نویسنده: اکبر رضی زاده
منبع فارسی: راسخون
منبع فارسی: راسخون
داستان نویسی با نگرش هنری (7)
(4)
theme
(پیام)
اگر به یاد داشته باشید، در مقالات پیش در راسخون گفتیم که یک داستان دارای چهار رکن اصلی است: «پی رنگ»، «شخصیت پردازی»، «زاویه دید» و «پیام».از این چهار مقوله سه تای آغازین را به اختصار بیان کردیم و اکنون واپسین عنصر اصلی ساختاری یک داستان، یعنی «پیام» را به یاری حق به تصویر میکشیم.
در دو سه دههی اخیر عده ای از نویسندگان به پیام در داستان بهای فوق العاده ای دادهاند. و به رغم گذشتهها اگر داستانی دارای درونمایهی اخلاقی باشد، کاستیهای ساختاری آن را نادیده میگیرند.
به اعتقاد نگارنده با اینکه پیام داستان میتواند نقش سازنده ای در اجتماع داشته باشد ولی نادیده گرفتن ضوابط تکنیکی قصه، اشتباهی فاحش است و افراط در اهمیت دادن به درونمایه، داستان را از ریخت میاندازد و آن را تبدیل به «اندرزنامه» میکند، و از داستان دور!...
نویسنده ای در کارش موفق است که روح حاکم بر داستانش، همان روح حاکم بر جامعه باشد. نه کمی بیشتر، و نه اندکی کمتر.
البته همان طور که نادیده گرفتن تکنیک و ارزش دادن بیش از حد به مضمون، داستان را از شکل میاندازد، داستانِ فاقد روح نیز خاصیتی برای خواننده و جامعه ندارد. پس آنهایی که برای بیان پیامی، مینشینند چند خاطره جفت و جور میکنند و آب و رنگی به آن میزنند و آن را به نام «داستان» به خورد خواننده میدهند، و همچنین نقطهی مقابل این گروه، یعنی آنهایی که از سرِ تفنن داستانی رقم میزنند که به هیچ درد مردم و جامعه نمیخورد، هر دو در اشتباهاند. زیرا «فرم» و «پیام» مکمل یکدیگرند و داستانی که فاقد هر یک از این دو باشد، مانند خانه ای است کاه گِلی که در مسیر طوفان و سیل قرار دارد!
یک نویسنده حرفه ای باید تا حدودی جامعه شناسی بداند و نوشتارش «هدفدار» باشد. چیزهایی که هر روز در جامعه شاهد و ناظر است. درشت نمایی خوبیها، و نادیده انگاشتن بدیها اشتباهی فاحش است، همان طور که نادیده گرفتن خوبیها و بزرگ کردن بدیها.
هیچ گاه نویسنده نباید تحت تأثیر پرسوناژها و جوّ داستانش قرار گیرد و احساسات بر منطقش غلبه کند. باید خوبیها را خوب، بدیها را بد. زشتیها را زشت، زیباییها را زیبا و خلاصه همه چیز را همان گونه که هست نشان دهد؛ و همواره یک امانتدار واقعیِ تاریخ و آینهی تمام نمای جامعهاش باشد و در یک کلام: «هدفدار» بنویسد. جامعه را از کژیها دور بدارد و به سوی روشنایی سوق دهد. زیرا نویسنده ای که هدف خویش را از نوشتن معلوم نکند. بعید نیست که همراه با خوانندهاش سر از «ناکجاآباد» درآورد! مانند ناخدایی که بدون نقشه و قطب نما و تمهیدات لازم دل به دریا زند و خود و سرنشینانش را اسیر امواج خروشان اقیانوس کند.
کسی که بدون هدف و پیام قلم میزند، بعد از سالیانی زحمت و تلاش، مشتی نوشته از خود به جای میگذارد که هر فصل آن، سازی ناهماهنگ با سایر نوشتارش مینوازد و در واقع خود، در دنیایی از اوهام و تضادها گم میشود و خواننده را نیز به دنبال خود میکشد. پس در واقع میرسم به همان حرف اول. اینکه :«پیام و فرم، مکمل یکدیگرند و داستانی که فاقد هر یک از این دو ستون مستحکم باشد، به زودی به دست فراموشی سپرده می شود.»
با اینکه «هدف» و «درونمایه» همان گونه که رفت حائز کمال اهمیت است ولی در عین حال نباید که «چماق» شود. آنهایی که درونمایه را چماقی تصور کردهاند برای تخطئه «فرم» باید از اندیشههای انحصارطلبانه احتراز کنند و به جای مواضع جزمی به مواضع ارشادی و جذبی روی آورند.
هاکذا «فرمالیست» ها نیز باید بدانند که وقتِ خواننده ارزشمند است و نباید با نوشتاری سرگرم کننده و بی مایه، آن را هدر داد. هر چند که داستان از چهارچوب و ساختاری قوی برخوردار باشد.
اما پیام داستان را چگونه باید القاء کرد؟
«پیام» باید به طور غیرمستقیم و در طول داستان به خواننده ارائه شود. یعنی آن را در لابلای سطور داستان پنهان نگهداشت، تا خواننده با غور و دقت به آن دست یابد.داستانهایی که به طور صریح و آشکار پیام میدهند. بیشتر به یک «اندرزنامه» میمانند تا «داستان». و امروزه دیگر کسی حوصلهی شنیدن نصیحت را ندارد.
نویسنده باید پیام را طوری در داستانش حل کند که عطر و طعم آن در سراسر داستان احساس شود، ولی علناً به چشم نیاید. برای انجام این مهم، باید در انتخاب شخصیتها، حوادث، دیالوگها و... بسیار دقت کرد. چه، تمام این عناصر میباید که در خدمت پیام باشند. در واقع میتوان گفت: «آکسیون»، «شخصیت پردازی»، «گفتگوها»، «فضاسازی» و... همه و همه، دستمایه ای هستند برای انتقال پیام. و اگر نویسنده نتواند بین تمام این عناصر ارتباط تنگاتنگ و هماهنگی لازم، برقرار کند، مجبور خواهد شد «پیام» را در انتهای داستان به طور علنی و مستقیم بیان کند و سقوط داستان را سبب شود.
کوتاه سخن:
هر نویسنده ای با هدف و منظوری مشخص دست به قلم میبرد، که این هدف همان پیام اصلی داستان است و میباید همهی اجزاء و عناصر داستان در خدمت این پیام باشند.پیام نباید به طور صریح و مستقیم، مطرح شود بلکه باید با مهارت و تردستی در لابلای سطور، مستور بماند و خواننده باید با دقت در حادثهی اصلی، نحوهی تکامل روحی و درونی شخصیت اصلی یا سایر شخصیتها و... به پیام داستان دست یابد.
پیام داستان «جشن فرخنده» ی آل احمد: گریز به خاطر زیرِ بارِ حرف زور نرفتن است.
«رضا رهگذر» در داستان «ساعت طلا» میخواهد بگوید که: سوء ظن عواقب وخیمی دارد و باید از آن دوری کرد.
درونمایه اصلی داستان «گوشی» تألیف صاحبِ این قلم در مجموعهی «بر سایه ی باد» به تصویر کشیدن برخورد آدمهای بی تفاوت و خودخواه با واقعیات زندگی است. آدمهایی که مرگِ انسانها را میبینند و بی خیال از کنار آن میگذرند!...
در داستان «عدلِ» صادق چوبک، سرنوشت یابویِ در حال احتضار درشکه چندان مطرح نیست، مهم حرفها و نظراتی است که جماعتِ اطراف یابوی زخمی ابراز میکنند ولی هیچ یک، یابوی بی نوا را از مرگ نجات نمیدهد. حتا تلاشی هم برای نجات حیوان نمیکنند!
اما «پیام» یا «تِم» چیست و چه تعریفی بر آن مترتب است؟
theme «تِم» که در فارسی با واژههایی همچون «پیام»، «درونمایه»، «مضمون» و... مطرح میگردد، اندیشه و مفهومی است که نویسنده در پس پشت داستانش، لابلای حوادث و دیالوگها پنهان داشته و با دستاویزهای هنری آن را به طور غیر مستقیم به خواننده تحویل میدهد. مثلِ آهنگی که موضوع اصلی یک قطعهی موسیقی است و آهنگ ساز برای مطرح کردن آن مضمون، دست به ساخت آن قطعه زده است.یک داستان یا شعر یا نمایشنامه علاوه بر تِم اصلی و مرکزی، ممکن است انگاره (اندیشه) های فرعی دیگری نیز به همراه داشته باشد که این مفاهیم در طول داستان گسترش و تکامل مییابد و به تلویح در پُروسهی کار، به خواننده القاء میگردد.
جان کلام:
تِم (پیام) در واقع روح حاکم بر داستان است که همراه با پیشرفت طرح و پرداخت شخصیتها، پرورش مییابد و در بزنگاه (نقطهی اوج) به صورت کامل ظاهر میشود.اگر در کتاب یا مجله ای به جای واژهی «theme» از واژگانی چون: پیام، جانمایه، مضمون، درونمایه، مفهوم و... استفاده شده است، منظور همان فکر و انگاره و خط اصلی مسلط در اثر ادبی است که داستان نویس در طول داستان، در پی بیان غیرمستقیم آن است.
/م