شهید آبشناسان، مقاومت،قرارگاه ،عملیات، کردستان

دوست داشت با وضو شهید شود (2)

وقتی وسط عملیات و برای ادامه عملیات جلسه ای به ریاست شهید صیاد شیرازی تشکیل شد. آنجا در چادر، شهید بابایی با لباس بسیجی نشسته بود. شهید آبشناسان در کنار شهید صیاد نشسته بود. برادر کاوه فرمانده تیپ دوم شهدا بود.
شنبه، 18 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
دوست داشت با وضو شهید شود (2)
 دوست داشت با وضو شهید شود(2)

 






 


بعد از تصویب طرح عملیات و زمینه سازی تدارکات و اجرای آن فرماندهان سپاه هم حضور داشتند؟

وقتی وسط عملیات و برای ادامه عملیات جلسه ای به ریاست شهید صیاد شیرازی تشکیل شد. آنجا در چادر، شهید بابایی با لباس بسیجی نشسته بود. شهید آبشناسان در کنار شهید صیاد نشسته بود. برادر کاوه فرمانده تیپ دوم شهدا بود. شهید احمد کاظمی فرمانده لشکر هشت نجف اشرف و دیگران بودند. این عملیات با همکاری سپاه انجام می شود. و شناسایی ها هم که قبلاً شده بود. خود سپاهی ها در بعضی از این جلسات اینجوری بود که دفاع ارتش عراق را زیاد جدی نمی گرفتند. به قول یکی از دوستان اصفهانی می گفت پخ بکنی فرار می کنند.

ولی ارتش عراق در آن جبهه خوب مقاومت کرد علت آن مقاومت چیست؟

ببینید وقتی ارتش عراق داخل خاک ما آمد، ما خیلی راحت آنها را پس زدیم. ولی وقتی رفت داخل خاک خودش، محکم مقاومت می کرد. ما باید این را بپذیریم و با ضعیف دانستن و گفتن این کلمه که ارتش عراق یک ارتش پفکی است خودمان را گول می زنیم. ارتش عراق یک ارتش گردن کلفت و قوی بود. خیلی آموزش دیده بود. من در فتح المبین دیدم که آرایش زمینی که در قسمت عقبه آنها بود بی نظیر بود. شما اگر می بیند ارتش ایران و سپاه ایران این ارتش را پس می زند، دلیل این نبود که ما با یک ارتش پفکی که پخ بکنی فرار می کنند این طور نبود. خیلی مقاومت می کردند. منتهی وقتی در داخل ایران بودند چون سرزمین خودشان نبود مقاومت آنچنانی نداشتند. ولی وقتی وارد خاک خودشان شدند، مقاومت ها خیلی قوی شد. چرا؟ چون دفاع از سرزمین بود. اینجا دیگر خاک بود وطن بود و اینها خیلی قشنگ از سرزمین خودشان دفاع می کردند.
وقتی ما رفتیم در ارتفاعات سیدکان در داخل خاک عراق مستقر شدیم دیدیم سربازان عراقی خیلی قوی دفاع می کردند. بدون اینکه از هجوم ما وحشت کنند. ولی قدیم این طور نبود به محض اینکه نیروهای ما را می دیدند فرار می کردند. چون سرزمین شان نبودو. عملیات عظیم فتح المبین را نگاه نکنید. بیت المقدس را نگاه نکنید. در بعضی از عملیات ما با آتش شدید و مقاومت همه جانبه عراقی ها مواجه بودیم. نمونه اش عملیات مسلم ابن عقیل در غرب بود. یا در همین عملیات قادر خیلی دفاع جانانه ای کرده بود ارتش عراق. چرا؟ چون از سرزمین خودش دفاع می کرد.
به هر تقدیر شهید صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی، شهید آبشناسان را به فرماندهی لشکر 23 مخصوص منصوب کرد. قرار شد او بیاید و شناسایی های لازم را برای عملیات قادر انجام دهد. چندین بار این بزرگوار رفت برای شناسایی منطقه. آن مسیر شناسایی که شما باید می رفتید اشنویه تا کلاشین با ماشین می رفتید. ولی از کلاشین تا پایین جاده نبود. از آنجا تازه پیاده راه می افتادید و می رفتید تا عمق 20 کیلومتری و هدف هایی که آنجا بود شناسایی می کردید.

گویا قرار بود که نیروهای بارزانی هم در عملیات قادر به شما کمک کنند.

آری... به این مطلب می رسیم. قرار شد این طرح ریزی ها را شهید آبشناسان با هماهنگی برادران سپاه انجام دهد. همچنین به موجب طرحی که تهیه شده بود قرار شد کُردهای بارزانی با ما همکاری کنند. آن موقع همین مسعود بارزانی بود و فرمانده نظامی شان شخصی به نام ملازم بابک بود که گویا اکنون رئیس ستاد ارتش عراق است. در جریان برنامه ریزی ها و هماهنگی های ستادی می رفتیم و با گروه بارزانی گفت و گو و هماهنگی را انجام می دادیم.

این گفت و گوها در اشنویه صورت می گرفت؟

بله آن موقع یگان های آنها هنوز در اشنویه مستقر بود. جلساتی در ستاد عملیات تشکیل می دادیم. بچه های لشکر 23 در مدرسه ای در اشنویه مستقر بودند. در چندین جلسه با آقایان ملازم بابک و عبدالمعین منهای مسعود بارزانی شرکت کردیم.

ادریس بارزانی آن موقع زنده بود؟

خیر... آن موقع ادریس نبود. فقط مسعود بود. که در وسط عملیات قادر یک جلسه با شهید صیاد شیرازی در همان سنگر عملیاتی لشکر 23 داشت.

بارزانی ها در این عملیات همکاری خوبی با شما داشتند؟

یک ضرب المثل معروفی است که ما همیشه از پهلو می زنیم. کلا باید ببینیم که آیا واقعاً توانمندی ارتش و سپاه ما آنجا این بود؟ توان طرح ریزی ما این بود که آنجا با این نیروهای قلیلی که داشتیم جبهه جدیدی را باز کنیم؟ آیا نیروهایی که آنجا بود کفایت می کرد؟ یا مثلاً بارزانی کاری می کرد؟ چون آن سرزمین به او تعلق داشت و می خواست آن را آزاد کند. ولی به موجب طرحی که تهیه شد، قرار بود یک عملیات محدود باید انجام می گرفت. می دانید می خواهم چه بگویم؟ مثلاً یک ضربه ای که می زنیم امکان دارد مقابل آن ضربه بخوریم. بعد شما بیایید این ضربه را با امکاناتی که منطقی نیست گسترده اش کنید. وقتی شما می آیید عملیاتی را در یک منطقه انجام می دهید می گوئید آقا یک عملیات محدود. مثل این می ماند که شما یک سیلی به او بزنید. بعد این سیلی تبدیل می شود به خشم و کشتی گرفتن... خوب این مشکل می شود. چون توانش را ندارید. شما می خواهید یک سیلی بزنید که او بفهمد شما می خواهید درگیر بشوید.

گفته شده که شهید آبشناسان آن موقع پا به سن گذاشته و به نحوی هم بیمار بود. ارزیابی تان از میزان توانمندی او در مدیریت عملیات قادر چیست؟

شهید آبشناسان بیمار نبود. خیلی شاداب و سرحال بود. کاری که یک جوان نمی توانست بکند او با آن سنی که داشت رفت برای شناسایی. زمینه و پشتوانه و ذخیره محکمی داشت. بدن سالم، جسم سالم داشت و انسان بسیار متواضع و متقی بود. وقتی در جلسه ای که آن شخصیت های سپاهی و ارتشی همچون شهید بابایی، شهید کاوه و جانشین قرارگاه و فرمانده شمال غرب حضور داشتند، این آدم در آن جلسه از همه ارشدتر بود. ولی نحوه نشستن، نحوه برخورد، نحوه گفتارشان طوری بود، که تابع اعتقادات خودش بود.
آبشناسان آدمی بود که عشقش این بود که به این ملت و به این میهن و به این اسلام خدمت کند. کاری نداشت که در چه مقام و مسندی است. یک موقع فرمانده قرارگاه غرب بود الان آمده شده فرمانده لشکر. برای او افت نداشت. من او را در آن جلسه به قدری خاضع و مؤدب دیدم. دو زانو نشسته بود و خیلی مؤدب صحبت می کرد. خاطرم هست قبل از اینکه طرح اجرای عملیات قادر را در پسوه تهیه کنیم تا در کلاشین انجام بشود، در ستاد هدایت کننده عملیات در پیرانشهر مستقر بودیم. شهید صیاد و فرمانده شمال غرب می آمدند آنجا. شاید طرح ریزی آن عملیات یکی از مشکل ترین کارها بود. چون وقتی می خواهید کاری بکنید، باید از پشت سر خودتان مطمئن باشید. شما وقتی می خواهید شب هنگام در جایی عملیات انجام دهید قاعدتاً زخمی خواهید داشت. تدارکات خواهید داشت. تخلیه خواهید داشت. این کارها باید انجام بشود. ولی وقتی که شما در جائی زندگی می کنید که تأمین آن 24 ساعته نیست مشکل می شود و باید همه امکانات طوری تأمین بشود که استفاده بکنی و شما زخمی دارید زخمی را نمی توانید با هلی کوپتر تخلیه کنید. با ماشین هم نمی توانید تخلیه کنید.
خاطره ای را از آن عملیات بازگو می کنم. ما در آن جلسه مقدماتی که قرار بود طرح مان را ارائه کنیم. شهید صیاد شیرازی تشریف داشتند در همان پادگان پیرانشهر. شهید ظهوری به عنوان فرمانده لشکر 64 ارومیه و شهید آبشناسان و دوستان دیگری هم بودند. در آن جلسه اگر بگویم که بعد از آن کار طاقت فرسای روزانه که حدود ساعت یا 11 شب برگزار شد، ادب و معرفت و افتادگی شهید آبشناسان همه را تحت تأثیر قرار داد و شگفت زده کرد که نگو. وقتی آبشناسان طرح را ارائه می داد، به مشکلات احتمالی که در راه اجرای مأموریت بود اشاراتی داشت. شهید صیاد با توجه به فعالیت روزمره اش خیلی خسته بود. موقعی که آبشناسان طرح را شرح می داد و مشکلات اجرای طرح را بازگو می کرد، شهید صیاد ناراحت شد و گفت آقا من نیامده ام این مشکلات را بشنوم. طرح تان را بگوئید. این بزرگوار (آبشناسان) به قدری با بزرگواری و سعه صدر و حوصله و با سلامت نفس پذیرفت و آرامش خود را حفظ کرد که من واقعاً تعجب کردم که این آدم چقدر می تواند بر نفس حاکم باشد. که بتواند در حضور این همه آدم یک چنین عتابی را با محبت جواب دهد. بسیار آدم سلیم النفس بود.

هنگام اجرای عملیات قادر آیا در کردستان خودمان که عقبه نیروهای عمل کننده بود مشکل نداشتیم؟

چرا مشکلی نداشتیم؟ اغلب محورها شب ها در اختیار ما نبودند. ما عصرها تأمین ها را جمع می کردیم. چرا؟ به خاطر اینکه امکانات لازم را نداشتیم. شب ها تأمینات جمع می شد در کردستان. یک منطقه ای را در داخل عمق و جاده بایستی تأمین می کردید. روستاها در آنجا پراکنده بود. برخی از روستائیان که سمپات بودند می توانستند در خانه خودشان ضد انقلاب را جای بدهند تا شب بیایید بالای کوه بایستد و دو تا تیر بیندازد و دو نفر از بین ببرد. یعنی این طور نبود که فکر کنید تأمین 24 ساعته باشد. تامین های 24 ساعته موردی بود. مثلاً اگر مشکلی پیش می آمد می گفتیم آقا تامین از این لحظه به بعد 24 ساعته است.
وقتی که از پسوه می خواهید به اشنویه بروید، باید اول می رفتید جلدیان، غارنا، می خوردید به جاده آسفالت مهاباد اشنویه. تا می رسیدید به اشنویه یا اینکه باید از داخل روستاها می رفتید. حال شما اگر تامین را برقرار کنید چه فاصله ایجاد می شود؟ چه قدر باید راه بروید تا تامین 24 را برقرار کنید. باید از فاصله هزار متری مراقب جاده باشید تا یک نفر پیدا نشود با آر.پی.جی. ماشینت را بزند و چهار چرخت را به هوا ببرد. تامین این نیست. شما باید منطقه را توأم با آتش ببینید. نه اینکه شما در یک جا بنشینید و بگویید تأمین. نه این طور نیست. باید ببینید او را و باید آتش داشته باشید.
یعنی اگر کسی خواست بجنبد فوری عکس العمل نشان دهید. چرا؟ چون در یک کامیون 20 نفر یا 30 نفر دارند حرکت می کنند. اگر یک آر.پی.جی. زن پیدا شود و کامیون را بزند، همه از بین می روند. پس باید محورها تأمین باشد. مشکل این بود.
ما در مراحل خاصی با تمهیدات خاصی می توانستیم این کار را بکنیم. در اشنویه طرح مقدماتی بود. در پیرانشهر قرار بود که ما بیان کنیم و طرح را تکمیل کنیم و مجدداً ارائه بدهیم که به تدریج این طرح با توجه به اینکه اول قرار بود یک تک محدود باشد. یعنی چه؟ یعنی شما بروید در یک منطقه، عملیاتی را انجام دهید. ضربه ای بزنید و برگردید. تک محدود این است. ولی گسترده شد. یعنی ناگهان دیدید که منطقه دیانا و غیره در نظر گرفته شد.

قبول ندارید که زمینه پیشروی فراهم بود و به همین دلیل دامنه عملیات گسترده شد؟

البته پرداختن به این مسئله بحث را طولانی می کند. ما در خدمت شهید آبشناسان به جاهای مختلف می رفتیم و شناسایی می کردیم. به اتفاق هم جلسه ای با آقای بارزانی در ستاد جنگ های نامنظم در اشنویه داشتیم. بچه های ما در مراحل مختلف در اشنویه مستقر بودند، و با بارزانی ها هم در آنجا مواضع مشترک در مقابل عراقی ها داشتند.
شخصیت های کُرد عراقی که در آن جلسه شرکت کردند، شجاعت این بزرگوار را ستودند. اینهمه شجاعت و تهور و دلاوری که آدم در این سن داشته باشد برای کُردهای عراقی تعجب آور بود. شهید آبشناسان در آن جلسه درباره تدارکات و میزان کمک و میزان هماهنگی بین ما و بارزانی ها احساس کرد نمی تواند به تفاهم برسد و مزاج او کمی مکدر شد و به من گفت بلند شویم و برویم. عبدالمعین نماینده بارزانی پرسید کجا می روید؟
آبشناسان گفت: می رویم پسوه.
عبدالمعین گفت: شما این وقت شب می روید پسوه؟
آبشناسان گفت: آری... همین الان می رویم. چه اشکالی دارد. می توانیم برویم.
شهید آبشناسان همیشه یک چنین شهامت هایی از خود نشان می داد و گاهی شبانه در محورها تردد می کرد. به هر صورت این جلسه تمام شد و بعد از چند روزی جلسه دیگری مجدداً تشکیل شد. سرانجام کار طرح ریزی عملیات قادر و با توجه به گستردگی که پیش بینی می شد پایان یافت و برای اجرا توسط قرارگاه شمال غرب به لشکر 23 به عنوان مجری عملیات ابلاغ شد. قرارگاه حمزه یک مسئولیت تک اصلی را به عهده داشت. یگان هایی از لشکر 21 و از لشکر 28 کردستان آمدند. تیپ 55 هوابرد شبانه با هواپیمای 747 به سنندج منتقل شد. یک هواپیما هم نیرو به ارومیه منتقل کرد و از آنجا از راه زمینی به منطقه عملیات برده شدند. به هرحال عملیات گسترده شد و کار طرح ریزی آن برعهده قرارگاه شمال غرب و با هدایت ستاد نیروی زمینی بود که در آنجا تشکیل شد.
می خواهم این را بگویم که شهید آبشناسان انسان بسیار بزرگوار و مطیع فرمانده بود. و اصولاً آدم ولائی و بسیار سلیم النفس بود که شاید در جلساتی از همه ارشدتر بود ولی افتادگی که ایشان داشت مثل پسر در مقابل پدر بود. ادب و رفتار او زبانزد همه افسران قرارگاه بود.
ستاد لشکر 23 برای اجرای عملیات پایگاهی را در لولان ایجاد کرد و آبشناسان آنجا یک کانکس داشت که درست در مقابل اتاق عملیات که محل ما بود در آن مستقر شد. ما هم برای اجرای عملیات رفتیم آنجا. از همان ابتدا که وارد کانکس او شدیم تا هماهنگی های لازم صورت بگیرد، دیدم روی در اتاق این شعر را نوشته بود:

ابر آمد و گرفت سر کلبه مرا *** بر من گریست زار که فصل شتا رسید

اعتقادات و باورهای دینی شهید آبشناسان را چگونه توصیف می کنید؟

من درباره اعتقادات ایشان نمی توان آنجور که باید و شاید صحبت کنم. فقط مثالی برای شما می زنم. یکبار در جلسه ای که شهید صیاد شیرازی و شهید احمد کاظمی بودند یک مشکلی در یک جایی پیش آمد. شهید صیاد به فرمانده لشکر گفت که سریع بهروزی را بفرست ببیند چه خبر است. هلی کوپتر من هم آماده است. من و شهید آبشناسان با هم از جلسه آمدیم بیرون تا با هلی کوپتر برویم در منطقه و ببینیم علت درگیری که در منطقه تیپ یک ما در جبهه و در نزدیکی قرارگاه فرماندهی سرهنگ گلستانه بروز کرده چیست. گفته بودند که عراقی ها حمله کرده اند. در مسیر راه به شهید آبشناسان گفتم: جناب سرهنگ ما با هم از انگلستان رفیق بودیم.
معمولاً دو نفر دوست وقتی در خلوت با هم صحبت می کنند سر هم کلاه نمی گذارند. آن چیزی که در قلب شان است را به هم می گویند. بعدازظهر به قرارگاه برگشتیم و بعد از نهار هم جلسه ادامه داشت. دیدم ایشان رفت وضو گرفت. پرسیدم مگر نماز نخوانده ای؟
گفت: «چرا ولی دوست دارم همیشه با وضو باشم».
ببینید کسی که از دنیا می رود سعی می کنند گنده اش کنند. والله قسم این عین واقعیت است که به شما می گویم. بدون کوچکترین تحریف یا اغراق.
آبشناسان برگشت به من گفت: «نمی دانم چطوری است بهروز... دلم می خواهد همیشه با وضو باشم... یک جوری شدم... یک حالتی پیدا کرده ام...».
این بزرگوار این سخن را در خلوت دوستانه به من گفت. ما از انگلیس با هم بودیم. در آنجا همه جور آدمی بود. اشرار بودند که می آمدند و می رفتند. اما این حالت روحانی که در آن شهید وجود داشت. آن معرفتی که به آن رسیده بود. من شاید نتوانم آنرا بیان کنم.

این داستان چند روز قبل از شهادت او اتفاق افتاد؟

در همین عملیات قادر بود. شاید یک ماه قبل از شهادت او اتفاق افتاد. این حرفی بود که ایشان به من گفت و مسئله ای بود درباره عملیات قادر. من به نوعی مشکل داشتم با این عملیات. قرار بود مثلاً 100 قاطر بدهند برای پشتیبانی از یگان ها ولی قاطر نبود. امکانات نبود. هلیکوپتری که بخواهد بیاد و برود در مسیر کوهستانی نبود. حالا شاید اختلاف نظر داشتیم یا اینها در نحوه اجرا. بعد از صبحگاه قرار بود برویم کلاشین و در ستاد مستقر در آنجا طرح ادامه عملیات را به شهید صیاد و به آن ستاد ارائه دهیم. من که طرح را توضیح می دادم گفتم مشکل این عملیات این است.
بعضی افراد پیش شما می آیند و به شما می گویند این طوری است یا این طوری نیست. این گفتارها را زیاد جدی نگیرید. شاید اینها می خواهند خودشان را ارائه دهند. شهید آبشناسان برگشت و با همین لحن به من گفت...
ببینید وقتی می گویید عشق و ارادت به ولایت داشت. با اعتقادات او چه جوری بود؟ من یاد آن داستانی افتادم که می گویند روزی امام جعفر صادق (ع) نشسته بودند و یکی از آقایان می آید و می گوید یا ابن رسول الله ما می توانیم حکومت را به دست گیریم و چه کنیم... آنجا یک تنوری روشن بود. امام می فرماید: برو در تنور بنشین... مرد می گوید: قربانت گردم...
به نظر من شجاعت آبشناسان بی نظیر بود. از نظر شجاعت حرف نداشت. من شب در همان منطقه لولان بودم. صبح قرار بود مراسمی در پسوه باشد. شبانه ایشان بلند شد که راه بیفتد و من به عنوان رئیس رکن سوم رفتم در دفتر و از ایشان خواهش کردم و گفتم مشکلی نیست شما به عنوان فرمانده لشکر تشریف ببرید. ولی اگر اتفاقی برای شما بیفتد این بوق های تبلیغاتی بزرگ می کنند. وگرنه ما همه آمده ایم اینجا جان بدهیم. خواهش کردم و گرنه داشت می رفت. اینقدر این آدم شجاع بود. نترس و دلاور بود.

این شجاعت را در جبهه های جنوب هم نشان داده بود؟

حال شما می پرسید ولایی بود؟ والله قسم چه کسی این سرسپردگی را به ولی خودش داشت؟ برگشت به من گفت: «بعضی مواقع باید بروم».
شب عملیات با نیروهای گردان در ارتفاعات مشرف به عملیات بودمی و شهید صیاد هم بالا سرمان بود. آخرین هماهنگی را در گردان انجام داده بودیم. من آمدم پائین که وضو بگیرم، دیدم از آن بالا گفت کیست؟ گفتم هم بالا شما هستید و هم پائین شما هستید. سپس آمدیم با هم شروع کردیم به صحبت. گفت: «فردا من باید با گردانی که در جلوست بروم».
گفتم: خب با هم برویم.
گفت: «نه شما می مانید اینجا کمک می کنید. این مطالب را برای تاریخ می گویم. بزرگنمائی هم نمی کنم. والله قسم برگشت به من گفت: «من باید بروم و شما اینجا باشید».
گفتم: من رکن سه شما هستم و با هم می رویم.
دوباره با همان لحن خاص خودش برگشت به من گفت: «نه شما اینجا می مانید و من می روم». و همان رفتن بود که هنگام برگشت واقعه شهادت او رخ داد.
من به او گفتم بابا این عملیات مشکل دارد. آبشناسان برگشت حرف امام (ره) در مورد یکی از آن عملیات ها را یادآور شد. برادران سپاهی درخصوص عملیاتی از امام نظرخواهی کرده بودند که امام به آنها فرمودند شما تکلیف تان را عمل می کنید.
شهید آبشناسان هم در آن لحظه گفت: «شما فکر می کنید که من می گویم می شود؟ من هم فکر نمی کنم می شود. ولی باید به تکلیف مان عمل کنیم. باید برویم».

شخصیت با اراده قوی بود...

خیلی با اراده بود. برای رفتن اصرار داشت. با دلیل طرف را قانع می کرد. وقتی نماینده ولی امر و آن کسی که از جانب ایشان گمارده شده و دستور می دهد که این کار باید بشود، امر ولی فقیه ایجاب می کند که باید بروید. یعنی این شخص به قدری ولایی بود، که امر ولی فقیه را اینجوری اجرا می کرد. اینکه باید برویم و رفت...
شب عملیات دوبار تکرار کرد که من باید بروم. با گردانی که در خط مقدم رو به روی ارتفاعات کلاشین و پاشکین و مشرف به دره دیانا مستقر بود. نزدیک ساعت 10 صبح بود که یگان ها مستقر شدند شنیدم با بیسیم گفت که من دارم برمی گردم آنجا. به شوخی به بیسیم چی ما هم گفته بود که آنجا غذایی تهیه کنید تا برگشتیم بخوریم.
ایشان وقتی از دره ای می بایستی می آمد بالا بیسیم چی همراهشان بود. وقتی که رسید حد فاصل دره و ارتفاع ما صدای انفجار شدیدی را شنیدیم. چون عراقی از پهلو و روبه رو ما را با توپخانه و امکاناتی که استکبار در اختیارشان گذاشته بود می زدند. خیلی مقاومت می کردند. صدای انفجار شدید از پایین دیدگاه به گوش رسید که ما آقای چگینی یکی از افسران خودمان را فرستادیم تا ببیند چه شده است. سریع رفت پایین. در همان حال یک آمبولانس هم رفت پایین و پیکر شهید آبشناسان را تخلیه کرد.
از آن طرف هم بیسیم چی کد ایشان را اعلام کرد که زخمی شده است. دکتر موسوی فرمانده گردان بهداری که بر بالین شهید آبشناسان رفته بود گفت که ترکش به زیر قلب ایشان اصابت کرده و سپس کمانه کرده و آمده بالا و در اثر اصابت این ترکش شهید شده است.
در مورد شهید سرلشکر حسن آبشناسان به جرأت می توانم بگویم که مردی بسیار شجاع، بسیار ولایی، معتقد و با معرفت بالا بود کارهایی را که انجام می داد آگاهانه بود. می کوشید به بهترین وجه انجام دهد. خویشتن را وقف انقلاب و میهن کرده بود. کاری نداشت که این چیست و آن کیست. همیشه می گفت باید بشود. به هر صورت روحش شاد و خدا رحمتش کند.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.