مقدمه
پژوهش تاریخی بر مبنای رویکردهای نظری، عرصهای است که مطالعهی تاریخ را هدف مندتر و جست و جوی نتایج کاربردیتر تاریخ پژوهی را میسر و هموار میسازد. نشانهشناسی (1) از جمله فراخترین این رهیافتهای نظری است که به پژوهش تاریخی، ماهیتی نظاممند میبخشد به ویژه آن گاه که تاریخ پژوه در صدد آن است که از بستر متون به معناکاوی بپردازد و از چنین رهگذری، از تاریخ محض و گسسته با زمان حال برهد و به مطالعهی جامعه شناختی و تاریخی کاربردی بپیوندد، کارآیی و اهمیتی فزونتر مییابد.روشن است که نشانهشناسی با تأکیدی که بر نقش مایههای بصری دارد، از یک سو میتواند به محققان تاریخ در مطالعهی متون بصری تاریخی مددرسانی کند عرصهای که از آن میتوان به مثابه یکی از بسترهای مغفول ماندهی تحقیقات تاریخی یاد کرد و از این منظر متنیت تاریخ پژوهی را از انحصار و محدودیت متون نوشتاری برهاند؛ و از دیگر سو با ساختار و فربهی نظری خود، زمینه را برای بازجستِ نقش و تأثیر جزئیات بر کلیت موضوع مورد پژوهش، هموار کند. اما آن چه بر ارزش روشی نشانهشناسی در حیطهی پژوهشهای تاریخی میافزاید، هدف معناکاوانهای است که در این روش دنبال میشود و به محقق تاریخ این امکان را میدهد که از دریچهی نشانهها، برای متنیت تاریخی معناآفرینی کند و یا دست کم به جست و جوی مایههای معنایی برخیزد.
چنین قابلیتهایی در دل روش نشانهشناسی، کمک شایان توجهی به شالوده شکنی نوشتارهای تاریخ پژوهانهای میکند که به دلیل غفلت از روشهای کارآمد و هم چنین قلت دادههای تاریخی، در محدودهی تنگ بازگفتههای تاریخ سیاسی و نظامی در جا زدهاند و رهیافتهایی کاملاً سنتی به پیکرهی تاریخ اندیشی میافکنند. محقق تاریخ با تمسک به نشانهشناسی، پویندگی و روح را به مطالعات تاریخی بازمیگرداند و میکوشد بریدهای هر چند کوچک از تاریخ اجتماعی را در محصول نوشتاری خود بازتاب دهد؛ و روشن است که مطالعهی تاریخ اجتماعی بدون عنایت به متون بصری، مطالعهای سترون و نافرجام خواهد بود. دیوارنگاشتهها، نقاشیها، تذهیبها و طلااندازیها، و مسکوکات، چشم اندازهایی از تفکر و نگرش مردم را در گسترهی تاریخی سراسر سیاسی و نظامی در کالبد خود جا دادهاند. و نشانهشناسی دروازهای گشوده است که پژوهش در این عرصه را به تاریخ هدیه میکند. و از سوی دیگر این امکان را به محقق میدهد که آن چه در تاریخ دریافت کردنی نیست، از پسِ رمزگانها و نظامهای نشانهای بازجوید.
به طور کلی هدف و مقصود نشانهشناسی، مطالعهی نظامهای نشانهای مانند زبانها، رمزها، نمادها، نشانههای علامتی و مواردی از این دست است. نشانهشناسی از این منظر که به درک واقعیتهای عینی جهان و تاریخ مدد میرساند در مطالعات تاریخی اهمیتی مضاعف مییابد؛ اگر هدف محقق بازجستِ معنامندی پدیدارهای تاریخی باشد، نشانهشناسی یکی از بهترین روشهای کارآمدی است که با ایجاد معنی و یا به تعبیر رولان بارت (2) با «فرایند معنی دار شدن» سرو کار دارد.(3)
دوسوسور، پیرس و بازخوردهای نشانهشناسی در جهان بینی بارت
هر چند نشانهشناسی عمری به درازنای تاریخ دارد و نظریهای نیست که به یک باره شکل گرفته باشد اما محققان روششناس، عموماً سرچشمهی این نظریه را در رهیافتهای فردینان دوسوسور (4) و چارلز پیرس (5) بازجستهاند. اولی بیشتر از منظری فنی و زبانشناسانه به این نظریه پرتو افکنده است و دومی رویکردی منعطفتر دارد. در واقع این هر دو، میان دانش و نشانه پیوندی تازه برقرار کردهاند و این رویکرد فکری را به قلمرو مطالعات دانشی وارد ساختهاند.(6)پیرس با طرح نظریهی سه گانه ی خود، اهمیت نشانهشناسی را در مطالعات و پژوهشهای تاریخ هنر دو چندان کرد. بر اساس این نظریهی سه گانه، پیرس معتقد است که همهی نشانهها تا حدی شمایلیاند و دلالتشان به واسطهی مشابهتشان با موضوعشان است. نمایهای اند چون از موضوعات تأثیر میپذیرند و هم چنین نمادین اند. برای درک این تقسیم بندی نظری سه گانه، باید به گفتاری از خود پیرس ارجاع داد آن جا که در باز توصیف چنین رهیافتی مینویسد: «مثلاً جمله باران میبارد را در نظر بگیرید در این جا شمایل عبارت است از تصویر ترکیبی ذهنی از روزهای بارانی که اندیشگر تجربه کرده است. نمایه عبارت است از همهی آن چه او به موجبشان آن روز را آن گونه که در تجربه او جا گرفته است تشخیص میدهد. نماد عبارت است از کنش ذهنی که به موجب آن، او آن روز را در حکم روزی بارانی مشخص میکند.»(7) و کاملاً پیداست که همهی این توضیحات اگر در یک پژوهش معطوف به متن تاریخی لحاظ شود، محقق از انفعال رهیده و قدرت تجزیه و تحلیل گریِ به مراتب فزونتری خواهد یافت.
اما هدف این نوشتار، مطالعهی رهیافتهای بارت از منظر نشانهشناسی و تأثیراتی است که بر پژوهشهای تاریخی نهاده است. آن چه پیرس و نظریه پردازیهای نشانهشناسانهی او را به دیدگاههای بارت نزدیک میکند، در نکتهای نهفته است که در بازتوصیف رویکردهای پیرس در ارتباط با تاریخ هنر متذکر شدهاند و این نکته عبارت است از آن که نظریهی پیرس، با دلالت بر چیزی ختم پیدا میکند که به ما کمک میکند دربارهی جنبههای فرایند هنر در جامعه بیندیشیم.(8)
بارت گرچه همواره با رویکردهای جامعه شناختی خود بازشناسایی شده است، اما همواره با دیدگاهی ظریف اندیشانه، گوشه چشمی به هنر و تاریخ هنر نیز افکنده است؛ شاخصهی چنین نگرشی را میتوان در رویکردهای بارت در مواجهه با هنر عکاسی بازشناخت که فشردهای از آن را در کتابی مستقل با این موضوع، تحت عنوان اتاق روشن، اندیشههایی درباره عکاسی میتوان بازیافت؛ زاویه دید بارت نسبت به عکس، از یک سو واجد باری تاریخی ست و از دیگر سو بازنمایاننده ی نگرش معطوف به نشانهشناسی او. نگرش ما به تاریخ میتواند همچون نگاهی باشد که بارت در برابر عکسهای دلخواهش ابراز میدارد؛ و خلاصهای از این نگاه ظریف مبتنی بر نشانهشناسی را در این گفتار از بارت میتوان بازجست: «روزی خیلی پیش از این، اتفاقاً عکسی دیدم از ژروم، کوچکترین برادر ناپلئون، که در 1852 گرفته شده بود. با حیرتی که هنوز هم قادر به کاستنش نیستم دریافتم: من چشمانی را مینگرم که امپراطور را نگریسته است؛ گاه بر این حیرت اشارتی میکردم، اما چون به نظر میآمد نه کسی در آن سهیم است و نه حتی آن را میفهمد (زندگی سرشار از این خرده اشارتهای تنهایی است) از یادش بردم.» (9)
مشابه چنین جملاتی را باز هم در همین کتاب میتوان یافت که هم روزنهای به روی تاریخ اندیشی و هم نشانهشناسی از منظر بارت است. متن تاریخی و تاریخ را میتوان بر اساس بازتعریفی که بارت از عکاسی ارائه میدهد، بازتوصیف کرد: «عکس به همان رده ابژههای برگ برگ لایه لایهای تعلق دارد که دو برگش جدایی پذیر نیست مگر به ویرانی هر دو: قاب پنجره و چشم انداز» (10)
بهره جویی بارت از دو اصطلاح «استودیوم» (11) و «پونکتوم» (12) در بازتوصیف عکسها، شمهی دیگری از جهان بینی نشانهشناسانه ی بارت را در مواجهه با نقش مایههای بصریِ واجد بار تاریخی، بازمی نمایاند. نخستین عنصر تأثیرگذار در عکسها را بارت «استودیوم» مینامد و در توصیف آن مینویسد: «از طریق استودیوم است که من مجذوب بسیاری از عکسها میشوم، چه در حکم سند سیاسی تلقیشان کنم، چه به عنوان صحنههای معتبر تاریخی ازشان بهره مند شوم.» بارت عنصر دوم را «پونکتوم» مینامد و معتقد است که پونکتوم، «استودیوم را گسسته (یا قطع) خواهد کرد. این بار این من نیستم که در طلبش هستم (آن سان که گستره استودیوم را با هشیاری مطلقم به تصرف درمی آوردم) این بار این عنصر است که از صحنه برمی آید، انگار که تیری از کمان برجهیده، و در من رخنه میکند.» (13) این نگرش نشانهشناسانه گرچه در حوزهی هنر و مشخصاً عکاسی، مطرح شده است، اما بازتابها و پژواکهای آن را در گسترهی پژوهشهای تاریخی و از منظر پژوهندهی نشانهشناس تاریخ نیز میتوان بازیافت.
وجه نشانهشناسانه ی واژههای قلمرو بارت
اما آن چه در مبحث حاضر روشنگرِ رویکردهای نشانهشناسانه ی بارت در مواجهه با پیکرهی متون است، ارایه ی بازتعریفی روشن و رسا از مجموعه واژههایی است که بارت از قلمرو نشانهشناسی به ودیعه میگیرد و در نوشتار خود بازتاب میدهد. به طور کلی در منظومهی فکری بارت، با مجموعه کلید واژههایی مواجهیم که ریشه در رویکردهای نشانهشناسانه ی مطرح شده در درس گفتارهای دوسوسور دارد از جمله نشانه (14)، دال (15) و مدلول (16)، لانگ (17) و پارول (18)، روایت (19)، متن (20) و بینامتنی (21)، رمزگان (22) و بافت. (23)نشانه همان دروازهی ورودی به روی شناخت و بازتحلیل معنامندی هر پدیداری و از جمله پدیدارهای تاریخی است. نشانه آبستن دو واژهی کلیدی دیگر یعنی دال و مدلول است؛ مدلول متوجه بازنمود ذهنی هر پدیدهای است و دال، برعکس واجد جوهرهای مادی است و میتواند دربرگیرندهی اشیاء، تصاویر، آواها و یا رویدادها و متون تاریخی باشد. بارت یکی از مهمترین نظریه پردازانی است که از تعاریف نشانهشناسانه ی دوسوسور در مطالعات و نظریه پردازیهای خود بهره برده است؛ مهمترین وجه تأثیرگذار در نگرش دوسوسور در معنای غیرارجاعی نشانه از نگاه او نهفته است. بر این اساس دوسوسور معتقد است یک نشانه حاکی از ارجاع یک واژه به اشیایی در جهان نبوده بلکه آمیزش آسان گیر یک دال و یک مدلول است.(24) چنین نگرشی خود واجد وجهی از متنیت تأثیرگذار بر نشانههاست. و این متنیت را میتوان تاریخ و بسترهای تاریخی تعبیر کرد. پیوند دال و مدلول از این رهگذر باید در بطن یک بینامتن (که واجد باری تاریخی و زمانمند است) تحقق پذیرد. آن جا که دوسوسور از معنامندی واژهها نه به خاطر کارکردی ارجاعی، بلکه به خاطر کارکردشان در نظام زبانی موجود در هر موقعیت زمانی، سخن میگوید و آن را نظام هم زمانی مینامد، در واقع به طور غیرمستقیم به همین بینامتن و یا به دیگر سخن تاریخ، اشاره میکند.(25) مرجع نشانه، نه خودِ جهان، بلکه همین نظام است. از این منظر است که مطالعهی نشانهها در قالب همین نظام به هم پیوسته و این بینامتن تاریخی تحقق میپذیرد. بارت یکی از مهمترین چهرههایی است که به چنین بینامتن تاریخمندی وجههی محققانه و روشی میبخشاید.
دو واژهی هم سو و کاربردی دیگر از سوی بارت، لانگ و پارول است؛ این دو واژه افزون بر تعاریف زبانشناسانه، واجد بار اجتماعی هم هستند. هر چند که در تعاریف زبانشناسانه هم این بار اجتماعی را با خود به یدک میکشند: «زبان به عنوان یک نهاد اجتماعی، به هیچ وجه یک فعل به شمار نمیآید و تابع هیچ تصمیم از پیش گرفته شدهای نیست... زبان اساساً یک قرارداد جمعی است که فرد اگر میخواهد با دیگران ارتباط برقرار کند، باید آن را در تمامیتش بپذیرد.» (26) در واقع لانگ معطوف به واقعیت عینی اجتماعی است و پارول امری جزئی و فردی که در بستر لانگ تحلیل میشود. لانگ بستر فرهنگی و کلیتی ناظر بر رویدادها و نظامهای زمانمند تاریخی یا به تعبیر دیگر پارول هاست، لانگ آداب و رسوم و ساختار پارول است، و پارول بریدههایی از زمان که در پیوند با لانگ ماهیت مییابد. پارول یک تکه از بافت فکری تاریخ اجتماعی در یک برش زمانی است. نوعی از پوشش، نوعی از مشی صوفیانه، نوعی از سنت اجتماعی که به مثابه یک نشانه از دل یک ساختار بیرون کشیده میشود و بر اساس لانگ و تأثیرات گریزناپذیر آن، بازتحلیل میشود. بارت در تعریف پارول مینویسد: «گفتار در وهله اول از ترکیبی که گوینده با استفاده از آن میتواند از رمز زبان استفاده کند تا اندیشه شخصی خویش را بیان کند و در وهله دوم از ساز و کارهای روانی جسمانی که به فرد اجازه میدهد این ترکیبها را ظاهر سازد، ساخته شده است.» (27)
دیگر کلید واژههای معطوف به نظریهی نشانهشناسی بارت نیز واجد بار تاریخیاند؛ از جمله میتوان به واژهی بافت اشاره کرد که در توصیف آن چنین نوشتهاند: «همواره که متن شکل میگیرد محیطی را نیز دگرگون میکند و این محیطش که همانا بافت است به عنوان یکی از لایههای متنی در امر ارتباط و شکل گیری معنا شرکت میکند و همچون متن رمزگشایی میشود. به گونهای که این دو تعامل با هم پدیدار میشوند. از این رو هیچ نظام نشانهای را نمیتوان محصور به خود در نظر گرفت بلکه ویژگیهای محیطی که در آن واقع میشود، در به عینیت رسیدن آن نقش مهمی دارند و کارکرد اجتماعی و ارتباط هر نظامی بدون در نظر گرفتن ویژگیهای موقعیتی ناظر بر آن ناممکن است.» (28)
واژهی مهم دیگری که در آثار بارت به فراوانی تکرار شده است و صبغهای نشانهشناسانه دارد، متن است؛ متن بستری است که نشانهها در آن میبالند، هستی مییابند و زمینه را برای شناخت بیشتر هموار میکنند. نشانه، تکهای است که از متن برمی خیزد و بیمراجعه به متن که به نظر میرسد فی نفسه واجد باری تاریخی و گفتمانی است محلی از اعراب ندارد. به دیگر سخن: «نوع نشانه، یعنی اینکه آیا نشانهای شمایلی، نمادین یا نمایهای ست نیز وابسته به متنی میباشد که نشانه در آن به کار میرود و هیچ قطعیت از پیش تعیین شدهای نمیتوان بر آن متصور شد.» (29)
بارت در توصیف متن می نوسد: «کلافی به هم بافته از نقل قولها، ارجاعها، پژواکها، و زبانهای فرهنگی (چه زبانی فرهنگی نیست؟) پیشین یا معاصر، که در یک استریوفونی گسترده، دمادم از متن گذر میکنند. بینامتنی را که هر متنی در آن درگیر شده، خود میان متن متنی دیگر میشود، نباید با خاستگاه متن اشتباه گرفت: تلاش برای یافتن سرچشمهها و تأثیرپذیریهای یک اثر به معنی افتادن به دام اسطوره پیوند نسبی است؛ نقل قولهایی که یک متن را متشکل میسازند بینام، غیرقابل ردیابی، و با این حال از پیش خواندهاند: آنها نقل قولهایی بدون علامت نقل قول اند.» (30)
این تعریف و این گفتار از یک سو، هم مؤید تعریف نشانهشناسانهی متن و هم بازگو کنندهی مفهوم برجستهی دیگری است که در منظومهی فکری بارت به کار میآید: بینامتنیت.(31)
اما آن چه در میان این واژهها بیش از دیگر اصطلاحات، بار گفتمانی و وجهه و صبغهی تاریخمند دارد، واژهی بینامتنیت و بینامتنی ست. دربارهی چرایی و اهمیت بینامتن، اشاره به این گفتار میتواند مفید فایده باشد: «هر متن خود مقدمهای است برای قرابت متنهای بیشمار؛ استقلال هر متن ادعایی ست واهی زیرا که فضای هر متن تداعیکننده متون پیشین و درآمدی به سوی متون دیگر است.» (32)
این گفتار با همهی ایجاز و اختصار خود بازگو کنندهی اهمیت تاریخیت در هر پژوهش نشانهشناسانه ی مبتنی بر بینامتنیت است. و بر این اساس، شایسته و بایسته به نظر میرسد که پرتوهایی بر شکل گیری بینامتنیت و پایههای نظری آن افکنده شود. ریشهی نظریهی بینامتنیت را در نگرههای دوسوسور بازجسته اند. نگره هایی که وی در گسترهی زبانشناسی مطرح کرد اما تأثیرات فراگیری بر اکثر حوزههای مطالعاتی علوم انسانی نهاد. در بینامتنیت متأثر از دوسوسور از رمزگانها و نشانهها به کرات یاد میشود اساساً بر بنیان بینامتنیت، «آثار ادبی (بخوانید آثار نوشتاری) بر اساس نظامها، رمزگان ها، و سنتهای ایجاد شده توسط آثار ادبی پیشین بنا میشوند. دیگر نظامها، رمزگان ها، و سنتهای هنری و در کل فرهنگی نیز در شکل گیری معنای یک اثر ادبی (نوشتاری) اهمیتی اساسی دارند.» و این امر به روشنی مؤید بار تاریخی از یک سو، و بار نشانهشناسانه از سوی دیگر است. چنین وجههای را فرکلاف نیز در یکی از نوشتارهای خود بازتاب داده است، آن جا که مینویسد: «تفسیر بینامتنی به این موضوع بستگی دارد که متن را متعلق به کدام مجموعه بدانیم و در نتیجه چه چیز را میان مشارکین، زمینه مشترک و مفروض بخوانیم.»
واژهی روایت هم واژهای است که در نشانهشناسی از منظر بارت، کاربرد فراوان دارد و کاملاً تاریخمند است؛ چرا که «روایت مجموعهای از رویدادهاست؛ این رویدادها در یک رشته به نظم کشیده میشوند، همین رویدادها هستند که عمل روایت اصلاً برای اینکه هستی بیابد، شروع به غیرواقعی سازی آنها میکند.» (33) بارت نویسندهی کتابی است که در آن به روایت توجهی ویژه دارد: درآمدی بر تحلیل ساختاری روایتها.
بارت، نشانهشناسی و تاریخ پژوهی
رویکرد بارت در مطالعات و نگره هایی که به تأسی از تفکر نشانهشناسی مطرح میکند، رویکرد یک متفکر آگاه از اهمیت تاریخ و تاریخمندی است. اساساً بارت همواره در تحلیلهای مبتنی بر نشانهشناسی، به بنیانهای اجتماعی و بسترهای زمینه ساز و گفتمانهای تاریخی توجه دارد؛ و بدین وسیله یکی از نقیصههای مهم نظریهی نشانهشناسی را که به نظر میرسد بخشی از آن متضمن نادیده گرفتن مناسبات تاریخی ست، برطرف میسازد. بارت تا بدان پایه بر اهمیت بسترها و گفتمانها مُصر است که اساساً نشانهشناسی را برای تحلیل انتقادی واقعیتهای اجتماعی و تاریخی کارآمد میداند و خود در این زمینه مینویسد: «این امید مرا مشعوف میکند: محکوم کردن اسطورههای طبقه خرده بورژوازی پر ادعا برای من وسیلهای برای رشد چشمگیر فراهم میکند. این وسیله نشانهشناسی بود، یعنی تحلیل دقیق فرایندهای معنی بخشی که به وسیله آنها طبقه بورژوا فرهنگ تاریخی و طبقهای خود را به طبیعت جهانی تحمیل میکند. بنابراین، نشانهشناسی به نظر من در برنامه و وظایف خود، روش اساسی نقد ایدئولوژیکی است.» (34)یکی از مهمترین عرصههایی که بارت، از رهگذر آن، کوشیده است کارآمدی نظریهی نشانهشناسی را در پیوند با بنیانهای تاریخمند به اثبات رساند، مطالعهی اسطورهها است که تبلور آن را در دو کتاب مهم بارت یعنی اسطورهشناسی ها و اسطوره، امروز میتوان بازیافت. نکتهی جالب توجه در نگاشتههای بارت و رویکرد او در این نوشتارها این است که وی حتی در آثاری هم چون لذت متن هم که نوشتاری با ماهیتی نسبتاً متفاوت با دیگر آثار اوست، باز هم از تاریخ غافل نیست چنان که یزدانجو در مقدمهای که برای ترجمهی این اثر مینگارد در وصف آن مینویسد: «لذت بارت جامعهشناسانه است اما اجتماعی نیست، فردی است اما شخصی نیست، روانی است اما روانکاوانه نیست، تاریخمند است اما تاریخی نیست، به زبانی ست و نه زبانشناسانه، نه در معنادهی که در معنازایی است: لذت نیچهای.» (35) اما چنان که پیش از این اشاره شد بارت در گسترهی اسطورهپژوهی خود، که مطالعهای کاملاً تاریخی است، نگاهی نشانهشناسانه دارد. برای بازشناسایی چنین رویکردی، گفتار زیر را که مجموعهای از نقلقولها از بارت و مفسران اوست نقل میکنیم: «اسطورهها یک نظام ارتباطی هستند، یا یک پیام، یک روش دلالت، یک شکل، یک نوع کلام، ... که با گفتمان به سایرین منتقل میشود اسطورهها با موضوع پیام خود تعریف نمیشوند بلکه نحوه بیان آنها در انتقال پیام آنها را تعریف میکند. این بدان معنی است که مفاهیم و مراحل نشانهشناسی را میتوان در مطالعه اسطورهها به کار برد. برای درک این مطلب باید ادعاهای نشانهشناسی را به خود یادآور شویم. بارت خاطرنشان میکند که نشانهشناسی رابطه بین دو واژه را مطرح میکند، دال و مدلول. تمایزی که سوسور هم آن را مطرح کرده است. اصطلاح سومی هم هست: خود علامت (چه علامت زبانشناسی و چه اسطورهشناسی)، که دربردارنده دال و مدلول است. بارت مایل است از این بحث برای مطالعه اسطورهها استفاده کند و مثال اولیه و مقدماتی در مورد نحوه انجام این کار ارائه میدهد.» (36)
بارت در یکی از سرفصلهای مطالعه انتقادی خود دربارهی اسطوره و ریشهها و بن مایههای شکل گیری آن، به تحلیل چیزی میپردازد که از آن تحت عنوان تأثیر و تأثر معنا و شکل نام میبرد و این بحث به یادآورنده ی بحث دال و مدلولی است که دوسوسور در زبانشناسی ساختارگرای خود، مطرح کرده و بارت آن را در قالب چیزی تحت عنوان دلالت، بسط داده و به آن بار اجتماعی و تاریخی بخشیده است. بارت در بازتوصیف خود از تأثیر و تأثر متقابل، معنا و شکل را ارائه میدهد و نشان میدهد که این هر دو تا چه پایه در هم تنیده شدهاند و در عین حال قابل انفکاک از یکدیگرند: «معنا همیشه آنجاست تا شکل را عرضه کند؛ شکل همیشه آنجاست تا از معنا پیشی بگیرد و هیچگاه تضادی، کشمکشی یا شکافی میان معنا و شکل وجود ندارد آنها هرگز در یک مکان قرار ندارند به شیوهای مشابه اگر من در ماشین باشم و از پنجره به منظره نگاه کنم میتوانم عامدانه نگاهم را بر منظره بدوزم یا بر شیشه.» (37) بارت در مقاله گفتار تاریخی خود میکوشد شمهای از دیدگاههای خود را دربارهی نشانه و نشانهشناسی در مطالعات تاریخی بازشکافی کند؛ وی در همین زمینه مینویسد: «گفتار تاریخی ظاهراً دارای دو نوع گذرنمای معیار است. نخستین گروه این گذرنماها، نشانه شیوهای ست که میتوان آن را شیوه ناظر نامید. این شیوه مترادف مقولهای ست که آن را در سطح زبان مقوله استنادی مینامند که شامل پیام (رویدادی که روایت میشود)، رمز یا کدگفتار (سهم راوی در گفتار) و پیامی درباره کد گفتار (ارزیابی نویسنده از منابع و مآخذی که استفاده نموده) است.»
بارت با در برابر هم قراردادن متن و اثر، به تعبیر آلن، دیدگاههای سنتی متن پژوهی را در معرض رویکرد نشانهشناختی نوینی قرار میدهد که نگرش سنتی در مطالعات و پژوهشهای تاریخی را هم به چالش میکشاند؛ بارت نسبت متن با اثر را نسبت دال مادی با مدلول میداند و مینویسد: «این تصور از متن حاکی از آن است که پیام مکتوب مانند نشانه تبیین میشود، از یک سو دال (مادیت حروف و مادیت ارتباط آنها با کلمات، جملات، بندها، و فصلها)، و از سوی دیگر مدلول، معنایی که همزمان اصیل، تک سویه، و قطعی بوده، با صحت نشانههایی که متن در برمی گیرد معین میشود. نشانه کلاسیک یک طومار مهر و موم شده است که بستارش معنا را در حصار خود گرفته، آن را از تزلزل یا تشدید یا انحراف به دور میدارد. در مورد متن کلاسیک نیز به همین نحو: این متن اثر را بسته، آن را به الفاظ خود مقید کرده، به مدلول خویش جذب میکند.» (38) به این ترتیب، بارت متن را عرصه ای، هم برای بازجست تاریخ و تاریخیت در کنار روزمرگی و جامعه میداند، و هم پژوهش در این عرصه را گونهای تحقیق نشانهشناسانه ارزیابی میکند.
جمعبندی
بحث مطالعات بینارشته ای، بحث نوظهوری نیست. هدف اصلی از نگارش این نوشتار تنها افکندن پرتوی ولو بیرمق بر عرصهای بود که میتواند تاریخپژوهی را به راه و روزنی کارآمدتر رهنمون شود. چشمانداز موجزی که در این مقاله از نشانهشناسی و رهیافتهای بارت در این عرصه، تصویر شد شاید تنها تلنگری بوده باشد برای بازجست و کاربست این بنیان روشی در تحقیقات تاریخی و به ویژه گسترهی تاریخ اجتماعی و تاریخ هنر.پی نوشت ها :
1.semiology.
2.Roland Barthes.
3.استربناتی، دومینیک (1388). مقدمهای بر نظریههای فرهنگ عامه. ترجمهی ثریا پاک نظر. تهران: گام نو، ص 153.
4.Ferdinand de Saussure.
5.Charles Sanders Peirce.
6.ضیمران، محمد (1382). درآمدی بر نشانهشناسی هنر. تهران: نشر قصه، ص 8.
7.به نقل از: الکینز، جیمز (1385). «نظریه نشانهشناسی پیرس برای تاریخ هنر چه سخنی دارد؟». ترجمهی فروزان سجودی. گلستان هنر، ش 3، ص 19.
8.همان، ص 20.
9.بارت، رولان (1387). اتاق روشن، اندیشههایی درباره عکاسی. ترجمهی نیلوفر معترف. تهران: چشمه، ص 15.
10.همان، ص 18.
11.stadium.
12.punctum.
13.همان، ص 42.
14.Symbol.
15.signifier.
16.signified.
17.langue.
18.parole.
19.narrative.
20.text.
21.intertextual.
22.codes.
23.context.
24.آلن، گراهام (1385). بینامتنیت. ترجمهی پیام یزدانجو. تهران: نشر مرکز، ص 20.
25.همان، ص 22.
26.بارت، رولان (1370). عناصر نشانهشناسی. ترجمهی مجید محمدی. تهران: انتشارات بین المللی الهدی، ص 20.
27.همان، ص 21.
28.بال، میگی (1381). «نشانهشناسی به مثابه نظریهای در باب هنر». ترجمهی فروزان سجودی. ترهان، نیم سالانه زیباشناختی، ش 6، ص 19.
29.سجودی، فروزان (1382). نشانهشناسی کاربردی. تهران: نشر قصه، ص 215.
30.آلن، همان، ص 104.
31.intertextuality.
32.ضیمران، همان، ص 174.
33.متز، کریستین (1376). نشانهشناسی سینما. ترجمهی روبرت صفاریان. تهران: ایثار، صص 52 و 54.
34.استریناتی، همان، ص 152.
35.بارت، رولان (1385). لذت متن. ترجمهی پیام یزدانجو. تهران: مرکز، ص 12.
36.استریناتی، همان، ص 156.
37.بارت، رولان (1380). «اسطوره در زمانهی حاضر». ترجمهی یوسف اباذری. ارغنون، ش 18، ص 99.
38.آلن، همان، ص 95.