مروری بر آراء و عقاید استاد محمدرضا حکیمی درباره ادبیات

در باب چیستی ادبیات و اهمیت و خاصیت آن، اندیشمندان بسیاری سخن گفته اند و البته بیشتر آنها از زاویه دید ادیبان به موضوع نگریسته اند. گفتار حاضر از آن جهت که دغدغه های یک اندیشمند دینی درباره ادبیات است، اهمیت دارد.
يکشنبه، 26 آبان 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
مروری بر آراء و عقاید استاد محمدرضا حکیمی درباره ادبیات
مروری بر آراء و عقاید استاد محمدرضا حکیمی درباره ادبیات

 

نویسندگان:
مسلم نادعلی زاده
محمدصادق طهرانی زاده




 

درآمد

در باب چیستی ادبیات و اهمیت و خاصیت آن، اندیشمندان بسیاری سخن گفته اند و البته بیشتر آنها از زاویه دید ادیبان به موضوع نگریسته اند. گفتار حاضر از آن جهت که دغدغه های یک اندیشمند دینی درباره ادبیات است، اهمیت دارد. در این گفتار ابتدا جایگاه ادبیات در تاریخ دین بررسی و سپس به امکانات ادبیات برای تبلیغ دین پرداخته شده است. به نظر می رسد امروزه حوزه های علمیه آن چنان که باید با ادبیات فارسی مأنوس نیستند؛ این مسأله را از تألیفات و ترجمه های حوزویان می توان دریافت. به همین دلیل در پایان این مبحث، سخنی در باب ترجمه آمده است تا کمی جدی تر به این مشکل پرداخته شود. بنا داشتیم با استاد حکیمی در این زمینه ها گفت و گویی داشته باشیم؛ اما به راهنمایی یکی از شاگردان ایشان، آرای محمدرضا حکیمی را در کتاب هایش دنبال کردیم. در این نوشته، بیشتر از کتاب ادبیات و تعهد در اسلام استفاده شده است.

بلاغت، ناموس (اصل) طبیعی

آفریننده حکیم، همه کائنات را بر پایه دقیق ترین اصول پدید آورده؛ یکی از این اصول، تأثیری است که هر چیز ملایم و لطیفی در وجود انسان به جا می گذارد. یکی از این چیزها که انسان را مجذوب می کند، لفظ فصیح و کلام بلیغ است که در وجود انسان تأثیر مطلوب می گذارد؛ و بالعکس لفظ ناهنجار خستگی می آورد.

بلاغت در قرآن

خود خداوند نیز کتابش را در کاملترین وجه بلاغت و فصاحت نازل کرده است. قرآن از هر نظر معجزه است و جهات کمال آن فقط مربوط به فصاحت و بلاغتش نیست؛ اما همه این جهات در فصیح ترین شکل آورده شده است؛ پس بلاغت آن در حدّ اعلی است و این کتاب آسمانی از هر نظر بی مانند است.

بلاغت اولیای دین

بحث بلاغت در نهاد خلفای خدا نیز فطری بوده است و آنان همگی زبانی شیرین و نرم داشته اند. سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام، بعد از قرآن،‌ بلیغ ترین سخنان است. آنان عنصر جَذْبه را جزء عناصر ذاتی کلام خود قرار داده اند. امام صادق علیه السلام: «سخن ما را به صورت درست نقل کنید؛ واژه های آن را صحیح تلفظ کنید؛ زیرا ما خود فصیحیم و درست سخن می گوییم»(1). طبق همین احادیث، ناقلان حدیث حساس بودند تا کلام درست ادا شود.

ادبیات و بلاغت در سده اول و دوم اسلامی

در عرب جاهلی، فصاحت کلام اهمیت داشت و آنان شاعرانی فصیح داشتند. با ظهور اسلام، قرآن نیز با بلاغت ویژه خود روح ادبی را در جامعه نفوذ داد و آثار ادبی عرب جاهلی را کم کم محو کرد. پس از قرآن نیز سخنان پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم و ائمه علیهم السلام باعث رواج ذوق بلاغی در قشرهای مختلف جامعه شد. خطیبان اسلام نیز این سخنان را تکرار می کردند. در سده های اول و دوم اسلامی، فضای اقالیم اسلام، از ابیاتی درخشان لبریز بود.

ادبیات و بلاغت از سده سوم تا هشتم

روحیه یاد شده کم کم به همه جا سرایت کرد؛ کودکان در مکتب خانه ها و طلاب در مراحل تحصیلی خود با این سخنان بلیغ آشنا می شدند و در نتیجه، آثار اسلامی از عنصر ادبی سرشار و از بلاغت لازم برخوردار بود. طالبان علم اسلامی، تا ادبیات را خوب نمی فهمیدند، سراغ علم دیگری نمی رفتند. ادبیات آن روزگاران ترکیبی بود از: حِکَم، اقوال، اَمثال، خُطَب و... این چگونگی تا حدود قرن هشتم ادامه داشت؛ از این رو نوشته های اسلامی آن قرون از نظر ادبی بسیار پراهمیت است. اکثر عالمان اسلامی (چه مورخ، چه متکلم و...) دارای سبک و اثر ادبی بوده اند.

سده های بعد تا آغاز سده چهاردهم

توجه به ادبیات و مجهز بودن به این عنصر برای نشر افکار، از قرن هشتم رو به سستی نهاد. پس از این اتفاق، کم کم آثار ادبی رو به سقوط رفتند. این موضوع فرهنگی، روی شاعران مسلمان نیز اثر گذاشت و آنها هم کم کم رو به سقوط رفتند و آن سبو بشکست و آن پیمانه ریخت...
شاعرانی که بهترین آثار را داشتند رفتند و کسی هم به جای آنها نیامد...؛ زیرا پرورش چنین افرادی، زمینه فرهنگی می خواهد که این زمینه فرهنگی در پس عواملی کم کم به کلی از بین رفت.
در عالم تألیف هم چنین شد؛ دیگر نه فیلسوفانی چون ابن سینا داشتیم و نه سفرنامه نویسانی چون ناصرخسرو.

اهمیت بلاغت در نشر اندیشه

طبق بحث اول (ناموس طبیعی)، این ویژگی که خداوند در نهاد انسان گذاشته (گرایش به زیبایی ها) باعث می شود که انسان به سوی هر مکتبی که ادبیاتش غنی تر و قوی تر باشد جذب شود. حتی مکتب هایی هستند که بیش از هر چیز به خاطر ادبیاتشان مانده اند.
اخلاقیاتی که عالمان اسلامی همواره می گویند، وقتی توسط یک شاعر به صورت سخنی بلیغ درمی آیند، تأثیر بیشتری در نهاد انسان می گذارند.

ادبیات و بلاغت در عصر حاضر

در این عصر، همراه تحولات همه جانبه بشر، ادبیات هم تحول یافته. متفکران غربی گاه از بلاغت چنان استفاده کرده اند که یک عرصه ادبی، صورت یک مکتب فلسفی را یافته. پیروان مکاتب جدید، افکار خود را از طریق خلق آثاری چون رمان و نمایشنامه نشر می دهند. علت اصلی نفوذ این مکاتب، ادبیات آنهاست؛ نه ابتکار و عمق تفکرشان.

اهمیت تفکر ادبی

مقصود از تفکر ادبی، نحوه نگرشی است که انسانِ آگاه از ادبیات، واجد آن است. آگاه از ادبیات به این معنا نیست که بر صرف و نحو و معانی و... تسلط داشته باشد؛ بلکه به معنای اطلاع از ادبیات اسلامی و جهانی و نقد و شناخت معیارها و مکتب ها و مسائل ادبی مربوط به زمان بعد از جنگ جهانی دوم است. انسان آگاه به این مسائل، آگاه به تفکر ادبی است. چنین انسانی، کما بیش از مسائل دیگر معارف بشری (جامعه شناسی، اقتصاد و...) نیز آگاهی دارد؛ و درواقع، سعه اندیشه دارد.
علوم و تخصص ها بدون آگاهی ادبی مذکور، افرادی خشک و محدوداندیش و یک بعدی می سازد که چنین انسانی در رابطه با جامعه به مشکلاتی برمی خورد و شاید مشکل آفرینی هم بکند. اصولاً محدود اندیشی و رهبری دو امر متضاد است و دریغا که مصداق های خارجی زیادی هم دارد.
اهمیت تفکر ادبی حتی برای مردان متعهد و رهبران مذهبی امری غیرقابل انکار است. سیّد مرتضی، پیشوای بزرگ شیعه (قرن پنجم هجری) مجالس ادبی و نقد شعر داشت. بسیاری از عالمان در مورد ادبیات، کارهای عمده ای کرده اند و مقصود همه شان، تلطیف ذوق و توسعه افق دید بوده است.
همه این ها حاکی از تفکر ادبی است که از راه مطالعه و تحقیق به دست می آید. می توان آن شناخت را به منزله درخت گرفت و این شناخت را به منزله آب؛ که ثمر دادن درخت به آب است.

سده چهاردهم اسلامی

درواقع، حوزه فرهنگی اسلام، از آغاز قرن 14 به شدت نیازمند تجربه حیات ادبی شد. البته این نیاز از سده های پیش حس می شد؛ این امر جزء وظایف ضروری حوزه اسلام بود. از آغاز این قرن، در شئون گوناگون عقل بشری، رخدادهایی همه گیر پیدا شد (روابط جهانی، استعمار و... رخ نشان داد و کم کم زیاد شد).
در این میان، ادبیات هم رنگی تازه گرفت (امکان نداشت که در این هیاهو، طلایه داران فرهنگ اسلامی درباره غنی سازی ادبیات شان فکری نکنند).

در کشورهای عربی

آثار اسلامی عرب ها در 100 سال اخیر نشان دهنده این است که آنها به این مهم پی برده اند و کارهای زیادی در زمینه فرهنگ اسلامی عرضه کرده اند و آثاری مطابق با روح زمان آفریده اند. یکی از عوامل عمده ترقی ادبی، متفکران اجتماعی بزرگ اند که متأسفانه ما ایرانی ها خیلی وقت ها ارزش آنها را ندانستیم (مثلاً سیدجمال الدین، شیعه ایرانی همدانی را که تبعید کردیم و به دست دژخیم سپردیم؛ آنها از وی استقبال کردند و از اندیشه های او استفاده های فراوان کردند). در همین مدت، خیلی از ناشران عرب در ضمن چاپ متون قدیم، آنها را به تحریف کشیدند و مطالبِ به نفع شیعه را واژگون کردند و خیلی ها مانند احمد محمود صبحی، با نشر اباطیلی درباره شیعه، چه صدمه هایی که به وحدت اسلامی وارد نکردند... .
با همه این تفاسیر باز هم به این می رسیم که ادبیات اسلامی عرب در این مدت نسبت به ما پیشرفت های زیادی کرده است. امروز شعر نوی مذهبی عرب (از همه نظر) به هیچ وجه با شعر نوی ما قابل قیاس نیست. افراد باید پس از به دست آوردن مهارت های لازم دست به این کار بزنند و وقتی چنین نباشد، گویندگان، فاقد آن اهلیت ادبی لازم می شوند. اشخاص و جوانان بدون داشتن آن مبادی لازم کاری می کنند و ناشران بی اطلاعی هم این کارهای خام را نشر می دهند و به این ترتیب فرهنگ مذهب زیرپا گذاشته می شود.
البته نباید از یاد ببریم که در این 100 سال در ایران کارهایی شده که حتی در جهان عرب بی مانند است؛ اما زحمات افرادی اندک، این خلأ محسوس را پر نمی کند.

در ایران

غرض اصلی طرح این بحث، تذکاری است به حوزه های مذهبی و افرادی که دست به کارهای فرهنگی و مذهبی می زنند. درواقع، مقصود، صیانت فرهنگی مذهبی و نجات آن از ابتذال است.
با توجه مقدمات گذشته (11بحث گذشته) حوزه های علوم دینی مکلف می شوند که به مسأله ادبیات و داشتن تفکر ادبی، اهمیتی ویژه بدهند. گذشته از جنبه تکلیف موروثی، مسائل دیگر دنیای جدید، سبک ها و مکتب های ادبی نویسی پدید آورده است. جهان از نظر ادبی، غیر از جهان در قرن 19 و حتی جهان نیم سده اخیر، غیر از جهان نیم سده قبلش است؛ زیرا وسیله ارتباطی مردم، زبان و نوشته است و در هر عصری زبان همان عصر نفوذ دارد؛ پس چگونه ممکن است حوزه فرهنگی اسلام به این مسائل بی توجه باشد؟نسل امروز، باید با فرهنگ مذهبی امروزی و جدید خو بگیرد؛ نه اینکه با تألیفات قرون پیش، مورد تعلیم قرار گیرد.

تعهد در علوم و ادبیات

در اسلام، همه رشته ها در رابطه با تعهد پدید آمده است و این امر حاکی از آگاهی دینی عالمان پیشین است. فلسفه تطبیقی، علم کلام و... همه و همه در رابطه با حفظ فرهنگ اسلامی پیدا شده اند. بخش عمده ای از علم بلاغت در خدمت بحث درباره قرآن و اعجازش شکل یافته؛ عالمان آگاه همواره در رابطه با تعهد به تألیف دست می زدند؛ پس ادبیات اسلامی، ادبیاتی کاملاً متعهد و جهت دار است.

آگاهی سابق و آگاهی لاحق در تعهد

نشر فرهنگی که لازمه اش تعهد است به صورت خودرو انجام نمی گیرد. تعهد، امری است در میان دو آگاهی: آگاهی سابق و آگاهی لاحق. آگاهی سابق، انسان را متعهد می کند و آگاهی لاحق آن است که انسان برای ادای تعهد باید از آن برخوردار باشد. (آگاهی سابق مربوط به تعیین هدف است و آگاهی لاحق، چگونگی رسیدن به هدف). بدون آگاهی لاحق،‌ به آگاهی سابق نمی شود رسید یا اگر برسیم، در حد مطلوب نیست.

زیان بزرگ

وسعت اندیشه و آگاهی، امری است که درواقع با فقدان آن، هیچ کار درستی در فرهنگ دینی انجام نمی شود. بسیاری از زیان هایی که به بقا، نفوذ و انتقال دین و فرهنگ وارد می شوند از سر ناآگاهی ناآگاهان است. یکی از نتایج این ناآگاهی، ندانستن تعابیر جدید (زبان زمان) مکاتب دیگر است که زیان این مسأله اندک نیست. متفکرانی که از مکاتب گوناگون زمان اطلاع دارند، گاه ممکن است در بیان مفاهیم حق، از آن زبان و ادبیات استفاده کنند؛ چنانکه عالمان گذشته ما از منطق یونانی در اثبات حقایق دین استفاده می کردند. روحانی فاضل درس خوانده، در صورتی که از آن مکاتب آگاه نباشد، فرض می کند که گوینده، مفاهیم آن مکاتب را قصد کرده و به این ترتیب در کار توسعه نفوذ فرهنگ اسلامی رخنه می افتد.
در اینجا، قشرهای تحصیل کرده که زبان زمان را بهتر درک می کنند به این تردید گردن می نهند و اینجا آن زیان بزرگ رخ می دهد: آن متفکرانی که قصدشان آشتی نسل های پر شور عاصی با سنت های اصیل است، موفق نمی شوند و این روحانی که خواسته دین را حراست کند نیز به موفقیت نمی رسد؛ چون عنصر زمان را درست درک نکرده اند.
در اینجا گاه عوامل دیگری هم چون اختلاف مقاطع نگرش پیش می آید و کم کم لکه های ننگ بر دامن فرهنگ اسلام می افتد.
با توجه به این واقعیات، 3 مسأله در برابر حوزه فرهنگ دینی روحانیت قرار می گیرد:
1- توجه به تعلیم عمیق تر ادبیات قدیم اسلامی؛
2- توجه به وارد کردن ادبیات جدید در برنامه حوزه ها؛
3- لزوم شناخت عمیق عنصر زمان و زبان فرهنگی و فکری امروز.

ادبیات قدیم

در حوزه های علمی، ادبیات قدیم اسلام آنگونه که باید؛ تدریس نمی شود. در سده های پیش، دانشجویان روحانی در همه زمینه های ادبی آگاهی پیدا می کردند و تمرین های بیشتری در کار بود. از این رو در ادب عرب مایه ای به دست می آوردند. اما امروز کتاب های قدیم را به خاطر سبک نویسندگی قدیمی کنار گذاشته اند و از طرفی کتاب جدید دارای ارزش علمی هم کمتر جایگزین شده است. خیلی از این خشک مغزان می گویند در ادبیات معطل نشوید و به سراغ علومی چون فقه و اصول بروید؛ حال آنکه نمی دانند زبان اصولی این کلام و تفسیر، ادبیات است. اصولاً کلید فهم هر فرهنگی، ادبیات آن فرهنگ است.
حال اگر طلاب، زبان فرهنگ اسلامی را درنیابند، چگونه می توانند این مفاهیم را درک کرده و سپس عرضه کنند؟! آیا واقعاً قرآن و احادیث ائمه علیهم السلام با یک المنجد برای ما قابل هضم می شود؟ حال آنکه ما عناصر اصیل زبانی آنها (مجاز، استعاره و...) را ندانیم؛ حال آنکه این زبان، زبان مادری ما نیست.
آیا کسانی چون شیخ طوسی و علامه حلّی از روز اول پس از خواندن 4 کلمه، شیخ طوسی و علامه حلّی از آب درآمدند؟! مثلاً سیدمرتضی، خودش چند جلد کتاب شعر دارد و انجمن های ادبی و نقد شعر داشته است. در واقع مقدار عمری که در راه ادبیات صرف می شود،‌ به صورتی عجیب در دوران بعد جبران می گردد؛ زیرا سطح فکر و اندیشه را بالا می برد و فرد، معلوماتش درست پیش می رود؛ نه خشک و بی ربط.

ادبیات فارسی

عالمان ما در روزگاران پیش، زبان فارسی را هم به خوبی فرا می گرفتند و خود از استادان آن به شمار می آمدند و آثارشان از بهترین نمونه های فرهنگ اسلامی بود؛ مانند: دانشنامه علایی، کیمیای سعادت (غزالی) و...
در ایران برای هر عالم دینی دانستن زبان فارسی ضروری است. رسول تبلیغی و تعلیمی نیز باید زبان و ادبیات قومش را بداند؛‌ نه اینکه با ندانستن هایش، جاذبه فرهنگی اسلام را تباه کند. به هر حال عالمان دینی ما باید به امکانات گوناگون زبان مسلّط شوند.

ادبیات جدید

در تحصیل ادبیات قدیم باید به مطالعه متون و تمرین شخصی هم پرداخت. آموختن ادب قدیم برای دو نتیجه است: یکی اطلاع از متون و آثار کهن اسلامی و دیگر فهم ادبیات نو. بدون آگاهی از ادب کهن، ادب نو وجود نخواهد داشت. افرادی که بدون آگاهی از نظم و نثر کهن، دست به کاری نو می زنند درواقع کاری نکرده اند؛ پس با داشتن زمینه مناسب باید به آستانه دگرگونی پای نهاد.
در این سده، ادبیات با تحولی که یافته است، خود در جهت تأیید، تثبیت و تحول، گام برداشته است و این ها موجب پیدایش ادبیات نو شده است. بنابراین کسانی که می خواهند در این دوره به کار فرهنگی دست بزنند باید به ادب جدید نیز وقوف داشته باشند. منظور از کار فرهنگی، هر نوع علمی است که به گونه ای با فکر، معارف و عقاید اسلامی سروکار داشته باشد (تألیف، ترجمه، نمایش نامه، پژوهش مذهبی و...).
به طبع، طلاب در آتیه زندگی به برخی از کارهای نامبرده مشغول خواهند شد؛ از این رو باید علاوه بر اطلاعاتی از ادب عربی و فارسی، به ادبیات نوین هم آشنایی داشته باشند تا با زمان همگام باشند. این ادب نوین دارای سه شعبه است: «ادب جدید عرب»، «ادب جدید فارسی» و «ادب جدید جهان خارج از اسلام».
باید از جریان های 150سال اخیر کشورهای اسلامی آگاهی یافت. شناخت بسیاری از معیارهای ادب جدید عرب و فارسی، به شناخت ادبیات جهان در این قرن و قرن پیش بستگی دارد. در همین شناخت است که رابطه حرکات اجتماعی و فلسفی با ادبیات روشن می شود. پس می بینیم که بسیار مهم است که ادبیات جدید وارد دروس حوزه شود.

شعر، عامل مغفول

هر فرهنگی که زبان شعر را به کار نگیرد، در حق خود کوتاهی کرده است؛‌ زیرا شعر با روح بشر سروکار دارد و انسان با شعر در سخن خود پنهان می گردد و فکر و اندیشه را منتقل می کند. طبع شعر یک لطافت الهی است؛‌ اما آنچه اسلام ممنوع کرده، انحراف در کاربرد این ودیعه است. شعر موضع دارِ راستین، در کلام پیامبر و پیشوایان دین علیهم السلام نیز اهمیت داده شده است. علامه امینی رحمه الله می گوید:
به برکت قرآن و سنت، گروهی شاعر در میان صحابه پیامبر پیدا شدند که در همه جا با پیامبر همراهی می کردند و با شمشیر شعر و تیر سخن از مبادی اسلام دفاع می کردند و در میدان جنگ هم همراهی می کردند؛ مانند عباس بن عبدالمطلب، کعب بن مالک، نابغه جعدی و...
روح شاعری این ها، دل و جان افراد را تسخیر می کرد. کم کم زنان شاعره ای هم پیدا شدند که از مبادی اسلام دفاع کنند؛ از جمله: خدیجه همسر پیامبر، خنساء شاعره معروف، عاتکه دختر عبدالمطلب و.. .
به این ترتیب، شاعران اطراف پیامبر به 33 تن می رسند. هرکدام از امامان نیز گروهی شاعر زبده داشته اند. عالمان بزرگی چون شیخ کلینی رحمه الله و شیخ صدوق رحمه الله نیز درباره شعر کارهای بزرگی کرده اند. کتاب های بزرگی چون مناقب ابن شهرآشوب، سراسر آکنده از شعر مذهبی است.
با این همه، چرا در حوزه ها این مسأله این قدر مورد غفلت است؟ باید درس شعر و شعرشناسی را مانند علمای سلف، در حوزه ها وارد کنیم تا هرکسی هر مهملی را به نام شعر نشر ندهد و کسانی هم که استعداد کافی دارند، به استادان فن رجوع کرده و در این کار پیشرفت کنند. در همه کارها - چه شعر و چه نویسندگی - کاری که از پیش خود انجام شود ارجی ندارد؛ همه باید با استاد فن جلو بروند. در شرح حال عالم بزرگ، علامه شیخ محمدجواد بلاغی نوشته اند که مدت ها به بغداد آمد تا ادب عرب را بیاموخت؛ این در حالی است که او خودش عرب بود. او می دانست که برای یک عالم اسلامی، دانستن ادبیات ضروری است.

بحرالعلوم و اُزری

اکنون که سخن از اهمیت شعر در فرهنگ دینی شد، این مطلب را به نقل از شیخ عباس قمی در کتاب فوائد الرضویه در ذکر احوال «شیخ کاظم اُزری بغدادی» می آوریم که:
«سیّد بحرالعلوم او را بر عالمان جلیل، هنگامی که وارد می شد مقدم می داشت»
می بینیم که عالمی چون بحرالعلوم،‌ شاعر را بر عالم ترجیح می داده؛ عالمانی که مدرّس حوزه بوده اند و سرگرم فقه و اصول در نجف؛ اما غافل از آنچه در بغداد و دیگر نقاط حساس رخ می داده؛ اما شیخ کاظم اُزری، فریاد عقاید خود را در حساس ترین مراکز بغداد سرمی داده است. طبیعی است که فردی چون علامه بحرالعلوم، چنین شاعری را بر چنان عالمانی مقدّم بدارد. البته از عبارت مرحوم محدث قمی چنین برداشت می شود که بحرالعلوم، ازری را بر مطلق عالمان مقدم می داشته است؛ این است روش عالم شیعه آگاه متعهد.
ائمه اطهار علیهم السلام و علمای راستین، شاعر متعهد را با عنوان شاعر متعهد می دانسته اند؛ نه با عنوانی دیگر؛ چون تأثیر موضعی شاعران چنان اهمیت داشته که این گونه با آنها رفتار می شده است. وسعت مکتب اسلامی باید موجب شود که معلّمان این مکاتب، همواره جهانی فکر کنند. بسته اندیشی در عالم دینی، گاه چنین به ذهن می رساند که حتی خود دین اسلام هم برای آن عالم ناشناخته است!
یک صدم روشن اندیشی بزرگان گذشته، در این روزگار به چشم نمی خورد؛ با اینکه اسماً امروزه روزگار روشن اندیشی است. طلاب جوان باید بدانند که همه علوم در مکاسب و دقایق کفایه و صفحات اسفار خلاصه نمی شود... .

ادبیات کودکان

یکی دیگر از مسائلی که به شدت مورد غفلت است، ادبیات کودکان و جوانان است. مدتی برای کودکان کارهایی صورت می گرفت؛ اما باز هم آن، مطالب، تبحّر شایسته را ندارد. باید گروهی به فنون نویسندگی کودک مجهز شوند و سپس دست به نوشتن بزنند. حتی در زمینه صفحه آرایی و طراحی نیز باید توجه خاص تری مبذول شود.

فن ترجمه

واقع این است که امروزه شمار زیادی از متون مذهبی از زبان های دیگر به زبان فارسی ترجمه می شود. این کار، گاه به صورت حرفه و وسیله کسب مال درآمده و اصول آن رعایت نمی شود. خیلی از متن های مذهبی که نثر محکمی دارند، در ترجمه به ابتذال کشیده می شوند؛ زیرا مترجمان از حدود امر آگاه نیستند. این روش باعث انزوای فرهنگ دینی است و این سهل گیری خیانت به اسلام و فرهنگ اسلامی خواهد بود.

تعریف ترجمه

فاضل متبحّر، مجد العلای بوستان خراسانی در کتاب خود - طریقه ترجمه - یادآوری می کند که مترجم باید بعد از اطلاع کامل از علم بلاغت به کار ترجمه بپردازد.
در تعریف ترجمه گفته اند: نقل معنی و تحویل کلمه ها و جملات از زبانی به زبان دیگر؛ به طوری که اگر کلام ترجمه شده به زبان اصلی برگردد، همان معانی و به تقریب همان الفاظ به دست می آید (این قید، خیلی مهم است).
ترجمه باید در حدّ متن اصلی باشد و فرد مترجم باید به نویسنده بسیار نزدیک باشد. فردی که به زبان خودش نمی تواند نویسندگی کند، چطور می خواهد زبانی دیگر را ترجمه کند؟!

شرایط مترجم

گاه، کار مترجم از کار نویسنده سخت تر می شود. از جمله شرایط لازم برای مترجم که در کتاب طریقه ترجمه آمده است: «تسلط»، «ذوق» و «سلیقه».
تسلط: مترجم باید قواعد صرف و نحوی، استعارات، اصطلاحات و همه چیز هر دو زبان را بداند همچنین به موضوع مورد توجه نیز باید تسلط کافی داشته باشد.
ذوق: ‌مترجم باید ذوق داشته باشد تا مطالب «ممتنع الترجمه» را «ممکن الترجمه» کند.
سلیقه: مترجم باید الفاظ را با سلیقه انتخاب کند و در تطبیق مفاهیم، دقت لازم را به جا آورد. فی المثل اگر مترجمی،‌ بدون سلیقه، همه کلمات عربی را دانه دانه به فارسی تبدیل کند، ترجمه مکروه خواهد شد.

زیان ترجمه های بد

بسیاری از ترجمه های متون مذهبی در سال های اخیر به صورت تحت اللفظی صورت می گیرد و این باعث می شود که ترجمه مقبولی به دست نیاید. البته خیلی از متون هم هستند که به این شدت در انحطاط نمی افتند؛ اما ضعف آنها بر اهل فن آشکار است و کم کم از فصاحت دور می شوند و اثری که در نفس آدمی باید بگذراند را نمی گذارند؛ حال آنکه شاید اصل خود آن متن، برای کسانی که با آن زبان کاملاً آشنایند، دارای نیرومندترین نفوذ باشد.

آگاهی های لازم

مترجم به جز صرف و نحو دو زبان، باید بر اصطلاحات، استعارات و... هر دو زبان نیز آگاه باشد؛ که این امر به صورتی عجیب مورد غفلت قرار گرفته. با رجوع به یک المنجد نمی شود ترجمه خوبی به دست آورد؛ بلکه باید با دستور، مجاز و... هر دو زبان نیز آشنا بود.

استفاده از لغت نامه ها

در «ترجمه های استادانه»، اساس علمی بر آن است که از فرهنگ ها و معاجمی استفاده شود که همزمان با متن یا نزدیک به آن نوشته شده است؛‌ زیرا زبان مانند درختان کهنسال است که پیوسته از آن برگ می ریزد و باز بر آن برگ می روید.
مسأله دیگر، معنای واژه در جمله و در رابطه با حروف و ادات است که در کتب لغت باید مورد توجه قرار گیرد. این یکی از مهم ترین مسائل در رابطه با فهم زبان و ترجمه آن است. مثلاً توجه به حروف تعدیه و نوع استعمال آنها در زبان عربی یکی از مهم ترین رموز بلاغت است که مثلاً نویسنده یا مترجم عربی تفاوت بین «ضَرَبَهُ» و «ضَرَبَهُ» را بفهمد. رعایت چنین نکاتی است که مقامات بدیع الزمان همدانی را بر مقامات حریری ارجحیت می دهد.
نکته دیگر که به آن اشاره کرده بودیم، همین توجه به استعارات و مجازات زبان است؛ زیرا «اکثرالکلامُ‌ البلغاء، المجازُ و الکنایهُ و الاستعاره» و مردم غیرعادی، کمتر تعبیرات عادی مصرف می کنند.
پس مترجم باید بداند که جملات و تعبیرات استعاری را باید «ترجمه تعبیری» کرد؛ نه «ترجمه واژه ای». در مورد ترجمه از عربی به فارسی، باید علاوه بر دانستن علوم عرب، بر تمامی دانش های ادب فارسی، وقوف کامل داشته باشد و کار خود را بر استادان فن عرضه کند و اگر مورد پسند آنها بود ادامه بدهد تا درواقع بتواند خدمت کند؛ نه خیانت.

انواع ترجمه

فن ترجمه، شعبه های گوناگونی دارد و هر شعبه اصول خاص خود را دارد. پاره ای از این فنون عبارتند از: فن ترجمه متون کهن، فن ترجمه تلخیصی، فن ترجمه تفصیلی، فن ترجمه شعر به نثر یا نثر به شعر و.. در هرکدام از این ترجمه ها، اگر اصول رعایت نشود، کار موفقی به دست نمی آید؛ اکنون در بیشتر ترجمه های مذهبی، اصول رعایت نمی شوند. مثلاً سید رضی نهج البلاغه را با زبانی شیوا گردآوری کرده که این سخنان نه تنها بلیغ است، بلکه بلاغت را به دیگران هم می آموزد. حال وقتی به ترجمه فارسی این کتاب مراجعه می کنیم، می بینیم که همه خطبه ها (توحیدی، جهادی، سیاسی و...) با همان سبکی نوشته شده که کلمات قصار نوشته شده است؛ حالا چه عرض کنیم از دیگر مسائل...! آن همه رعایتی که خود امام مبذول داشته اند، انگار برای مترجمان اصلاً مطرح نبوده است.
در بسیاری از متون مذهبی دیگر نیز این مصیبت رخ داده است. ترجمه متون مذهبی به شرط صحت کار،‌ خدمتی بزرگ است و البته به کار دشوار، اجر بیشتر می دهند.
ساختن یک بنای فرهنگی و ذهنی که قرن ها در دست مردمان می ماند، کمتر از ساخت یک بنای خارجی نیست. ساختن بناهای فکری عظیم، همچون اصول کافی و تحف العقول، گاه از ساخت یک مسجد با اهمیت تر است.

اقسام ترجمه

مؤلف کتاب طریقه ترجمه، ترجمه را به سه بخش تقسیم کرده است: «عالی»، «مرذول» و «مقبول». هریک از چهار قسم ترجمه (نثر به نثر، شعر به شعر، نثر به شعر، شعر به نثر) را نیز در زیر این سه نوع آورده است؛ مثلاً: ترجمه عالی شعر به شعر؛ ترجمه مرذول شعر به شعر؛ ترجمه مقبول شعر به شعر.
مراجعه به این کتاب برای مترجم بسیار سودمند است و با دقت در این کتاب و سپس تمرین، می تواند کار را به حدّ پخته برساند.

حکم شرعی ترجمه

امام صادق علیه السلام می فرمایند: «سخن ما را با اعراب درست نقل کنید؛ زیرا ما خود فصیح سخن می گوییم»(2).
می دانیم که معنا مقدم بر لفظ است؛ بنابراین تأکید امام علیه السلام بر قواعد اعرابی برای رعایت زیبایی کلمات و بعد هم حفظ مراد و مقصود است.
این موضوع را به خاطر اهمیت فراوان آن، عالمان دین به جد مورد بحث قرار داده اند. علامه مجلسی رحمه الله ذیل حدیث دیگری (هرگاه معنای سخن امام را دانستی، آن را به هر سبکی به روشنی بازگو) (3)، می گوید: این خبر از اخباری است که نقل به معنا کردن را جایز دانسته است. بعد خود علامه می فرمایند: «اگر کسی حدیث را خواند، ولی بر اصول بلاغی آن آگاه نشد، نقل به معنا برای چنین کسی جایز نیست؛ بلکه باید خود الفاظ حدیث را عیناً نقل کند.»
البته باز هم نظر علما درباره صورت اول فرق می کند و آن این است که برخی گفته اند اگر کسی بر اصول بلاغی هم آگاه شد، باز هم نقل به معنا نکند؛ بلکه خود الفاظ حدیث را عیناً بگوید. برخی دیگر گفته اند که نقل به معنا در غیر «حدیث نبوی» جایز است و برای آن دلایل گوناگونی آورده اند؛ مثلاً اینکه پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فصیح ترین زبان را در میان عرب داشته، پس نباید سخن او را تغییر داد. یا اینکه هر ترکیبی از نظر فصل و وصل، تقدیم و تأخیر اجزای جمله و دیگر چیزها معنای خاصی پیدا می کند و...
پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم فرموده اند:
«خداوند آنکس را که سخن مرا شنید و از بر کرد و خوب آموخت و به درستی بازگو کرد،‌ شکفته روی دارد؛ چون بسیارند کسانی که دانشی نقل می کنند درحالی که خودشان دانشمند نیستند و بسیارند کسانی که دانشی را نقل می کنند تا به دست دانشمندتر از خودشان می افتد»(4).
این سخن پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم، دلیل بر این است که نقل به معنا در سخن ایشان جایز نیست؛ چون کسی که دانش کافی ندارد، حدیث را در حدّ ذهن خود می فهمد و بعد با معلومات اندک خود آن را تعبیر می کند و در این صورت، آیندگان را از نقل حدیث درست محروم می کند و این یک نوع خیانت است. علامه مجلسی رحمه الله سپس می گوید: «بیشتر عالمان ما نقل به معنا را مطلقاً جایز دانسته اند؛ اما فقط برای کسی که شروط یک ناقل را داشته باشد و خواص واژه ها را بداند و مفاهیم را دریابد تا خللی به گفتار گوینده اصلی وارد نشود». سپس می گوید: «با این همه، شکی نیست که نقل کلام معصوم با خود الفاظ اصل در هر حال، اولی است.»
یکی از مهم ترین مصادیق نقل به معنا، ترجمه است که معنی را می گیرند و به الفاظی دیگر نقل می کنند. این کار اگر در زبان اصل صورت گیرد، آن را نقل به معنا می گویند و اگر در زبان غیر باشد، آن را ترجمه می گویند (و ترجمه فقط و فقط برای کسی جایز است که شرایط مذکور - اطلاع بر همه اصول بلاغی هر دو زبان - را داشته باشد). در این روزگار که کسی نیست که جلوی کسی را بگیرد، ناشران و کاسبان انتشاراتی که این ها را ترجمه می کنند، خود دانند و خیانت خود به یقین روح صاحبان سخن اصلی، از این کار این ها در رنج است.

پی‌نوشت‌ها:

1. کلینی، کافی، 1/ 52؛ مجلسی، بحارالانوار، 2/ 150.
2. کلینی، همان، 1/ 52؛ مجلسی، همان، 2/ 150.
3. مجلسی، همان، 2/ 163-164.
4. کافی، همان، 1/ 403.

منبع مقاله:
فصلنامه امامت پژوهی، شماره5.



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.