نویسنده: زینب مقتدایی
منبع:راسخون
منبع:راسخون
جامعه شناسی از آنجایی که با انسان ها، امور انسانی و جامعه سرو کار دارد، به مضوعات زنده می پردازد. به همبن خاطر در جامعه شناسی و موضوعات و پژوهش ها و روش های آن پویایی چندانی را می توان دید. در این رشته حوزه های مختلف و متنوعی وجود دارد که هر کدام از زاویه ی خاصی به موضوع می نگرند. در این بین بررسی جنبش های زنان و فمینیسم از جمله مباحث به روزی است که توجه بسیاری را به خود جلب کرده است.
واژه فمینیسم از ریشه (feminine زنانه، زن آسا، مادینه، مؤنث) است که در اصل از زبان فرانسه و نهایتا از ریشه لاتینى femina اخذ شده است.
فمینیسم در دو معناى قریب به هم در زبان انگلیسى به کار مىرود؛در معناى نخست فمینیسم عبارت است از: نظریهاى که معتقد است زنان باید به فرصتها و امکانات مساوى با مردان در تمامى جنبههاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى دست پیدا کنند. در زبان فارسى معادل هایى از قبیل «زنگرایى»، «زنباورى»، «زنورى»، «زنانهنگرى» و «زن آزادخواهى» براى این استعمال از لفظ فمینیسم ذکر شده است.
معناى دیگر براى واژه فمینیسم این است که این لفظ بر جنبش هاى اجتماعى اطلاق مىشود که تلاش مىکنند تا اعتقاد و باور فوق که در معناى نخست ذکر شد را نهادینه کنند. در زبان فارسى معادل این معنا از فمینیست واژه «نهضت زنان» و یا «نهضت آزادى زنان» قرار داده مىشود.
همچنین دو مؤلفه اساسى وجود دارد که همه فمینیستها بر آن اتفاق دارند: اول آن که زنان تحت ظلم و تبعیض قرار گرفتهاند و این ظلم و تبعیض ریشه در جنسیت آن ها دارد (در واقع فمینیسم به مسائلى مىپردازد که تحت عنوان زن بودن، براى زنان به وجود آمد نه تحت عناوین دیگر، همچون سیاه بودن و یا شرقى بودن و..)؛ دوم آن که این ظلم و تبعیض اصالت ندارد و باید از بین برود. پس مىتوان ادعا کرد هر نهضت و جریان فکرى که داراى دو ویژگى فوق است، یک نهضت و جریان فمینیستى است. به عبارتى این جریان در تمام اشکال آن بر مبناى تفکرات اومانیستى، «خانواده هستهاى» را که بر مدیریت و سرپرستى مرد تاکید دارد مورد حمله قرار مىدهد و خواهان برچیدن تمام اختلاف هاى جنسى در فرصت ها، حقوق و امکانات و... است.
نقطه عطفی که غالباً به عنوان آغاز جنبش فمینیسم از آن یاد می شود، اعلامیه حقوق بشر بود که مقاومتها و مبارزات آشکار و صریح زنان را بر می انگیخت. این سؤال که آیا اعلامیه حقوق بشر دربرگیرنده چیزی به جز حقوق مردان بود، باعث شد که جنبش زنان آغاز گردد. در جواب به این اعلامیه بود که «مری ولستون کرافت» در 1792 کتاب «احقاق حقوق زنان» را نوشت و همزمان با آن «المپ دوگور» برای گسترش حقوق وعده داده شده به زنان، در انقلاب فرانسه مبارزه می کرد.
در واقع مدرنیسم و لیبرالیسم را می توان دو جریان قوام بخش در آغاز شکلگیری جنبش زنان دانست،که شرایط نظری لازم را برای پاگیری نهضت زنان فراهم نمود و علاوه بر آن نظریات و آراء آن همواره در عمق نظریات فمینیستی محسوس بوده است.
«فمینیسم» واژه ای فرانسوی است که ابتدا برای بیان کیفیات زنانه به کار می رفت، اما به تدریج، معنای لغوی خود را از دست داد و به عنوان اصطلاحی عام برای توصیف آنچه در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 در اروپا و آمریکا تحت عنوان «جنبش زنان» معروف بود، اطلاق شد.
نحوه سازماندهی فمینیسم در اروپا و آمریکا تفاوت های خاصی داشت؛ زیرا سازماندهی فمینیسم در اروپا با ایجاد باشگاه های زنان طی انقلاب فرانسه و در آمریکا در فعالیت زنان در جنبش الغای بردگی و برده داری و مبارزه برای منع استفاده از مشروبات الکلی صورت گرفته که اولی به انتشار اعلامیه حقوق زنان از سوی المپ دوگور و دومی به انتشار «اعلامیه تصمیمات و احساسات» در گردهمایی «سنکافالز» در ژوئیه 1848 انجامید.
1) دانش جهان اجتماعی همواره بر مبنای موقعیت های اجتماعی شکل می گیرد.
2) ساختارهای کلان اجتماعی تنها بر پایه منافع افراد مسلط در جامعه است که توسط زیردستان اجرا می شود مانند کار خانگی زنان به نفع مردان.
3) فراگردهای کنش های متقابل خرد هم در جامعه روابط قدرت میان افراد و مسلط را محقق می سازند مانند نادیده گرفته شدن زنان در تولید اجتماعی به رغم خدمات خانگی آن ها.
4) ایدئولوژی پدرسالارانه زنان را از تجربیاتشان در نقش های تولید اجتماعی در سطح خرد و کلان جدا می سازد.
5) آنچه که در مورد زنان گفته شد در مورد همه زیردستان به صورت های گوناگون صادق است.
6) در مورد کاربرد هر مقوله ای که دستپرورده رشته ای باشد که اساساً تحت تسلط مردان است باید تردید کرد.
2. همه برتری ها در مردان هستند و زنان برای دسترسی به برتری، باید مثل مردان شوند.
3. جهان برابر جهان بدون جنسیت است پس مقابله با جنسیت تلاشی برای برابری است.
4. فقط با آزادی مطلق می توان برابری مطلق را برای زنان تأمین کرد.
5. برابری در همه چیز، همه وقت و همه جا اصلیترین هدف است.
6. مرد بودن یک حیثیت اصلی و زن بودن یک حیثیت فرعی است پس آن که باید مثل دیگری شود زن است، نه مرد.
7. بهبود وضعیت زنان فقط در گرو برابری زنان با مردان است، نه مردان با زنان.
8. رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان فقط در ایجاد کلیه اشکال برابری با مردان نهفته است.
9. برابری با مردان یک اصل لازم الحصول است، اگرچه با انکار «زن بودن» همراه باشد.
1 - فیمینسم لیبرال: این گروه از فمینیستها با الگوپذیرى از فلسفه لیبرالیسم، اصل را بر آزادى عملکردها، لذتجویى و ضایتخود محورانه قرار دادهاند و نسبتبه نقش مادرى و همسرى (از آن رو که محدود کننده تمایلات افراد خانواده است) بدبین هستند و معتقدند که با اصلاح قوانین و ساختار سیاسى و اجتماعى جامعه مىتوان به اهداف برابرى طلبانه رسید.
این نظریه معتقد به وجود نابرابری هاى ساختارى در جامعه (همچون نهاد خانواده، زبان و فرهنگ..). نیست و در اصلاح وضع موجود تحولات قانونى و سیاسى را در نیل به اهداف فمینیستى کافى مىداند. در مقابل این نظر، فمینیستهاى رادیکال قرار مىگیرند. مارى ولستن کرافت، جان استوارت میل، و بتى فریدان از چهرههاى برجسته این گرایش هستند.
2 - فمینیسم مارکسیستى: این گروه معتقدند که «مالکیتخصوصى» در جوامع، سبب اسارت زنان شده است و تا زمانى که مالکیت و نظم بورژوازى و خانواده بورژوازى وجود دارد، این اسارت تداوم خواهد داشت. سؤال اساسى که براى این گروه مطرح است این است که آیا زنان مىتوانند به گونهاى رضایتبخش در طبقات جامعه قرار گیرند؟ به عقیده این گروه براى رهایى زن از این اسارت تاریخى چارهاى جز تغییر شکل نظام اقتصادى وجود ندارد. زنان در کنار مردان براى ایجاد چنین تغییرى باید تلاش کنند و مسائل جنسیتى را تا سرنگونى نظام سرمایهدارى به فراموشى بسپارند. از مهمترین شخصیت هاى مارکسیست فمینیست، مىتوان به رزالو گزامبورک اشاره کرد.
3 - فمینیسم رادیکال: این گروه معتقدند از میان تمام تبعیضها و ستم هاى طبقاتى، قومى، مذهبى، و نژادى، بنیادىترین ساختار ستمگرى به جنسیت تعلق دارد، که همان نظام پدرسالارى است. بر خلاف دیدگاه لیبرال، ریشه فرودستى زنان نه در وضع قوانین، بلکه در تمام حوزههاى حیات انسانى زنان است و هیچ حوزهاى از حوزههاى زندگى اجتماعى از نگاه مردمسالار جدا نیست. در نهایت، این گروه، معتقد شدند که اساسا ریشه سایر ستم ها و بنیادىترین شکل ستم، ستم بر زنان است. به عقیده آن ها موتور حرکت تاریخ، دیالکتیک جنسیت و تلاش براى تسلط بر زنان است. رویکرد اساسى این گرایش، از بین بردن تمایزات موجود میان موجود مؤنث و مذکر است. بسیارى از این رادیکال ها بر خلاف آرمان دو جنسى (که متضمن ترکیبى از صفات مردانه و زنانه است) صفات ارزشمند را صفات زنانه مىدانند. این دسته، ازدواج را که موجب خانهدار و بچهزا کردن زن و باعث نان آور (عنصر اصلى) شدن مرد مىشود تحقیر مىکنند.
سیمون دوبوار و شولامیت فایرستون، از چهرههاى برجسته این گرایش محسوب مىشوند.
4 - سوسیال فمینیسم: گرایش سوسیال فمینیسم از تلفیق دو دیدگاه مارکسیسم فمینیسم و رادیکال فمینیسم به وجود آمده است. به نظر پیروان این گروه، هم نظام جنسیتى مردسالارانه و هم نظام سرمایهدارى، در ستم علیه زنان نقش اساسى دارند. بنابراین، به منظور رهایى جنس مؤنث علاوه بر اصلاح نظام اقتصادى جامعه و حاکمیتسوسیالیسم، لازم است در ابعاد فرهنگى و روانشناختى نیز به اصلاح وضعیت موجود پرداخت. از مهمترین نظریهپردازان این گروه مىتوان از هایدى هارتمن نام برد.
5 - فمینیسم پستمدرن (جدید): فمینیسم پست مدرن را مىتوان به نوعى، نقد گرایش هاى فمینیستى دیگر دانست. به عقیده این فمینیستهاى جدید، تمام نحلههاى فمینیستى (بویژه رادیکال ها) تلاش مىکنند که تفسیرى واحد و جهان شمول از جهان و از نگاه زنان ارائه کنند. اما تلاش در راه ارائه تفسیرى واحد از جهان و ارائه دیدگاه خاص فمینیستى، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانهاى است که تلاش مىکند حکایت کلى و واحدى در باب واقعیت، حقیقت، معرفت، اخلاق و سیاست ارائه کند. پست مدرنیسم، که از اساس در تضاد و خصومتبا هر گونه کلیتبخشى و مخالف با تئورىپردازی هاى عام مدرنیته است و بر نسبیت و وجود تفاوت هاى فرهنگى، منطقهاى، جنسیتى و... تأکید مىکند، چنین کلیت و وحدتى را نه مطلوب مىداند و نه ممکن. ممکن نیست؛ زیرا تجارب زنان با توجه به طبقه، نژاد و ملیت آنان از یکدیگر متفاوت است و مطلوب نیست؛ زیرا امر واحد و کلى، اسطورهاى است که فلسفه و تفکر مدرن و مرسوم به کار مىبرد تا از طریق آن صداهاى دیگر را خاموش کند. چندگانگى و کثرت در این تفکر فمینیستى امرى مطلوب تلقى مىشود؛ و عقیده بر آن است که باورهاى جهان شمول فمینیستهاى رادیکال، اشکال جدیدى از ستم را مىآفریند؛ چرا که در گرایش رادیکال، تفاوت شرایط جوامع و فرهنگ ها مغفول واقع شده است. این گرایش معتقد است، روابطى که بر زنان تحمیل مىشود و برخوردهایى که میان دختر و پسر تفاوت ایجاد مىکند، موجب بردگى زن در طول تاریخ شده است؛ نه امورى مانند ازدواج و نقش مادرى.
قرائت هاى پست مدرن از فمینیسم- که به نوعى، نقد فمینیسم است با واکنش منفى دیگر گرایش ها روبهرو شده است و اساسا یکى از علل افول فمینیسم در اواخر قرن بیستم را، ظهور فمینیسم پست مدرن دانستهاند.
دوروتی اسمیت و جسی برنارد از جمله نظریه پردازان جامعه شناس و فمینیست هستند که سهم به سزایی در پیشبرد فمینیسم داشته اند. و به همان اندازه هم در تحول و تغییر پیش فرض های متفکران جامعه شناسی نقش به سزای داشته اند. مطالعه ی آثار اسمیت و برنارد به ما کمک می کند تا زاویه ی دید دیگری را در اختیار داشته باشیم که با آنچه تاکنون متداول بوده است، بسیار متفاوت است. آن ها که از نگاه یک فمینیست به جامعه شناسی می نگرند بسیار از روش ها و شیوه های جامعه شناسان پیش از خود را به نقدمی کشند.
در این مقاله تلاش شده تا هرچند به صورت جزیی آشنایی مفیدی با دوروتی اسمیت و جسی برنارد حاصل شود.
البته از جمله محدودیت هایی که برای پژوهش در افکار این دانشمندان وجود دارد کمبود منابع است. کمبود منابع فارسی از یک طرف و حتی کمبود منابع لاتین در این زمینه و دشواری سترسی به آثار آن ها از جمله این محددودیت هاست.
او در جوانی در شغل های مختلفی کار کرده است. در 25 سالگی در یک کارخانه انتشارات به انجام امور منشی گری می پرداخت. اما با این فکر که اگر درجه تحصیلی داشته باشد، شغل بهتری می تواند بدست آورد به مدرسه اقتصاد لندن می رود. او در آنجا در جامعه شناسی در رشته انسان شناسی اجتماعی فارغ التحصیل شد. اما او مجذوب جامعه شناسی شده بود. در 1955 به امریکا رفت تا به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی برود.
او بیل اسمیت را زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن تحصیل می کرد، ملاقات کرد. آن ها تصمیم به ازدواج گرفتند تا تحصیلات تکمیلی را در بر کلی ادامه دهند. دوروتی اسمیت زمانی که روی تز دکترایش کارمی کرد، آن ها دوفرزند داشتند. اما بعد از مدتی آن ها طلاق می گیرند و این یک شوک برای او بود. حدود 1964 یا 1965 زمانیکه او در بر کلی تدریس می کرد تازه موضوعات زنان مطرح شده بود. بیشتر اوقات او تنها زنی بود که در بین چهل وچهار استاد دانشکده تدریس می کرد. ولی البته موقعیت چندان مشخصی هم نداشت.
اما اسمیت از مهاجر بودن در جایی که هیچ خانواده ای ندارد رنج می برد. بنابراین به انگلستان رفت اما او زندگی در انگلستان را دوست نداشت. در طی دو سالی که آ نجا بود وحشتناک کار می کرد و سه شغل داشت. در عین حال چون با جنگ ویتنام مخالف بود، نمی خواست به امریکا برگردد. به همین خاطر کانادا را انتخاب کرد.
از جمله عوامل مهم اثر گذار بر اسمیت جنبش های زنان بود، که او را به شدت درگیر کرده بود. بخشی از این اثر گذاری در دانشگاه کلمبیا ی انگلستان صورت گرفته بود.اسمیت در آنجا در فرایند ایجاد برنامه ی مطالعات زنان بسیار مؤثر بود . او در آنجا یکی از اولین کرسی های مطالعات زنان را بر عهده داشت. آن ها چهار نفر بودند: هلکا ژاکومبان(انسان شناس) مردیت کیم بال (روانشناس) آنت کولوندی (انگلیسی) و اسمیت. آن ها با کمترین کتاب ها و امکانات یا دیگر مواد برای تدریس شروع کردند و گاهی حتی مجبور بودند، خودشان آن ها را فراهم کنند.
او در 1977 با دو پسرش به اونتاریودر تورنتو رفت. تا در گروه جامعه شناسی در انجمن مطالعات آموزشی اونتاریو تدریس کند. در آنجا بود که شروع کرد به نوشتن جامعه شناسی زنان و در همین مسیر بود که نگرانی خود را درباره ی اشتباه بودن نحوه ی اندیشیدن جامعه شناسان بیان کرد .
اسمیت جامعه شناسی ای را برای زنان ومردم ایجاد کرد که با دیدگاه های یک مادر و همسر درباره ی واقعیت های جهان روزمره اش آغاز می شود. تا تحقیق اجتماعی در واقعیت های بهم چسبیده روزمره و عملکردهای روزمره را فراهم کند.
به طور کلی مشاغلی که در دسترس او قرار گرفته بودند، عبارتند از: جامعه شناس پژوهشگر در دانشگاه برکلی، مدرس جامعه شناسی در همین دانشگاه، مدرس جامعه شناسی در دانشگاه اسکس، کالچستر لندن، استادیار و استاد در گروه جامعه شناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا و از سال 1977 استاد جامعه شناسی آموزش و پرورش در مؤسسه تحقیقات آموزشی انتاریوی تورنتو.
اسمیت درباره انواع گسترده ای از موضوع ها قلم زده است که همه نوشته هایش،گاه به عنوان مضمون اصلی و گاه به عنوان مایه بحث، کم وبیش ، به قضیه دوپارگی ارتباط دارند. او تجربه دوپارگی را در جدایی میان توصیف علمی اجتماعی و تجربه ملموس انسان ها، میان تجربه محسوس زنان و نمونه های آرمانی پدرسالارانه ای که آن ها در توصیف تجربه شان به کار می برند، میان جهان خرد و ساختارهای جهانی کلانی که بر تجربه خرد حاکمند و به ویژه میان جهان خُرد ستمدیدگان و جهان کلان سلطه گرائی که با واکنش هایشان ساختارهای کلان ستمگری را ایجاد می کنند، متجلی می بینند . عینیت این مضامین را می توان در مرور کوتاهی بر عناوین آثار اسمیت مشاهده کرد.
- آمار هایی درباره ی زنان و بیماران روانی: چرا به این آمار ها بی توجهی می شود (1975)
- فمینیسم و مارکسیم: نقطه ی آغاز، راه حرکت (1977)
- جهان روزانه به عنوان یک مسئله: جامعه شناسی فمنیستی(1978)
- هرکجا ستمگری است، تفاوت هم هست (1979)
- زنان، طبقه و خانواده (1981)
- کی از نظر روانی بیمار است: کالبد شکافی یک ماجرای واقعی (1987)
- عملکردهای ذهنی قدرت: دانش جامعه شناسی فمینستی (1990)
- متون، واقعیت ها و زنانگی: بررسی روابط حاکم (1990)
- نوشتن درباره جامعه: انتقاد، نظریه و تحقیقات (1999)
- مادری برای آموزش: همراه با آیسون گریفیس(2004)
- قوم نگاری نهادی: جامعه شناسی برای مردم (2005)
- قدرت متحد در جهانی سازی دنیا ...
- ... تغییر تمایلات جنسی در آیینی فراپدر سالاری
- کاپیتان جان اسمیت: Jameston و تولد رویای امریکایی
فمینیست ها معتقدند که زنان به لحاظ اجتماعی و سیاسی با مردان برابرند؛ اما در واقعیت چنین نیست. فمینیسم به افکار و آرایی اشاره دارد که زنان برای تغییر خود آگاهی شان و تغییر جامعه به وجود آورده اند. در نگرش فمینیست ها زنان و مردان ساخته ی جامعه اند و می توان توضیحی اجتماعی بری فرادستی مردان ارائه کرد.
از منظر یک فمینیست جهان اجتماعی پدیده ای جنسیتی است. اگر از زنان انتظار می رود که احساسات حمایتی نشان دهند و نقش های مراقبتی را برعهده گیرند؛ و از مردان انتظار می ورد که پرخاشگر باشند و نقش های رهبری را برعهده گیرند؛ این نتیجه ی سازمان اجتماعی است نه طبیعت. تفاوت های جنسیتی میان مردان و زنان محصول جامعه است و این تفاوت ها تنها به یک دلیل ایجاد می شود: تداوم بخشیدن به سلطه ی مردان. نظم جنسیتی نظمی سلسله مراتبی است. در کل تفاوت های جنسیتی تداوم بخش فرادستی مردان است.
فمینسم نظریه ی جنبش زنان است. این نظریه جهان مردان و زنان را پدیده ای اجتماعی و سیاسی توصیف می کند. انسان ها یاد می گیرند که مرد یا زن باشند به علاوه زنان به نحوی جامعه پذیر می شوند که نقشی تابع مردان را بپذیرند. اما فمینیست ها هم بر حسب دیدگاه هایشان درباره ی سرشت جنسیت، سازو کار های فرادستی مردان و هدف جنبش زنان از یکدیگر متمایزمی شوند. یکی از این رویکرد ها فمینیسم زن محور است که دوروتی اسمیت یکی از نظریه پردازان این حوزه است.
اسمیت جامعه شناس فهم ما را از حقایق جامعه شناختی و عملکرد جامعه شناسی به چالش می کشد و عمیق تر می کند. او ما را درگیر مجادله با خودمان در باره ی ایده هایی می کند که ما اغلب شیفته و وابسته ی آن ها هستیم: ارتباط محقق با مورد تحقیق، ماهیت متن و زبان به عنوان قالب اجتماعی، نقش زمینه تاریخی و سیاسی در پیوند بنیادی عاملیت فردی و ساختار اجتماعی و قدرت درخشندگی از حاشیه نسبت به مرکز.
اسمیت تلاش می کرد درک زنان را از نیروهای اجتماعی که به زندگی آنان شکل داده؛ افزایش دهد. او جنیست را اصلی تری مقوله ی تحلیل اجتماعی می داند. یعنی جنسیت به خویشتن، نهاد ها، فرهنگ و سیاست جامعه ساختار می دهد.
بعلاوه اسمیت مدعی است که نگرش زنان به جهان بیانگر تجربیات اجتماعی منحصر به فرد آن هاست. یعنی زنان روش های خاص خود را برای شناخت دارند. او معتقد است که تجربیات، ارزش ها و روش های تفکر زنان آشکارا جایی میان دانش های مسلط ندارد. مثلاً جامعه شناسی ساخته ی مردان و برای آن هاست. در مباحث جامعه شناسی مردان کنشگران اصلی اند و زنان به میزان عمده ای کنار گذاشته شده اند. موضوعات و عناوین اصلی جامعه شناسی نشانگر ارزش ها و تجربیات مردان است. اما جهان زنان نادیده گرفته شده است یا در حاشیه قرار گرفته است. جامعه شناسی با تبدیل جامعه شناسی مردانه به جامعه شناسی عمومی، نادانسته به ابزاری برای بیگانه کردن زنان از زندگی شان تبدیل شده است.
اسمیت آرزو دارد که چهره ی واقعی جامعه شناسی را به منزله علمی سیاسی فاش کند. او به دنبال جامعه شناسی انتقادی است که برای زنان سودمند باشد و زنان را از نظام پدرسالاری اجتماعی آزاد سازد. اما جامعه شناسی مورد نظر او که ساخته ی زنان و برای آنان باشد چگونه جامعه شناسی است؟
این نوع جامعه شناسی برعکس جامعه شناسی مرد محور که به دنبال فرآیند های انتزاعی است، زنان را همانگونه که خودشان را در زندگی واقعی می یابند نشان خواهد داد، محیط، روابط و فعالیت های روزانه نقطه ی شروع این دانش خواهد بود.
اسمیت از رئالیسم اجتماعی مارکس الگو برداری کرده است. او با الهام از مارکس نقطه شروع کارش از زندگی واقعی زنان قرار می دهد.
اسمیت پروژه ی مشخصی دارد : جامعه شناسی فمینیستی زن محور. بسیاری از فمنیست ها بر این اعتقاد هستند که زنان به واسطه تجربه زیسته مشترک تحت سلطه نظام مرد سالار ، ازتجربیات ،ارزش ها ومنافع مشترکی برخوردارند توجه به این تجربه مشترک، اساس رویکردی شدکه فمنیسم جنس محور یا زن محور gjnocentric feminism نامیده شد اسمیت به دنبال جامعه شناسی ای است که زنان را به عاملان اجتماعی تبدیل کند تا آگاهانه زندگی شان را بسازند. این جامعه شناسی بر نابرابری جنسیتی و ستم بر زنان در جامعه تأکید دارد.
اوجنس وبخصوص جنسیت را اصلی ترین مقوله درتحلیل اجتماعی خود درنظر می گیرد و بر این عقیده است که نه تنها آرزوها ، رفتار،مشاغل ونهادها در جوامع امروزی در قالب مردانه وزنانه جنسیتی شده اند بلکه خود دانش هم از این قائده مستثنی نیست، به عقیده او زنان روش های متمایزی در جریان شناخت دارند، نگاه اجتماعی آنان نگاهی انضمامی تر، جزئ بین تر ومتمرکز تروپیچیده تر است اما قائده دانش مسلط ، برپایه انتزاعات جدا شده از تجربه روزمره نوعی نگاه وتفکر مردانه است .
براین اساس او به جامعه شناسی به عنوان دانش مردسالار ،ساخته شده به دست مردان که به روایت های کلان ومفاهیم انتزاعی جدا شده از بافت اجتماعی می پردازد، انتقاد می کند وبه دنبال حضور زنان به عنوان کنشگران فعال درگیر در واقعیت زندگی روزمره در جامعه شناسی است، جامعه شناسی که در درجه نخست به انسان های واقعی دارای نیاز های عینی بپردازد. او از این منظر با تأثیر از مارکس نقطه آغازین خود را زندگی روزمره زنان قرار می دهد.
در نگاه او به روابط سلطه، تأکید خواستی به دانش های ابژه شده وجود دارد، دانش هایی که تجربیات زندگی روزمره را با بی نام وانتزاعی وغیر شخصی کردن از خود بیگانه می کنند. از نگاه او روابطه سلطه، محل برخورده سلطه مردان ،سلطه سرمایه داری ونژاد پرستی است وبه گفته خودش: جامعه شناسی هم به یک معنا بخشی از روابط سلطه خواهد بود چون مفاهیم وموضوعات آن عام ،غیر شخصی و از واقعیت روزانه جدا شده است.
پیشنهاد او قرار گرفتن زن به عنوان سوژه روایت گر است بر مرکزیت نابرابری جنسیتی وستم بر زنان. از این حیث او از تأثیر گذار ترین فمنیست های موج دوم بود که مانند دیگر فمنیست های زن محور به دنبال هویت و واقعیت مشترک بین زنان بود واین موضوع را اساس مبارزه در راه آزادی زنان قرار داده است.
البته نقدهای اساسی بر فمنیسم جنس محور(زن محور) از جانب فمنیست ها ی دیگر وارد است:
از اولین کسانی که به مخالفت با فمنیسم جنس محور برخواستند فمنیست های رنگین پوست وکارگر بودند، فمنیست های رنگین پوست و یا کارگر، زن محوران رابه خاطر انعکاس دغدغه ها، حساسیت های وعلایق معطوف به زنان سفید پوست متعلق بر طبقات متوسط رو به بالا، محکوم می کنند وبه خواسته فمنیست های زن محور مبنی بر جدایی زنان ومردان پاسخ منفی می دهند چرا که آن ها نه تنها ستم جنسیتی بلکه با ستم نژادی وطبقاتی نیز دست وپنجه نرم می کنند واز این حیث با مردان بسیاری هم درد وهم داستانند که نیاز به اتحاد در عمل با آن ها دارند.
فمنیست های کارگر براین عقیده اند که فمنیسم جنس محور زندگی وتجربیات زنان طبقات پایین را به حاشیه می کشند در حالی که آن ها برای رهایی واقعی، زنان را در جایگاه وموقعیت طبقاتیشان در نظر می گیرند و از این حیث امر مشترک مبارزه ، کما کان از دل نگاه طبقاتی بیرون کشیده می شود.
از نقدهای اساسی دیگر به این رویکرد فمنیستی، نقد فمنیست های پست مدرن را می توان مطرح کرد. بنا بر اعتقاد فمنیست های پست مدرن محوریت ومبنای ضروری دانش وسیاست فمنیستی را نباید"زن "بودن یا همان جنس در نظر گرفت چون بر این اساس به هویت بسیاری از زنان مشروعیت و در عوض هویت جنسی بسیاری از زنان را طرد می کند .بنا بر اعتقاد فمنیست های پست مدرن هیچ هویت جنسی مرکزی بر پایه تمایلات روانی ؛ارزش های فرهنگی یا جایگاه اجتماعی مشترک وجود ندارد که زنان را به دقت از مردان متمایز کند.
زبان به خودی خودش همیشه یکی از علایق مخصوص اسمیت است. حتی او می گفت پیش از حضور در دانشگاه، زمانیکه کارگر دفتری در لندن بوده، برای لذت فلسفه را می خواند. بعداً فریفته جریانی شد که فیلسوفان آکسفورد درباره ی فلسفه زبان معمول می نوشتند. او دوست داشت بفهمد، چگونه مردم کلمات را بکار می برند و چگونه کلمات می توانند معنا تولید کنند. این امرکه ادبیات، رمان ها، شعرها و همچنین تفسیر دانشمندانه بر آن ها را ایجاد می کند؛ در اندیشه خود اسمیت و تلاشش برای فهم زندگی روزمره دارای قدرت و نفوذ بود.
اما چرخش زبان شناختی در تحقیق اندیشه ی اسمیت را سراسر نپوشاند. چون توجه به کاربرد زبان همیشه برای پروژه ی تلاش برای نوشتن جامعه آنگونه که مردم در آن زندگی می کنند، مهم است. این علاقه ی غالب او برای کشف و آموزش شیوه تحلیل اجتماعی است که بر محیط مرئی زندگی مردم منعکس می شود. او می گوید حقیقت و دانش در زمانی بنیادین بنا نهاده شده اند که جامعه از طریق زبان و از طریق زمینه ی احساسی که ارگانیسم های انسانی درآن شریک است، به وجود می آید.
برنارد شوهرش که در دانشگاه های مختلف امریکا مقام هایی را به دست آورد همیشه همراه بود. او دکترای جامعه شناسی را در سال 1935 از دانشگاه واشینگتن سنت لوییز گرفت. در میانه دهه 1940 برناردها در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا کار می کردند و جسی در بحبوحه رشد اثباتگرایی خود به سر می برد. رویگردانی جسی از اثباتگرایی در واکنش به رویدادهای جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. بلای نازیسم اعتقاد او را به گنجایش علم برای دانستن و ایجاد یک جهان عادلانه بر باد داد. در ضمن باعث شد که رشد ریشه های کلیمی مهاجرش را دوباره مورد بررسی قرار دهد. این تجارب حساسیت جسی را نسبت به زمینه اجتماعی همه دانش ها تشدید کردند و به تدریج او را به موضع فمینیستی سوق دادند.
جسی برنارد در آغاز این گسستن از اثباتگرایی در میانه دهه 1940 در دانشگاه پنسیلوانیا مقام دانشگاهی مستقلی به دست آورد. شوهرش در 1951 درگذشت، ولی خودش تا سال 1960 در همین دانشگاه باقی ماند و به تدریس ، نوشتن و بزرگ کردن سه فرزندش ادامه داد. در اوائل دهه 1960 جسی پیوسته در میان واشینگتن دی سی و دانشگاه پنسیلوانیا در رفت و آمد بود. اما سرانجام زندگی دانشگاهی را ترک گفت تا تمام وقتش را به نوشتن و تحقیق اختصاص دهد. پایگاه محلی او از میانه دهه 1960 واشینگتن دی سی بود، هرچند که سمت افتخاری استاد ممتاز دانشگاه پنسیلوانیا را نیز یدک می کشید.
بدین سان دو دهه پس از جنگ جهانی دوم شاهد دوره دیگری از رشد و شکوفائی برنارد بود،دوره ای که طی آن هویت حرفه ای مستقل از شوهرش به دست آورد و سپس خودش را از گرفتاری های مرسوم دانشگاه خلاص کرد و بیش از پیش درصدد طرد علنی جامعه شناسی به عنوان یک علم اثباتگرا برآمد.
اما درخشانترین دوره رشد و شکوفائی جسی برنارد از 1964 به بعد بوده است. این واقعیت هم از جهت کیفیت و کمیت بازدهی برنارد و هم به عنوان نموداری از الگوی حرفه ای زندگی زنان، اهمیت دارد. برنارد در این دوره دوازده کتاب و نیز مقالات و سخنرانی های بیشماری را منتشر کرد و خودش را به عنوان یکی از صاحبنظران برجسته جامعه شناسی جنسیت شناساند. واکنش او در برابر سمت های رهبری نیز با همین الگوی رشد و شکوفائی مشخص شده است. او نقش های رهبری سنتی مانند ریاست انجمن جامعه شناسی امریکا را رد کرد تا بتواند بیشتر وقتش را به پژوهش نگارش و درگیری هر چه بیشتر در جنبش زنان اختصاص دهد. در این دوره نوشته های اولیه خود را درباره خانواده و جنسیت مورد تجدید نظر قرار داد و به تدریج به سوی یک تفسیر فمینیستی روی آورد. علاقه برنارد به زندگی زنان توانائی او را در بازاندیشی علایق اساسی در چهارچوب زمینه های نوین فکری نمودار می سازد. او از اواخر دهه 1930 پیوسته سرگرم بررسی و نوشتن درباره زندگی زنان بوده است.
- رفتار خانوادگی آمریکا(1942)
- زناشوئی و خانواده در میان سیاهان آمریکا(1956)
- ازدواج مجدد: یک بررسی درباره زناشوئی(1957)
- زنان دانشگاهی(1964)
- بازی جنسی: ارتباط میان دو جنس(1968)
- زنان و مصلحت همگانی: رساله هایی درباره خط مشی و اعتراض(1971)
- آینده مادر بودن(1974)
- زنان، همسران، مادران: ارزشها و گزینش ها(1975)
- جهان زنانه(1980)
- آینده زناشوئی(1982)
- جهان زنانه در یک چشم انداز جهانی(1987)
- روشن اندیشی فمینیستی.
آثار او با چهار خصلت اساسی مشخص می شوند، یک آن که برنارد پیوسته می توانسته است از داده های سطح کلان برای رسیدن به نتیجه گیری های سطح خرد درباره کنش متقابل و تجربه ذهنی بهره برداری کند. دیگر آن که او اهمیت تجربه ذهنی را در استقرار ساختارهای اجتماعی دانش و ضرورت روش شناختی بررسی زندگی گروه های نامریی در چهارچوب جامعه شناسی سنتی خانواده،کنجکاویش را به بررسی زنان در چهارچوب جامعه شناسی جنسیت و سپس به سوی یک جامعه شناسی فمینیستی و انتقادی، سوق داده است.
برنارد افتخارات متعددی را در کارنامه اش به ثبت رسانده است و شاید بزرگترین افتخارش این باشد که جایزه های گوناگونی را به اسم خود اختصاص داده است، جایزه هائی که به گفته لیپمن بلومن مشخصه کسانی اند که مانند خود جسی برنارد از نظر فکری و حرفه ای و نیز انسانی خدمات شایانی به جهان پژوهشگری و فمینیسم کرده اند.
برمبنای این تفکر، زن موجودی انسانی است و همان حقوق طبیعی و سلب نشدنیِ مردان را دارد. جنس زن به حقوق او ربطی ندارد؛ در قوای عقلی زنان نقصی نیست و بنابراین حق دارند از حقوق کامل انسانی برخوردار باشند. اما در جامعه به خاطر جنسیت زنان نسبت به آنان تبعیض روا می دارند؛ یعنی برای گروه زنان بدون توجه به خواست ها، منافع، توانایی ها و نیازهای فردی آن ها محدودیت های خاصی مقرر می کنند. زنان از حقوق مساوی با مردان محروم اند و آزادی هایی که برای گروه مردان وجود دارد از گروه زنان دریغ می شود. افزون بر این، در مورد مردان برحسب شایستگی های فردی و انسانی داوری می شود، اما مبنای داوری در مورد زنان فضیلت های زنانه است یعنی زنان از حقی مساوی با مردان برای دنبال کردن علایق شخصی خود برخوردار نیستند.
هدفی که فمینست های لیبرال اصلاح طلب در جامعه شناسی دنبال کرده اند اثبات این نکته بوده که تفاوت های قابل مشاهده میان دو جنس داتی نیست بلکه نتیجۀ جامعه پذیری و "همگون سازیِ جنس و نقش" است. تفاوت رفتار با دختران و پسران کمابیش از بدو تولد آغاز می شود و از شکوفایی کامل ظرفیت های انسانی زنان جلوگیری می کند. پژوهش گران فمینیست با تحقیقات خود وجود تبعیض علیه زنان و برخورد متفاوت با آنان را نشان داده و همین مسئله را زمینه ساز جایگاه فرودست زنان در جامعه دانسته اند. برای آزاد کردن زنان باید نشان داد که زن و مرد از ظرفیت های یکسان برخوردارند، زنان خصوصیات کامل انسانی دارند و تفاوت میان زنان و مردان ناشی از تفاوت تربیت تربیت دختر و پسر و همچنین ناشی از تفاوت انتظارات جامعه از آنان و وجود قوانین تبعیض آمیز است.
فمینیسم لیبرالی در میان نظری های فمینیستی معاصر در اقلیت قرار گرفته است. با این همه فمینیسم لیبرالی در جنبش زنان آمریکا در دوران معاصر بیشتر از هر نظریه فمینیستی دیگر رواج دارد: بیشتر نوشته های مردم پسندی که درباره مشاغل زنان، برابری زن و مرد در مقام والدین و نیاز به آموزش فارغ از جنسیت برای کودکان منتشر شده اند، برپایه همین نظریه استوارند؛ این نظریه ارزش ویژه ای برای عرصه خصوصی زنان قایل نمی شوند و برای وظایف خانگی و خرده کاری های بی اجر ومزدِ زندگی خانوادگی چندان بهایی نمی دهد. در عوض، همین عرصه خصوصی رشته بی پایانی از توقعات، وظایف خانه داری که بی اجر و مزد، بدون ارزش و بی اهمیت تلقی می شوند، مراقبت از کودکان، و خدمت عاطفی، عملی و جنسی به مردان، را برای زنان در بر می گیرد. پاداش های راستین زندگی اجتماعی مانند پول، قدرت، منزلت، آزادی، فرصت های رشد و بالا بردن ارزش شخصی را باید در عرصه عمومی جستجو کرد. نظامی که از دسترسی زنان به عرصه عمومی جلوگیری می کند، بار مسئولیت های عرصۀ خصوصی را به گردن آن ها می اندازد، آن ها را در خانه های مجزا محبوس می سازد، و شوهران را از هرگونه درگیری با گرفتاری های عرصه خصوصی معذور می دارد، همان نظامی است که نابرابری جنسی را به بار می آورد.
اگر پرسیده شود که نیروهای اساسی در این نظام کدامند، فمینیست لیبرال به تبعیض جنسی اشاره می کند. به خاطر همین تبعیض جنسی است که زنان از همان کودکی محدود و علیل می شوند تا آن که نقش هایی را در بزرگسالی پذیرا گردند که آن ها را از انسانیت کامل محروم سازد. در واقع همین نقش های جنسی است که با قید و بندها و شرایط ویژه ای که بر زنان تحمیل می کنند، از آن ها چنین موجوداتی به وجود می آورند.
تبعیض جنسی، مانند تبعیض نژادی، مردان و زنان را در قالب های شخصیتی انعطاف پذیر محبوس می سازد و اجتماع را از شکوفایی استعدادهای اعضایش محروم می کند، زنان را دست کم می گیرد و و از تحقق گرامی ترین ارزش های فرهنگی ما که همان آزادی و ارزش فردی اند، پیوسته جلوگیری می کند.
فمینیست های لیبرال برنامه های زیر را برای از میان برداشتن نابرابری جنسی پیشنهاد می کنند:
بسیج در جهت کاربرد امکانات موجود سیاسی و قانونی که در حال حاضر برای تغییر وضع در دسترس می باشند؛ تأمین فرصت های برابر اقتصادی؛ دگرگونی در خانواده، مدرسه و پیام های رسانه ای همگانی تا آن که مردم دیگر در نقش های جنسیِ شدید و دربسته، اجتماعی نشوند؛ وکوشش های همه افراد برای مبارزه با تبعیض جنسی در هر کجا که روزانه با آن روبرو می شوند؛ ترتیب زندگی آرمانی برای فمینیت های لیبرال آن ترتیبی است که طی آن هر فردی مناسب ترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران مورد پذیرش و مورد احترام قرار گیرد. حال می خواهد زندگی مجردی باشد یا نیمی از درآمد خانوادگی را عهده دار شود، بچه دار یا بی بچه باشد و یا نوعی ارضای جنسی انعطاف پذیر را در پیش گیرد.
جسی برنارد، نظریه پرداز فمینیسم لیبرال، با تقسیم ازدواج به «ازدواج فرهنگی» که برای زنان جنبه آرمانی دارد و «ازدواج نهادی»، ازدواج نوع دوم یعنی ازدواجی را که در واقعیت وجود دارد را به نفع مردان و به ضرر زنان میدانست و خواستار رهایی زنان از آن بود. وی با ارائه شواهدی از درجه تنش زنان و مردان ازدواج کرده و زنان و مردان مجرد، نتیجه میگرفت: ازدواج برای مردان خوب و برای زنان بد است و تأثیر نابرابر زناشویی روی دو جنس، زمانی متوقّف خواهد شد که زن و شوهر از قید و بندهای نهادی رایج رهایی یابند و ازدواجی را در پیش گیرند که با نیازها و شخصیتشان بهترین همخوانی را دارد.در سال 1972 جسی برنارد چنین استدلال کرد که در حالی که ازدواج برای "مرد" تندرستی واعتبار وسلامت روحی وروانی در بر دارد ، برای "زن" محدودیت ،افسردگی ،اضطراب در پی دارد.
منابع:
- ریتزر، جورج، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی، 1374.
- سیدمن، استیون، کشاکش آرا در جامعه شناسی، هادی جلیلی، نشر نی، تهران، 1386.
-کریمی، مجید، بررسی افکار و اندیشه های دوروتی اسمیت،گروه مطالعات زنان انجمن جامعه شناسی ایران،1388.
- مساکنی، سپهر، نگاهی به فمنیسم زن محور، دانشجوی جامعه شناسی دانشگاه تهران،1387.
- معرک نژاد، رسول، فمینیسم و گرایش های آن،. moarek.blogfa.com
- سایت خانه نظریه پردازان هزاره سوم، www.iftad.org.
واژه فمینیسم از ریشه (feminine زنانه، زن آسا، مادینه، مؤنث) است که در اصل از زبان فرانسه و نهایتا از ریشه لاتینى femina اخذ شده است.
فمینیسم در دو معناى قریب به هم در زبان انگلیسى به کار مىرود؛در معناى نخست فمینیسم عبارت است از: نظریهاى که معتقد است زنان باید به فرصتها و امکانات مساوى با مردان در تمامى جنبههاى سیاسى، اقتصادى و اجتماعى دست پیدا کنند. در زبان فارسى معادل هایى از قبیل «زنگرایى»، «زنباورى»، «زنورى»، «زنانهنگرى» و «زن آزادخواهى» براى این استعمال از لفظ فمینیسم ذکر شده است.
معناى دیگر براى واژه فمینیسم این است که این لفظ بر جنبش هاى اجتماعى اطلاق مىشود که تلاش مىکنند تا اعتقاد و باور فوق که در معناى نخست ذکر شد را نهادینه کنند. در زبان فارسى معادل این معنا از فمینیست واژه «نهضت زنان» و یا «نهضت آزادى زنان» قرار داده مىشود.
همچنین دو مؤلفه اساسى وجود دارد که همه فمینیستها بر آن اتفاق دارند: اول آن که زنان تحت ظلم و تبعیض قرار گرفتهاند و این ظلم و تبعیض ریشه در جنسیت آن ها دارد (در واقع فمینیسم به مسائلى مىپردازد که تحت عنوان زن بودن، براى زنان به وجود آمد نه تحت عناوین دیگر، همچون سیاه بودن و یا شرقى بودن و..)؛ دوم آن که این ظلم و تبعیض اصالت ندارد و باید از بین برود. پس مىتوان ادعا کرد هر نهضت و جریان فکرى که داراى دو ویژگى فوق است، یک نهضت و جریان فمینیستى است. به عبارتى این جریان در تمام اشکال آن بر مبناى تفکرات اومانیستى، «خانواده هستهاى» را که بر مدیریت و سرپرستى مرد تاکید دارد مورد حمله قرار مىدهد و خواهان برچیدن تمام اختلاف هاى جنسى در فرصت ها، حقوق و امکانات و... است.
تاریخچه و نحوه شکل گیری نظریه فمینیسم
فمینیسم یا جنبش اجتماعی زنان یکی از عمده ترین نظریات اجتماعی دو قرن گذشته بوده و با دامنه وسیع و سیطره عظیمش بر علوم انسانی، امروزه جزء لاینفک مطالعات حوزه علوم انسانی گردیده است. معمولاً آغاز جنبش فمینیسم به تاریخ نشر آثار اعتراض آمیز زنان برمیگردد. این آثار هر چند قبل از قرن 18 نیز دیده می شوند اما از اواخر قرن 18، و اوایل قرن 19 به مجموعه ای از کوششهای معنی داری تبدیل شد که روز به روز رو به افزایش بود.نقطه عطفی که غالباً به عنوان آغاز جنبش فمینیسم از آن یاد می شود، اعلامیه حقوق بشر بود که مقاومتها و مبارزات آشکار و صریح زنان را بر می انگیخت. این سؤال که آیا اعلامیه حقوق بشر دربرگیرنده چیزی به جز حقوق مردان بود، باعث شد که جنبش زنان آغاز گردد. در جواب به این اعلامیه بود که «مری ولستون کرافت» در 1792 کتاب «احقاق حقوق زنان» را نوشت و همزمان با آن «المپ دوگور» برای گسترش حقوق وعده داده شده به زنان، در انقلاب فرانسه مبارزه می کرد.
در واقع مدرنیسم و لیبرالیسم را می توان دو جریان قوام بخش در آغاز شکلگیری جنبش زنان دانست،که شرایط نظری لازم را برای پاگیری نهضت زنان فراهم نمود و علاوه بر آن نظریات و آراء آن همواره در عمق نظریات فمینیستی محسوس بوده است.
زمان و مکان شکل گیری نظریه
در قرن نوزدهم، جنبش زنان به عنوان یک «جنبش پایدار» شکل گرفت. چنانچه مشاهده می شود گفتمان حاکم مدرنیسم و لیبرالیسم، مهمترین عامل نظری شکلگیری جنبش فمینیسم بوده است .«فمینیسم» واژه ای فرانسوی است که ابتدا برای بیان کیفیات زنانه به کار می رفت، اما به تدریج، معنای لغوی خود را از دست داد و به عنوان اصطلاحی عام برای توصیف آنچه در اواخر قرن 18 و اوایل قرن 19 در اروپا و آمریکا تحت عنوان «جنبش زنان» معروف بود، اطلاق شد.
نحوه سازماندهی فمینیسم در اروپا و آمریکا تفاوت های خاصی داشت؛ زیرا سازماندهی فمینیسم در اروپا با ایجاد باشگاه های زنان طی انقلاب فرانسه و در آمریکا در فعالیت زنان در جنبش الغای بردگی و برده داری و مبارزه برای منع استفاده از مشروبات الکلی صورت گرفته که اولی به انتشار اعلامیه حقوق زنان از سوی المپ دوگور و دومی به انتشار «اعلامیه تصمیمات و احساسات» در گردهمایی «سنکافالز» در ژوئیه 1848 انجامید.
قضایای نظریه فمینیسم
قضایایی که بر اساس نظریات فمینیستی ساخته و پرداخته شده اند عبارتند از:1) دانش جهان اجتماعی همواره بر مبنای موقعیت های اجتماعی شکل می گیرد.
2) ساختارهای کلان اجتماعی تنها بر پایه منافع افراد مسلط در جامعه است که توسط زیردستان اجرا می شود مانند کار خانگی زنان به نفع مردان.
3) فراگردهای کنش های متقابل خرد هم در جامعه روابط قدرت میان افراد و مسلط را محقق می سازند مانند نادیده گرفته شدن زنان در تولید اجتماعی به رغم خدمات خانگی آن ها.
4) ایدئولوژی پدرسالارانه زنان را از تجربیاتشان در نقش های تولید اجتماعی در سطح خرد و کلان جدا می سازد.
5) آنچه که در مورد زنان گفته شد در مورد همه زیردستان به صورت های گوناگون صادق است.
6) در مورد کاربرد هر مقوله ای که دستپرورده رشته ای باشد که اساساً تحت تسلط مردان است باید تردید کرد.
فرضیه های نظریه فمینیسم
1. هر تفاوتی تبعیض است و هر تبعیضی غیرقابل تحمل.2. همه برتری ها در مردان هستند و زنان برای دسترسی به برتری، باید مثل مردان شوند.
3. جهان برابر جهان بدون جنسیت است پس مقابله با جنسیت تلاشی برای برابری است.
4. فقط با آزادی مطلق می توان برابری مطلق را برای زنان تأمین کرد.
5. برابری در همه چیز، همه وقت و همه جا اصلیترین هدف است.
6. مرد بودن یک حیثیت اصلی و زن بودن یک حیثیت فرعی است پس آن که باید مثل دیگری شود زن است، نه مرد.
7. بهبود وضعیت زنان فقط در گرو برابری زنان با مردان است، نه مردان با زنان.
8. رفع کلیه اشکال تبعیض علیه زنان فقط در ایجاد کلیه اشکال برابری با مردان نهفته است.
9. برابری با مردان یک اصل لازم الحصول است، اگرچه با انکار «زن بودن» همراه باشد.
گرایش هاى فمینیستى
با توجه به گرایش ها و نحلههاى فمینیستى و تفاوت هاى بسیار میان آن ها به برخى از مهمترین گرایشهاى فمینیستى اشاره مىشود:1 - فیمینسم لیبرال: این گروه از فمینیستها با الگوپذیرى از فلسفه لیبرالیسم، اصل را بر آزادى عملکردها، لذتجویى و ضایتخود محورانه قرار دادهاند و نسبتبه نقش مادرى و همسرى (از آن رو که محدود کننده تمایلات افراد خانواده است) بدبین هستند و معتقدند که با اصلاح قوانین و ساختار سیاسى و اجتماعى جامعه مىتوان به اهداف برابرى طلبانه رسید.
این نظریه معتقد به وجود نابرابری هاى ساختارى در جامعه (همچون نهاد خانواده، زبان و فرهنگ..). نیست و در اصلاح وضع موجود تحولات قانونى و سیاسى را در نیل به اهداف فمینیستى کافى مىداند. در مقابل این نظر، فمینیستهاى رادیکال قرار مىگیرند. مارى ولستن کرافت، جان استوارت میل، و بتى فریدان از چهرههاى برجسته این گرایش هستند.
2 - فمینیسم مارکسیستى: این گروه معتقدند که «مالکیتخصوصى» در جوامع، سبب اسارت زنان شده است و تا زمانى که مالکیت و نظم بورژوازى و خانواده بورژوازى وجود دارد، این اسارت تداوم خواهد داشت. سؤال اساسى که براى این گروه مطرح است این است که آیا زنان مىتوانند به گونهاى رضایتبخش در طبقات جامعه قرار گیرند؟ به عقیده این گروه براى رهایى زن از این اسارت تاریخى چارهاى جز تغییر شکل نظام اقتصادى وجود ندارد. زنان در کنار مردان براى ایجاد چنین تغییرى باید تلاش کنند و مسائل جنسیتى را تا سرنگونى نظام سرمایهدارى به فراموشى بسپارند. از مهمترین شخصیت هاى مارکسیست فمینیست، مىتوان به رزالو گزامبورک اشاره کرد.
3 - فمینیسم رادیکال: این گروه معتقدند از میان تمام تبعیضها و ستم هاى طبقاتى، قومى، مذهبى، و نژادى، بنیادىترین ساختار ستمگرى به جنسیت تعلق دارد، که همان نظام پدرسالارى است. بر خلاف دیدگاه لیبرال، ریشه فرودستى زنان نه در وضع قوانین، بلکه در تمام حوزههاى حیات انسانى زنان است و هیچ حوزهاى از حوزههاى زندگى اجتماعى از نگاه مردمسالار جدا نیست. در نهایت، این گروه، معتقد شدند که اساسا ریشه سایر ستم ها و بنیادىترین شکل ستم، ستم بر زنان است. به عقیده آن ها موتور حرکت تاریخ، دیالکتیک جنسیت و تلاش براى تسلط بر زنان است. رویکرد اساسى این گرایش، از بین بردن تمایزات موجود میان موجود مؤنث و مذکر است. بسیارى از این رادیکال ها بر خلاف آرمان دو جنسى (که متضمن ترکیبى از صفات مردانه و زنانه است) صفات ارزشمند را صفات زنانه مىدانند. این دسته، ازدواج را که موجب خانهدار و بچهزا کردن زن و باعث نان آور (عنصر اصلى) شدن مرد مىشود تحقیر مىکنند.
سیمون دوبوار و شولامیت فایرستون، از چهرههاى برجسته این گرایش محسوب مىشوند.
4 - سوسیال فمینیسم: گرایش سوسیال فمینیسم از تلفیق دو دیدگاه مارکسیسم فمینیسم و رادیکال فمینیسم به وجود آمده است. به نظر پیروان این گروه، هم نظام جنسیتى مردسالارانه و هم نظام سرمایهدارى، در ستم علیه زنان نقش اساسى دارند. بنابراین، به منظور رهایى جنس مؤنث علاوه بر اصلاح نظام اقتصادى جامعه و حاکمیتسوسیالیسم، لازم است در ابعاد فرهنگى و روانشناختى نیز به اصلاح وضعیت موجود پرداخت. از مهمترین نظریهپردازان این گروه مىتوان از هایدى هارتمن نام برد.
5 - فمینیسم پستمدرن (جدید): فمینیسم پست مدرن را مىتوان به نوعى، نقد گرایش هاى فمینیستى دیگر دانست. به عقیده این فمینیستهاى جدید، تمام نحلههاى فمینیستى (بویژه رادیکال ها) تلاش مىکنند که تفسیرى واحد و جهان شمول از جهان و از نگاه زنان ارائه کنند. اما تلاش در راه ارائه تفسیرى واحد از جهان و ارائه دیدگاه خاص فمینیستى، در واقع تداوم فرهنگ مردسالارانهاى است که تلاش مىکند حکایت کلى و واحدى در باب واقعیت، حقیقت، معرفت، اخلاق و سیاست ارائه کند. پست مدرنیسم، که از اساس در تضاد و خصومتبا هر گونه کلیتبخشى و مخالف با تئورىپردازی هاى عام مدرنیته است و بر نسبیت و وجود تفاوت هاى فرهنگى، منطقهاى، جنسیتى و... تأکید مىکند، چنین کلیت و وحدتى را نه مطلوب مىداند و نه ممکن. ممکن نیست؛ زیرا تجارب زنان با توجه به طبقه، نژاد و ملیت آنان از یکدیگر متفاوت است و مطلوب نیست؛ زیرا امر واحد و کلى، اسطورهاى است که فلسفه و تفکر مدرن و مرسوم به کار مىبرد تا از طریق آن صداهاى دیگر را خاموش کند. چندگانگى و کثرت در این تفکر فمینیستى امرى مطلوب تلقى مىشود؛ و عقیده بر آن است که باورهاى جهان شمول فمینیستهاى رادیکال، اشکال جدیدى از ستم را مىآفریند؛ چرا که در گرایش رادیکال، تفاوت شرایط جوامع و فرهنگ ها مغفول واقع شده است. این گرایش معتقد است، روابطى که بر زنان تحمیل مىشود و برخوردهایى که میان دختر و پسر تفاوت ایجاد مىکند، موجب بردگى زن در طول تاریخ شده است؛ نه امورى مانند ازدواج و نقش مادرى.
قرائت هاى پست مدرن از فمینیسم- که به نوعى، نقد فمینیسم است با واکنش منفى دیگر گرایش ها روبهرو شده است و اساسا یکى از علل افول فمینیسم در اواخر قرن بیستم را، ظهور فمینیسم پست مدرن دانستهاند.
دوروتی اسمیت و جسی برنارد از جمله نظریه پردازان جامعه شناس و فمینیست هستند که سهم به سزایی در پیشبرد فمینیسم داشته اند. و به همان اندازه هم در تحول و تغییر پیش فرض های متفکران جامعه شناسی نقش به سزای داشته اند. مطالعه ی آثار اسمیت و برنارد به ما کمک می کند تا زاویه ی دید دیگری را در اختیار داشته باشیم که با آنچه تاکنون متداول بوده است، بسیار متفاوت است. آن ها که از نگاه یک فمینیست به جامعه شناسی می نگرند بسیار از روش ها و شیوه های جامعه شناسان پیش از خود را به نقدمی کشند.
در این مقاله تلاش شده تا هرچند به صورت جزیی آشنایی مفیدی با دوروتی اسمیت و جسی برنارد حاصل شود.
البته از جمله محدودیت هایی که برای پژوهش در افکار این دانشمندان وجود دارد کمبود منابع است. کمبود منابع فارسی از یک طرف و حتی کمبود منابع لاتین در این زمینه و دشواری سترسی به آثار آن ها از جمله این محددودیت هاست.
دوروتی اسمیت
به نظر می رسد که زندگی شخصی اسمیت با همان چیزی شکل گرفته است که خودش آن را نه چندان یک کارنامه زندگی بلکه مجموعه ای از پیشامدها و رویدادها می انگارد. رویدادهای زیر چه در نتیجه تصادف و چه با یک طرح قبلی رخ داده باشند برای هر شاهد خارجی مراحل مهمی در تحول اسمیت جلوه می کنند. دوروتی اسمیت در 6 جولای 1926 در شمال انگلستان به دنیا آمد. در خانواده ای دارای سه برادر، یکی از برادرانش بخاطر تحقیقاتش روی آگاهی به عنوان یکی از فرایندها ی مغز معروف است و دیگری شاعر شناخته شده ی انگلیسی است.او در جوانی در شغل های مختلفی کار کرده است. در 25 سالگی در یک کارخانه انتشارات به انجام امور منشی گری می پرداخت. اما با این فکر که اگر درجه تحصیلی داشته باشد، شغل بهتری می تواند بدست آورد به مدرسه اقتصاد لندن می رود. او در آنجا در جامعه شناسی در رشته انسان شناسی اجتماعی فارغ التحصیل شد. اما او مجذوب جامعه شناسی شده بود. در 1955 به امریکا رفت تا به دانشگاه کالیفرنیا در برکلی برود.
او بیل اسمیت را زمانیکه در مدرسه اقتصاد لندن تحصیل می کرد، ملاقات کرد. آن ها تصمیم به ازدواج گرفتند تا تحصیلات تکمیلی را در بر کلی ادامه دهند. دوروتی اسمیت زمانی که روی تز دکترایش کارمی کرد، آن ها دوفرزند داشتند. اما بعد از مدتی آن ها طلاق می گیرند و این یک شوک برای او بود. حدود 1964 یا 1965 زمانیکه او در بر کلی تدریس می کرد تازه موضوعات زنان مطرح شده بود. بیشتر اوقات او تنها زنی بود که در بین چهل وچهار استاد دانشکده تدریس می کرد. ولی البته موقعیت چندان مشخصی هم نداشت.
اما اسمیت از مهاجر بودن در جایی که هیچ خانواده ای ندارد رنج می برد. بنابراین به انگلستان رفت اما او زندگی در انگلستان را دوست نداشت. در طی دو سالی که آ نجا بود وحشتناک کار می کرد و سه شغل داشت. در عین حال چون با جنگ ویتنام مخالف بود، نمی خواست به امریکا برگردد. به همین خاطر کانادا را انتخاب کرد.
از جمله عوامل مهم اثر گذار بر اسمیت جنبش های زنان بود، که او را به شدت درگیر کرده بود. بخشی از این اثر گذاری در دانشگاه کلمبیا ی انگلستان صورت گرفته بود.اسمیت در آنجا در فرایند ایجاد برنامه ی مطالعات زنان بسیار مؤثر بود . او در آنجا یکی از اولین کرسی های مطالعات زنان را بر عهده داشت. آن ها چهار نفر بودند: هلکا ژاکومبان(انسان شناس) مردیت کیم بال (روانشناس) آنت کولوندی (انگلیسی) و اسمیت. آن ها با کمترین کتاب ها و امکانات یا دیگر مواد برای تدریس شروع کردند و گاهی حتی مجبور بودند، خودشان آن ها را فراهم کنند.
او در 1977 با دو پسرش به اونتاریودر تورنتو رفت. تا در گروه جامعه شناسی در انجمن مطالعات آموزشی اونتاریو تدریس کند. در آنجا بود که شروع کرد به نوشتن جامعه شناسی زنان و در همین مسیر بود که نگرانی خود را درباره ی اشتباه بودن نحوه ی اندیشیدن جامعه شناسان بیان کرد .
اسمیت جامعه شناسی ای را برای زنان ومردم ایجاد کرد که با دیدگاه های یک مادر و همسر درباره ی واقعیت های جهان روزمره اش آغاز می شود. تا تحقیق اجتماعی در واقعیت های بهم چسبیده روزمره و عملکردهای روزمره را فراهم کند.
به طور کلی مشاغلی که در دسترس او قرار گرفته بودند، عبارتند از: جامعه شناس پژوهشگر در دانشگاه برکلی، مدرس جامعه شناسی در همین دانشگاه، مدرس جامعه شناسی در دانشگاه اسکس، کالچستر لندن، استادیار و استاد در گروه جامعه شناسی دانشگاه بریتیش کلمبیا و از سال 1977 استاد جامعه شناسی آموزش و پرورش در مؤسسه تحقیقات آموزشی انتاریوی تورنتو.
برخی عوامل مؤثر بر افکار اسمیت
در زندگی فکری اسمیت سه زمان مهم وجود دارد: یکی رفتن به مدرسه اقتصاد لندن زمانیکه 26 ساله بود و اینکه مجذوب جامعه شناسی شد. دومی دوره ای با توماتسو شیبوتانی در برکلی درباره ی جورج هربرت مید بود، که بعدا زمینه ساز درگیر عمیق تر با پدیدار شناسی موریس مرلوپونتی شد. آخری و شاید بزرگتر از همه جنبش های زنان بو که برای او تحول کلی آگاهی در سطوح چند گانه ای بود.اسمیت درباره انواع گسترده ای از موضوع ها قلم زده است که همه نوشته هایش،گاه به عنوان مضمون اصلی و گاه به عنوان مایه بحث، کم وبیش ، به قضیه دوپارگی ارتباط دارند. او تجربه دوپارگی را در جدایی میان توصیف علمی اجتماعی و تجربه ملموس انسان ها، میان تجربه محسوس زنان و نمونه های آرمانی پدرسالارانه ای که آن ها در توصیف تجربه شان به کار می برند، میان جهان خرد و ساختارهای جهانی کلانی که بر تجربه خرد حاکمند و به ویژه میان جهان خُرد ستمدیدگان و جهان کلان سلطه گرائی که با واکنش هایشان ساختارهای کلان ستمگری را ایجاد می کنند، متجلی می بینند . عینیت این مضامین را می توان در مرور کوتاهی بر عناوین آثار اسمیت مشاهده کرد.
آثار اسمیت
آثار عمده اسمیت عبارتند از:- آمار هایی درباره ی زنان و بیماران روانی: چرا به این آمار ها بی توجهی می شود (1975)
- فمینیسم و مارکسیم: نقطه ی آغاز، راه حرکت (1977)
- جهان روزانه به عنوان یک مسئله: جامعه شناسی فمنیستی(1978)
- هرکجا ستمگری است، تفاوت هم هست (1979)
- زنان، طبقه و خانواده (1981)
- کی از نظر روانی بیمار است: کالبد شکافی یک ماجرای واقعی (1987)
- عملکردهای ذهنی قدرت: دانش جامعه شناسی فمینستی (1990)
- متون، واقعیت ها و زنانگی: بررسی روابط حاکم (1990)
- نوشتن درباره جامعه: انتقاد، نظریه و تحقیقات (1999)
- مادری برای آموزش: همراه با آیسون گریفیس(2004)
- قوم نگاری نهادی: جامعه شناسی برای مردم (2005)
دیگر آثار اسمیت:
- اهمیت فهم فرهنگ سازمانی- قدرت متحد در جهانی سازی دنیا ...
- ... تغییر تمایلات جنسی در آیینی فراپدر سالاری
- کاپیتان جان اسمیت: Jameston و تولد رویای امریکایی
اندیشه ها و افکار اسمیت
جنبش زنان در اوخر قرن بیستم با الهام از جنبش های آزادی خواه و حقوق مدنی سیاه پوستان و با تشویق فضای اجتماعی اعطای آزاد ی و ایده آلیسم دولت کندی و جانسون متولد شد. اگر جنبش زنان ابزار سیاسی درخواست عدالت از سوی زنان بوده باشد، فمینیسم ایدئولوژی آن بود. فمینیسم برای مشکلات فردی زنان قائل به ریشه های اجتماعی و سیاسی بود. نارضایی زنان پدیده ای دارای ریشه ی اجتماعی تفسیر شده که نیارمند عمل سیاسی است.فمینیست ها معتقدند که زنان به لحاظ اجتماعی و سیاسی با مردان برابرند؛ اما در واقعیت چنین نیست. فمینیسم به افکار و آرایی اشاره دارد که زنان برای تغییر خود آگاهی شان و تغییر جامعه به وجود آورده اند. در نگرش فمینیست ها زنان و مردان ساخته ی جامعه اند و می توان توضیحی اجتماعی بری فرادستی مردان ارائه کرد.
از منظر یک فمینیست جهان اجتماعی پدیده ای جنسیتی است. اگر از زنان انتظار می رود که احساسات حمایتی نشان دهند و نقش های مراقبتی را برعهده گیرند؛ و از مردان انتظار می ورد که پرخاشگر باشند و نقش های رهبری را برعهده گیرند؛ این نتیجه ی سازمان اجتماعی است نه طبیعت. تفاوت های جنسیتی میان مردان و زنان محصول جامعه است و این تفاوت ها تنها به یک دلیل ایجاد می شود: تداوم بخشیدن به سلطه ی مردان. نظم جنسیتی نظمی سلسله مراتبی است. در کل تفاوت های جنسیتی تداوم بخش فرادستی مردان است.
فمینسم نظریه ی جنبش زنان است. این نظریه جهان مردان و زنان را پدیده ای اجتماعی و سیاسی توصیف می کند. انسان ها یاد می گیرند که مرد یا زن باشند به علاوه زنان به نحوی جامعه پذیر می شوند که نقشی تابع مردان را بپذیرند. اما فمینیست ها هم بر حسب دیدگاه هایشان درباره ی سرشت جنسیت، سازو کار های فرادستی مردان و هدف جنبش زنان از یکدیگر متمایزمی شوند. یکی از این رویکرد ها فمینیسم زن محور است که دوروتی اسمیت یکی از نظریه پردازان این حوزه است.
اسمیت جامعه شناس فهم ما را از حقایق جامعه شناختی و عملکرد جامعه شناسی به چالش می کشد و عمیق تر می کند. او ما را درگیر مجادله با خودمان در باره ی ایده هایی می کند که ما اغلب شیفته و وابسته ی آن ها هستیم: ارتباط محقق با مورد تحقیق، ماهیت متن و زبان به عنوان قالب اجتماعی، نقش زمینه تاریخی و سیاسی در پیوند بنیادی عاملیت فردی و ساختار اجتماعی و قدرت درخشندگی از حاشیه نسبت به مرکز.
اسمیت تلاش می کرد درک زنان را از نیروهای اجتماعی که به زندگی آنان شکل داده؛ افزایش دهد. او جنیست را اصلی تری مقوله ی تحلیل اجتماعی می داند. یعنی جنسیت به خویشتن، نهاد ها، فرهنگ و سیاست جامعه ساختار می دهد.
بعلاوه اسمیت مدعی است که نگرش زنان به جهان بیانگر تجربیات اجتماعی منحصر به فرد آن هاست. یعنی زنان روش های خاص خود را برای شناخت دارند. او معتقد است که تجربیات، ارزش ها و روش های تفکر زنان آشکارا جایی میان دانش های مسلط ندارد. مثلاً جامعه شناسی ساخته ی مردان و برای آن هاست. در مباحث جامعه شناسی مردان کنشگران اصلی اند و زنان به میزان عمده ای کنار گذاشته شده اند. موضوعات و عناوین اصلی جامعه شناسی نشانگر ارزش ها و تجربیات مردان است. اما جهان زنان نادیده گرفته شده است یا در حاشیه قرار گرفته است. جامعه شناسی با تبدیل جامعه شناسی مردانه به جامعه شناسی عمومی، نادانسته به ابزاری برای بیگانه کردن زنان از زندگی شان تبدیل شده است.
اسمیت آرزو دارد که چهره ی واقعی جامعه شناسی را به منزله علمی سیاسی فاش کند. او به دنبال جامعه شناسی انتقادی است که برای زنان سودمند باشد و زنان را از نظام پدرسالاری اجتماعی آزاد سازد. اما جامعه شناسی مورد نظر او که ساخته ی زنان و برای آنان باشد چگونه جامعه شناسی است؟
این نوع جامعه شناسی برعکس جامعه شناسی مرد محور که به دنبال فرآیند های انتزاعی است، زنان را همانگونه که خودشان را در زندگی واقعی می یابند نشان خواهد داد، محیط، روابط و فعالیت های روزانه نقطه ی شروع این دانش خواهد بود.
اسمیت از رئالیسم اجتماعی مارکس الگو برداری کرده است. او با الهام از مارکس نقطه شروع کارش از زندگی واقعی زنان قرار می دهد.
اسمیت پروژه ی مشخصی دارد : جامعه شناسی فمینیستی زن محور. بسیاری از فمنیست ها بر این اعتقاد هستند که زنان به واسطه تجربه زیسته مشترک تحت سلطه نظام مرد سالار ، ازتجربیات ،ارزش ها ومنافع مشترکی برخوردارند توجه به این تجربه مشترک، اساس رویکردی شدکه فمنیسم جنس محور یا زن محور gjnocentric feminism نامیده شد اسمیت به دنبال جامعه شناسی ای است که زنان را به عاملان اجتماعی تبدیل کند تا آگاهانه زندگی شان را بسازند. این جامعه شناسی بر نابرابری جنسیتی و ستم بر زنان در جامعه تأکید دارد.
اوجنس وبخصوص جنسیت را اصلی ترین مقوله درتحلیل اجتماعی خود درنظر می گیرد و بر این عقیده است که نه تنها آرزوها ، رفتار،مشاغل ونهادها در جوامع امروزی در قالب مردانه وزنانه جنسیتی شده اند بلکه خود دانش هم از این قائده مستثنی نیست، به عقیده او زنان روش های متمایزی در جریان شناخت دارند، نگاه اجتماعی آنان نگاهی انضمامی تر، جزئ بین تر ومتمرکز تروپیچیده تر است اما قائده دانش مسلط ، برپایه انتزاعات جدا شده از تجربه روزمره نوعی نگاه وتفکر مردانه است .
براین اساس او به جامعه شناسی به عنوان دانش مردسالار ،ساخته شده به دست مردان که به روایت های کلان ومفاهیم انتزاعی جدا شده از بافت اجتماعی می پردازد، انتقاد می کند وبه دنبال حضور زنان به عنوان کنشگران فعال درگیر در واقعیت زندگی روزمره در جامعه شناسی است، جامعه شناسی که در درجه نخست به انسان های واقعی دارای نیاز های عینی بپردازد. او از این منظر با تأثیر از مارکس نقطه آغازین خود را زندگی روزمره زنان قرار می دهد.
در نگاه او به روابط سلطه، تأکید خواستی به دانش های ابژه شده وجود دارد، دانش هایی که تجربیات زندگی روزمره را با بی نام وانتزاعی وغیر شخصی کردن از خود بیگانه می کنند. از نگاه او روابطه سلطه، محل برخورده سلطه مردان ،سلطه سرمایه داری ونژاد پرستی است وبه گفته خودش: جامعه شناسی هم به یک معنا بخشی از روابط سلطه خواهد بود چون مفاهیم وموضوعات آن عام ،غیر شخصی و از واقعیت روزانه جدا شده است.
پیشنهاد او قرار گرفتن زن به عنوان سوژه روایت گر است بر مرکزیت نابرابری جنسیتی وستم بر زنان. از این حیث او از تأثیر گذار ترین فمنیست های موج دوم بود که مانند دیگر فمنیست های زن محور به دنبال هویت و واقعیت مشترک بین زنان بود واین موضوع را اساس مبارزه در راه آزادی زنان قرار داده است.
البته نقدهای اساسی بر فمنیسم جنس محور(زن محور) از جانب فمنیست ها ی دیگر وارد است:
از اولین کسانی که به مخالفت با فمنیسم جنس محور برخواستند فمنیست های رنگین پوست وکارگر بودند، فمنیست های رنگین پوست و یا کارگر، زن محوران رابه خاطر انعکاس دغدغه ها، حساسیت های وعلایق معطوف به زنان سفید پوست متعلق بر طبقات متوسط رو به بالا، محکوم می کنند وبه خواسته فمنیست های زن محور مبنی بر جدایی زنان ومردان پاسخ منفی می دهند چرا که آن ها نه تنها ستم جنسیتی بلکه با ستم نژادی وطبقاتی نیز دست وپنجه نرم می کنند واز این حیث با مردان بسیاری هم درد وهم داستانند که نیاز به اتحاد در عمل با آن ها دارند.
فمنیست های کارگر براین عقیده اند که فمنیسم جنس محور زندگی وتجربیات زنان طبقات پایین را به حاشیه می کشند در حالی که آن ها برای رهایی واقعی، زنان را در جایگاه وموقعیت طبقاتیشان در نظر می گیرند و از این حیث امر مشترک مبارزه ، کما کان از دل نگاه طبقاتی بیرون کشیده می شود.
از نقدهای اساسی دیگر به این رویکرد فمنیستی، نقد فمنیست های پست مدرن را می توان مطرح کرد. بنا بر اعتقاد فمنیست های پست مدرن محوریت ومبنای ضروری دانش وسیاست فمنیستی را نباید"زن "بودن یا همان جنس در نظر گرفت چون بر این اساس به هویت بسیاری از زنان مشروعیت و در عوض هویت جنسی بسیاری از زنان را طرد می کند .بنا بر اعتقاد فمنیست های پست مدرن هیچ هویت جنسی مرکزی بر پایه تمایلات روانی ؛ارزش های فرهنگی یا جایگاه اجتماعی مشترک وجود ندارد که زنان را به دقت از مردان متمایز کند.
زبان به خودی خودش همیشه یکی از علایق مخصوص اسمیت است. حتی او می گفت پیش از حضور در دانشگاه، زمانیکه کارگر دفتری در لندن بوده، برای لذت فلسفه را می خواند. بعداً فریفته جریانی شد که فیلسوفان آکسفورد درباره ی فلسفه زبان معمول می نوشتند. او دوست داشت بفهمد، چگونه مردم کلمات را بکار می برند و چگونه کلمات می توانند معنا تولید کنند. این امرکه ادبیات، رمان ها، شعرها و همچنین تفسیر دانشمندانه بر آن ها را ایجاد می کند؛ در اندیشه خود اسمیت و تلاشش برای فهم زندگی روزمره دارای قدرت و نفوذ بود.
اما چرخش زبان شناختی در تحقیق اندیشه ی اسمیت را سراسر نپوشاند. چون توجه به کاربرد زبان همیشه برای پروژه ی تلاش برای نوشتن جامعه آنگونه که مردم در آن زندگی می کنند، مهم است. این علاقه ی غالب او برای کشف و آموزش شیوه تحلیل اجتماعی است که بر محیط مرئی زندگی مردم منعکس می شود. او می گوید حقیقت و دانش در زمانی بنیادین بنا نهاده شده اند که جامعه از طریق زبان و از طریق زمینه ی احساسی که ارگانیسم های انسانی درآن شریک است، به وجود می آید.
جسی برنارد
برنارد در هشتم ژوئن 1903 با نام جسی راویج در مینیاپولیس زاده شد. نخستین رشد مهم زندگی او حرکت از یک خانواده مهاجر کلیمی به دانشگاه مینه سوتا در سن 17 سالگی بود. در این دانشگاه او نه تنها از محیط مهاجرنشین نخستین خود بیرون آمد ، بلکه از آن مهمتر، در زمره کسانی درآمد که در صدد استقرار جامعه شناسی به عنوان یک حرفه کاملا پذیرفته شده در جامعه دانشگاهی آمریکا برآمده بودند. او شاگرد سوروکین بود که پیگیرانه در صدد استقرار رشته جامعه شناسی در دانشگاه هاروارد بود و از محضر ال.ال. برنارد که در بنیانگذاری مجله جامعه شناسی آمریکا نقش تعیین کننده ای داشت نیز سود جسته بود. جسی چهار سال به عنوان دستیار پژوهشی برنارد خدمت کرد و سرانجام در سال 1925 با او ازدواج کرد. همکاری او با برنارد پایه او را در رهیافت اثبات گرایانه جامعه شناسی به عنوان علم تقویت کرد. او این رهیافت را در کارهای بعدیش رها نکرد و به همین خاطر پیوسته می توانست در کارهایش که بیش از پیش وجهه ای کیفی و تحلیل انتقادی به خود می گرفت از پژوهشهای کمی با موفقیت سود جوید.برنارد شوهرش که در دانشگاه های مختلف امریکا مقام هایی را به دست آورد همیشه همراه بود. او دکترای جامعه شناسی را در سال 1935 از دانشگاه واشینگتن سنت لوییز گرفت. در میانه دهه 1940 برناردها در دانشگاه ایالتی پنسیلوانیا کار می کردند و جسی در بحبوحه رشد اثباتگرایی خود به سر می برد. رویگردانی جسی از اثباتگرایی در واکنش به رویدادهای جنگ جهانی دوم اتفاق افتاد. بلای نازیسم اعتقاد او را به گنجایش علم برای دانستن و ایجاد یک جهان عادلانه بر باد داد. در ضمن باعث شد که رشد ریشه های کلیمی مهاجرش را دوباره مورد بررسی قرار دهد. این تجارب حساسیت جسی را نسبت به زمینه اجتماعی همه دانش ها تشدید کردند و به تدریج او را به موضع فمینیستی سوق دادند.
جسی برنارد در آغاز این گسستن از اثباتگرایی در میانه دهه 1940 در دانشگاه پنسیلوانیا مقام دانشگاهی مستقلی به دست آورد. شوهرش در 1951 درگذشت، ولی خودش تا سال 1960 در همین دانشگاه باقی ماند و به تدریس ، نوشتن و بزرگ کردن سه فرزندش ادامه داد. در اوائل دهه 1960 جسی پیوسته در میان واشینگتن دی سی و دانشگاه پنسیلوانیا در رفت و آمد بود. اما سرانجام زندگی دانشگاهی را ترک گفت تا تمام وقتش را به نوشتن و تحقیق اختصاص دهد. پایگاه محلی او از میانه دهه 1960 واشینگتن دی سی بود، هرچند که سمت افتخاری استاد ممتاز دانشگاه پنسیلوانیا را نیز یدک می کشید.
بدین سان دو دهه پس از جنگ جهانی دوم شاهد دوره دیگری از رشد و شکوفائی برنارد بود،دوره ای که طی آن هویت حرفه ای مستقل از شوهرش به دست آورد و سپس خودش را از گرفتاری های مرسوم دانشگاه خلاص کرد و بیش از پیش درصدد طرد علنی جامعه شناسی به عنوان یک علم اثباتگرا برآمد.
اما درخشانترین دوره رشد و شکوفائی جسی برنارد از 1964 به بعد بوده است. این واقعیت هم از جهت کیفیت و کمیت بازدهی برنارد و هم به عنوان نموداری از الگوی حرفه ای زندگی زنان، اهمیت دارد. برنارد در این دوره دوازده کتاب و نیز مقالات و سخنرانی های بیشماری را منتشر کرد و خودش را به عنوان یکی از صاحبنظران برجسته جامعه شناسی جنسیت شناساند. واکنش او در برابر سمت های رهبری نیز با همین الگوی رشد و شکوفائی مشخص شده است. او نقش های رهبری سنتی مانند ریاست انجمن جامعه شناسی امریکا را رد کرد تا بتواند بیشتر وقتش را به پژوهش نگارش و درگیری هر چه بیشتر در جنبش زنان اختصاص دهد. در این دوره نوشته های اولیه خود را درباره خانواده و جنسیت مورد تجدید نظر قرار داد و به تدریج به سوی یک تفسیر فمینیستی روی آورد. علاقه برنارد به زندگی زنان توانائی او را در بازاندیشی علایق اساسی در چهارچوب زمینه های نوین فکری نمودار می سازد. او از اواخر دهه 1930 پیوسته سرگرم بررسی و نوشتن درباره زندگی زنان بوده است.
آثار برنارد
آثار عمده برنارد عبارتند از:- رفتار خانوادگی آمریکا(1942)
- زناشوئی و خانواده در میان سیاهان آمریکا(1956)
- ازدواج مجدد: یک بررسی درباره زناشوئی(1957)
- زنان دانشگاهی(1964)
- بازی جنسی: ارتباط میان دو جنس(1968)
- زنان و مصلحت همگانی: رساله هایی درباره خط مشی و اعتراض(1971)
- آینده مادر بودن(1974)
- زنان، همسران، مادران: ارزشها و گزینش ها(1975)
- جهان زنانه(1980)
- آینده زناشوئی(1982)
- جهان زنانه در یک چشم انداز جهانی(1987)
- روشن اندیشی فمینیستی.
آثار او با چهار خصلت اساسی مشخص می شوند، یک آن که برنارد پیوسته می توانسته است از داده های سطح کلان برای رسیدن به نتیجه گیری های سطح خرد درباره کنش متقابل و تجربه ذهنی بهره برداری کند. دیگر آن که او اهمیت تجربه ذهنی را در استقرار ساختارهای اجتماعی دانش و ضرورت روش شناختی بررسی زندگی گروه های نامریی در چهارچوب جامعه شناسی سنتی خانواده،کنجکاویش را به بررسی زنان در چهارچوب جامعه شناسی جنسیت و سپس به سوی یک جامعه شناسی فمینیستی و انتقادی، سوق داده است.
برنارد افتخارات متعددی را در کارنامه اش به ثبت رسانده است و شاید بزرگترین افتخارش این باشد که جایزه های گوناگونی را به اسم خود اختصاص داده است، جایزه هائی که به گفته لیپمن بلومن مشخصه کسانی اند که مانند خود جسی برنارد از نظر فکری و حرفه ای و نیز انسانی خدمات شایانی به جهان پژوهشگری و فمینیسم کرده اند.
اندیشه ها و افکار جسی برنارد
جسی برنارد از جمله فمینیست های لیبرال موج دوم می باشد. جسی برناد اولین جامعه شناسی بود که مسئله جنسیت را در خانواده را بعنوان موضوعی جامعه شناختی مورد بحث قرار داد. او در کتاب آینده زناشویی (۱۹۸۲) تصویری جدید از نهاد زناشویی ارائه داد. او بیان داشت گرچه این نهاد برای جامعه آمریکایی به معنای یکنوع همزیستی برابرانه میان زن و شوهر است، اما هریک از زن و مرد، پس از ازدواج، موقعیت ها متفاوتی پیدا می کنند. به نظر برناد در هر ازدواج، دو نوع زناشویی وجود دارد: "یکی زناشویی مرد که او طی آن با وجود اعتقد به مقید بودن و قبول بار مسئولیت خانوادگی، از اختیارات ناشی از هنجارهای اجتماعی برخوردار می شود که عبارتند از: اقتدار، استقلال و حق برخورداری از خدمات خانگی، عاطفی و جنسی همسرش؛ دیگر زناشویی زن که او طی آن، اعتقاد فرهنگی به برخورداری از مواهب زناشویی را تصدیق می کند، ضمن آنکه از بی قدرتی و وابستگی، الزام به ارائه خدمات خانگی، عاطفی و جنسی و محرومیت تدریجی از موقعیتی که پیش از ازدواج به عنوان یک دختر جوان و مستقل داشت، رنج می برد". وی نهایتا نتیجه می گیرد ازدواج برای مردان خوب و برای زنان بد است و تأثیر نابرابر زناشویی روی دو جنس، زمانی متوقّف خواهد شد که زن و شوهر از قید و بندهای نهادی رایج رهایی یابند و ازدواجی را در پیش گیرند که با نیازها و شخصیتشان بهترین همخوانی را دارد.فمینیسم لیبرال
هدف فمینیسم لیبرال از دیرباز احقاق حقوق برابر برای زنان بوده است یعنی برخورداری از حقوق شهروندیِ مساوی با مردان. فمینیست های لیبرال علیه قوانین و سنت هایی مبارزه کرده اند که حق را به مردان می دهند و به زنان نمی دهند یا با ادعای "حمایت" از زنان وضع می شوند. این گروه با این تشخیص که برابری صوری کافی نیست، خواستار وضع قوانین شده اند تا تبعیض علیه زنان غیر قانونی شود و زنان در محیط های کار از حقوقی مانند مرخصی و حقوق زایمان برخوردار شوند.برمبنای این تفکر، زن موجودی انسانی است و همان حقوق طبیعی و سلب نشدنیِ مردان را دارد. جنس زن به حقوق او ربطی ندارد؛ در قوای عقلی زنان نقصی نیست و بنابراین حق دارند از حقوق کامل انسانی برخوردار باشند. اما در جامعه به خاطر جنسیت زنان نسبت به آنان تبعیض روا می دارند؛ یعنی برای گروه زنان بدون توجه به خواست ها، منافع، توانایی ها و نیازهای فردی آن ها محدودیت های خاصی مقرر می کنند. زنان از حقوق مساوی با مردان محروم اند و آزادی هایی که برای گروه مردان وجود دارد از گروه زنان دریغ می شود. افزون بر این، در مورد مردان برحسب شایستگی های فردی و انسانی داوری می شود، اما مبنای داوری در مورد زنان فضیلت های زنانه است یعنی زنان از حقی مساوی با مردان برای دنبال کردن علایق شخصی خود برخوردار نیستند.
هدفی که فمینست های لیبرال اصلاح طلب در جامعه شناسی دنبال کرده اند اثبات این نکته بوده که تفاوت های قابل مشاهده میان دو جنس داتی نیست بلکه نتیجۀ جامعه پذیری و "همگون سازیِ جنس و نقش" است. تفاوت رفتار با دختران و پسران کمابیش از بدو تولد آغاز می شود و از شکوفایی کامل ظرفیت های انسانی زنان جلوگیری می کند. پژوهش گران فمینیست با تحقیقات خود وجود تبعیض علیه زنان و برخورد متفاوت با آنان را نشان داده و همین مسئله را زمینه ساز جایگاه فرودست زنان در جامعه دانسته اند. برای آزاد کردن زنان باید نشان داد که زن و مرد از ظرفیت های یکسان برخوردارند، زنان خصوصیات کامل انسانی دارند و تفاوت میان زنان و مردان ناشی از تفاوت تربیت تربیت دختر و پسر و همچنین ناشی از تفاوت انتظارات جامعه از آنان و وجود قوانین تبعیض آمیز است.
فمینیسم لیبرالی در میان نظری های فمینیستی معاصر در اقلیت قرار گرفته است. با این همه فمینیسم لیبرالی در جنبش زنان آمریکا در دوران معاصر بیشتر از هر نظریه فمینیستی دیگر رواج دارد: بیشتر نوشته های مردم پسندی که درباره مشاغل زنان، برابری زن و مرد در مقام والدین و نیاز به آموزش فارغ از جنسیت برای کودکان منتشر شده اند، برپایه همین نظریه استوارند؛ این نظریه ارزش ویژه ای برای عرصه خصوصی زنان قایل نمی شوند و برای وظایف خانگی و خرده کاری های بی اجر ومزدِ زندگی خانوادگی چندان بهایی نمی دهد. در عوض، همین عرصه خصوصی رشته بی پایانی از توقعات، وظایف خانه داری که بی اجر و مزد، بدون ارزش و بی اهمیت تلقی می شوند، مراقبت از کودکان، و خدمت عاطفی، عملی و جنسی به مردان، را برای زنان در بر می گیرد. پاداش های راستین زندگی اجتماعی مانند پول، قدرت، منزلت، آزادی، فرصت های رشد و بالا بردن ارزش شخصی را باید در عرصه عمومی جستجو کرد. نظامی که از دسترسی زنان به عرصه عمومی جلوگیری می کند، بار مسئولیت های عرصۀ خصوصی را به گردن آن ها می اندازد، آن ها را در خانه های مجزا محبوس می سازد، و شوهران را از هرگونه درگیری با گرفتاری های عرصه خصوصی معذور می دارد، همان نظامی است که نابرابری جنسی را به بار می آورد.
اگر پرسیده شود که نیروهای اساسی در این نظام کدامند، فمینیست لیبرال به تبعیض جنسی اشاره می کند. به خاطر همین تبعیض جنسی است که زنان از همان کودکی محدود و علیل می شوند تا آن که نقش هایی را در بزرگسالی پذیرا گردند که آن ها را از انسانیت کامل محروم سازد. در واقع همین نقش های جنسی است که با قید و بندها و شرایط ویژه ای که بر زنان تحمیل می کنند، از آن ها چنین موجوداتی به وجود می آورند.
تبعیض جنسی، مانند تبعیض نژادی، مردان و زنان را در قالب های شخصیتی انعطاف پذیر محبوس می سازد و اجتماع را از شکوفایی استعدادهای اعضایش محروم می کند، زنان را دست کم می گیرد و و از تحقق گرامی ترین ارزش های فرهنگی ما که همان آزادی و ارزش فردی اند، پیوسته جلوگیری می کند.
فمینیست های لیبرال برنامه های زیر را برای از میان برداشتن نابرابری جنسی پیشنهاد می کنند:
بسیج در جهت کاربرد امکانات موجود سیاسی و قانونی که در حال حاضر برای تغییر وضع در دسترس می باشند؛ تأمین فرصت های برابر اقتصادی؛ دگرگونی در خانواده، مدرسه و پیام های رسانه ای همگانی تا آن که مردم دیگر در نقش های جنسیِ شدید و دربسته، اجتماعی نشوند؛ وکوشش های همه افراد برای مبارزه با تبعیض جنسی در هر کجا که روزانه با آن روبرو می شوند؛ ترتیب زندگی آرمانی برای فمینیت های لیبرال آن ترتیبی است که طی آن هر فردی مناسب ترین سبک زندگی را برای خود برگزیند و گزینش او از سوی دیگران مورد پذیرش و مورد احترام قرار گیرد. حال می خواهد زندگی مجردی باشد یا نیمی از درآمد خانوادگی را عهده دار شود، بچه دار یا بی بچه باشد و یا نوعی ارضای جنسی انعطاف پذیر را در پیش گیرد.
انتقاد از فمینیسم لیبرال
فمینیست های لیبرال در پژوهش های خود به کاوش در تجربیات زندگی زنان نمی پردازند و به کاربرد مفاهیم و ابزاری که برای شناخت جامعه از دیدگاه مردان خلق شده اعتراضی نمی کنند. وجود دیدگاه های مردمحور در تعیین اهمیت مسایلی که باید مورد پژوهش قرار داد نیز به اندازه کافی مورد چون و چرا قرار نمی گیرد. این دیدگاه هوادار گنجاندن زنان در نمونه های پژوهشی و انجام پژوهش به دست زنان است اما به بنیان رویکردهای نظریِ موجود دست نمی زند. با این همه، تحقیقات فمینیست های لیبرال اصلاح طلب شیوه های محرومیت زنان از فرصت های برابر و گونه های تبعیض علیه زنان را نشان داده و بنیان این اعتقاد را که تقسیم کار جنسی منشأ طبیعی و جبری دارد متزلزل کرده است.جسی برنارد، نظریه پرداز فمینیسم لیبرال، با تقسیم ازدواج به «ازدواج فرهنگی» که برای زنان جنبه آرمانی دارد و «ازدواج نهادی»، ازدواج نوع دوم یعنی ازدواجی را که در واقعیت وجود دارد را به نفع مردان و به ضرر زنان میدانست و خواستار رهایی زنان از آن بود. وی با ارائه شواهدی از درجه تنش زنان و مردان ازدواج کرده و زنان و مردان مجرد، نتیجه میگرفت: ازدواج برای مردان خوب و برای زنان بد است و تأثیر نابرابر زناشویی روی دو جنس، زمانی متوقّف خواهد شد که زن و شوهر از قید و بندهای نهادی رایج رهایی یابند و ازدواجی را در پیش گیرند که با نیازها و شخصیتشان بهترین همخوانی را دارد.در سال 1972 جسی برنارد چنین استدلال کرد که در حالی که ازدواج برای "مرد" تندرستی واعتبار وسلامت روحی وروانی در بر دارد ، برای "زن" محدودیت ،افسردگی ،اضطراب در پی دارد.
منابع:
- ریتزر، جورج، نظریه های جامعه شناسی در دوران معاصر، محسن ثلاثی، تهران، علمی، 1374.
- سیدمن، استیون، کشاکش آرا در جامعه شناسی، هادی جلیلی، نشر نی، تهران، 1386.
-کریمی، مجید، بررسی افکار و اندیشه های دوروتی اسمیت،گروه مطالعات زنان انجمن جامعه شناسی ایران،1388.
- مساکنی، سپهر، نگاهی به فمنیسم زن محور، دانشجوی جامعه شناسی دانشگاه تهران،1387.
- معرک نژاد، رسول، فمینیسم و گرایش های آن،. moarek.blogfa.com
- سایت خانه نظریه پردازان هزاره سوم، www.iftad.org.
/ج