گناه پیامبر اسلام در قرآن

در قرآن کریم آیاتی هست که ممکن است کسانی از آن آیات این گونه نتیجه بگیرند که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (العیاذ بالله) مرتکب گناه شده است. به این جهت ما آنها را مورد جستجو و تحقیق قرار می دهیم.
سه‌شنبه، 5 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
گناه پیامبر اسلام در قرآن
 گناه پیامبر اسلام در قرآن

 

نویسنده: آیت الله محمدهادی معرفت(ره)




 

در قرآن کریم آیاتی هست که ممکن است کسانی از آن آیات این گونه نتیجه بگیرند که پیغمبراکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) (العیاذ بالله) مرتکب گناه شده است. به این جهت ما آنها را مورد جستجو و تحقیق قرار می دهیم.

آیه اوّل: مراد از«وزر»

«أَ لَمْ نَشْرَحْ لَکَ صَدْرَکَ‌ * وَ وَضَعْنَا عَنْکَ وِزْرَکَ‌ * الَّذِی أَنْقَضَ ظَهْرَکَ‌ * وَ رَفَعْنَا لَکَ ذِکْرَکَ‌
فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً * إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ یُسْراً» (1).
«ای رسول گرامی آیا تو را (به نعمت حکمت و رسالت) شرح صدر (و بلندی همّت) عطا نکردیم؟ و بار سنگین تو را (با عطای مقام نبوّت) از تو برنداشتیم؟ در صورتی که آن بار سنگین ممکن بود بر پشت تو سنگینی کند! و نام نیکوی ترا در عالم بلند کردیم! پس با هر سختی البتّه آسانی است».
شبهه ای که در این آیه شده این است که: گفته اند «وِزر» به معنای گناه است و خداوند فرموده: ای رسول آیا ما نبودیم که گناه ترا آمرزیدیم؟ و این دلیل بر این است که پیغمبران و انبیا از گناه مصون نیستند.

جواب:

«وِزر» در لغت به معنای گناه نیست، بلکه اساساً به معنای بار سنگین است و بار سنگین و طاقت فرسا را «وِزر» می گویند. گناه را نیز از این جهت «وِزر» می گویند، چون سنگینی ویژه ای را بر دوش گنهکار ایجاد می کند، و آن احساس شرم و دلمردگی و عذاب رستاخیز است؛ نه این که اساساً «وِزر» به معنای گناه باشد.
برای روشن شدن معنی درست این کلمه، به آیاتی استناد می کنیم که به معنی «بار سنگین» به کار رفته است. خداوند در سوره طه می فرماید:
«وَ لکِنَّا حُمِّلْنَا اَوْزَاراً مِن زِینَةِ الْقَوْمِ» (2).
قوم موسی به موسی گفت: «ما به میل و اختیار خود خلاف وعده تو نکردیم ولیکن اسباب تجمّل و زینت بسیاری که (از فرعونیان) بار دوش ما بود آنها را در آتش افکندیم».
می خواهد بگوید، بار زیادی از جواهر و طلاآلات را به دست آوردیم و از آن بت ساختیم. «اَوزار» یعنی بار سنگین و برای بیان مقدار و وزن به کار آمده است.
همچون خداوند به رسولش دلگرمی می دهد و می فرماید:
«وَ لاَ تَکْسِبُ کُلُّ نَفْسٍ إِلاَّ عَلَیْهَا وَ لاَ تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى» (3).
«هر کس آنچه کسب کرده است خود بر دوش می کشد. هیچ کس بار دیگری را بر دوش نمی گیرد».
پس «وِزر» در قرآن کریم اساساً به معنای گناه نیامده است.
در نتیجه مراد از بار گران در آیه چیست که در قرآن پیامبرش را از عقاب آن انذار می دهد؟
این بار وزین همان تبلیغ رسالت بود، یعنی ما تو را به پیامبری برگزیدیم و این بار گران (تبلیغ رسالت) را بر دوشت نهادیم. تو نیز با کمک ما به گونه ای نیکو از تحمّل و عهده این مسؤولیت طاقت فرسا برآمدی و این باری که بر دوش تو بود توانستی به سرمنزل مقصود برسانی. لذا بعد از طی طریق و انجام رسالت ندا می رسد:
«الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَ رَضِیتُ لَکُمُ الْإِسْلاَمَ دِیناً» (4).
«امروز (روز عید غدیرخم) دین شما را به حدّ کمال رسانیدم و بر شما نعمت را تمام کردم و بهترین آئین را که اسلام است برایتان برگزیدم».
این همان پایان طریق رسالت است. پس پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) توانست این بار را به دوش بگیرد و به خوبی از عهده اش برآید و آن را به سلامت به هدف برساند.
نتیجه این قسمت از کلام ما این می شود که این آیه ربطی به مسأله گناه ندارد.

آیه دوّم: «مراد از مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ»

«إِنَّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبِیناً * لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ وَ یُتِمَّ نِعْمَتَهُ عَلَیْکَ وَ یَهْدِیَکَ صِرَاطاً مُسْتَقِیماً» (5).
«ای رسول! ما این فتح و پیروزی را نصیب تو کردیم تا این که گناهان گذشته و آینده تو آمرزیده شود و نعمت خود را بر تو تمام کرده باشیم و تو را به راه مستقیم هدایت کنیم».
شبهه ای که در این آیه مطرح شده این است که: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) قبل از نزول این آیه مرتکب گناهی شده بود و بعد از نزول این آیه هم تا فتح مکه گناهانی را مرتکب می شد که با فتح مکه همه آنها را خداوند بخشید. فخر رازی از جمله کسانی است که می گوید: این آیه دلالت دارد که پیامبر مرتکب گناه شده چون مغفرت در جایی صدق می کند که گناهی یا خطایی از شخص سرزده باشد.

جواب:

ذنب در این آیه به چند معنی می تواند باشد؟

الف:

«ذنب» در آیه، به معنای عصیان و معصیت پروردگار نیست، بلکه این گناه یک گناه اجتماعی است، زیرا هر مصلحی که نهضت می کند، و جامعه خود را دگرگون می سازد ارزشهایی را که تا آن روز به معنای ارزش اجتماعی مطرح بوده، دگرگون می سازد و آن ارزشها به بی ارزش تبدیل می شود و چیزهایی که ارزش نداشت، می شود صاحب ارزش. چون انقلاب حقیقی آن است که ریشه دار باشد، یعنی دگرگونی و واژگونی فرهنگی. پس اگر امام خمینی (قدس سرّه) جلوتر از این با این اعتقاد، انقلاب فرهنگی را شروع نکرده بود، نمی توانست به انقلاب نظامی و سیاسی دست پیدا کند. در جامعه ما یک دسته باورداشتها به عنوان ارزش مطرح بود؛ امّا لازم بود جدّیت به خرج داده شود تا آنها فاقد ارزش شوند و یک دگرگونی ایجاد گردد و زیر و رویی صورت گیرد. چیزهایی که در جامعه از ارزش افتاده بود، باید بالا می آمد و ارزشمند می شد و زشتیها محو گردد. این چیزی بود که صاحب نهضت و یک انقلابی باید آن را در دستور کار خود قرار می داد. پس با توجّه به این، امام خمینی (قدس سرّه) قبلاً حرکت سیاسی خود را مخفیانه و دور از چشم دشمن شروع می کند و زمینه سازی می کند. این زمینه سازی یعنی دگرگونی در ارزشها و مقدّمات، جامعه ای که یک سلسله آداب و رسوم را ارزش پنداشته و جز اعتقادهای نهادین آن جامعه به حساب آورده است، صاحب یک نهضت و حرکت واقع گرا اعلان می کند که این شعارها و ارزشها، ارزش نیستند، اینها برای بی دیانتی و کفرپروری است، از آن بپرهیزند که من شعار عین ارزش را جایگزین آن دارم. پس نتیجه این خواهد شد که حضرت شعاری با شعور نو را در جامعه منتشر می سازد که نوید حیات دوباره ای را برای جامعه به ارمغان می آورد.
خلاصه جواب از شبهه این شد که: مراد از «ذنب» آن مخالفت حضرت با رفتار و عادات و اخلاق کفّار و مشرکین است که در نظر آنان گناه بزرگی محسوب می شد. و این امر برای پیامبر گرامی اسلامی (صلی الله علیه و آله و سلم) سخت بود تا این که خداوند فتح مکّه را نصیب او گردانید و مشرکین گرایش به اسلام پیدا کردند و دریافتند که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) حقّ و حقیقت را بیان می کرد و در اسناد گناه به حضرت مرتکب اشتباه شده بودند.

ب:

هر انقلابی ضایعاتی را در پی دارد و خونها ریخته می شود، بسیاری از چیرها عزیز و دوست داشتنی در جامعه از دست می رود. اگر روزی رهبر و پرچمدار آن حرکت و قیام بر پیش بینی هایش دست نیابد تمام کسانی که روزگاری با او و در کنارش بودند بر او می شورند. پس مردم در راه انقلاب فداکاری می کنند، امّا اگر روزی به نتیجه برسند که آرزوهایشان دست نایافتنی است آن وقت است که سر به اعتراض برمی دارند. امّا اگر انقلاب به پیروزی برسد، تمام این ضایعات در برابر آن پیروزی چندان حایز اهمیت نیست. این بود که خداوند فرمود: ما این فتح را نصیب تو کردیم.
«اَلْیَوم غلبَ الاِسلامُ کُلّه عَلَی الشِّرْکِ کُلّه» وقتی که پیکار احزاب انجام شد و فتح مکّه به پایان رسید، اسلام به تمام معنا بر شرک با تمام زوایایش پیروز شد و برای مشرکان چیزی باقی نماند. عدّه ای به زور مسلمان شدند و جمعی فرار کردند. باقیمانده آنها هم ضعیف بودند. خدا این فتح و ظفر را نصیب پیامبرش کرد تا گناهان گذشته و آینده اش (گناهان اجتماعی که یک شخص مصلح در راه به بارنشاندن انقلاب خود ممکن است مرتکب شود) بخشیده شود. پس هم کسانی که از بدخواهان انقلابند دهانشان بسته می شود، و هم در خود جامعه ای که انقلاب شده، تمام ضایعات چشم پوشی می شود. آنچه را که تا آن هنگام به عنوان گناه و عصیان مطرح بود اکنون مایه مباهات و افتخار می شود. شخصی که بهایی را می پردازد با سرفرازی می گوید: افتخارم این است که دو شهید یا سه شهید دادم. این افتخارها ثمره ایثار و جدّیت است و پیروزی نیز خونبهای آن.
و امّا ربط جمله «لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ» با مسأله فتح این است که گفته شد، نه این که پیامبر گناهانی را بین خود و خدا (العیاذ بالله) مرتکب شده باشد که تنها با فتح مکه، آن گناهان پنهانی قابل عفو و آمرزش باشند، همچنین آیه ی شریفه به گناهی خاص که پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) خود به آن دچار شده باشد اشاره ندارد، بلکه چیزی است که از نظر اجتماعی ناپسند محسوب می شود.
علاوه بر این، این گونه معنا کردن، منطبق با تفسیر گهربار امام رضا (علیه السلام) است:
«قال المأمون: اَخْبِرْنی عن قولِ اللهِ عزّوجلّ:» لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنبِکَ وَ ما تأَخَّرَ «قال الرّضا (علیه السلام): لَم یَکُن اَحَد عندَ مُشرِکی اَهلِ مَکّه اَعظَمُ ذَنْباً مِنْ رَسُولِ اللهِ صلی الله علیه و آله و سلّم، لاَنَّهُم کانُوا یَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللهِ ثلاثَمِأَةٍ وَ ستّینَ صنما، فَلَمَّا جاءَهُم صلی الله علیه و آله و سلّم بِالدَّعوَةِ الی کَلِمةِ الاِخْلاصِ، کَبُرَ ذالک عَلَیهِم وَ عَظُمَ، وَ قالُوا: «أَجَعَلَ الْآلِهَةَ إِلهاً وَاحِداً إِنَّ هذَا لَشَیْ‌ءٌ عُجَابٌ‌* وَ انْطَلَقَ الْمَلَأُ مِنْهُمْ أَنِ امْشُوا وَ اصْبِرُوا عَلَى آلِهَتِکُمْ إِنَّ هذَا لَشَیْ‌ءٌ یُرَادُ * مَا سَمِعْنَا بِهذَا فِی الْمِلَّةِ الْآخِرَةِ إِنْ هذَا إِلاَّ اخْتِلاَقٌ‌» (6) فَلَمَّا فَتَحَ اللهُ عزَّ وَ جلَّ عَلَی نبیّهِ صلّی الله علیه و آله و سلّم مَکّةَ، قال لَه: یا مُحَمّد «اِنَّا فَتَحْنا لَک «مَکّة» فَتْحاً مُبینا لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تأخّرَ، لاِنّ مُشرِکی مَکّةَ اَسلَمَ بَعْضُهُم وَ خرَجَ بَعْضُهُم عَنَ مَکّةَ، وَ من بَقِیَ مِنْهُمْ لَمْ یَقْدِر عَلی اِنکارِ التَّوحیدِ عَلَیْهِ، اِذا دَعَا النَّاسَ اِلَیْهِ فَصارَ ذَنْبُهُ عِنْدَهُمْ فِی ذالکَ مَغْفُوراً بِظُهُورِهِ عَلَیهِم». (7)
«مأمون پرسید: معنی آیه «لِیَغْفِرَ لَکَ اللهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ مَا تَأَخَّرَ» چیست؟ حضرت فرمودند: از نظر مشرکین مکه، کسی گناهکارتر از حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) نبود، زیرا آنان قبل از بعثت، سیصد و شصت بت را می پرستیدند و آنگاه که آن حضرت اینان را به کلمه مبارکه «لا اله الا الله» دعوت نمود، این موضوع بر آنان گران آمد و گفتند: آیا او به جای خدایان متعدّد یک خدا قرار داده است، این مطلب برایشان عجیب می نمود. سران آنان به حرکت آمده و گفتند: بروید بر اعتقاد به خدایان خود استوار بمانید. این چیزی است که از شما (مردم) خواسته می شود ما چنین حرفهایی را در بین امّت آخر نشنیده ایم. این سخن (سخن محمد (صلی الله علیه و آله و سلم)) جز دروغ و افترا چیز دیگری نیست. و آن زمان که خداوند عزّ و جلّ مکه را برای پیامبرش فتح نمود، فرمود: ای محمّد! ما مکّه را به شکلی قطعی و آشکارا برای تو گشودیم، تا خدا گناه قبلی و بعدی تو را بپوشاند. همان چیزی را که از نظر اهل مکه به خاطر دعوت به توحید در گذشته و بعد از آن، گناه محسوب می شد، زیرا بعضی از مشرکین مکه در همان وقت مسلمان شدند و بعضی از مکه خارج گردیدند. و آنان که ماندند نتوانستند آن زمان که حضرت مردم را به توحید دعوت می کرد از دین جدید نسبت به حضرتش ایراد بگیرند، چرا که با غلبه حضرت بر آنان آنچه از نظر آنان گناه محسوب می شد تحت الشعاع قرار گرفت و از دیدگان افتاد».
از مجموع آن چه گفته شد می توان نتیجه گرفت که:
1- مراد از «ذنب»، گناهانی است که مشرکین نسبت به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می دادند که با فتح مکه برای مشرکین مشخص گردید که در حق پیامبر اشتباه کرده اند.
2- اگر مراد مغفرت گناهان پیامبر باشد، چه ربطی به فتح مکه دارد؟ چه گناهانی است که به فتح مکه مورد مغفرت قرار می گیرد؟

آیه سوّم: مراد از «وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ»

«فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ سَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّکَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْکَارِ» (8).
«ای رسول ما! (بر آزار امّت) صبر کن که البته وعده (ثواب و عقاب) خدا حق است و بر گناه خود از خدا آمرزش طلب کن (یعنی بر گناه امّت نادان از درگاه خدا آمرزش بخواه) و شامگاهان و سپیده دمان به تسبیح و ذکر پروردگار خود مشغول باش».
در آیه دیگر می فرماید: «فَاعْلَمْ أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ اللَّهُ وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ وَ اللَّهُ یَعْلَمُ مُتَقَلَّبَکُمْ وَ مَثْوَاکُمْ‌» (9).
«بدان که هیچ خدایی جز خدای یکتا نیست و تو بر گناه خود و برای مردان و زنان با ایمان آمرزش طلب کن و خدا منازل انتقال شما به عالم آخرت و مسکن و مأوای شما را می داند» (10).
شبهه ای که در این گونه آیات مطرح شده این است که: اگر پیامبر از گناه مصون است پس معنای استفغار چه می تواند باشد؟ استغفار در جایی صدق می کند که شخص مرتکب گناه و اشتباهی شده باشد.

جواب:

برای این شبهه چند پاسخ داده اند که ساده ترین آنها این است که گفته شود:
1- کلام خدای عزّ و جلّ از باب «ایّاک اَعْنی وَ اسْمَعی یا جاره»، به در می زند تا دیوار بشنود است، یعنی دستوری عمومی برای تمامی مسلمانان محسوب می شود. مسلمان باید از گناه خود استغفار نماید و این استغفار هم از واجبات به شمار می آید. یعنی رویگردانی از گناهانی که به آن دچار شده است. و زدودن آثار، نیاز به پاک کننده ای دارد که آن استغفار و پشیمانی است. همین طور برای سرعت بخشیدن وتضمین آن، دعا برای همسایگان و دوستان از اهمیّت خاصی برخوردار است که طلب مغفرت برای دیگران، خدا را به رقّت می آورد و نظر خدا را جلب می نماید. پس مؤمن باید هم برای همسایگان و هم برای خویشتن طلب بخشش کند تا سریعتر از راههای دیگر به هدف نایل گردد. لذا در قرآن و خطابهای زیادی وجود دارد که برحسب ظاهر، خطاب به شخص پیغمبر می باشد، ولی مخاطب حقیقی عمومی مسلمانان هستند. نظیر آن در قرآن فراوان است. مثلاً در قرآن به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) سفارش می شود که نسبت به پدر و مادر احسان کند «و بالوالدین احساناً» و یا به آنها حتی یک اُف هم نگوید «فَلا تَقُل لَهُمَا اُفٍّ» و حال آن که پیامبر قبل از تولد و یا در ایام کودکی پدرش را از دست داد و مادرش را نیز در سن شش سالگی از دست داد. پس مقصود بیان یک حکم عمومی برای مسلمانان است.
2- پاسخِ ظریفتر آیه، این می تواند باشد که: گناه را چه معنا بکنیم. گاهی گناه و عصیان، به معنای معصیت اوامرِ الهی است، به این صورت که خداوند در خصوص مسأله ای امر کرده و من مخالفت می کنم. گاهی هم گناه، کوتاهی و کوتاه آمدن در پیشگاه حضرت حق است.
آیا از نظر اولیای خدا دوّمی گناه است یا نیست؟
اگر در پیشگاه حق تعالی آن گونه که حق در نظرت جلوه کرد به همان اندازه که شایسته اوست انجام وظیفه نکنی آیا احساس می کنی که سهل انگاری کردی یا نه؟ قطعاً کوتاهی کرده ای! و شرط بندگی آن است که انسان به همان اندازه که عظمت حق را دریافته، برابر و معادل آن، بندگی کند که شایسته مقام اوست. آیا هیچ انسانی می تواند در مقابل این درک خویش به خود ببالد و ادّعا کند که من انجام تکلیف کرده ام؟
همین طور است شکرانه ی نعمتهای الهی. آیا می توانی بگویی که من به مقدار وافی نعمت خدا را شکرگزار بوده ام؟ اولیاء و انبیاء خدا (علیه السلام) که از درد به خود می پیچیدند و کوچکترین نمود آن، شب زنده داریهای زیاد و گریه های بی امان و روزه های طاقت فرسای آنها بود، که هیچگاه متوجّه خویش نبودند از قبیل دعاهایی که به نام امام سجّاد (علیه السلام) ثبت شده است که صرفاً برای تعلیم من و تو نیست، گرچه این هم هست. اما طرف قویتر، آن است که این بزرگان عالم خلقت، به حقیقت کنه الهی پی برده بودند و چون عظمتی را که آنها از پروردگارشان یافتند همسان آن، به تقدیر و تکریم پروردگار (عزّ شانه) با ناله زمزمه می کردند که گوشه ای از تقریرهای آن، به ما رسیده، آنان همچنان به اظهار کوچکی خود و گرامیداشت عظمت خداوندگار عالم ادامه می دادند و مراتب بندگی خویش را اظهار می نمودند. به علاوه به این کار خود عشق می ورزیدند و فریفته آن بودند. آن گاه این کار خود را با شرافت شأن و منزلت بی همتای الهی مقایسه می کردند، و از خود می پرسیدند، آیا همین مقدار برای اظهار ارادت کافی است یا نه؟ هر قدر که خود را کوچک می دیدند خدا را والاتر و دایره قدرت او را فراگیرتر می یافتند. از این رو این مبنای اعتقاد آنان، دامنه عشق به خدا را افزایش می داد. تا جایی که معتقد بودند همان مقدار از ساعتها را که صرف زندگی معمولی و رفع نیاز ضروری خویش می نمودند، روی تافتن از بندگی گناه است و گناه محسوب می شود، خلاصه این مراتب اخلاص و بندگی را کسانی به دست می آورند که در هیچ حالی خود را نمی بینند و فقط برای جلب خشنودی خدای یکتا از هر آنچه به غیر او ختم می گردد، بیزاری و تبّری می جستند. این صفت تنها برای مردان بزرگ و انسیان نیست، بلکه تمام ملائکه به ثناگویی خدا مشغولند و برای انسانها استغفار می کنند.
اینک این سؤال پیش می آید که چرا مؤمنان احساس می کنند که در بندگی کوتاه آمده اند؟ چون این شرط بندگی است وگرنه هر کس، که این حالت نفسانی را در خود احساس نکند، اطاعت خدا نکرده است.
پس «ذنب» در آیه «وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنبِکَ وَ لِلْمُؤْمِنینَ»، متناسب با مقام رسالت و عرفان آن حضرت می باشد. مراتب عرفان در من و تو یک جور نیست، بلکه معرفت افراد نسبت به ساحت مقدّس خدا متفاوت است. لذا حسب مراتب شناخت خدا، از سوی گوینده احساس ذنب و گناه می شود، و هرچه معرفت بیشتر باشد احساس گناه شخص بیشتر می شود.
بالاخره مقصود از «ذنب» در آیه «ذنب» درخور مقام هر شخصی است که از آن جایگاه خدا را در می یابد. ائمه هدی (علیهم السلام)، همچنین تربیت یافتگان مکتب اهل بیت (علیهم السلام)، هیچگاه کار مباح نمی کردند؛ تا جایی که اگر چند دقیقه که در کنار همسر و فرزند بودند از دید وظیفه و عبادت به آن می نگریستند، هرچند اینها عبادت است امّا چهره شخصی و هدف غیر خدایی نیز در آن نهفته است.
خداوند در مورد حضرت مریم می فرماید:
«کُلَّمَا دَخَلَ عَلَیْهَا زَکَرِیَّا الْمِحْرَابَ وَجَدَ عِنْدَهَا رِزْقاً» (11).
«آن هنگامی که حضرت مریم (علیها السلام) بچّه ای نداشت هر وقت زکریّا به عبادتگاه مریم می آمد نزد او سفره شگفت آوری می یافت (میوه زمستانی را در تابستان و تابستانی را در زمستان در اطاق عبادت او می دید).
اما آن وقتی که حضرت مریم بچّه دار شد خطاب رسید:
«وَ هُزِّی إِلَیْکِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِ تُسَاقِطْ عَلَیْکِ رُطَباً جَنِیّاً» (12)
«ای مریم! شاخه نخل را حرکت ده تا از آن برای تو رطب تازه فرو ریزد».
تفاوتی که در شرح حال مریم (علیه السلام) در دو زمان متفاوت می یابیم می خواهیم بدانیم این مریم، با مریم آن زمان چه فرقی کرد؟
عدّه ای جواب داده اند که مریم قبل از بچّه دار شدن، نیّتی خالص و فقط به ذکر خدا سرگرم بود، امّا الان مقداری از ذکر خود با خدا را به بچّه اش اختصاص داده است. بنابراین همین اندازه که به بچّه اش پرداخت، روحیّات و وضعش فرق کرد. گرچه رسیدگی به حضرت عیسی (علیه السلام) خود از بزرگترین عبادتهاست.
خلاصه این که: «حَسنات الأَبرار سَیِّئاتُ المُقرَّبین» اینها حقایقی هستند که در مسأله ی عرفان و شناخت مطرح است و قرآن هم در این باب آیات زیادی دارد که انسان با دقت در اینها مطالب بسیاری برایش روشن می شود.

آیه چهارم: مراد از «عَفَا اللهُ عَنکَ»

«عَفَا اللَّهُ عَنْکَ لِمَ أَذِنْتَ لَهُمْ حَتَّى یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذِینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکَاذِبِینَ‌» (13).
«ای رسول، خدا ترا ببخشد، چرا پیش از آن که دروغگو از راستگو بر تو معلوم شود به آنها اجازه (در ترک جهاد) دادی؟»
از آیاتی که بسیاری از مفسّرین، بویژه علمای اهل سنّت به آن تمسّک کرده و ارتکاب گناه را برای پیامبر ممکن می دانند، آیه فوق است، و طی مباحثاتی که با آنها شده است، به همین آیه نیز تمسّک کرده اند و می گویند: خداوند پیامبر خود را مورد عتاب قرار داده است.
منافقان هر وقت که احساس خطر می کردند به بهانه هایی از همراهی کردن با مسلمانان کنار می کشیدند، مثلاً در پیکار حنین که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) در پی تدارک عزیمت به مکّه بود و لشکر فراهم می کرد، قبایل عرب اطراف مدینه به سرکردگی رأس المنافقین، از همراهی کردن رسول خدا خودداری کردند و عذرآوردند. به ظاهر از پیغمبر کسب اجازه کرده بودند تا بمانند و با او همراه نگردند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) هم به اینها اجازه داد. خدا هم در این زمینه سخت اهتمام دارد و می فرماید اینها اصلاً قصد خروج با تو را نداشتند «وَ لَوْ أَرَادُوا الْخُرُوجَ لَأَعَدُّوا لَهُ عُدَّةً» (14)، اگر آنان قصد سفر جهاد داشتند به یقین از پیش، خود را مجهّز می کردند! اینان اصلاً آمادگی نداشتند. از اوّل، عذرخواهی آنها هم دروغ بود، تو خوب بود به اینان اجازه نمی دادی. اگر اجازه نمی دادی مجبور بودند خود را مهیّای سفر کنند، در حالی که چنین نمی کردند. آن وقت معلوم می شد دروغ می گویند. بدین سبب می توانستی بین مؤمنان راستین از دروغگویان و منافقان فرق قایل شوی.
دو جا است که خداوند مسلمانان و پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را مورد عتاب قرار داده است. یکی این جاست، و دیگری هم در قصّه جنگ بدر.
در جنگ بدر (15) مسلمانان تعدادی اسیر گرفتند که در میان اُسرا، سران قریش نیز وجود داشتند. پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) می خواست به نوعی بر اینان منّت بگذارد و این جمع را آزاد کند. حال چه برای تألیف قلوب و یا غیر آن. از آن چاره جوییهای که هر سیاستمدار ممکن است در نظر بگیرد. ولی مسلمانان گفتند: فدیه بگیرید؛ یعنی در مقابل هر اسیر یک مقدار پول بگیریم و استدلالشان هم این بود که آن را صرف تدارک جنگ کنیم، یا چیزی شبیه آن. در عین حال خدا گفت نه! حق ندارید چنین کنید. «تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَیاةِ الدُّنیا» (16). «آیا دنبال بهره ی زندگانی دنیا هستند». و نیز خطاب به پیامبر فرمود:
«مَا کَانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکُونَ لَهُ أَسْرَى حَتَّى یُثْخِنَ فِی الْأَرْضِ تُرِیدُونَ عَرَضَ الدُّنْیَا وَ اللَّهُ یُرِیدُ الْآخِرَةَ وَ اللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ‌» (17).
«شایسته نیست برای رسول که اسیر بگیرد، سپس از اسیران جنگ فدیه بگیرد و آنان را رها کند، تا خون ناپاکان را بسیار بریزد (پس اصحاب تو ای رسول نبایستی به طمع دنیا، این انتظار را از تو داشته باشند) شما (ای اصحاب رسول) متاع فانی ناچیز دنیا را می خواهید و خدا برای شما آخرت را و خدا مقتدر، و همه کارش از روی حکمت است».
خداوند درصدد است بگوید، با یک جنگ ابتدایی، نمی تواند برای پیغمبر مجوّزی باشد که اسیر بگیرد و از اسیران هم فدیه دریافت نماید. چرا که این گام نخست و شروع کار بود. اگر پیشرفتهای شایانی نصیب شما شد، آن وقت می توانید به آن دل خوش نمایید و می توانید اسیر بگیرید و فدیه طلب کنید. شما طمع به مال دنیا دارید و شعار تدارکات جنگی بهانه است.
«لَوْ لاَ کِتَابٌ مِنَ اللَّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ‌» (18).
«اگر فرمان سابق خدا نبود (که بدون ابلاغ هیچ امّتی را کیفر ندهد) بخاطر چیزی (اسیری) که گرفتید، مجازات بزرگی به شما می رسید».
همین مقدار از غنیمت و فدیه که گرفتید مرهون عنایت حق تعالی است، و بنابر وعده ای که داده بود شما را نصرف داد و الّا چنان شکستی می خوردید که طعم تلخ دنیاخواهی و طمع به مطامع دنیوی را می چشیدید و برایتان روشن می شد که نباید به این آرزوها دل می دادید.
«فَکُلُوا مِمَّا غَنِمْتُمْ حَلاَلاً طَیِّباً وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ‌» (19).
«از آنچه در جنگ غنیمت گرفتید حلال و پاکیزه است و می توانید از آن استفاده کنید و از خداوند بترسید آن خدایی که آمرزنده و مهربان است».
در این دو جا پیغمبر و مسلمانان مورد عتاب قرار گرفتند (20)، گرچه این آیه دوّم (در سوره انفال) از پیغمبر شروع کرده، ولی روشن است که مسلمانان از پیغمبر مقدّم هستند. یعنی آن دسته از مسلمانانی که به طمع مال، این پیشنهاد را رد کردند.
امّا در آیه مورد بحث (سوره توبه) دو مطلب به چشم می خورد و مورد توهمّ قرار گرفته است:
الف: جمله «عَفَا اللهُ عَنکَ» است. یعنی خدا تو را بخشید و از لغزش تو درگذشت، پس معلوم می شود، ذنبی در کار بود که خدا او را می بخشد.
ب: جمله «لِمَ اَذِنتَ لَهُمْ» است که بازخواست به پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) است.
جواب: معنای «عَفَا اللهُ عَنکَ» این است: از این که تو یک مصلحت برتر را برای مصلحتی ضعیف تر ترک کردی ما بر تو نمی گیریم و از این کارت صرف نظرمی کنیم. معنایش این نیست که تو گناهی مرتکب شدی بلکه صرفاً خلاف مصلحتی انجام داده که ترک آن اولی بوده است. پس معنای این جمله غفران گناه نیست و همچنین دلیل بر آن نیست که پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) گناهی مرتکب شده باشد.
امّا جمله «لِمَ اَذِنْتَ لَهُمْ» گرچه لحن عتاب دارد، امّا عتاب غیر از مؤاخذه است. چون عتاب گاهی دوستانه است و مفهوم ارشاد دارد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم)، مصلحت دید با این گروه که عدّه شان زیاد است مخالفت نکند چون پیغمبر آهنگ مکّه کرده بود. و برای این که مشکلی سر راه حضرت ایجاد نکنند موضع تندی را انتخاب نکرد. اگر جز این بود ممکن بود آنان با عدّه زیادشان در لشکر بدوی اسلام ایجاد ترس و رعب و تفرقه نماید. چون قادر به کار دیگری جز این نبودند. از این رو حق بود که پیغمبر به این گروه اجازه بدهد تا خود تصمیم بگیرند. شاید پیغمبر رفتار ریاکارانه آنان را خوب دریافته بود، امّا مصلحت دید چنین تصمیمی را اتخاذ کند.
حالا اگر رسول پروردگار این گونه تصمیم می گیرد، خدای آن حضرت طرف دیگر را می بیند. خدا افشای آنان را در نظر داشت ولی حضرت مصلحت جماعت مسلمانان و صفوف اندکشان را، لذا خداوند می فرماید؛ خوب بود به آنها اجازه نمی دادی چون آنان نمی آمدند و نفاقشان آشکار می شد.
«لِمَ اَذِنتَ لَهُمْ حَتَّی یَتَبَیَّنَ لَکَ الَّذینَ صَدَقُوا وَ تَعْلَمَ الْکاذِبینَ» قرآن اشاره به یک ماهیّت ذاتی آنان دارد و می خواست فرستاده خدا منتظر می ماند تا راستگویان از دروغ گویان جدا شوند. و معلوم می شد که در صفوف مسلمانان چه کسانی راستگویانند و چه کسانی دروغ پیشه.
در نتیجه این یک عتاب به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و مؤاخذه نیست، یعنی کاش مراعات این مصلحت را می کردی! البته پیغمبر مراعات مهمّ دیگری را برگزید و این تندی و عتاب تنها در همین حد بود نه بیش، و مؤاخذه ای در کار نیست.
با یک عبارت خلاصه تر، این گونه می توان نتیجه گرفت که خداوند نمی خواهد بگوید ای رسول ما تو مرتکب (العیاذ بالله) گناهی شدی که مستحقّ عقاب و مؤاخذه هستی، و ما از گناهت صرف نظر کردیم و خرده نمی گیریم. بلکه عتاب دوستانه توأم با مهربانی، دلیل بر آن است که هرگز جُرمی واقع نشده است.
در همین راستا به آیات دیگری در قرآن برمی خوریم که خطاب به پیغمبر اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد امّا مخاطب مسلمانان هستند، از جمله:
«لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتَقْعُدَ مَذْمُوماً مَخْذُولاً» (21).
برای خدا شریک قرار نده، بلکه زمانی می رسد که خود را ملامت می کنی و بسان کسی که انزوا اختیار کرده، غمگین و شرمنده به حال خود واگذارده، بی یاور می مانی.
همه می دانند که پیامبر اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) در عمر شریفشان یک لحظه شرک نورزیدند. پس آیه گرچه به پیامبر خطاب می کند ولی در حقیقت یک حکم عمومی برای همه می باشد.
«وَ لاَ تَجْعَلْ یَدَکَ مَغْلُولَةً إِلَى عُنُقِکَ وَ لاَ تَبْسُطْهَا کُلَّ الْبَسْطِ فَتَقْعُدَ مَلُوماً مَحْسُوراً» (22).
«در بذل و بخشش نه آنقدر خسیس و بی گذشت باش، و نه آنقدر گشاده دست و بی حساب، به طوری که تمام دارایی خود را ببخشی تا مورد سرزنش قرار گیری و از کار فرومانی».
و همچنین آیه:
«وَ لاَ تَقْفُ مَا لَیْسَ لَکَ بِهِ عِلْمٌ إِنَّ السَّمْعَ وَ الْبَصَرَ وَ الْفُؤَادَ کُلُّ أُولئِکَ کَانَ عَنْهُ مَسْئُولاً» (23).
«هیچگاه پیروی از ظن و گمان نکن. پیوسته پیرو یقین باش که چشم و گوش و دلها مسئولند».
به عبارت دیگر بی تحقیق در پی سخنی نرو، و کسی را نیک و بد مخوان و از احدی نکوهش و ستایش روا مدار و به کسی ظنّ مبر.
«وَ لاَ تَمْشِ فِی الْأَرْضِ مَرَحاً» (24).
«بر زمین از روی غرور و کبر گام برمدار».
«وَ لاَ تَجْعَلْ مَعَ اللَّهِ إِلهاً آخَرَ فَتُلْقَى فِی جَهَنَّمَ مَلُوماً مَدْحُوراً» (25).
«هرگز با خدای یکتا کسی را به خدایی مپرست، وگرنه ملامت زده و مردود به دوزخ خواهی درافتاد».
خلاصه این که: از این قبیل آیات در قرآن کریم بسیار زیاد است که به حسب ظاهر خطاب به پیغمبر (صلی الله علیه و آله و سلم) دارد، ولی در واقع مخاطب مسلمانان و امّت پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است و به اصطلاح این آیات از قبیل «ایاک اعنی و اسمعی باجاره» است به در می زنند تا دیوار گوش کند. و شاهد ما بر این مطلب این است که در بعضی آیات اگر خطاب متوجّه پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) باشد صحیح نیست، مانند آیه شریفه: «وَ بِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَاناً» (26) که در مورد احسان به والدین می باشد، زیرا مسلّم است که پیامبر گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم) پدر خود را درک نکرده، و در دوران کودکی مادر خود را از دست داده است و حال آنکه خداوند در دنباله آیه می فرماید:
«إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلاَهُمَا فَلاَ تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَ لاَ تَنْهَرْهُمَا وَ قُلْ لَهُمَا قَوْلاً کَرِیماً».
«درباره پدر و مادر نیکی کنید و چنانکه هر دو یا یکی از آنها پیر و سالخورده شوند، با کلمه ای خاطر آنها رنجیده شود نگویید و کمترین آزار به آنها مرسانید و با ایشان با احترام و اکرام صحبت و سخن گویید».

پی نوشت ها :

1. انشراح (94)، آیه 6-1.
2. طه (20)، آیه 87.
3. انعام (6)، آیه 164.
4. مائده (5)، آیه 3.
5. فتح (45)، آیه 2-1.
6- ص (38)، آیه 7-5.
7. عیون اخبار الرّضا، ج1، ص 160 (چاپ نشر صدوق).
8. مؤمن (40)، آیه 55.
9. محمّد (47)، آیه 19.
10. و نظیر این دو آیه، آیه 106 سوره نساء است که می فرماید: «وَ اسْتَغفِرِ اللهَ اِنَّ اللهَ کانَ غَفُوراً رَحِیماً».
11. آل عمران (3)، آیه 37.
12. مریم (19)، آیه 25.
13. توبه (9)، آیه 43.
14. توبه (9)، آیه 46.
15. جنگ بدر، اوّلین جنگ مسلمانان بود که در ماه رمضان سال دوم هجری بین مسلمانان و مشرکان مکه در سرزمین بدر رخ داد.
16. نساء (4)، آیه 94.
17. انفال (8)، آیه 67.
18. انفال (8)، آیه 68.
19. انفال (8)، آیه 69.
20. مجمع البیان، ج5، ص 33.
21. اسری (17)، آیه 22.
22. اسری (17)، آیه 29.
23. اسری (17)، آیه 36.
24. اسری (17)، آیه 37.
25. اسری (17)، آیه 39.
26. اسری (17)، آیه 23.

منبع مقاله :
معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه(ع)، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.