یک شهر و همه مجسمه هایش

آیا همه مجسمه ها قرار است کارکردی مشابه داشته باشند؟ آیا هر حجمی که در شهر ما ساخته می شود باید به یک یادمان تبدیل شود؟ چه اتفاقی می افتد که در میان صدها مجسمه ای که در یک شهر ساخته و نصب می شوند، ‌یکی تبدیل به
دوشنبه، 6 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
یک شهر و همه مجسمه هایش
یک شهر و همه مجسمه هایش






 

مجسمه ها چهره پایتخت را عوض کرده اند

آیا همه مجسمه ها قرار است کارکردی مشابه داشته باشند؟ آیا هر حجمی که در شهر ما ساخته می شود باید به یک یادمان تبدیل شود؟ چه اتفاقی می افتد که در میان صدها مجسمه ای که در یک شهر ساخته و نصب می شوند، ‌یکی تبدیل به مونومان شهری می شود؟ تکلیف بقیه مجسمه ها چیست؟ آیا بقیه بلااستفاده می مانند یا اینکه می توان از همه مجسمه های یک شهر توقع داشت که هر یک باری را بر دوش بکشند؟ نویسنده این مطلب با ارائه مثال های متعدد از تجربیات سال های اخیر در زمینه مجسمه سازی در تهران، در تلاش برای پاسخ گفتن به این پرسش هاست.
چند وقتی است که چهره تهران تغییر کرده. ‌از بزرگراه شهید همت به سمت شرق که می روی، ‌در تقاطع بزرگراه شهید حقانی فرفره های آهنی بزرگ و هفت رنگی روی چمن ها کاشته اند که گاه گاهی که باد، ‌در شهر کم باد و باران ما می وزد، ‌می چرخند و حسی خوشایند را به رهگذران منتقل می کنند، رهگذرانی که مصائب و مشکلات کلان شهر تهران خسته و فرسوده شان کرده. چند کیلومتری این ورتر در غرب بزرگراه همت، حوالی دره کن مجسمه چندین و چند کودک سرخوش نصب شده که چوب به دست می دوند و چرخ می چرخانند. چقدر این مجسمه ها فضای خشن شهر را تلطیف می کنند. از آن طرف به این سو، ‌در مسیر غرب به شرق همین بزرگراه در تقاطع کردستان، ‌چندین قاصدک آهنی پایه شان روی چمن سفت شده. قاصدک ها کمی زاویه دارند که این زاویه ها نشانه ای است از بادی که مهم نیست در عالم واقع وزیده یا نوزیده. مهم این است که این باد در فضای انتزاعی ذهن هنرمند وزیدن گرفته و قاصدک ها را کمی مایل کرده. از میان اینها یکی از ساقه اش کنده شده و چیزی نمانده روی هوا معلق شود. چقدر این حس تعلیق در فضایی از شهر که همه چیز با وزنی بیش از وزن طبیعی جاذبه به زمین دوخته شده، ‌خوشایند است. باز در همین جهت بزرگراه در محدوده پارک پردیسان پروانه هایی آهنی، ‌روی صفحه ای بزرگ با میله هایی نازک مهار شده اند. خوشبختانه این میله ها آن قدری ضخامت ندارند که از فاصله دید سواره احساس شوند و دیدنشان باز هم حس خوشایند تعلیق در ترافیک سنگین و نفس گیر را تکرار می کند؛ ‌آن هم در یکی از کندترین برش های پررفت و آمدترین بزرگراه پایتخت. البته این تعلیق قابل مقایسه با تعلیقی دیگر در حوالی و حواشی همین بزرگراه نیست: پای برج میلاد، ‌در بزرگراه شیخ فضل الله نوری‌، ‌مابین اتوبان های حکیم و همت، ‌تصویری سوررئال به دست آمده: اسب های سفید رنگ و وحشی‌، بازیگوشانه چهار نعل می تازند و چیزی نمانده از حصار نه چندان بلند گاردریل ها بپرند و وسط اتوبان بیایند. تردیدی نیست که این اسب ها واقعی نیستند، ‌اما آدم ته دلش دوست دارد خودش را به آن راه بزند و خیال کند این مجسمه های سنگی، ‌اسب هایی آزاد و وحشی اند که بی اعتنا به همه چیز، فقط می دوند و می تازند. حیف و صد حیف که سرعت ماشین ها در این قسمت از شبکه بزرگراهی پایتخت بیشتر از بقیه جاهاست و آدم چندان فرصت نمی کند غرق در تماشای رمیدگی این حیوانات سفید و سنگی شود بلکه خیالش را در میان این همه ازدحام و مشغله ذهنی، وصل کند به عالمی که تقریباً‌ دیگر وجود خارجی ندارد. چیزی شبیه همین اسب ها را در محدوده پل های فجر هم می بینیم، ‌پای آبنمایی که سرسبزی اراضی عباس آباد را لطیف تر از پیش کرده. درست مانند مجسمه فرشته ها در تقاطع بزرگراه های حکیم و یادگار امام (ره) همان فرشته های سمبلیک که بال هایشان یکی در میان باز و بسته است، ‌انگار که به ما هشدار می دهند در حجم مخوف این همه هیاهویی که تهران را فراگرفته، ‌معنویت را نباید فراموش کرد... چندی است که این مجسمه ها فضای خشک و خشن تهران را دگرگون کرده اند؛ ‌مجسمه هایی که اغلب ساختاری ساده دارند و ماموریت شان، ‌ایجاد حس بازیگوشی، اندکی تعلیق و تلطیف خشونت فضا است. مخاطبان این مجسمه ها، ‌متفاوت از کسانی اند که سر فرصت مقابل یک حجم هنری می ایستند و پیچیدگی های هنری آن را تاویل و تفسیر می کنند. کنار اتوبان، ‌گالری نیست. رهگذران با سرعت از کنار هر چیزی عبور می کنند و می گذرند. حتی در موقع اوج ترافیک هم ذهن رهگذران به سرعت از کنار هر چیزی که در حاشیه و کنار بزرگراه تعبیه شده عبور می کند. برای همین است که مشاوران تبلیغاتی، ‌توصیه می کنند برای تبلیغ محصولات روی بیلبورد بزرگراه ها، ‌باید از گرافیک ساده و مینی مال استفاده کرد و با پرهیز از به کارگیری احجام و تصاویر شلوغ و شعارهای طولانی، عناصری ساده و کلماتی تک سیلابی و آشنا به کاربرد که در همان فرصت کوتاه در ذهن رهگذر می نشینند. منتقدان هنری نقاشی های دیواری در حاشیه بزرگراه ها هم همین را می گویند. جان کلام شان این است که حاشیه بزگراه و اتوبان و گذرگاه های پررفت و آمد شهری جایی برای آثار هنری پیچیده نیست. همان طور که جای مناسبی برای کارهای شعاری نیست، مگر شعارهای کوتاه و دم دستی یا به تعبیر منتقدانه شعارهای عامه پسند؛ ‌وگرنه شعارهای عمیق اگر به قصد نشستن در دل و جان مخاطب طراحی می شوند، ‌باید جایی قرار بگیرند که مخاطب بیش از چند لحظه با آنها درگیر شود و در آنها تامل کند.
یک شهر و همه مجسمه هایش
مجسمه هایی که اخیراً در حاشیه بزرگراه های تهران نصب شده و اول این مطلب نوشتیم که چهره تهران را دگرگون کرده اند، ‌ظاهراً با همین رویکرد طراحی و ساخته شده اند و آن طور هم که از شواهد و ظواهر امر بر می آید درست از پس ماموریت شان برآمده اند. بی تردید از مواجهه با این حجم های بازیگوشانه رنگین و معلق حس خوشایندی به رهگذران منتقل می شود. همین حس خوب کافی است و نشان می دهد هنرمندی که این آثار را طراحی کرده و ساخته و نظام مدیریت شهری ای که سفارش طرح این مجسمه ها را داده و برای هنرمندان فرصتی فراهم کرده تا طرح های ساده و کاربردی شان را پیاده کنند، ‌هر سه در کارشان موفق بوده اند. کسی از مجسمه فرفره ها توقع ندارد بار تاریخی و هویتی ای را بر دوش بکشند که تندیس فردوسی در میدان فردوسی تهران بر دوش می کشد.
یک شهر و همه مجسمه هایش
مجسمه فردوسی یکی از مجسمه های موفقی است که در تهران تبدیل به یک نماد و نشانه آشنای ذهنی مردم شده است. مجسمه ای که یادمان نسبت امروز ما با شاعری است که عمر خود را صرف حفظ زبان فارسی و فرهنگ ایرانی کرد، ‌در تهران تعداد مجسمه هایی که بار یادمانی را به دوش می کشند، ‌چندان زیاد نیست. طبیعی هم همین است. ابر و باد و مه و خورشید و فلک باید در کار باشند تا یک مجسمه تبدیل به یک یادمان شود و با ایجاد حسی مشترک میان تهران نشینان موقعیت خود را به عنوان مونومان شهری تثبیت کند. مجسمه هایی مانند مجسمه فردوسی یا مجسمه میدان حر، ‌یا مجسمه مادر میدان محسنی، یا مجسمه میدان انقلاب تهران که الان در جزیره غربی میدان نصب شده، ‌واقعاً استثناء اند. همه جای دنیا هم همین است. از میان صدها مجسمه ای که در یک شهر نصب می شود، ‌تعداد اندکی تبدیل به نماد می شوند و بار یادمانی شان بر دیگران می چربد. در این زمینه تنها بحث هنری و زیبایی شناسی در بین نیست. عوامل مختلف باید دست به دست هم دهند تا یک مجسمه تبدیل به یادمان شود. عواملی مثل موقعیت شهری، ‌زاویه دیدی که شهر نسبت به مونومان دارد، ‌تعداد و نوع مردمی که هر روز از کنار یادمان می گذرند، ‌شرایط توقف پای یادمان، ‌قرارگیری در متن وقایع اجتماعی یا تاریخی و... در شکل گیری یک یادمان نقشی موثر و تعیین کننده دارند. به جز همه اینها بخت و اقبال هم موثر است. تاس اگر خوش بنشیند، ‌گاهی زشت ترین احجام در نقاطی مهجور، ‌تبدیل به نمادها و یادمان هایی می شوند که همه مات و مبهوت می مانند. موقعیت میدان انقلاب، ‌میزان آمد و شد مردم در این میدان، ‌همجواری با دانشگاه تهران و از همه مهم تر، قرار داشتن در متن مهم ترین وقایع تاریخی 50 سال اخیر همه موقعیتی را فراهم کرده تا مجسمه اسپیرال انقلاب آقای اسکندری تبدیل به یک مونومان شهری شود. این مجسمه چنان در یاد و خاطره مردم خوش نشسته که وقتی آن را برای تعویض موقعیت چند ماهی به انبار بردند، ‌داد همه درآمد و تا وقتی که آن را دوباره در جزیره غربی میدان نصب نکردند، بدبیتی ها نسبت به سرنوشت این مجسمه فروکش نکرد. مگر این مجسمه چه دارد که یک شهر اینقدر به بودن یا نبودن آن حساسیت نشان می دهد؟ بار مفهومی تاریخی فرهنگی مجسمه میدان فردوسی هم، ‌به همراه عواملی چون موقعیت ممتاز شهری همین وضع را برای این مجسمه به وجود می آورد. سبک کاری خاص و هنرمندانه مجسمه میدان حر هم همین طور و... اما آیا در یک شهر همه مجسمه ها باید همین نقش و هدف را دنبال کنند؟ آیا همه باید تبدیل به مونومان شهری شوند؟ آیا مدیریت شهری باید به دنبال ساخت ده ها و صدها نمونه از مجسمه هایی باشد که بناست منتقل کننده احساسات مشترک و عمیق میان شهروندان یک شهر باشد؟ آیا هنرمندان وقتی اتودهای اولیه طرح مجسمه خود را نقاشی می کنند، ‌باید به فکر ایجاد یک حجم شاخص در شهر باشند؟ تجربه جهانی نشان داده که این طور نیست. تجربه نشان داده که هر مجسمه ای در شهر ماموریتی دارد. یکی بار یادمانی و نمادین شهر را به دوش می کشد، ‌یکی برای تلطیف فضای خشک و خشن در معرض دید عموم قرار می گیرد، ‌یکی می خواهد سلیقه عمومی را ارتقا بدهد و سطح زیبایی شناسی مردم را بالا ببرد، یکی صرفاً‌ از روی بازیگوشی و قلقلک دادن کودک درون آدم بزرگ ها ساخته شده و همین بازیگوشی را در محوطه ای که نصب شده منتشر می کند، ‌یکی...
در تهران هم به نظر می رسد در سال های اخیر همین اتفاق افتاده. نصب مجسمه هایی که حس بازیگوشی را به بیننده منتقل می کنند در حاشیه بزرگراه ها، ‌نشانه ای از تغییر رویکرد تهران به مجسمه ها و مجسمه سازی است. نشان دهنده نگاه تکثرگرا و پراگماتیستی به هنر مجسمه سازی است. نشانه ای از دید بازی است که در این شهر به این هنر و صنعت مهجور به وجود آمده. نشان دهنده عزمی است برای تغییر چهره شهر، زیباتر شدن آن و قابل تحمل شدنش.
یک شهر و همه مجسمه هایش
چهار دوره گذشته سمپوزیوم های مجسمه سازی تهران هم شاهدی دیگر بر این تغییر رویکرد است. تنوعی که در میان آثار ساخته شده توسط شرکت کنندگان ایرانی و خارجی وجود دارد، ‌بی تردید نشانه مثبتی است که تأثیر آن همین امروز هم در گوشه و کنار این شهر پیداست و در آینده بارزتر هم خواهد شد.
منبع مقاله: شهر زندگی زیبایی، نشریه داخلی سازمان زیباسازی شهر تهران، معاونت برنامه ریزی و توسعه، دوره اول، شماره چهارم، پاییز1391

 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.