گفتگو با سرهنگ بازنشسته علیرضا پوربزرگ (وافی) از همرزمان شهید حسن آبشناسان

ناگفته های مراحل مقاومت و جهاد شهید آبشناسان (1)

سرهنگ بازنشسته هوانیروز علیرضا پوربزرگ (وافی) در سال 1333 در تبریز تولد یافت. در دوران تحصیل به این افتخار دست یافت که با استاد شهریار شاعر سرشناس و متعهد ایران اسلامی آشنا شد، و شعرسرایی را در محضر
شنبه، 18 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
ناگفته های مراحل مقاومت و جهاد شهید آبشناسان (1)
 ناگفته های مراحل مقاومت و جهاد شهید آبشناسان(1)

 






 

گفتگو با سرهنگ بازنشسته علیرضا پوربزرگ (وافی) از همرزمان شهید حسن آبشناسان

درآمد

سرهنگ بازنشسته هوانیروز علیرضا پوربزرگ (وافی) در سال 1333 در تبریز تولد یافت. در دوران تحصیل به این افتخار دست یافت که با استاد شهریار شاعر سرشناس و متعهد ایران اسلامی آشنا شد، و شعرسرایی را در محضر ایشان آموخت. پوربزرگ ضمن اینکه یک چهره فعال نظامی است، مبارزات سیاسی خود را در دوره طاغوت از درون ارتش آغاز کرد، تا جایی که شش بار به اعدام محکوم شد، اما شاگردی شهریار را سند افتخار فرهنگی خود می داند. پوربزرگ در گفتگویی اختصاصی مبارزات خستگی ناپذیر تعدادی از فرماندهان ارتش از جمله حسن آبشناسان در دوران رژیم ستم شاهی و چگونگی شهادت او را در دوران دفاع مقدس بازگو می کند:

در آغاز گفت و گو کمی از جریان مبارزات خود و آندسته از درجه داران ارتش که مخالف رژیم شاه بودند سخن بگویید...

قبل از انقلاب اسلامی، من یکی از نیروهای انقلابی ارتش بودم و بسیار در به دری کشیدم. اگر سریال شهریار را دیده باشید، شخصیتی که به نام علیرضا از او نامبرده می شد، و به نام او نقش آفرینی کرده اند، آن علیرضا که می گفتند من بودم. در قسمت آخر سریال هم فراری شده و به خانه شهریار پناهنده شدم. در زمان طاغوت برای من شش حکم اعدام بریده بودند. چون در باغ تختی با لباس نظامی سخنرانی کرده بودم. انقلاب که به پیروزی رسید، در یگان خودمان انجمن اسلامی تشکیل دادیم. من جزو گروهی بودم که برای پاکسازی ارتش در کنار شهید صیاد شیرازی فعالیت می کردم. تیمسار حسام هاشمی هم که الآن در حفاظت اطلاعات ستاد کل حضور دارد، در تیم پاکسازی حضور داشت. می دانید که نیروهای مخصوص هوابرد دومین یگانی است که قبل از آغاز جنگ تحمیلی به کردستان اعزام شدند. این یگان از نیروهای گارد جاویدان و لشکر 1 و 2 تشکیل شده بود. که بعدها لشکر حمزه نامیده شد. نیروهای این یگان از ورزیده ترین تکاوران ارتش بودند آدم های بزرگی مثل شهرام فر و نصرت زاد عناصر این یگان را تشکیل داده بودند. شهید حسن آبشناسان که محور صحبت شماست از کسانی بود که دوره های ممتد نظامی دیده بود. در نظامی گری اعجوبه ای بود. با توجه به علم فراوانی که در رابطه با رزم چریکی داشت، بر این باور بود که در کردستان باید اینطوری وارد عمل شد.

شهید آبشناسان در زمان طاغوت هم مبارزات سیاسی داشت؟

در ارتش عناصری داشتیم که در مرحله گذشته از طاغوت حمایت نمی کردند، این خود یک نوع مبارزه به شمار می رفت. افرادی امثال شهید آبشناسان و شهید صیاد شیرازی مبارزه شان چه بود؟ روزی صیاد شیرازی از درب پادگانی وارد شد که مخصوص فرماندهی بود. او را مجازات و زندانی کردند. گفت: آقا این درب پادگان است من هم می توانم وارد شوم. این خودش یک نوع مبارزه است. بعد آمد خانه آیت الله طاهری و آنجا با یکدیگر آشنا شدیم. اصولاً شهید صیاد شیرازی با گروه ما کار می کرد.
در خصوص مبارزات شهید امیر صیاد شیرازی، یا شهید امیر مسعود منفرد نیاکی، اینها نیامدند در برابر مردم اسلحه بکشند. همین سرلشکر حسنی سعدی که اکنون در ستاد کل حضور دارد، یک شاهکار کرد. ایشان در زمان اعلام حکومت نظامی در زمان طاغوت در منطقه ای مستقر بود که هرگز به یگان خود اجازه نداد میان جمعیت تظاهر کننده برود. در یک مسجدی در یک محله ای از نیروها نگهداری کرد و اجازه نداد به کسی آسیب وارد شود. اجازه نداد کسی با مردم درگیر شود، و این یک حماسه بزرگ بود. فرمانده ای داشتیم که یک زن باردار را با نفربر تا داخل بیمارستان شهر ری آورد.
این حرکت هایی بود که در دوران انقلاب شاهد آن بودیم. فقط در مورد تهران بگویم که اگر قرار بود ارتش در تهران وارد عمل شود، به میزان هشت برابر انهدام شهر تهران نیرو و مهمات در اختیار داشت. اگر از هر سلاحی یک گلوله شلیک می شد، مردم به میزان هشت برابر جمعیت تهران کشته می شدند. پس نیروهای نظامی ما مردمی بودند. به قول امروزی ها بچه هیئتی بودند. در زمان طاغوت به قدر زیادی مدارس آموزش قرآن و هیئت های مذهبی داشتیم، مداح داشتیم، اشخاص مذهبی داشتیم، فقه و اصول درس می دادند.

به دوران قبل از پیروزی انقلاب اشاره کردید. بفرمایید پیام های امام (ره) تا چه اندازه توانست ارتش را بی طرف نگه دارد؟

حسابش را بکنید... وقتی که پیام های امام (ره) از نجف به ایران آمد، انقلاب به داخل پادگان ها کشیده شد. ما در تهران زیر نظر شهید نامجو بودیم. قشنگ در تمام ایران برنامه ریزی کرده بودند که کجا سلاح بریزند بیرون و کجا وارد عمل شوند، و کجا بجنگند. خیلی از نیروهای ما این مشکل را داشتند. تیمسار علیرضا رحیمی در سال 1353 به خاطر اعلامیه امام زندانی شد. از جیب او اعلامیه امام در آوردند. بعد ایشان یکی از اعضای ستاد ویژه استقبال از امام شد که در فرودگاه از پلکان هواپیما به زمین افتاد و پای او شکست. یعنی افراد مطمئنی مثل رحیمی در ارتش حضور داشتند. مهره های خیلی بزرگی داشتیم. شهید نامجو، شهید اقارب پرست، شهید کلاهدوز، افراد مقتدر و قدرتمند ارتش یکی دو تا نبودند. افراد بسیاری بودند که زیر نظر اینها کار می کردیم. این ارتش، ارتشی نبود که علیه مردم اسلحه بکشد. هیچ وقت فراموش نمی کنم وقتی اعلامیه های امام وارد پادگان ها شد، زمانی بود که ارتشبد غلامرضا ازهاری حکومت نظامی تشکیل داده بود. همه سربازها او را مسخره می کردند و می گفتند نواره... نواره... در زمان ازهاری، من منتظر پایان خدمتم بودم تا برگردم خانه. ناگهان یک آمبولانس از جلو پادگان ما رد شد. یکی از سربازها فریاد کشید: «نواره». تا این را گفت یک سرباز دیگر فریاد کشید «برای سلامتی امام خمینی صلوات» اصلاً پادگان ریخت به هم. اصولاً بچه های همافر دو ماه پیش از نیروی هوایی، در اصفهان راهپیمایی کرده بود. مسائل خیلی زیادی وجود دارد که از آن رد شده ایم، و نقش ارتش در انقلاب نادیده گرفته شده است.
امام خمینی (ره) در همه اعلامیه ها و نیز در وصیت نامه شان فرمودند: «شما ارتشی ها انقلاب را به پیروزی رسانده اید». وصیت نامه ارزشمند امام را بخوانید. امام می دانستند در ارتش چه خبر است. روز هفتم بهمن 1357 پنج تن از نظامیان خدمت امام رسیدند. امام وقتی اقارب پرست را دیدند، گفتند: حسن آقا شما اینجا تشریف دارید؟
حسن اقارب پرست در انگلیس دوره دیده است. در ترکیه از بغل مأموری که مراقب او بوده فرار کرده و به نجف اشرف رفته تا امام را ملاقات کند. همافر ضیائی، یا پور جمعه را نگاه کنید. اینها کسانی هستند که رفتند به نجف اشرف و با امام ملاقات کردند، و اعلامیه آوردند. خب ما عناصری در ارتش داریم که کارهای خیلی بزرگ کرده اند. افراد زیادی داشتیم که خدمات ارزشمندی به انقلاب و اسلام کردند، واقعاً نباید نادیده گرفته شوند. ارتشیان ما بالاترین تکنیک های نظامی را یاد گرفته بودند. در کلاس های آموزشی که در آمریکا و انگلیس می گذاشتند، نظامی های اعزامی از ایران، همه شاگرد اول بودند. ولی نمی خواستند با مردم بجنگند. ارتش برای حفاظت از مرزها از مردم حقوق می گیرد. همه اینها را می دانستند، و ناحق بودن حکومت وقت هم مشخص بود برای مردم و نظامی ها.
انقلاب که به پیروزی رسید، بحران آفرینی هم در برخی از مناطق کشور آغاز شد. همراه تعدادی از جوانان نظامی در اصفهان کمیته تشکیل دادیم که بعدها تعداد قابل توجهی از آنان به تدریج شهید شدند. گنبد که شلوغ شد رفتیم آنجا، سنندج که شلوغ شد، اولین گروهی که وارد آن شهر شد ما بودیم. وقتی فرمان امام (ره) صادر شد، ما رسیده بودیم کرمانشاه. بعد از ما گروه لطفی از وزارت کار بود که وارد سنندج شد. ما رفتیم در فرودگاه سنندج مستقر شدیم، و بامداد روز بعد برای آزادسازی باشگاه افسران ژاندارمری و ستاد لشکر سنندج وارد عمل شدیم. زیرا عناصر حزب دمکرات از داخل لشکر حمله کرده و این مراکز را متصرف شده بودند.

بحران سنندج تا شروع جنگ تحمیلی حدود یکسال و نیم فاصله داشت. بعد از سنندج کجا تشریف داشتید؟

بحران سنندج در فروردین سال 1358 آغاز شد. این اولین بحرانی بود که در کردستان روی داد. در آن زمان من مسئول یک گروه نظامی از اصفهان بودم که آقای افیونی، شهید سلطانی، شهید رضا در آن حضور داشتند. در سنندج حوادث بسیار عجیبی اتفاق افتاد. جنگ که آغاز شد تعدادی از نیروهای همافر و مخصوص از ستاد فرماندهی که در پادگان باغ شاه قرار داشت تقاضا کردند به جبهه اعزام شوند.

با شهید آبشناسان کجا آشنا شدید؟

زمانی که جنگ آغاز شد، به مدت یک هفته در پادگان باغ شاه به ما آموزش مخصوص دادند، و بلافاصله به اصفهان منتقل کردند. سپس از اصفهان که تعدادمان به 200 تن افزایش یافته بود، سپس زیر نظر تیمسار ملک و سرهنگ آذین به اهواز اعزام شدیم. تیمسار ملک از تکاورهای ورزیده. او کسی بود که چاه های نفت کرکوک را در زمان شاه منهدم کرد. او از اعجوبه های تکاوری بود. در دانشگاه جندی شاپور اهواز من را مسئول حفاظت از ساختمانی قرار دادند که در ابتدای ورودی دانشگاه جندی شاپور واقع شده بود، و بعد مرکز استانداری اهواز شد. در این ساختمان مقام معظم رهبری، شهید چمران و سایر فرماندهان حضور داشتند، همه وزیران می آمدند. نظارت شان، غذایشان، کنترل شان و رفت و آمدشان با من بود. در طول 24 ساعت شبانه روز شاید دو ساعت می توانستم بخوابم.

بنابراین در ستاد جندی شاپور با شهید آبشناسان آشنا شدید؟

شهید آبشناسان را اولین بار آنجا دیدم. گفت من آبشناسان هستم. من رفتم به آقای چمران گفتم شخصی به نام آبشناسان به دیدارتان آمده است. تا تیمسار ملک شنید که آبشناسان آمده و منتظر ورود به ساختمان است، قبل از چمران دوید و به استقبال او بیرون آمد. بعد برای من مشخص شد که این آبشناسان واقعاً یک اعجوبه ای است.

آبشناسان درآن زمان چه درجه نظامی داشت و برای چه کاری آمده بود؟

در آن شب تاریک من درجه اش را ندیدم. ولی خود را سرهنگ آبشناسان معرفی کرد. او را از قبل نمی شناختم. بعد تیمسار ملک حماسه های آبشناسان را بازگو کرد و گفت: « آبشناسان یک نظامی شجاع است». در نظام ارتش اصطلاحاتی وجود دارد که «بی کله» یکی از آنهاست. به این معنی که برای نظامی «بی کله» غیرممکن وجود ندارد. شهید آبشناسان با گروهی از نیروهای شهید چمران کار می کرد. یک سری نیروهای لبنانی هم بودند که چهار نفرشان در اتاق من می خوابیدند، و با همدیگر به مأموریت می رفتیم.

اسامی آنها در خاطرتان هست؟

من یوسف را همیشه به خاطر دارم که خیلی خوش تیپ بود. موقعی که می خواست چای تهیه کند، کتری را روی آتش قرار می داد و چای و شکر را با هم می ریخت. یک نفر دیگر از اعجوبه های نظامی به نام استوار نقلی از اداره دوم هم با گروه ما بود. روزی یک سرگرد عراقی را آورد و با تکنیک خاصی اطلاعات او را تخلیه کرد. همچنین اولین گروه اسیران مصری را که به اسارت در آمدند، در اختیار گروه ما قرار داشتند. لذا با شهید حسن آبشناسان در ستاد شهید چمران آشنا شدم. بعد به مرور زمان دیدیم که آقای آبشناسان خیلی جاها فعالیت دارد. روزی همراه شهید فلاحی و شهید چمران عازم یک مأموریت جنگی در سوسنگرد شدیم. ما به عنوان نیروی کمکی با عراقی ها درگیر شدیم. اگر دیر می رسیدیم شهید چمران را عراقی ها به اسارت گرفته بودند. یک بار 170 نفری رفتیم 9 نفر زنده برگشتیم. از آن روز حسن آبشناسان الگوی زندگی ما شد. بعد در مأموریت های جنگی دیگری در غرب کشور شرکت کردیم، و ایشان به فرماندهی لشکر 23 نوهد منصوب شد.

شهید آبشناسان قبل از اینکه در جبهه جنوب وارد کارزار شود، در کردستان هم حضور داشت؟

اصولاً اگر بخواهیم شاهکار زندگی شهید آبشناسان را حساب کنیم، حضور او در کردستان کفایت می کند. از زمانی که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید تکاورهای ارزشمند نیروهای مخصوص در فروردین سال 1358 به مناطق غربی کشور اعزام شدند. به این دلیل که بحث تجزیه کردستان مطرح شده بود، و باید یک سری کارها آنجا انجام می شد. اگر بخواهیم سال اول و دوم پس از انقلاب را حساب کنیم، بیشترین شهید را نیروهای گارد سابق در کردستان دادند.

بعد از انقلاب نام گارد جاویدان به چه عنوانی تغییر کرد؟

به چند یگان تقسیم شد. یکی شد یگان 30 گرگان، دیگری شد 21 حمزه. و همینطور لشکر یک مرکز و لشکر 2 مرکز شد. البته بعضی از عناصر وابسته به رژیم سابق را از این لشکرها اخراج کردند. من با استناد به اسناد تاریخی به شما سخن می گویم. ما تاریخ را نمی توانیم انکار کنیم. اگر بخواهیم از بزرگترین شهدای جنگ تحمیلی و دفاع مقدس نام ببریم، باید از شهید شهرام فر و نصرت زاد یاد کنیم. همه شان نیروهای گاردی بودند. شهرام فر کاری کرده که سپاه پاسداران به احترام این شهید پادگانی را در کردستان به نام او نامگذاری کرد. به طور مثال شهید نصرت زاد کسی بود که ضد انقلاب با تله و کمین او را اسیر کرد. یعنی عناصر ضد انقلاب با لباس نظامی آمدند و کمین کردند، و نصرت زاد را گرفتند. به او گفتند می خواهیم بکشیمت وصیت کن. بی سیم را برداشت و گفت: من سرهنگ نصرت زاد هستم و به اسارت دشمن درآمده ام. شما وظیفه دارید از انقلاب اسلامی و امام پیروی کنید. درود بر امام خمینی (ره) و پاینده باد انقلاب اسلامی. بعد او را به طرز فجیعی تکه تکه کردند، و جنازه اش را آویزان کردند.
از شهید بروجردی گرفته تا شهید آبشناسان تا شهید متوسلیان تا شهید شهرام فر همه اینها کار کردند. بیشترشان شاگرد شهید نصرت زاد بودند. شهرام فر یک گاردی اعجوبه ای بود که در تاریخ انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی نظیر نداشت. از انقلابی بودنش بگویم، روزی به او تانکر نفت دادند تا بیاورد برای پادگان گارد، تانکر را برد نازی آباد و میان مردم توزیع کرد. می گفت مردم مستحق ترند. فرمانده لشکر گارد ترسید از شهرام فر توضیح بخواهد که چرا نفت را به مخالفان حکومت داده اید. شهرام فر شاگردی داشت به نام دادبین. امیر احمد دادبین هم یک اعجوبه ای است در تاریخ ملت ما. می توانیم دادبین و آبشناسان را در دو کفه ترازو قرار دهیم. برای اینکه کاری که آبشناسان در مرحله دوم در جنوب کرد، دادبین در غرب کشور کرد. یعنی جمع آوری نیروی اطلاعاتی، باز پس گرفتن جاسوس ها، بازخرید جاسوس ها، دوجانبه کردن جاسوس ها، اعمال سیاست فریب و ترغیب. این کارها را کردند که در جنگ به ما کمک کرد. لشکر گارد که در کردستان مستقر شد به یک آدم بزرگی مانند آبشناسان نیاز داشت. تا بر کار اطلاعاتی آنها نظارت کند. در داخل خاک عراق هم شروع کرده بود. زیرا رژیم بعثی سابق عراق از لحظه پیروزی انقلاب با ما فتنه گری کرد. خب ما نیروهایی در داخل عراق و در درون کردها داشتیم، و لازم بود از آنها بهره برداری کنیم. آبشناسان شاه کلید آنها بود. یعنی همه محورها به آبشناسان ختم می شد.

منظورتان این است که شهید آبشناسان علاوه بر کار نظامی کار اطلاعاتی هم انجام می داد؟

آری... بارزانی ها و دیگران همه تمهیدات شان با آبشناسان بود. شما کتاب شیر صحرا را بخوانید. دست کم اشاراتی به این موضوع دارد. هیبت، ابهت و تکنیکی که آبشناسان در داخل خاک عراق داشت، پایگاه هایی که زده بودیم همه در آن کتاب بازگو شده است. از اول فروردین سال 1358 با کردهای عراقی ارتباط برقرار کردیم. همه روابط قطع شده را آبشناسان سازماندهی و بازسازی کرد.

فرماندهانی که با شهید آبشناسان همکاری می کردند چه تیپ افرادی بودند؟

بدانید نیروهایی که آبشناسان داشت همه «شجاع» بودند. واقعاً اعجوبه بودند. یکی از آنها که برادرش شهید شده بود، گفت خدا رحمتش کند، من باید بروم مأموریت. به او گفتند آقای سروان سید احمدی، برادرتان شهید شده. ولی او در جواب گفت: نه آبشناسان به من مأموریت داده باید بروم، به مأموریت برون مرزی در کردستان عراق رفت، تا با عناصری مراوده کند. خودشان می گفتند که ترس برای ما معنی ندارد. از دیدن هیکل شان لرزه بر اندام ما نمی افتد. لذا آبشناسان با این گونه افراد سر و کار داشت. شهید آبشناسان بالاترین خدمات را انجام داد. یعنی همه تلاش ها برای پی ریزی ثبات در کردستان و تسلط حاکمیت بر آنجا با آبشناسان بود. سلاح، مهمات، پول و هر چی بود.
منبع مقاله :
ماهنامه فرهنگی تاریخی شاهد یاران، شماره 83



 

 



مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.