درآمدی بر فلسفه ی علم، علم و شبه علم

فلسفه(1) چیست؟ در کمال شگفتی، پاسخ دادن به این سؤال خود فعالیتی فلسفی است. جالب اینجاست که جوابِ چندان روشن و دقیق به این سؤال نمی توان داد. تعاریف متعدد و متنوعی از فلسفه ارائه شده است. در اغلب این تعاریف،
دوشنبه، 18 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
درآمدی بر فلسفه ی علم، علم و شبه علم
 درآمدی بر فلسفه ی علم، علم و شبه علم

 

نویسندگان: حسین شیخ رضایی- امیراحسان کرباسی زاده




 

1- فلسفه

فلسفه(1) چیست؟ در کمال شگفتی، پاسخ دادن به این سؤال خود فعالیتی فلسفی است. جالب اینجاست که جوابِ چندان روشن و دقیق به این سؤال نمی توان داد. تعاریف متعدد و متنوعی از فلسفه ارائه شده است. در اغلب این تعاریف، فلسفه برحسب «موضوع» آن تعریف شده است. برخی فلسفه را علم به «وجود» در کلی ترین شکل خود و برخی دیگر آن را دانش بررسی محدوده ی شناخت انسان و حوزه های معرفتی او دانسته اند. امروزه به نظر می رسد که فلسفه موضوع خاصی ندارد. همه ی موضوعات را می توان از جنبه ی «فلسفی» مورد بررسی قرار داد. از اخلاق گرفته تا سینما و ورزش، از زیبایی شناسی گرفته تا زیست شناسی همه موضوعاتی اند که نه تنها ارزش تأمل فلسفی دارند، بلکه آثار فلسفی غنی ای نیز درباره ی آنها شکل گرفته است. جذابیت فلسفه در این است که به حوزه ی خاصی محدود نیست و همین گستردگی موضوعات، مانع از ارائه ی تعریف دقیق از آن می شود.
شاید بتوان فلسفه و تنوع شاخه های آن را با توسل به «روش» فلسفی تعریف کرد. فارغ از اینکه موضوع بحث چه باشد. به اعتقاد برخی، با اتخاذ نگاه و منظری فلسفی می توان درباره ی موضوعات، پژوهش فلسفی کرد. این نظر گرچه تا حدی می تواند تنوع و گوناگونی حوزه های فلسفی را در جهان معاصر تبیین کند، اما توجه به این نکته لازم است که «روش فلسفی واحدی» نیز وجود ندارد و تنوع و گوناگونی مکاتب فلسفی خود مدیون تنوع روشهای فلسفه پردازی است. به عنوان نمونه، در اوایل قرن بیستم، طرفداران مکتب فلسفی پوزیتیویسم منطقی معتقد بودند که وظیفه ی فیلسوف روشن کردن معانی جملات و رفع ابهام از آنهاست. به اعتقاد این گروه، مسائل حل ناشدنی فلسفی ناشی از خلط مفاهیم و استفاده ی نابجا از کلمات اند و زبان، به خصوص زبان فلسفه و علم، باید از مفاهیم و واژگان نامشروع که به نحوی ریشه در تجربه ندارند پالوده شود. امروزه عده ی کمی از فیلسوفان معاصر به این دیدگاه افراطی باور دارند و کمتر کسی است که پالایش زبان را یگانه روش فلسفی بداند. اما به هر حال، روشن سازی مفاهیم هنوز از روشهای مهم فلسفی قلمداد می شود.
در مقابل، مکتب فلسفی دیگری به نام «فلسفه ی زبان طبیعی» با «فلسفه ی آکسفوردی» اهتمام و توجه ویژه ای به زبان طبیعی و متداول میان مردم دارد. این مکتب نه تنها خواستار پالایش و دخل و تصرف در زبان روزمره و متداول نیست، بلکه به دنبال این است که توجه فلاسفه را به زبان طبیعی و نحوه ای که کلمات در آن به کار می روند جلب کند. طبق این دیدگاه، بسیاری از مشکلات ریشه دار فلسفی به سبب فهم نامناسب و نادرست فلاسفه از نحوه ی به کارگیری اصطلاحات و کلمات در زبان روزمره و متداول ایجاد شده اند.
این دو مثال نشان می دهند که تعریف فلسفه با «روش» کار دشواری است. ما در اینجا فلسفه را نه با موضوع و نه با روش، بلکه با «نوع مسائلی» که با آن سروکار دارد تعریف می کنیم. در بسیاری از حوزه های پژوهش ما به دنبال پاسخ دادن به پرسشهای بسته(2) هستیم. بسته بودن پرسش به معنای این است که علی الأصول روشی برای رسیدن به پاسخ قطعی آن وجود دارد، حال آنکه در مورد پرسشهای باز(3) چنین امکانی مورد توافق همگان نیست. «آیا بر روی مریخ آب وجود دارد؟» نمونه ای از پرسشهای بسته است. در مقابل، «آیا عدد2 وجود دارد؟» پرسشی باز است. منظور از پرسش دوم البته وجود نمادی برای عدد 2 نیست. همه ی ما می دانیم که چنین نمادی وجود دارد. منظور از این پرسش آن است که آیا ورای شیء نوشتاری یا نماد «2»، موجودی که این نماد به آن دلالت کند وجود دارد؟ در پاسخ به پرسش نخست، می دانیم که اتخاذ روشهای مناسب مانند طیف سنجی یا رفتن به مریخ می تواند جواب مورد توافق جامعه ی علمی را فراهم کند. اما در پاسخ به پرسش دوم، اصولاً نمی دانیم چه روشی را باید در پیش گرفت یا یافتن آن را از کجا باید آغاز کرد.
مرز میان پرسشهای باز و بسته، البته مانند اغلب مرزها، چندان دقیق نیست. اما در نظر داشتن چنین مرزی به ما کمک می کند که از فعالیت فلسفی درک بهتری داشته باشیم. فلسفه به پرسشهای «باز» می پردازد. اولین قدم برای پاسخ دادن به چنین پرسشهایی روشن کردن مفاهیمی است که در آنها به کار رفته اند. قدمهای بعدی نامشخص و وابسته به زمینه ی بحث اند. روش منحصر به فردی برای پاسخ دادن به پرسشهای باز وجود ندارد و پاسخ به این پرسشها همواره با تردید همراه است. هیچ پاسخی پاسخ آخر و درست نیست، اما همه ی پاسخها هم در یک مرتبه قرار ندارند. به همین دلیل، در فلسفه با سؤالاتی چندین هزارساله مواجهیم که در ادوار مختلف پاسخهای گوناگون و گاه متضاد دریافت کرده اند. برخی فلسفه را رشته ای می دانند که در آن سؤال مهمتر از پاسخ است. یکی از سؤالات فلسفی که قدمتی به اندازه ی خود فلسفه دارد پرسش از ماهیت و حدود و ثغور علم ما به جهان خارج است.

2- علم

«علم»(4) چیست؟ این پرسش از مهمترین سؤالات در فلسفه ی علم است. همه ی ما درکی هر چند مقدماتی از علم داریم. امروزه علم اهمیت انکارناپذیری در زندگی ما یافته است. پیشرفتهای علمی زندگی همه ی ما را دستخوش تغییرات بسیاری کرده اند. اغلب می شنویم که فلان روش «علمی» است، با تحقیقات «علمی» درستیِ بهمان امر را نشان داده اند. حسّی که غالباً بعد از شنیدن چنین جملاتی داریم این است که دیگر مو لای درز این ادعاها نمی رود. گویی وقتی به چیزی برچسب «علمی» می خورد، شأن آن بالاتر می رود. عموماً وقتی می گوییم که فلان سخن علمی است، افکار عمومی آن را راحت تر می پذیرد. در جهان امروز، شأن معرفتی باورهای علمی از دیگر باورها بالاتر است. از سوی دیگر، می دانیم که چه در سطوح ملّی و چه در سطح بین المللی بودجه های کلانی به پژوهشهای علمی تخصیص داده می شود.
اغلب خوانندگان این نوشته اطلاعاتی از چیستی علم، ولو در حدّ تعلیمات عمومی دبیرستان، دارند و شاید برخی از آنها در سطح دانشگاه نیز رشته ای علمی را دنبال کرده باشند. ما در اینجا به تعریف علم و دشواریهای چنین امری نمی پردازیم و فرض را بر این می گذاریم که خوانندگان درکی ابتدایی از این مفهوم دارند. می توان برای سهولت، علم را نهادی اجتماعی دانست که وظیفه ی آن تولید احکام و نظریه های درست، منطبق با واقع یا به لحاظ تجربی و عملی کارآمد و قابل اتکاء درباره ی جهان است. ما در ادامه ی این بحث بار دیگر به چیستی علم و مرزهای آن با سایر معارف بشری خواهیم پرداخت.

3- چشم اندازی به فلسفه ی علم (5)

اکنون اجازه دهید نگاهی به «فلسفه ی علم» بیندازیم. بنابر آنچه آمد، می توان حدس زد که فلسفه ی علم آن زیرشاخه ای از فلسفه است که به سؤالات باز درباره ی علم تجربی می پردازد. برای شروع، کار را با بررسی یکی از سؤالات مورد علاقه ی فلاسفه ی علم آغاز می کنیم: ماهیت علم چیست و چگونه این فعالیت بشری چنین جایگاه رفیعی را به خود اختصاص داده است. در پاسخ به این سؤال سه نظرگاه عمده از سوی فلاسفه ی علم اتخاذ شده است. تجربه گرایی(6)، عقل گرایی(7) و جمعی گرایی(8).

1-3 سه دیدگاه کلاسیک درباره ی ماهیت علم

به اعتقاد تجربه گرایان، «تجربه» نه تنها ریشه و منشأ همه ی معارف، از جمله علم، بلکه توجیه کننده ی آنها نیز هست. باورهای روزمره ما محصول تجارب فردی و گروهی ماست. دانشمندان نیز در برخورد با تجارب ملموس به نظریه پردازی درباره ی آنها روی می آورند و ایده آلشان این است که نظریاتشان را تجربه تأیید کند. به عنوان نمونه، هنگامی که به تاریخ پزشکی نگاه می کنیم بسیاری از نظریات علمی را می یابیم که ریشه در مشاهدات تجربی دارند. وبا بیماری جدی و واگیرداری بود که در قرون هجده و نوزده مرگ و میر بسیاری را باعث شد. هنوز هم در جوامع فقیر و در میان محله هایی از کلان- شهرهای پرجمعیت، که از امکانات بهداشتی بی بهره اند، وبا به راحتی شیوع می یابد و بسیاری از کودکان و بزرگسالان را به کام مرگ می کشد. در قرون هجده و نوزده نظریه های متفاوتی در باب علّت شیوع بیماری وبا وجود داشت. چنین نظریه هایی، اغلب بدون توسل به موجودات ریزی مانند میکروب، وبا را ناشی از گازهای بدبوی مرداب یا فاضلاب می دانستند. جان اسنو(9) در قرون نوزده در لندن، علّت شیوع وبا را وجود میکروبهای ریزی در آب آشامیدنی شهر دانست. وی با تلاش بسیار، اولیای شهرداری را متقاعد کرد که شیرهای آب را در میادین عمومی ببندند. پس از قطع شیرهای آب، شیوع وبا به شدّت کاهش یافت و نظریه ی اسنو در سال1854 به تأیید تجربی رسید.
البته باید توجه داشت که رابطه ی علم و تجربه همواره به این سادگی نیست. چند دهه بعد، کخ(10) و پاستور(11) نظریه ی میکروبی بیمارها را عرضه کردند. کخ باکتری مربوط به بیماری وبا را جداگانه کشت داد. اما پتن کوفر(12)، که به نظریه ی کخ اعتقاد نداشت، آبی را آشامید که حاوی باکتری وبا بود و بیمار نشد. بنابراین، پتن کوفر نتیجه گرفت که میکروبی در کار نیست. البته بعدها معلوم شد که حق با کخ بوده است. این مثال نشان می دهد که صرف وجود مشاهده ای مؤید یا مبطل نظریه، آن را به شکلی قطعی تأیید یا ابطال نمی کند.
تجربه گرایی آموزه ای فلسفی است که طبق آن تنها مفاهیمی جواز استفاده در زبان علم را دارند که به نوعی با تجربیات مستقیم یا غیرمستقیم ما در ارتباط باشند. تجربه گرایی در شکل افراطی، هر مفهوم، گزاره یا نظریه ای را که به نحوی از انحا نتوان ربط آن را با تجربه نشان داد تهی، مهمل و بی معنا می داند. البته میان تجربه گرایان بر سر اینکه نحوه ی اتصال احکام و مفاهیم باتجربه چگونه باید باشد اختلاف نظر است. برخی تأیید مستقیم و برخی ابطال را ملاک می دانند.
در مقابل تجربه گرایی، رویکرد عقل گرایی قرار دارد که طبق نظر طرفداران آن موفقیت نظریات علمی مرهون اصول بدیهی و عقلی ای است که در آنها به کار رفته است. تجربه هر چند منبعی اولیه برای شکل دهی معرفت است، تنها منبع آن نیست. تجربه امری متغیر و وابسته- به- فرد است، در حالی که معرفت مستقل- از- فرد، ضروری و مستقل از زمان و مکان است. چنین ویژگیهایی تنها در ریاضیات و سایر علومی که از بدیهیات عقلی استنتاج می شوند یافت شدنی اند. تردیدی در آنچه عقل به درستی آن حکم می کند نیست و بنابراین علم باید بر پایه ی اصول عقلانی که مورد قبول همگان اند بنیاد نهاده شود. چنین اصولی بدیهی، ضروری و کلّی اند و پشتوانه ی معرفت علمی قرار می گیرند. تجربه در بسیاری از موارد گمراه کننده است. همه ی ما حرکت آشکار خورشید را در آسمان به دور زمین دیده ایم، اما حقیقت چیز دیگری است.
رنه دکارت،(13) فیلسوف مشهور فرانسوی، از مهمترین مدافعان این مکتب بوده است. وی اعتقاد داشت که ساختار جهان را می توان با توسل به قوه ی عقل درک نمود، حتی قوانین بنیادی عالم با نور عقل قابل کشف اند. برای نمونه، قانون بقای مادّه قانونی است که با صرف تأمل عقلی کشف می شود و البته چنین قانونی ضروری نیز هست. ریاضیات نزد عقل گرایان دانشی است که بر پایه ی اصول عقلانی و بدیهی بنا شده است. بنابراین، دقّت و قوّت علوم به میزان ریاضیاتی است که در آنها به کار رفته است. هر اندازه علمی از ریاضیات بیشتری استفاده کند، دقیقتر و محکمتر خواهد بود. طبق ایده آل عقل گرایان، علم تجربی نیز باید مانند هندسه ی اقلیدسی از مجموعه ی کوچک و درستی از اصول که عقل، درستی و بداهت آنها را تأیید کرده است آغاز شود و آن گاه تمام نتایج و دستاوردهای علم از دل این اصول، به کمک قواعد منطقی، استنتاج شوند.
نقدهای فراوانی بر عقل گرایی وارد شده است و یکی از آنها از قضا سرشتی تجربی و مشاهدتی دارد. تولّد زیست شناسی به عنوان دانشی چشمگیر در تبیین و توصیف جهان خارج، عقل گرایی را با چالشهای مهمی روبه رو کرده است. داروین در کتاب منشأ انواع از ریاضیات استفاده نکرد و پژوهشهای او مبتنی بر مجموعه ای از اصول موضوعه ی بدیهی نبود. درعین حال، پژوهشهای داروین «علمی» محسوب می شوند. اگر چنین حکمی درست باشد، بدان معناست که می توان علمی تجربی اما بدون روابط و توصیفهای ریاضی داشت.
ادعای سوم درباره ی ماهیت علم، که در قرن بیستم ظهور کرد و سابقه ی چندانی در مقایسه با دو دیدگاه رایج قبلی ندارد، این است که علمی بودن یک حوزه ی معرفتی در به رسمیت شناخته شدن آن توسط جامعه ای از افراد متخصص است. اگر جامعه و گروهی از متخصصان، علمی بودن ادعایی را به رسمیت بشناسند، آن ادعا علمی و موجه خواهد بود، در غیر این صورت ادعای مذکور فاقد توجیه علمی است. چنین نگرشی در میان مورخان و جامعه شناسان علم رونق فراوانی دارد. در مثال بیماری وبا، اسنو برای اینکه نظریه ی شیوع بیماری ناشی از آب آشامیدنی را مطرح کند، نیازمند گزارشها و مشاهدات جمعی از افراد جامعه بود. علاوه بر آن، باید به گزارشها و نقل قول ها اعتماد نیز می کرد تا بتواند مدیران شهرداری را به بستن آب مکانهای عمومی قانع کند. مدیران شهرداری نیز باید به اسنو اعتماد و با او همکاری می کردند تا وی بتواند نظریه ی خود را به کرسی بنشاند. خلاصه اینکه اعتماد و همکاری میان متخصصان و اهالی جامعه ی علمی به توجیه باورها می انجامد.
از نظر برخی فلاسفه ی علم، نظریه ی فوق در شکل افراطی خود درست نیست. باورهای علمی هر چند ممکن است برای شیوع و گسترش نیازمند عوامل اجتماعی باشند، علّت اصلی شیوع و گسترش آنها نه توافقات و همکاریهای اجتماعی، بلکه محتوای درست آنهاست. به عبارت دیگر، از نظر فلاسفه ی کلاسیک علم، آنچه باعث جلب نظر و توافق میان دانشمندان و جامعه ی علمی می شود درستی ادعاهای علمی است، نه آنکه توافق جمعی علّت علمی بودن به حساب آید. هر چند نشان دادن اینکه «درستی» باورهای علمی «تنها» دلیل اهمیت و شأن بالای آنهاست کاری چندان ساده نیست.

3 -2 برخی مسائل جدید در فلسفه ی علم

علاوه بر بحث در باب ماهیت علم، پرسشهای دیگری نیز در فلسفه ی علم وجود دارند. تأمل بر روی شأن معرفتی باورهای علمی یکی از مهمترین دغدغه های فیلسوفان علم است: چرا معارف و باورهای علمی نسبت به سایر معارف و باورها از جایگاه معرفتی بالاتری برخوردارند و چرا با وجود اینکه دستاوردهای معرفتی علمی موقتی اند، تا این حد دقیق و قابل اعتماد تلقی می شوند؟ از نظر بسیاری، آنچه باورهای علمی را از سایر باورها متمایز می کند نه روحیات دانشمندان و نه تأثیر عوامل اجتماعی بر کار آنان است، بلکه علم به واسطه ی بهره گیری از «روش» خاص و منحصر به فرد خود چنین جایگاهی دارد. آنچه برای فیلسوف علم اهمیت دارد توجه به روش یا روشهایی است که باورهای علمی را تولید می کنند.
یکی دیگر از اهداف مهم فیلسوفان علم بررسی موجه بودن باورهای علمی و قابل اعتماد بودن آنها از لحاظ معرفتی است. شاید به نظر برسد که توجیه باورهای علمی ساده تر از توجیه باورها در حوزه های دیگر است. قابل اعتماد بودن باورهای علمی ریشه در موفقیّت علم دارد. هواپیماها به خوبی پرواز می کنند و این خود بهترین دلیل بر درستی و قابل اعتماد بودن نظریاتی است که بر اساس آنها هواپیما طراحی شده است. به نظر می رسد که موفقیت عملی علم بهترین توجیه برای درستی باورهای علمی است.
چنین توجیهی اما خالی از اشکال نیست. نخست اینکه توجیه عملی بسیاری از باورهای علمی ناممکن یا بسیار دشوار است. چگونه می توان از موفقیت عملی نظریه ی ریسمان سخن گفت در حالی که تجربه ی مستقیم و حتی غیرمستقیم موجوداتی که در این نظریه از آنها سخن می رود غیرممکن است. دیگر آنکه جهانی که علم توصیف می کند دائماً در حال تغییر است. زمانی نه چندان دور، اکسیژن شناخته نشده بود اما تفنگ و توپ بر مبنای نظریات علمی نادرستی که در آنها هیچ سخنی از اکسیژن نبود ساخته شده بودند و در میادین جنگ به خوبی کار می کردند. در تاریخ علم، نظریات نادرستی وجود داشته اند که در عمل موفق بوده اند. این نکته نشان می دهد که همواره موفقیت دلیلی بر درستی نیست. سرانجام اینکه هر چند ممکن است که نظریاتِ موجه موفق از آب درآیند، موفقیت عملی آنها خود نیازمند تبیین است. موفقیت عملی نظریات، محصول موجه بودن خود آنهاست. به عبارت دیگر، موفقیت عملی نتیجه ی موجه بودن نظری است و نه برعکس.
بخش مهم دیگری از پرسشهای فلسفه ی علم ناظر به توجیه نظریات و گزینش عقلانی میان نظریات علمی رقیب است. بررسی رابطه ی شواهد تجربی و نظریات علمی و تدوین ملاکها و معیارهایی برای موجه بودن و پذیرش نظریات در پرتو شواهد تجربی از زمره مسائل و طرحهای معرفت شناسانه ای است که فلاسفه ی علم به آن مشغول اند.
مباحث فلسفه ی علم تنها به مباحث معرفت شناسانه منحصر نمی شوند. قسمتی دیگر از پرسشها مربوط به هستی شناسی یا متافیزیک علم اند. متافیزیک شاخه ای از فلسفه است که به بررسی کلّی ترین طبقه بندی های موجودات می پردازد. پرسشهای متافیزیکی از نوع وجودی اند: آیا اعداد وجود دارند، آیا کلیات وجود دارند و غیره. در علم نیز از مفاهیمی سخن می رود که در وجود و ماهیت آنها می توان تردید کرد: آیا قوانین طبیعی وجود دارند؟ آیا انواع طبیعی مستقل از ما وجود دارند؟ آیا علّیت در جهان فیزیکی برقرار است؟ آیا هویات نظری مشاهده ناپذیر که در نظریات علمی از آنها سخن می رود وجود دارند؟
دسته ی دیگری از پرسشهایی که فلاسفه ی علم با آنها دست و پنجه نرم می کنند پرسشهای اخلاقی برخاسته از علم اند. با پیشرفت علم و فنّاوری، امکانهای جدیدی تحقیق پذیر شده اند. در آینده ی نزدیک، امکان شبیه سازی(14) انسان وجود خواهد داشت. آیا چنین کاری از لحاظ اخلاقی مجاز است؟ آیا آزمایش دارویی که نتایج و عواقب آن ناشناخته است بر روی مجرمان و بیماران در حال مرگ کاری اخلاقی است؟ آیا دانشمندان به عنوان افرادی حرفه ای به اخلاقی خاص خود نیاز دارند و اگر پاسخ مثبت است، توجیه چنین اخلاقی چگونه میسر خواهد بود.
علاوه بر این، هر یک از علوم تجربی برای خود مسائل و سؤالات فلسفی خاصی ایجاد می کنند که ویژه همان رشته است. برای نمونه، فیزیک دانشی است که در آن از فضا و زمان و انرژی سخن می رود. فیلسوف فیزیک در پی پاسخ به سؤالاتی فلسفی است که اختصاصاً از حوزه ی فیزیک برخاسته اند. آیا طبق نظریه ی نسبیت، امکان بازگشت به گذشته وجود دارد؟ آیا می توان از نوعی علّیت احتمالاتی در سطوح زیراتمی دفاع کرد یا در آن سطوح علّیتی در کار نیست؟ شیمی، زیست شناسی، اقتصاد، روان شناسی، علوم اجتماعی، علوم شناختی و بسیاری علوم دیگر اکنون فلسفه هایی خاص و منحصر به خود دارند.

3 -3 نیاز به فلسفه ی علم

ستاره شناسان ستارگان را مطالعه می کنند و فیلسوفان علم نظریه پردازی ستاره شناسان را. همان گونه که ستاره شناس رفتار اجرام سماوی را زیرنظر می گیرد تا آن را توصیف کند، فیلسوف علم نیز به دنبال توصیف فعالیت علمی دانشمندان و چگونگی سازوکار علم است. علم یکی از پیچیده ترین و مهمترین فعالیتهای بشری است و پرسش از چگونگی و چیستی آن پرسشی طبیعی و ناشی از کنجکاوی انسان است. اما پرسش این است که اگر بناست فلسفه ی علم به توصیف کار دانشمندان و علم بپردازد، چرا این کار را به خود دانشمندان واگذار نکنیم؟ آیا دانشمندان با صلاحیت ترین افراد برای پاسخ به پرسش مذکور نیستند؟ به جای آنکه از بیرون به علم نگاه کنیم، می توان از دانشمندان برای توصیف قواعد کار خود و پاسخ به پرسش از ماهیت معرفت علمی کمک گرفت. در این صورت، نیازی به فلسفه ی علم نخواهیم داشت.
مسئله اما بدین سادگی نیست. فاصله ای پرناشدنی میان قابلیت انجام یک فعالیت و قابلیت توصیف آن وجود دارد. بسیاری از ما به راحتی دوچرخه سواری می کنیم، اما شاید عده ی کمی از ما بتوانند دوچرخه سواری را به خوبی توصیف کنند و قواعد حاکم بر آن را بگویند. همه ی ما در سخن گفتن مهارت داریم، اما تنها تعداد محدودی زبان شناس می توانند قواعد حاکم بر رفتارهای زبانی ما را توصیف کنند. علاوه بر این، به نظر می رسد که مهارت داشتن در توصیف امری مستلزم تبحر در انجام آن امر نیست. دانشمندان عموماً در توصیف کار خود ناتوان اند، چرا که کار ایشان توصیف علم نیست، بلکه تولید آن است. یکی از دلایل نیاز به فلسفه ی علم انجام همین وظیفه ی توصیفی است.
آیا وظیفه ی فیلسوف علم تنها توصیف علم و قواعد کار دانشمندان است؟ همه ی فیلسوفان تنها به آنچه وجود دارد فکر نمی کنند، برخی از آنان به آنچه «باید» باشد، اما نیست، هم توجه دارند. این جنبه از فلسفه ی علم را در کار همه ی فیلسوفان علم نمی توان دید. پوپر از برجسته ترین کسانی است که به جنبه ی «توصیه ای»(15) یا «هنجاری» فلسفه ی علم نیز توجه کرده است. پوپر معتقد است که فلسفه ی علم توصیف صرف آنچه دانشمندان می کنند نیست، بلکه باید حاوی توصیه هایی باشد تا دانشمندان را در رسیدن به هدف علم، که توصیف دقیق جهان خارج است، یاری کند. مناقشه بر سر اینکه آیا فلسفه ی علم باید تنها توصیفی از کار دانشمندان باشد یا حاوی دستورها و اوامری برای آنان تا کار ایشان را عقلانی سازد خود از مباحث فلسفه ی علم است.
اکنون اجازه دهید با در دست داشتن این دورنما از انواع فعالیتها در فلسفه ی علم، به سراغ یکی از مسائل تاریخی در این رشته برویم: جداکردن علم از شبه علم.

4- علم و مسئله ی «تحدید»(16)

به نظر می رسد که باورهای علمی، در هر حوزه ای که باشند، با باورهای دیگری مانند باورهای دینی، اسطوره ای یا هنری متفاوت اند. یکی از پرسشهای مهمی که در سالهای اولیه ی قرن بیستم ذهن فیلسوفان علم را به خود مشغول کرده بود چگونگی تمایز باورهای علمی از سایر باورها بود، به خصوص تمایز علم از دسته ای از باورها که در ظاهر برچسب علمی داشتند اما در واقع دانشمندان آنها را به رسمیت نمی شناختند. فیلسوفان علم در اوایل قرن بیستم کوشیدند برای علمی بودن ملاکی پیدا کنند تا با توسل به آن بتوان باورهای غیرعلمی را از حوزه ی معارف انسانی خارج کرد، یا حداقل آنها را از باورهای اصیل علمی متمایز نمود. یافتن این ملاک بحثی را با نام تمایز علم از شبه علم(17) ایجاد کرد.
امروزه این پرسش که چه چیزی علم را از شبه علم متمایز می کند چندان مطرح نیست، اما این بحث هنوز از لحاظ فلسفی جالب است. با توسل به چه ملاکهایی حوزه ای از فعالیت بشری را علمی می دانیم و آن را از سایر حوزه ها نظیر هنر و ادبیات متمایز می کنیم؟ بدیهی است که حوزه های دیگری از فعالیت انسانی مانند هنر و دین نیز وجود دارند و دانشمندان به وجود آنها اذعان می کنند. شاید بتوان گفت که تا آنجا که این حوزه ها مستقل از علم اند و با مدعیات علمی تعارض پیدا نمی کنند وجود آنها چندان برای فلاسفه ی علم تجربی مسلک مشکل ساز نیست. البته هنوز مسئله ی تفاوت علم با این حوزه ها بر سر جای خود باقی است. اما آنچه به نظر مشکل ساز می رسد پدیده ای است به نام «شبه علم». شبه علم آن دسته از دعاوی غیرعلمی است که با زبانی رزق و برق دار و در جامه ی دعاوی علمی مطرح می شود. مسئله درستی باورهای علمی و نادرستی باورهای شبه علمی نیست، چرا که بسیاری از باورهای علمی نیز ممکن است نادرست باشند. مسئله این است که چه باوری علمی و چه باوری شبه علمی است. به مسئله ی تفکیک علم از شبه علم «تحدید علم» نیز می گویند، چرا که موضوع اصلی در اینجا به دست دادن ملاکی برای تعیین حدّ و مرز علم و تمایز آن از حوزه های به ظاهر مشابه دیگر است. مسئله ی تحدید در صورت بندی اولیه ی خود، تمایز علم از سایر حوزه ها بوده است، اما امروزه وقتی از «تحدید علم» سخن به میان می آید، منظور جداکردن علم از شبه علم است.

1-4 شبه علم، برخی نمونه ها

یکی از نمونه های شبه علم را در کتابهای پرفروش فون دنیکن(18) مانند ارابه ی خدایان می توان یافت. فون دنیکن با توسل به شواهد «مشکوک» تاریخی سعی در به کرسی نشاندن نظریه ای داشت که ظاهراً کنجکاوی افراد جامعه را ارضا می کرد. بنابر ادعای او، اهرام ثلاثه ی مصر و بسیاری از بناهای باقیمانده از دوران باستان چنان معماری دقیقی دارند که ساخت آنها را جز با فرض موجودات هوشمند فرا-زمینی نمی توان توضیح داد. ادعای فون دنیکن این است که ساخت اهرام مصر، با چنان عظمت و وسعتی، کاری فراتر از طاقت و دانش مصریان آن زمان بوده است. بنابراین، اهرام مصر را موجوداتی فرا-زمینی، که تمدن و فنّاوری بسیار پیشرفته تری نسبت به انسانهای عصر باستان داشته اند، ساخته اند. مدعیات فون دینکن را هیچ باستان شناس یا مورخی جدی نگرفته است، اما کتابهای او همچنان پرفروش اند.
به چه دلیل باید تحقیقات و نتایج فون دنیکن را شبه علمی دانست؟ طرفداران شبه علم تنها به کمیّت شواهد اقامه شده برای نظریه ی خود می پردازند و تلاش می کنند بر روی خلل و نقایصی که در تک تک شواهد وجود دارد سرپوش بگذارند. فون دنیکن مقادیر زیادی از روایات و گزارشهای شخصی افراد غیرمتخصص در مورد مشاهده ی بشقاب پرنده ها و موجودات فضایی را نقل می کند، اما هیچ کدام از این شواهد و مشاهدات تکرار شدنی نیستند. طرفداران شبه علم، برخلاف دانشمندان، علاقه ای به بررسی دقیق و بازبینی شواهد ندارند. حتی وقتی معلوم می شود که مورد خاصی مشکوک است، باز هم از حذف آن خودداری می کنند.
نمونه ای دیگری از شبه علم که در اینجا بررسی خواهیم کرد «اختربینی» است. اختربینی مجموعه ای است از باورهای قدیمی که قدمت آن به حدود 700ق.م می رسد. در اختربینی ادعای محوری این است که مواضع سیاره ها در هنگام تولد فرد تأثیری اساسی بر شخصیت و سرنوشت وی دارند. صور فلکیِ قابل مشاهده در منطقة البروج، که با اسامی حیوانات نامگذاری شده اند، شخصیت انسان را بنا بر برجی که در آن متولد شده است معین می کنند. هر یک از سیارات پنج گانه ی تیر(عطارد)، ناهید(زهره)، بهرام(مریخ)، برجیس(مشتری) و کیوان(زحل) در ساختن شخصیت ما دخیل اند. برای نمونه، مریخ شهوت و شجاعت را در فرد شکل می دهد و زهره صفات هنری و عشق را به وجود می آورد. پرسشی که درباره ی اختربینی مطرح می شود این است که چرا همین پنج سیاره، همراه با خورشید و ماه، در به وجود آوردن شخصیت ما دخیل اند و اگر چنین سیاراتی شخصیت ما را شکل می دهند چگونه و با چه سازوکاری چنین می کنند. برای اینکه اختربینی نظریه ای علمی باشد باید سازوکاری را بیان کند که به واسطه ی آن سیارات بر شخصیت ما هنگام تولد تأثیر می گذارند. البته این سازوکار باید چنان نیرومند باشد که تأثیر آن تا لحظه ی مرگ باقی و پایدار بماند. چنین تأثیری می تواند بر مبنای یکی از چهار نیروی شناخته شده ی طبیعت استوار باشد. همه ی ما دو نوع از این نیروها، نیروی گرانش و نیروی الکترومغناطیس، را می شناسیم. دو نیروی دیگر، نیروی هسته ای ضعیف و قوی، درون هسته ی اتمها عمل می کنند. اگر ستارگان بخواهند تأثیری از طریق نیروهای شناخته شده داشته باشند، قاعدتاً این تأثیر با نیروهای هسته ای ضعیف و قوی صورت نمی گیرد. تأثیر گرانشی ستارگان و سیارات نیز بر بدن ما بسیار ناچیز است. تأثیر از طریق نیروی الکترومغناطیس هم ناممکن است. هر چند شواهد مؤیدی برای تأثیر میدانهای مغناطیسی قوی بر بدن انسان وجود دارد، میدانهای مغناطیسی سیارات و ستارگان چندان ضعیف اند که عملاً تأثیر آنها را بر بدن می توان نادیده انگاشت.
علاوه بر این، اکنون که سه سیاره ی اورانوس، نپتون و پلوتون نیز کشف شده اند، آیا نمی توان گفت تمام اختربینی هایی که این سه سیاره را نادیده گرفته اند نادقیق بوده اند؟ چرا نباید سیارکها را به حساب آورد؟ سیارک سرس، با 933کیلومتر قطر، بیش از1/3برابر پلوتون است و به دلیل نزدیکی به کره ی زمین قاعدتاً تأثیرش باید بیشتر از پلوتون باشد. درضمن، خود پلوتون یکی از اعضای گروه ستاره مانندی است که به آن کمربند کوییپر(19) می گویند. آیا نباید تأثیرات این گروه از ستاره ها را بر شخصیت انسان در نظر گرفت؟
اغلب دانشمندان موارد بالا را علم محسوب نمی کنند، اما اگر از ایشان پرسیده شود که این موارد چه ویژگیهایی دارند که آنها را علم نمی خوانیم، یا آیا می شود شرایط لازم و کافی برای علم بودن یک حوزه را برشمرد، شاید پاسخ روشنی نداشته باشند. پاسخ به پرسش پیشین همان «مسئله ی تحدید» است. معیاری که برای تحدید علم ارائه می شود باید علمی بودن تمامی حوزه های معرفتی ای که دانشمندان آنها را علم محسوب می کنند توضیح دهد. علاوه بر این، ملاک تحدید باید حوزه های مشکوکی مانند اختربینی و فال گویی را از دایره ی علوم بیرون گذارد. در ادامه، به بررسی برخی ملاکهای پیشنهادی برای تحدید علم می پردازیم.
اولین ملاکی که ممکن است به ذهن برسد «پیش بینی کنندگی» است. بر طبق این ملاک، حوزه ای علمی است که بتوان بر اساس معرفت به آن راجع به حوادث آینده پیش بینی هایی کرد. اما قابلیت پیش بینی چندان جامع و مانع نیست. اختربینی دارای قدرت پیش بینی است، اما «علمی» نیست. علاوه بر این، در حوزه هایی مانند زیست شناسی پیش بینی چندان زیادی وجود ندارد در حالی که اغلب دانشمندان، زیست شناسی را علمی تمام عیار محسوب می کنند.
ملاک دوم روشنی و وضوح در ادعاست. ادعاهای اختربینی کاملاً مبهم اند و به تفاسیر متفاوت تن می دهند. اما مسئله این است که ابهام در بعضی از حوزه های علمی نیز یافت می شود. بعضی از مدعیات «نظریه ی ریسمان» یا نظریه ی جاذبه هنوز مبهم اند. اما این ابهام سبب نمی شود که فیزیک نیوتنی یا نظریه ی ریسمان را علمی قلمداد نکنیم. به همین منوال، مفاهیم ژن، ویروس و ویروس کامپیوتری مبهم اند، اما هیچ کس زیست شناسی ملکولی و علوم رایانه ای را شبه علم محسوب نمی کند. البته باید درنظر داشت که ابهام موجود در نظریه های علمی مرسوم با ابهام موجود در شبه علم متفاوت است، اما نکته این است که خود مفهوم «ابهام» چندان واضح و دقیق نیست و بدون نظریه ای که بتواند موارد ابهام قابل پذیرش را از موارد غیرقابل پذیرش جدا کند، نمی توان علم را از شبه علم مجزا کرد.
ملاک بعدی ملاک تاریخی است. طبق این ملاک، حوزه ای از فعالیت انسانی که پیش رونده باشد علمی محسوب می شود، حال آنکه در شبه علم پیشرفت نداریم. اما چنین ملاکی نیز ما را دچار مشکل خواهد کرد. امروزه ممکن است با افزودن بر فهرست سیارات بتوان اختربینی پیشرفته تری تأسیس کرد، اما دلیلی بر اینکه چنین حوزه ی تازه تأسیسی را علم بدانیم در دست نیست. علاوه بر این، به نظر نمی رسد که پیشرفت قابل ملاحظه ای در مبانی شیمی، طی دهه های گذشته، صورت گرفته باشد. در این صورت نباید شیمی را علم محسوب کرد.
دشواری ارائه ی معیاری که ما را با مثال نقض مواجه نکند نشان از دشواری پاسخ به مسئله ی تحدید دارد. شاید وجه مشترک همه ی موارد شبه علم انزوای طرفداران آن از سوی جامعه ی علمی روز باشد. دانشمندان حرف طرفداران شبه علم را جدی نمی گیرند. البته چنین انزوایی تنها عوامل معرفت شناسانه ندارد و تابع سلایق و انگیزه های شخصی و اجتماعی دانشمندان نیز هست. نمونه ی نسبتاً جدیدتر شبه علم، که شاید بتوان تأثیر عوامل غیرمعرفتی را در به رسمیت شناخته نشدن آن دید، نظریه ی چرخه های زیستی(20) است که در اواخر قرن نوزده مطرح شد و تا امروز نیز اشکال جدید آن مرسوم اند. ویلهلم فلیس(21)، یکی از معاصران فروید که با او نیز در ارتباط بود، ادعا کرد که تواناییهایی ذهنی و روانی انسان در طی زمان تغییر می کنند، بدین گونه که بعضی اوقات انسان بسیار شاداب و مستعد فراگیری است، در صورتی که چنین قابلیتی با گذشت چند روز از بین می رود. او دو چرخه ی23 و 28روزه را در انسانها معرفی کرد که به آنها چرخه های زیستی می گویند. فلیس معتقد بود که این چرخه ها تکرار می شوند و برای همه ی انسانها یکسان نیستند. بعدها به این دو چرخه یک چرخه ی 32 روزه نیز اضافه شد تا قابلیتهای ذهنی انسان را در روزهای متفاوت توضیح دهد. چنین چرخه هایی هرگز در روان شناسی یا علوم زیستی جدی گرفته نشدند. دانشمندان و روان شناسان تجربی ادعاهای فلیس و پیروانش را کاملاً نشنیده گرفتند و آنها را بی اساس قلمداد کردند.
نکته ی جالب اینکه امروزه حوزه ای نوپا به نام «زمان، روان، زیست شناسی»(22) توجه دانشمندان را به خود جلب کرده است. ادعای اصلی این حوزه آن است که بیشتر پدیده های جهان از جمله پدیده های انسانی از الگوی زمانی خاصی پیروی می کنند. طلوع و غروب آفتاب، گردش ماهها و فصلها، گردش کره ی زمین به دور خورشید، گردش ماه به دور زمین، آهنگ ضربان قلب و بسیاری موارد دیگر نمونه هایی است از الگوهای منظمی که پدیده های مختلف از آن تبعیّت می کنند. طبق ادعای زمان، روان، زیست شناسان چنین الگوهایی در فعالیتهای شناختی و زیستی انسان هم مشاهده می شوند. هسته ی اصلی این ادعا همان چرخه های زیستی فلیس است. البته داوری درباره ی علمی بودن یا نبودن این حوزه ی نوپا اکنون کمی زود است. اما اگر علمی بودن این رشته در قرن بیست و یک پذیرفته شود، نشان از این دارد که ملاک جدایی علم از شبه علم ملاکی مطلق و فرا-زمانی نیست و می تواند تابع عوامل زمینه ای، سایر نظریه های پذیرفته شده ی علمی، مناسبات حاکم بر جامعه ی دانشمندان، شخصیت طرفداران موضوع مورد مناقشه و سرانجام مناسبات مالی و اقتصادی حاکم بر نهاد علم باشد.

4 -2 جدال آفرینش گرایی و تکامل؛ نمونه ای از ملاک «تحدید»

در سالهای اخیر پدیده ی جالبی در جامعه ی آمریکا روی داده است. در سالهای 1995 و1996 در پنج ایالت آمریکا قانونی وضع شد که طبق آن ضرورت آموزش و توجه یکسان به آفرینش گرایی(23) و تکامل داروینی به مدارس اعلام و از معلمان خواسته شد که ساعات آموزشی یکسانی را به تدریس این دو اختصاص دهند. ادعای آفرینش گرایان این است که جهان، منظومه ی شمسی، حیات و حیوانات به یکباره خلق شده اند. حیوانات و گیاهان امروزی از ابتدای خلقت وجود داشته اند و این خلقت چندین هزارسال پیش رخ داده است. بنابر نظر آفرینش گرایان، ویژگیهای جغرافیایی زمین با سیلابها و طوفانهایی مانند طوفان نوح توضیح داده می شود.
امروزه، آفرینش گرایان انگیزه هایی سیاسی نیز در طرح مدعیات خویش دارند. طبق قانون آمریکا، دولت از کلیسا مجزاست و کلیسا حق دخالت در امور دولتی را، که آموزش و پرورش نیز یکی از آنهاست، ندارد. اما در گذشته وضعیت این گونه نبود. بسیاری از نظریاتی که ضدمذهبی خوانده می شدند اجازه ی تدریس شدن در مدارس را نمی یافتند. در سال1920 جان اِسکوپس(24)، معلمی در ایالت تنسی(25) که نظریه ی داروین را تدریس می کرد، محکوم شد. مدارس این ایالت نیز از تدریس نظریه ی داروین منع شدند. با شروع جنگ سرد و اوج گیری پیشرفتهای شوروی در علوم و فنّاوری، آمریکاییان به این فکر افتادند که تحولی در نظام آموزشی خویش ایجاد کنند. چنین شد که عکس العمل شدیدی برای جلوگیری از اعمال نفوذ مذهب در مدارس صورت گرفت و آزادی تدریس نظریات جدید علمی حاصل این تحول بود. با پایان جنگ سرد، مسیحیان بنیادگرا که با راست گرایان افراطی پیوند خورده بودند به دنبال بازیابی جایگاه از دست رفته ی خویش برآمدند. اما دولت و قانون اجازه ی ورود عقاید ایشان را به آموزش و پرورش نمی داد. بنیادگرایان راه حلّی نو اندیشیدند و آن ارائه ی نظریه ی مذهبی قبلی خود در قالب یک نظریه ی علمی بود. اینان آفرینش گرایی را علمی جلوه دادند تا بتوانند از آن به عنوان بدیلی در برابر نظریه ی داروین استفاده کنند.
ایالت آرکانزا(26) در1982 قانونی گذراند که طبق آن مدارس مجبور شدند هم آفرینش گرایی و هم نظریه ی تکامل را به تعداد ساعات مساوی تدریس کنند. اما دانشمندان به این قانون اعتراض کردند. آنان مدعی بودند که آفرینش گرایی علی رغم ظاهر علمی اش علم نیست، بلکه مجموعه ای است از عقاید مذهبی که لباس علم بر تن کرده است. آنچه مورد نزاع دانشمندان و آفرینش گرایان بود تقابل علم و دین نبود، چرا که بسیاری از افراد مذهبی نیز به آفرینش گرایی معتقد نبودند. حتی اینکه آفرینش گرایی درست است یا خیر نیز مورد مناقشه نبود؛ مشاجره در باب این بود که آیا مدعیات آفرینش گرایی علمی است یا خیر. بنابراین، دادگاه ناچار بود ابتدا تکلیف علمی بودن را مشخص کند. علم چیست؟ چه زمانی دسته ای از گزاره ها علمی محسوب می شوند؟ چه چیزی علم را از شبه علم یا غیرعلم متمایز می کند؟ چنین سؤالاتی ماهیتی فلسفی دارند. دادگاه برای حلّ این مشکل دست به دامن یک فیلسوف (مایکل روز)(27) شد تا شهادت او را بشنود. نتیجه ی دادگاه این بود که علم (نظریه ی علمی) باید مشخصات زیر را داشته باشد:
1. با قوانین طبیعت هدایت شود.
2. «تبیینی» باشد و این تبیین از طریق توسل به قوانین حاصل شود.
3. به لحاظ تجربی آزمون پذیر باشد.
4. نتایج آن موقتی، و نه یقینی، باشند.
5. ابطال پذیر باشد.
بد نیست کمی درباره ی موارد فوق توضیح دهیم. طبق صورت بندی بالا، مدعیات علمی باید نتایجی داشته باشند که بتوان آنها را با تجربه تحقیق کرد. علاوه بر این، اگر چنین شواهدی نظریه ی ما را ابطال کردند، این امر دلیل بر نادرستی نظریه است. اما اگر شواهد تجربی مؤید نظریه باشند، نظریه را باید ادعایی موقتی و فرضی، نه قطعاً درست، تلقی کرد و با آن به صورت متعصبانه برخورد نکرد.
آفرینش گرایان بر آن اند که پستی بلندی ها و شکل زمین را می توان با توسل به حوادث فاجعه آمیز توضیح داد. حوادثی از قبیل طوفانهای سنگین شکل دهنده ی گسلها و کوهها بوده اند. در مقابل، زمین شناسی متداول، شکل زمین را با توسل به نیروهایی که از ابتدا در کار بوده اند، مانند فرسایش، حرکت صفحه ای قاره ها و ذوب یخچالها، توضیح می دهد. چنین نیروهایی از قوانین فیزیک پیروی می کنند. جزر و مد ناشی از جاذبه ی ماه است و چنین جاذبه ای مصداق قانون جاذبه ی عمومی است. سؤال دانشمندان این است که حتی اگر طوفانها و سیلهای سهمگینی زمین را فراگرفته باشند، قولی که آفرینش گرایان به آن قائل اند، چرا چنین اتفاقاتی «اصولاً» رخ داده اند؟ فاجعه های طبیعی امروز نیز رخ می دهند، اما نه به آن وسعتی که آفرینش گرایان درباره ی گذشته ادعا می کنند. طوفانهای سهمگین و سیلهای قاره ای پدیده هایی نایاب اند و باید پرسید که چه شرایطی منجر به بروز چنین حوادثی شده است. امروزه چه شواهدی دال بر وقوع این حوادث یافت می شود؟
دانشمندان حاضرند در مقابل بسیاری پدیده ها از «چرایی» آنها سؤال کنند و این سؤالها را تا آنجا که ممکن است ادامه دهند، حال آنکه آفرینش گرایان معمولاً در مرحله ی دوم یا سوم می ایستند و پاسخ نهایی را در کتاب مقدس می جویند. دلیل آنها برای اتخاذ فاجعه گرایی پذیرش قدمت چندین هزارساله ی زمین است (امری که ظاهراً از کتاب مقدس استخراج شده است)، حال آنکه فرآیندهای زمین شناختی، که دانشمندان برای توصیف و توضیح شکل کنونی خشکیها و دریاها ارائه می کنند، به مدّت زمانی به مراتب طولانی تر نیاز دارند. آفرینش گرایان باتوجه به ادعاهای لرد کلوین(28)، فیزیکدان برجسته ی قرن نوزده، عمر زمین را بسیار کم تخمین می زنند.
لرد کلوین محاسبات دقیقی در مورد آهنگ سرد شدن زمین و خورشید انجام داد و سرانجام نتیجه گرفت که عمر منظومه ی شمسی نمی تواند چندان طولانی باشد. زمانی که او برای عمر زمین محاسبه کرد برای تکامل حیات در این کره کافی نیست و از زمان مورد نیاز زیست شناسان برای تحقق تکامل بسیار کمتر است. البته باید توجه داشت که در محاسبات دقیق کلوین، منابع مهم انرژی و عوامل مهمی از قبیل فرآیندهای هسته ای، همجوشی خورشیدی و واپاشی رادیواکتیو زمین در نظر گرفته نشده اند و به همین دلیل محاسبات او امروزه مورد تأیید نیستند.
آفرینش گرایان ادعاهایشان را قول نهایی در هر زمینه محسوب می کنند، حال آنکه چنین تلقی ای از باورها در علم چندان مقبول نیست. مدعیات علوم و دانشمندان همواره شأنی ظنی یا حداقل موقتی دارند. باورها و نظریات علمی همواره با مشکلات فراوانی مواجه اند، اما گویی ظرفیتی برای حلّ مشکلات دارند که باورهای شبه علمی آن را ندارند. نشانه ی موفقیت یک نظریه نبود مشکلات و مسائل در پیش روی آن نیست، بلکه قابلیت نظریه در حلّ مشکلات و مسائلی است که در جریان تحقیق پیش می آیند.
دلایل قاضی اُورتون(29) برای طرد آفرینش گرایی نه تنها برای تعیین علمی خواندن یک مجموعه مفید است بلکه بسیاری از مفاهیم و مسائلی را که فیلسوفان علم باید به آنها توجه کنند نیز برجسته می سازد. او در تحلیل خویش می گوید علم باید به «قوانین طبیعی» در تبیین پدیده ها توسل جوید. پرسش فیلسوف این است که «تبیین علمی» چیست و «قوانین طبیعت» چه ویژگیهایی دارند. هر چند ممکن است این مفاهیم برای قاضی اورتون مفاهیمی روشن بوده باشند، در مقام فیلسوف، با نگاه کردن به این مفاهیم درمی یابیم که مشکلات جدیدی در دل آنها نهفته است. یکی دیگر از مدعیات آفرینش گرایان که دادگاه آن را نامعقول دانست این بود که موجودات زنده «انواع طبیعی» مختلفی دارند و به شکل مجزا و بدون ارتباط با یکدیگر خلق شده اند. انسان متعلّق به یک نوع طبیعی است و نخستی ها(30) به نوع طبیعی دیگری تعلّق دارند. پرسش مهمی که در فلسفه ی زیست شناسی مطرح می شود این است که «نوع طبیعی» چیست؟ معیار تعلّق به یک نوع طبیعی کدام است؟ در مثالی دیگر، قاضی گفته بود که نظریه ی علمی باید هم آزمون پذیر باشد و هم ابطال پذیر. پرسش اینجاست که آیا این دو ویژگی متمایزند یا یکسان. پوپر، فیلسوف علم قرن بیستم، معتقد بود که نظریه تنها زمانی آزمون می شود که تلاشی برای ابطال آن صورت گیرد و ابطال نشدن نظریه تنها دلیلی است بر برائت یافتن آن. این رأی پوپر تا چه اندازه قابل دفاع است؟ می دانیم که شواهد فسیلی در حمایت از نظریه ی تکامل ناقص اند، اما آیا وجود خلأ و شکاف در شواهد را باید دلیل بر ابطال نظریه دانست؟ از طرف دیگر، وجود شواهد فسیلی در بعضی دورانها مؤیدی برای نظریه ی تکامل است. پرسش اینجاست که چه هنگام نظریه ای ابطال می شود و چه هنگام تأیید. اینها نمونه هایی از سؤالات فلسفه ی علم اند.

پی نوشت ها :

1- philosophy
2- closed questions
3- open questions
4- science
5-philosophy of science
6- empiricism
7- rationalism
8- collectivism
9- John Snow
10- Robert Koch
11- Louis Pasteur
12- Pettenkeofer
13- Ren& Descartes (1596-1650)
14- cloning
15- normative
16- The problem of demarcation
17- pseudo-science
18- Von D&niken
19- Kuiper Belt
20- biorhythms
21- Willhelm Flies
22- chronopsychobiology
23- creationism
24- John Scopes
25- Tennessee
26-Arkansas
27-Michael Ruse
28- Lord Kelvin
29- Judge William Overton
30- Primates

منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین؛ کرباسی زاده، امیراحسان؛ (1391)، آشنایی با فلسفه ی علم، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.