زیر عنوان
خودمداری امریکا و شیوه های حفاظت از منافع جمهوری اسلامی ایرانمقطع فعلی در تاریخ کشورمان، مقطع بسیار حساسی است. (1) البته نمی توان مدعی بود که پیچیده ترین مقطع در چالش های پس از پیروزی انقلاب اسلامی است. از دید امنیت ملی، کشور ما شاهد مقاطع بسیار سخت تری نیز بوده است. سال های اولیه بعد از انقلاب اسلامی، مثل سال 1360، وضع کشور فوق العاده بحرانی و نسبت به امروز با پیچیدگی های بیشتری رو به رو بود. کشور از لحاظ داخلی و خارجی، مواجه با بحران و جنگ بود؛ ده ها شهر بزرگ و هزاران روستای ما اشغال شده بود و همه قدرت های بزرگ شرق و غرب، پشت سر رژیم متجاوز عراق قرار گرفته بودند. گروهک ها نیز در داخل کشور، هر روز بحرانی پدید می آوردند و از همه سخت تر و پیچیده تر، وضع داخلی حاکمیت کشور بود. قوه اجراییه، وضع عجیب و بی سابقه ای داشت و رئیس جمهور کشور در آن زمان فردی بی تدبیر، مستبد و مجری نظرات گروهک های ملحد و منافق وابسته بود و در برابر مجلس شورای اسلامی و سایر نهادهای قانونی قرار گرفته بود. احزاب رو در روی یکدیگر قرار گرفته بودند. وضع ادارات و وزارتخانه ها متزلزل بود. شکاف عمیقی در جامعه به وجود آمده بود. حتی در بسیاری از خانواده ها، اعضای خانواده رو در روی یکدیگر بودند. شرایط امروز کشور، چه از لحاظ داخلی و چه خارجی، به هیچ عنوان با سال 1360 قابل مقایسه نیست. آن روز با شرایط بسیار سخت تر و پیچیده تری مواجه بودیم و در عین حال به خوبی از مسیر خطرناک و پرپیچ و خم آن مقطع عبور کردیم و توانستیم کشور را به ساحل نجات برسانیم.
البته این واقعیت است که شرایط امروز کشور نیز یک شرایط عادی نیست و در وضعیت نسبتاً پیچیده ای قرار گرفته ایم. چالش های فراوانی پیش رو داریم و وزارت امور خارجه از نهادهایی است که امروز در سنگر مقدّم این چالش ها قرار دارد و بی تردید بار مسئولیت این وزارتخانه به ویژه سفرای جمهوری اسلامی ایران، سخت تر و سنگین تر از گذشته است.
چالش اصلی در سیاست خارجی
یکی از چالش های بزرگی که امروز از دید امنیت ملی پیش روی ماست، چالش در برابر سیاست های توسعه طلبانه و تجاوزکارانه امریکا در جهان به ویژه در منطقه خاورمیانه است. برای روشن تر شدن ماهیت این چالش ابتدا به ماهیت فعلی رژیم حاکم بر امریکا و افرادی که نقش مؤثر در حکومت فعلی امریکا دارند، اشاره ای می کنم. سپس مقایسه ای با شرایط دولت قبلی یعنی دولت کلینتون خواهم داشت تا ببینیم آمریکا از تهدیدات علیه ایران چه اهدافی را دنبال می کند و در نهایت راه چاره چه می باشد؟جورج دبلیو بوش وقتی می خواست ریاست دستگاه اجرایی را برعهده گیرد، گرایش ها و دیدگاه های بسیار کلی داشت. او برخلاف بوش پدر که خود اهل قضاوت و تشخیص در مسائل بین المللی بود، به شدت تحت تأثیر اطرافیان خود می باشد. در عین حال در طی سال ها حضور و کار در حزب جمهوری خواه، وی به فراکسیون های افراطی سیاسی و مذهبی حزب گرایش پیدا کرده بود. علائم بسیار زیادی وجود دارد که بوش در دوره مبارزات انتخاباتی، دیدگاه های روشنی در سیاست خارجی از خود نشان نداده بود. او حتی در اکتبر 2000 در دانشگاه«لیک فارست»(2)در ایالت کارولینای شمالی گفت:« اگر ما خود را به دنیا خودمحور نشان دهیم، دنیا از ما روی برمی گرداند؛ اما اگر متواضع ولی در عین حال قوی باشیم، دنیا ما را در آغوش می گیرد»(3).
نومحافظه کاران و دولت بوش
در واقع حادثه 11 سپتامبر باعث شد که دیدگاه های افراطی در تیم بوش، در مناظره ها، در بحث های سیاست خارجی و در تصمیم گیری ها بر دیگر گروه ها پیروز شود. اعضای اصلی تیم بوش مانند پاول، رایس و رامسفلد به عنوان واقع گرایان سنتی حزب جمهوری خواه تلقی می شدند. حتی دیک چنی، معاون رئیس جمهور، به عنوان یک محافظه کار سنتی در حزب جمهوری خواه عمل می کرد. آنچه تحت عنوان محافظه کاران نو(4) یا Neo-Con معروف بودند، متعلق به دوره کمونیسم و شوروی بود که این گروه به شدت در چارچوب ایدئولوژی مبارزه با کمونیسم عمل می کرد. با سقوط شوروی، قدرت فکری سنتی و حضور تئوریک آن در راهروهای قدرت امریکا تضعیف شد. حتی دیک چنی در اوایل سال 2001 در رابطه با این گروه گفته بود:«محافظه کاران نو بالاخره باید مجلاتی چاپ کنند و حرف های خود را بزنند. ما باید حکومت کنیم و کشور را اداره کنیم. »(5) به عبارت دیگر، نفوذ تفکر محافظه کاری افراطی تا 11 سپتامبر در دولت بوش جدی نبود و بسیاری از تمایلات یک جانبه گرایی جایگاهی نداشت. اعضای اصلی این گروه عبارت اند از: ویلیام کریستول، دیک چنی، کاندولیزا رایس، جان بولتن، کارل رو، دونالد رامسفلد، پل ولفوویتز، داگلاس فیث، لوئیس لیبی و الیوت آبرامز(6).عموم این افراد زمانی که خارج از دولت بودند، در مؤسسات معروف دست راستی عضو بوده و در جلسات آن به طور مستمر شرکت می کرده اند، مانند بنیاد هریتیج(7)، مؤسسه سیاست ملی(8)، مؤسسه امریکایی اینتر پرایز(9)، مؤسسه نقشه برای امریکای قرن جدید(10)، مرکز سیاست امنیتی(11)، مؤسسه هادسان(12) و مؤسسه کاتو(13). به جز مؤسسه چهارم که به زیر مجموعه ای از سازمان سیا تعلق دارد، بقیه آنها، مؤسسات خصوصی دست راستی افراطی هستند. مؤسسات اول و سوم قوی ترین و با سابقه ترین مؤسسات هستند و در عین حال از اول پیروزی انقلاب اسلامی، مواضع به شدت ضد ایرانی اتخاذ کرده اند. اعضای این مؤسسه از افراد ناسیونالیست افراطی امریکا هستند و گروگان گیری سفارت امریکا در تهران را همواره در رابطه با «تلافی امریکا» نسبت به ایارن در مقطعی مناسب مطرح می کنند.
از افراد داخل کاخ سفید که ریشه فکری خود را از این مؤسسات می گیرند و نقش تعیین کننده در عملکرد بوش دارند، از کارل رو به عنوان مغز متفکر سیاست داخلی امریکا برای بوش و لوئیس لیبی رئیس دفتر دیک چنی و شخصی که در تمامی جلسات کاخ سفید حضور دارد، یاد می شود. پل ولفوویتز که از سال 1978 در وزارت دفاع امریکا، سابقه کار دارد، از قدیمی ترین نظریه پردازان استراتژی ملی و نظامی امریکا در میان محافظه کاران افراطی با سوابق طولانی در بنیاد هریتیج است.
در میان تمامی گروه های مختلف در هیئت حاکمه آمریکا، قوی ترین طرفداران اسرائیل در میان محافظه کاران افراطی یافت می شوند. تشکیلات کنگره یهود در امریکا از دو جناح کلان محافظه کار و لیبرال تشکیل شده است. در دوره بوش پسر، جناح محافظه کار یهودیان به این دولت نزدیک تر شده اند و به همین دلیل شارون نیز از طریق محافظه کاران یهودی، راه نفوذ در دولت بوش را پیدا کرده است.
اتصال ارتدوکس های یهودی با محافظه کاران افراطی که به کلیسای انجیلی(14) تعلق دارند، به حدی است که اعضای کلیسای فوق، خود را مسیحیان صهیونیست(15)خطاب می کنند. این اتصال از این جنبه حائز اهمیت است که در دوره بوش پسر، حمایت از اسرائیل نه تنها جنبه های سیاسی، بلکه ایدئولوژیک و «مذهبی»به خود گرفته است. اعضای این کلیسا معتقدند که حضرت مسیح بار دیگر از اسرائیل ظهور خواهد کرد و به همین دلیل حمایت از تمامیت ارضی و هویت اسرائیل از جانب امریکا، ضروری است. (16)
طرز تفکر نومحافظه کاران
این جریان فکری اعتقادی به تفاوت های فرهنگی ندارد و معتقد است راه امریکایی، راه نجات بخش است و همه باید خود را بر این راه و مرام و چارچوب وفق دهند. این موضوع حتی در سیاست امریکا نسبت به اروپا و سازمان ملل نیز انعکاس دارد. این جریان معتقد است اروپا منطقه ای کهنه است و سازمان ملل نیز مجموعه ای از کشورهای فقیر و ضد امریکایی است که فقط مانع طرح های امریکایی هستند. (17)این جریان نگاه بسیار منفی نسبت به اسلام و مسلمانان دارد و آنها را عقب مانده و ضد امریکایی قلمداد می کند. برای مثال، جری فالول، (18) کشیش معروف این جریان فکری که میلیون ها نفر طرفدار دارد و از طریق شبکه ماهواره ای روزانه برنامه اجرا می کند، در یک مصاحبه با شبکه CBS امریکا، علناً پیامبراسلام(ص) را مورد اهانت قرار داد، البته بعدها به دلیل اعتراض شدید مجامع مسلمان امریکایی گفت:« اگر من عده ای را ناراحت کرده ام، عذرخواهی می کنم». (19)
بدین ترتیب، این جریان فکری نگاهی فوق العاده منفی نسبت به اسلام و مسلمانان دارد؛ و معتقد است اسرائیل تنها دموکراسی خاورمیانه و تنها کشور قابل اعتماد برای امریکاست. منافع امریکا و اسرائیل تطابق کامل با هم دارد و امریکا در تمامی زمینه های سیاسی، نظامی و اقتصادی باید در اسرائیل سرمایه گذاری کند و به حساسیت های اعراب نسبت به اسرائیل بی توجهی کامل نشان دهد(20). گفته می شود هیچ رئیس کشوری در جهان به اندازه شارون به بوش دسترسی مستقیم ندارد و این حاکی از جایگاهی است که راست مذهبی افراطی در دولت بوش و تبلیغات آنها در مورد اسرائیل نسبت به دیگر جریان ها در تشکیلات اداری- سیاسی دارند. این جریان معتقد است امریکا باید سیاست خارجی فعال داشته باشد و از قدرت عظیم نظامی خود در دستیابی به اهداف سیاسی بهره برداری کند. امریکا باید با مواضع مبهم کشورها برخورد کند و با تمامی جریان هایی که به نحوی با منافع امریکا و اسرائیل و خاورمیانه مشکل دارند، مقابله کند.
در دوره پس از 11 سپتامبر، جریان راست افراطی چه بعد مذهبی و چه بعد سیاسی آن، نقش تعیین کننده در پیشبرد افکار خود در قالب مبارزه با تروریسم داشته اند. به همین دلیل، تغییر در مناطقی که مخالفت با امریکا وجود دارد، در دستور کار جدی این گروه است و اگر بوش بار دیگر در نوامبر 2004 انتخاب شود، فضای موجود سیاست گذاری ادامه پیدا خواهد کرد. یکی از مؤسسات بسیار بانفوذ در مسائل خاورمیانه در دوره پس از 11 سپتامبر، « مؤسسه یهودی برای مسائل امنیت ملی»(21) یا (JINSA)است که نقش تعیین کننده ای در تثبیت اهمیت اسرائیل در جریان راست افراطی مسیحی در امریکا دارد. یکی از اعضای این مؤسسه(22)در تاریخ 17 اردیبهشت 1382 در محل این مؤسسه سخنرانی تحت عنوان: « زمان تمرکز بر روی ایران: مادر تمامی تروریسم»(23)ایراد کرد. سخنان او به قدری افراطی و با اخبار جعلی در مورد وضع ایران همراه بود که بسیاری از دانشگاهیان امریکایی به آن اعتراض کردند. برای مثال گفته بود که سپاه پاسداران ایران گارد جمهوری خواه صدام را طراحی کرده و در ماه های قبل از جنگ، استراتژی مقابله با امریکا را به آنها داده بود.
اهداف منطقه ای امریکا
شاید تصور شود دلیل تصمیمات حاد جناح راست افراطی نسبت به کشورهای منطقه خاورمیانه، حادثه 11 سپتامبر است. در حالی که با توجه به استراتژی این جناح و سخنان صریح آنان قبل از حادثه 11 سپتامبر، روشن می شود که نظریه مطلق گرایانه و سیاست نظامی گرایانه آنها مربوط به قبل از این حادثه است. شاید بتوان گفت کلیدی ترین سخنرانی در رابطه با منطقه خاورمیانه را که معرف طرز تفکر دولت بوش نسبت به این منطقه است، ریچارد پرل، نظریه پرداز جناح راست افراطی و یهودیان آمریکا، دو ماه بعد از 11 سپتامبر عرضه کرده است. او می گوید:« قرن بیست و یک، قرن امریکایی است. سعادت جهانیان نزد ماست. کشورها یا با ما همراه اند و یا باید حذف شوند. . . اولین هدف ما عراق و سپس ایران، سودان، لیبی و کره شمالی است. . . تمامی مراکز مخالف با امریکا در جهان باید از طریق نظامی منهدم شوند. دوره راه حل های سیاسی، مسالمت آمیز و گفتگو به سر آمده است. . . دولت کلینتون در حل مسائل از طریق گفتگو و فشار سیاسی و اعمال تحریم های اقتصادی شکست خورد. نمونه بارز این شکست، ایران است که کوچک ترین مسامحه ای در مقابل لحن خوش واشینگتن در دوره کلینتون از خود نشان نداد و تنها راه مقابله، تغییر ساختار حکومتی آن است. »(24)گروه محافظه کار معتقد بود که حمله آمریکا به عراق و تغییر حکومت صدام، قدرت نظامیان این کشور را افزایش می دهد، امریکا را برای تغییرات در خاورمیانه مسلط می کند، توان مذاکره امریکا با اروپا روسیه، چین و ژاپن را به شدت افزایش می دهد، و بودجه دولت امریکا را در مسیر ابداعات تکنولوژیک و احیای اقتصادی از طریق نوآوری های تکنولوژیک هدایت می کند. بنابراین، می توان نتیجه گرفت که موضوع تروریسم، مبارزه با شبکه القاعده، برخورد با بنیادگرایی اسلامی و «یکسره کردن»مخالفان امریکا در منطقه خاورمیانه دارای اهمیت تبلیغاتی، پوشش مهم سیاسی و هدفمند کردن اهداف نظامی و اقتصادی امریکاست. زنده نگه داشتن این موضوعات برای آنکه جمهوری خواهان بتوانند در سیاست و افکار عمومی داخل امریکا دست بالا را داشته باشند و مردم این کشور را اقناع کنند که امنیت آنها در گروی مبارزه با این دشمنان است، از اهداف تبلیغاتی-سیاسی دولت بوش به شمار می رود. اطرافیان اصلی بوش که عموماً سابقه فعالیت در شرکت های نفتی، تسلیحاتی و مالی داشته اند، معتقدند امریکا برای بسط افکار و ارزش های خود باید از قدرت عظیم به خصوص نظامی، بهره برداری های وسیع کند. آنها معتقدند امریکا تنها کشور« با اصول» دنیاست که می تواند اصول حقوق بشر را منتقل و نهادینه کند. در این رابطه ریچارد پرل، نکات زیر را مطرح می کند:
«آنهایی که فکر می کنند عراق در صدر فهرست برخورد با تروریسم قرار دارد، باید در رابطه با سوریه یا ایران یا سودان یا یمن و سومالی، کره شمالی یا لبنان و یا دولت خودگردان فلسطین نیز فکر کنند. اینها دولت ها و نهادهایی هستند که اجازه اعمال تروریستی می دهند و حامیان تروریست ها هستند. . . وقتی من نام این کشورها می آورم، افراد می گویند: خوب ما امریکایی ها باید با تعداد قابل توجهی از کشورها جنگ کنیم. من جوابی که می توانم بدهم این است که اگر ما یک یا دو نمونه حکومت تروریست ها را از میان برداریم، بقیه حساب کار خود را خواهند کرد و ما به طور غیرمستقیم، دیگران را اقناع کرده ایم که دست از کار خود بکشند. ما وقتی یک مورد را حل کردیم، به کشور دیگر می گوییم: شما بعدی هستید. اگر دست برندارید، همان گونه که با قبلی رفتار کردیم با شما نیز رفتار خواهیم کرد. »(25)
سابقه یک جانبه گرایی امریکا
نباید نسبت به این گونه نظرات در دولتمردان فعلی امریکا تعجب کنیم. مبانی فکری موجود در سیاست خارجی امریکا، ریشه های تاریخی نیز دارد. وودرو ویلسون، رئیس جمهور امریکا در اوایل قرن بیستم نیز اعتقاد به جایگاه ویژه معنوی امریکا در جهان داشت. ویلسون معتقد بود که امریکا به دلیل موفقیت در سیستم سازی از یک طرف و افزایش توان اقتصادی- نظامی از طرف دیگر، باید مدیریت بسط دموکراسی، خودمختاری، و کشورسازی در جهان را برعهده بگیرد. ویلسون، مدیریت جهان را وظیفه امریکا می دانست. دولت بوش نیز جملات و دیدگاه هایی شبیه دولت ویلسون دارد و بسط نظامی امریکایی را«وظیفه معنوی»رجال و دولتمردان امریکایی می داند. (26)بوش همانند ویلسون، ساده انگارانه گویی احساس «رسالت» می کند و به همین دلیل، همچنان که در اوایل قرن بیستم، اروپایی ها نسبت به ویلسون واکنش نشان دادند، امروز هم معتقدند که سخنان جورج دبلیو بوش بیش از آنکه زیربناهای فکری و روشنفکری داشته باشد، ریشه های مذهبی و میسیونری دارد. رهنامه(دکترین) بوش تصریح می کند که دولت امریکا از هرگونه ابزار نظامی و حملات غافلگیرانه باید استفاده کند تا تروریسم را نابود کند، کشورهای صاحب سلاح کشتار جمعی را تعدیل کند، حامیان تروریسم را برای همیشه شکست دهد. (27)علاوه بر این، دولت بوش اعتقاد دارد که یازدهم سپتامبر در عدم تحقق آرمان های امریکایی در دنیای عرب ریشه دارد و حذف صدام و ظهور دموکراسی در عراق، به طور زنجیره وار، تحولات جدی در دنیای عرب و به نفع امریکا و اسرائیل فراهم خواهد آورد. به همین دلیل، طرح های بوش را که راه حل های نظامی برای نتایج سیاسی پیشنهاد می کند، اروپایی ها «ویلسونیسم در چکمه»(28)تعبیر کرده اند.
مفهوم محوری شکل دهنده سیاست امریکا
سیاستمداران امریکایی ها در معرض سه سؤال اصلی قرار گرفته اند:1. چگونه قدرت فعلی خود را حفظ کنیم؟
2. چگونه از قدرت عظیم و بی رقیب خود استفاده کنیم؟
3. چگونه قدرت و ثروت خود را افزایش دهیم؟
حفظ، استفاده و بسط قدرت امریکا در سطح جهانی به ساختار سیاسی ویژه ای نیاز دارد تا مجموعه قدرت های بزرگ و میانی را حول یک محور جمع کند. از طریق این ساختار سیاسی است که قوای اقتصادی و نظامی امریکا به حرکت درمی آید و ماشین عظیم کار، تولید، اشتغال، فنّاوری و ابداع و در نهایت هژمونی تکنولوژیک و سیاسی امریکا را به حرکت درخواهد آورد.
در نیم قرن مبارزه با کمونیسم، این وحدت نظری و عملی در روابط بین الملل ایجاد شد. به مدت یک دهه و در تمام دوره ریاست جمهوری کلینتون، دیدگاه های مختلف در قبال نقش دقیق جهانی امریکا نتوانست میان جریان های سیاسی، فکری و صنایع بزرگ این کشور اجماع نظر ایجاد کند. یازدهم سپتامبر، فرصتی ایجاد کرد تا موضوع مبارزه با تروریسم، مفهوم سازمان دهنده سیاست خارجی امریکا تلقی شود. در واقع«اسلام رادیکال» جایگزین کمونیسم و اتحاد جماهیر شوروی شده است. امریکا نیازمند این است که از قدرت خود برای به دست آوردن نتایج و ستانده های سیاسی بهره گیرد. اگر امریکا از قدرت خود استفاده نکند، نه تنها قدرت حاشیه ای خواهد شد، بلکه خروج از صحنه بین المللی از منظر محافظه کاران این کشور، به هرج و مرج منظم موجود خواهد انجامید. (29)
بنابراین، نظریه پردازان دولت بوش معتقدند امریکا با ورود نظامی در صحنه جهانی، توان ایجاد نظم و صلح، بسط دموکراسی و گسترش بازارهای مصرفی و تجارت آزاد را فراهم خواهد کرد. محافظه کاران معتقدند امریکا تنها کشوری است که می تواند با مدیریت جهانی، نظم سیاسی و کارآمدی اقتصادی ایجاد کند. در پردازش این بحث گفته می شود که سقوط امپراتوری ها به هرج و مرج می انجامد، کما اینکه سقوط دولت عثمانی و اتحاد جماهیر شوروی دو نمونه اخیر در تاریخ روابط بین الملل می باشند. دولت ها و مراکز قدرت در نظم جهانی باید به امریکا کمک کنند تا با قدرت عظیم خود در حفظ صلح و نظم جهانی بکوشد. بر همین اساس، سیاست خارجی دولت جورج دبلیو بوش مبتنی بر منافع کلان شرکت های نفتی و صنایع عظیم تسلیحاتی است هر چند رهنامه (دکترین) دولت بوش برخاسته از ویلسونیسم اوایل قرن بیستم بوده، اما در نهایت در پی نفع اقتصادی امریکا و نظام سرمایه داری این کشور است.
پی نوشت ها :
1. سمینار رؤسای نمایندگی های ج. ا. ایران در خارج از کشور، مدیران وزارت امور خارجه و سفرا، وزارت امور خارجه، 25 مرداد 1382.
2. Lake Forest
3. Time Magazine,January20, 2003,p. 19
4. Neo-Conservatives
5. Victor Davis Hanson,"Goodbye to Eroupe",Commentary,October 2002;www. victorhanson. com
6. William Kristal,Dick Cheney,Condoleezza Rice,John Bolton,Karl Rove,Donald Rumsfeld,Paul Wolfowitz,Douglas Feith,Lewis Libby,Elliot Abrams
7. Heritage Foundation
8. National Institute for Public Policy
9. American Enterprise Institute
10. Project for New American Century
11. Center for Serurity Policy
12. Hudson Institute
13. Cato Institute
14. Evangelical
15. Zionist Christians
16. Joshua Murarchik,"Bush Manifesto",Commentary,December2002,p. 24
17. Ibid
18. Jerry Fallwell
19. International Herald Tribune,February 23,2003
20. Niall Ferguson,"American power",Foreign Policy,January-February. 2003,p. 21
21. Jewish Institute for National Security Affairs
22. Michal Ledeen
23. Time to Focus on Iran:The Mother of All Terrorism
24. مؤسسه سیاست خارجی امریکا، 14 نوامبر 2001.
25. همان.
26. Ferguson,op. cit,p. 21
27. Ibid,p. 21
28. Wilsonism in Boots
29. Robert Kagan,"Power and Weakness",Policy Review,June-July,2002.