نقش شورا در امامت

پیرامون امامت حضرت علی علیه السلام و دیگر امامان علیهم السلام، دو دیدگاه در میان اهل سنت وجود دارد: یکی اثبات امامت از طریق بیعت و دیگری اثبات امامت از طریق شورا. در نوشتار حاضر، نویسنده در راستای تبیین نقش
يکشنبه، 26 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نقش شورا در امامت

نقش شورا در امامت
 

 

 

نویسندگان:
سید علی میلانی
محمدحسین رحیمیان




 

* چکیده

پیرامون امامت حضرت علی علیه السلام و دیگر امامان علیهم السلام، دو دیدگاه در میان اهل سنت وجود دارد: یکی اثبات امامت از طریق بیعت و دیگری اثبات امامت از طریق شورا. در نوشتار حاضر، نویسنده در راستای تبیین نقش شورا در امر امامت، مباحث خود را در سه محور ارائه می کند: 1- خدای سبحان و تعیین امام؛2- بررسی خلافت و امامت ابوبکر و عمر؛3- زمان طرح نظریه شورا. نگارنده با تبیین این سه محور، به بیان دلیل و مدرک نظریه شورا در کتاب خدا و سنت و سیره رسول گرامی اسلام صلی الله علیه و آله و سلم می پردازد.
کلید واژه ها: شورا، امام، امامت، خلافت، قرآن کریم، پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم.

* درآمد

بنابر پژوهش های اعتقادی و کلامی، امامت، نیابتی از نبوت و امام، نایب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در تمام شئون دینی و دنیوی او - جز مقام نبوّت - است. از این رو، همانگونه که نبوت و رسالت از طرف خداوند سبحان برای پیامبر و رسول، تعیین و تثبیت می گردد، امامت نیز همانگونه است، زیرا امامت، خلافت و نیابت از نبوّت و رسالت است.
در این راستا، به نصب الهی و تعیین از سوی او با متنی روشن و آشکار نیاز داریم تا آن شخص، پیامبر یا رسول شود، یا بعد از رسول، امام گردد. روشن است که این متن صریح و آشکار یا باید از کتاب خدا باشد و یا از سنت قطعی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم.
عقل سلیم نیز ضابطه ای را با عنوان قبح تقدّم مفضول بر فاضل در اختیار ما می نهد که از این راه نیز می توان بر امامت و ولایت بعد از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم استدلال کرد.
امامت امیرالمؤمنین و دیگر امامان طاهرین علیهم السلام پس از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم، از طریق متن صریح و آشکار و نیز افضلیّت آنان نسبت به دیگران به اثبات رسیده است. البته دو دیدگاه دیگر نیز در این زمینه وجود دارد:
1- اثبات امامت از طریق بیعت؛
2- اثبات امامت از طریق شورا.
درباره دیدگاه اول باید بگوییم که بنابر آنچه در مباحث امامت به اثبات رسیده است، بیعتِ یک یا چند نفر و راههایی مانند آن نمی تواند امامت را برای کسی که با او بیعت شده به اثبات برساند. دیدگاه دوم نیز - که گاهی در برخی کتابها و محافل علمی و فکری مطرح می گردد - همان نظریه شوراست؛ طبق این نظریه می توان امامت را برای یک نفر از طریق شورا تثبیت کرد. ما در این نوشتار در سه محور بحث خواهیم کرد:
1- خدای سبحان و تعیین امام؛
2- بررسی خلافت و امامت ابوبکر و عمر؛
3- زمان طرح نظریه شورا.
درباره نظریه شورا بررسی خواهیم کرد که اولاً دلیل و مدرک این نظریه از کتاب خدا و سنت و سیره رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم چیست؟ و ثانیاً آیا این نظریه پایه و اساسی دارد؟
البته شورا، مشورت و مشاوره با دیگران در کارها، مسایل خاص و عام، فعالیت های اجتماعی و نیز در حل مشکلات، از دیدگاه شرع، عقل و خردمندان، نیکو و پسندیده است؛ زیرا هرکس با دیگران مشورت کند، در خرد آنان شریک خواهد بود و این، روش و سیره صاحبان عقل و درایت است. اما آنچه در این نوشتار مورد نظر ماست «نقش شورا در امر امامت» است.

1- خدای سبحان و تعیین امام

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام پیش از این عالم خبر داده و فرموده که به خواست و مشیّت پروردگار سبحان، امامت، وصایت و خلافت پس از او برای علی بن ابی طالب علیهما السلام معیّن و مشخص شده است. به عبارت دیگر، این تعیین همانند تعیین نبوّت و رسالت برای رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پیش از این جهان به انجام رسیده است.
بنابر «حدیث نور»- که در میان شیعه و اهل سنت مشهور و معروف است- رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:
«کنت أنا و علی نوراً بین یدی الله عالی قبل أن یخلق آدم بأربعه عشر ألف عام، فلمّا خلق الله آدم،‌ قسّم ذلک النور جزئین، فجزء أنا و جزء علی»؛ «چهارده هزار سال پیش از آفرینش آدم، من و علی نوری در پیشگاه خداوند متعال بودیم؛ هنگامی که خداوند متعال آدم را آفرید، آن نور را به دو بخش تقسیم فرمود؛ بخشی من بودم و بخشی علی بود».
این حدیث را بزرگان اهل تسنّن (مانند: احمد بن حنبل، ابوحاتم رازی، ابن مردویه اصفهانی، ابونعیم اصفهانی، ابن عبدالبرّ قرطبی و...) نیز توسط عدّه ای از اصحاب از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نقل کرده اند که برخی از سندهای این روایت صحیح است.(1)
البته در برخی از متن های این حدیث شریف این گونه آمده که حضرتش فرمود: «فجعل فیّ النبوّه و فی علیٍّ الخلاقه»(2)؛ یعنی:
خداوند نبوت را در من و خلافت را در علی قرار داد. در بعضی دیگر آمده است: «فجعل فیّ الرساله و فی علیٍّ الوصایه»(3)؛ یعنی: خداوند رسالت را در من و وصایت را در علی قرار داد. بنابراین شکی باقی نمی ماند که به تصریح این روایت و مانند آن، امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام از همان زمان تعیین شده و ثابت بوده است.

امامت در آغاز بعثت

رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از همان روز نخست بعثت اعلام فرمود که امامت و تعیین امام تنها به دست خداوند سبحان است و به همگان خبر داد که امامت نیز مانند رسالت و نبوّت است؛ با همان شرایط و ویژگی ها. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ابتدای دوران رسالت - که دوران سخت و دشواری بود - بر این سخن پافشاری می فرمود.
خداوند متعال به آن حضرت امر نمود: «فَاصْدَعْ بِما تُؤمَرُ»؛(4) «آنچه را مأموریت داری آشکار ساز». رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از نزول این آیه رسالت و نبوت خویش را بر قبایل عرب عرضه می کرد و آنها را به اسلام دعوت می فرمود. در این زمینه روایات متعددی نقل شده است؛ مثلاً ابن اسحاق - از نویسندگان نامدار کتابهای تاریخ و سیره - در کتاب سیره(5) (تألیف خودش) می نویسد:
روزی پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم نزد قبیله عامر بن صعصعه آمد و آنان را به ایمان به خداوند عزّوجلّ فرا خواند و نبوّت خویش را بر آنان عرضه کرد.
مردی از آنان به نام بحیره بن فراس عرضه داشت: به خدا سوگند اگر این جوانِ قریشی در اختیار من بود، تمام عرب را به چنگ خود درمی آوردم.
آنگاه به پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم رو کرد و گفت: اگر ما با تو بر آنچه می خواهی بیعت کنیم، سپس خدا تو را بر مخالفت پیروز گرداند، آیا پس از تو حکومت در دست ما خواهد بود؟
پیامبر فرمود: این کار به دست خداست و برای هرکه بخواهد قرار می دهد.
آن مرد پاسخ داد: می خواهی ما را دم تیغ دیگر قبال عرب قرار دهی و آنگاه که پیروز شدی این کار در دست دیگران باشد؟ ما به کار تو نیازی نداریم.
آنان با این اندیشه از پذیرش دعوت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم سر باز زدند.(6)
رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در سخت ترین موقعیت ها و حساس ترین زمانها می فرمود: «این کار به دست خداست؛ برای هرکه بخواهد قرار می دهد». این همان معنای کلام خداست که می فرماید: «اللهُ أعلَمُ حیثُ یَجْعَلُ رِسالَتَهُ»(7)؛ «خدا آگاه تر است که رسالتش را در کجا قرار دهد».
بنابر آنچه مطرح شد، در آیاتی که درباره نصب پیامبران نازل شده از واژه «جعل» به معنای «قرار دادن» و مانند آن استفاده شده است؛ مثلاً خداوند سبحان به حضرت داوود علیه السلام فرمود: «إنّا جعَلْناکَ خلیفَهً فِی الارضِ فَاحْکُم بینَ النّاس»(8)؛ «ما تو را خلیفه خود در زمین قرار دادیم؛ پس در میان مردم به حق داوری کن». از این آیه شریفه می توان برداشت کرد که داوری حضرت داوود علیه السلام در میان مردم، وظیفه ای از وظایف نبوّت ایشان بوده است. پس داوری، از شئون خلافت و خلیفه است؛ نه آنکه خلافت به معنای حکومت باشد.
البته ما در مبحثی دیگر بیان نموده ایم که خلافت به معنای حکومت نیست؛ بلکه حکومت، شأنی از شئون خلیفه است. چه بسا خلافت شرعی برای شخصی تعیین و تثبیت شده باشد، اما موقعیت حکومت برای وی مهیّا نباشد و کلامش مورد پذیرش مردم نباشد. با این حال، خلافت وی در جای خود محفوظ است؛ همان طور که در نبوّت نیز چنین است.
از این رو در موارد بسیاری نه تنها امتها از پیامبران الهی خود پیروی و اطاعت نمی کردند، بلکه آنان را تا سر حد شهادت مورد آزار و اذیت قرار می دادند؛ اما این موضوع هیچ آسیبی به نبوّت و رسالت الهی آنان نمی رساند. البته پیامبرانی که موقعیّت و زمینه حکومتشان بر مردم فراهم می شد به خوبی به وظایف خود عمل می کردند و مسئولیت خویش را به انجام می رساندند.

مردم و عدم نقش آنها در نبوّت و امامت

افزون بر آیاتی که به طور آشکار نبوّت و امامت را به نصب و جعل الهی و تنها از سوی خدای سبحان دانسته اند، آیات دیگری، اختیار مردم را نیز در این زمینه نفی کرده اند؛ مثلاً خدای متعال در این آیه می فرماید:
«وَ رَبُّکَ یَخلُقُ ما یَشاءُ وَ یَخْتارُ ما کانَ لَهُمُ الخیرهُ سُبحانَ اللهِ و تعالی عَمّا یُشْرِکونَ»(9)؛ «و پروردگارت هرچه بخواهد می آفریند و برمی گزیند و آنان هیچ اختیاری در این امر ندارند. خداوند منزّه است و از آنچه شرک می ورزند برتر است».
عبارت پایانی آیه با تأکید بیان می کند که ادّعای امکان شرکت مردم در تعیین نبوت و انتخاب امام از انواع شرک است و درست به همین دلیل رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم با صراحت اعلام می کند که این کار به دست خداست؛ یعنی حتی به دست پیامبر خدا هم نیست؛ چه رسد به اینکه در دست فرد یا گروهی از مردم باشد.
در این راستا رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمان می یابد که خویشاوندان خود را نیز هشدار دهد؛ آنجا که خداوند می فرماید:
«وَ أنْذِرْ عَشیرَتکَ الأقْرَبینَ»(10)؛
«خویشاوندان نزدیک خود را بیم ده».
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم پس از نزول این آیه، بزرگان خاندانش را در خانه خود جمع کرد و به آنان فرمود که این کار تنها به دست خداست و به آنان خبر داد که خداوند پس از پیامبر چه کسی را بر این کار گمارده است.(11)
آری؛ رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم از آن زمان تا واپسین لحظات زندگی خویش همواره بر جانشینی امیرالمؤمنین علی علیه السلام تصریح می کرد و از این رو در کتاب خدا و سنت پیامبرش هیچ بیان صریح - و حتی هیچ اشاره و کنایه ای - نمی توان یافت مبنی بر اختیار مرم در امر امامت؛ چه از راه شورا، چه از راه بیعت و چه از راه انتخاب.

2- بررسی خلافت و امامت ابوبکر و عمر

ابوبکر

در روزهای پایانی ماه صفر سال یازدهم هجری رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم پس از ابلاغ کامل خلافت و امامت امیرالمؤمنین علی علیه السلام رحلت کرد. پس از پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم اختلاف و جدایی میان امّت سر باز کرد و کار خلافت و امامت به سمت کسی رفت که برایش سوق داده شد.
هنوز بدن شریف رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بر زمین بود؛ عده ای از مهاجران و انصار در خانه های خود متحیّر بودند؛ جمعی نیز همراه امیرالمؤمنین علی علیه السلام در کنار پیکر مطهّر پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم بودند؛ در همین اوضاع گروهی از انصار در سقیفه دور هم جمع شدند و در زمانی کوتاه، تعدادی از مهاجران نیز به آنان پیوستند و ماجرا با بیعت با ابوبکر پایان یافت.
در مورد ماجرای سقیفه هیچکس مدّعی نبود - و نیست - که این بیعت از طریق شورا حاصل گشته است؛ زیرا در سقیفه هیچ سخنی از شورا نبود؛ بلکه تنها فریاد، دشنام و کش مکش بود؛ به گونه ای که نزدیک بود سعد بن عباده - که دراز کشیده بود - در زیر دست و پا بمیرد و یا کشته شود.
از این زمان، عنوان «بیعت» در کنار عنوان «نص و تصریح الهی» جای گرفت و در کتاب های کلامی اهل سنّت مطرح شد که امامت یا به نص است و یا به بیعت و انتخاب؛ زیرا با شکل گیری ماجرای تعیین خلیفه، انتخاب و بیعت را نیز - مانند نص و تصریح الهی - راهی برای تعیین امام قرار دادند.
بنابر تحقیقات انجام یافته، هنگامی که اهل سنّت در ماجرای ابوبکر درمانده می شوند و نه با عنوان بیعت و انتخاب و نه با ادعای اجماع و اتفاق نظر نمی توانند امامت او را اثبات کنند؛ به همان اصل اساسی نص و تصریح الهی بازمی گردند و با طرح چند آیه به امامت او استدلال می کنند. ما در تحقیقات خود - برای نمونه - به یک یا دو آیه مطرح شده اشاره پاسخ آن را بیان کرده ایم.(12)

عمر

خلافت و امامت عمر نیز با تعیین شورا نبود؛ زیرا وقتی ابوبکر تصمیم گرفت پس از خود عمر بن خطّاب را به عنوان خلیفه نصب کند، حتی در آخرین لحظه عمرش نیز هیچ سخنی از شورا به میان نیامد؛ نه نزد ابوبکر و نه جایی دیگر. ابوبکر با وصیت، عمر بن خطّاب را جانشین خود قرار داد و همان شد که قاضی و فقیه بزرگ ابویوسف در کتاب الخراج نقل می کند:
ابوبکر در واپسین لحظات زندگی خود شخصی را پی عمر فرستاد تا او را به جانشینی خویش برگزیند.
مردم به او گفتند: آیا می خواهی مردی تندخو و سخت گیر را جانشین خود بر ما قرار دهی؟! اگر او اختیار ما را به دست گیرد تندخوتر و سخت گیرتر خواهد بود؛ در این صورت وقتی به دیدار پروردگارت بروی به او چه جوابی خواهی داد که عمر را بر جانشینی خود برای ما قرار داده ای؟
ابوبکر پاسخ داد: آیا مرا از پروردگارم می ترسانید؟ به او خواهم گفت: خداوندا! من بهترین آفریدگان تو را به امیری نصب کردم.(13)
از این نقل قولِ آشکار دو نکته را می توان استفاده نمود:
1- خلافت عمر پس از ابوبکر نه با سخنی صریح و آشکار از رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم بوده، نه با شورا و نه با انتخاب مردم؛ بلکه با انتخاب ابوبکر بوده است؛ اعتراض مردم به انتخاب ابوبکر، شاهدی بر این مدعاست.
2- فقط ابوبکر مدّعی افضلیت عمر بوده و گفته است که به خدا می گویم: خدایا! من بهترین آفریدگان تو را به امیری نصب کردم.
بدین ترتیب ابوبکر افضلیت را راه اثبات خلافت دانسته است.
این مطلب به طور صریح در المصنّف (ابن ابی شیبه)، الطبقات الکبری و منابع دیگر نیز آمده است.(14) البته در برخی از این مصادر به جای کلمه «مردم» عبارت «گروهی از مهاجران» و در روایتهای دیگر با متون متفاوت آمده است؛ مثلاً در نقلی آمده است: «پس از آنکه ابوبکر، عمر را به عنوان جانشین خود برگزید، عبدالرحمان بن عوف گفت: ای خلیفه رسول خدا! همان که تو خواستی خواهد شد؛ گرچه تو به تنهایی بر این کار تصمیم گرفته ای؛ اما قصدی جز خیر نداشته ای»(15).
از پاسخ عبدالرحمان نیز دو نکته دانسته می شود:
1- این کار فقط از جانب ابوبکر بوده و او به تنهایی برای این امر تصمیم گرفته است؛
2- عبدالرحمان بن عوف به اعتراف خودش، با این کار ابوبکر موافق بوده است.
در روایتی دیگر، نام حضرت علی علیه السلام و طلحه نیز ذکر شده است. طبق این روایت عایشه می گوید:
آن گاه که ابوبکر در پایان زندگی خود عمر را به جانشینی خود تعیین کرد، علی علیه السلام و طلحه نزد وی آمدند و گفتند: چه کسی را جانشین خود قرار داده ای؟
پاسخ داد: عمر را.
گفتند: جواب پروردگارت را چه خواهی داد؟
پاسخ داد: خواهم گفت: بهترین آفریدگان تو را جانشین خود بر آن ها قرار داده ام.
البته برخی نیز این روایت را با حذف هر دو اسم نقل کرده اند و به جای آن، کلمه «فلانی» و «فلانی» را آورده اند که این روایت نیز با سندی دیگر در الطبقات الکبری نقل شده است.(16)در نقلی دیگر چنین آمده است:« برخی از اصحاب رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم شنیدند که عبدالرحمان و عثمان نزد ابوبکر رفتند و در تنهایی با او گفت و گو کردند. آن ها نیز نزد ابوبکر آمده و یکی از آنان گفت...»(17).
از این روایت نیز دو نکته استفاده می شود:
1- ابوبکر در این کار فقط با عبدالرحمان و عثمان مشورت کرده و کس دیگری با او هم عقیده نبوده است؛
2- اعتراض برخی از صحابه - که نامشان برده نشده - به ابوبکر به هنگام ملاقات خصوصی عبدالرحمان و عثمان با او.

جمع بندی روایات

از جمع بندی روایات گوناگونی که ذکر شد، به دو نکته مهم می رسیم:
1- آشکاری نقش عبدالرحمان و عثمان در تعیین عمر؛ این ماجرا در تاریخ طبری به طور مفصل نقل و گفته شده است که چگونه عبدالرحمان و عثمان به ابوبکر خط داده اند و چگونه عثمان، وصیتِ ابوبکر را برای خلافت عمر نوشت.(18)
2- خلافت عمر- پس از ابوبکر- از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم نبوده و حتی با رضایت بزرگان صحابه نیز انجام نشده است؛ بلکه آنان مخالفت خود را نیز با این کار اظهار نموده اند؛ در نتیجه خلافت او فقط بر پایه وصیّت ابوبکر بوده است.
تا این قسمت هنوز مشخص نشده است که شورا، چگونه در تعیین امام و امامت نقش دارد. با این حال برخی کتاب های تازه نگاشته شده اهل سنّت - که نگارندگان آن ها خود را اندیشمند، عالم و محقّق می پندارند و برخی از مردم نیز به اشتباه چنین تصوری در مورد آن ها دارند - چنین ادّعایی را سر می دهند. یکی از این افراد در کتابی به نام فقه السیره می نویسد:« ابوبکر پیش از وفاتش با گروهی از پیشکسوتان اصحاب رسول خدا که صاحب نظر و مشاور در کارها بودند مشورت کرد و همه آن ها هم نظر بودند که ابوبکر جانشینی و خلافتِ پس از خودش را به عمر بن خطّاب واگذارد.»(19)این در حالی است که با عنایت به مهم ترین منابع اهل سنّت (مانند: الطبقات الکبری، تاریخ طبری و...) هیچ کس در این کار نقش و نظری نداشته است؛ بلکه همه با این موضوع مخالف بودند و بنابر برخی روایات، فقط عبدالرحمان و عثمان در این کار دخالت داشته اند.
ما در ضمن روایت ها و جریان های تاریخی این واقعه، بیان خواهیم کرد که این گونه حمایت ها در این زمینه، از قبل تبانی شده بود و آنان به تفاهم رسیده بودند که پس از عمر، عثمان به خلافت برسد و بعد از او عبدالرحمان بر کرسی خلافت تکیه زند. ابن سعد در الطبقات الکبری چنین می نویسد:
روزی سعید بن عاص(20) نزد عمر آمد و از او درخواست کرد زمینی در اختیارش قرار دهد تا خانه اش را توسعه دهد.
عمر گفت: شب را سپری کن و نماز صبح را با من بخوان؛ سپس خواسته ات را به من یادآوری کن.
سعید می گوید: نمازصبح را با عمر خواندم؛ پس از نماز به او گفتم: ای امیرالمؤمنین! گفتی که خواسته ام را به شما یادآور شوم.
عمر پاسخ داد: با من بیا.
من به همراه او رفتم؛ او توشه ای به من داد و با پایش خطی برایم کشید.
سپس گفت: به خانه ات برگرد تا این حاجت خودش به خانه ات آید.
گفتم: ای امیرالمؤمنین! بیش تر بده که اهل و فرزند زیاد دارم.
گفت: تو را همین بس است و این جریان را پیش خودت نگه دار که به زودی پس از من، کسی در رأس امور قرار می گیرد که از خویشاوندان توست و حاجت تو برآورده خواهد شد.
سعید می گوید: من، دوران خلافت عمر را صبر کردم تا آن که عثمان خلیفه شد. او درباره من خوب صله رحم کرد و حاجت مرا برآورد و مرا در حکومتش شریک نمود...(21).
نکته جالب توجه این است که عمر از این امر با عنوان راز یاد می کند.

3- زمان طرح نظریه شورا

مهم است که بدانیم سخن از شورا در چه تاریخی و چرا مطرح گردیده؛ زیرا در ابتدا حتی عمر نیز به این موضوع فکر نمی کرده است؛ او مخالف بحث شورا بود و اعتقاد داشت خلیفه باید توسط خلیفه پیشین تعیین شود که شواهد این مطلب نیز بسیار است؛‌از جمله سخنان خود او که می گفت: «اگر ابوعبیده زنده بود به یقین او را سرپرست مردم قرار می دادم»(22)؛ «اگر سالم مولی ابوحذیفه زنده بود، حتماً او را سرپرست مردم می کردم» (23) یا «اگر معاذ بن جبل زنده بود به طور حتم او را سرپرست مردم می کردم»(24).
پس باید دید چه اتفاقی رخ داد که فکر شورا مطرح شد؟ پاسخ را در روایتی از صحیح بخاری(25) می توان یافت. البته این روایت در سیره ابن هشام(26)، تاریخ طبری(27) و برخی مصادر دیگر(28) نیز - با اختلاف در متن - آمده که نشان می دهد امر خلافت به بازی گرفته شده است.
ما در این پژوهش کوتاه نمی خواهیم به مسأله دست بردن در عبارات این روایات بپردازیم؛ بلکه فقط روایت صحیح بخاری را نقل می کنیم تا آشکار شود چرا و چگونه سخن از شورا، در سال 23 توسط عمر مطرح گردید. این روایت طولانی است و به دقت و تأمّل نیاز دارد. بخاری چنین می گوید:
عبدالعزیز بن عبدالله از ابراهیم بن سعد، از صالح، از ابن شهاب زهری، از عبیدالله بن عبدالله بن عتبه بن مسعود، روایت می کند که ابن عبّاس می گوید: من به گروهی از مهاجران که عبدالرحمان بن عوف نیز در میان آن ها بود قرآن می آموختم. آن زمان در منا و در خانه عبدالرحمان ساکن بودم. عبدالرحمان همراه عمر بن خطاب بود. این ماجرا در سال 23 هجری و در ایام آخرین حجِ عمر اتفاق افتاد.
هنگامی که عبدالرحمان به نزد من بازگشت گفت: امروز مردی به نزد امیرالمؤمنین (عمر) آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! آیا می دانی که فلانی گفته است که «اگر عمر بمیرد به یقین با فلانی بیعت می کنم. به خدا سوگند که بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با امیرمؤمنان علی علیه السلام) را از ما گرفت. پس اگر عمر بمیرد (از فرصت استفاده می کنیم) و با فلانی (علی علیه السلام) بیعت می نماییم.(29)
عمر از این سخن خشمناک شد و گفت: ان شاء الله همین امشب برای مردم سخنرانی خواهم کرد و آنها را از کسانی که قصد دارند حق حکومتی آنها را غصب کنند برحذر خواهم داشت.
عبدالرحمان می گوید: به عمر گفتم: ای امیرالمؤمنین! این کار را نکن؛ در مراسم حج عدّه ای از مردم عوام نیز حضور دارند و آماده غوغا و هیاهو هستند و اگر مردم تحریک بشوند و برخیزند، بر تو غلبه می کنند. من می ترسم که تو سخنرانی کنی و سخنانی را طرح کنی که هوادارانت نیز از گرد تو دور شوند و سخن تو را نپذیرند و در جایی که لازم است به کار نگیرند. کمی صبر کن تا به مدینه برسی؛ آن جا سرزمین هجرت و سنّت است و با افراد فهمیده،‌ اشراف و بزرگان سر و کار داری. آنجا هرچه در توان داری بگو که اهل علم سخنانت را می پذیرند و در جای خود به کار می برند.
عمر گفت: به خدا سوگند! در نخستین فرصتی که در مدینه به دست آورم سخنرانی خواهم کرد و این سخن را بیان خواهم نمود؛ ان شاءالله(30).
ابن عبّاس می گوید: با پایان یافتن مراسم حج وارد مدینه شدیم. روز جمعه فرا رسید؛ هنوز آفتاب به وسط آسمان نرسیده بود که به سرعت به طرف مسجد به راه افتادم. وارد مسجد شدم و نزد سعید بن زید بن عمرو بن نفیل که در کنار منبر نشسته بود رفتم و نزدیک او نشستم؛ به گونه ای که زانوانم به زانوهایش چسبید. چیزی نگذشت که عمر بن خطّاب وارد مسجد شد. وقتی او را دیدم که پیش می آید به سعید بن زید گفتم: امشب عمر مطلبی خواهد گفت که از آغاز به دست گرفتن خلافت نگفته است.
سعید بن زید سخن مرا رد کرد و گفت: گمان نمی کنم حرف تازه ای بگوید. عمر بر فراز منبر نشست و هنگامی که مؤذنها اذان خود را تمام کردند، برخاست و حمد و ثنای نیکویی گفت؛ آنگاه این گونه ادامه داد: اما بعد،من می خواهم مطلبی برایتان بگویم که تقدیر چنین است که من آن را بیان کنم. نمی دانم؛ شاید اجلم پیش رویم رسیده است. پس هرکس آن را فهمید و حفظ کرد، باید تا زمان مرگش آن را برای دیگران بازگو کند و هرکس نگران است که فهمیده یا نه، روا نیست که بر من دروغ ببندد. خداوند محمد را به حق مبعوث کرد و کتاب را بر او نازل نمود و از جمله آیاتی که بر او فرود آمد آیه رجم است. ما آن را خواندیم و فهمیدیم و حفظ کردیم. از این رو رسول خدا حکم رجم را اجرا کرد؛ ما نیز پس از او حکم رجم را اجرا کردیم. اما من نگران هستم که اگر مدت زمانی بگذرد، شخصی پیدا شود و بگوید: «به خدا سوگند! ما آیه رجم را در کتاب خدا نمی یابیم» و به سبب رها کردن حکمی که خدا نازل نموده گمراه شود؛ در حالی که حکم رجم در کتاب خدا - بر هر مرد و زنی که زنای محصنه انجام دهد و شاهدی بر این امر گواهی دهد، یا باردار باشد و یا خود اعتراف کند - حکم حقی است. همچنین ما در ضمن آنچه از کتاب خدا آمده چنین می خوانیم: «أن لا ترغبوا عن آبائکم فإنّه کفر بکم أن ترغبوا عن آبائکم»(31)؛ «از پدران خود روی برمگردانید که برای شما کفر است که از پدران خود روی برگردانید».
آن گاه عمر بن خطّاب ادامه داد: سپس رسول خدا فرمود: «درباره من زیاده گویی نکنید؛ همانگونه که در مورد عیسی بن مریم گفتند و اینگونه بگویید: عبدالله و رسول الله». بدانید که به من خبر رسیده که شخصی از شما گفته: «به خدا سوگند! اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم». کسی سوء استفاده نکند که بگوید: «همانا بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد که فرصت (بیعت با علی) را از ما گرفت». هان که به راستی این گونه بود؛ اما خداوند از آثار سوء آن جلوگیری کرد و هیچکس از شما نیست که مانند ابوبکر سرها برایش فرود آمده باشد. پس هرکس بدون مشورت با مسلمانان با کسی بیعت کند، نه کسی حق دارد بیعت دیگری را بپذیرد و نه حق دارد کسی با دیگری بیعت کند؛ وگرنه هر دو نفر کشته می شوند.
هنگامی که خداوند پیامبرش را از دنیا برد به ما خبر رسید که انصار با ما مخالفت کرده اند و همگی در سقیفه بنی ساعده جمع شده اند؛ همچنین علی، زبیر و همراهانشان نیز به مخالفت با ما برخاسته اند؛ در حالی که مهاجران گرد ابوبکر جمع شده بودند. من به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! همراه ما باش تا به نزد برادران انصار خود برویم. او همراه ما شد و به طرف آنان به راه افتادیم. هنگامی که خواستیم به جمع آنها نزدیک شویم، با دو نفر از مردان صالح آنان رو به رو شدیم و گفتیم: قصد داریم به نزد برادران انصار خود برویم. آنها گفتند: این کار را نکنید و به انصار نزدیک نشوید که خلافت را از شما خواهند گرفت. من گفتم: به خدا سوگند که باید به نزد انصار برویم. ما به راه افتادیم و در سقیفه بنی ساعده نزد آنها رفتیم. در میان شان مردی را دیدیم که بر خود عبا پیچیده بود. گفتیم: او کیست؟ گفتند: سعد بن عباده است. گفتیم: برای او چه اتفاقی رخ داده است؟ گفتند: بیمار است. اندکی نشستیم. سخنرانشان پس از شهادت به یگانگی خدا و رسالت پیامبرش، حمد و ثنای نیکویی خواند. آنگاه این گونه گفت: ما انصارِ خدا و سپاهیان اسلام هستیم و شما مهاجران، گروهی هستید که برخی از شما آرام آرام درصدد کندن ریشه ما هستند تا ما را از خلافت محروم کنند.
هنگامی که سخن این مرد تمام شد، تصمیم گرفتم سخن بگویم. از این رو مطلب مناسبی را در ذهن خود آماده کرده بودم که می خواستم در حضور ابوبکر آن را بیان کنم؛ اما به سبب برخی مسائل نرمش نشان می دادم. وقتی آماده شدم سخن آغاز کنم، ابوبکر گفت: آرام باش!
من دوست نداشتم او را ناراحت کنم. از این رو خودداری کردم و ابوبکر که از من بردبارتر و متین تر بود سخن آغاز کرد. به خدا سوگند هرچه را در ذهن داشتم و می خواستم بگویم، ابوبکر همان یا بهتر از آن را به آرامی بیان نمود تا سخنش تمام شد. او چنین گفت: «آنچه از خیر و خوبی برای خودتان گفتید شایسته آن هستید؛ ولی امر خلافت هرگز برای هیچ گروهی نخواهد بود، مگر برای همین گروه از قریش؛ زیرا اینان اصیل ترین عرب در نسب و تیره هستند. اینک من یکی از این دو مرد (ابوعبیده بن جرّاح و عمر) را برای شما شایسته می دانم. پس با هرکدام که می خواهید بیعت کنید».
سپس ابوبکر دست من و ابوعبیده بن جرّاح را - که بین ما دو نفر نشسته بود - بالا گرفت. آن لحظه هیچ چیز برای من ناخوشایندتر از این سخن نبود [!] به خدا سوگند! اگر مرا می بردند تا گردنم را بزنند، باز هم حاضر نبودم به این گناه [!]نزدیک شوم که امیر شدن را بر مردمی که ابوبکر نیز در میان آنها بود دوست بدارم؛ جز آنکه هنگام مرگ، نَفْس من چیز دیگری را در نظرم زیبا جلوه دهد که اکنون آن را چنین نمی یابم [!].
یکی از انصار گفت: من اندیشه ای صائب و استوار دارم. ای جماعت قریش! یک امیر از ما و یک امیر از شما باشد.
سر و صدا زیاد شد و صداها بالا گرفت؛ آنچنان که بر سر این اختلاف، حاضران گروه گروه شدند. من از فرصت استفاده کردم و به ابوبکر گفتم: ای ابوبکر! دستت را دراز کن. ابوبکر دستش را پیش آورد و من با او بیعت کردم؛ مهاجران نیز با او بیعت کردند. سپس انصار به او دست بیعت دادند و حاضران ازدحام کردند؛ به گونه ای که بر روی سعد بن عباده افتادیم. یکی از آنها گفت: سعد را کشتید! من گفتم: خدا او را بکشد[!].
آن گاه عمر سخن خود را چنین ادامه داد: به خدا سوگند! در آن موقعیتی که ما قرار داشتیم هیچ کاری بهتر از بیعت با ابوبکر نبود؛ زیرا بیم آن داشتیم که اگر بدون بیعت با کسی از آنها جدا شویم، آنها بعد از رفتن ما با فرد دیگری از خودشان بیعت خواهند کرد و ما مجبور خواهیم شد با کسی که نمی پسندیم بیعت کنیم و یا با آنها مخالفت کنیم و فسادی به پا شود.
عمر پس از بیان ماجرای سقیفه گفت: بنابراین هرکس بدون مشورت با دیگر مسلمانان با شخصی بیعت کند، بیعت او پذیرفته نیست و کسی نمی تواند با او بیعت کند؛ وگرنه هر دو کشته می شوند.(32)
اینکه چرا عمر در آغاز سخنانش مسأله رجم را مطرح کرد، دلیلش برای ما روشن نیست؛ ولی آنچه در این بحث مطرح است، این است که تهدید به کشتن بیعت کننده و کسی که با او بیعت شده، دو بار تکرار شده؛ هم در ابتدای خطبه و هم در پایان آن.
اکنون این پرسش مطرح است که منظور از «فلانی» که می خواست بیعت کند و آن «فلانی» که می خواستند با او بیعت کنند چه کسانی بودند؟ چه چیزی باعث شد که عمر نظریه شورا را مطرح کند؟ با آنکه او عثمان را به عنوان خلیفه پس از خود تعیین کرده بود. حقیقت این است که علی علیه السلام، طلحه، زبیر و عمار با گروهی دیگر در منا حضور داشتند. آنان گاهی دور هم می نشستند و با یکدیگر سخن می گفتند و در آن محفل این موضوع مطرح شد که اگر عمر بمیرد،‌ به یقین با فلانی بیعت می کنیم. آنان انتظار می کشیدند که عمر بمیرد و با فلانی بیعت کنند. سپس می گفتند: «بیعت با ابوبکر به صورت ناگهانی انجام شد». منظور آنان این بود که دیگر آن فرصت گذشت و ما آن را ضایع نمودیم و کار از دست ما خارج شد؛ پس باید منتظر فرصت بعدی باشیم که آن نیز با مرگ عمر فراهم می شود تا با فلانی بیعت کنیم. هنگامی که آنان مشغول چنین گفتگویی بودند، کسی در جمعشان این سخنان را شنید و به عمر منتقل کرد. عمر نیز از این موضوع خشمگین شد و تصمیم گرفت همان جا برای مردم سخنرانی کند که عبدالرحمان بن عوف مانع از این کار شد.
البته عمر در مدینه ناگزیر بود که برخی از وقایع سقیفه را بازگو کند وگرنه ما چگونه می توانستیم از حوادثی که در آنجا به وقوع پیوسته بود، آگاه شویم. در حالی که فقط عدّه ای از انصار و سه یا چهار نفر از مهاجران در آنجا حضور داشته اند و به ناچار تنها یکی از همین گروه بایستی رخدادهای سقیفه را برای ما بازگو می کرد که خداوند سبحان آن را بر زبان عمر جاری ساخت. آری؛ بخشی از آن حوادث در صحیح بخاری آمده که اگر چنین نمی شد معلوم نبود چه کسی آن را برای ما روایت می کرد. البته این گزارش به اندازه ای است که عمر بیان کرده است و بیشتر از آن را فقط خدا می داند. ما راهی برای اطلاع یافتن از تمام حوادث آنجا نداریم؛ زیرا این داستان قرن ها پیش به وقوع پیوسته و فقط برخی از آن خبر آورده و روایتش برای ما نقل کرده اند. همین مقدار نیز اگر در صحیح بخاری نقل نشده بود به طور حتم اهل سنّت آن را تکذیب می کردند.
عمر در ضمن سخنانش این سخن را که «بیعت ابوبکر کاری بی حساب و اشتباه بود» تأیید نموده است؛ اما به راستی او خلافت را برای چه کسی می خواست؟ بدیهی است که او عثمان را برای بعد از خودش انتخاب کرده بود؛ در این صورت آیا می توانست به آنان اجازه دهد که با مرگش با شخص دیگری جز عثمان بیعت کنند؟ بنابراین ناگزیر بود که به تهدید متوسّل شود و از همین رو کلمه «فلانی» و «فلانی» در نقل قول ها جا گرفت و نام آنها آشکار نشد؛ آن سان که در روایات بسیار دیگری نیز تغییر داده شد و اسامی به صراحت بیان نشدند.

* جزئیاتی از طرح شورا

اینک لازم است با عنایت به شیوه تحقیقی ما به برخی مصادر و منابع معتبر مراجعه کنیم و از میان شرح ها و حاشیه ها، به جزئیات حوادث و خصوصیات آنها دست یابیم؛ زیرا اهل سنّت مسایل را به روشنی بازگو نمی کنند تا نکند پس از گذشت قرنها از آن قضایا، محدّثی یا تاریخ نگاری از برخی گوشه های ناپیدای آن پرده بردارد و برخی از حقایق و اسرار آن را آشکار سازد.
روایت یاد شده در صحیح بخاری، نه در جای خودش، بلکه در بخشی نامناسب، یعنی در کتاب حدود (کتاب کافرها و مرتدهایی که به جنگ برمی خیزند؛‌ آن هم در باب رجم زن شوهرداری که از زنا باردار شده) آمده است.
عمر در بخش نخست این روایت، مسأله رجمِ زن باردار را مطرح کرده و ما نیز تاکنون علّت حقیقی مطرح کردن این مسأله و بیان آیه ای را که در قرآن وجود ندارد، ندانسته ایم؛ با این حال لازم بود این روایت با یک عنوان مستقل و در بابی ویژه قرار داده شود تا حوادث مهمّی که در ضمن آن بیان شده مورد توجه بیشتری قرار گیرد. حال که در چنین بابی و با چنین نامی آمده، چگونه ممکن است محققان از آن واقعه مهم آگاه شوند؟ این روش نیز از روشهای حدیث نگاران اهل سنّت در نگارش روایاتی است که به نقل آنها علاقه ای ندارند.(33)

* چرا عمر نظریه شورا را مطرح کرد؟

در پاسخ این پرسش به برخی شرح های صحیح بخاری مراجعه می کنیم(34)؛ در صورتی که نه در کتاب خدا، نه در سنت و سیره رسول خدا، نه در سیره ابوبکر و نه حتی در سیره خود عمر تا آن زمان (سال 23 هجری در منا) هیچ اثری از نظریه شورا دیده نمی شود. همچنین می خواهیم بدانیم مدّعیان این نظریه چه کسانی هستند؟
برای یافتن پاسخ این دو پرسش، به مقدمه کتاب فتح الباری مراجعه می کنیم. ابن حجر عسقلانی در یک جلد پربرگ، مقدمه مفصّلی برای شرح خود بر کتاب صحیح بخاری نگاشته است. یکی از فصل های آن برای مشخص نمودن موارد مبهم (مواردی که واژه «فلانی» و «فلانی» آمده) است. در این فصل او تلاش کرده است تا نام افرادی را که در روایات بخاری با کلمه «فلانی» به کار رفته اند مشخص کند. ابن حجر در ذیل روایت مورد نظر - خطبه عمر - می نویسد:
در این روایت نام گوینده نیامده است (عبارت روایت چنین است: پس یکی از آنها گفت) و نامِ راوی این گفت و گو نیز نیامده است. بنابراین من در کتاب انساب الاشراف بلاذری روایتی را با اسناد قوی یافتم که هشام بن یوسف، از معمر، از زُهری با همان سندی که در صحیح بخاری آمده نقل کرده و عبارت آن چنین است:
عمر گفت: به من خبر رسیده که زبیر گفته است: «اگر عمر بمیرد با علی بیعت می کنیم». زبیر همان است که در حوادث سقیفه در منزل زهرای مرضیه علیها السلام تحصّن کرده بود و وقتی آنها به در خانه آن بانو آمدند، وی با شمشیر آخته از منزل بیرون آمد و آنان نیز او را محاصره کردند و شمشیر را از دستش گرفتند. وی از همان زمان منتظر فرصت بود؛ زیرا در آن وقت توان انجام کاری را نداشت و همواره منتظر بود که فرصت لازم فراهم آید. در روایت مورد نظر، احتمالات متعددی درباره واژه «فلانی» می توان یافت. البته آنچه را که ابن حجر پذیرفته دارای سندی قوی است؛ اما اقوال دیگری نیز وجود دارند که ما آنها را نفی نمی کنیم؛ زیرا در ماجرای منا، زبیر و علی علیه السلام تنها نبوده اند؛ بلکه آنجا جلسه ای بوده که افراد دیگری نیز از بزرگان صحابه حضور داشته اند.
در روایت ابن عباس آمده که عبدالرحمان بن عوف گفت: مردی به نزد امیرالمؤمنین (عمر) آمد و گفت: یا امیرالمؤمنین! نظر تو درباره فلانی چیست که می گوید: «اگر عمر بمیرد با فلانی بیعت می کنم؟».
با این متن موارد مبهم سه واژه شدند: مردی، فلانی و فلانی. اما اینها چه کسانی هستند؟ در مسند بزّار و در الجعدیات با سند ضعیف آمده که منظور از «فلانی» که با او بیعت می شود، طلحه بن عبیدالله است. به این ترتیب طلحه نیز از کسانی بوده که مرگ عمر و فرصت پس از او را انتظار می کشیده تا با وی بیعت شود.
گوینده و راوی آن سخن نام برده نشده اند؛ اما من با همان اسناد نقل شده در صحیح بخاری یافتم که عمر گفت: به من خبر رسیده که زبیر گفته که اگر عمر بمیرد، با علی بیعت می کنیم... و همین نظریه صحیح ترین نظریه هاست. در روایت مورد نظر آمده بود: «هنگامی که به آنها نزدیک شدیم، با دو نفر از مردان صالح آنان برخورد کردیم». این دو نفر عوین بن ساعده و معد بن عدی هستند. بخاری نام آن دو نفر را در ماجرای جنگ بدر آورده است. علاوه بر این بزّار نیز در مسند عمر آن را نقل کرده است. طبق آن نقل، گوینده ای گفت: «سعد را کشتید؛ پس گفته شد و یا شخصی گفت که سعد را کشتید» من نمی دانم گوینده این سخن کیست.(35)
اما نام آن کسی که گفت: «اگر عمر بمیرد با علی بیعت می کنیم...»، در برخی از منابع به جای زبیر، عمّار آمده است.(36)
ابن حجر عسقلانی در شرح این جمله که «نظر تو درباره فلانی چیست»می گوید: «نام این شخص را نیافتم؛ اما در روایت ابن اسحاق آمده که گوینده این جمله بیش از یک نفر بوده است».
ما به این نکته اشاره نمودیم که این سخن، گفته یک نفر نیست؛ زیرا عده ای دور هم می نشستند و این فکر در بینشان طرح می شد و به همین سبب عمر خشمگین شد.
ابن حجر عسقلانی در ادامه می گوید: «منظور از فلانی در عبارتِ با فلانی بیعت می کنم، طلحه بن عبیدالله است. حدیث او را بزّار با سند ابومعشر، از زید بن اسلم، از پدرش نقل کرده است».(37)
ابن حجر عسقلانی در هنگام شرح خطبه عمر، به روایت بلاذری - که صحیح تر و با سندی قوی نقل شده - اشاره ای نکرده است.
قسطلانی نیز در شرح این حدیث، مطلبی را که ابن حجر در مقدمه کتاب خود در شرح حدیث آورده، در ارشاد الساری نقل کرده است. قسطلانی می افزاید: ابن بطّال از مهلب نقل کرده که «کسی که آنها می خواستند با او بیعت کنند، شخصی از انصار بوده است». البته او سند و مدرکی برای این مطلب نیاورده و این مطلب اضافی در شرح قسطلانی آمده است.(38) کرمانی نیز در شرح خود بر صحیح بخاری به هیچ کدام از این مطالب اشاره ای نکرده و تنها به همین نکته اکتفا نموده و می گوید: «کلمه لو، حرفی است که باید بر فعل داخل شود؛ زیرا در این جا بر حرفی دیگر وارد شده و آمده است: ولو قد مات؟»(39)
شارح دیگر صحیح بخاری، عینی است. او در شیوه خود همیشه مطالب ابن حجر عسقلانی را تعقیب می کند؛ زیرا مذهب عسقلانی، شافعی و مذهب عینی حنفی است و بین شافعی ها و حنفی ها همواره - به ویژه در مسائل فقهی - اختلاف و درگیری شدیدی بوده است. با این حال درباره این روایت، عینی هیچ پیگیری و تعقیبی انجام نمی دهد و حتی به حدیثی که ابن حجر عسقلانی نقل کرده اشاره ای نمی کند و تنها نظر دیگران را یادآور می شود و از ابن حجر هیچ سخنی به میان نمی آورد. تنها مطلبی که عینی آورده چنین است: در عبارتِ اگر عمر بمیرد، کلمه قد، حرف زاید است؛ زیرا لو،‌ بر فعل داخل می شود و گفته شده که قد، فعلی در تقدیر دارد و معنای جمله چنین است که اگر مرگ عمر محقق شود...»(40)
تاکنون روشن شد که چرا و چگونه اندیشه شورا با تهدید به قتل بیعت کننده و بیعت شونده مطرح شده است.

* عمر و اجرای اندیشه شورا

عمر از آغاز خلافت خود، می خواست خلافت پس از او در دست عثمان باشد، نه دیگری؛ از این رو فقط برای غلبه بر دیگران و جلوگیری از اجرای تصمیمات مشروع آنها، فکر شورا را مطرح کرد و آنان را در صورتی که بخواهند با فرد مورد نظر خودشان بیعت کنند - نه با کسی که عمر می خواهد - به کشتن تهدید نمود.
به این ترتیب ناچار بود در مقام عمل، شورا را به اجرا درآورد؛ اما به گونه ای که به خواسته خودش بینجامد و دستیابی به این هدف تنها با برپایی چنین شورایی ممکن بود. از این رو، شورایی مرکب از شش نفر تشکیل داد و خود آنها را معین نمود - نه یک نفر بیشتر و نه یک نفر کمتر - و آنان را موظف کرد که فقط یک نفر را از میان خودشان به عنوان خلیفه تعیین کنند. اگر در این تصمیم گیری اکثریت به یک نفر رأی بدهند و اقلیت با آنها مخالفت کنند، گروه اقلیت گردن زده شوند؛ اما اگر سه نفر به یک فرد و سه نفر به فردی دیگر رأی بدهند، سخن پایانی و تعیین کننده از آنِ عبدالرحمان خواهد بود و او دارای این امتیاز است و هرکس با او مخالفت کند کشته شود.
عمر مدت مشورت و تصمیم گیری را سه روز تعیین نمود که اگر در این مدت کسی را تعیین نکردند، همگی کشته شوند. او صهیب رومی را ناظر بر آنها قرار داد و پنجاه نفر با شمشیر بر سر آنها می ایستند و منتظر می مانند که اگر یکی از آنها مخالفت کند، به فرمان عبدالرحمان بن عوف گردنش را بزنند!
در کتاب های تاریخی و منابعی مانند الطبقات الکبری(41)آمده است که عمر اداره شورا را در اختیار عبدالرحمان بن عوف قرار داد و لازم بود او به گونه ای کار را اداره کند که سرانجام کار همان شود که عمر بن خطاب می خواست. البته خود عبدالرحمان نیز با عمر هم عقیده بود. از سوی دیگر، عبدالرحمان می دانست که عقیده علی علیه السلام درباره ابوبکر و عمر چیست و آن حضرت با سیره و روش آن دو مخالف است. همچنین خوب می دانست که عثمان به سرعت این پیشنهاد را خواهد پذیرفت.
او با آگاهی کامل از این موضوع به شورا پا نهاد و همین برنامه را اجرا کرد و نخست به علی علیه السلام پیشنهاد کرد که خلافت را به شرط آنکه با مردم بر اساس کتاب خدا، سنت پیامبر و سیره ابوبکر و عمر عمل کند بپذیرد. حضرت علی علیه السلام همان پاسخی را داد که عبدالرحمان توقع داشت؛ یعنی نپذیرفتن عمل به سیره ابوبکر و عمر. آنگاه پیشنهاد خود را به عثمان ارائه کرد و او بی درنگ پذیرفت. عبدالرحمان این کار را دو بار تکرار کرد و همان پاسخ نخست را از هر دو نفر گرفت. امیرالمؤمنین علی علیه السلام به عبدالرحمان فرمود: تو تلاش کردی خلافت را از من بازداری.
در نتیجه عبدالرحمان با عثمان بیعت کرد و امیرالمؤمنین علیه السلام به عبدالرحمان فرمود: به خدا سوگند! تو عثمان را بر این کار نگماردی، جز آنکه او خلافت را به سوی تو سوق دهد تا به تو واگذارد.
عبدالرحمان گفت: بیعت کن وگرنه گردنت را می زنم!
حضرت نیز بدون پاسخ از آنجا بیرون آمد؛ اما آنان دورش را گرفتند و ایشان را بازگرداندند تا به بیعت وادارش کنند.(42)
آری؛ بدین ترتیب بیعت با عثمان، بنابر تصمیم و قرار قبلی انجام شد. اما آیا عثمان بر سر قرارش با عبدالرحمان باقی ماند؟
در حقیقت عثمان خلافت را برای بنی امیه می خواست تا آنان خلافت و حکومت را مانند گوی بازی برای یکدیگر بیندازند.
از این رو تمام کسانی که در منا جلسه داشتند - و در رأس آنها طلحه و زبیر - بر ضد عثمان برخاستند و این دو تن در ماجرای کشتن عثمان نقش اساسی و اصلی را داشتند؛ زیرا خودشان نیز در پی تصاحب خلافت بودند. عایشه نیز در پی این امر بود و به همین سبب در قیام بر ضد عثمان سهیم گشت.
از طرفی، عبدالرحمان، عثمان را رها کرد و هر دو در حال قهر و جدایی مردند. آن دو تا دم مرگ با یکدیگر سخن نگفتند؛ زیرا عثمان به قرار خود عمل نکرد و عبدالرحمان نیز تا توانست او را در فشار قرار داد؛ اما کاری از پیش نبرد.
ابن قتیبه دینوری در کتاب المعارف ذیل عنوان «کسانی که با یکدیگر قطع رابطه کردند و بینشان کدورت به وجود آمد»، اشاره می کند که عبدالرحمان در حالی مرد که عثمان را رها کرده بود.(43)

* نتیجه

روشن شد که فکر شورا طرحی برای حذف امیرالمؤمنین علی علیه السلام بود. از همین رو هنگامی که حضرت به خلافت رسید و مهاجران و انصار با آن حضرت بیعت نمودند، معاویه درخواست تشکیل شورا نمود. او با این درخواست می خواست علی علیه السلام را حذف کند و از همان راهی وارد شود که عمر وارد شد و به مقصود رسید؛ ولی حضرت علی علیه السلام برای او چنین نوشت: «و إنّما الشوری للمهاجرین و الانصار...»(44)؛ «شورا فقط برای مهاجران و انصار بود...». روشن است که معاویه نه از انصار بود و نه از مهاجران؛ زیرا هجرت برای کسانی بود که پیش از فتح مکه مهاجرت کرده بودند.
آری؛ معاویه از آزادشدگان رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم در جریان فتح مکه بود و پس از فتح مکه هجرت معنایی نداشت. معاویه می خواست از همین شیوه شورا برای حذف حضرت علی علیه السلام استفاده کند که البته موفق نشد.
با عنایت به پژوهش حاضر، هرکس نظریه و اندیشه شورا را مطرح می کند و به آن دامن می زند، قصد دارد که نص و تصریح الهی را حذف کند و هرکس می کوشد در آثار یا سخنان خویش از این نظریه سخن براند و دفاع کند، تنها هدفش حذف امیرالمؤمنین علیه السلام و مشروعیّت بخشیدن به حذف آن بزرگوار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. احمد بن حنبل، مناقب علی علیه السلام، 178و 179؛ محبّ طبری، الریاض النضره، 3/ 103؛ سبط ابن جوزی، تذکره الخواص 50 و 51؛ حافظ گنجی، کفایه الطالب، 314، به نقل از ابن عساکر و خطیب بغدادی.
2. ابن مغازلی، المناقب، 87 و 89.
3. این روایت را گروهی از عالمان اهل سنّت مانند: ابن مغازلی (در المناقب)، ابن ابی الحدید معتزلی (در شرح نهج البلاغه) و ابن عساکر (در تاریخ مدینه دمشق) نقل کرده اند.
4. حجر/94.
5. این روایت در سیره ابن هشام - که خلاصه ای از سیره ابن اسحاق است - نیز آمده است.
6. ابن هشام، سیره، 1/ 289.
7. انعام/ 124.
8. ص / 26.
9. قصص/ 68.
10. شعراء/ 214.
11. این آیه به حدیث «یوم الدار» ‌در «یوم انذار» اشاره دارد.
12. برای آگاهی بیشتر در این زمینه ر.ک خلافت ابوبکر در ترازوی نقد.
13. کتاب الخراج، 11.
14. ابن ابی شیبه، المصّنف، 7/ 485؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، 3/ 199 و 274، لخمی طبری، تاریخ طبری،‌2/ 617 و 621؛‌طبری، الریاض النضره، 1/ 223؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، 1/ 89.
15. باقلانی، اعجاز القرآن،‌156؛ زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، 1/ 89؛ زمخشری، اساس البلاغه، 497؛ ابن اثیر جزری، النهایه فی غریب الحدیث، 1/ 77 و 5/ 177؛ ابن منظور،‌لسان العرب، 9/ 15 و 12/ 634، ماده«ورم».
16. ابن سعد، الطبقات الکبری، 3/ 274؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه به دمشق، 44/ 251؛ متقی هندی، کنزالعمّال، 5/ 677.
17. ابن سعد، الطبقات الکبری، 3/ 199.
18. لخمی طبری، تاریخ طبری، 2/ 617.
19. بوطی، فقه السیره النبویّه، 515.
20. سعید بن عاص از بنی امیه و از خویشاوندان نزدیک عثمان بود و عثمان نیز او را در برخی کارها مسئولیت داد و کارهایی از او سر زد.
21. ابن سعد، الطبقات الکبری، 5/ 31؛ متقی هندی، کنز العمّال، 12/ 580؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 21 /119.
22. احمد بن حنبل، مسند احمد، 1/ 18؛ ذهبی شافعی، سیر اعلام النبلاء، 1/ 9؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 58/ 404؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 1/ 190.
23. ابن سعد، الطبقات الکبری، 3/ 343.
24. احمد بن حنبل، مسند احمد، 1/ 18؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، 3/ 590؛ ذهبی شافعی، سیر اعلام النبلاء، 1/ 10 و 446.
25. بخاری جعفی، صحیح بخاری، 8/ 25 و 152.
26. ابن هشام، سیره، 4/ 1071.
27. لخمی طبری، تاریخ طبری، 2/ 445.
28. احمد بن حنبل، مسند احمد، 1/ 54؛ ابن حبان، صحیح ابن حبان، 2/ 146؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 30/ 280.
29. گفتنی است که در متن عربی این روایت واژه «فَلته» یا «فُلته» آمده است. برای آگاهی بیشتر درباره معنای این واژه ر.ک: میلانی، شرح منهاج الکرامه، 2/ 370-372.
30. عمر و عبدالرحمان بن عوف هم نظر شدند که سکوت کنند و ماجرا را بروز ندهند تا همگی به مدینه بازگردند.
31. گفتنی است که این آیه را تنها عمر بن خطاب خوانده است و در حال حاضر در قرآن مجید وجود ندارد. این خود دلیلی بر تحریف و نقصان قرآن از دیدگاه اهل سنت است، مگر آنکه به گونه ای توجیه شود. شایسته است که در این زمینه به کتاب التحقیق فی نفی التحریف (اثر نگارنده) مراجعه شود.
32. بخاری جعفی، صحیح بخاری، 8/ 25، 152.
33. این روش از روشهای اهل سنّت برای مخفی نگه داشتن روایات خاص است؛ آنان با این روش تلاش می کنند مردم از این گونه احادیث اطلاعی نیابند و چنین اخباری منتشر نشود. البته هنگامی که می خواهند مطلبی پخش شود، آن را بارها و با عنوان های مختلف نقل می کنند که این شیوه را بخاری در موضوعات خاصی به کار گرفته است. ماجرای دروغین خواستگاری امیرالمؤمنین علی علیه السلام از دختر ابوجهل یکی از این موارد است که پژوهش گران می توانند با مراجعه به آن، چگونگی نقل آن را با خطبه عمر - که نقل کردیم - مقایسه کنند تا یکی دیگر از گونه های ظلم به اهل بیت علیهم السلام و تحریف و تغییر در سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم و حقایق دینی و تاریخی آشکار گردد. برای آگاهی بیشتر در این زمینه می توانید به کتاب خواستگاری ساختگی (اثر نگارنده) مراجعه کنید.
34. البته هیچ بعید نیست که عبدالرحمان بن عوف در به وجود آمدن این فکر نقش اساسی داشته باشد؛ همچنان که در چگونگی مطرح شدن آن نیز چنین نقشی را ایفا کرد که در متن روایت به خوبی دیده می شود.
35. عسقلانی، مقدمه فتح الباری،‌337.
36. ر.ک: ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 2/ 25.
37. عسقلانی، فتح الباری،‌12/ 128.
38. قسطلانی، ارشاد الساری، 14/ 279.
39. بخاری جعفی، صحیح بخاری، با شرح کرمانی، 23/ 212.
40. عمده القاری، 24/ 11.
41. ر.ک: ابن سعد، الطبقات الکبری، 3/ 61.
42. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 12/ 265، لخمی طبری، تاریخ طبری، 3/ 297؛ ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، 3/ 930.
43. المعارف، 550.
44. نهج البلاغه، نامه 6.

منابع تحقیق:
قرآن کریم
نهج البلاغه
ابن ابی الحدید معتزلی، شرح نهج البلاغه، بیروت، چاپ دوم، دار احیاء التراث العربی، 1387ش.
ابن ابی شیبه، المصنّف، بیروت، دارالفکر، 1414ق.
ابن اثیر جزری، النهایه فی غریب الحدیث، بی جا، بی تا.
ابن حجر عسقلانی، مقدمه فتح الباری، بیروت، دار احیاء التراث عربی، بی تا.
ابن سعد، الطبقات الکبری، چاپ دوم، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1418ق.
ابن مغازلی، المناقب، چاپ دوم، بیروت، دارالاضواء، 1414ق.
ابن منظور افریقی مصری، جمال الدین محمد، لسان العرب، بیروت، دارالفکر، بی تا.
ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، بیروت، دارالفکر، 1415ق.
احمد بن حنبل شیبانی، مناقب علی علیه السلام، بی جا، بی تا.
باقلانی، ابوبکر، محمد بن طیب، اعجاز القرآن، چاپ شده به همراه الاتقان فی علوم القرآن، بی جا، بی تا.
بخاری جعفی، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، دمشق، دار ابن کثیر، بی تا.
بغدادی، ابویوسف، کتاب الخراج سلفیّه، مصر، بی تا.
بوطی، محمد سعید رمضان، فقه السیره النبویه، چاپ دهم، دمشق، دارالفکر، 1411ق.
حسینی میلانی، سیدعلی، التحقیق فی نفی التحریف عن القرآن الشریف، چاپ سوم، قم، مرکز حقایق اسلامی، 1426ق.
___، خلافت ابوبکر در ترازوی نقد، چاپ اول، قم، مرکز حقایق اسلامی، 1386ش.
___، خواستگاری ساختگی، چاپ اول، قم، مرکز حقایق اسلامی، 1386ش.
حموئی جوینی خراسانی، ابراهیم بن محمد، فرائد السّمطین، چاپ اول، بیروت،‌ مؤسسه محمودی، 1398ق.
خوارزمی، المناقب، چاپ دوم، قم، مؤسسه نشر اسلامی، 1414ق.
زرندی، جمال الدین محمد بن یوسف، نظم درر السمطین، بی جا، بی تا.
زمخشری، جارالله محمود بن عمر، اساس البلاغه، بیروت، دار بیروت، 1404ق.
___، الفائق فی غریب الحدیث، بیروت،‌دارالکتب العلمیه، 1417ق.
سبط بن جوزی، تذکره الخواص، بیروت، مؤسسه اهل البیت علیهم السلام، 1401ق.
طبری، محبّ الدین،‌ الریاض النّضره، بیروت، دارالکتب العلمیه، بی تا.
عسقلانی، ابن حجر، فتح الباری، چاپ اول، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1410ق.
قسطلانی، احمد بن محمد، ارشاد الساری، بیروت، دار احیاء التراث العربی، بی تا.
گنجی شافعی، محمد بن یوسف، کفایه الطالب فی مناقب علی بن ابی طالب علیه السلام، نجف اشرف، مطبعه حیدریه، 1390ق.
لخمی طبری، سلمان بن احمد بن ایوب، تاریخ طبری، قم، کتابفروشی ارومیه، بی تا.
منبع مقاله:
فصلنامه امامت پژوهی، شماره 5



 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.