ناگفته هایی از زندگی شهید جعفری در گفتگو با استاد حاج خلیل آرش، از یاران شهید

ستاره ای درخشان و تابناک

وقتی برای انجام این مصاحبه (که به کوشش علی عبد سامان یافته) به کارگاه استاد حاج خلیل آرش در کرمانشاه رفتیم، به نکته جالبی برخوردیم. این صنعتگر و مخترع خوب و معروف کشورمان با وجود این که کارش در خارج از کشور-
سه‌شنبه، 9 مهر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ستاره ای درخشان و تابناک
 ستاره ای درخشان و تابناک






 
ناگفته هایی از زندگی شهید جعفری در گفتگو با استاد حاج خلیل آرش، از یاران شهید
درآمد
وقتی برای انجام این مصاحبه (که به کوشش علی عبد سامان یافته) به کارگاه استاد حاج خلیل آرش در کرمانشاه رفتیم، به نکته جالبی برخوردیم. این صنعتگر و مخترع خوب و معروف کشورمان با وجود این که کارش در خارج از کشور- از جمله کانادا- هم مورد توجه قرار گرفته و بابت فعالیت های صنعتی خود تقدیرنامه های بین المللی و داخلی متعددی از دانشگاه های معتبر دریافت کرده است، به رغم دریافت همه این تقدیرنامه ها بیش از همه به عکس شهید جعفری افتخار می کند که بر تارک دیوار محل کارش می درخشد. استاد آرش می گوید:‌«افتخار بنده به حضور در محیط دانشگاه و این خارج رفتن ها و تشویق شدن ها نیست، بلکه مایه سرافرازی ها ارتباط قدیمی بنده با شهید سید سعید جعفری است و درس هایی که از ایشان آموختم.» شرح مفصل تر از این شیفتگی و همراهی را از زبان خود آقای آرش بخوانید:

جناب آقای آرش، این ارتباطی که به آن اشاره فرمودید از کجا شروع شد؟

به نام خداوند جان و خرد. من از 14 سالگی که با شهید جعفری همکلاس بودم. با ان سید بزرگوار آشنا شدم و دوستی ما ازهمان سال اول دبیرستان شروع شد.

چقدر با هم اختلاف سنی داشتید؟

ما با هم 2 سال اختلاف سنی داشتیم. من با یکی از برادران ایشان دوست وهم سن بودم و در واقع 2 سال از شهید جعفری بزرگ تر بودم. از خصوصیات بارز آقا سعید جاذبه ایشان بود. بنده از همان نوجوانی در کارهای فنی و صنعتی بودم و علاقه زیادی به تحصیل داشتم. ضمن این که در یک کارگاه کار فنی انجام می دادم. دبیرستان هم می رفتم که در آن جا با هم آشنا شدیم. شهید جعفری خصوصیات عجیبی داشت. من از دیرباز در افکار خودم ایشان را در زمینه شناخت اسلام و عرفان با شهاب الدین سهروردی مقایسه می کردم. جالب است که شهاب الدین سهروردی و سعید در یک سن از دنیا رفته اند. واقعاً اگر آقا سعید زنده می بود و عمر بیشتری می کرد، شاید خیلی از مسائل ما حل می شد. کما این که شیخ اشراق هم اگر زنده می ماند و در جوانی از دنیا نمی رفت، خیلی از مسائل و گرفتاری ها و مشکلات را حل می کردند. سعید هم از جنسی خاص؛ شاید از جنس ملاصدرا و شیخ مفید بود. صاحب نظر بود و جاذبه عجیبی داشت.
از خصوصیات بارز شهید جعفری این بود که هر یک از رفقا فکر می کردند ایشان فقط با او خیلی صمیمی است؛ چون با همه صمیمی بود، هر کسی فکر می کرد آقا سعید دوست درجه یک اوست.
دوستی ما ادامه یافت و ضمن فعالیت های مذهبی به فکر تأسیس انجمن ضد بهائیت افتادیم. آقا سعید عده ای از جوانان نخبه را دور هم جمع کرد. از نکات بسیار مهم، پذیرش این نکته توسط جمع بود که باید افراد شاخص انجمن از گناه مبرا باشند. امروز می بینیم که بیش از 15 استاد دانشگاه و 2 شخصیت باسابقه وزارت به نام های آقای عبدالرضا مصری وزیر رفاه و آقای بیژن نامدار زنگنه وزیر نفت از شاگردان شهید جعفری هستند.

این ها همه در همان مسجدی جمع بودند که شما در آن با آقا سعید آشنا شدید؟

نه، این دوستان در یک منزل جمع بودند. ایشان شکارچی درجه یک افراد نخبه بود و آن ها را شکار می کرد؛ یعنی در هر کسی استعدادی تشخیص می داد، فوراً او را جذب می کرد.
از نکات بارز شخصیت شهید جعفری داشتن جاذبه بسیار قوی و دافعه خیلی کم بود. از شاگردان ایشان می توان؛ پروفسور شمسی پور؛ پروفسور مدائنی، پروفسور نجف بیگلری، دکتر حمید پاپ زن- استاد دانشگاه که الان در آلمان هستند- به همراه پرفسور خدائی (رئیس دانشگاه) و چندین استاندار و شهردار و سردار سپاه و امیر ارتش را نام برد که الان همگی به این شاگردی و همراهی افتخار می کنند، نجف بیلگری استاندار از اوایل انقلاب در کرمانشاه و مجید غفوری استاندار اسبق، از شاگردان و ارادتمندان شهید جعفری هستند که 2 دوره نیز شهردار بودند.
شهید جعفری ستاره ای درخشنده، دیدنی و تابناک بود که در این شهر زندگی می کرد و جوانان را دور هم جمع و ارشاد می کرد. در واقع سنگ بنای انقلاب را در کرمانشاه، دست کم در شاخه انقلابیون جوان، ایشان پایه گذاری کرد؛ آن هم زیر نظر روحانیونی مثل حضرت آیات جلیلی و نجومی. نوشته های مرحوم حجت الاسلام علی حجتی کرمانی(ره) این جا موجود است که بنده شخصاً با آقا سعید آن را نزد شهید محمدجواد باهنر برده بودیم. این نوشته ها شامل کتاب مفصلی بود که شهید باهنر برای انتشار آن ما را به پاساژی به نام حافظ در تهران برد. چاپخانه ای آن جا بود که نوشته های ممنوعه آن زمان را چاپ می کرد. مرحوم علی آقای حجتی کرمانی، برادر محمدجواد کرمانی در این جا تبعید بود.

اساساً گویا شهید جعفری ارتباطی تنگاتنگ با علما و سایر مبارزین تبعیدی داشت؛ ارتباطی که بالطبع مخاطره آمیز هم بود.

اصولاً یکی از کارهای شهید جعفری این بود؛ کسانی که تبعید می شدند از نویسندگان، علما، فضلا، مبارزین و از جمله آیت الله جنتی، ما آن ها را اسکان می دادیم و در واقع به آن ها سرویس می دادیم تا تحمل تبعید برای شان آسان تر شود و ارتباط این عزیزان با نهضت و مبارزین قطع نگردد.
یادم است پدر آقا سعید یک دستگاه وانت داشت که من به وسیله آن اسباب و وسایل منزل آیت الله جنتی را به خانه آیت الله میبدی می بردم. و ایشان را آن جا اسکان دادم. شهید جعفری در عنفوان جوانی بسیاری از کارهای خود را به صورت پنهانی انجام می داد. من تعجب می کردم که آقا سعید چطور با سن کم این همه استعداد و معلومات دارد. گاهی هنگام انجام مطالعات توسط ایشان می دیدم که فقط ده، پانزده صفحه ای از یک کتاب به خصوص سالم مانده و بقیه آن را برگ برگ کرده است! می گفتم:«با این کتاب چه کرده ای؟ معلوم است که فقط مطالعه ده پانزده صفحه آن باقی مانده است!» می گفت: «همه مطالب آن را حفظ شده ام». گاهی لابه لای کارهای دبیرستان، شهید جعفری حتی دبیرها را هم ارشاد می کرد و معلم ها و دبیران نیز از آقا سعید حرف شنوی داشتند و از حضور مبارکش استفاده می کردند. من گله ای دارم از این که چرا ایشان آنچنان که که باید و شاید شناخته نشده است. شهید جعفری عمر کوتاهی داشت و اگر 10 سال بعد از انقلاب زنده می ماند، اوضاع سیاسی، اقتصادی، و فرهنگی کرمانشاه و حتی شاید خیلی از نقاط ایران به این صورت نبود.

از خاطرات خود با شهید بیشتر برای ما بگویید.

یکی از خاطرات جالبم این است که ما یک روز پنج شنبه در منزل شهید جعفری بودیم. شخصی با قامت ورزیده که روی بازوبندش نوشته شده بود «جودو» به آن جا آمد و گفت: من صیاد شیرازی هستم- گویا شهید بزرگوار صیاد شیرازی در خاطراتش به صورت جزئی به این موضوع اشاره کرده است- آقا سعید گفت که بله، بفرمایید. او گفت: من از سرپل آمدم و با آقا سعید کار دارم و شنیده ام که شما جلساتی دارید. شهید جعفری هم تأیید کرد که بله، ما روزهای دوشنبه و پنج شنبه جلساتی داریم و ایشان هم جذب جلسه شد. من خودم نخوانده ام اما یکی از رفقا گفت چنین مطلبی هست، یعنی شهید صیاد شیرازی نوشته است: از زمانی که با آقا سعید آشنا شدم مسیر زندگی من تغییر کرد. ایشان یک شمّ قوی داشت که افراد شاخص را مثل طلای زیر خاک کشف می کرد و می دانست که هر یک از دوستان چه موجودات گرانبهائی هستند. این افراد را جمع و برای پیشبرد انقلاب ارشادشان می کرد. گویا ایشان دوباره به دنیا آمده بود و پیشاپیش می دانست که این ها در آینده برای انقلاب بسیار مفید خواهند بود شهید جعفری به صورت قدیم و مکتبی- شیوه سنتی- افراد بسیاری را از شهرستان های مختلف ارشاد و راهنمایی می کرد و صدها هزار افسوس که آقا سعید عمر طولانی نداشت و اگر می داشت که خدا می داند چه کارهای بزرگ دیگری می کرد...

مایلید به مبارزات قبل از انقلاب شهید جعفری بپردازیم؟

این بخش از کارهای شهید جعفری از مبارزاتش با بهائیت شروع شده، به ابتکار خود سیستم بسیار پیچیده ای را شروع کرده بود، هر یک از بچه های جمع خودمان را به عنوان مأمور کنترل جلوی در خانه بهائی ها می گماشت و این گونه اصطلاحات را هم خودش ابداع کرده بود. به خوبی بهائی ها را زیرنظر داشت که مثلاً چه کسی به منزل آقای بوران، سردارزاده، سعادت (که همگی بهائی بودند) رفت و آمد می کند. در اصل همه آن ها کنترل می شدند. از ساعت 5 یک نفر جلوی در منزل فلان کسی که بهائی بود مأمور می شد تا ببیند چه کسی وارد خانه او می شود؟ چه کسی مبلغ این فرقه ضاله است؟ افراد را هم به عنوان مبتدی، مدرس و ارشد درجه بندی کرده بود. وقتی که به ما می گفتند که یک مدرس در منزل فلان کس هستند، می دانستیم که او آدم لایقی است

آن هم گروه تان؟

بله، آن بچه مسلمانی که جلوی در می ایستاد. در واقع بچه مسلمان ها را به مبتدی، مدرس و ارشد تقسیم بندی کرده بود و اگر زمانی یک مدرس گزارش می داد، دیگر مطمئناً این مورد تأیید آقا سعید بود. می دانست آن فرد آدم خبره ای است. خودش آن ها را تعلیم داده بود. جالب است که هر کس که مأمور جلوی در خانه بهائی ها می شد، باید گزارش ها را خیلی دقیق می نوشت که چه کسی وارد و چه کسی خارج شده، کتاب دستش بود، نبوده، زن بوده یا مرد و چه سنی داشته است؟ باید تحقیق می کرد که آن آقا چه کاره و کی هست؟ بعد شهید جعفری به سراغ آن شخص می رفت و ارشادش می کرد و اگر آن فرد مستأصل بود، به او کمک مالی هم می کرد. دقت، قدرت بدنی و فکری فوق العاده، بالایی داشت. اصلاً آقا سعید در پوست خودش نمی گنجید. من به او می گفتم: شما خواب و خوراک ندارید؟ این همه زور و قوت بدنی از کجاست؟ یادم است مسائل بسیاری، از همین مبارزه با بهائیت و ارتباط با روحانیت شروع ریشه گرفت. من الان در حضور خداوند و آقا سعید هستم و سعی می کنم هرچه به خاطرم می رسد بازگو کنم.
ما یک دستگاه پلی کپی مربوط به دبیرستان محمدرضا شاه سابق را با خود بیرون برده و به وسیله آن علیه رژیم گذشته و به نفع انقلاب اسلامی اعلامیه هایی را چاپ می کردیم و به امضای علمای منطقه از جمله آیت الله جلیلی درمی آوردیم. آقای جلیلی الان زنده است ولی کهولت سنی اجازه یادآوری یا بازگویی خیلی خاطرات را به ایشان نمی دهد؛ ولی خوشبختانه هستند که در این خصوص صحبت کنند.
خود بنده یادم هست زمانی که هنوز انقلاب چندان اوج نگرفته بود، روزی قرار شد تعدادی از اعلامیه ها را به صورت بسته هایی به قصر شیرین و اسلام آباد (شاه آباد قدیم) و سرپل ذهاب و منطقه غرب ببرند که آقای جلیلی زنگ زدند و به آقا سعید گفتند: یک کسی هست که می گوید من از مقامات کشوری هستم و با آقای سعید جعفری کار دارم. گویا ارتشبد غلامعلی اویسی زنگ زده بود. اویسی همان اوایل شکل گیری انقلاب از آقا سعید و آیت الله جلیلی خواسته بود کاری کنند که احساسات انقلابی مردم فروکش کند، و واقعاً هم شهید جعفری عضو مؤثری بود. شهید عزیزمان همان جا به آقای جلیلی که هنوز گوشی در دستش بود، گفت: آقای جلیلی، به این آقا بفرمایید ما با کسی کاری نداریم و آقای جلیلی نیز دقیقاً همین مطلب را گفت و گوشی را گذاشتند؛ یعنی شهید جعفری از نظر داشتن و بروز جرأت و جسارت، فردی بی نظیر و بی بدیل بود. شهید جعفری برای حضور و اشتراک در انقلابی بزرگ ساخته شده بود و از همان روزاول هم تافته جدا بافته ای بود؛ اصلاً مثل این که در سنین خیلی پایین کلاس رفته باشد. همه ابزار انقلاب را تهیه می کرد و تصمیم های درستی می گرفت. ما تا آن زمان نمی دانستیم که انقلاب پیش می آید. هر از گاه با آقا سعید در تهران به حسینیه ارشاد می رفتیم و درس هایی را که آقای دکتر شریعتی می گفت جمع آوری کرده و به کرمانشاه می آوردیم. علی الخصوص درس های آیت الله ناصر مکارم شیرازی را در مجله مکتب الاسلام یاد می گرفتیم و نسخه هایی از آن ها را در کلاس ها توزیع می کرده و به مردم قرض می دادیم. در کرمانشاه آقای پایرون مجله های مکتب اسلام را در بازار می فروخت. آن جا کتاب فروشی داشت. شهید جعفری مجله های مکتب اسلام را به محصلین قرض می داد و همیشه هم پول کسر می آورد، چون پول کافی دریافت نمی کرد و خودش پول روی مجله ها می گذاشت. انگار یقین داشت که در آینده نزدیکی اسلام موفق می شود و انقلاب اسلامی پابرجا و برقرار می شود. گاهی تعجب می کردیم که آقا سعید از کجا می داند انقلاب پیروز خواهد شد، چون رژیم شاه به نظر شکست ناپذیر می آمد و حکومتی جلاد و قسی القلب بود.

از دیگر خصوصیات شهید جعفری بگویید.

ایشان کارهای عام المنفعه زیاد می کرد. خیلی ها تحت تکفل آقاسعید بودند. آن زمان شاید فقط 20 ساله بود. ایشان یک کارگاه نجاری باز کرد و برای چندین نفر کارآفرینی کرد و واقعاً درآمد کارگاه را برای انقلاب و پیشبرد اسلام هزینه می کرد. خیلی چیزها را می دانست و نفوذ عجیبی در همه داشت. از وجوه بارز شخصیتی شهید جعفری در دبیرستان این بود که هر زمان که یک جا شلوغ بود، می دیدم که آقا سعید مثل نگین یک انگشتری آن جاست. همه، شاگردان ایشان بودند. بعضی از آن هایی که الان در رأس مملکت هستند، شاگرد ایشان بودند. معتبرترین افراد را دست چین کرده بود. همان موقع می دانست که این ها ابزار کار انقلاب هستند و تربیت شان می کرد و در تکمیل شخصیت آنان نقش داشت. با وجود عمر کوتاهی که داشت در همه کارها دخیل بود. گفتم که بنده یقین دارم اگر آقا سعید 10 سال دیگر عمر می کرد خیلی اوضاع فرق می کرد.

چرا چنین نظری دارید؟

خب، هر گلی یک بویی دارد و شهید جعفری نیز آدم مبدعی بود. چیزی را که وجود نداشت ایجاد می کرد. همت خیلی بالایی داشت. هر قدر از ایشان بگویم کم است. فقط آرزو دارم روزی ببینم شأن و مرتبه آقا سعید در کجاست؟ ان شاء الله که جایگاه آقا سعید متعالی است.

از اقدامات شهید جعفری بعد از پیروزی انقلاب بگویید.

آن روزها حجم کارهای آقا سعید خیلی زیاد شده بود. زمانی که امام خمینی(ره) دستور داده بودند حصر پاوه را بشکنید، مرداد 1358، روزی شهید چمران در خروجی کرمانشاه به نزد آقا سعید تشریف آورد. از شاگردان آقاسعید تعدادی در هوانیروز بودند؛ شهید شیرودی و شهید کشوری، هلی کوپتری را آورده و قرار بود شهید جعفری در کنار آن ها به پاوه برود. در اوایل انقلاب گروهک ها و ضد انقلاب سربرآورده بودند و کسی هم نمی دانست با آنها چه باید بکند. آقا سعید مثل این که دوره آموزشی لازم را برای مقابله و برهم زدن جمع این ها دیده بود. واقعاً چه تهمت هایی به شهید جعفری می زدند. با کاتر (موکت بُر) به مردم حمله می کردند و می گفتند که آقا سعید این کار را کرده است. خیلی ها از طیف های مختلف سیاسی در میدان جمهوری (تاج گذاری) و جلوی هلال احمر (شیر و خورشید) تجمع می کردند. ضد انقلاب سربرآوره بود و از این آزادی ها سوء استفاده می کرد. شهید جعفری بعد از انقلاب سرش خیلی شلوغ بود و زیاد عمر نکرد، در حالی که از پیش از پیروزی انقلاب خیلی دقیق و روشن و کارساز بود و ما انتظار داشتیم سال های بیشتری در خدمتش باشیم ولی خب، شهادتش این سعادت را از ما گرفت...

از سخنرانی های شهید جعفری بگویید. می گویند خیلی نفوذ کلام داشته است.

هم خودش سخنران خوبیِ بود و هم سخنرانان خوبی را به این جا می آورد. مثلاً گاهی آقای مهندس عباس ریاضی کرمانی متخصص در ژئوفیزیک را به کرمانشاه دعوت می کرد. ما نزد دکتر گویا که از نجوم برای ما می گفت تلمذی کردیم و شهید جعفری، ایشان را نیز به سخنرانی دعوت می کرد. آقای فخرالدین حجازی در همدان معلم بود و ما ایشان را آوردیم به کرمانشاه و سخنرانی کرد. آقای دهشت را برای سخنرانی آورده بود. در واقع شهید جعفری به خطه کرمانشاه، که در این مسائل غفلت داشتند، یاد می داد که باید سخنرانی به چه صورت باشد و با وجود سن کمش به آقای حجازی هم می گفت که خوب است در چه زمینه ای سخنرانی کنید. بدون شک در هوش و استعداد و نبوغ، نسب از اجداد طاهرین(ع) خود می برد؛ چون سید هم بود. حتی شهید هاشمی نژاد را هم در مشهد مقدس شناسایی کرد و برای سخنرانی به کرمانشاه آورد. چقدر آدم مرتب و کلاسیک و منظمی بود. کنترل اوضاع نهضت و انقلاب در منطقه کرمانشاه واقعاً در دست آقا سعید بود و این جا را همه جوره آماده کرده بود. افسوس و هزار افسوس که بعد از انقلاب عمری نکرد ولی پیش از انقلاب فوق العاده مثمر ثمر بود و هر قدر هم بگویم کم است و هرچه جلوتر می روم بیشتر ناراحت می شوم.

از شهادت ایشان بگویید.

یک روز آقای مجید غفوری که بعداً استاندار کرمانشاه و شهردار منطقه 8 تهران شد، مسئول زمین شهری بود. با من تماس گرفت و گفت: می خواهم به شما خبری بدهم. احساس کردم که خبر بسیار سنگین و شکننده ای را می خواهد به من بدهد. هر قدر هم فکر کردم که او چه خبری می تواند بدهد، نتوانستم پی ببرم. این آقای غفوری مرد بسیار قوی و دلدار و خونسری هم است. گفتم: چه خبر شده؟ گفت: من به سادگی می گویم که سعید شهید شده است. من کمی احساساتی شدم. در یک لحظه نتوانستم خبر را درک کنم. اصلاً انتظار چنین خبری را نداشتم. چیزی نگفتم. ولی متوجه شدم آقای غفوری با من شوخی نمی کند و قضیه جدی است. وقتی که به من گفت یقین پیدا کردم و گوشی را گذاشتم و متوجه شدم فرصت دنیوی در رکاب آقا سعید بودن، دیگر تمام شده است و از این منبع عظیم دانش جدا شده ایم. ایشان بسیارظریف و باطراوت بود. بعد آقای غفوری دوباره زنگ زد و گفت: ظاهراً شهید جعفری طوری روی مین رفته است که بدنش شناسایی نمی شود، باید کسی باشد که ایشان را شناسایی کند. من این قدرت را در خودم نمی دیدم که با جنازه اش روبه رو شوم. با وجود این که با ایشان شنا هم رفته بودم و آناتومی بدن ایشان را کاملاً می شناختم و شناسایی اش برای من خیلی ساده بود. بعدها همین آقای مجید غفوری بنری از تصویر جسد ایشان در تابوت تهیه کرده بود و آن را در مؤسسه ای واقع در حیدریه نصب کرده بود که پایه گذاران آن خود آقا سعید و ادامه دهنده راه نیز پسر شهید، یعنی دکتر عبدالصالح جعفری بودند. مؤسسه حیدریه، شمه ای از کارهای آقا سعید است که هر ساله عده ای از جوانان حزب اللهی آن جا جمع می شوند و برای بزرگداشت شهدا در آن فعالیت می کنند من هر وقت از آن جا رد می شدم جرأت نمی کردم به آن عکس جنازه در تابوت نگاه کنم. آن عکس در معرض عموم در سر در ورودی حیدریه بود. خیلی از کسانی که با من رفاقت و آشنایی داشتند به من می گفتند: حاجی، سرت را به این سمت بگردان... اما من در واقع انتظار دیگری از آقا سعید داشتم.

انتظارتان چه بود؟

انتظار تداوم نورانیت و فیض رساندن آقا سعید بود. هر چند هنوز هم زنده است و پرتوافشانی می کند ولی توقع داشتم حالا حالاها در جمع ما باشد تا از نورانیتش بیشتر بهره مند شویم. شادابی و نشاط شهید جعفری مثال زدنی بود. حالا من چطور می توانستم بروم و آن جنازه و تابوت را نگاه کنم؟ من ارادت زیادی به مادر آقا سعید دارم ولی جرأت نمی کنم بروم و مادر ایشان را ببینم. چون نمی توانم با جای خالی اش در آن خانه مواجه شوم. آقا سعید شب و روز نداشت و مدام در حال رفت و آمد بود. خداوند چه قدرت فکری و بدنی ای به ایشان داده بود! کسی نیست که از شهید جعفری رنجشی داشته باشد. به قول شهید مطهری انسان دارای جاذبه و دافعه است. همه وجود و شخصیت آقا سعید جاذبه بود، دافعه ای نداشت. در واقع شکل دافعه او هم فرق می کرد؛ یعنی به صورت منکوب کننده و سرکوب کننده و زننده نبود. آقا سعید نمونه عشق و معرفت و تربیت بود. چه کسانی پیش آقا سعید تلمذ می کردند؟ یکی از آن ها، میرزا علی اصغر، اهل قرآن بود و قرآن مجید را به رایگان درس می داد و دیگری هم آیت الله نجومی بود که همگی با آقا سعید خیلی صمیمی بودند به قول شاعر:
نمی شود احساس دل را به زبان بیاورم؛ وگرنه من هزار حرف ناگفته دارم...
منبع: نشریه شاهد یاران شماره 84

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط