جامعه شناسی معرفت علمی

آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟

در سالهای پس از انتشار کتاب ساختار انقلابهای علمی و جامعه شناسی معرفت علمی با رواج و گسترش افکار کوهن، گروهی از جامعه شناسان و فیلسوفان علم که با افکار وی همدلی داشتند تعبیری افراطی از آرای کوهن ارائه...
دوشنبه، 18 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
 آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟

 

نویسندگان: حسین شیخ رضایی- امیراحسان کرباسی زاده




 

جامعه شناسی معرفت علمی

در سالهای پس از انتشار کتاب ساختار انقلابهای علمی و جامعه شناسی معرفت علمی با رواج و گسترش افکار کوهن، گروهی از جامعه شناسان و فیلسوفان علم که با افکار وی همدلی داشتند تعبیری افراطی از آرای کوهن ارائه دادند که طبق آن علم و دعاوی علمی چیزی جز «بر ساخته هایی اجتماعی»(1) نیستند. این گروه حوزه ای را تأسیس کردند که به «جامعه شناسی معرفت علمی»(2) موسوم گشت.
پیش از بررسی این شاخه از پژوهش، بد نیست کار را با بررسی نوع دیگری از مطالعات جامعه شناختی درباره ی علم که سابقه ی طولانی تری دارد آغاز کنیم. «جامعه شناسی علم»(3) حوزه ای است که در اواسط قرن بیستم بسط و گسترش یافت. روبرت مرتون(4) از پایه گذاران این حوزه ی پژوهشی است. جامعه شناسی مرتونی مهمترین مکتب رایج در بررسی تاریخی و جامعه شناسانه ی علم در دهه های میانی قرن بیستم بود. مرتون هنجارهای نهاد علم را متفاوت با سایر هنجارها می داند. هنجارهایی که او برای علم به عنوان یک نهاد اجتماعی برمی شمرد شامل جهان شمولی(5)، عدم جانبداری(6) و شکاکیت سازمان یافته(7) است. هنجار جهان شمولی بر این نکته تأکید می کند که عقاید شخصی و تعلّقات اجتماعی دانشمند تأثیری بر ماهیت و ارزش باورهای علمی او نمی گذارد. باورهای علمی به گروه و کشور خاصی اختصاص ندارند و علم حدّ و مرزی نمی شناسد. هنجار عدم جانبداری، که بعدها مرتون آن را از هنجارهای نهاد علم حذف کرد، به دستوری اخلاقی دلالت می کند که به دانشمند تکلیف می کند که تمام تلاش خود را برای بهبود وضعیت جامعه ی علمی و کشف حقیقت به کار گیرد و در پی سود شخصی و شهرت نباشد. هنجار شکاکیت سازمان یافته بر اهمیت تردید و آزمایش در علم تأکید می کند. از دید مرتون علم نهادی اجتماعی است که سازوکارهای مختص به خود را دارد و تا اندازه ای از نهادهای اجتماعی دیگر مجزاست. هدف جامعه شناسی علم بررسی سازوکارهای علم به مثابه یک نهاد اجتماعی است و جامعه شناس علم کاری به بررسی محتوای مدعیات علمی ندارد. از دیدگاه مرتون، محتوای مدعیات علمی را روش علمی مشخص می کند.
اما در مقابل، «جامعه شناسی معرفت علمی» تبیین اجتماعی را منحصر به نهاد علم نمی داند و معتقد است «محتوای» باورهای علمی را نیز می توان با توسل به عوامل اجتماعی تبیین کرد. طرفداران این مکتب معتقدند که می توان گرایش دانشمندان و طرفداری آنها از نظریات علمی را بر مبنای عقاید طبقاتی و علایق و منافع اجتماعی ایشان تبیین کرد. در اوایل سالهای دهه ی هفتاد قرن بیستم در پایتخت اسکاتلند، شهر ادینبورو، گروهی جامعه شناس مکتبی را پایه گذاری کردند که به «برنامه ی حداکثری»(8) شهرت یافت. دیوید بلور(9) و بری بارنز(10) دو تن از مهمترین مدافعان برنامه ی حداکثری هستند. ایده ی محوری این گروه «آموزه ی تقارن» است. بر مبنای آموزه ی تقارن، «همه ی» باورها و رفتارها باید به یکسان تبیین شوند. شکل تبیین باورهای علمی با باورهای مذهبی و سیاسی یکی است. علاوه بر این، در تبیین باورها نباید به درستی و نادرستی آنها توسل جست. برای نمونه، علّت طرفداری آینشتاین از نظریه ی اتمی مادّه را نه در درستی آن بلکه در عوامل اجتماعی ای باید جستجو کرد که منجر به طرفداری آینشتاین از این نظریه شده است.
در تلقی سنتی و کلاسیک از علم، معمول این است که شیوع باورهای علمی درست را نیازمند تبیین ندانند. رواج نظریه ی نسبیت آینشتاین به خاطر «درستی» این نظریه بوده است. برعکس، رواج نظریه ی لیسنکو(11) در روسیه ی استالینی، نظریه ای مبنی بر طرد ژنتیک مندلی و تأکید بر توارثی بودن صفات اکتسابی از محیط، را نه به دلیل درستی آن بلکه ناشی از فشارهای سیاسی و اجتماعی حزب کمونیست می دانند. همان طور که دیده می شود در این تلقی سنتی، شکل تبیین رواج باورها متفاوت است. برای تبیین رواج باورهای درست نیازمند توسل به عوامل اجتماعی نیستیم، اما گسترش باورهای نادرست همیشه به عللی بیرون از علم، به خصوص علل اجتماعی، نیاز دارد. «آموزه ی تقارن» چنین عدم تقارنی را زیر سؤال می برد.
بنابر دیدگاه طرفداران برنامه ی حداکثری، همه ی باورها، اعم از باورهای علمی درست و نادرست، معلول عوامل اجتماعی اند. برای توضیح این نکته که چرا دانشمندان از باورهای علمی خاصی طرفداری می کنند باید تنها به عوامل بیرون از علم، عوامل اجتماعی، پرداخت. برای نمونه، دونالد مکنزی ادعا کرده است که مهمترین مفاهیم کلیدی علم آمار ریشه در تفکرات ناظر به تکامل و پیامدهای اجتماعی آن دارند. از نظر او، گروهی از افراد طبقه ی متوسط انگلستان در قرن نوزدهم، با مقاصدی کاملاً جانبدارانه برای اصلاح نژاد بشر و دخالت در تکامل، نوع خاصی از علم را به وجود آوردند که بعدها «آمار» نام گرفت. به اختصار می توان ادعای برنامه ی حداکثری را به این شکل بیان کرد: تنها عوامل بیرون از علم در تعیین «محتوای» باورهای علمی مؤثرند.
ریشه های ادعای بالا را می توان در کارهای کوهن یافت. کوهن علم را در بستر وسیعتر اجتماع قرار می دهد. درست است که در دوران علم متعارف دانشمندان از عوامل بیرونی چندان تأثیر نمی گیرند، اما در دوران انقلابهای علمی عواملی بیرونی نظیر گرایشهای فکری، فلسفی و فرهنگی دانشمندان سبب طرد و جایگزینی پارادایم ها می شود. تأکید کوهن بر تأثیر جنبه های اجتماعی در انتخاب نظریه های علمی زمینه را برای طرفداران برنامه ی حداکثری آماده کرد. طرفداران برنامه ی حداکثری این ادعای کوهن را به تمامی مراحل و دورانهای علم گسترش می دهند. از نظر ایشان باورهای علمی بر ساخته هایی اجتماعی اند و با تغییر شرایط اجتماعی باورهای علمی نیز تغییر می کنند.
طرفداران برنامه ی حداکثری و بر ساخت گرایان اجتماعی را معمولاً به نسبی گرایی متهم می کنند و چنین اتهامی البته چندان بی وجه هم نیست. خود بر ساخت گرایان نیز با نسبی گرایی همدلی داشته اند. شکلهای متفاوتی از نسبی گرایی وجود دارد، اما نسبی گرایی ای که طرفداران برنامه ی حداکثری از آن طرفداری می کنند «نسبی گرایی معرفتی» است. نسبی گرایی معرفتی موضعی است که طبق آن «توجیه مطلق» وجود ندارد و معیارهای توجیه و گزینش نظریات همواره وابسته به اجتماع و بر ساخته ی روابط حاکم بر آن اند. در این شکل از نسبی گرایی، هیچ باوری بر باور دیگر ارجحیت مطلق ندارد، چرا که همواره باورها را با معیارهایی که خود معلول اجتماع هستند می سنجیم.
در این نوشتار به انتقادات وارد بر برنامه ی حداکثری نمی پردازیم. اما تنها به چالش مشهور «آموزه ی انعکاسی» اشاره می کنیم. این آموزه که مورد قبول طرفداران برنامه ی حداکثری است ادعا دارد که هیچ باوری توجیه مطلق ندارد (نسبی گرایی معرفتی) و علاوه بر آن، توجیه همین ادعا درباره ی باورها نیز نسبی است. اکنون سؤال این است که با فرض قبول و عمومیت آموزه ی انعکاسی، می توان آن را حتی در مورد نسبی گرایی معرفتی نیز به کار برد. نتیجه ی چنین کاربردی این خواهد بود که نسبی گرایی معرفتی فاقد توجیهی مطلق است و به عبارت دیگر آموزه ای نسبی است. این سخن به آن معناست که این آموزه برای برخی افراد در برخی جوامع درست و برای برخی افراد دیگر در جوامعی دیگر نادرست خواهد بود. ادعایی که ظاهراً متناقض با ادعای جهان شمولی نسبی گرایی است.

6- بیزگرایی: جمع میان عینی گرایی و نسبی گرایی

آیا می توان نسبی گرایی جامعه شناسان معرفت علمی را با عقلانیتی عام، که به فرد یا جامعه ای خاص تعلّق نداشته باشد، پیوند زد؟ بیزگرایان گروهی از فلاسفه ی علم اند که به این پرسش پاسخ مثبت می دهند. بیزگرایان این حقیقت را می پذیرند که افراد گوناگون به گزاره ای واحد به یک میزان باور ندارند. طرفداران نظریه ی زمین- مرکزی به گزاره ی «خورشید به دور زمین می گردد» یقین کامل دارند، اما اغلب معاصران ما که با نجوم کپرنیکی آشنایی اندکی داشته باشند به گزاره ی مذکور باور ندارند. اما آنچه بیزگرایی را از نسبی گرایی متمایز می کند «تغییرات» میزان باور است. به ادعای بیزگرایان، تغییرات باور در پرتو شواهد، تابع قاعده ی خاصی است و وابسته به فرد نیست. بیشتر بیزگرایان از تعبیر خاصی از احتمال به نام «تعبیر ذهنی» دفاع می کنند. در این تعبیر، احتمال یک گزاره برابر با میزان باور یک شخص به درستی آن است و طبعاً این احتمال از فردی به فرد دیگر تغییر می کند. باور به یک گزاره امری مشکّک است و میزان باور را، که از یقین تا ظن و شک تغییر می کند، باید برابر با احتمال آن گزاره دانست. پیش از بررسی دقیقتر بیزگرایی، ابتدا نکاتی درباره ی نظریه ی احتمالات و تعابیر آن خواهیم گفت.

6-1 نظریه ی احتمالات

نظریه ی احتمالات ریشه در قرن هفدهم دارد. بنا به قول مشهور، شوالیه ای فرانسوی پرسشهایی درباره ی قماربازی از پاسکال(12) پرسید. پاسکال این پرسشها را با ریاضی دان مشهور عصر خود، پیرفرما(13)، در میان گذاشت و فرما اولین تلاشها را برای عرضه ی نظریه ای ریاضی درباره ی بخت و احتمال آغاز کرد. بعدها هویگنس(14) هم به کمک فرما شتافت و صورت بندی اولیه ی نظریه ی احتمالات شکل گرفت. اما اولین صورت بندی اصل موضوعی حساب احتمالات در قرن بیستم را ریاضی دان روس کولموگوروف(15) شکل داد. این صورت بندی که امروزه شهرت عام یافته است در قالب سه اصل موضوع زیر بیان می شود:
فرض کنید A گزاره ای باشد که بیانگر رخ دادن رویدادی است. در این صورت:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
اصل اول می گوید که احتمال هر گزاره عددی است نامنفی. معنای اصل دوم این است که اگر گزاره ای بیانگر حقیقی منطقی باشد، احتمال آن برابر یک است. طبق اصل سوم، احتمال اینکه از میان دو گزاره ی مانعة الجمع یکی درست باشد برابر جمع احتمالات هر یک از آن دو گزاره به تنهایی است. اصل دیگری هم به اصول فوق اضافه می شود که بر مبنای آن احتمال شرطی محاسبه می شود:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
بر مبنای تعریف فوق، احتمال اینکه گزاره ی A درست باشد، به شرط آنکه گزاره ی B درست باشد، برابر نسبت احتمال درستی هر دو گزاره به احتمال درستی گزاره ی B است.

6-2 تعابیر احتمال

حال که صورت بندی اصول احتمال را گفتیم به تعابیر مختلف آن می پردازیم. همیشه اگر دستگاهی اصل موضوعی داشته باشیم که به شکل صوری بیان شده باشد، می توان آن دستگاه و واژگان کلیدی به کار رفته در آن را تعبیر کرد.

6- 2-1 تعبیر کلاسیک

اولین و مشهورترین تعبیر احتمال «تعبیر کلاسیک» است که لاپلاس(16) آن را ارائه داده است. برطبق این تعبیر، احتمال یک پیشامد برابر است با نسبت موارد موافق با آن پیشامد به کل موارد متساوی الامکان. تاسی را در نظر بگیرید که شش وجه دارد. اگر این تاس معمولی باشد، هنگامی که پرتاب می شود شش پیشامدِ ممکن برای آن متصور است. احتمال آنکه عدد 6 بیاید نسبت این پیشامد به کلّ پیشامدهای ممکن یعنی آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟ خواهد بود. به همین صورت، احتمال اینکه عدد زوجی بیاید آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟ خواهد بود.
مشکل مهم این تعبیر اصطلاح «پیشامدهای متساوی الامکان» است. مثال دیگری را درنظر آورید. دو سکه ی کاملاً معمولی را پرتاب می کنیم. احتمال آنکه هر دو سکه شیر بیاید چقدر است؟ شاید جواب دهیم که احتمال برابرآیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟ است. چرا که 3 پیشامد ممکن است: (1) یک سکه شیر و یک سکه خط بیاید، (2) دو سکه شیر بیایند، (3) دو سکه خط بیایند. اما چنین پاسخی درست نیست، چرا که نوع پیشامد اول می تواند به دو گونه ی متفاوت رخ دهد. هم ممکن است سکه ی اول شیر و سکه ی دوم خط بیاید و هم ممکن است سکه ی اول خط و سکه ی دوم شیر بیاید. بنابراین، باید بگوییم 4 پیشامد متساوی الامکان وجود دارد و جواب درستآیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟ است.
همان گونه که در این مثال دیدیم باید مفهوم «متساوی الامکان» را بدقت تعریف کنیم وگرنه دچار سردرگمی می شویم. چنین مفهومی را لاپلاس با اصلی به نام «عدم ترجیح»(17) تعریف کرده است. طبق این اصل، دو پیشامد را متساوی الامکان می دانیم هرگاه دلیلی در دست نداشته باشیم که یکی را بر دیگری ترجیح دهیم. مثلاً وقتی سکه ای را می بینیم که کاملاً معمولی و متقارن به نظر می رسد، دلیلی نداریم که امکان شیر آمدن بیشتر از خط آمدن باشد. بنابراین، دو پیشامد شیر آمدن و خط آمدن سکه متساوی الامکان هستند. به کاربردن اصل عدم ترجیح چندان آسان نیست و گاه نتایج متناقضی از آن حاصل می شود. ما در اینجا به انتقادات وارد بر این تعبیر نمی پردازیم و در ادامه به تعبیر دیگری از احتمال اشاره خواهیم کرد.

6-2-2 تعبیر بسامدی(18)

این تعبیر را که ریشه در کارهای ارسطو دارد به صورت دقیق ریاضی دان انگلیسی جان ون(19) در قرن نوزده ارائه کرده است. بنابه نظر طرفداران این تعبیر، حساب احتمالات نظریه ای در باب «رشته» ای از حوادث یا اتفاقات شانسی است، یعنی حوادثی تکراری همچون پرتاب پی در پی سکه یا تاس. حال اگر در رشته ای از حوادث که تعداد اعضایش n است، mبار رخداد A اتفاق افتاده باشد، در این صورت احتمال رخ دادن A برابر m/n است. سکه ای را در نظر بگیرید که 10بار پرتاب شده و در هر 10 بار خط آمده است. احتمال خط آمدن این سکه تنها با توجه به رشته ی مذکور 1 است، اما چنانچه تعداد پرتابها زیاد شود در این صورت احتمال خط آمدن سکه به سمتآیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟ میل خواهد کرد.
چنین تعبیری از احتمال مشکلات فراوانی دارد که مهمترین موردی که در این کتاب به آن اشاره می کنیم موارد تکین است. برای مواردی که تنها یک بار اتفاق افتاده اند، یا اصولاً تاکنون رخ نداده اند، احتمال تعریف نشده باقی می ماند. برای نمونه، نمی توان احتمال وقوع جنگ آمریکا علیه کره شمالی را معین کرد، گرچه شهوداً ما به چنین رخداد اتفاق نیفتاده ای احتمالی نسبت می دهیم که مثلاً از احتمال حمله ی کره شمالی به آمریکا، که آن هم اتفاق نیفتاده است، بیشتر خواهد بود.

6-2-3 تعبیر ذهنی(20)

برخلاف تعبیر بسامدی، می توان به احتمال، نه همچون وجهی عینی از رویدادهای جهان بلکه از منظر درجه ی باور فرد نسبت به درستی یک حکم نگاه کرد. چنین تلقی ذهنی گرایانه ای از احتمال مبنای شاخه ای از بیزگرایی است و ما ابتدا به تشریح مختصر این تعبیر خواهیم پرداخت. در این تعبیر، احتمال یک گزاره ی خاص برای یک شخص معیّن بیشترین مبلغی است که وی حاضر است برای امضای قراردادی منصفانه (شرط بندی منصفانه) روی درستی آن گزاره پرداخت کند. قراردادی که در آن اگر گزاره ی مذکور درست باشد مبلغ 1 واحد به شخص داده شود و در صورت نادرستیِ گزاره هیچ مبلغی به وی پرداخت نشود. در شرط بندی های عادی، صاحب بنگاه شرط بندی با شرط بند قراردادی امضاء می کند که به موجب آن در صورت درستی گزاره (مثلاً درستی گزاره ی «استقلال قهرمان نیم فصل می شود») مبلغ a واحد به شخص داده می شود و در صورت نادرستی گزاره، شرط بند مبلغ b واحد به بنگاه می دهد. مجموع مبالغ a و b را «رهن شرط» می نامند.
اگر میزان باور شرط بند را به گزاره ی A با P(A) نمایش دهیم، سود چشمداشتی شرط بند از این قرارداد برابر مقدار زیر است:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
برای آنکه شرط بندی منصفانه باشد باید مقدار سود چشمداشتی صفر باشد.
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
از طرف دیگر بنا به اصل سوم احتمالات داریم:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
با جایگزینی عبارت فوق در معادله ی 2 خواهیم داشت:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
نسبت b/(a+b) را ضریب شرط بندی منصفانه می نامند که برابر با میزان باور شخص به رخ دادن گزاره ی A است.

6-3 قضیه ی بیز و نتایج آن

برخی از بیزگرایان کوشیده اند از تعابیر عینی احتمال سود جویند، اما اکثریت بیزگرایان نوعی تعبیر ذهنی احتمال را برگزیده اند. ما در ادامه، مبنای کار خود را نظرات این گروه دوم قرار می دهیم. با در دست داشتن تعبیر ذهنی احتمال، می توان به سراغ قضیه ی بیز و کاربرد آن در فلسفه ی علم رفت. مهمترین ادعای بیزگرایان قاعده مندی تعبیرات درجه ی باور ما به یک گزاره ی خاص در پرتو شواهد مثبت و منفی مربوط به آن گزاره است. قضیه ای که بیانگر تغییرات درجه ی باور ماست به قضیه ی بیز (منسوب به ریاضی دان قرن هجدهم، توماس بیز(21) مشهور است و به شکل زیر بیان می شود:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
(در عبارت فوق H و E نشانگر دو گزاره و K بیانگر مجموعه دانش پس زمینه ای و مفروض فرد است.)
طرف چپ قضیه ی بیز بیانگر احتمال پسینی گزاره ی H در پرتو شاهد E است. برطبق این قضیه، احتمال پسینی هر گزاره به سه عامل بستگی دارد که عبارت اند از: (1) احتمال پیشینی آن گزاره P(H|K)، )2) «قریب الوقوعی»(22) شواهد با فرض گزاره یعنی P(E|H,K)، و (3) احتمال پیشینی شاهد E که همان P(E|K) است.
بنا به نظر بیزگرایان، احتمال های پیشینی که به گزاره ها نسبت می دهیم کاملاً شخصی و وابسته به عوامل فرهنگی و اجتماعی است. این عوامل را می توان به صورت مجموعه ای از گزاره ها در نظر گرفت که به آن دانش مفروض (پس زمینه ای) می گویند. دانش مفروضِ هر فرد مجموعه ای از گزاره هایی است که وی آنها را بسیار محتمل می داند و بنابراین احتمال بسیار بالایی به آنها نسبت می دهد. این مجموعه شامل گزاره های مشاهدتی و همچنین گزاره های کلی است. ممکن است اعضای این مجموعه در طول زمان تغییر کنند. برای نمونه گزاره ی «زمین به دور خورشید می گردد» را در نظر بگیرید. برای اغلب منجمان دوره ی اسلامی، که به نجوم بطلمیوسی معتقد بودند، این گزاره تقریباً از بدیهیات بود و در داخل مجموعه دانش مفروض ایشان قرار می گرفت. اکنون منجمی فرضی در دوره ی اسلامی را در نظر بگیرید که ناگهان اعتقادش به نجوم بطلمیوسی را از دست می دهد. در این صورت، مجموعه دانش مفروض او تغییر می کند. در صورتی که PA مجموعه نظریات و فرضیات نجوم بطلمیوسی باشد، دانش مفروض دانشمند فرضی را به صورت زیر می توان نمایش داد:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
(C(PA) بیانگر محتوای نجوم بطلمیوسی است.)
دانشمند فرضی ما از این پس برای تعیین احتمال گزاره ها و نسبت دادن این اعداد به آنها از دانش مفروض جدید خود استفاده می کند. بر طبق نظر بیزگرایان، هیچ ملاک عینی برای انتساب مقادیر اولیه ی احتمال به گزاره ها در پرتو دانش مفروض وجود ندارد. شخصی به نام احسان را در نظر بگیرید که درباره ی پرندگان اطلاعات بسیار اندکی دارد. برای نمونه، وی حتی نمی داند که قوها چه شکل و شمایلی دارند و رنگشان سفید است. فرض کنید که چنین شخصی به گزاره ی «همه ی قوها سفیدند» احتمال اولیه ای نسبت می دهد. قاعدتاً مقدار این احتمال کم است. فرض کنید وی احتمال 10% را به این حکم نسبت می دهد. بنابراین داریم:
P(H|K)=0.1
اکنون احسان پرنده ای به رنگ سفید می بیند و به او اطمینان داده می شود که پرنده ی مشاهده شده قوست. با توجه به اینکه هر فردی به مشاهدات خود معمولاً اطمینان دارد، باید انتظار داشته باشیم که احسان احتمال بالایی به گزاره ی «این قو سفید است» نسبت دهد (مثلاً P(E|K)=0.8). اکنون با توجه به قضیه ی بیز داریم:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
از آنجا که جمله ی «این قو سفید است» از حکم کلّی «همه ی قوها سفیدند» استنتاج می شود، بنابر قواعد حساب احتمالات، مقدار احتمال P(E|H,K) برابر 1 است. (به عنوان تمرین نشان دهید چرا مقدار احتمال مذکور برابر بیشترین مقدار احتمال یعنی عدد1 است.) حال با توجه به این مقادیر داریم:
P(H|E,K)=0.125
این مثال نحوه ی تجدید نظر احسان در احتمال درستی یک گزاره را پس از دیدن شاهدی مثبت نشان می دهد. به این فرآیند «به هنگام سازی»(23) باور می گویند. احتمالی که احسان بعد از دیدن قوی سفید به گزاره ی کلّی «همه ی قوها سفیدند» نسبت می دهد احتمالی به هنگام شده و برابر با 125 /0 است. اکنون فرض کنید که احسان دوباره قوی سفید دیگری را مشاهده کند (*E نام این مشاهده ی جدید است). در این صورت داریم:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
با تکرار قضیه ی بیز داریم:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
با جایگزینی مقادیر مناسب خواهیم داشت:
آیا علم، برساخته ای اجتماعی است؟
همان طور که دیده می شود احتمال قضیه ی کلّی «همه ی قوها سفیدند» با دیدن شواهد مثبت بالا می رود و فرد هر بار پس از دیدن شواهد مثبت یا به هنگام سازی باور خویش، احتمال بالاتری به گزاره ی کلّی مذکور نسبت می دهد. میزان یا درجه ی تأییدی را که هر مشاهده به نظریه می بخشد می توان با احتمال پسینی نظریه (احتمال پس از مشاهده) منهای احتمال پیشینی آن (احتمال پیش از مشاهده) برابر دانست که برابر خواهد بود با P(H|E,K).P(H|K). در مثال بالا، درجه ی تأیید نظریه ی «همه ی قوها سفیدند» با مشاهده ی اولین قوی سفید برابر 025 /0 است.
نکته ی جالب در مورد قضیه ی بیز این است که بر طبق آن در صورتی که احتمال شاهدی در پرتو دانش مفروض ناچیز باشد، آنگاه تحقق آن شاهد، احتمال نظریه ای را که شاهد از آن نتیجه می شود بسیار بالا می برد. فرض کنید که پیشگویی به شما بگوید که دو روز دیگر برنده ی یک دستگاه خودرو در قرعه کشی بانک خواهید شد و اتفاقاً چنین پیش بینی نامحتملی درست از آب درآید. با محقق شدن این پیش بینی، درجه ی باور شما به آینده شناسی فرد پیشگو بسیار بالا می رود. به عبارت دیگر، نتایج غریب و نادرالوقوع یک نظریه در صورت تحقق میزان باور ما به آن نظریه را بسیار بالا می برند. این نکته هم موافق با شهود متعارف ماست و هم از قضیه ی بیز به دست می آید.
نکته ی جالب دیگر در مورد کاربرد قضیه ی بیز این است که چنانچه افرادی با احتمال های اولیه ی متفاوت کار ارزیابی یک نظریه را آغاز کنند، اما نظریه به گونه ای باشد که برای آن مقادیر مناسب و فراوانی شواهد مؤید مثبت وجود داشته باشد، آنگاه احتمال هایی که این افراد به نظریه نسبت می دهند به سرعت به سمت عدد واحدی همگرا می شود. با وجود شواهد مثبت کافی، علی رغم احتمال های اولیه ی متفاوت، آنها به توافقی بین الاذهانی در مورد احتمال درستی نظریه خواهند رسید. این نکته از این رو مهم است که با توسل به آن بیزگرایان ادعا می کنند که گرچه آنان از تعبیر «ذهنی» احتمال سود می جویند، در مورد نظریه های علمی این احتمالات ذهنی می توانند به سوی احتمال مشترکی همگرا شوند و زمینه ی قبول عام نظریه را فراهم سازند. البته مخالفان بیزگرایی نیز بر همگرایی و شرایط احراز آن انتقادهای مهمی وارد کرده اند که در اینجا به شرح آنها خواهیم پرداخت.
دیدیم که قضیه ی بیز می تواند با توسل به مفهوم احتمال ذهنی، حساس بودن باورهای ما به شواهد جهان تجربی را نشان دهد. به عبارت دیگر، قضیه ی بیز می تواند مبنایی عقلانی برای فرآیند استقرا فراهم کند، چرا که نشان می دهد گزاره های کلّی با حصول شواهد مثبت بیشتر، از درجه ی تأیید بالاتری برخوردار می شوند و این همان مسئله ی سنتی تأیید است که بسیاری فلاسفه در پی حل آن بوده اند. علاوه بر این، بیزگرایان مدعی آن اند که قضیه ی بیز توان حلّ مسائل دیگری همچون پارادوکس تأیید، معمای جدید استقرا و مسئله ی گزینش نظریه ها را نیز داراست. ما در این نوشته به بررسی این نکات نمی پردازیم و علاقه مندان را به متون اصلی ارجاع می دهیم.

6 -4 نقدی بر بیزگرایی

اما بیزگرایی خالی از ایراد و اشکال نیز نیست. یکی از نقدهای وارد بر این رویکرد مسئله ی «توصیف استقرا» ست. بیزگرایان معتقدند که نظریه ی ایشان «توصیفی» درست و مطابق با واقع از فعالیت استقرایی دانشمندان و انسانهای معمولی به دست می دهد. اما تحقیقات روان شناسی تجربی نشان داده است که اغلب ما در استدلالهای خود قواعد احتمال را نقض می کنیم و به صورت نظام مند آنها را نادیده می گیریم. مورد مشهوری از این تحقیقات «نادیده گرفتن نرخ پایه» است که به اختصار به شرح آن می پردازیم. چند روان شناس برای دانشجویان پزشکی دانشگاه هاروارد سناریوی زیر را تعریف کرده اند:
بیماری ای را فرض کنید که میزان شیوع آن یک در هزار است و برای تشخیص آن آزمایشی طراحی شده است که «نرخ منفی نادرستی» آن برابر صفر است، بدین معنا که اگر نتیجه ی آزمایش فردی منفی بود بدون شک وی به این بیماری مبتلا نیست. از سوی دیگر، «نرخ مثبت نادرستی» آزمایش پنج درصد است، بدین معنا که اگر نتیجه ی آزمایش فردی مثبت بود، به احتمال پنج درصد او به بیماری مبتلا نیست. اکنون فردی آزمایش داده و نتیجه ی آن مثبت بوده است. احتمال ابتلای فرد مذکور به بیماری چقدر است؟
پاسخی که اغلب دانشجویان به این پرسش داده اند 95درصد بوده است. چنین پاسخی نادرست است. جواب درست، بر طبق قضیه ی بیز، تقریباً برابر 2درصد است. نکته ی مهم در این مورد این است که میزان شیوع بیماری را دانشجویان نادیده گرفته اند. این مثال نشان می دهد که ما در تخصیص درجه ی درستی به باورهایمان لزوماً قواعد حساب احتمالات و در نتیجه قضیه ی بیز را رعایت نمی کنیم. در این صورت، بیزگرایی به نظریه ای «هنجاری» که شیوه ی «صحیح» به کارگیری حساب احتمالات را نشان می دهد تبدیل خواهد شد و نه نظریه ای «توصیفی» که نحوه ی استدلال واقعی افراد را نشان می دهد.

پی نوشت ها :

1- social constructs
2- Sociology of Scientific Knowledge (SSK)
3- sociology of science
4- Robert Merton
5- universalism
6- disinterestedness
7- organized skepticism
8- Strong Programme
9- David Bloor
10- Barry Barnes
11- Lysenko
12- Blaise Pascal
13- Pierre de Fermat
14- Christian Huygens
15- Andrey Nikolaevich Kolmogorov
16- Pierr-Simon Laplace
17- The principle of Indifference
18- frequency
19- John Venn
20- subjective
21- Thomas Bayes
22- likelihood
23- updating
منبع مقاله :
شیخ رضایی، حسین؛ کرباسی زاده، امیراحسان؛ (1391)، آشنایی با فلسفه ی علم، تهران، انتشارات هرمس، چاپ اول




 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط