فرایند آگاهی شیعیان از علم غیب امامان

این که محیط اجتماعی، حقایق معارف دینی را به تدریج درک می کند، امری روشن است؛ به تعبیر دیگر تلقی جامعه از دین، امری تاریخی است. این روند را در موضوعات مختلف می توان پی گیری کرد. نوشته ی حاضر نشان می دهد که
شنبه، 2 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فرایند آگاهی شیعیان از علم غیب امامان
فرایند آگاهی شیعیان از علم غیب امامان

 

نویسنده: سید عبدالحمید ابطحی




 

این که محیط اجتماعی، حقایق معارف دینی را به تدریج درک می کند، امری روشن است؛ به تعبیر دیگر تلقی جامعه از دین، امری تاریخی است. این روند را در موضوعات مختلف می توان پی گیری کرد. نوشته ی حاضر نشان می دهد که اطلاع از غیب در جامعه ی جاهلی، به ملائک یا جن منحصر بوده است؛ از این رو نبی اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در آغاز دعوت با این پرسش مواجه می شدند که چرا مَلَک نیستند و یا متهم به جادوگری و کهانت می شدند؛ تا این که در اثر کثرت آیات و معجزات، نبوت ایشان پذیرفته شد و در نتیجه، آگاهی از غیب- در نظر جامعه- به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) منحصر شد. این زمینه ی تاریخی موجب شد امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز در اخبارات غیبی خود، به ویژه در ایام خلافتشان با اتهام های دعوی نبوت، علم غیب و کهانت مواجه شوند. این مشکل، در طول دوران امامت برقرار بود؛ اما در میان شیعه، تحقق بسیاری از پیش بینی های امیرالمؤمنین (علیه السلام) زمینه را آماده کرد تا شیعیان با مقوله ی امکان آگاهی از غیب- بدون کهانت و نبوت- آشنا شوند. ائمه (علیه السلام) این موضوع را به تدریج به شیعیان آموزش دادند. (1)
پذیرش ارتباط ائمه (علیه السلام) با ملائکه و بهره مندی ایشان از اخبارات و علوم غیبی، موضوعی است که در روند تاریخی خود، با مشکلات و موانع مختلفی مواجه بوده است. به نظر می رسد ریشه ی این مشکلات در فرهنگ دوران جاهلی باشد؛ چنانکه پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز با این مشکل مواجه بودند. از برخی آیات قرآن برمی آید که ذهنیت مشرکان و امم جاهلی این بوده است که لازمه ی اتصال به غیب، وجود ملک یا موجودی فرابشری است و اساساً بشر به تنهایی نمی تواند به ملکوت اتصال یابد. آیات فراوانی دلالت می کنند که مخالفان انبیاء شباهت ایشان را با سایر انسان ها، دلیلی بر انکار نبوت می دانستند و اعتقاد داشتند که خداوند، بشری معمولی را برای نبوت و اتصال به غیب برنمی گزیند. (2)
در مقابل این گونه استدلال ها، انبیا دائماً تأکید می کردند که ایشان نیز مانند سایرین، بشر هستند(3) و بشر بودن، مانع رسالت و نبوت نیست. همچنین انبیا- به گفته ی قرآن- در برابر انکار این گروه می گفتند: لازمه ی رسالت این نیست که رسول، ملک باشد و در ظاهر مثل دیگران نباشد و هیچ ضرورتی ندارد خدا بر مردم ملکی نازل کند تا ایمان آورند. آیات متعددی در قرآن بر این نکته تأکید دارند که غالب این آیات در سوره های مکی آمده اند و این نشان دهنده ی این است که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) بیشتر در دوره ی حضورشان در مکه، با این گونه اتهامات روبه رو بوده اند. (4)
در فرهنگ جاهلی، اندیشه ی عدم امکان اتصال بشر به غیب تا حدی نفوذ کرده بود که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) را -به آسانی- متهم به سحر و ارتباط با جنّیان می کردند و این حربه تا حدی نیز کارآیی داشت. آیات مختلفی دال بر وجود این جریان در مکه هست. در دوران حضور پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در مدینه هم مواردی از انکار و اعجاب نسبت به اخبارات غیبی حضرت- در میان اطرافیان(5) و اصحاب(6) نبوی- وجود داشت که از رسوبات تفکر جاهلی در اندیشه برخی مسلمانان حکایت می کرد. در نتیجه، پذیرش اتصال پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به غیب با مشکلات فراوانی مواجه بوده و به تدریج مورد قبول قرار گرفته است؛ در عین حال و تا اواخر حیات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) باز هم در مواردی حضرت را مورد تردید یا حتی انکار قرار می دادند.(7) اگرچه بسیاری از این تردیدها ناشی از بی ایمانی است اما ابراز علنی آنها در میان جمع و یا در محضر رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) نشان دهنده ی مساعد بودن زمینه های فکری و فرهنگی این انکارها و اعجاب هاست.
این زمینه ی فکری و اجتماعی، موجب شد که پس از رحلت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پذیرش موضوع اتصال امام به وحی و اطلاع وی از غیب با مشکلاتی جدی روبه رو باشد. بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل ختم نبوت، تلقی عمومی این بود که ارتباط با وحی به صورت کلی قطع شده است. به تعبیر دیگر، فهم شایع از ارتباط با غیب یا اتصال با ملائکه این بود که این امر از اختصاصات نبی است و بعد از ایشان کسی از این امور بهره ای ندارد. در جای خود روشن شده که در مراحل اولیه بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) تلقی جامعه از جانشینی و وصایت، بیشتر در عرصه ی سیاسی، تفسیر و فهم می شد و به شئون علمی خلیفه و وصی، چندان توجه نمی شد. البته منظور این نیست که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) یا آیات قرآن به این مهم اشاره نکرده بودند؛ بلکه توجه جامعه به این ابعاد از شخصیت خلیفه ی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) جلب نشده بود.
به بیان دیگر، توجه مردم به ابعاد مختلف واقعیت و ظرایف حقیقت، امری تدریجی و تاریخی بوده و هست. این تحول یا تکامل معرفتی در مورد معرفت به خدا و رسول هم جاری بوده است. انتقال مردم از شرک به توحید، امری تدریجی بوده و بسیاری از رسوبات فکری شرک و جاهلیت، در طول زمان و تدریجاً زدوده شده است. درک و شناخت کمالات نبوی هم در همین سیاق قابل تبیین است؛ مردم تدریجاً کمالات آن حضرت را می شناختند و اساساً بسیاری از زوایای شخصیت و مقامات آن بزرگوار برای بسیاری از مردم ناشناخته ماند.
در چنین فضایی، مردم نه از جهالت خلفای ساختگی دچار تعجب می شدند(8) و نه حتی برای خلیفه ی حق، بهره ی خاصی از علم را قائل بودند. فردی به ابن عباس مراجعه می کند و به دلیل این که وی را از علی (علیه السلام) عالم تر می داند، از وی در مورد جنگ های حضرت با مسلمین پرس و جو می کند. (9) همچنین گفته شده که پیرمردی از اهل کوفه، در مورد جنگ های حضرت با امام سجاد (علیه السلام) مجادله می کند. (10) نظیر این وقایع برای امام باقر (علیه السلام) نیز واقع شده است.(11) بر این اساس، تربیت فکری و هدایت جامعه به سوی درک مقامات و علوم اهل بیت (علیه السلام) کاری دشوار و تدریجی بوده است. به نظر می رسد در این شرایط اجتماعی، یکی از راه هایی که ائمه (علیه السلام) برای روشن گری شیعیان و آشنایی آنان با مقامات علمی خود برگزیده اند، تذکر به مقوله ی «تحدیث» باشد.

کثرت اخبارات غیبی امیرالمؤمنین (علیه السلام)

در برابر شرایط عمومی جامعه، کانون توجه جریان تشیع- که به تدریج رشد می کرد- حقانیت و خلافت امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود. از این رو، آمادگی متفاوتی برای قبول مقامات علمی آن حضرت و- به تبع او- اوصیائش در شیعه وجود داشت. البته در عین حال معرفت به این امر هم به تدریج در میان شیعیان رشد می کرد.
مهم ترین زمینه سازی در مورد علم امیرالمؤمنین (علیه السلام) را خود رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) انجام داده بودند. روایات متعددی در این باره از ایشان نقل شده بود و طبیعی بود که برخی از آنها به گوش شیعیان هم رسیده باشد؛ ولی مسأله این است که عمق موضوع برای ایشان به تدریج آشکار می شد؛ به ویژه اطلاع حضرت از غیب چندان مورد قبول نبود. آن گونه که از اخبار برمی آید امیرالمؤمنین (علیه السلام) در دوران حکومت خود، در موارد عدیده ای، از وقایع پس از خود و اتفاقات آینده اطلاع می دادند و این گونه اخبار و اطلاعات غیبی را در محافل عمومی و در انظار عموم مطرح می فرمودند.(12) شواهد زیادی در این باب نقل شده است؛ نظیر فرمایش حضرت که «سلونی قبل أن تفقدونی»(13) در موارد مختلفی مطرح شده است. موارد فراوانی از اخبارات غیبی حضرت نیز در منابع نقل شده است. کتاب شریف احقاق الحق در جلد هشتم نمونه هایی را گزارش کرده است. (14) این اخبار بر دو قسم است: الف) خبرهایی که تحقق و صدق آنها در زمان حیات حضرت یا با فاصله ی کمی مشاهده شده اند؛ ب) خبرهایی که تحقق آنها بعد از شهادت و تا دوران صادقین (علیها السلام) مشاهده شده اند.

دسته ی اول:

اخباره (علیه السلام) بأنّه یأتی من الکوفة اثنا عشر ألف رجل و رجل، فأحصوه فما زادوا و لانقصوا؛
اخباره (علیه السلام) یوم النهروان بأنّه لا ینجو من الخوارج عشرة و لایتقل من جیشه عشرة؛
اخباره (علیه السلام) بعدد جیش یأتی مع ابنه الحسن من غیر زیادة و نقیصة؛
اخباره (علیه السلام) عن امرأة بأنّها لاتحیض کما تحیض النساء فقالت: ان علیا اطلع منی ما لم یطلع علیه لا أمی و لا أبی؛
اخباره (علیه السلام) فی واقعة زوج و زوجة یتشاجران فی لیلة العرس بأن الزوجة ام الزوج؛
اخباره (علیه السلام) عن عدة جماعة الیهود قدموا بعد وفاة النبی (صلی الله علیه و آله و سلم)؛
اخباره (علیه السلام) برؤیا الخولة الحنفیة؛
اخباره (علیه السلام) عن غلام مجاشع حین یدعو أصحاب الجمل الی کتاب الله بانّه تقطع یده الیمنی ثم الیسری ثم یضرب بالسیف حتی یقتل؛
اخباره (علیه السلام) عن محل قتل الخوارج؛

دسته ی دوم:

اخباره (علیه السلام) عن شهادة نفسه؛
اخباره (علیه السلام) عن أن لحیته یختضب من رأسه؛
اخباره (علیه السلام) عن ابن ملجم أنّه قاتله حین أراد أن یبایعه؛
اخباره (علیه السلام) عن ابن ملجم بأنّه قاتله و انه لم یعترض له قبل قتله؛
اخباره (علیه السلام) عن زبیر بأنّه لیس بقاتله و أن قاتله رجل خامل الذکر؛
اخباره (علیه السلام) بأنّه یقتل بالکوفة؛
اخباره (علیه السلام) بأنّه لم یبق من عمره إلا لیال قلائل؛
اخباره (علیه السلام) فی رمضان استشهد فیه بأنّه یقتل فی العشر الآخر؛
اخباره (علیه السلام) بلیلة قتله؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة الحسین بکربلاء؛
اخباره (علیه السلام) عن استغاثة أهل بیت رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) بأهل الکوفة و أنّهم لا یغاثون؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة سبعة من خیار شیعتهم منهم حجر بن الأزد؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة کمیل بید الحجاج؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة مزرع و صلبه بین شرافتین من شرف المسجد؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة رشید الهجری و انّه یقطع لسانه و یصلب؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة جویریة و انّه یقطع یده و رجله و یصلب تحت جذع کافر؛
اخباره (علیه السلام) بشهادة میثم و انّه یصلب علی نخلة باب دار عمرو بن حریث مع تسعة و ما یصیبه من البلایا؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة عمرو بن الحمق؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة زید؛
اخباره (علیه السلام) عن شهادة قنبر؛
اخباره (علیه السلام) عن ملک معاویة؛
اخباره (علیه السلام) عن ملک بنی أمیة و هو علی أنحاء؛
اخباره (علیه السلام) عن دعاة الدولة العباسیة من أهل خراسان؛
اخباره (علیه السلام) عن ملک بنی عباس؛
اخباره (علیه السلام) عن فتن بنی مروان؛
اخباره (علیه السلام) عن خالد بن عرفطة قائد مقدمة جیش ابن زیاد فی الطف و حبیب صاحب لوائه؛
اخباره (علیه السلام) عن الملوک الذین ظهروا من ولده بطبرستان؛
اخباره (علیه السلام) عن غرق البصرة و انّه یستوعبها الماء و لا یبقی منها إلا مقدار سفینة؛
اخباره (علیه السلام) عن هدم الکعبة؛
اخباره (علیه السلام) عن الحجاج بن یوسف؛
اخباره (علیه السلام) للحجر المرادی بأنّه یؤمر بلعنه؛
این اخبارات با عکس العمل های مختلفی مواجه می شدند. نکته قابل توجه این است که هر دو گروه از اخبارات ایشان، در جلب توجه افراد به علم ویژه و آگاهی غیبی حضرت نقش داشته و زمینه را برای طرح بحث تحدیث فراهم نموده اند. روشن است که وقوع خارجی این اخبارات در زمان خود حضرت، روی برخی افراد تأثیر زیادی گذاشت و به همین دلیل، یکی از عکس العمل ها غلو در مورد امیرالمؤمنین (علیه السلام) بود که البته توسط خود حضرت مهار شد. به نظر می رسد ظهور نسبت الوهیت و نبوت به آن حضرت ریشه در این نوع تفسیر جاهلانه از این واقعیت عجیب داشت؛(15) در زمان حضرت در موارد زیادی این اخبارات با انکار، اتهام کهانت و ادعای نبوت مواجه می شدند.

اتهام امیرالمؤمنین (علیه السلام) به کهانت و دعوی نبوت

کهانت خبر دادن از غیب به وسیله ی ارتباط با اسباب سماوی (مانند جن) بوده است. (16) پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) از همان ابتدای دعوت خود با این اتهام مواجه بودند. ابن شهر آشوب در المناقب می گوید: «پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به دلیل خبر دادن از غایبات، متهم به کهانت شدند».(17) امیرالمؤمنین (علیه السلام) در قبال درخواست برخی اصحاب که طالب رؤیت عجایب از حضرت بودند، فرمودند: «در بهترین وضعیت اتهام به سحر و کهانت را مطرح خواهید کرد (یعنی ظرفیت آن را ندارید)».(18) چنانچه امام باقر (علیه السلام) فرمودند: در جایی که مخاطب عاقل نباشد، شخصیتی مثل پیامبر هم در عین کثرت آیات متهم به کهانت می شوند. روشن است که در این زمینه، کار برای اوصیا هم با مشکلات زیادی روبه رو بوده است.(19)
البته عموم ائمه (علیهم السلام) در طول دوران امامت، همواره هم از ناحیه ی دشمنان و هم از ناحیه ی دوستان جاهل، در معرض این اتهام بودند. مثلاً معاویه به جبیر خابور که مسئول بیت المالِ او بود و قصد رفتن به کوفه را داشت، می گفت: فردی در کوفه است به نام علی بن ابی طالب که مردی ساحر و کاهن است؛ زیرا نگران بود که جبیر، جذب علم و اطلاع حضرت از غیب شود.(20) در موردی دیگر، وقتی یکی از نفوذهای منصور دوانقی برخی مشاهدات خود را از خبرهای غیبی امام صادق (علیه السلام) گزارش می داد حضرت را به کذب و سحر و کهانت متهم کرد.(21) همچنین یکی از اهالی سامرا که همسایه امام هادی (علیه السلام) بود، در مورد ایشان نقل می کند که ایشان ساحر یا کاهن است، زیرا مرگ یکی از درباریان را هنگام عبورش از کوچه پیش بینی کرده بود. این فرد که حضرت را نمی شناخت، بنا داشت اگر سخن همسایه اش که از اهالی مدینه بوده، درست درنیاید، وی را بکشد. (22)
از سویی دیگر گاه حضرت در حضور جمع، مطالبی را در مورد آینده مطرح می کردند و کسانی که نسبت به حضرت بی عقیده بودند ایشان را به خرافات، توهم و ادعای علم غیب متهم می کردند. (23) در جنگ نهروان برخی شاهدان به امیرالمؤمنین (علیه السلام) خبر دادند که خوارج از پل نهر عبور کرده اند و حضرت در میان جمع فرمودند: به خدا قسم عبور نکرده اند و عبور نخواهند کرد. همین اصرار حضرت بر خلاف شاهدان، موجب شد بسیاری از مردم نسبت به آن بزرگوار اظهار ریب و شک کنند(24) و بگویند که وی ادعای علم غیب دارد؛ به طوری که یکی از جوانان در میان مردم اظهار کرد که اگر خوارج از نهر عبور کرده باشند، وی به امیرالمؤمنین (علیه السلام) جسارت خواهد کرد. (25) شبیه همین مضمون از جندب بن عبدالله ازذی نقل شده که در جنگ با خوارج تردید داشت و هنگامی که انکار حضرت را درباره ی عبور خوارج از پل مشاهده می کند، با خودش عهد می کند اگر حضرت خلاف گفته باشد در مقابل وی شمشیر بکشد.(26) این نمونه ها نشان می دهند که پذیرش آگاهی امام از غیب، با مشکلات فرهنگی زیادی مواجه بوده است.
اعجاب و انکار، نسبت به اخباراتی که خواص اصحاب از قول امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می کردند نیز وجود داشت؛ به گونه ای که در اثر نقل قول های میثم از امیرالمؤمنین (علیه السلام) مردم حضرت را به خرافه و توهم متهم می کردند. حتی اخبار ایشان از آینده ی مثیم و نحوه ی شهادت وی- که در حضور جمع زیادی بیان شد- با چنین عکس العملی مواجه شد.(27) اخبارات مزرع در مورد حوادث آینده که از قول حضرت علی (علیه السلام) بیان شد هم رمی به ادعای علم غیب شد. (28) در موردی دیگر، هنگامی که حضرت بر منبر بودند، زنی به ایشان جسارت کرد و حضرت هم برخی از ویژگی های خصوصی زنانه اش را بیان نمودند. یکی از حضار به نام عمروبن حریث(29) در اثر اعجاب، با تردید به دنبال آن رفت تا در صحت سخن حضرت تحقیق کند. وی به آن زن گفت که علی مرتب سخنان عجیبی می گوید که ما حق و باطل آن را نمی دانیم.(30) این سخن حاکی از آن است که هم اخبارات زیادی از حضرت (علیه السلام) صادر می شده و هم جامعه نسبت به آن پذیرش نداشته است. البته پس از مراجعت وی، حضرت برایش توضیح دادند که آگاهی ایشان از غیب، کهانت نیست. (31)

تلقی شیعیان اولیه در باب علم امام

درک مقامات علمی ائمه ی معصومین (علیهم السلام) در فضای اجتماعی آن دوره، برای شیعیان نیز موضوع چندان ساده ای نبود؛ چنانچه حتی در برخی نزدیکان حضرت در برابر اخبارات غیبی ایشان عکس العملی همراه با احتیاط و اعجاب دیده می شد. ابن عباس نقل می کند که امیرالمؤمنین (علیه السلام) در ذی قار تعداد لشکر کمکی بصره را با عدد دقیق اعلام کرده بودند و وی برای جلوگیری از خطای احتمالی و رفع آن، قبل از رسیدن لشکر به شمارش آنها اقدام کرده و متوجه شده بود که عدد اعلام شده، بدون کم و کاست صحیح است؛ یعنی ابن عباس نیز با تمام شناختی که از مقامات حضرت داشت، همچنان به علم الهی ایشان ایمان قوی و معرفت کامل نداشت.(32) با این حال صحت پیش بینی های ایشان نیز توجه و اعجاب افراد را برمی انگیخت. گذر زمان به تدریج صحت پیش بینی های ایشان را روشن می کرد و یقین افراد به علوم الهی حضرت افزایش می یافت و سؤال درباره ی منشأ این علوم تقویت می شد.
مسأله ی دانش غیبی امیرالمؤمنین (علیه السلام) در میان اصحاب و شیعیان به تدریج به صورت خبری متواتر و جدی درآمده بود و اصحاب در توجیه و تبیین آن، با یکدیگر گفت و گو و اختلاف نظر داشتند. البته مسلم است که در دهه های اولیه بعد از رحلت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) ذهنیت موجود در میان مردم این بود که ارتباط با ملائکه منحصر در نبی است و از این رو سلیم شامی در گفت و گویی که با محمدبن ابی بکر درباره ی محدث بودن امیرالمؤمنین (علیه السلام) داشت از او می پرسد: مگر غیر نبی هم می تواند با ملائکه سخن بگوید؟ (33)
پس اگرچه در اوایل، مسئله تحدیث درباره ی امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای برخی از خواص مطرح شده بود،(34) ولی مسئله به صورت عمومی قابل طرح نبود و به تدریج زمینه برای درک ارتباط امامان با ملائکه و آگاهی ایشان از غیب فراهم شده است. امام صادق (علیه السلام) به محمدبن مسلم- که از نزدیکان ایشان بود- در باب آگاهی امام از احوالات شیعیان توضیحاتی را فرموده اند؛ از جمله این که امام محدث است و امور به اطلاع او می رسد. ضمن این بیان حضرت متذکر شدند که این آگاهی، از جنس کهانت و سحر نیست؛ اما در عین حال حضرت اضافه کردند که گروهی از جنیان مؤمن هم در خدمت امام هستند.(35) به نظر می رسد در ذهنیت رایج جامعه، اطلاع از غیب ملازم ارتباط با جن است و از این رو امام با اشاره به تحدیث، از یک سو اطلاع از غیب را تأیید می فرمایند و از سوی دیگر کهانت، وساطت جن و نظایر آن را نفی می فرمایند و در کنار اینها، با تأکید بر ارتباط گروهی از جنیان مؤمن با ایشان، اخبارات آنها را نیز به عنوان مقوله ای مستقل در مورد امام تثبیت می فرمایند. این تعابیر نشان می دهد که ائمه (علیهم السلام) هم تحدیث و هم نگرانی های مرتبط با آن را برای شیعیان تبیین می فرمودند.
به نظر می رسد بعد از شهادت امام حسین (علیه السلام)- که به تدریج زمینه ی توجه به مظلومیت، حقانیت و مقامات اوصیای پیامبر (علیهم السلام) بیشتر فراهم می شد- در میان شیعیان، سؤال درباره ی مبدأ علوم غیبی امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز بیشتر مطرح می شد و از خود اهل بیت (علیهم السلام) در این باب استفسار صورت می گرفت.
در اینجا تذکر این نکته لازم است که در میان اصحاب، عده ای از خواص بودند که از ابتدا در مورد علم امامان (علیهم السلام) عقیده ی کاملی داشتند و ایشان را بهره مند از علوم الهی و آگاهی غیبی می دانستند. در میان اصحاب امیرالمؤمنین (علیهم السلام) می توان برخی را نام برد؛ از سلمان(36)، ابوذر، مقداد، قنبر(37)، رشید هجری(38)، صعصعه، عمار(39) و میثم(40) مضامینی نقل شده که دلالت بر عقیده ی آنها به اشراف حضرت علی (علیه السلام) به امور غیبی و علوم الهی دارد.

نفی علم غیب و ادعای تحدیث

در مباحث پیشین اشاره شد که در برابر علوم الهی اهل بیت (علیهم السلام) و آگاهی ایشان از غیب، اتهام یا شبهه ی ادعای علم غیب وجود داشت که با برچسب هایی مانند دعوی نبوت یا کهانت مطرح می شد. ائمه (علیهم السلام) برای رفع این اتهام، در کنار طرح موضوع «تحدیث»، در موارد لازم، علم غیب را هم از خود نفی می کردند. نمونه ی جالب آن در نهج البلاغه گزارش شده است که وقتی امیرالمؤمنین (علیه السلام) از برخی اخبار مربوط به آینده اطلاع دادند، فردی از قبیله ی کلب پرسید: آیا به شما علم غیب داده شده است؟ حضرت تبسم کردند و فرمودند: این علم غیب نیست؛ بلکه تعلم و یادگیری از صاحب علم است. سپس فرمودند: علم غیب آن چیزی است که جز خداوند کسی از آن مطلع نباشد.(41) دقت شود که سؤال فرد هم از اعطای علم غیب است؛ نه از یک علم ذاتی. از این رو به نظر می رسد اساساً در دوره ی حضرت، علم غیب اصطلاح و تعبیری بوده که برای علوم اختصاصی خداوند به کار می رفته است. در واقع، حضرت در عین اشاره به علوم وهبی خود این تعبیر را نفی می کنند.
ابوبصیر از اصحاب خاص امام باقر (علیه السلام) بود و ائمه (علیهم السلام) را عالم الهی می دانست. همین صحابی محترم و عالم، در فهم نحوه ی علم الهی ائمه (علیهم السلام) ابهام داشت و در این باره از حضرت سؤال کرد. حضرت نیز برای رفع ابهام او مسأله ی تحدیث را مطرح و برایش آشکار کردند که امر تحدیث، در تمای لحظات و در جمیع موضوعات واقع می شود. در همین روایت، حضرت علم غیب را از خود نفی و هم زمان، علم وسیع الهی خود را ثابت می کنند؛ به این معنا که این علوم از ناحیه ی خداست و اگر لطف خدا نباشد، امام هم مثل بقیه مردم بی بهره می ماند. (42) یحیی بن عبدالله بن حسن به امام باقر (علیه السلام) می گوید که گروهی از مردم معتقدند شما علم غیب دارید. حضرت در پاسخ می فرمایند: به خدا سوگند آنچه ما می دانیم، از پیامبر خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) به ما رسیده و از او به ارث برده ایم. (43) این فرمایش حضرت هم روشن می کند که تعبیر علم غیب، معنای استقلال در علم را تبادر می کرده است و به همین دلیل، حضرت نسبت به آن موضع انکاری می گیرند؛ وگرنه اصل بهره مندی از علوم الهی را انکار نفرمودند. همچنین، شیوه ی پرسش و نیز پاسخ حضرت نشان می دهد یحیی هم نسبت به علوم و مقامات اهل بیت (علیهم السلام) آگاهی و عقیده چندانی ندارد.
در گزارش دیگری از امام صادق (علیه السلام) روشن می شود که در متن جامعه چنین مطرح بوده که اساساً شیعیان به علم غیب امام عقیده دارند و این برچسب، موجب دردسر و مشکل برای امام و شیعیان می شده است. از این رو می بینیم حضرت در مجلس عمومی خود علم غیب را از خود نفی می کنند و حتی مثال می زنند که کنیز من در خانه مخفی می شود و من نمی دانم در کدام اتاق است. در ادامه ی همین خبر مشاهده می کنیم که سدیر به همراه ابوبصیر و میسر، پس از مجلس، همراه با حضرت به منزل ایشان می روند و از کلام حضرت در مورد کنیز خود اظهار تعجب می کنند و می گویند: ما در مورد شما معتقد به علم کثیر هستیم؛ بدون اینکه علم غیب به شما نسبت بدهیم. حضرت نیز- که مجلس را از اغیار خالی می بینند- در مورد جامعیت قرآن و شمول آن بر علم غیب توضیحاتی می دهند و تأکید می کنند که کل علم کتاب نزد ماست.(44) این روایت جالب، هم بر وجود شرایط تقیه دلالت می کند و هم نشان می دهد خواص شیعه کاملاً به مراتب علمی ائمه (علیهم السلام) عقیده پیدا کرده اند.
روایات دیگری هم نقل شده اند که نشان می دهند ائمه (علیهم السلام) و به ویژه صادقین (علیهما السلام) علم غیب را آن بخش از علم الهی دانسته اند که هنوز به هیچ نبی و ملکی داده نشده است؛ اما علمی که به انبیا و ملائک داده شده است را نفی نکرده اند؛ بلکه آن را علم غیب تلقی نکرده و خود را از این علوم آگاه دانسته اند.(45) در روایات دیگری، صادقین (علیهما السلام) به اصحاب خود آموخته اند که کلاً علم خدا دو گونه است: علمی که هیچ کس غیر خدا ندارد و از آن به علم «مکفوف» یاد نموده اند و علمی که به انبیا و ملائک داده شده و از آن با علم «مبذول» یاد نموده اند و تأکید کرده اند که خداوند، علم مبذول را به ایشان عطا کرده است.(46) این دسته روایات به خوبی نشان می دهند که در دوران صادقین (علیهما السلام) با وجود این که در محیط عمومی جامعه، همچنان شرایط تقیه حاکم است، ولی در میان شیعیان، گروه هایی پیدا شده اند که مقامات علمی ائمه (علیهم السلام) را درک می کنند و اثر تربیت علمی حضرات در ایشان کاملاً آشکار شده است. مثلاً در روایتی از عمربن فرج نقل شده که یک بار در کنار دجله به امام باقر (علیه السلام) می گوید (با حالت پرسش): شیعیان شما معتقدند که شما از اتمام آنچه در دجله هست و وزن آن اطلاع دارید. حضرت می فرمایند: آیا خدا می تواند علم آن را به پشه ای بدهد یا نه؟ هنگامی که وی امکان آن را تصدیق می کند، حضرت می فرمایند: من نزد خدا از پشه و از اکثر خلق او محترم تر هستم.(47) این روایت نشان می دهد که در این دوره به تدریج عقیده به آگاهی امام از غیب در میان شیعیان توسعه یافته و این شخص که مطلب برایش سنگین بود، با مثالی قانع می شود.
به این ترتیب، اگرچه اشکال علم غیب امام، بین عوام پابرجا بود، ولی در میان شیعیان و خواص به هدایت ائمه (علیهم السلام) به راحتی درک می شد و اخبارات غیبی ائمه (علیهم السلام) با شبهه جدی مواجه نمی شد؛ به تعبیر دیگر، شیعیان اندک اندک از فرهنگ حاکم بر جامعه فاصله گرفتند و کمتر تحت تأثیر آن بودند، در نتیجه راحت تر، حقایق مقامات علمی امام را درک می کردند.

امامان، علمای ابرار و محدث

با توجه به مشکل تبیین مسأله ی علم ائمه (علیهم السلام) خود آن بزرگواران هم ضمن ترویج اصطلاح تحدیث، گاه با تعبیرهایی مانند «عالم صادق» و «مفهّم» نیز به توصیف مقام امام پرداخته اند. ابوهاشم جعفری تعبیر زیبایی را از امام رضا (علیه السلام) نقل می کند که حضرت فرموده اند: «الاَئمةُ عُلَماءُ حُلَماءُ صادِقُونَ مُفَهَّمونَ مُحَدِّثُونَ».(48) در تعابیر و خطب امیرالمؤمنین (علیه السلام) نیز شاهد چنین تعبیری در مورد اصفیا و علمای الهی هستیم که حضرت در وصف ایشان از تعبیر «علماء حکماء بررة أتقیاء» استفاده می کنند.(49) قریب به همین مضمون از امام سجاد (علیه السلام) نقل شده است.(50) در روایتی که جابربن یزید از امام باقر (علیه السلام) در مورد خلقت امامان نقل می کند، حضرت به تأیید امام توسط روح القدس اشاره می کنند و به واسطه ی همین ویژگی، امام را «علمای ابرار» معرفی می نمایند.(51) قریب به همین تعبیر در کلمات دیگر ائمه گزارش شده است: «إنَّهُم لأکیَاسٌ فُصَحاءُ عُلَماءُ حُلَماءُ حُکَماءُ أتقِیَاءُ بَرَرَةٌ صَفوَةُ الله».(52) در مضامین ادعیه نیز امامان با این وصف معرفی شده اند.(53) در منابع اهل سنت نیز روایاتی از حضرت عیسی نقل شده که گروهی در میان امت پیامبر آخرالزمان هستند که از نظر علم مانند انبیا هستند.(54) ائمه (علیهم السلام) در تورات به «صفوة الرحمن»، در انجیل به «علمای ابرار اتقیا» و در قرآن به «امت وسط» معرفی شده اند.(55) یادآوری این نکته مناسبت دارد که در روایات شیعه و سنی «امت وسط» در قرآن بر اهل بیت حمل شده است. (56) به این ترتیب، «علمای ابرار» از اوصاف خاص امامان (علیهم السلام) است که دلالت بر علم الهی ایشان -در عین عدم نبوتشان- می کند.
عقیده ی علمای ابرار در چنین گفتمانی، توسط برخی اصحاب مطرح شده و دلیل آن نیز نفی توهم نبوت از امامان (علیهم السلام) در عین اثبات علوم الهی و غیبی ایشان بوده است؛ چنانکه در بحثی که میان ابن ابی یعفور (صحابی معروف امام صادق علیه السلام) و معلّی بن خنیس صورت گرفت، ابن ابی یعفور تعبیر «علماء ابرار اتقیاء» را در توصیف امام به کار برد و با این توصیف، بیان معلّی را که می گفت: «الأئمة انبیاء»، رد می کرد. امام صادق (علیه السلام) نیز همین تعبیر را تأیید و تعبیر معلی بن خنیس را رد فرمودند.(57) با این حال، ابن ابی یعفور، در بیانات دیگرش، آن حضرات را محدَّث و بهره مند از علم الهی دانسته است. روشن است که وی این اصطلاح را از خود امامان (علیهم السلام) آموخته است و معنای آن نوعی ارتباط با وحی و ملک بدون داشتن مقام نبوت است. البته با توجه به آن که معلی در منزل حضرت صادق (علیه السلام) خدمتگزار بوده است، به نظر می رسد منظور وی، هم دوشی امام با انبیاء بوده باشد؛ نه این که حضرت را نبی می دانسته است. البته امام صادق (علیه السلام) هم استعمال تعبیر شبهه ناک او را رد کرده اند و به صراحت، نبی نبودن خود را مورد تأکید قرار داده اند.(58)
مقوله ی تحدیث در روایات اهل سنت نیز ناشناخته نیست و در برخی اخبار ایشان آمده که در هر امتی عده ای محدث هستند و ملائکه از زبان ایشان سخن می گویند؛ در این اخبار تلاش شده تا عُمر لایق این مقام معرفی شود(59) و البته تعابیر روایات تلویحاً نشان می دهند که وی از این امر بی بهره است.
در کتاب مکتب در فرایند تکامل ادعا شده که اصطلاح محدث در ابتدای استعمالش، جنبه ی ضد غلو داشته است؛ نویسنده پس از نقل نزاع معلّی بن خنیس با ابن ابی یعفور می گوید: «عبدالله بن ابی یعفور، ائمه را محدث و مفهّم (یعنی ملهم از جانب خداوند) می داند؛ چه این اصطلاح گرچه در ادوار بعد با تفاسیر خاصی از سوی غلات و مفوّضه روبه رو شده، ولی در استعمال نخستین خود به وضوح مفهومی ضد غالی و در برابر اعتقاد و نظر غلات به تداوم وحی و هم دوشی ائمه با انبیاء بوده است». (60)
براساس مطالبی که بیان شد، روشن است که اصطلاح محدّث در لسان ائمه (علیهم السلام) از ابتدا برای تبیین امکان ارتباط با وحی و ملائک بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)- بدون آنکه نبوتی مطرح باشد- به کار رفته است. این مسئله در کلمات اهل بیت (علیهم السلام) به بیان های مختلفی آمده است؛ از جمله اخباری که علی (علیه السلام) را شریک علم نبی می دانند، بدون این که در اصل نبوت شراکتی در کار باشد. پیش تر، نمونه هایی از این احادیث را آوردیم.
منابع :
1) ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم. مکتبة المرعشی، 1404ق.
2) ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، بیروت، دار صادر- دار بیروت 1385ق/1965م.
3) ابن سعد، الطبقات الکبری، تدوین محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دار الکتب العلمیة، 1410ق.
4) ابن کثیر الدمشقی، البدایة و النهایة، بیروت، دار الفکر، 1407ق/1986م.
5) ابن هشام، السیرة النبویة،... تدوین مصطفی السقا و ابراهیم الأبیاری و عبدالحفیظ شلبی، بیروت، دارالمعرفة.
6) الإربلی، أبی الحسن علی بن عیسی بن أبی الفتح، کشف الغمة فی معرفة الأئمة، تبریز، مکتبة بنی هاشمی، 1381ق.
7) الاندلسی، ابی حیان، تفسیر بحر المحیط، تدوین الشیخ عادل أحمد عبدالموجود و الشیخ علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1422 ق/2001م.
8) البیهقی، ابوبکر احمدبن الحسین، دلائل النبوة و معرفة أحوال صاحب الشریعة،... تدوین عبدالمعطی قلعجی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1405ق/ 1985م.
9) الجزری، أسد الغابة فی معرفة الصحابه،... بیروت، دارالفکر، 1409ق/1989م.
10) الراوندی، قطب الدین، الخرائج و الجرائح، قم، مؤسسة الامام المهدی(عج)، 1409ق.
11) الزمخشری، الکشاف عن حقائق التنزیل و عیون الأقاویل، مصر، شرکة مکتبة و مطبعة مصطفی البابی الحلبی و أولاده، 1385ق/ 1966م.
12) الصالحی الشامی، محمدبن یوسف، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، تدوین عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1414ق/1993م.
13) الطبری، تاریخ الأمم و الملوک،... تدوین محمد أبوالفضل ابراهیم، بیروت، دارالتراث،1387ق/1967م.
14) الطوسی، الامالی، قم، دارالثقافة، 1414ق.
15) العسقلانی، ابن حجر، الإصابة فی تمییز الصحابة، ... تدوین عادل احمد عبدالموجود و علی محمد معوض، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق/ 1995م.
16) العینی، عمدة القاری، بیروت، دار احیاء التراث العربی.
17) المفید، الاختصاص، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.
18) – الارشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.
19) – الامالی، قم، کنگره شیخ مفید، 1413ق.
20) المقریزی، تقی الدین أحمدبن علی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحقدة و المتاع، تدوین محمد عبدالحمید النمیسی، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1420ق/ 1999م.
21) المناوی، فیض القدیر شرح الجامع الصغیر، بیروت، دارالکتب العلمیة، 1415ق/1994م.
22) النجاشی، احمدبن علی، رجال النجاشی، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1407ق.
23) امینی، عبدالحسین، الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، قم، مرکز الغدیر للدراسات الاسلامیة، 1416ق.
24) ثقفی کوفی، ابواسحاق ابراهیم بن محمد، الغارات،... تدوین جلال الدین حسینی ارموی، تهران، انجمن آثار ملی 1353ش.
25) علامه حلی، نهج الحق و کشف الصدق، قم. دارالهجرة، 1407ق.
26) دیلمی، ارشاد القلوب، قم، انتشارات شریف رضی، 1412ق.
27) شریف الرضی، ابوالحسن، نهج البلاغة، تدوین سیدرضی، قم، دارالهجرة.
28) شیخ صدوق، الامالی، قم، انتشارات کتابخانه اسلامیه، 1362ش.
29) – الخصال، قم، انتشارات جامعه مدرسین، 1403ق.
30) – علل الشرایع، قم، مکتبة الداوری.
31) طبرسی، الاحتجاج، مشهد، نشر مرتضی، 1403ق.
32) طبری، دلائل الامامة، قم، دارالذخائر للمطبوعات.
33) قاضی نورالله شوشتری، احقاق الحق و ازهاق الباطل، قم، مکتبة آیة الله المرعشی. 1409ق.
34) مدرسی طباطبایی، سیدحسین، مکتب در فرایند تکامل، تهران، کویر، 1386ش.
35) نباتی بیاضی، علی بن یونس، الصراط المستقیم، نجف، کتابخانه حیدریه، 1384ق.
36) نمازی شاهرودی، علی، مستدرک سفینة البحار، تهران، مؤسسه البعثة، 1407ق.
37) هلالی کوفی، سلیم بن قیس، کتاب سلیم، قم، الهادی، 1415ق.
38) هندی، میرحامد حسین، عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار، اصفهان، کتابخانه عمومی امام امیرالمؤمنین علی (علیه السلام)، 1366ش.

پی نوشت ها :

1- این پژوهش، بیشتر به سده اول ظهور اجتماعی شیعیان می پردازد، یعنی از ابتدای خلافت امیر المؤمنین (علیه السلام) تا پایان دوره ی امامت امام صادق (علیه السلام).
2- برای نمونه ر.ک: مؤمنون: 23-25؛ فرقان 8-9؛ مؤمنون 23-25 و 33-34 و 44-48؛ شعرا: 154-155 و 185-186؛ یس: 15؛ قمر: 23-24.
3- امام علی النقی (علیه السلام) نیز در پاسخ به سؤالات یحیی بن اکثم بر این نکته تأکید فرموده اند که همه انبیا از جنس بشر بوده اند و احتیاجات بشری داشته اند (بحارالانوار، ج10، 388 به نقل از تحف العقول، علل الشرائع، ج1، ص121).
4- برای نمونه ر.ک: ابراهیم، 10-11؛ فرقان: 21-23؛ اسراء: 90-95؛ فصلت:6.
5- برخی همسران پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز ارتباط غیبی ایشان را برنمی تابیدند؛ لذا بعضی آیات در تأیید این موضوع نازل می شدند؛ چنانچه در سوره تحریم، وقتی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) به یکی از همسران خود خبر می دهند که وی اسرار ایشان را به دیگری لو داده، وی متعجبانه می پرسد: چه کسی به شما خبر داده است؟ و حضرت می فرمایند: علیم خبیر مرا آگاه ساخته است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: سبل الهدی، ج11، ص186؛ الطبقات الکبری، ج8، 150-151؛ الغارات، ج2، ص798).
6- مثلاً در مسیر غزوه تبوک- در یکی از منازل- شتر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) گم شد و اصحاب در پی آن برآمدند. در این میان، سخن منافقان در میان اصحاب مطرح شد که پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از آسمان خبر می دهد ولی از شتر خودش در زمین بی اطلاع است؟ در این حال بود که حضرت، محل دقیق شتر را نشان دادند. این تعابیر منافقان، نشان گر بقایای تفکر جاهلی در نفی ارتباط با آسمان است (برای مطالعه ی بیشتر ر.ک: أسد الغابة، ج2، ص146؛ الإصابة، ج2، ص511؛ إمتاع الأسماع، ج4، ص401 و ج14، ص369؛ تاریخ الطبری، ج3، ص106؛ دلائل النبوة، ج5، ص 232).
نظیر این انکار- در همین غزوه- زمانی صورت گرفت که اصحاب دچار بی آبی و تشنگی شدند و در این باره به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شکایت بردند. حضرت دعا نمودند و در اثر آن، ابری ظاهر شد و باران مفصلی بارید. عده ای از اصحاب چنین شایع کردند که آن ابر، به طور اتفاقی عبور می کرد. این ها نشان گر انکارها و اعجاب های جاهلی در مورد اتصال به آسمان است (برای مطالعه بیشتر ر.ک: إمتاع الأسماع، ج5، ص 116؛ البدایة و النهایة، ج5، ص 9؛ تاریخ الطبری، ج3، ص106؛ دلائل النبوة، ج5، ص 232، سبل الهدی، ج5، ص 448؛ السیره النبویة، ج2، ص 522؛ الکامل، ج2، ص279).
7- از مواردی که اهمیت موضوع را بیشتر می کند، سخنان خلیفه دوم هنگام مریضی پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است؛ آنجا که حضرت درخواست دوات و کتف نمودند و با تعبیر تند وی که «الرجل لیهجر» مواجه شدند (الطبقات الکبری، ج2، ص 187).
8- برای آشنایی با فضای جهل آلود میان اصحاب، بعد از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) ر.ک: عبقات الانوار فی امامة الائمة الاطهار (علیه السلام)، ج22، ص 688، باب 18؛ بی اطلاعی و جهالت جمعی از اصحاب، از احکام واضحه حضرت ختمی مرتبت، ص 688 و همچنین باب های بعدی تا باب 29؛ الغدیر فی الکتاب و السنة و الادب، ج6، ص120؛ نوادر الأثر فی علم عمر، ص 120 و 334؛ کلمات فی علم عمر، ص 91؛ رؤیا رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) فی علم عمر، ص 137، نهج الحق و کشف الصدق، ص 334.
9- الامالی للطوسی، ص11، الامالی للمفید، ص 235؛ کشف الغمة، ج1، ص37؛ بحارالانوار، ج32، ص350.
10- طبرسی، الاحتجاج، ج2، ص 312؛ بحارالانوار، ج32، ص 344.
11- نظیر همین اعتراض را در مورد حضرت علی (علیه السلام) فردی به نام سالم به امام باقر (علیه السلام) (همان). این موارد نشان می دهند که تا دوره امام پنجم نیز مردم برای علی (علیه السلام) علم الهی قایل نبودند.
12- البته امیرالمؤمنین (علیه السلام) برای خواص اصحاب خود اخبارات غیبی زیادی داشتند که برای عموم مطرح نمی شدند و به قول ائمه (علیه السلام) دهان اصحاب خاص حضرت قفل بود و چیزی را فاش نمی کردند. (بصائر الدرجات، جزء خامس، ص17، باب فی قول الأئمة (علیهم السلام) لشیعتهم لو کان علی أفواههم أوکیة و کتموا علی أنفسهم لأخبروهم بجمیع ما یصیبهم من المنایا و البلایا و غیره).
13- احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج7، صص 610 و 614، ج12، ص227، ج17، ص469، ج28، ص321، ج32، صص 58 و 68.
14- ر.ک: احقاق الحق و ازهاق الباطل. ج8، صص 87-181.
15- بحارالانوار، ج25، ص 285 و ج40، ص 301.
16- لسان العرب، ج13، ص363. و فی الحدیث: نهی عن حُلوان الکاهن؛ قال: الکاهن الذی یَتعاطی الخبرَ عن الکائنات فی مستقبل الزمان و یدَّعی معرفة الأسرار، و قد کان فی العرب کَهنةٌ کشِقٍّ و سطِیح و غیرهما، فمنهم من کان یَزعُم أن له تابعاً من الجن و رَئِیاً یُلقی إلیهِ الأخبار، و مِنهم من کان یزعم أنه یعرف الأمور بمُقدِّمات أسباب یستدل بها علی مواقعها من کلام من یسأله أو فعله أو حاله و هذا یخُصُّونه باسم العَرَّاف کالذی یدَّعی معرفة الشیء المسروق و مکان الضالة و نحوهما.
17- بحارالأنوار، ج16، ص175.
18- الخرائج و الجرائح، ج2، ص 862؛ بحارالأنوار، ج41، ص259.
19- الخرائج و الجرائح، ج1، ص445؛ کشف الغمة، ج2، ص416؛ بحارالأنوار، ج2، ص181.
20- الخرائج و الجرائح، ج1، ص185؛ طوسی، الامالی، ص321؛ بحارالأنوار، ج41، ص290.
21- الخرائج و الجرائح، ج2، ص645؛ طبری، دلایل الامامة، ص116؛ بحارالأنوار، ج47، ص172.
22- الفهرست للنجاشی، ص41؛ بحارالأنوار، ج50، ص187.
23- الخصال، ج2، ص644؛ بصائر الدرجات، ص306؛ الاختصاص، ص283؛ ابن شهر آشوب، المناقب، ج2، ص261. إسحاقُ بنُ حَسَّانَ بِإسنادِهِ عَن الأصبَغ مِثلَهُ وَ فیهِ فَبایَعَهُ الثَّمانیةُ ثُمَّ أفلَتُوهُ وَ ارتَحَلُوا وَ قالُوا إنَّ عَلِیَّ بنَ أبِی طالِبٍ یَزعُمُ اَنَّهُ یَعلَمُ الغَیبَ فَقَد خَلَعناهُ وَ بایَعنَا مَکانَهُ ضَبّاً فَقَدِموا المَدائِنَ (بحارالانوار، ج41، ص287).
24- الکامل، ج3، ص345.
25- احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج8، ص91.
26- احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج8، ص95.
27- الاصابة، ج6، ص249؛ الغارات، ج2، ص796؛ بحارالأنوار، ج41، ص344.
28- الإرشاد، ج1، ص326؛ بحارالأنوار، ج41، ص286.
29- قابل ذکر است که وی نسبت به حضرت بی عقیده و منافق بوده است و در مواردی حضرت را متهم کرده که ادعای علم غیب دارد (مستدرک سفینة البحار، ج9، ص202).
30- احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج8، ص 98.
31- بصائر الدرجات، ص354؛ بحارالأنوار، ج41، ص291.
32- احقاق الحق و ازهاق الباطل، ج8، ص87؛ الإرشاد، ج1، ص315؛ الخرائج و الجرائح، ج1، ص200؛ بحارالأنوار، ج42، ص147.
33- بحارالأنوار، ج26، ص79.
34- از جمله خبری را سلیم بن قیس از امیرالمؤمنین (علیه السلام) نقل می کند که حضرت، از محدث بودن امامان (فرزندانش) اطلاع می دهد (ارشاد القلوب، ج2، ص393؛ الصراط المستقیم، ج2، ص124؛ کتاب سلیم، ص821؛ بصائر الدرجات، ص 372؛ بحارالأنوار، ج30، ص133. عَبدُاللهِ عَن إبراهیمَ بنِ مُحمَّدٍ الثَّقَفیِّ عَن إسماعیلَ بنِ یَسار عَن علَیِّ بن جَعفر الحَضرَمیِّ عَن سُلَیم بن قَیسٍ الشَّامیِّ أنَّهُ سَمِعَ عَلیّاً (علیهم السلام) یَقولُ: إنّی وَ أوصِیائِی مِن وُلدِی مَهدیُّونَ کُلُّنَا مُحَدَّثونَ. فَقُلتُ: یَا اَمیرَالمؤمِنینَ مَن هُم؟ قالَ: الحَسنُ وَ الحُسینُ ثُمَّ ابنِی عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ عَلَیهمُ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ. قَالَ: وَ عَلِیٌّ یَومَئِذٍ رَضیعٌ ثُمَّ ثَمانِیَةٌ مِن بَعدِهِ وَاحِداً بَعدَ واحِدٍ وَ هُمُ الَّذینَ أقسَمَ اللهُ بِهِم فَقالَ وَ والِدٍ وَ ما وَلَدَ أمَّا الوَالِدُ فَرَسولُ اللهِ وَ ما وَلَدَ یَعنِی هَؤلاءِ الأوصِیاءَ. قُلتُ: یَا أمیرَ المؤمِنینَ أیَجتَمِعُ إمامانِ؟ قَالَ لا إلاّ وَ أحَدُهُمَا مُصمَتٌ لایَنطِقُ حَتَّی یَمضِیَ الأوَّلُ.
35- الخرائج و الجرائح، ج1؛ بحارالأنوار، ج46، ص255.
36- سلمان حضرت را صاحب علم منایا و علم وصایا می دانست (کشی، رجال، رقم47، ص80).
37- وی حضرت را سرچشمه علوم الهی معرفی می کرد. (همان، رقم129، ص289).
38- رشید هجری قاطعانه از نحوه شهادتش از قول امیر المؤمنین (علیهم السلام) خبر می داد (همان، رقم131، ص290).
39- از عمار نقل شده که نحوه شهادتش را از حضرت علی (علیه السلام) شنیده بود و با یقین کامل به ایشان، در جریان صفین از حضرت می پرسید که آیا زمان شهادتش رسیده یا نه (همان، رقم 56، ص138).
40- میثم نحوه شهادتش را به نقل از حضرت علی (علیه السلام) بیان می کرد و قاطعانه مدعی می شد که امامش صادق بوده است. (همان، رقم139 و 140، ص297).
41- نهج البلاغه، ص186، شرح نهج البلاغه، ج8، ص215؛ بحارالانوار، ج26، ص103. لَمّا أخبَرَ (علیه السلام) بِأخبارِ التُّرک وَ بَعضِ الأخبارِ الآتیة قَالَ لَهُ بَعضُ أصحابِهِ لَقد أعطِیتَ یا امیرالمؤمنینَ عِلمَ الغَیبِ فَضَحِکَ وَ قالَ لِلرَّجُلِ وَ کانَ کَلبِیّاً یَا أخا کَلب لَیسَ هُوَ بِعِلم غَیبٍ وَ إنَّما هُوَ تَعَلُّمٌ مِن ذِی عِلم وَ إنَّمَا عِلمُ الغَیبِ عِلمُ الساعَةِ وَ مَا عَدَّدَهُ اللهُ سُبحانَهُ بِقَولِهِ إنَّ اللهَ عِندَهُ عِلمُ السَّاعَةِ الآیَةَ فَیعلَمُ سُبحانَهُ مَا فِیِ الأرحامِ مِن ذَکَرٍ أو أنثَی أو قَبیحٍ أو جَمیلٍ أو سَخِیٍّ أو بَخیلٍ أو شَقِیٍّ أو سَعِیدٍ وَ مَن یَکونُ فِی النَّارِ حَطَباً أو فِی الجِنَانِ لِلنَّبیِّینَ مُرافِقاً فَهَذَا عِلمُ الغَیبِ الَّذی لاَ یَعلَمُهُ أحَدٌ إلاّ اللهُ وَ ما سِوَی ذلک فَعِلمٌ عَلَّمَهُ اللهُ نَبِیَّهُ فَعَلَّمَنیهِ وَ دَعَا لِی بِأن یَعِیَهُ صَدرِی وَ تَضطمَّ عَلَیه جَوانِحِی.
42- الحسن بن سلیمان الحلی، مختصر بصائر الدرجات، صص 113-114.
43- مفید، الأمالی، ص23.
44- کافی، ج1، ص257.
45- همان، ص256.
46- همان، ص255.
47- بحارالأنوار، ج50، ص101. وَ رُویَ عَن عُمَرَبن فَرَج الرُّحَّجیِّ قال: قُلتُ لأبی جَعفَر إنَّ شِیعَتَکَ تَدَّعی أنَّک تَعلَمُ کُلَّ مَاءٍ فی دِجلَةَ وَ وَزنَهُ وَ کُنّا عَلَی شَاطِیٍ دِجلَةَ فَقالَ (علیه السلام) لی یَقدِرُ اللهُ تَعالی أن یُفَوِّضَ عِلمَ ذلک إلَی بَعوضَةٍ مِن خَلقِهِ أم لا؟ قُلتُ: نَعَم یَقدِرُ. فَقالَ: أنَا أکرَمُ عَلَی اللهِ تَعالَی مِن بَعُوضَةٍ وَ مِن أکثَرِ خَلقِهِ.
48- طوسی، امالی، ص245؛ بحارالأنوار، ج26، ص66. حدثنا یعقوب بن یزید عن محمدبن إسماعیل بن بزیع قال سمعت أبا الحسن (علیه السلام) یقول: الأئمة علماء صادقون مفهمون محدثون (بصائر الدرجات، ص319).
49- مروج الذهب، ج2، ص420؛ البدایة و النهایة، ج8، ص6؛ کافی، ج2، ص132. البته در برخی روایات، این تعبیر حضرت در خطبه ای آمده که در وصف شیعیان خاص خود بیان فرموده اند (مصباح البلاغة، ج3، ص270، به نقل از الصواعق المحرقة).
50- کافی، ج2، ص132.
51- همان، ج1، ص442. الحُسَینُ عَن مُحَمَّدِ بن عَبدِالله عَن مُحَمَّدبنِ سِنَانٍ عَنِ المُفَضَّل عَن جَابِرِ بنِ یَزیدَ قالَ: قَالَ لِی أبوجَعفَر (علیه السلام) یَا جَابِرُ إنَّ اللهَ أوَّل مَا خَلَقَ خَلَقَ مُحَمَّداً (صلی الله علیه و آله و سلم) و عِترَتَهُ الهُداةَ المُهتَدینَ فَکانُوا أشباحَ نُورٍ بَینَ یَدَیِ اللهِ قُلتُ وَ مَا الأشبَاحُ قالَ ظِلُّ النُّور أبدَانٌ نُورانِیَّةٌ بِلا أروَاح وَ کَانَ مُؤیَّداً بِرُوحٍ وَاحِدَةٍ وَ هِیَ رُوحُ القُدُس فَبِهِ کانَ یَعبُدُ اللهَ وَ عِترَتَهُ وَ لِذلک خَلَقَهُم حُلَماءَ عُلَماءَ بَرَرةً أصفِیَاءَ.
52- بحارالأنوار، ج64، ص352.
53- ر.ک: بحارالأنوار، ج52، ص21. اللَّهُمَ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ أهلِ بَیتِهِ الأئِمَةِ الهَادِینَ المَهدِیِّینَ العُلَمَاء الصّادِقینَ الأبرَارِ المُتَّقِینَ دَعَائِمِ دِینِکَ وَ أرکانِ تَوحیدِک وَ تَرَاجِمَةِ وَحیِکَ وَ حُجَجِکَ عَلَی خَلقِکَ وَ خُلَفائِکَ فِی أرضِکَ.
54- أبی حیان اندلسی، تفسیر البحر المحیط، ج8، ص259؛ زمخشری، کشاف، ج4، صص99-101؛ عینی، عمدة القاری، ج16، صص 95-96.
55- مناوی، فیض القدیر، ج4، ص 644.
56- کافی، ج1، ص190؛ بحارالأنوار، ج22، ص441.
57- ففی الکشی: محمدبن الحسن البرنانی و عثمان، قالا: حدثنا محمدبن یزداد، عن محمدبن الحسین عن الحجال، عن أبی مالک الحضرمی، عن أبی العباس البقباق، قال: تذاکر ابن أبی یعفور و معلی ابن خنیس، فقال ابن أبی یعفور: الأوصیاء علماء ابرار أتقیاء، و قال معلی بن خنیس: الأوصیاء أنبیاء، قال: فدخلا علی أبی عبدالله (علیه السلام)، قال: فلما استقر مجلسهما، قال: فبدأهما أبو عبدالله (علیه السلام) فقال: یا عبدالله أبرأ ممن قال انا أنبیاء.
58-البته برخی معاصران به دلیل جلالت قدر معلی بن خنیس گفته اند که ظاهر حدیث در نسبت نبوت به ائمه (علیهم السلام) توسط معلی درست نیست و باید تأویل شود (بحوث فی فقه الرجال، تقریر بحث الفانی، صص 192-195).
59-سبل الهدی، ج10، ص100. روی الإمام أحمد و البخاری عن أبی هریرة، و الإمام أحمد و الشیخان و الترمذی و النسائی عن عائشة رضی الله عنها أن رسول الله صلی الله علیه و سلم قال: «قد کان فی الأمم محدثون، فإن یکن فی أمتی منهم أحد فإنه عمربن الخطاب».
و روی الطبرانی فی الأوسط عن أبی سعید الخدری رضی الله عنه قال: قال رسول الله صلی الله علیه و سلم: «إنه لم یبعث الله نبیّا إلا کان فی أمته محدّث، و إن یکن فی أمتی منهم أحد فهو عمر»، قالوا: یا رسول الله، کیف یحدّث؟ قال: «تتکلم الملائکة علی لسانه». و روی أیضا عن عائشة رضی الله عنها أن النبی صلّی الله علیه و سلم قال: «ما کان نبیّ إلا فی أمّته معلّم أو معلمان فإن یکن فی أمّتی منهم أحد فهو عمر بن الخطاب». و روی الطبرانی فی الأوسط و البیهقی عن علیّ رضی الله عنه قال: ما کنا نشک و نحن متوافرون أصحاب محمد صلّی الله علیه و سلم أن السکینة تنطق علی لسان عمر». و روی البیهقی عن طارق بن شهاب، قال: کنا نتحدّث أن عمربن الخطاب رضی الله عنه ینطق علی لسان ملک.
و روی الحاکم عن ابن عمر رضی الله عنهما قال: ما سمعت عمر یقول لشیء إنّی لأظنّ کذا وکذا إلا کان کما یظنّ.
60- مکتب در فرایند تکامل، ص 75، پاورقی 2.

منبع مقاله :
فصلنامه ی تخصصی امامت پژوهی، شماره ی 2، تابستان 1390



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.