آثار ارسطو (384-322 ق.م) را پیروان او در روزگار ثاوفرسطس (372-287) و اودیموس (نزدیک 300) که از جانشینان او به شمار می آمدند گرد آورده و نسخه برداشته اند، همین ها بود که در دانشگاه آتن یا مدرسه ی اثینه می خوانده اند.
پس از مرگ ارسطو این گونه تعلیم و آموزش برجای بوده تا اینکه سیزده پادشاه رومی، یکی پس از دیگری آمدند و رفتند و دوازده معلم و استاد، هر یک پس از دیگری کار تدریس آنها را برعهده داشته اند. یکی از آنها اندرونیکوس مشائی رودسی از سده ی نخستین پیش از مسیح، معاصر سیبرون (106-43) بوده که در روزگار کایوس یولیوس اگوستوس قیصر (63-82-139) که 56 سال و شش ماه فرمانروایی کرده است می زیسته است.(1)
نوشته اند که از اسکندر تا نخستین امپراطور روم 272 سال گذشته بود و او چهار سال و دو ماه فرمانروا بوده و پس از وی اگوستوس آمده است، (قفطی 48 و 69 و 73 و 135 - عیون الانباء 73:1).
شهر اسکندریه را اسکندر مقدونی ساخته بود و مردم چون آن را خوش یافته بودند روی بدان جا نهاده اند. اسکندرانی ها (آغاز سده ی سوم مسیحی) در آنجا دارالعلم و مجالس درس طبی بنیاد گذاردند و کتاب های جالینوس را در آنجا می خواندند، نخستین آنها اصطفن اسکندرانی بود سپس گاسیوس و انقیلاوس.
بطلمیوس سوتروس (360-283) در اسکندریه موزیوم را که خود دانشگاهی بوده است بنیاد گذارد. سپس پسرش بطلمیوس فیلادلفوس (340-246) خزانه العلم در آنجا ساخته و کتاب ها در آن نهاده است همان که قیصر روم در 247 مسیحی آن را سوزانده است.
این دارالعلم تا پیدا شدن فرمانروایی عربی و ساختن شهر فسطاط بر جای بوده و پس از آن از رونق افتاده است (قفطی 71 و 249 و 355) اگرچه نوشته اند که آن را یوستینیانوس در 529 بسته و دانشمندان آنجا به ایران پناه برده اند؛ ولی پیداست که باز هم رواجی پیدا کرده بود.
در مدرسه ی اسکندریه پس از آشکار شدن مسیحیت و ترسا شدن رومیان فیلسوفان بسیاری در آنجا پیدا شدند که به فلسفه و پزشکی می پرداختند و جوامع اسکندرانی کار آنهاست (ابن جلجل) تا اینکه قیصر اگوستوس فرمانروای مصر کلئوپاترا (69-30) را کشته و بر آن سرزمین فرمانروا گشت. او به اندرونیکوس (سده ی نخستین پیش از مسیح) بفرمود تا از روی اصول آثار ارسطو که از ثاوفرسطس و شاگردان دیگر به یادگار مانده است نسخه ها بردارند تا برخی از آنها در اسکندریه بماند و برخی را هم با خود اندرونیکوس به رومیه برده و کسی دیگر را به جای او در اسکندریه بگذارد.
پس از پیروزی نصرانیت در روزگار تیدوسیوس قیصر (تئودوسیوس 401-450) که در زمان او اصحاب الکهف یا خفتگان هفت گانه پدیدار شده بودند مدرسه ی رومیه بسته می شود و تنها شهر اسکندریه مرکز علمی می ماند و در آنجا بود که به فلسفه می پرداخته اند، آن هم به اندازه ای که به دین ترسایی زیانی نرساند.
مدرسه ی اسکندریه چنان که گفته ایم تا آغاز اسلام رواج داشته و در روزگار عمر بن عبدالعزیز (99-101 ه) بسته می شود. گویا آخرین دانشمند آنجا عبدالملک بن ابجرکنانی باشد که پزشکی دانشمند بوده و به دست عمربن عبدالعزیز مسلمان می شود. او پس از رسیدن به خلافت در صفر 99 کار تدریس را از اسکندریه به انطاکیه و حران و شهرهای پراکنده ی دیگر انتقال می دهد (ابن جلجل 59، عیون 116:1).
مرکزیت علمی انطاکیه دیری می پاید و دانشمندانی چند یکی پس از دیگری پدیدار می شوند تا اینکه این رشته به یک معلم و استاد منتهی می گردد.
در روزگار متوکل عباسی (232-247) حران تنها مرکز علمی و فلسفی آن سامان می شود و از آن دانشمند انطاکی دو تن علم می آموزند و با کتاب ها به شهر خود می روند.
یکی از آن دو، حرانی است که خود استاد دو تن می شود: یکی اسرائیل اسقف که به بغداد می رود و به کار دین می پردازد و بس، دیگری ابواسحاق ابراهیم قویری اسقف رهاوی که در زمان معتضد (279-289) می زیسته و پس از دانش اندوختن به بغداد رفته و استاد شده و ابوبشر متی بن یونان قنائی از او آموخته بوده است.
این قویری آنالوطیقای نخستین را تا «ثلاثه اشکال» و انالوطیقای دوم و قاطیقوریاس و باریرمیناس هر چهار را مشجرگونه تفسیر کرده است؛ ولی کتاب های او دشوار و گنگ بوده است و کسی بدان نمی نگریست (ابن ندیم 305 و 309 و 311 و 322 و 420، قفطی 36 و 37).
دومین آن دو شاگرد استاد انطاکی، از مردم مرو است که از او هم دو تن دانش می اندوزند.
یکی ابویحیی ابراهیم مروزی یا مروروذی سریانی نویس معاصر معتضد (279-289) که او هم به بغداد می رود و در آنجا می ماند و دو کس شاگرد او می شوند: یکی ابن کرنیب ابو احمد حسن بن ابی الحسین اسحاق بن ابراهیم بن یزید کاتب متکلم فیلسوف طبیعی (فهرست ابن الندیم 321)؛ دیگری ابوبشر متی بن یونان یا یونس قنائی در گذشته ی روزگار راضی (322-329) که شاگرد قویری و روبیل و ابن کرنیب هم بوده است و کتاب قیاس را نزد مروزی خوانده است (قفطی 323 و 435، ابن ندیم 322).
دومین شاگرد آن استاد مروی، یوحنا بن جیلان بود که در روزگار معتضد (279-289) می زیسته و به کار دینی می پرداخته و در روزگار مقتدر (295-320) در بغداد درمی گذرد.
فارابی در بغداد در روزگار مقتدر (295-320) از او دانش می آموزد و منطق را تا پایان برهان نزد او می خواند. با اینکه کشیشان و اسقفان خواندن پس از «الاشکال الوجودیه» را روا نمی داشته و آن را مخالف آیین ترسایی می پنداشته اند؛ ولی در کشور اسلامی رسم شده بود که هر که تا هر کجا بخواهد، بتواند بخواند (التنبیه و الاشراف، چاپ دوم، ص 50 و 126؛ عیون الانباء، 134:2-137).
باری فارابی در شهر بغداد صناعت منطق را از یوحنا بن جیلان که در روزگار مقتدر (259-320) درگذشته است فرامی گیرد سپس به شهرهای یونان می رود و هشت سالی در آنجاها می ماند تا اینکه اندوختن دانش را به انجام می رساند و همه ی کتاب های حکمت را فرامی گیرد.
این نکته به روایت خطابی که نامش را در فصول مدنی (بند 92 و 97) هم می بینیم در پایان رساله فی بیان ظهور الفلسفه نسخه ی کابل آمده است، مسعودی و صاعد اندلسی و ابن ابی اصیبعه و قفطی و بیهقی چنین چیزی نیاورده اند. من این نکته را در فهرست نسخه های خطی کتابخانه ی دانشکده ی ادبیات تهران (72:3) یاد کرده ام.
آقای گریناشی (Grignaychi) در مقدمه ی ترجمه ی لاتینی کتاب الخطابه فارابی (ص 137 چاپ 1971) آن را از من نقل نموده و گویا آن را باور نمی دارد؛ چون که او هنوز کتاب الحروف را چاپ شده ندیده بود و شاید الموسیقی الکبیر را هم در دست نداشته است. به ویژه آنکه می گوید که فارابی در تفسیر پری ارمنیاس از ترجمه ی نادرست عربی آن بهره برده و از نادرستی آن خرده نگرفته است. گویا با نگاه به این کتاب ها و کتاب فلسفه ی افلاطون و ارسطو بتوان خطابی را در این گونه گواهی ای که می دهد تأیید نمود.
صاعد اندلسی فارابی را در روشن ساختن راز فلسفه ی ارسطو و در دسترس نهادن آن، آن هم در کتاب هایی روان و شیوا، می ستاید و او را بر کندی برتری می نهد و می گوید که وی چیزهایی آورد که کندی از آنها چشم پوشید؛ چه او به صناعت تحلیل پرداخته و از انحاء انعالیم و مواد پنج گانه ی منطق سخن داشته و راه بهره بردن از آنها و به کار بردن آنها را شناساند و روشن ساخت که چگونه می توان در هر ماده ای صورتی از قیاس آورد (قفطی 277، عیون 136:2).
قفطی می نویسد (ص 51-53) که هر که سخنان ارسطو را از زبان یونانی به زبان های رومی و سریانی و فارسی و عربی درآورد، آن را دگرگون ساخت و گزافه گفت، کسی که در کار بیان اندیشه ی ارسطو بدو نزدیک تر است فارابی است و ابن سینا، که بهتر از دیگران در این زمینه کوشش کرده اند؛ از این روست که به تهمت کفر ارسطو آن دو هم آلوده گشتند.
منابع سرگذشت فارابی
1. التنبیه و الاشراف مسعودی، ساخته ی 344 و 345، پنج سالی پس از مرگ فارابی که می نویسد وی شاگرد یوجندین جیلانی بوده و در رجب 339 در دمشق در گذشته است (ص 105، چاپ مصر).این کتاب را باید کهن ترین منبع برای سرگذشت فارابی دانست.
2. الفهرست ابن الندیم که خود گویا اندکی پس از 385 درگذشته و مانا در 377 بدان می پرداخته است، سی و هشت سالی پس از مرگ فارابی. او از چند کتاب فارابی هم نام می برد (ص 308 و 321).
3. طبقات الامم قاضی صاعد اندلسی، در گذشته ی 462 که آن را در 460 ساخته است، صد و بیست سالی پس از درگذشت فارابی. او از شیفتگان فارابی است و او را بر کندی برتری می نهد و از منطق و احصاء العلوم و کتاب الفلسفتین و اغراض مابعدالطبیعه و السیاسه المدنیه و مبادی آراء المدینه الفاضله او بسیار می ستاید.
4. الملل و النحل و شهرستانی در گذشته ی 548، ساخته ی 521، که از او به نام «ابونصر محمد بن محمد بن طرخان الفارابی» یاد کرده و در شمار فیلسوفان متأخر اسلام آورده است (40:3).
5. تتمه صوان الحکمه بیهقی در گذشته ی 565 که درباره ی آثار فارابی سخنی دارد.
6. معجم البلدان یاقوت حموی در گذشته ی 626.
7. اخبار الحکماء قفطی در گذشته ی 646 که از آثار فارابی یاد می کند.
8. اتمام التتمه یا ذیل دوم مختصر صوان الحکمه که شعرهای او را می آورد.
9.التاریخ المنصوری ابوالفضائل محمد بن علی حموی که تلخیص الکشف و البیان فی حوادث الزمان خود او است. گویا در 631 (چاپ 1963 مسکو) که مرگ فارابی را در 339 می نویسد در سالی که سنگ سیاه کعبه را بدانجای برگردانده بودند. (62 ر و پ).
10 برنامج الفارابی، که آن در نسخه ی 884 اسکوریال به خط ابوالعباس یحیی حفید ابی الولید ابن رشد و گویا مورخ 637 دیده می شود و فهرست آثار فارابی است.
11. عیون الانباء ابن ابی اصیبعه، درگذشته ی 668، که بهترین فهرست آثار فارابی را دارد.
12. وفیات الاعیان ابن خلکان در گذشته ی 681.
13. آثار البلاد و اخبار العباد کمونی قزوینی درگذشته ی 682.
14. مختصر فی ذکر بعضی الحکماء الیونانین و الملیین، شاید از ابن الفوطی (فرهنگ ایران زمین 7).
15. نزهه الارواح و روضه الافراح شمس الدین محمد شهرزوری که از بیهقی بهره برده است.
16. تاریخ الاسلام ذهبی در گذشته ی 748.
17. الوافی بالوفیات صفدی در گذشته ی 764.
18. تلخیص الآثار باکویی زنده ی در 806-816 که گزیده ای است از آثار البلاد قزوینی.
برای فهرست کامل تری از این منابع بنگرید به مصادر عربیه لدراسه الفارابی از صلاح الدین المنجد، چاپ 1975.
منجد، گذشته از اینها به سرگذشت نامه ی گمنامی، ساخته ی پس از 755 دست یافته و آن را در ترجمتان للفارابی (چاپ 1975) آورده است.
از نکته هایی که از آن برمی آید این است که فارابی زبان های ترکی و فارسی و یونانی و عربی می دانسته و رساله ای هم به نام مداواه الامراض بالانغام دارد. این رساله چنان که منجد به من گفته است در ایتالیا هست.
نکته هایی از سرگذشت فارابی در چند کتاب
فارابی چنان که ابن الندیم گفته از مردم خراسان است و به نوشته ی ابن ابی اصیبعه از خاندان فارسی ایرانی است و به گفته ی قفطی در بغداد زیسته و هماره در آنجا به نگارش و تصنیف می پرداخته تا سال 330 از ترس وباء از شام گریخت (گمنام) و سرانجام نزدیک بستان زعفرانیه ی شهر دمشق شام در نیرب بالا به سر برده(گمنام) در پناه سیف الدوله حمدانی تغلبی در دمشق شام در رجب سال 339 در گذشته (التنبیه و الاشراف، 106، صاعد 86، قفطی 276، خزرجی 135:2) و در بیرون باروی دمشق، نزدیک دروازه ی کوچک، به خاک سپرده شده است (گمنام) و هنگامی که مرده بود در متاع و کالای او بیش از پنجاه درهم سیمین نیافته اند (گمنام).او در سال 335 سیف الدوله را دیدار کرده بود (گمنام) و گویند که او در شام باغبان یکی از بوستان ها بوده و از دنیا روی گردان و تنها به حکمت می پرداخت و چون تهی دست بوده گاهی هم از خانه ی خویش بیرون می شده در شب از چراغ پاسبان بهره می برده است.
خزرجی و صفدی و گمنام می گویند که او نزدیک به هشتاد سال زیسته است پس باید او در 259 و 260 زاده شده باشد.
مسعودی در التنبیه و الاشراف (ص 105) می نویسد: «و علی شرح متی یعوَّل الناس فی وقتنا هذا و کانت وفاته ببغداد فی خلافه الراضی ثم الی ابی نصر محمد بن محمد الفارابی تلمیذ یوحنا بن جیلان و کانت وفاته بدمشق فی رجب سنه 339».
ابن الندیم (ص 321) درباره ی او می گوید: «اصله من فاریاب من ارض خراسان، من المتقدمین فی صناعه المنطق و العلوم القدیمه».
صاعد اندلسی می نویسد (ص 83): ابونصر محمد بن محمد بن نصر الفارابی فیلسوف المسلمین بالحقیقه، اخذ صناعه المنطق من یوحنا من جیلانی المتوفی بمدینه السلام فی ایام المقتدر» نیز: «و کان معاصراً لابی بشرمتی بن یونس فی علم المنطق و علیه معوَّل العلماء ببغداد و غیرها من امصار المسلمین بالشرق لقرب مأخذها و کثره شرحها».
بیهقی در تتمه صوان الحکمه (ص 16) می گوید: «محمد بن محمد بن طرخان من فاراب ترکستان و هو الملقب بالمعلم الثانی لم یکن افضل منه من حکماء الاسلام قبله».
ابن خلکان می گوید (239:4) او راست در نگارش هایش عبارتی خوش و در آنها بسط و گسترش و تذییل و دنباله روی به کار می برد (گمنام).
در اتمام التتمه نیز فارابی «المعلم الثانی ابونصر محمد بن محمد بن طرخانی الفارابی» خوانده شده و با عباراتی شیوا از دانش او ستایش شده است.
در نسخه هایی که از «لرد علی جالینوس» او در دست هست از او به نام «الفقیه الفاضل ابونصر محمد بن محمد الفارابی» یاد گشته است گویا چون نوشته اند که او قاضی هم بوده و آن را ترک گفته است (مبادی الفلسفه القدیمه) و در احصاء العلوم و کتاب المله هم از علم فقه بحث کرده است.
خزرجی و صفدی او را بسیار زیرک می خوانند. گمنام و خزرجی گفته اند که وی از مردم دوری می کرد و پارسا و تهی دست بود و دیده نمی شد مگر اینکه به کتاب می نگریست یا رقعه هایی می نوشت.
در معجم البلدان (چاپ اروپا) آمده است: ابونصر محمد بن محمد الفارابی الحکیم الفیلسوف صاحب التصانیف فی فنون الفلسفه مات بدمشق سنه 339 و کان تلمیذ یوحنا بن جیلان و کانت وفاه یوحنا قبله فی زمان المقتدر.
فاراب ولایه وراء بحر سیحون فی تخوم بلاد الترک و هی ابعد من الشاش قریبه من بلاساغون و مقدارها فی الطول العرض اقل من یوم الا ان بها منعه و باساً و هی ناحیه سبخه لها غیاض و لهم مزارع فی غربی الوادی یاخذ من شهر الشاش.
قاضی صاعد اندلسی در طبقات الامم (ص 84) از ژرف نگری فارابی در منطق و آشکار ساختن راز آن وی را ستوده و گفته که او آن را در دسترس گذارده و آنچه را که در یافتن آن نیاز است گرد آورده، آن هم در کتاب هایی با عبارت های درست و با اشارت به آنچه که کندی فراموش کرده و نیاورده است از هر تحلیل و روش های تعلیم و روشن ساختن پنج ماده ی منطق و نشان دادن راه های بهره بردن از آنها و شناساندن چگونگی به کار بردن صورت قیاس در هر یک از آن مواد، ازین روی کتاب های او بسنده و با ارزش به شمار آمده است. او راست کتابی ارجمند در شمارش دانش ها (احصاء العلوم) و شناساندن غرض هر یک از آنها که کسی پیش از او چنین کاری نکرده و چنین روشی نداشته است و جویندگان دانش ها از رهنمونی آن هیچ گاه بی نیاز نخواهند بود و بایستی نخست بدان بنگرند. او راست کتابی در شناساندن غرض های فلسفه ی افلاطون و ارسطو که چیره دستی او را در فلسفه و هنرهای آن می رساند و آن بهترین کمک است برای شناختن راه نظر و اندیشه و روش جستار، او در آن ما را به رازهای دانش ها و میوه های آن یکایک آشنا می سازد و می رساند که چگونه از دانشی به دانش دیگر می توان رسید. او نخست از فلسفه ی افلاطون آغاز کرد و غرض آن را نشان داد و نگارش های او را نام برد، سپس به فلسفه ی ارسطاطالیس بپرداخت و نخست برای آن مقدمه ای آورد و آشکار ساخت که چگونه می توان به فلسفه ی او رسید، سپس اغراض هر یک از نگارش های منطقی و طبیعی او را بیان نمود تا به آغاز علم الهی رسید (چنان که در نسخه ای که ما از آن در دست داریم آمده است) و نشان داد که از علم طبیعی می توان به الهی پی برد. من کتابی سودبخش تر برای فلسفه جویان از آن نیافته ام؛ چه در آن معنی های مشترک و خاص هر علمی را به دست می دهد و معانی قاطیقوریاس را که پایه ی نخستین همه ی دانش هاست نتوان دریافت مگر از آن.
پس از همه ی اینها او را دو کتاب است بی مانند در علم الهی و علم مدنی، یکی به نام السیاسه المدنیه، دیگری نامبردار به السیره الفاضله که نموداری از علم الهی به روش ارسطو درباره ی پایه های سنت و ناموس روحانی در آن آمده و گفته شده که دستگاه گوهرهای جسمانی با نظمی استوار و پیوستگی ای که دارد چگونه از آن برخاسته است و نیز پایگاه های مردمی و نیروهای نفسانی او در آن روشن شده و میان وحی و فلسفه جدایی نهاده و گونه گون مدینه های ارجمند و پست بازشناخته شده و گفته آمده که کشور و مدینه به روش های شاهانه و آیین های پیامبرانه نیازمند است.
این بود گزیده ی سخنان او، و در عیون الانباء و تاریخ الحکماء قفطی نیز چنین چیزهایی آمده است.
در تلخیص الآثار و عجائب الملک القهار (2) از عبدالرشید صالح بن نوری باکویی (چاپ 1971 مسکو، ص 85 و 151)، همچنین در آثار البلاد اخبار العباد زکریای کمونی قزوینی (ص 300 و 548 چاپ 1960 بیروت) سرگذشت فارابی آمده و چند نکته از آن دو به دست می آید:
1. او نخستین حکیم و فیلسوف است در اسلام
2. سخن ارسطاطالیس را دریافت و به عربی نقل نمود. گویا می خواهد بگوید که او یونانی می دانسته و از آن زبان به عربی ترجمه کرده است.
3. بسیار زیرک بوده و گوناگون حکمت را به استواری دریافت تا به جایی که موسیقی و کیمیا را هم فراگرفت.
4. او ناشناخته به شهرها می رفت؛ اگر خوشش می آمد در آنجا دیری می ماند و خانه و باغ و کنیزان و بردگانی می خرید؛ اگر از آن آزرده می شد کنیزان را به بردگان می داد و زمین ها را به آنان می بخشید و از آنجا بیرون می رفته و دیگر بدانجا باز نمی گشت.
5. او در دانش موسیقی سرآمد بوده و در انجمنی سازی زد و مردم را خنداند، سپس همان ساز را نوعی دیگر زد و شنوندگان را گریاند، آن گاه با زدن دیگر همان ساز آنان را به خواب واداشته است.
در جامع عباسی عباس هروی گزیده از قفطی و سلم السماوات (ش 5698 دانشگاه) هم سرگذشت فارابی هست.
وضع سیاسی و اجتماعی زمان فارابی
فارابی در روزگاری می زیسته است که نصربن احمد (250-279) و اسماعیل (279-295) و نصر دوم (295-301) و نوح یکم (331-343) از سامانیان در وراورد فرمان می راندند و پادشاهی مانند رستم یکم (253-282) و شروین دوم (282-318) و شهریار دوم (318) از کاوسیان باوندی در کوهستان طبرستان و مرداویج (315-323) و وشمگیر (323-356) از خاندان زیار در گرگان و گوشه ای دیگر از طبرستان فرمانروا بوده اند، همچنین از سالاریان و گنگریان محمد بن مسافر، خداوند طارم (304-330) و مرزبان یکم، خداوند آذربایجان واران (330) و هسودان، خداوند طارم (330-346) و از صفاریان یعقوب لیث (253-265) و عمرولیث (265-288) و طاهر (288-296) و چند تای دیگر که در سیستان بوده اند و از بوییان عمادالدوله (322-338) و عضدالدوله (338-372) در فارس و خوزستان و معزالدوله (334-338) در کوهستان و عمادالدوله (320-335) و رکن الدوله (335-366) در کرمان و خاندان طولون (254-292) در مصر و شام و پس از آنها اخشیدیان (322-357) در همانجا و از حمدانیان سیف الدوله علی (333-356) در حلب و از فاطمیان عبیدالله مهدی (297-322) و قائم (322-334) و منصور (334-341) در مصر بوده اند، نیز امامان زیدی یمن که از 246 تا 680 پیشوایی داشته اند و از امویان اندلس منذر (273-275) و عبدالله (275-300) و عبدالرحمان ناصر (300-350) خلافت غرب را داشته اند و از عباسیان معتمد (256-279) و معتضد (279-289) و مکتفی (289-295) و مقتدر (295-320) و قاهر (320-322) و راضی (322-329) و متقی (329-333) و مستکفی (333-334) و مطیع (334-363) خلافت شرقی را داشته اند.در روزگار فارابی بود که قرمطیان از سال 264 آشکار شده و تا سال 361 به شهرهای اسلامی یورش می برده اند.
از آنان، ابوسعید حسن جنایی (281-300) و ابوالقاسم سعید (300-311) و ابوطاهر سلیمان (311-322) و ابومنصور احمد (
322-361) با فارابی هم زمان بوده اند.
شاید همین سلیمان باشد که در سال 317 سنگ سیاه خانه ی خدای یا کعبه را به احساء برده است (تاریخ منصوری 60 ر) پی دوره ای که فارابی در آن زیسته سالیانی پر آشوب بوده است.
چند حادثه ی دیگر در زمان فارابی
محمد بن موسی بن شاگرد خوارزمی ستاره شناس در 259 درگذشت.ابوالقاسم محمد امام منتظر (عج) در روز آدینه ی 12 رمضان 259 در سرمن رای از مادر بزاد. (3)
یعقوب لیث در سال 262 خراسان و طبرستان و عراق و فارس را بگرفته است.
قرمطیان در 263 آشکار شده و مردم را به گرایش محمد بن اسماعیل بن جعفر صادق می خوانده اند.
عمرولیث در 265 به خراسان رفته بود.
موفق خلیفه در 270 بر علوی بصری پیروز شد و زنگی های پیرو صاحب الزنج کشته شده اند.
ابوالقاسم صنادیقی رب العزه نجار در 286 بر یمن پیروز آمده بود.
ابوسعید جنایی قرمطی در 288 شورید و یورش برد و پیروز گشت.
قرمطیان در 291 بر بغداد و شام پیروز گشتند.
رومیان در 293 لاذقیه را گرفته اند.
زکرویه پسر مهرویه قرمطی در 293 بر حاجیان دست بردی زده بود.
حسین بن منصور خلاج مؤلف آداب الوزاره (تحفه الامراء فی تاریخ الوزراء ابوالحسن الهلال بن المحسن الصابی ص 231) را در 309 کشته اند (تاریخ منصوری).
سلیمان سعید قرمطی در 312 به بصره رسیده و قرمطیان به سوی کعبه رفتند و دست به کشتار مردم زدند.
ابی العزاقر خارجی در 322 کشته شده است.
صاحب الزنج در 313 ه. در گذشت.
قرمطیان در 314 در کوفه شورش کردند و در 315 تا 316 به بغداد یورش بردند.
قرمطیان سنگ سیاه خانه ی خدای (کعبه) را در 317 با خود برده اند.
سیف الدوله علی حمدانی در 332 حلب را گرفته است.
الراضی خلیفه در 339 بمرد.
در همین سال بود که سنگ سیاه خانه ی خدای را به خود کعبه بازگرداندند و فارابی در دمشق در گذشته و مرگ ابوالقاسم زجاجی نحوی نیز در همین سال بوده است.
معاصران فارابی
فیلسوفانی که آثارشان همانند آثار فارابی است و برخی از رهبران علم ها و بزرگان علم:1. ابوبکر محمد بن زکریاء بن یحیی رازی (251-313) پزشک فیلسوف که از اوست: تفسیر طیماوس، تفسیر کتاب افلوطرخس فی تفسیر کتاب طیماوس، الفلسفه القدیمه، العلم الالهی، قصیده فی العلم الالهی، سیره اهل المدینه الفاضله، سیره الحکماء، السیره الفلسفیه، الطب الروحانی، العظه الیونانیه، آثار الامام الفاضل المعصوم، کتاب الامام و المؤتم المحقین، النقض علی الکیال فی الامامه، فی حیل المتنبین و یدعی محاریق الانبیاء کتاب النبوات و یدعی نقض الادیان، کتاب فی ما یرد به اظهار ما یدعی من عیوب الانبیاء، فی وجوب دعوه النبی علی من نقر باالنبوات، رساله فی مقدار ما یمکن أن یستدرک من احکام النجوم علی رأی الفلاسفه الطبیعیین و من لم یقل منهم ان الکواکب احیاء و یمکن ان یستدرک علی رای من قال آنها احیاء، کتاب جمل الموسیقی، کتاب المنطق یذکر فیه جمیع مایحتاج الیه منه بالفاظ متکلمی الاسلام، کتاب شروط النظر، کتاب میزان (میدان) العقل، کتاب خواص التلامیذ، کتاب الخلاء و الملاء و همان الزمان و المکان، اثبات الصناعه، الاکسیر، شرف الصناعه، کتاب نقضه علی شهید البلخی فیما ناقضه به من اللذه، کتاب علی شهید البلخی فی تثبیت (لغز) المعاد، ما جری بینه و بین ابی القاسم الکعبی فی الزمان، کتاب الی ابی القاسم البلخی فی الزیاده علی جوابه، کتاب الرد علی ابی القاسم البلخی فی نقضه المقاله الثانیه فی العلم الالهی، کتاب نقض النقض علی البلخی فی العلم الالهی، مقاله فی العله التی من اجلها یعرض الزکام لابی زید البلخی فی فصل الربیع عند شمّه الورد (فهرست ابن الندیم 375، تاریخ الحکماء قفطی 275، طبقات الامم صاعد اندلسی 83، عیون 319:1، فهرست کتاب هایی از ابوریحان). پس بسیاری از آثار رازی مانند نگارش های فارابی است.
درباره ی رازی نوشته اند:
قال (رجل من اهل الری) لم یکن یفارق المدارج و النسخ ما دخلت علیه قط الا رایته ینسخ اما یسودّ او یبیضّ... انه قرا الفلسفه علی البلخی.
فی خبر فلسفه هذا. هذا کان من اهل بلخ یطوف البلاد و یجول الارض حسن المعرفه بالفلسفه، و العلوم القدیمه و قد یقال ان الرازی ادعی کتبه فی ذلک و رایت بخطه شیئا کثیرا فی علوم کثیره مسودات و دساتیر لم یخرج الی الناس کتاب تام و قیل ان بخراسان کتبه موجوده و کان فی زمان الرازی رجل یعرف شهید بن الحسین و یکنی اباالحسن یجری فلسفته فی العلم و لکن لهذا الرجل کتب مصنفه و بینه و بین الرازی مناظرات و لکل واحد منهما نقوض علی صاحبه.
پس رازی هماره با کتاب بوده و همیشه می خواند و می نوشت و مسوده و دستورها برجای گذاشت، و نوشته های او در خراسان یافت می شده است؛ و او در این سه چیز بسیار با فارابی مانند است. دانشمند بلخی که رازی نزدش فلسفه خوانده است دانسته نشد کیست، شاید ابوزید بلخی و کعبی بلخی و شهید بلخی هم نباشند (ابن الندیم 357، عیون 311:1).
2. ابوالقاسم عبدالله بن احمد بن محمود کعبی بلخی نیشابوری (در گذشته ی 309) دانشمند متکلم معتزلی و سرور و رهبر دانشمندان روزگار خود.
از اوست: عیون المسائل و الجوابات، کیفیه الاستدلال بالشاهد علی الغائب، کتاب الجدل و آداب اهله و تصحیح علله و تجرید الجدل، کتاب النقض علی الرازی فی العلم الالهی (ابن الندیم 219، فضل الاعتزال و طبقات المعتزله از فؤاد سید 46، یاقوت در معجم الادباء در سرگذشت ابوزید احمد بلخی (84:3) از او همان یاد کرده است).
3. ابوزید احمد بن سهل بلخی شامستیانی (235، شنبه 21 ذ. ق 322) فیلسوفی ادیب که درباره او گفته اند: «فاضل فی سائر العلوم القدیمه و الحدیثه» او را جاحظ خراسان خوانده اند و اوست که میان فلسفه و دین آشتی داده و شریعت را فلسفه ی بزرگ می دانسته و می گفته که تفلسف بی تعبد روا نبود. پس بسیار با فارابی مانندگی دارد.
از اوست: حدود الفلسفه، کتاب فی اقتناء علوم الفلسفه، اقسام العلوم، السیاسه الکبیر، السیاسه الصغیر، الابانه عن کمال الدین، یا البحث عن التأویلات (فی الرد علی القرامطه)، اختیارات السیره، عصمه الانبیاء، مایصح من احکام النجوم، صناعه الشعر، اجوبه ابی القاسم الکعبی، تفسیر صدر کتاب السماء و العالم لابی جعفر الحازن، الأمد الأقصی و بیان وجود الحکمه فی الاوامر و النواهی الشرعیه، الابانه عن علل الدیانه، کتاب فی الاخلاق. آثار او هم بسیار با آثار فارابی مانند است.
در معجم الادباء یاقوت (134:1 س 15 چاپ اروپا) آمده که ابوسهل احمد بن عبدالله بن احمد «کتاب فی اخبار ابی زید البلخی و ابی [الحسن] شهید البلخی» دارد.
(فهرست ابن الندیم 153 و 311، کحاله 240:1، تتمه بیهقی و ترجمه ی آن، الامتناع و المؤانسه 26:1، معجم الادباء 64:3-86 چاپ مصر).
4. ابوالحسن شهید بن الحسین جهودانکی فرالاوی وراق خوشنویس ادیب بلخی شاعر فیلسوف متکلم (د گذشته ی 325) که با رازی گفت و گوها و مناظره ها و مناقضه ها داشته است و هر یک بر دیگری رد نوشته اند. او به عربی و فارسی هر دو شعر سروده است و کتاب تفضیل لذات النفس علی لذات البدن دارد در برابر رأی رازی، و پاره ای از آن در صوان الحکمه سجستانی آمده است.
(ابن الندیم 357، الذریعه 56:9، معجم الادباء 68:3 و 80 چاپ مصر، معجم البلدان در جهودانک، کراوس 145).
5. ابوتمام یوسف بن محمد نیشابوری فیلسوف سده ی چهارم که قرآن را تأویل می کرد و فلسفه را فرمان بر شریعت و شریعت را همانند فلسفه می پنداشته و مردم را به آن می خوانده و گروه شیعی را یاری داده است. او به مطرف بن محمد وزیر مرداویز (315-323) پناه برده بود. بدعت گذاران و گرایندگان به ظاهر و باطن بدو روی کرده بودند و او مانند قداحیان و هجریان و قزوینیان می اندیشیده است (الامتناع و المؤانسه 15:2، الملل و النحل شهرستانی 24:3). رأی او هم نزدیک به رأی فارابی است.
6. الناصر الکبیر الاطروش ابومحمد حسن بن علی (230-304) سومین فرمانروا و پیشوای زیدی در گیلان و طبرستان که مجتهد و متکلم و فقیه و محدث و ادیب بوده و در آمل مشهد و مدرسه و دارالکتب ساخته و اوقاف برای آنها نهاده است. (4)
7. احمد بن محمد طحاوی حجری مصری (229-321 تا 319) فقیه محدث مورخ مجتهد (کحاله 107:2).
8. ابوالحسن علی بن اسماعیل اشعری متکلم بغدادی (260-324) که در کلام و ملل کتاب هایی ارزنده بر جای گذاشته است (کحاله 35:7).
9. ابومنصور محمد بن محمد ماتریدی سمرقندی متکلم اصولی در گذشته ی 333 مؤلف التاویلات و التوحید و مأخذ الشرایع (کحاله 300:11).
این سه تن از بنیادگذاران روش معتدل اشعری در برابر ظاهریان و اخباریان از یک سوی، و معتزلیان پیرو عقل، آن هم در چهارچوبه ی دین، از سوی دیگر بودند: ماتریدی در سمرقند و اشعری در عراق و طحاوی در مصر.
10. سیبویه شیرازی مؤلف الکتاب در گذشته ی 275 در شیراز (تاریخ منصوری).
11. داوود ظاهری اصفهانی درگذشته ی 276 (تاریخ منصوری).
12. ابوعبدالله محمد بن علی بن الحسن بن بشر حکیم عارف فیلسوف منش که گویا در 320 در گذشته است و از اوست ختم الاولیاء که در آن از ولایت بحث شده و بسیار نزدیک است به اندیشه های شیعی (مقدمه ی همین کتاب چاپ عثمان یحیی).
13. ابوجعفر محمد بن جریر طبری که مرگ او در تاریخ منصوری 308 آمده است.
14. ابوعلی محمد جبائی بصری (235-303) متکلم و مفسر.
15. ابوهاشم عبدالسلام جبائی معتزلی (277-321 یا 324) مؤلف النقض علی ارسطاطالیس فی الکون و الفساد و الطبایع و النقض علی القائلین بها (تاریخ منصوری، کحاله 268:1 و 230:5).
16. ابن الدمینه ابومحمد حسین بن احمد همدانی فیلسوف مؤلف الاکلیل در انساب که دائره المعارف مانند است و سرائر الحکمه، او در 334 در زندان صنعا بمرد (صاعد 91، تاریخ منصوری 61 پ).
17. ابوجعفر احمد بن محمد بن خالد کوفی برقی قمی از دانشمندان بزرگ شیعی در گذشته ی 274 که المحاسن دارد مانند یک دائره المعارف دینی و جهان شناسی مذهبی.
18. ابوجعفر محمد بن حسن بن فروغ صفار قمی در گذشته ی در قم در 290 مؤلف بصائر الدرجات که از کتاب های باطنی شیعی امامی است.
19. ابوالقاسم سعد بن عبدالله اشعری قمی در گذشته ی 301، اخباری دین شناس، گویا مؤلف فرق الشیعه.
20. ابومحمد حسن بن موسی نوبختی در گذشته ی دهه ی یکم آغاز سده ی چهارم، فیلسوف امامی که الآراء و الدیانات دارد و اختصار الکون و الفساد ارسطو و الرد علی اهل المنطق.
21. ابواسحاق ابراهیم نوبختی نیمه ی نخستین سده ی چهارم، مؤلف الیاقوت در کلام شیعی.
22. ابوالقاسم حسین بن روح نوبختی در گذشته ی 326 نایب و وکیل امام زمان نزد امامیان.
23. ابوالحسن علی بن محمد سمری بازپسین سفیر و وکیل امام زمان و درگذشته ی 329 ه.
24. ابوجعفر محمد بن یعقوب کلینی رازی در گذشته ی 328 نگارنده ی الکافی که اندیشه های فلسفی دینی او از آن آشکار است.
25. ابوالحسین علی بن حسین بن موسی بن بابویه قمی در گذشته ی 329 نگارنده ی الشرایع که نخستین متن فقهی شیعی بی سند روایت است.
قاضی حافظ ابوبکر محمد بن عمر بن سلام بن البراء ابی الجعابی بغدادی موصلی شیعی غالی (285 بغداد 344 یا 355) از شناختگان سیف الدوله ی حمدانی که سفارش کرده بود که پس از مرگش نگارش هایش را بسوزانند (ابن الندیم 374، قاموس الرجال 322:8). گویا دربار حمدانی پناهگاه شیعی منشان بوده است.
26. ابن حیان ابوحاتم محمد بستی (270-354) فقیه محدث ادیب ستاره شناس که نبوت را آمیخته ی از علم و عمل می دانسته و چون اندیشه های ویژه ای داشته است از سمرقند بیرونش کردند. قضاوت سمرقند و نیشابور و بخارا و نسارا داشته بود و سرانجام به سیستان رفت و در آنجا دانشمندان شهرها روی بدو کرده و از او روایت کتاب های او را می گرفته اند. اوست که المسند الصحیح علی التقاسیم و الانواع دارد و همین نام خود روش منطقی او را می رساند (سزگین 189:1، ترجمه ی عربی آن 471:1).
معاصران او از رهبران شیعی باطنی فاطمی
27. ابوحاتم احمد بن حمدان بن احمد ورسانی (ورسامی) رازی درگذشته ی 322 که درباره ی نبوت با ابوبکر محمد بن زکریای رازی گفت و گوها داشته است (کراوس در رسائل رازی ص 291) از اوست کتاب الزینه که تا اندازه ای مانند کتاب الحروف فارابی است.28. ابوعبدالله محمد بن احمد نخشبی برزهی کشته ی 331، فیلسوف خراسان که سامانیان به انگیزه ی او به روش باطنی فاطمی یا الحاد گراییده بودند.
فارابی جهان گرد
او در سرزمین آریایی فاراب، که نام آن ایرانی بودن آنجا را می رساند و گویا پس از فارابی بود که گروهی از ترکان در آنجا می زیسته اند، پدیدار شده و پرورش یافته و نوشته اند که به بغداد هم رفته و راه دمشق شام و مصر را هم پیش گرفته بوده و نوشته اند که به سرزمین یونان نیز رفته است.پس او در ایران شهر و سورستان و سرزمین قبط زیسته است و نسخه های آثار او چنان که از گفته ی بیهقی برمی آید ایرانی است و سورستانی، و آنچه هم در کتابخانه های جهان مانده است از این دو است.
ریشه های اندیشه ی فارابی
او بیشتر از منابع فلسفی یونانی و عرفان اسکندرانی بهره برده است و روشن است که از سنت و کلام اسلامی هم متأثر است. آثار او می رساند که او از اندیشه ی زردشتی و مانوی نیز به دور نبوده است؛ چه هنوز بسیاری از مردم به این دین ها بوده اند و خانگاه مانوی به نوشته ی حدودالعالم هنوز در سمرقند بر جای بوده است و از کتب فقهی و کلامی هم برمی آید که روی سخن دانشمندان مسلمان با گبران و نغوشاکان بوده است، از احتجاجات متکلمان و فصل الفاظ الکفر کتب فقه حنفی این مطلب آشکار است.ابراهیم مدکور در فارابی نامه ی خود فصلی درباره ی ریشه های کهن اندیشه ی فارابی دارد.
فارابی فهرست نگار و دانش شناس
ثاون افلاطونی برای آثار افلاطون، همچنین بطلمیوس غریب یا پتولموس خنوس برای آثار ارسطو فهرست نوشته اند. ابن الندیم (306 و 307 و 315) قفطی و ابن ابی اصیبعه در سرگذشت آن دو از این فهرست ها بهره برده اند. نسخه ی فهرست بطلمیوس در مجموعه ی شماره ی 4833 ایاصوفیا هست و رساله ی دوم آن است در برگ های 10 ر تا 18 ر و چنین است عنوان آن: «فهرست کتب ارسطاطالیس و سیرته» و «مقاله لبطلمیوس و فیها وصیه ارسطوطالیس و فهرست کتبه و شیء من اخباره الی غلس» (مقدمه ی فلسفه ی ارسطوطالیس ص 26)؛ ابن الندیم آن را در دست داشته و «کتاب اخبار ارسطاطالیس و وفاته و مراتب کتبه» نامیده و درباره ی آن گفته است: «بطلمیوس الغریب و کان یتوالی ارسطاطالیس و ینشر مجالسه». نام کتاب ثاون نزد او چنین است «کتاب مراتب قرائه کتب افلاطن و اسماء ما صنفه» و درباره ی او گفته است: «ثاون المتعصب لفلاطن» (ص 306 و 315).متن فهرست بطلمیوس در تاریخ الحکماء قفطی آمده (ص 42) و نام های یونانی کتاب های ارسطو هم در آن هست ولی ابن ابی اصیبعه (67:1) نام های یونانی را نیاورده است.
گویا این متن نخست به سریانی درآمده سپس آن را به عربی برگرداندند و از اینجا دو رشته می شود: یکی فهرست یا پیناکس پراکنده که به دست ابن جلجل می رسد و از او به قفطی و عبیدالله که به ابن ابی اصیبعه می رساند؛ دومی نزد اسحاق بن حنین که به دو کس می رسد: یکی ابن الخمار که به مبشر (ابن الفاتک) می رساند، دیگری سجستانی که از او باز هم به ابن ابی اصیبعه می رسد.
این رشته وسایط را باومشترک (Baumytark) در کتاب سرگذشت نامه های سریانی و عربی ارسطو در 1898 معین کرده و پاول مورو (Paul Moraux) در فهرست های کهن آثار ارسطو (چاپ 1951 پاریس، ص 291) از او نقل کرده است.
گویا ابن الندیم را فراموش کرده اند که از دو فهرست ثاون و بطلمیوس در الفهرست نقل نموده است (306 و 315).
فارابی هم باید از این دو فهرست در فلسفه ی افلاطون و ارسطوطالیس بهره برده باشد، به ویژه آنکه در مجموعه ی یاد شده هر دو کتاب فارابی با فهرست بطلمیوس با هم هست. اگرچه فهرست دیوگنوس لائرسیوس و گمنام دیگر، گویا هرمیپوس یا اندرونیکوس، هم برای آثار ارسطو در دست بوده و شاید فارابی از آنها هم آگاهی داشته است.
از همه چیز بگذریم، دو فهرست فارابی را قاضی صاعد اندلسی بسیار پسندیده است و قفطی و ابن ابی اصیبعه هم از او پیروی کرده اند. عبداللطیف بغدادی نیز در «نصیحه حکیمه للحکماء و ذکر سیره افلاطون و ارسطو و ابن سینا» از این دو فهرست فارابی بایستی آگاه بوده باشد.
پیش از فارابی حنین برای آثار جالینوس و کندی و یعقوبی برای آثار ارسطو و پس از او ابن الندیم در الفهرست برای افلاطون و ارسطو و جالینوس، فهرست نگاشته و مشکویه ی رازی در ترتیب السعادت و ابن هیثم هم آثار ارسطو را وصف کرده اند. احصاء العلوم فارابی مانند فهرست های او بر دانش شناسی او خود گواهی روشن است.
فارابی و زبان شناسی
او در کتاب هایش مانند الحروف و الالفاظ المستعمله و الموسیقی الکبیر کلمات و مصطلحات یونانی به کار می برد و از مغالطات و الالفاظ المستعمله او پیداست که در دستور زبان یونانی سررشته داشته است، این را هم می دانیم که او هشت سالی در سرزمین یونان زیسته و دانش اندوخته است.از کلمات و لغاتی که فارابی در رساله الحروف مانند «ک، ک، مردم، مردمی، هست، و هستی، یافت، یافته، ویرد، ویردو» و در التوطئه مانند «انجیذج، اوارج» (نیز در مفاتیح العلوم خوارزمی ص 27 و 29) و در الموسیقی الکبیر و احصاء الایقاعات مانند «دساتین، زیر، بم، ماخور، تمخیر» آورده است برمی آید که وی به زبان فارسی و سغدی هم آشنا بوده است.
فارابی در الحروف (ص 147) درباره ی چگونگی پیشرفت زبان عربی و شایسته شدن آن برای تعبیر از مطالب علمی شرحی می آورد و پیداست که در این زمینه ی لغوی هم اندیشه ی درستی دارد.
در عیون الانباء آمده است که فارابی نزد ابوبکر ابن السراج صاحب الاصول درگذشته ی 316 نحو فراگرفته و خود، بدو منطق آموخته است.
فارابی و منطق
فارابی در تدوین منطق، روش ارسطاطالیسی داشته و از آن در نه بخش بحث کرده است، اگرچه به فرق میان تصور و تصدیق هم پی برده و راه را برای ابن سینا باز کرده است که شالوده ی منطق دو بخشی را هم بریزد و در منطق المشرقین و الارجوزه و جاهای دیگر برای متأخران، مانند خنجی و کشی و رازی و ابهری و ارموی و دبیران کاتبی و دیگران، نمونه و سرمشقی باشد.فارابی در آغاز مقاله فی قوانین صناعه الشعراء می نویسد که ارسطاطالیس صناعت مغالطه و شعر را کامل ساخته است، این است که او در مغالطه (5) بحث های لغوی دیگر هم وارد کرده است.
فارابی و فن شعر و خطابه
فارابی را «کلام فی الشعر و القوافی» است که ابن ابی اصیبعه و قفطی از آن یاد کرده اند (اشتاینشنایدر، ص 218)؛ تاکنون سه مقاله از فارابی در فن شعر منطقی یافته شده است:1. القول فی التناسب و التألیف در دو نسخه؛
2. مقاله فی قوانین صناعه الشعراء، در سه نسخه؛
3. کتاب الشعر، در دو نسخه.
ابوالحسن حازم قرطاجنی در منهاج البلغاء و سراج الادباء از این یکی بهره برده است.
فارابی خود هم شعر می سروده و نمونه هایی از آن در کتاب ها هست.
از فارابی در الاوسط او رساله ی کوچکی در خطابه مانده و ترجمه ی لاتینی رساله ی دیگر او در خطابه هم در دست هست (چاپ گریناشی) گویا فارابی بیشتر از رهگذر علم اجتماع و سیاست به خطابه نگریسته است؛ چه در دو بخش نخستین خطابه ی ارسطو از مباحث اجتماعی سخن به میان می آید.
فارابی و جامعه شناسی
فارابی در کتاب های اخلاقی و سیاسی خود، مانند قدامه بن جعفر در الخراج، به جامعه شناسی پرداخته است و پایه ی همان علمی را گذارده است که ابوبکر محمر طرطوسی مالکی (451-520) در سراج الملوک از آن گفت و گو داشته و ابن خلدون آن را علم العمران نامیده است.فارابی مورخ
او در رساله الحروف به تاریخ گردآوری لهجه های عربی اشارتی کرد و در الاسئله اللامعه از پیامبران پیش یادی نموده است.پی نوشت ها :
1. مجله ی دانشکده الهیات مشهد، ش 16 و 17، 1354، ص 119-191.
2. در روضات الجنات خوانساری از آن نقل شده است (ص 682).
3. تاریخ المنصوری.
4. کحاله 252: 3، تاریخ طبرستان ابن اسفندیار، فهرست نام ها.
5. در مغالطه از تمویهات منطقی یاد می شود، همچنان که در فن موسیقی هم از تمویهات آن سخن به میان می آید (کمال ادب الغناء).
دانش پژوه، محمد تقی، (1390)، فارابی شناسی (گزیده مقالات) به اهتمام میثم کرمی، تهران، مؤسسه انتشارات حکمت، چاپ اول