مترجم: کریم سنجابی
در دید اول به نظر می رسد پنداری که هر فرد را بر کرسی افتخار قرار می دهد و خودمختاری کامل او را اعلام می دارد، جامعه را به ذرات پراکنده ای از شخصیتهای جدا و مستقل تقسیم می کند. هرگونه پیوستگی اجتماعی گسیخته می شود و فقط افرادی تنها تنها در کنار یکدیگر باقی می مانند و جامعه به عنوان «موجود اجتماعی» نابود می گردد.
تعبیر کمال مطلوب مروجان نظام بیحکومتی به این معنی اشتباه محض است. برعکس در هیچ مسلک اجتماعی کلمات همبستگی و برادری به این اندازه تکرار نمی شود. در نظر آنان سعادت فردی و سعادت اجتماعی جدانشدنی هستند. جامعه هوبس و یا جامعه استیرنر که در آن هر انسانی متجاوز و دشمن همه ی افراد دیگر است مورد نفرت آنها است، آن چنان وضع فقط می تواند تصویری از جامعه ی امروزی باشد. ولی به نظر آنان انسان یک موجود کاملاً اجتماعی است. فرد و جامعه دو مفهوم مرتبط به یکدیگر هستند که تصور یکی بدون دیگری ممکن نیست.
احدی این صفت اجتماعی آدمی را قویتر از باکونین بیان نداشته و حتی شاید هم بهتر از او احساس نکرده است. لازم است بار دیگر عین عبارت او را نقل نمائیم:« نخست یکبار برای همیشه درباره ی پندار آرزواندیشان از انسان منفرد و انسان مطلق، بگوئیم که چنین موجودی همچنان که خدا، توهم و پندار محض است(1) وجود جامعه مانند خود طبیعت مقدم بر فرد است و در عین حال بعد از فنای هر فرد باقی می ماند. جامعه مانند طبیعت ابدی است و یا بهتر بگوئیم پس از آن که بر روی زمین به وجود آمد تا زمانی که زمین ما باقی است پایدار خواهد ماند.(2)... انسان انسان نمی شود و به ادراک و شعور و تحقق بشریت خود نمی رسد مگر در جامعه و تنها با دستیاری عمل همگانی تمام جامعه. آدم از یوغ طبیعت خارجی رهائی نمی یابد مگر با کار جمعی و یا اجتماعی که تنها قادر بر مبدل ساختن پهنه ی زمین به منزلگاهی مساعد برای رشد و تکامل انسانیت است. انسان حتی نمی تواند خود را از یوغ طبیعت ویژه ی خویش هم خلاص کند، یعنی نمی تواند غرایز و حرکات بدن خود را تابع ذهن بیش از بیش روشن شده خود قرار بدهد مگر با تعلیم و تربیت. ولی این دو امر به تمام معنی اجتماعی هستند. زیرا انسان بیرون از جامعه برای ابد به صورت حیوانی وحشی باقی می ماند.»(3)
حال هرگاه به پرودون و یا به کروپوتکین مراجعه کنیم، باز همان تأکید استوار و بارها مکرر درباره ی واقعیت موجود اجتماعی و تقدم جامعه و یا لااقل همزمانی ضروری آن را با فرد می یابیم. تنها بعضی از سالکان مسلک بیحکومتی، همانند ژان گراو، عقیده ی دیرین و بی ثمر تضاد بین فرد و جامعه را حفظ می کنند و تصورشان از جامعه مرکب از افراد همانند خانه ی بناشده با آجرها است.
ولی آیا بین این اندیشه و اعلام نظر پیشین راجع به خودمختاری فرد تناقضی وجود ندارد؟ چگونه می توان در آن واحد هم زندگانی اجتماعی را ستود و هم الغای همه ی قیود سنتی اجتماع را خواستار شد؟(4).
این تضاد ظاهری را به آسانی می توان بوسیله ی تمییزی، که هواداران مسلک بیحکومتی بار دیگر از مکتب آزادمنشی عاریت می کنند، مرتفع ساخت، یعنی تمییز بین جامعه و حکومت. جامعه که آفریده ی طبیعی و ضروری زندگانی است و حکومت که عامل مصنوعی و پیوندیافته بر روی آن و ساعی در جذب آن است(5) منتهی اقتصادشناسان آزادمنش از آدام اسمیت به این سو، به اعمال این تفکیک در بین تأسیسات اقتصادی اکتفاء می کردند، و حال آنکه هواداران مسلک بیحکومتی را آن بر جمیع بنیادهای اجتماعی تطبیق می دهند. نه تنها حیات اقتصادی بلکه زندگانی اجتماعی در تمام مظاهرش ناشی از یک غریزه ی عمیق انسانیت است، غریزه ی معاشرت و همبستگی که آدمیان را به همکاری با همنوعان و یاری دادن به آنها و فراهم آمدن در گرد یکدیگر سوق می دهد. کروپوتکین این غریزه را همیاری نامیده است.(6)، غریزه ای که طبیعی بشر و حتی برای حفظ انواع ضروری تر از غریزه تنازع برای بقاء است. از همین امروز آنچه زندگانی مشترک را به هم پیوند می دهد، آنچه مایه ی به هم بستگی واقعی آدمیان می شود، زور و قدرت، بدانسان که متنعمین تصور می کنند نیست (زور و قدرتی که فقط برای حفظ امتیازات آنها لازم است)، بلکه همین غریزه ژرف کمک های متقابل و یاری به یکدیگر است که قدرت و تأثیر آن به درستی تشخیص داده نشده است. کروپوتکین می گوید:« در طبیعت انسانی هسته ای از عادات و آداب اجتماعی وجود دارد که میراث گذشته است و هنوز چنانکه باید ارزیابی نگردیده. این عادات و آداب را هیچ قدرت و زوری تحمیل نکرده و بالاتر از هر قدرت و الزام قرار دارند.»(7)
قوانین نه تنها این غریزه را به وجود نمی آورند بلکه، بر مبنای فرض آن مقرر می گردند و به لطف آن به موقع اجراء گذاشته می شوند و هر وقت تضمینش از آنها قطع شود از اعتبار ساقط می گردند. حکومت بی آنکه هرگز این غریزه را تقویت نماید، برعکس با سازمانهای خشک و یک نواخت خود در برابر آن موانعی به وجود می آورد که از شکوفایی کامل آن جلوگیری می کند. آزاد ساختن افراد از قدرتهای خارجی یعنی آزاد ساختن جامعه و برگرداندن خاصیت انعطافی به آن و مجاز داشتن آن در پیوسته شکل گرفتن به صورتهای تازه ای که بیشتر منطبق بر نیکبختی و آبادانی و پیشرفت نوع باشد.(8) کروپوتکین در بهترین کتابش، همیاری، مثالهای متعدد از این غریزه ی طبیعی اجتماع پذیری انسان ذکر کرده و آثار و اشکال گوناگون آن را در اتحادیه ها و مشارکت های بیشمار اقتصادی و علمی و آموزشی و ورزشی و بهداشتی و نیکوکاری اروپای جدید برمی شمارد، و هم چنین در سازمانهای صنعتی و شهری قرون وسطی و حتی در اجتماعات حیوانی که به گفته ی وی بسیاری از آنان ممکن نبود بر مخاطرات طبیعی تهدیدکننده ی موجودیت خود، بی یاری این غریزه ی نیرومند همبستگی و اتحاد پیروز گردند، غریزه ای که پایگاه اصلی هرگونه اجتماع بشری است.
پس در تصور خویش، جامعه ی هواداران مسلک بی حکومتی را بسان میدان جنگی از همه علیه همه نمودار نسازیم، بلکه آن را بسان ائتلافی از شرکت ها و سازمانهای تعاونی آزاد بدانیم که خود به خود به وجود می آیند و دروازه های ورود و خروج آنها همواره بر روی همه باز است. کروپوتکین آن را چنین توصیف می کند:« این جامعه مرکب خواهد بود از شمار فراوانی از سازمانهای تعاونی متحد با یکدیگر برای هرچه مستلزم مجاهدات مشترک است: اتحادیه های تولیدکنندگان برای همه ی انواع محصولات کشاورزی و صنعتی و علمی و هنری، سازمانهای اشتراکی مصرف، عهده دار فراهم آوردن هرچه مربوط است به مسکن و روشنائی و حرارت و خوراک و تأسیسات بهداری و غیره، اتحادیه ها از سازمانهای اشتراکی با یکدیگر و با گروههای تولید و بالاخره گروههای باز هم گسترده تر مشتمل بر تمام یک کشور و یا حتی چندین کشور، مرکب از افرادی که مشترکاً برای برآوردن نیازمندیهای اقتصادی و فرهنگی و هنری خود کار می کنند و محدود به سرزمین معینی نیستند. همه ی این گروهها با یکدیگر آزادانه و در اتحادی متقابل تشریک مساعی می کنند... آزادی کامل بر پیدایش و گسترش صورتهای جدید از تولید و اختراع و سازمان حکمفرما خواهد بود. ابتکارات فردی تشویق می شود و هرگونه گرایشی برای یکنواختی و مرکزیت سرکوب می گردد.»(9)
در چنین اجتماعی هماهنگی بین مصالح عمومی و منافع فردی، مطلوب تاکنون بیهوده جستجو شده اقتصادشناسان آزادمنش بورژوا، سرانجام در آزادی کامل افراد و گروهها و همراه با از بین رفتن تضاد توانگران و بینوایان و حاکمان و محکومان تحقق خواهد یافت. باز بار دیگر برگشت به همان خوش بینی قرن هیجدهم را(10) با مشخص ترین صورت آن یعنی ایمان به هم آهنگی خود کار منافع ملاحظه می کنیم.
یک چنین تصویری بس فریبنده، ناگزیر ایرادهائی برانگیخته است که نویسندگان مسلک بیحکومتی آنها را پیش بینی کرده و پاسخ هائی برای همه آماده ساخته اند.
نخست آیا در این طغیان آزادیهای فردی، سوء استفاده ها، از هم گسیختگی های ناموجه پیمانها، جنایات و جنحه ها صورت نخواهد گرفت؟ آیا یک بی ثباتی مداوم ایجاد نخواهد شد که در آن پیوسته افراد درستکار قربانی هوسبازان و ناپایداران بشوند؟
هواداران مسلک بیحکومتی جواب می دهند که بیشک همواره باید منتظر هرزگیها و دیوانگیها و یا به قول ژان گرا و «غلط کاریهای مطلقاً فاقد منطق ظاهری»(11)بود. ولی برای جلوگیری از این غرایز ضد اجتماعی باید بر انتقادها و واکنشهای عمومی اعتماد کرد. افکار عمومی چون دیگر بوسیله سازمانهای امروزی گمراه نمی شود، قدرت آمره بسیار مؤثرتری خواهد یافت.(12) به هر حال با زندانها و یا چنانکه کروپوتکین می گوید« با این دانشگاههای جنایت» نمی توان غرایز ضد اجتماعی را کاهش داد. «آزادی باز عاقلانه ترین دارو برضد مفاسد زودگذر آزادی خواهد بود»(13). به علاوه در آن تضمینی بالاتر از همه ی تضمینات دیگر وجود دارد که عبارت از تحاشی عموم شرکاء از همکاری با کسانی است که نمی توان به قول و قرار آنها اعتماد کرد(14). «اگر چنین کسی بخواهد تلف بشود، مختار است ولی اگر می خواهد زندگانی کند باید برای خود همراه و رفیق بیابد»(15)
ایراد باز هم سخت تر این است که با نبودن هیچگونه الزام و اجبار، کی حاضر به کار خواهد شد؟ توده تنبلان از هم اکنون عظیم است. آیا با فقدان مهمیز ضرورت باز گسترده تر نخواهد شد؟ کروپوتکین خود متوجه شده است که در میان زنبوران عسل «هرجا وفور نعمت فراوان باشد، در پیرامون مثلاً کشتزارهای نیشکر هند غربی و یا کارخانه های قند اروپائی، دزدی و تنبلی و غالباً بد مستی از امور کاملاً عادی می شوند»(16).آیا آدمیان از زنبورهای عسل تقلید نخواهند کرد؟
هواداران مسلک بیحکومتی نخست جواب می دهند که بسیاری از تنبلان امروزی افراد گم کرده راهی هستند که آزادی نامحدود جامعه به آنها وسیله خواهد داد تا راه خویش را بازیابند و بنابراین به کارگر مفید مبدل بشوند.(17) به اضافه و بهتر از آن، هرگاه در حال حاضر جمع کثیری از کار فرار می کنند بدان سبب است که در جامعه امروز کار به دشوارترین و بیزارکننده ترین نحو سازمان یافته است: جان کندن ده تا دوازده ساعت در کارخانه های کثیف و فاقد بهداشت، بسته بودن به زنجیرهای کار یکنواخت و توانفرسا، و درازای آن گرفتن دستمزدی حقیر و به زحمت کافی برای اعاشه ی خانواده... آیا این چشم انداز فریبنده ای برای جلب کارگر است؟ ولی در جامعه ی بی ارباب و بی حاکم فردا، عیناً شبیه فالانسترهای فوریه، کار در عین حال هم مولدتر می شود و هم جالب تر(18). اجرای اکتشافات علمی سبب خواهد شد که کارخانه ها نور بیشتر، هوای سالمتر و سلامت بیشتر پیدا کنند. ماشین هائی که در امور خانه داری متداول خواهد شد، زنان را از پر کاریهای نفرت انگیز رهائی خواهد بخشید. دانش پژوهان کنونی، چون از کارهای شاق معاف هستند توجهی به این قبیل اکتشافات ندارند، ولی کروپوتکین می گوید:« باور کنید که هرگاه دانشمندی مانند پاستور پنج ساعت در گنداب روهای پاریس به سر می برد، وسیله ای می یافت تا آنها را نیز مانند آزمایشگاه میکروب شناسیش از آلودگی عاری بکند»(19). بالاخره و مخصوصاً مدت کار کمتر خواهد شد و به حدود چهار تا پنج ساعت در روز خواهد رسید، زیرا اولاً دیگر بیکاره ای وجود نخواهد داشت و ثانیاً اجرای اصولی دانش بر تولید، قدرت آن را ده برابر خواهد ساخت.
بسط معجزه آسای تولید به لطف پیشرفتهای علمی یکی از گرامیترین عقاید مروجان نظام بیحکومتی است. کروپوتکین از آن در کتاب فتح نان خویش تصاویر دلربائی ارائه کرده است. از آن جمله شگفتیهای حاصل از روش کشت و کار عمقی بوسیله ی صیفی کاران پیرامون پاریس را به ما نشان می دهد که مثلاً یکی از آنها تنها در یک هکتار زمین و با سه نفر کارگر و روزی دوازده تا پانزده ساعت کار صد و ده تن سبزی به عمل می آورد و بر آن پایه حساب می کند که 3/500000 نفر سکنه ی دو ایالت سن وسن او از با عملکرد سالانه پنجاه و هشت نیمه روز کار برای هر شخص بالغ می توانند تمام گندم و تمام شیر و تمام سبزیها و تمام نان و تمام میوه های تجملی مورد احتیاج خود را تولید کنند، و نیز با محاسبات مشابهی درباره ی مسکن عقیده دارد که با عمل بیست و هشت تا سی و شش روزه ی کار یکنفر کارگر در سال می توان یکی از آن خانه های کوچک و سالم کاملاً راحت، معمول در انگلستان را برای هر خانوار کارگری ساخت. هم چنین است برای لباس. کارخانه های امریکائی امروزه بطور متوسط چهل متر قماش را با ده ساعت کار تولید می کنند. «با فرض اینکه هر خانوار 200متر پارچه در سال مصرف کند که خود مقدار زیادی است، این مقدار پارچه معادل ساعت کار یعنی ده نیمه روزه با روزی پنج ساعت کار است»(20) خلاصه آنکه «با کار کردن پنج و یا چهار ساعت در روز تا سن 40 و 50 سالگی، آدمی به راحتی می تواند تمام آنچه برای تضمین رفاه جامعه لازم است، تولید کند.»(21) الیزه رکلوس نیز در این امیدواری با وی شریک است. به عقیده او« در خانواده ی بزرگ بشریت وجود گرسنگی نه تنها نتیجه جنایت دستجمعی است، بلکه در عین حال یک حماقت است، زیرا محصولات همواره از دو برابر ضروریات مصرف بیشتر است»(22). در میان چنین وفور نعمت و در جهانی بدین صورت، مبدل شده به کشور آبادانی و برکت، امر توزیع ثروت دیگر مسئله مشکلی نخواهد بود. کاری آسانتر از آن نیست که «برداشت از این توده ی عظیم ثروت در اختیار، و جیره بندی آنچه را باید، اندازه گیری شود و تقسیم کرد.» سازمان داد.(23) اصل و قاعده چنین است. در مورد جیره بندی، بدیهی است که نخست باید از تأمین نیازمندیهای زنان و سالخوردگان و کودکان و بیماران آغاز کرد. جیره ی افراد بالغ بعد از آنان خواهد بود. این همان شیوه ی معمول«آش های اشتراکیان» است که، اعتصابات کارگری مثالهای متعددی از آن در اختیار ما گذاشته است. و این نیز شیوه ی معمول زمان جنگ است، زیرا برای بار دیگر باید یادآوری کرد که تا چه اندازه از زمان با بوف به این سو، روشهای اقتصادی معمول در زمان جنگ الهام بخش مسلک های دشمن منهج آزادمنشی بوده است- اما قوانین ارزش که امروزه بر طبق آنها عمل توزیع ثروتها صورت می پذیرد و اقتصادشناسان معتقد به تغییرناپذیری و ضرورت آنها هستند، موجب نیشخند هواداران مسلک بیحکومتی است و یا بهتر بگوئیم اصلاً توجهی به آنها ندارد.(24)
پی نوشت ها :
1. باکونین، کلیات آثار، جلد اول، صفحه 298.
2. باکونین، کلیات آثار، جلد اول، صفحه 286.
3. باکونین، کلیات آثار، جلد اول، صفحه 277.
4. باکونین باز هم در بستر مرگش به دوستش ریشل Reichel اعلام می کند:« تمام فلسفه ی ما بر اساس غلطی بنا شده و آن اینکه همواره انسان را مانند فرد در نظر می گیرد، و نه آن چنان که باید، مانند موجودی متعلق به یک اجتماع» (به نقل از گیوم، دیباچه جلد دوم کلیات آثار، صفحه ی نهم). پرودون نیز در کتاب فلسفه ی ترقی Philosophie du Progres (کلیات آثار، جلد بیستم، صفحه 36 تا 38) می گوید:« تمام آنچه را عقل می داند و اعلام می دارد این است که وجود و هم چنین اندیشه در گروه است... هرچه وجود دارد گروهی است. هرچه گروه تشکیل می دهد یکی است و بنابراین هست. خارج از گروه فقط مجردات و اشباح است... بنابر تصور همین وجود بطور کلی است.. که تصور می کنم ممکن است واقعیت تحققی را ثابت کرد و تا حدی قوانین«من»اجتماعی فرد و یا گروه انسانی را مکشوف داشت و بالاتر و بیرون از حیات فردی ما وجود فردیت عالیتر انسان اجتماعی را تشخیص داد و ظاهر ساخت.»
از لحاظ کروپوتکین انسان هیچگاه خارج از اجتماع زندگی نکرده است:« هرچه در سیر دیرینه شناسی انسان فراتر می رویم، همواره او را در اجتماع می بینیم، در قبیله هائی مشابه با قبایل عالیترین انواع پستانداران». (از کتاب همیاری، صفحه 85 و هم چنین صفحه ی 6 رساله The State, its historic role، لندن 1898) اما به نظر ژان گراو برعکس فرد مقدم بر جامعه است... فرد را حذف کنید، جامعه منتفی می گردد، اما اگر اجتماع منحل گردد و افراد جدائی اختیار کنند، البته بد زندگانی خواهند کرد و به حالت توحش برمی گردند و استعدادهای آنها به جای آنکه پیشروی کند، عقب می رود ولی با همه ی اینها در پایان حساب به زندگی خود ادامه می دهند» (جامعه ی آینده، صفحات 160 و 162) این اندیشه ژان گراو منحصر به شخص اوست و توافقی با نظر بنیانگذاران واقعی مسلک، باکونین، کروپوتکین و پرودون ندارد. وانگهی مسلم است که اینان به حقیقت بسیار نزدیکتر هستند، زیرا همانطور که تصور جامعه بی افراد ممکن نیست، تصور افراد بی جامعه هم غیرممکن است. بسیاری از اشخاص به صعوبت ممکن است این عقیده را قبول کنند با وصف این ظاهراً منطبق بر مسلمات تاریخ و تاریخ طبیعی است. ممکن نیست افراد را خارج از اجتماع تصور کرد، همانطور که ماهی را نمی توان خارج از آب پنداشت. ماهی محروم از آب ماهی باقی می ماند، منتهی یک ماهی... مرده.
5. باستیا از «این شومترین اشتباه که دانش را آلوده ساخته و عبارت از مشتبه کردن جامعه با حکومت است» بحث می کند و نقش دولت را چنین ترسیم می نماید «در داخل دایره بزرگ که جامعه نامیده می شود دایره ی کثیرالاضلاع مانندی رسم می شود که حکومت نام دارد» (کتاب هماهنگیها، صفحات 539 و 540. دونوایه نیز کراراً همین عقیده را بیان کرده است.
6.این عنوان کتاب کرویوتکین است«Mutual Aid» که به فرانسه تحت عنوان Entre aide ترجمه شده است(پاریس 1906).
7. کروپوتکین، از کتاب پیرامون یک زندگی، صفحه 414 و هم چنین مراجعه شود به کتاب سخنان یک عاصی، صفحات 221 و بعد از آن.
8. این عقیده کراراً از طرف رکلوس و کروپوتکین اظهار شده است:
«تنها همین کیفیت تأسیس کردن، مقررات نوشتن، قوانین تدوین نمودن، همراه با الزامات و جرائم و ژاندارم و زندان بان، با مجموعه کم و بیش ناساز عقاید سیاسی و مذهبی و اخلاقی و اجتماعی امروزی و کوشش برای تحمیل آنها بر مردان فردا؛ چنین امر خود به خود ابلهانه، نتیجه ای جز تناقضات به بار نخواهد آورد. زندگانی همیشه غیرقابل پیش بینی، همیشه متغیر ممکن نیست با شرایط فراهم شده برای زمانی که موقع آن سپری گردیده. سازش داشته باشد» (الیزه رکلوس، از کتاب مذکور در فوق، صفحات 108، 109).
کروپوتکین نیز می گوید:« جامعه ی بیحکومتی جامعه ای است که با صورتهای پیش پرداخته و متحجر شده بوسیله ی قوانین ناساز است و برعکس جویای هم آهنگی در تعادل پیوسته متغیر و فرار بین جمع کثیری از نیروهای گوناگون و عوامل مختلف است، نیروهائی که در طی جریان خود و درست به سبب آزادی و امکاناتی که برای فراهم شدن آنها و عکس العمل های متقابل آنها در یکدیگر وجود دارد، می توانند موجب برانگیختن نیروهای تازه ای بشوند که مساعد با پیشروی به سوی ترقی و بهزیستی باشد» (از کتاب L`Anarchie, sa philosophie, son ideal صفحات 17 و 18).
9.از کتاب پیرامون یک زندگی، صفحه ی 410.
10.پرودون مسئله را چنین مطرح می کرد:« پیدا کردن نوعی سازش که با برگرداندن اختلافات منافع به وحدت، و یکسان ساختن خیر و صلاح فرد با خیر و صلاح عموم، و زایل کردن نابرابری طبیعت با نابرابری تعلیم و تربیت، تمام تناقضات سیاسی و اقتصادی را حل کند، و در آن هر فرد بطور تساوی و یا مترادفاً هم تولیدکننده باشد و هم مصرف کننده و هم عضو جامعه و هم حاکم آن، هم اداره کننده و هم اداره شده، و در آن آزادیش پیوسته افزایش بیابد بی آنکه هرگز نیاز به انتقال ذره ای از آن داشته باشد؛ و در آن بهزیستیش بطور نامحدود توسعه پیدا کند، بی آنکه از عمل جامعه و یا از هموطنانش زیانی بر مالش و یا کارش و یا درآمدش وارد شود، و یا در روابط مربوط به منافعش و عقایدش و عواطفش با همنوعان خدشه ای ببیند»(Idee General de la Revolution، صفحه 45). ژان گراو نیز می گوید:« هرگاه جامعه بر قواعد طبیعی قرار بگیرد، هرگز نباید نفع فردی با نفع عمومی اصطکاکی داشته باشد» (La Societe Future، صفحه 156).
11.از همان کتاب جامعه ی آینده، صفحه 16. کروپوتکین نیز می گوید:« ما پنهان نمی داریم که هرگاه آزادی کامل عمل و فکر به فرد داده شود، باید تا درجه ای در انتظار بعضی افراط کاریهای احیاناً غیرعادی و غیرمنطقی در اصول ما باشیم» (از کتاب پیرامون یک زندگی، صفحه 413).
12.باکونین(کلیات آثار، جلد سوم، زیرنویس صفحه 79) «تنها قدرت بزرگ و توانا، در عین حال طبیعی و معقول، تنها حاکمیتی که ما می توانیم محترم بداریم، قدرت ذهن جمعی و عمومی جامعه مبتنی بر برابری و همبستگی، مبتنی بر آزادی و احترام انسانی و متقابل همه افراد است... چنین قدرتی هزار بار تواناتر... از تمام قدرتهای الهی و خداشناسی و ماوراء الطبیعی و سیاسی و حقوقی شما خواهد بود که دولت و کلیسا تشکیل داده اند، و تواناتر از قوانین جزائی شما و زندانبانهای شما و جلادان شما».
13.کتاب پیرامون یک زندگی، صفحه 414. این نیز یکی از عقاید محبوب مکتب آزادمنشی است.
14. کروپوتکین، کتاب فتح نان، صفحه ی 202.
15. ژان گراو، کتاب نامبرده وی، صفحه ی 297. پرودون باز سختگیرتر است:« هرگاه توبه پیمان سوگند یاد کنی... عضو جامعه ی مردان آزاد خواهی بود... ولی در صورت نقض آن از طرف آنها و از طرف تو... در مقابل یکدیگر مسئول خواهید بود... این مسئولیت ممکن است به اخراج و یا حتی به اعدام منتهی گردد» (کتاب مفهوم کلی انقلاب، صفحه ی 343).
16. کروپوتکین، کتاب همیاری، Entre aide، صفحه 19.
17.«به عقیده ی ما بیکاره به معنی حقیقی کلمه وجود ندارد، بلکه اشخاصی هستند که استعدادهای آنها امکان پرورش آزاد نیافته، و سازمان اجتماعی مانع کوشش آنها برای یافتن خط مشی مناسب شده است. جامعه ای بسازید که در آن افراد بتوانند مشاغل خود را انتخاب کنند، آن وقت خواهید دید که بیکاره ترین آنها مفید خواهند شد» (ژان گراو، کتاب جامعه ی آینده، صفحات 277-278، و در همین معنی کروپوتکین کتاب فتح نان، فصل ایرادات).
18.مراجعه شود به کروپوتکین، کتاب پیرامون یک زندگی، صفحه 414 و کتاب فتح نان، صفحه ی 156، اما آنارشیست ها خواهان تعمیم اسلوب فالانستر نیستند و معیشت خانوادگی را بر آن ترجیح می دهند.
19. کروپوتکین، فتح نان، صفحه ی 204.
20.کروپوتکین، همان کتاب، صفحه ی 126.
21. کروپوتکین، کتاب فتح نان، صفحه ی 135.
22. الیزه رکلوس، کتاب L`Evolution, etc، صفحات 136-137.
23.فتح نان، صفحه ی 79.
24.مراجعه شود به ژان گراو، کتاب جامعه ی آینده، فصل چهاردهم راجع به ارزش، مروجان نظام بی حکومتی غالباً شکایت دارند که اقتصادشناسان «بورژوا» افکار آنها را دگرگون جلوه می دهند. اگر کسی بخواهد از درجه ی درک بعضی از آنها در تفسیر عقاید معارضانشان اطلاع حاصل کند، می تواند این فصل را بخواند. وانگهی بسیاری از بورژواها هم در این باره چیز بیشتری از هواداران نظام بی حکومتی نمی دانند. در مدت جنگهای 1914 شاهد بودیم که یک مأمور عالی رتبه ی دولت در ایالت سن، مسئول مأموریت سنگین بازرسی و تثبیت قیمت ها، در یک سخنرانی اعلام می داشت که «قانون عرضه و تقاضا یک بیماری بسان حصبه و یا طاعون است، که دانش(البته دانش مأموران)، می تواند آن را بی ضرر بسازد.» هرچند درست است که تعریف وی از قانون عرضه و تقاضا، همان قدر هوشیارانه بود که تعریف ژان گراو از آن.