرگ احتراز کنم
زآفتاب و زمهتاب بگذرد نورم
چو روی خود به شهنشاه دلنواز کنم
چو پر و بال بر آرم ز شوق چون بهرام
به مسجد فلک فلک هفتمین نماز کنم
همه سعادت بینم چو سوی نحس روم
همه حقیقت گردد اگر مجاز کنم
مرا وقوم مرا عاقبت شود محمود
چو خویش را پی محمود خود ایاز کنم
چو آفتاب شوم آتش و زگرمی دل
چو ذرّه ها همه رامست و عشق باز کنم
پریر عشق مرا گفت: من همه نازم
همه نیاز شو آن لحظه ای که ناز کنم
چو ناز را بگذاری همه نیاز شوی
من از برای تو خود را همه نیاز کنم
خموش باش، زمانی بساز با خمشی
که تا برای سماع تو چنگ ساز کنم
(مولوی، ج4، صص 57-58)
یا در جایی دیگر رودکی گفته است:
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با هر که نیست عاشق، کم گوی و کم نشین
باشد که در وصال تو بینند روی دوست
تو نیز در میانه ایشان نه ای، ببین
(محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی،‌ص 462)
و مولوی گفته است:
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزین
با آن که نیست عاشق، یک دم مشو قرین
ور زان که یار پرده عزت فرو کشید
آن را که نیست پرده برو روی او ببین
آنروی بین که بر رخش آثار روی اوست
آن را نگر که دارد خورشید بر جبین
از بس که آفتاب دو رخ بر رخش نهاد
شهمات می شود ز رخش ماه بر زمین
در طرهاش نسخه ایّاک نعبد است
در چشمهاش غمزه ایّاک نستعین
بی خون و بی رگست تنش چون تن خیال
بیرون و اندرون همه شیرست و انگبین
از بس که در کنار همی گیردش نگار
بگرفت بوی یار و رها کرد بوی طین
صبحیست بی سپیده و شامیست بی خضاب
ذاتیست بی جهات و حیاتیست بی حنین
کی نور وام خواهد خورشید از سپهر؟
کی بوی وام خواهد گلبن ز یاسمین؟
بی گفت شو چو ماهی و صافی چو آب بحر
تا زود بر خزینه گوهر شوی امین
در گوش تو بگویم، با هیچ کس
این جمله کیست؟ مفخر تبریز شمس دین
(محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی، ص 462)

فرضیه

به نظر نگارنده، از قطعه شعری دوازده بیتی که در تصحیح سعید نفیسی به نام رودکی و در مرثیه ابوالحسن مرادی قید شده، تنها دو بیت آغازین آن از رودکی و ده بیت سپسین آن از مولوی است. اثبات این نظریه به بحثی مستدل نیازمند است که در آن ناگزیر از شناساندن «مرادی»، بررسی مآخذ نفیسی در تصحیح این شعر، بررسیهای سبک شناسانه و نیز استشهاد به شیوه و سیاق مولوی در غزل خواهیم بود.

بحث و استدلال

ابوالحسن مرادی

فروزانفر، ‌مرادی را از معاصران و مداحان نصر ابن احمد سامانی(301-331)و ضمن درج دو بیت بالا، ‌مضمون آن را مقتبس از این گفته حسین ابن منصور حلاج دانسته است:
هیکلی الجسم نوری الصمیم
صمدی الروح دیّان علیم
عاد بالروح الی اربابها
بقی الهیکل فی الترب العظیم
(سخن سخنوران، ص 21)
سعید نفیسی به نقل از یتیمه الدهر ثعالبی، او را ابوالحسین محمد ابن محمد مرادی خوانده و ضمن ذکر ابیاتی عربی از او به نقل از همان مأخذ، بیتی فارسی از مرادی را که در معیارالاشعار بدان استشهاد شده و نیز دو بیت دیگر عربی را که کمال الدین اسماعیل اصفهانی تضمین کرده، درج کرده است(محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی،‌صص 352-353).

بررسی مآخذ شعر

سعید نفیسی به شیوه ای عالمانه، ذیل هر شعر رودکی، مآخذی را نیز که در تصحیح خود از آنها استفاده کرده- با قید شماره- ذکر کرده است. مآخذ مرثیه مرادی عبارتند از:
تذکره آتشکده،‌ تذکره هفت اقلیم، دیوان رودکی چاپ تهران، خزانه عامره، شمع انجمن، ‌لباب الالباب، مجمع الفصحا، نمونه ادبیات تاجیک، مجالس العشاق،‌ سفینه خوشگو، سفینه اشعار، مقاله هرمان اته، تذکره عرفات العاشقین، ‌تذکره ریاض الشعرا، تذکره خلاصه الافکار، آثار ابوعبدالله رودکی(1958، استالین آباد).
از میان مآخذ یاد شده، قدیم ترین مآخذ این شعر لباب الالباب است. عوفی در معرفی رودکی می نویسد:« و در مرثیت ابوالحسن مرادی شاعر بخارا گفت و درین دو بیت از حکمت اثری و از لطف طبع نشانی،
مُرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاری است خرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد»
(لباب الالباب، ص 495)
تأمل در سخن عوفی نشان می دهد که رودکی تنها همین دو بیت را در مرثیه مرادی سروده است و از سخن او برنمی آید که شعر رودکی بیش از این دو بیت بوده باشد! به گمان بدیع الزمان فروزانفر، قرائن و شواهد تاریخی نشان می دهد که مرثیه مرادی قدیم ترین شعر در میان اشعار بازمانده از رودکی است. گفتنی است که وی این مرثیه را به نقل از تذکره لباب الالباب(در دو بیت) نقل کرده است( سخن سخنوران، ص 98).
از پس تذکره لباب الالباب که حدود سال 618ه ق تألیف شده، دیگر مآخذ به بعد از قرن دهم هجری قمری مربوط است و در میان این دو دوره تنها با غزل دوازده بیتی مولوی (604-672ه ق)که دو بیت رودکی- با اندک اختلافی- درصدر آن قرار گرفته روبرو هستیم. آیا صاحبان تذکره به تصوّر یافتن ابیات گمشده مرثیه رودکی در غزل مولوی، این ابیات را در کتب خود به رودکی نسبت نداده اند؟

عرفا و شعر

از نخستین نشانه های عرفان عاشقانه در مکتب خراسان، خواندن شعر در مجالس و بر منابر بود؛ به گونه ای که «مجالس سماع آنها هرگز از زمزمه شعر خالی نبوده است. بسا که به یک بیت حالها رانده اند و شورها کرده اند»(نقد ادبی، ص 58). محمد ابن منوّر در احوال جدّش، ابوسعید، می نویسد:
«خواجه حسن مؤدب... حکایت کرد که چون شیخ ما ابوسعید... به نیشابور آمد و مجلس می گفت... مقدّم کرّامیان استاد ابوبکر اسحق کرامی بود و رئیس اصحاب رأی و روافض قاضی صاعد و هر یک از ایشان تبع بسیار داشتند و شیخ ما را عظیم منکر بودند و جملگی صوفیان را دشمن داشتندی و شیخ ما پیوسته بر سر منبر بیت می گفتی... پس ایشان بنشستند و محضری بنوشتند و ائمه اصحاب رأی و کرامیان خط نبشتند که: اینجا مردی آمده است از میهنه و دعوی صوفیی می کند و مجلس می گوید و بر سر منبر بیت می گوید و تفسیر و اخبار نمی گوید»(محمد بن منور، 1371، صص 68-69).
ماجرای شیفتگی و دلباختگی ابوسعید به شعر فارسی و آمیختگی آن با جسم و جان او، در جای جای اسرارالتوحید و حالات و سخنان وی دیده می شود، چنانکه:
«... یک روز قوال پیش شیخ ما قدّس الله روحه العزیز این بیت می خواند:
اندر غزل خویش نهان خواهم گشتن
تا بر دو لبت بوسه زنم چونش بخوانی
شیخ از قوّال پرسید: این بیت کراست؟ گفت عمّاره گفته است. شیخ برخاست و با جماعت صوفیان به زیارت خاک عمّاره شد»(اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید، ص 267). تفسیر شگفت آیات قرآن با شعر، چنانکه:« پیش شیخ ما مُقربی این آیت برخواند أنّ الذین آمنوا و عملوا الصالحات کانت لهم جنّات الفردوس نزلاً خالدین فیها لا یبغون عنها حولا. شیخ ما گفت، بیت:
جز درد دل از نظاره خوبان چیست
آن را که دو دست و کیسه از سیم تهیست
مُقریی دیگر برخواند: فاولئک یبدّل الله سیئاتهم حسنات. شیخ ما گفت:
ما را به سر چاه بری دست زنی
لاحول کنی و دست بر دست زنی»
(همان، ص 301)
با این همه، بنابر آنچه که در اسرارالتوحید آمده، ابوسعید جز سه بیت در همه عمر نسروده است:« درویشی بوده است در نیشابور و او را حمزه التراب گفتندی، از تواضع که در وی بودی. روزی به شیخ ما رقعه ای نبشت و بر سر رقعه، تواضع را بنوشت که تراب قدمه. شیخ ما قدّس الله روحه العزیز بر ظهر رقعه نوشت جواب آن این بیت و بدو فرستاد، بیت:
چون خاک شدی، خاک تو را خاک شدم
چون خاک تو را خاک شدم، پاک شدم
و شیخ الاسلام جدّ این دعاگوی، خواجه بوسعید آورده است که جماعتی را گمان افتاد که بیتهایی که در میان سخن بر زفان مبارک شیخ ما می رفته است او گفته است و نه چنان است که او را چندان استغراق بودی در حالت خود به مشاهده حق که او را پروای تفکر در بیت و در هیچ چیز نبودی، در همه عمر او، الا این یک بیت که بر پشت رقعه حمزه نوشت و این دو بیت که هم شیخ فرموده است.
جانا به زمین خابران خاری نیست
کس با من و روزگار من کاری نیست
با لطف و نوازش جمال تو مرا
در دادن صد هزار جان عاری نیست
بیش از این او نگفته است. دیگر هرچه بر زبان او رفته است، همه آن بوده است که از پیران خویش یاد داشته است»(4)(همان، صص 202-203).

شیوه مولوی در اقتباس مطلع غزل از شعر پیشینیان

کار مولانا، شعر اندیشی و قافیه اندیشی نیست؛ شعر ابزاری است برای او.
قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر
پوست بود، پوست بود در خور مغز شعرا
(مولوی، ج1، ص 31)
در میان غزلیات مولانا به غزلیاتی برمی خوریم که بیت یا بیتهای آغازین آن از مولوی نیست؛ بلکه او این بیت یا ابیات آغازین را که از او نیست گویی در مجلس سماع بر زبان جاری ساخته و به مناسبت، آن را در غزلی به انجام رسانیده است. از این دست است غزل زیر:
صوفیان در دمی دو عید کنند
عنکبوتان مگس قدید کنند
شمعها می زنند خورشیدند
تا که ظلمات را شهید کنند
باز هر ذرّه شد چو نفخه صور
تا شهید تو را سعید کنند...
(همان، ج2، ص 247)
که بیت مطلع آن از حدیقه الحدیقه سنایی است.
یا در غزلی دیگر فرموده:
صبح آمد و صحیفه مصقول برکشید
وز آسمان سپیده کافور بر دمید
صوفی چرخ خرقه و شال کبود خویش
تا جایگاه ناف به عمدا فرو درید
رومیّ روز بعد هزیمت چو دست یافت
از تخت ملک زندگی شب را فرو کشید...
(همان، ج2، ص 190)
دو بیت نخست غزل از کسایی است.
یا در غزل:
گر چپ و راست طعنه و تشنیع بیهده ست
از عشق برنگردد آن کس که دلشده ست
مه نور می فشاند و سگ بانگ می کند
مه را چه جرم؟ خاصیت سگ چنین بُده ست...
(همان، ج1، ص 258)
بیت دوم با اختلاف بسیار اندک از سیدحسن غزنوی است. بررسی دقیق تر این موضوع مجال دیگری می خواهد. برای دیدن برخی از این نمونه ها که فروزانفر در حاشیه تصحیح خود از غزلیات مولانا بدان اشاره کرده. ر.ک: غزل 109، 214، 249، 356، 364، 446، 499 و...

مولوی و انشای دوباره غزل

از دیگر ویژگیهای غزل مولوی، حضور دو غزل با اختلاف اندک است؛ به گونه ای که گویی شاعر به انشایی دوباره از یک غزل دست زده است. از این نمونه در دیوان کبیر اندک نیست و نشان دادن شواهدی از آن می تواند حضور دو غزل تقریباً مشابه را در مرثیه سنایی توجیه کند؛ مانند:
خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
گرو عشق و جنون شد، گهر بحر صفا شد
(همان، ج2، ص 127)
و:
خنک آن کس که چو ما شد همه تسلیم و رضا شد
زجفا رست و زغصّه، همه شادی و وفا شد
(همان، ج2، ص 128)
نیز غزل 778 و 789/ 784 و 808/ 866 و 867/ 933 و 934/ 936 و 949/ 928 و 957/ 976 و 992/ 1009 و 1010/ و...

دلایل سبک شناختی

یکی از ارزشمندترین کارکردهای سبک شناسی، کارکرد این دانش در تصحیح یا نقد متن شناختی آثار اوست. اگرچه به نظر نگارنده، بررسی سبکی باید بر روی یکایک عناصر تشکیل دهنده یک اثر صورت گیرد، اما به جهت نمود بیشتر زبان و اندیشه در این قطعه شعر، از همین دو منظر به بررسی سبک شناختی آن می پردازیم:

زبان

تأمّل در زبان یک اثر، از راههای بررسی سبکی و تشخیص صحّت و یا سقم انتساب اثر به دوره ای خاص به شمار می رود؛ برخی از ویژگیهای زبانی را در شعر موردنظر ما بنگرید:
1- پیشوند منفی سازِ«ن»در زبان دوره سامانی به شکل «نه» و جدا از فعل به کار می رفته است. کاربردِ «نه نابیناست» به جای «نابینا نیست»، «نه هموارست» به جای «هموار نیست»، «نها همانا که مرد» به جای «همانا نمرد» و «نه کاریست خرد» به جای «کاری خرد نیست» نمونه هایی از این کاربرد به شمار می رود:
چون تو را دید زردگونه شده
سرد گردد دلش نه نابیناست
(رودکی، ص 71)
چه نشینی بدین جهان هموار؟
که همه کار او نه هموارست
(همان، ‌ص 72)
مُرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خُرد
(همان، ص 76)
گفتنی است که تعبیر«نه همانا» و حتی واژه «همانا» در مثنوی و غزلیات مولانا به کار نرفته است. این موضوع شاهدی است برای اینکه نسبت دو بیت آغازین به رودکی پذیرفتنی تر می نماید.(5)
2-کاربرد«همی» به جای«می»استمراری از دیگر نشانه های زبان دوره سامانی است؛ نشانه ماضی استمراری در سبک شعر دوره نخست فارسی«همی»است؛ چنان که رودکی خود گفته است:
همی چه دانی ای ماهروی مشکین موی
که حال بنده ازین پیش بر چه سامان بود؟
(همان، ص 82)
پنداشت همی حاسد کاو باز نیاید
باز آمد تا هر شفکی ژاژ نخاید
(همان، ص 86)
همی بکشتی تا در عدو نماند شجاع
همی بدادی تا در ولی نماند فقیر
(همان، ص 91)
لیکن در بیت ششم از شعر موردنظر، فعل ماضی استمراری به شکل تازه تری که در سبک عراقی سراغ داریم به کار رفته است:
گنج زری بود در این خاکدان
کاو دو جهان را به جوی می شمرد
(همان، ص 77)
3- نمود واژه های عربی در شعر دوره سامانی اندک است و چنان که می دانیم بسامد واژه های عربی از دوره غزنوی به بعد رو به افزونی است. واژه های دو بیت نخست، فارسی اند و هیچ واژه ای عربی در این دو بیت دیده نمی شود، به بیان دیگر، واژه های سره «جان، گرامی، پدر، کالبد، مادر» در دوره های پسین بیشتر به شکل« روح، عزیز، آباء [علوی]، قالب، و امّهات[ سفلی]» به کار رفته است؛ اما از بیت سوم تا پایان شعر بسامد واژه هایی تازی چون: جهان، قالب، سماوات، خلق، مصقله، صاف، سفر،‌ عزیز، و ... چشمگیر می شود.
4- از منظر کاربرد واژگان نیز می توان به مقایسه و بررسی ابیات در دو بخش شعر پرداخت؛ به دو بیت زیر توجه کنید:
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد
آن ملک با ملکی رفت باز
زنده کنون شد که تو گویی: بمرد
-ترکیب «جان گرامی» در شعر مولوی به کار نرفته، لیکن در شعر دیگری از همین ابیات بازمانده رودکی این ترکیب را می بینیم:
دیر زیاد! بزرگوار خداوند
جان گرامی به جانش اندر پیوند
(همان، ص 78)
-واژه «قالب»، که معرّب«کالبد» است، به هر دو شکل در شعر موردنظر ما به کار رفته است: در بیت دوم- که به زعم نگارنده از رودکی است- به شکل‌«کالبد»، و در بیت هفتم- که به زعم نگارنده از مولوی است- به شکل «قالب».
کاربرد ترکیب«قالب خاکی» را در مثنوی و غزلیات مولانا ببینید:
قالب خاکی فتاده بر زمین
روح او گردان برین چرخ برین
(مثنوی)
مبین که قالب خاکی چه در جوالت کرد
جوال را بشکاف و بر آر سر زجوال
(مولوی، ج3، ص 157)
چو صد بهشت از لطف او این قالب خاکی نگر
رشک دم عیسی شده در زنده کردن باد از او
(مولوی، ج5، ص 17)
-مَلَک در بیت سوم، واژه ای عربی است و در سبک شعر دوره نخست معمولاً کاربرد واژه هایی از این دست کمتر به چشم می خورد. رودکی به جای واژه« ملَک»از واژه «فرشته» استفاده می کند؛ شواهد را ببینید:
فرشته را زحلاوت دهان پر آب شود
چو از حرارت می دلبرم لبان لیسد
(رودکی، ص 78)
ور تو بخواهی فرشته ای که ببینی
اینک او است آشکارا رضوان
(همان، ص 101)
5-تعبیر «خامش کن» در شعر رودکی بایستی به صورت«خامش باش» به کار می رفت، چنانکه همو گفته است:
مبادرت مکن و خامش مباش چندینا
اگرت بدره رساند همی به بدر منیر
(همان، ص 91)
لیکن کاربرد«خامش کن»در غزلیات مولانا بارها و بارها به کار رفته است:
همین دهان بربند و خامش کن ازین پس چون صدف
کاین زبانت در حقیقت خصم جانست ای پسر
(مولوی، ج3، ص 1)
نیز:
خمش کن از خصال شمس تبریز
همان بهتر که باشد گنج مکنوز
(همان، ج3، ص 67)
همچنین در مثنوی است که می فرماید:
از ملولی یار خامش کردمی
گر همو مهلت بدادی یکدمی(6)
(مولوی، ج1، ص 121)
-از سوی دیگر، کاربرد«خمش» و واژه هایی نظیر آن مانند: خاموش و خموش و هر آنچه که بهانه ای برای پایان دادن شعر باشد، از ویژگیهای غزل مولاناست.
6-برخی تغییرات به کار رفته در بخش دوم مرثیه موردنظر ما، در زبان و بیان مولانا سابقه دارد، مانند:
بشکند آن روی دل ماه را
بشکند آن زلف دو صد شانه را
(مولوی، ج1، ص 163)
کوهست، نیست که به بادی زجا رود
آن گلّه پشه ست که بادیش ره زدست
(همان، ج1، ص 258)
ترک و کرد و پارسی گو و عرب
فهم کرده آن ندا بی گوش و لب
(مولوی، ج1، ص 128)

اندیشه

مرثیه را مدحی دانسته اند که برای کسی که در قید حیات نیست، ‌سروده شده باشد. با این تعریف، ممدوح این شعر رثائیه کیست؟ در شعر رودکی، ابوالحسن مرادی که شاعری است از معاصران رودکی و چنانکه رودکی دیگر شاعر معاصر خود، شهید بلخی را، مرثیه گفته، او را نیز مرثیه گفته است. در مرثیه شهید آنچه به چشم می خورد، ارجمندی شاعر است که با این بیان از یاد نرفتنی بیان شده است:
کاروان شهید رفت از پیش
وان ما نیز رفته می اندیش
از شمار دو چشم یک تن کم
وز شمار خرد هزاران بیش
توشه جان خویش ازو بربای
پیش کآیدت مرگ پای آگیش
آنچه با رنج یافتیش و به بذل
تو به آسانی از گزافه مدیش
خویش بیگانه گردد از پی سود
خواهی آن روز مزد کمتر دیش
گرگ را کی رسد صلابت شیر؟
باز را کی رسد نهیب شخیش؟
(همان، ص 94)
مفاهیم و اندیشه ای که در مرثیه دو بیتی ابوالحسن مرادی طرح شده، هم متناسب با اندیشه شاعر(رودکی)است و هم در شأن و فراخور شاعر ذواللسانین معاصر وی(ابوالحسن مرادی)؛ اما ابیات سوم تا پایان شعر، هم فراتر از اندیشه رودکی به نظر می رسد و هم به نظر در شأن کسی سروده شده که مرتبه و جایگاه او از مرتبه یک شاعر بسیار والاتر است. از کسی چون مولوی شگفت نیست که در سوگ کسی چون سنائی بگوید:
آن ملک با ملکی رفت باز
زنده کنون شد که تو گویی: بمرد
کاه نبد او که به بادی پرید
آب نبد او که به سرما فسرد
شانه نبود او که به مویی شکست
دانه نبود او که زمینش فسرد
گنج زری بود در این خاکدان
کو دو جهان را به جوی می شمرد
قالب خاکی سوی خاکی فکند
جان خرد سوی سماوات برد
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد
صاف بد آمیخته با درد می
بر سر خم رفت و جدا شد ز درد
در سفر افتند به هم ای عزیز
مروزی و رازی و رومی و کرد
خانه خود باز رود هر یکی
اطلس کی باشد همتای برد

نتیجه گیری

رودکی، ابوالحسن مرادی را تنها در دو بیت زیر مرثیه گفته است:
مُرد مرادی نه همانا که مرد
مرگ چنین خواجه نه کاریست خرد
جان گرامی به پدر باز داد
کالبد تیره به مادر سپرد
و مولوی چنانکه در غزلیاتش پرسابقه است، این دو بیت را گرفته و با افزودن ابیاتی، دو سوگ سروده در مرگ سنایی از خود به یادگار گذاشته است. نکاتی که نگارنده برای ایجاد تردید در انتساب تمامی ابیات این مرثیه به رودکی مطرح کرده است، عبارتند از:
-نخستین مأخذی که مرثیه مرادی از آنجا نقل شده، لباب الالباب عوفی است. در این تذکره تنها همین دو بیت نقل شده و از سیاق سخن عوفی برنمی آید که شعر رودکی افزون بر این دو بیت بوده باشد. دیگر مآخذی که در تصحیح نفیسی و براگینسکی برای این شعر ذکر شده، همگی به پس از سده دهم هجری برمی گردد.
-پیشینه ردّ انتساب منسوب به رودکی، به میرزا قلی خان هدایت، صاحب مجمع الفصحا، در سده سیزدهم هجری برمی گردد و در دوره حاضر نیز افزون بر سعید نفیسی، محمد جعفر محجوب و... نیز به این موضوع اذعان داشته اند.
-وجود اشعاری از دیگر شاعران در دیوان کبیر مولانا، و به ویژه شواهدی از استقبال اقتباس و پیروی مولوی از شعر رودکی، ادعای نگارنده را(انتساب ابیات سوم تا پایان این مرثیه به مولوی)پذیرفتنی تر می نمایاند.
-دلبستگی صوفیه به بیان لطایف حقایق در لباس شعر و استفاده ابزاری از آن برای رساندن رسالتی که از سوی آفتاب بی همتای هستی بر دوش خود احساس می کردند، آنان را در اخذ و نقل اشعار پیشینیان خود و نیز درج ابیاتی از شعر دیگران در شعر خود بی پروا می ساخت. و دلایلی که در اثبات این نظر برشمرده، عبارتند از:
-بررسی سبک زبانی این شعر و مقایسه آن با اشعار دیگری از رودکی و مولوی.
-بررسی اندیشه و مفاهیمی که در این مرثیه مجال نمود یافته است.
امید است که پژوهش حاضر، گامی در مسیر نقد متن شناختی دیوان رودکی به شمار رود و مقبول نظر اهل نظر واقع شود.

پی نوشت ها :

1-شواهد از حواشی استاد فروزانفر بر غزلیات مولوی گرفته شده است.
2-برای تفصیل این سخن رجوع کنید به مقاله نگارنده:« یک غزل در دو دیوان»، نشریه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید باهنر کرمان، ادبیات و زبان، شماره 17، بهار 1384، صص 189-205.
3-این دو بیت عیناً در اسرارالتوحید (ج1، ص 35)آمده است.
4-شفیعی کدکنی در بخشی از مقدمه اسرارالتوحید با عنوان «بوسعید و شعر»به تفصیل به این بحث پرداخته است. ر.ک:اسرارالتوحید، صص صد و پنج- صد و یازده.
5-تعبیر خاص نه همانا که ناظر به همان کاربرد نحوی خاص در منفی کردن جمله است، در شاهنامه و شعر سنائی، سعدی و حافظ سابقه ندارد، لیکن در شعر انوری و خاقانی چندین بار به کار رفته است:
روح روح الامین در آن ساعت
نه همانا که در امان باشد
(انوری)
آن که روی تو دید باز از عشق
نه همانا که خواب و خور دارد
(انوری)
لعب دهر است چو تضعیفی حساب شطرنج
گرچه پایان طلبندش نه همانا بینند
(خاقانی)
هرچه در پرده شب راز دل عشّاق است
کان نفس جز به قیامت نه همانا شنوند
(خاقانی)
6-شایان ذکر است که در کنار تعبیر«خمش کن» تعبیر«خمش باش» نیز گاهی در پایان برخی غزلیات مولانا دیده می شود.

منابع تحقیق :
1-انوری، علی ابن محمد. دیوان انوری. به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1373.
2-خاقانی شروانی، افضل الدین بدیل ابن علی. دیوان خاقانی، به کوشش ضیاءالدین سجادی، چاپ چهارم، تهران: انتشارات زوار، 1373.
3-رادفر، ابوالقاسم. کتابشناسی رودکی. تهران: مؤسسه تحقیقات و توسعه علوم انسانی.
4-رودکی سمرقندی، ابوعبدالله. دیوان رودکی سمرقندی. بر اساس نسخه سعید نفیسی و ی.براگینسکی، چاپ دوم، تهران: مؤسسه انتشارات نگاه.
5-زرین کوب، عبدالحسین. نقد ادبی. چاپ پنجم، تهران: موسسه انتشارات امیرکبیر، 1373.
6-سنائی، ابوالمجد مجدود ابن آدم، دیوان با مقدمه و حواشی و فهرست. به سعی و اهتمام مدرّس رضوی، چاپ سوم، تهران: کتابخانه سنائی.
7-صفا، ذبیح الله. تاریخ ادبیات در ایران. جلد اول چاپ دوازدهم، تهران: انتشارات فردوسی، 1371.
8-عوفی، محمد. تذکره لباب الالباب. به سعی و اهتمام ادوارد براون، چاپ اول، تهران: کتابفروشی فخر رازی، 1361.
9-فروزانفر، بدیع الزمان. سخن و سخنوران. چاپ چهارم، تهران: انتشارات خوارزمی، 1369.
10-__،__.«شعر و شاعری رودکی»، یاد یار مهربان، سیری در زندگی و سروده های رودکی. به کوشش علی دهباشی، تهران: صدای معاصر.
11-محجوب، محمدجعفر. سبک خراسانی در شعر فارسی. چاپ اول، تهران: انتشارات فردوس و جامی، بی تا.
12-محمد ابن منور. اسرارالتوحید فی مقامات الشیخ ابی سعید. مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمدرضا شفیعی کدکنی، چاپ سوم، تهران: آگاه، 1371.
13-مولوی، جلال الدین محمد. کلیات شمس تبریزی، با تصحیحات و حواشی بدیع الزمان فروزانفر، چاپ چهارم، ده جلد، تهران: انتشارات امیرکبیر،‌1378.
14-__،__. مثنوی معنوی. به همت رینولد الین نیکلسون، چاپ هفتم، تهران: مولوی، 1369.
15-نظامی عروضی سمرقندی، احمد ابن عمر ابن علی. چهار مقاله. به اهتمام محمدمعین، چاپ دهم، تهران: انتشارات امیرکبیر.
16-نظامی گنجه ای، الیاس ابن یوسف. گنجینه گنجه ای. چاپ سوم، تهران: نشر قطره، 1378.
17-نفیسی، سعید. محیط زندگی و احوال و اشعار رودکی. چاپ چهارم، تهران: مؤسسه انتشارات امیرکبیر، 1382.
منبع :اکبری، منوچهر(1387)، رودکی سرآمد شاعران فارسی، تهران، خانه کتاب، چاپ دوم: 1388.

 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما