در دورة افشاریه، نادرشاه چندین سال با عثمانی جنگید، ولی سرانجام دریافت که باید بین مسلمانان صلح و آشتی برقرار گردد. وی برای تحقق بخشیدن به تألیف بین شیعه و سنی، در سال 1156ه «انجمن دینی نجف» را تشکیل داد و علمای بزرگ و معروف شیعه و سنی کربلا، نجف، حله، بغداد و کاظمین در کنار عالمانی از ایران، بخارا و افغانستان، در آن مجلس بزرگ مشورتی شرکت کردند.
چشم اندازی بر روابط ایران و عثمانی
در آغاز کار دولت صفوی، تنش هایی بین شاه اسماعیل اول و سلطان سلیم عثمانی به وجود آمد، ولی به تدریج مناسبات دو کشور ملایم گردید و سرانجام به دوستی و صمیمیت و حسن تفاهم منجر شد.
بعد از صلح شاه تهماسب با سلطان سلیمان (معروف به صلح آماسیه در 962ه / 1555م)، روابط ایران و عثمانی رو به بهبودی گذاشت و لحن نامه های شاه تهماسب و سلطان سلیمان عثمانی نرم تر شد. در سال های بعد، هیأت هایی که شاه تهماسب به استانبول فرستاده بود، هدایای گران بهایی به مناسبت جلوس سلطان سلیمان قانونی، تقدیم باب عالی کردند. این دوستی تا مرگ سلیمان در سال 975 ه / 1568م و جانشینی فرزندش سلطان سلیم دوم هم چنان برقرار ماند.
شاه تهماسب، خواندگار[1] روم[2] را «سلطان غازی» و «مجاهد فی سبیل الله» به حساب می آورد و جنگیدن با وی را خلاف شرع و فروختن دین به دنیا می دانست؛ وی در تذکرة خود می نویسد: خواندگار به غزا به جانب فرنگ رفته، ما که به الکای او رویم، کار ما پیش نخواهد رفت و اگر چنانچه او برادر و فرزند مرا کشته باشد، چون به غزای کفار رفته به الکای او نمی رویم و دین را به دنیا نمی فروشیم.»[3]
شاه عباس نیز وقتی از لشکرکشی سلطان مراد سوم به اروپا و جنگ او با عیسویان باخبر شد، اظهار خرسندی نمود و در نامه ای دوستانه و محبت آمیز، خطاب به وی چنین نوشت: ... امید که عن قریب نوید فتح و ظفر به گوش هوش منتظران زاویه دعاگویی رسد و جمیع این دیار، از صغار و کبار بدین مژده مسرت افزای روح فزای مسرور و خوشحال گردند، چون لشکر اسلام به غزای کفار فجار مأمور شده اند و فیما بین روابط محبت و یگانگی به نوعی استوار گشته که در میانه جدایی واقع نیست... و اگر فرمان جهان مطاع بوده باشد، امرا و لشکر قزلباش را که در سرحد ممالک محروسه واقعند، روانه نماییم که به رقابت عسکر نصرت مأثر، خاقان سکندر شأن سلیمان مکان، به غزا کفار مجوسه منحوسه و دفع مشرکین بی دین قیام نمایند تا ما نیز از یمن مرحمت و اشفاق پادشاه عالمیان پناه از ثواب غزا بهره مند گردیم...[4]
این امر نشان می دهد که شاه عباس، مخالفان عثمانی خود را کافر نمی پنداشت و غزای با فرنگیان را به مثابه جهاد با کفار، یک ارزش می دانست.
عثمانی ها، بخصوص بعد از انعقاد معاهده ذهاب بین شاه صفی و سلطان مراد چهارم (1049ه / 1639م)[5] از مخالفت با ایران دست برداشتند. به این ترتیب، تأثیرگذاری عامل «مذهب» که یکی از عوامل اختلاف بین دو کشور بود، تا اندازه ای تخفیف پیدا کرد.
شاه عباس دوم نیز روابط دوستانه ای با دولت عثمانی داشت. او که از ناحیه مرزهای غربی کشور آسوده بود، در سال 1058ه قندهار را تصرف کرد. در همین سفر، سفیر سلطان عثمانی (سلطان ابراهیم خواندگار) نامه ای دوستانه همراه با «تحف و هدایای بی شمار» برای شاه عباس دوم ارسال کرد و در عوض، شاه نیز نامة محبت آمیزی با «چند قلاده فیل کوه شکوه» برای سلطان عثمانی فرستاد.[6]
مؤلف عباسنامه می نویسد: «ابراهیم سلطان که بعد از سلطان مراد به سلطنت روم رسیده بود، یوسف آقا را با نامة مودت آمیز روانه ایران نمود. سفیر مزبور در قزوین به شرف پای بوسی سرافراز شد. از قضا مراسم جشن نوروز در تالار سعادت آباد برگزار بود و ایلچی مذکور به حضور همایونی رسیده، دستور دادند که از سفیر عثمانی پذیرایی شایانی بشود.»[7]
براساس اطلاعات موجود، در تمام سال های سلطنت شاه سلیمان (1077 - 1105ه) صلح و امنیت در مرزهای ایران و عثمانی برقرار بود و «معاهده ذهاب» هم چنان رعایت می شد. در این مدت، سفیران اروپایی می کوشیدند تا ایران را به دشمنی با عثمانی وا دارند، ولی ایران حاضر نمی شد. کمپفر در این خصوص می نویسد: «هدف از سفارت ما در دربار ایران، بیشتر این بود که شاه ایران را وادار به یک لشکرکشی مشترک بر ضد ترک ها که در بحبوحه صلح، بغداد را از چنگ پدر بزرگش شاه صفی، خارج کرده بودند، بکنیم. فقط چون وزیر اعظم با این کار موافق نبود، کوشش های ما به جایی نرسید. وی به مسیحیان به خاطر فتوحاتش حسادت می ورزید و به همین دلیل به ما جواب رد می داد. وزیر اعظم به ما گفت: «پذیرفتن تقاضای شما یعنی اقدام شاه به جنگ با عثمانی، نه با قرارداد صلحی که ما با خواندگار منعقد کرده ایم، موافقت دارد و نه اوضاع و احوال ما چنین اجازه می دهد.»[8]
قرارداد ذهاب، مهمترین قرارداد صلح میان دو کشور بود که براساس آن مرزهای قطعی دو کشور معین گردید و در معاهدههای بعدی، از جمله قرارداد صلح بعد از جنگهای نادر و نیز در تعیین حدود در دورة ناصرالدین شاه، همیشه به آن استناد میشد. [9] بااین قرارداد، صلح و آرامش در حدود نود سال، (در دورههای شاه عباس دوم، شاه سلیمان و شاه سلطان حسین) میان دو کشور، به ویژه در مرزها برقرار بود و سفیرانی میان اصفهان و استانبول در رفت و آمد بودند.
پیام دوستانه و محبتآمیز شاه سلطان حسین به آخرین سفیر عثمانی، یعنی احمد درّی افندی، حاکی از این صفا و صمیمیت است: «من دعا گوی ایشانم {سلطان عثمانی}ایشان پدر در پدر خواندگار غازی و پیوسته اوقاتشان را در جنگ با کافران گذرانیدهاند. و دعای ایشان بر ما واجب عینی است.»[10]
در دوران سلطنت شاه سلطان حسین، دولت عثمانی، ظلم و ستم بر مردم سنی مذهب را بهانهای برای توسعه ارضی و جبران شکستهای خود در اروپا قرارداد و چشم طمع به خاک ایران دوخت؛ زیرا گزارشها نشان میداد که ترکها با شکست قطعی از اتریش و تحمیل پیمان پاساروویچ[11] بر آنان، به فکر افتاده اند که با ضمیمه کردن بخشی از خاک ایران، این شکست را تا اندازهای جبران کنند. دلیل آمدن دریافندی به ایران نیز آن بود که اوضاع و احوال ایران را از نزدیک بررسی کند تا بر مبنای آن، دولت عثمانی دست به کار شود. این هدف اصلی مأموریت سفیر بود، ولی مأموریت وی به این صورت اعلام شد که او برای فراهم آوردن مقدمات اجرای پارهای از مواد پیمان پاساروویچ دربارة راه ترانزیت بازرگانی ایران و اتریش که از درون مرزهای عثمانی میگذرد، به ایران میرود.
در آن سالها، عثمانی جاده ابریشم که شرق و غرب جهان اسلام را به هم متصل میکرد و از ایران و عثمانی میگذشت، بسته بود و بازرگانی خارجی ایران به جای راه نزدیک آسیای صغیر، از طریق بندرعباس، خلیج فارس، دماغه نیک در جنوب آفریقا و گاهی هم از دریای خزر و روسیه انجام میشد که مسیرهای طولانی و پرخطرتری بودند.
اما پیمان صلح پاساروویچ، عثمانی را متعهد میکرد که از مزاحمت دست بردارد و راه بازرگانی ایران را بگشاید. بعد از شکست عثمانی از اتریش که سرآغاز عقبنشینی عثمانیها از اروپا و مقدمة زوال آنان بود، در 20 شعبان 1130ه/ 12 ژوئیه 1718م، پیمان صلح پاساروویچ میان عثمانی و فاتحان آن جنگ، یعنی اتریش و ونیز به امضا رسید و شش روز بعد از آن، پیمان بازرگانی میان اتریش و عثمانی امضا شد.
براساس ماده 19 این پیمان که آزادی تجارت ایران را تأمین میکرد و اتریشیها آن را بر عثمانیها تحمیل کرده بودند، لازم بود که دولت ایران از آن مطلع شود و آن را بپذیرد؛ از این رو، سفیر اتریش در استانبول، باب عالی را وادار کرد که سفیری به ایران بفرستد. «دولت عثمانی با فرستادن سفیر با یک تیر دو نشان میزد: هم تعهد خود را در برابر اتریش انجام میداد و هم وضع و حال ایران را برای حملة آیندة خود می سنجید.» [12]
در ازای بازدید احمد درّی افندی، مرتضی قلیخان، سفیر شاه سلطان حسین، در سال 1134ه/1721م، وارد قسطنطنیه شد و در تمام موارد به استثنای یک بار، پذیرایی و احترام شد، تسلط او بر ادبیات و مهارتش در شعر، فوقالعاده توجه داماد ابراهیم را جلب کرد. ابراهام استانیان، نمایندة انگلستان در قسطنطنیه، در گزارشی به وزارت امور خارجة دولت متبوع خود،[13] دلیل فرستادن مرتضی قلیخان را این طور ذکر کرد: «میان دو کشور حسن تفاهم ایجاد کند، مخصوصاً در این وقت که شورش عظیمی در ایران برپا شده است، هم چنین برای خشنودی باب عالی، اجازة پادشاه ایران را برای تجارت اتباع سلطان در ایران، ابلاغ کرده است. ایرانیها از آن لحاظ در این وقت با ترکها مهربانی میکنند که مبادا سلطان به رهبر شورشیان در ایران (افغانها) به علت سنی بودن او کمک برساند.» [14]
در ماه بعد، مرتضی قلیخان از سلطان اجازه گرفت به ایران باز گردد، ولی وقتی به کشور خود رسید که سقوط اصفهان و انقراض سلسلة صفویه، قریب الوقوع بود.
محمود افغان در سال 1135ه با عدهای از افغانان، اصفهان را محاصره کرد و با این که دفاع از اصفهان با داشتن جمعیت زیاد و آب فراوان زاینده رود، در این فصل مشکل نبود، ولی به قدری ترس بر پادشاه و درباریان بیخرد او غلبه کرده بود که جز تسلیم به قضا و قدر و اظهار این عقیده که کوکب اقبال محمود رو به صعود و زوال خاندان صفوی حتمی است، به فکر دیگری نبودند. افغانان پایتخت را در محاصره گرفتند و چون قبلاً راه آذوقه را هم بسته بودند، به زودی قحطی در اصفهان بروز کرد و شاه سلطان حسین چارهای ندید جز این که در روز جمعه 12 محرم سال 1135ه به نزد محمود در فرحآباد برود و تاج و تخت را تسلیم نماید. [15] محمود در چهاردهم این ماه به اصفهان آمد و در چهلستون به جای شاه سلطان حسین به تخت سلطنت ایران جلوس کرد.
در سال 1134ه ؛ یعنی در همان ایامی که محمود افغان به اصفهان نزدیک شده بود، جمعی از ارکان دولت، تهماسب میرزا، ولیعهد دولت را به قزوین فرستادند تا برای کمک به پدر و نجات اصفهان، سپاهیانی فراهم کند و به جنگ افغانها بیاورد. مؤلف زبده التواریخ مینویسد: «مصلحت را در آن دیدند که یکی از شاهزادگان را بیرون آورند و ولیعهد نمایند و در خفیه به سمتی روانه کنند که شاید جمعیتی نموده، از بیرون تواند بر سر افغان آمد...» [16]
محمود پس از تسخیر اصفهان، عدهای از افغانان را به دفع تهماسب میرزا به قزوین فرستاد و تهماسب میرزا این شهر را ترک کرد و به امید یافتن یار و یاور به سمت تبریز رهسپار شد. مردم قزوین در ابتدا با فرستادگان محمود از در تسلیم در آمدند، اما پس از زمان کوتاهی، اکثر ایشان را کشتند و تنها اندکی از آن جماعت به اصفهان گریختند. [17]
تهماسب میرزا برای جمعآوری سپاه به تبریز، اردبیل و مازندران سفر کرد و نشان داد که نمیتواند از پیشروی افغانها که بر اغلب نواحی ایران مسلط شده بودند، جلوگیری کند، وی ناگزیر به خراسان گریخت. در این منطقه، شماری از قبایل عشایری ترکمن به رهبری قجرها و تحت فرماندهی فتحعلی خان و افشارها به وی ملحق شدند. رهبر افشارها، یعنی نادر قلی، افغانها را از ایران بیرون راند و تهماسب میرزا را تحت حمایت خود در 1143ه/ 1730م بر تخت پادشاهی نشاند.[18]
بدین ترتیب، اخلال عمده ای که از هشت سال پیش در امور کشور پدید آمده بود، با دست قدرت مند ارتش مجاهد ایران و به فرماندهی یکی از فرزندان شایسته ملک، مرتفع شد و تهماسب که تقریباً هشت سال پس از فرار از اصفهان وارد این شهر شد، بر سریر شاهی متمکن گردید. [19]
شاه تهماسب در اصفهان به تخت موروثی نشست. نادر قلی طبق پیمان قبلی که با تهماسب در مشهد بسته بود که مقرر میکرد بعد از تصرف عراق و فارس و بازگرداندن آرامش به کشور، ایالتهای خراسان، کرمان و مازندران به تهماسب قلی (نادر) و اولاد وی واگذار شود،[20] از حضور شاه مرخص شد و به خراسان بازگشت؛ چون هنوز هرات در تصرف افغانها بود. شاه تهماسب دوباره در اصفهان به عیش و نوش روی آورد. حزین لاهیجی یک دوبیتی در وصف شاه تهماسب خوشگذران سروده است:
«شاها زمیگران چه بر خواهد خاست و زمستی بیکران چه خواهد خاست»
«شه مست و جهان خراب و دشمن پس و پیش پیداست کزین میان چه برخواهد خاست»[21]
به دلیل بیلیاقتی و خوش گذرانیهای شاه تهماسب و شکست وی از عثمانی و نیز بستن قراردادی ننگین با عثمانی، نادرقلی تصمیم گرفت با تبانی ارکان دولت، وی را از سلطنت ایران عزل کند. مستوفی مینویسد: «... بعد از آنکه نواب کامیاب معظم له {تهماسب} در عمارت باغ هزار جریب به خلوت رفته با خواص ارکان دولت مشغول به شرب ولهو و لعب و انواع فسوق درایام و اوقات چنینی که در هر سوی صدایی و در دماغی هوایی و در هر سازی نوایی بود، سه روز متوالی در خلوتکده، مست و مدهوش مشغول به لهو و لعب و جوش و خروش بود».[22]
به صلاحدید سران قزلباش، وی از سلطنت ایران خلع و پسر خردسالش، عباس میرزا، {شاه عباس ثالث} به تاریخ 17 ربیعالاول سنة1145 ه/ 1732 م به پادشاهی ایران انتخاب شد. [23]
جلوس نادر بر تخت سلطنت ایران و پیشنهاد اتحاد جهان اسلام
نادر در نوروز 1148 ه، اجتماع بزرگی از سران کشور در دشت مغان ترتیب داد. وی بدین شرط، سلطنت را قبول کرد که تعصبهای شیعی که از زمان قزلباش معمول گردیده بود و به اعتقاد وی، موجب تفرقه در عالم اسلام شده بود، کنار گذاشته شود. برخلاف نظر روحانیون شیعه که در مجلس حاضر بودند، با این شرط موافقت شد و نادر در آن جا به عنوان پادشاه ایران در 24 شوال 1148ه تاج گذاری کرد. ماده تاریخ آن عبارت است از «الخیر فیما وقع».[24] بعضی از مخالفان نادر، این تاریخ را به این صورت در آوردند: «لاخیر فیما وقع» که همان تاریخ است.
بعضی از شروط پیشنهادی وی چنین بود:«ایرانیان اعمال سبّ و رفض را که شاه اسماعیل اول، اعلام کرده بود، ترک کنند. با پیروی از تعالیم امام جعفر صادق(ع) آئین جعفری را به عنوان رکن پنجم اسلام بپذیرند. پیروان مذهب جعفری رکن خاصی در مکه داشته باشند، همه ساله یک تن امیر حاج برای سرپرستی حجاج ایران به حجاز بروند...» [25]
در پیام اعلام جلوس [26] که به عثمانی فرستاد، مضمون شرط صلح پایدار با آن دولت را بدان گونه که در مراسم جلوس وی به تأیید و تصویب عموم رسیده بود، اعلام کرد. در پیام آمده بود که بدون توافق در این مضمون، هیچ گونه معاهدهای با عثمانی منعقد نخواهد شد، ولی این مضمون در دربار عثمانی پذیرفته نشد و حتی در ایران هم علماء شیعه با آن موافقت نکردند.
مؤلف درّه نادره مینویسد: «اعیان دولت رومیه دو مورد از شروط را (مذهب جعفری و تخصیص رکن) مخالف شرع دانسته قبول نکردند و وزیر والامقام «مصطفی پاشا» والی موصل را با دو نفر از علمای اعلام برای عرض تبریک سلطنت به درگاه نادری ارسال و هنگامی که کار «قندهار» به اتمام رسیده بود، سفرا وارد آستان سپهر مثال گشتند...» [27]
نادر در آن مقطع، اندیشة بزرگ لزوم وحدت بین مذاهب اسلامی را درک کرد و آن را از اهداف مهم سیاسی خود قرار داد. مؤلف تاریخ اجتماعی ایران مینویسد: «ولی باید گفت که مجاهدات صمیمانة وی در این زمینه، هرگز در خلال مدت سلطنتش با توفیق قرین نگردید و عثمانیها برای کاهش اختلافات میان دو ملت همسایه که هر دو نیاز به رفع مناقشات مذهبی داشتند، به هیچ وجه قدم پیش ننهادند.» [28]
به این ترتیب، ایران و عثمانی طی چندین سال، درگیر جنگهای خونین بودند. نادر سه بار به بغداد حمله کرد و هر بار یک مشکل داخلی کار او را در فتح آن شهر ناتمام گذاشت و وی ناچار به ایران بازگشت. نادر که احساس میکرد بعد از یک عمر جنگ، خسته و پیر و بیمار شده است و میدانست که عثمانیها پیشنهادهای مذهبی او را نخواهند پذیرفت و او هم نمیتواند با نیروی شمشیر حرف خود را به کرسی نشاند، بعد از آخرین پیروزی بزرگ در بغداد، واپسین تصمیم خود را گرفت.[29] نادرشاه برای عملی کردن تألیف بین شیعه و سنی، در سال 1156ه به زیارت عتبات شتافت و در نجف اشرف مجلسی با حضور علمای بزرگ دو فرقه ترتیب داد؛ در واقع، نزدیک به ده سال بعد از مجلس سیاسی دشت مغان، مجلس مذهبی نجف برپا شد. این امر از امور نادر و جالب در تاریخ جهان، به خصوص تاریخ خاورمیانه بود که به منظور توجیه مذاهب صورت گرفت.
انجمن دینی نجف (وثیقه نامة اتجاد جهان اسلام)
نادرشاه این بار تصمیم گرفت از آن دو شرط که انگیزة ده سال جنگ و کشتار شده بود، در عین پیروزی، چشم بپوشد و با حفظ آبرو به صلح قطعی و پایدار با عثمانی برسد.
نویسندة تاریخ جهانگشا مینویسد: «احمد پاشا به گرمی از موکب شاه استقبال کرد و چون از دربار عثمانی نیز مأذون شده بود که به نوعی به توافق مذهبی با ایران نایل آید، نمایندة مذهبی خود شیخالاسلام عبدا... بن حسین معروف به «سُویدی» مفتی بزرگ عثمانی را برای مذاکره با علماء نجف کاظمین، ساوه، اصفهان، مشهد، بخارا، بلخ، هرات و قندهار موظف داشت.» [30] در این انجمن، نمایندگان اصلی ایران «ملا علی اکبر ملاباشی و میرزا مهدی خان استرآبادی بودند.» [31] مورخ رسمی نادرشاه، یعنی میرزا مهدی خان، وثیقه نامه را مرقوم داشت و به مهر و امضای قاطبه علمای حاضر در انجمن رسانید (شوال 1156ه). در بخشی از وثیقه نامه چنین آمده است:
... در این وقت که در نجف اشرف {به عتبه بوسی فائز و مشرف گردیدند، جمعی از علماء نجف} و کربلای معلی و حلّه و توابع بغداد را در حوزة گفتگو حاضر ساخته، مجدداً اوامر همایون به عزّ نفاذ پیوست که: للّه الحمد در مذهب اسلام هیچگونه قصوری و فتوری واقع نیست ...، علماء کرام که در عالم اسلاماند، با یکدیگر مجلس محاوره و مذاکره را آراسته، مشرب عزب ملّت محمودی را از {گل} ولای شکوک و شبهات تصفیه کرده، آنچه زلال حق و ارشاد و ماء معین صفوت عالی صواب و سداد است، اختیار نمایند...[32]
اقبال آشتیانی در این زمینه مینویسد:
... نادر در شوال 1156ه به عتبات عالیات رسیده و به زیارت اماکن مشرفه در کربلا، نجف و کاظمین رفت و قبر ابوحنیفه را نیز در بغداد زیارت کرد. سپس علمای شیعه و سنی کربلا و حلّه و بغداد و کاظمیه را در نجف خواست تا با علمای ایران، بخارا و افغانستان که به همراه آورده بود، بنشینند و گفتگو کنند و موارد اختلاف بین اهل دو مذهب را برطرف سازند. این مذاکرات که حسب الامر نادرشاه و در اردوی او در نجف جریان داشت، در 24 شوال سال 1156ه .ق. خاتمه یافت و در آن باب وثیقه نامهای به انشای میرزا مهدی خان منشی الممالک نادر، مؤلف دره نادره و جهانگشای نادری نوشته شد و علمای فریقین آن را مهر کردند...[33]
با همة خلوص و ارداتی که نادرشاه به حضرت علی(ع) و خاندان جلیلة او داشت، (این حقیقت را میتوان از عبارات مراسلههای رسمی او و نیز از اهتمام وی برای تعمیر ، تزیین و تذهیب مرقد آن امام همام و سایر ائمه معصومین(ع) و هم چنین احترام او به مذهب جعفری، دریافت)، از آن مجلس بزرگ مذهبی خواست تا برای وحدت و همدلی در میان مسلمانان، شیعیان، سبّ خلفای راشدین را ترک کنند و اولیای عامه هم اجازه دهند مذهب جعفری در ردیف مذاهب اربعه اهل سنت قرار گیرد. با این که علمای فریقین، این دعوت را در آن مجلس مختلط عالی پذیرفتند، ولی در عمل به جایی نرسید.
آری نادرشاه همة کوشش خود را مصروف اتحاد جهان اسلام کرد و با فروتنی تمام، خود را برادر کوچک سلطان عثمانی خواند. این نشانة حسن نیت و گذشت وی بود. شاهنشاه قهار و فاتحی، مثل نادر، در حالی که به قول خودش به جای چهار شاه نشسته و در آن واحد پادشاه ایران، افغانستان، ترکستان و هندوستان بود و نیز در همان زمان بخشی از خاک عثمانی را در اشغال خود داشت، دستوری میدهد که جز «حسن نیّت»، نمیتوان از آن تعبیر دیگری کرد.
شیخ عبدا... سُویدی، شیخ الاسلام بزرگ عثمانی در انجمن دینی نجف، در کتاب معروف خود الحجج القطعیّه لاتفاق الفرق الاسلامیه که صورت جلسه همان انجمن است، با تصریح به این حسن نظر نادرشاه مینویسد: «... نادرشاه بعد از خاتمه انجمن دینی نجف و اتحاد علماء جهان اسلام، بمن گفت: میخواهم ترا پیش احمد پاشا حاکم بغداد بفرستم میدانم که او منتظر شماست ولی دوست دارم فردا را بمانی، زیرا دستور دادم فردا نماز جمعه در مسجد جامع کوفه برگزار گردد و مقرر کردم اسم صحابه را به ترتیب در بالای منبر ذکر کنند و برادر بزرگوارم خواندگار سلطان عثمانی را با القاب حسنه، قبل از من دعا کنند و سپس برادر کوچکتر یعنی مرا با حداقل القاب، دعا کنند، زیرا برادر کوچکتر لازم و واجب است که برادر بزرگتر را توقیر و تکریم نماید...» [34] سپس به من فرمود: در حقیقت سلطان عثمانی از من بزرگتر و برتر است، زیرا وی سلطان فرزند سلطان است ولی من به دنیا آمدم نه پدرم سلطان بود نه جدّم![35]
شاید منظور نادرشاه این بود که غرور و خودخواهی سلطان عثمانی که جاه طلبی خود را بر منافع و مصالح مسلمانان ترجیح میداد، ارضا شود و در راه اجرای این قطع نامه کار شکنی نکند.
پینوشتها:
* دانشجوی دکتری تاریخ و عضو هیأت علمی گروه معارف اسلامی دانشگاه تهران.
1-.خواندگار» لقب سلاطین عثمانی بود.
2-. منظور از «روم»، دولت عثمانی است.
3-. شاه تهماسب، تذکره شاه تهماسب (برلن، چاپخانه کاویانی، 1343ق) ص 21.
4-. نصرا... فلسفی، زندگانی شاه عباس اوّل (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1352) ج 5، ص 8.
5-. محمد حسین مستوفی، زبدة التواریخ، به کوشش بهروز گودرزی (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375) ص106.
6-. محمد ابراهیم بن زین العابدین نصیری، دستور شهریاران، به کوشش محمد نادر نصیری مقدم (تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1373) ص 142.
7-. محمد طاهر وحید قزوینی، عباسنامه، به تصحیح ابراهیم دهگان (اراک، کتابفروشی داودی ، 1329) ص 45.
8-. انگلبر کمپفر، سفرنامه کمپفر، ترجمة کیکاوس جهانداری (تهران، انتشارات خوارزمی 1350) ص 85.
9-. وحید قزوینی، پیشین، ص 50؛ محمد امین ریاحی، سفارتنامههای ایران (تهران، انتشارات توس، 1368) ص 45.
10-. همان.
11-. پاساروویچ = passarowitz «پاساروفچه» ضبط ترکی عثمانی برای نام محلی شهر «پژا رواک»pozare VaC) ( است که در حدود شصت کیلومتری جنوب شرقی بلگراد قرارداد. عهدنامه پاساروفچه پس از جنگ عثمانی با جمهوری ونیز (1130 - 1126ه/ 1718- 1714م) و اتریش (1130 – 1128 / 1718 / 1716م) در شهر پاساروفچه منعقد شد و بر طبق آن باب عالی سرزمینهای بسیاری را از دست داد. ر.ک: همان، ص 49؛ شهناز رازپوش «پاساروفچه» دانشنامه جهان اسلام، (تهران، بنیاد دایرة المعارف، 1379) ج5، ص 420 ـ 426.
12-. لارنس لاکهارت، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمة اسماعیل دولتشاهی، (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1380) ص 187؛ ریاحی، پیشین، ص 51.
13- لارنس لاکهارت، پیشین، ص 189.
14- همان.
15-. مستوفی، پیشین، ص 132.
16-. همان، ص 139؛ محمد خلیل مرعشی، مجمع التواریخ، به اهتمام عباس اقبال آشتیانی (تهران، کتابخانه طهوری و سنایی 1361)، ص 57.
17-. مستوفی، پیشین، ص 142 ـ 143.
18-. استانفورد. جی. شاو. تاریخ امپراطوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمة محمود رمضان زاده (مشهد، آستان قدس رضوی، 1370) ص 413.
19-. مستوفی، پیشین، ص 155.
20-. محمد علی حزین لاهیجی، تاریخ و سفرنامة حزین، به تصحیح علی دوانی (تهران، مرکز انتشارات انقلاب اسلامی، 1357) ص 204؛ مستوفی، پیشین، ص 155.
21-. حزین لاهیجی، پیشین، ص 204.
22-. مستوفی، پیشین، ص 158.
23-. همان.
24-. مرعشی، پیشین، ص 83.
25-. میرزا مهدی خان، استرآبادی، جهانگشای نادری، به اهتمام عبدالله انوار (تهران، انجمن آثار ملی، 1341) ص 210؛ همو، درّه نادره، به اهتمام جعفر شهیدی (تهران، علمی و فرهنگی، 1366) ص 599؛ محمد شفیع تهرانی، حدیث نادرشاهی، به اهتمام رضا شعبانی (تهران، بنیاد فرهنگ ایران 1349) ص 14.
26-. نصرا... فلسفی در مجله اطاعات ماهانه، عین سند (وثیقه ) دشت مغان را با توضیحات ابراهام گاتوغی خلیفة ارامنه کاتولیک که خود وی شخصاً در آن مراسم حضور داشته آورده است. ر.ک: نصرا... فلسفی، «چگونه نادرقلی نادرشاه شد؟»، اطلاعات ماهانه، ش 11، بهمن 1328، س 2، ص 4 ـ 14.
27-. میرزا مهدی خان، جهانگشای نادری، ص 602.
28-. رضا شعبانی، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه و زندیه، (تهران، سازمان سمت، 1377) ص 39.
29-. هنری مورتیمر دوراند، نادرشاه، ترجمه سید عبدالرضا بلادی (شیراز، توحید، 1382) ص 293.
30-. میرزا مهدی خان، تاریخ جهانگشا، ص 300.
31-. همان.
32-. متن وثیقه نامه در جهانگشای نادری، ص 300؛ محمدکاظم مروی، عالم آرای نادری؛ به اهتمام محمد امین ریاحی (تهران، انتشارات علمی، 1374) ج 3، ص 984؛ شیخ عبدا... سویدی در دو کتاب خود «النفحة المسکیّه فی الرحله المکیّه» و «الحجج القطعیّه لاتّفاق الفرق الاسلامیه».
33-. عباس اقبال آشتیانی در مجله یادگار، ش 6، ص 46، به طور کامل آورده است.
34-. شیخ عبدا... سویدی، الحجج القطعیّه لاتفاق الفرق الاسلامیه، (مصر، مطبعة سعادت، 1323) ص 25.
35-. همان.
- استانفورد، جی. شاو، تاریخ امپراطوری عثمانی، ترجمة محمود رمضان زاده، (مشهد، آستان قدس رضوی، 1370)
- استر آبادی، میرزا مهدی خان، جهانگشای نادری، به اهتمام عبدا... انوار (تهران، انجمن آثار ملی، 1341)
- ـــــــــــــــــــــــــــ ، درّه نادره، به اهتمام جعفر شهیدی، (تهران، شرکت سهامی علمی و فرهنگی، 1366)
- اقبال آشتیانی، عباس؛ «وثیقه نامة اتحاد نادری»، مجله یادگار، ش 6.
- حزین لاهیجی، محمد علی، تاریخ و سفرنامة حزین، به تصحیح علی دوانی (تهران، مرکز انتشارات انقلاب اسلامی، 1357)
- رازپوش، شهناز، «پاساروفچه»، دانشنامه جهان اسلام، ج5، (تهران، بنیاد دائره المعارف، 1379)
- ریاحی، محمدامین ، سفارتنامههای ایران (تهران، انتشارات توس، 1368)
- سویدی، شیخ عبدا... بن حسین، الحجج القطعیّه لاتفاق الفرق الاسلامیّه (مصر، مطبعه سعادت، 1323 ق)
- شاه تهماسب، تذکره شاه تهماسب (برلن، چاپخانه کاویانی، 1343 ق)
- شعبانی، رضا، تاریخ اجتماعی ایران در عصر افشاریه و زندیه (تهران، سازمان سمت، 1377)
- شفیع تهرانی، محمد (وارد)، حدیث نادرشاهی، به اهتمام رضا شعبانی (تهران، بنیاد فرهنگ ایران، 1349)
- فلسفی، نصرالله، زندگانی شاه عباس اوّل، ج 5، (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1353)
- ـــــــــــــ ، «چگونه نادرقلی نادرشاه شد؟»، مجله اطلاعات ماهانه، ش 11، بهمن 1328.
- کمپفر، انگلبر، سفرنامه کمپفر، ترجمه کیکاوس جهانداری (تهران، انتشارات خوارزمی ، 1350)
- گاتوغی، ابراهام کرتی، وقایع خود و نادر شاه ایران، ترجمة عبدالحسین سپنتا و استیفان هاناینان (اصفهان، انتشارات وحید، 1347)
- لارنس، لاکهارت، انقراض سلسله صفویه و ایام استیلای افاغنه در ایران، ترجمه اسماعیل دولتشاهی (تهران، انتشارات علمی و فرهنگی ، 1380)
- مرعشی صفوی، محمد خلیل، مجمع التواریخ، به اهتمام عباس اقبال آشتیانی (تهران، کتابخانه طهوری سنائی، 1361)
- مروی، محمد کاظم، عالم آرای نادری، به اهتمام محمد امین ریاحی (تهران، انتشارات علمی، 1374)
- مستوفی، محمد حسین، زبده التواریخ، به کوشش بهروز گودرزی (تهران، انتشارات دانشگاه تهران، 1375)
- مورتمیر دوراند، هنری، نادرشاه، ترجمه سید عبدالرضا بلادی (شیراز، انتشارات نوید، 1382)
- نصیری، محمد ابراهیم بن زینالعابدین، دستور شهر یاران، به کوشش محمد نادر نصیری مقدم (تهران، بنیاد موقوفات افشار، 1373)
www.shareh.com
/ج