اهمیت حفظ وگسترش زبان فارسی

میدان عمل زبان را نه تنها در ایجاد ارتباط بین انسانها که همچنین در قابلیت ایجاد امکان برای اندیشیدن، شکل گیری شخصیت، ساخت هویت فردی و اجتماعی، ایجاد فرهنگ و در پایان، شکل دهی به مفهوم اجتماع انسانی ِ متحول شده به
دوشنبه، 25 آذر 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
اهمیت حفظ وگسترش زبان فارسی
اهمیت حفظ وگسترش زبان فارسی

 

نویسنده: فرهاد عرفانی




 

میدان عمل زبان را نه تنها در ایجاد ارتباط بین انسانها که همچنین در قابلیت ایجاد امکان برای اندیشیدن، شکل گیری شخصیت، ساخت هویت فردی و اجتماعی، ایجاد فرهنگ و در پایان، شکل دهی به مفهوم اجتماع انسانی ِ متحول شده به یک جامعه مشخص باید در نظر گرفت.
زبان، پدیده‌ای متحول و زنده است که همواره در حال بازسازی خویش است. دلیل آن نیز روشن است؛ این پدیده بر بستر وجود زنده انسانی و ارتباطات و گستره عمل اجتماعی، حرکت می‌کند، در نتیجه، در یک رابطه دایمی با بستر خویش، متأثر از دیالکتیک تکامل و قوانین حاکم بر حرکت جامعه است.
بنا بر آنچه آمد، اکنون باید دید چه عواملی در تکامل زبان و ظرفیت‌های بیانی آن و همچنین شکل ادای آن مؤثرند؟ همچنین چه عواملی ضامن بقای یک زبان و یا فنای تدریجی آن است؟
نخست به پرسش اول می‌پردازیم:
بر پایه رابطه نسبتا مستقیمی که بین سطح تکامل اجتماعی انسان و تکامل زبان هست، نخستین عامل مرکب رشد زبان، میزان رشد مدنیت و طبیعتأ قدمت آن است. گسترش و سطح پیچیدگی رابطه اقتصادی، علمی، فرهنگی و... مستقیم زبان را تحت تأثیر قرار می‌دهد و آن را پیچیده و کامل می‌کند. این سطح پیشرفت، سطح اندیشه ورزی را نیز به دنبال خود دارد و متقابلا، ارتقای سطح اندیشه ورزی منجر به تکامل روابط انسانی و ارتقای سطح دانش اجتماعی و علوم در عرصه‌های گوناگون می‌شود. البته این روند، یک روند ثابت در یک سطح و در همه عرصه ها، به یک میزان نیست، بلکه می‌تواند تحت تأثیر عوامل بسیاری همچون تحولات سیاسی وقایع طبیعی، وقوع جنگ‌ها و نابودی تمدن‌ها و از همه مهمتر، هدایت آگاهانه زبان به وسیله انسان، قرار گیرد و در امر پیشرفت خلل وارد کرده یا آن را منحرف سازد و مسیری منحنی را به آن تحمیل کند و یا حتی آن را متوقف سازد!
و اما چرا مدنیت را نخستین عامل رشد زبان دانستیم؟
حقیقت این است که زبان تا پیش از ورود انسان به عرصه زندگی شهری، محدود به دخالت در حوزه رفع نیازهای ساده روزانه، همچون تأمین غذا، پوشاک و سرپناه و همچنین رفع نیازهای عاطفی و سرانجام، تفکر در حوزه وقایع طبیعی بوده است و طبیعتا انسان غارنشین و یا پراکنده در جنگل‌ها در همان سطحی به توانایی‌های زبان پی برده بوده که زندگی او ایجاب می‌کرده است.
طبیعی است که اگر این انسان، اندیشه فلسفی نیز داشته، این اندیشه فلسفی و زبان و واژگانی که در این زمینه به کار می‌رفته است نیز در همان محدوده دانستنی‌های وی از جهان پیرامونش بوده است. در این فلسفه، اثری از سیاهچاله و نقش آن در شکل گیری کهکشان‌ها و رابطه آن با تعریف هستی و دگردیسی آن وجود ندارد! پس طبیعتا زبان نیز نه نیاز به تأمین واژه تازه داشته و نه این واژه تازه، قادر به ایجاد مفاهیم جدید بوده است که سرانجام قادر به تکامل زبان شود.
ساده بگویم، باید به وجود سیاهچاله پی برده شود تا بتوان برای آن واژه‌ای برگزید و سپس با وارد کردن این واژه در شبکه روابط تحلیلی مغز و واژه مفهوم‌های دیگر، نوعی از اندیشه را پروراند! از این گذرگاه است که دوران بلوغ زبان گذرانده می‌شود و به شاهراه تکامل می‌رسد، اما در آن متوقف نمی‌شود که هستی اش، هرچند با سرعتی کمتر، اما با ژرفایی بیشتر، تداوم می‌یابد و به بیان پیچیدگی ها، توانا می‌شود.
از دیدگاه نظری، ظرفیت بیانی تقریبا همه زبانها، در بیان عاطفی و حالات انسانی، یکسان است. هر چند در شکل بیان، طبیعتا با توجه به شکل گیری روابط نو، ممکن است برخی نسبت به برخی دیگر از عمق بیشتر برخوردار باشند، اما این قضیه (ظرفیت بیانی) در حوزه علوم، صادق نیست! دلیل آن هم، همان است که پیشتر بدان اشاره شد، یعنی وجود رابطه ‌مستقیم و تأثیرگذار بین وجود معرفت علمی و سطح بیان این معرفت (زبان) که در دگردیسی مدنی، همواره در حال روی دادن است. درک این نکته بسیار مهم است، چرا که بدون دریافتن این رابطه، قادر به درک یکی از مهمترین علل پسرفت زبان‌های گوناگون و یا نابودی آنها نخواهیم بود. اگر دقت کنیم، درخواهیم یافت که بیشتر زبان‌هایی که به تدریج از بین رفته‌اند، سطح تکامل آنها محدود به گویش بوده است و برخی دیگر نیز که دارای زبان نوشتار بوده‌اند، به دلیل ناهماهنگی بین بستر رشد زبان (جامعه) با سطح عمومی تکامل علوم و مدنیت، به تدریج عقب نشسته، کمتر به کار گرفته شده و زمانی که دیگر توان پاسخ به نیازهای روز را نداشته‌اند، از دور خارج شده‌اند.
بنا بر آنچه گفته شد، تکامل زبان، ‌هرچند در حوزه عواطف انسانی، به دلیل شباهت بستر آن (وجود احساسات انسانی) تا پیش از تجدد، در همه زبان‌ها یکسان است و از یک روند پیروی می‌کند، اما با پیش آمدن دگرگونی‌های بزرگ اجتماعی و علمی، این همسانی در رشد، در هم ریخته، برخی سریعتر و برخی کندتر متحول می‌شوند و برخی دیگر، از دور بیرون می‌روند.
دومین عامل مرکب رشد زبان، سطح رشد کاربران آن است. به بیان دیگر، رشد زبان، رابطه مستقیمی دارد با سطح رشد علمی و معرفتی و اجتماعی افرادی که از یک زبان خاص استفاده می‌کنند؛ بنابراین، شمار افراد باسواد یک جامعه، میزان سواد ایشان، سطح استفاده از رسانه‌های جمعی و همچنین، آزادی فضای کاربری زبان، از جمله مؤلفه‌هایی هستند که در تکامل یک زبان نقش بازی می‌کنند.
بر پایه آنچه آمد، اکنون می‌توان دریافت که حتی شکل بیان زبان (لهجه‌ها و الحان) نیز تا چه حد متأثر از سطح تکامل جامعه در عرصه‌های مدنی و علمی و رشد اجتماعی است!
بنابراین، در جا زدن زبان از نگاه لهجه را نمی‌توان به حساب وجود یک زبان جدید؟! گذاشت. به همین دلیل هم هست که ما گویش‌های مازندرانی، کردی، لری، بختیاری و بسیاری از گویش‌های گوناگون پارسی باستان را زبان نمی‌دانیم، بلکه آنها را گویش می‌دانیم، جدا از مسئله با اهمیت نبود زبان نوشتار و خط.
سومین عامل رشد، ترکیبی از اراده سیاسی، ‌اراده اجتماعی کاربران و همچنین آگاهی بر ارزش‌های هویتی، حفظ و گسترش زبان است.
باید دقت شود که توجه همزمان به ابعاد گوناگون و عوامل سه گانه‌ مدنیت، رشد کاربران و اراده و وقوف بر قضیه توجه به حفظ و گسترش زبان، می‌تواند به حفظ و گسترش یک زبان یاری رساند و غفلت از هر کدام از عوامل، زمینه‌های پسرفت و یا عقب ماندگی زبانی و به تدریج محو آن را فراهم می‌کند.
زبان فارسی در حیات طولانی خود (هرچند در یک دگردیسی پر پیچ و خم و دردناک) از زمینه‌های سه گانه رشد تقریبا برخوردار بوده است، نه همیشه، ‌همزمان! بلکه در هر دوره ای، یکی از عوامل و یا دو عامل از سه عامل، نقش بیشتری بازی کرده‌اند.
اگر دقت کنیم، درخواهیم یافت که زبان فارسی در آخرین هزاره عمر خود، از پیشرفت فوق العاده‌ای در زمینه گسترش و ژرفش برخوردار بوده است و به همین نسبت، ظرفیت‌های آن در برآورده کردن نیازهای کاربرانش، افزایش یافته است. دلیل آن هم این است که دست کم در دوره‌هایی کوتاه، از این اقبال برخوردار بوده است که مورد حمایت سیاسی، بر بستر رشد مدنی و علمی، قرار گیرد و از سوی دیگر، کاربران نیز ‌آن را مورد توجه قرار داده‌اند؛ یعنی همان سه عاملی که گفته شد، تقریبا همزمان زمینه‌های تکامل آن را فراهم کرده‌اند. نکته ‌جالب توجه درباره این دوران هم این است که دقیقأ در همین مقاطع هم هست که بین این زبان وگویش‌های متصل به آن فاصله افتاده است و هر چه به زمان حال نزدیک می‌شویم، متناسب با سرعت تکامل زبان پایه (فارسی)، گویش‌ها و لهجه‌ها از آن دورتر شده و حتی در نزد برخی از محققان به عنوان زبان!؟ جداگانه‌ای مطرح شده‌اند. برای روشن شدن قضیه، آوردن نمونه‌ای بیجا نیست.
آنچه امروز از آن به عنوان گویش دری و یا تاجیکی نام برده می‌شود، در نخستین هزاره اخیر، گویش مسلط در خانواده گویش‌های گوناگون زبان پارسی بوده و گفتنی است هنگامی که سخن از زبان پارسی به میان می‌آوریم، به هیچ وجه منظور زبانی نیست که قوم پارس یا فارس (که اکنون در استان فارس ایران زندگی می‌کنند) بدان گفت وگو می‌کرده‌اند. نهادن نام پارسی بر این زبان به زمان بسیار دیرتر، یعنی دوران حکومت هخامنشی بازمی گردد که پارس‌ها بر ایران حکومت می‌کرده‌اند، در حالی که همزمان، اقوام دیگر در شمال شرقی و شمال غربی و مرکزی ایران نیز با گویش‌های گوناگون به همین زبان صحبت می‌کرده‌اند و برای گویش‌های خود،‌ نام‌های محلی خود را داشته‌اند که در بیشتر موارد، نام آنان، نام همان قوم مربوط بوده است.
با شکل گیری دولت ملی و تمرکز دستگاه اداری، زبان نیز شکل منسجم‌تر می‌یافت و طبیعتا با توجه به نزدیکی یا دوری دستگاه دیوانی نسبت به مناطق گوناگون، زبان و سرعت تکامل و انسجام آن، متأثر از متغیرهای گوناگونی می‌شد. در واقع، نقطه‌ آغاز فاصله افتادن بین زبان مادر با گویش‌های منطقه‌ای را باید شکل گیری دستگاه دولتی و بنیان گذاری امپراتوری هخامنشی دانست. از همین جا نیز هست که با فروپاشی امپراتوری پارس، هرچند مدیریت سیاسی کشور عوض می‌شود، با توجه به این که نظام اداری و دیوانی و الزام به وجود دولت مرکزی باقی می‌ماند، زبان فارسی نیز با همه دگرگونی‌های طبیعی اش، همچنان با همین نام به بقای خود ادامه می‌دهد، در حالی که حاملان و ناقلان آن دیگر از قوم فارس نیستند، بلکه گویندگان گویش فارسی پهلوی از جنوب غربی و غرب و دری، از شمال شرقی کشور هستند. به تعبیری دیگر، گویش فارسی دری، گویش مسلط بر دستگاه دیوانی می‌شود، اما تنها با نام فارسی! این روند، حتی در دوران ساسانی نیز ادامه می‌یابد. بنابراین، نیز هست که اگر امروز زبان فارسی را در شکل نوین با گویش‌های رایج در مناطق شمال شرقی ایران و افغانستان (خراسان بزرگ) و مناطق جنوب غربی (استان فارس) مقایسه کنید، با کمال شگفتی درمی یابید که این فارسی رایج، به گویش‌های خراسانی بسیار نزدیکتر است تا گویش‌های مناطق فارس!
این رخدادها، علاوه بر این که زبان فارسی را به ضعف نمی‌کشاند که حتی موجبات غنای آن را فراهم می‌کند، چرا که از درآمیختگی گویش‌های گوناگون زبان پارسی، زبانی با همین نام پدید می‌آید که ظرفیت‌ها و ویژگی‌های گویش‌های مناطق گوناگون را نیز در بردارد. همه این عوامل، سکوی پرتاب جهش فوق العاده‌ای است که پس از قرن سوم هجری در زبان فارسی صورت می‌پذیرد. همزمان با تحولات سریع و گسترده در دستگاه اداری و علمی کشور، جنبش احیای زبانی نیز با قدرت به صحنه می‌آید، با این تفاوت که این بار، تحولی نیز در اختیار اندیشمندان ایرانی قرار گرفته است؛ فردوسی، نقطه تلاقی تکامل زبان پارسی باستان، گویش دری و همچنین زبان تازه وارد شده به فلات ایران (‌غربی) است. او زبان به کار گرفته شده ‌خود را بنا بر پایبندی به همان هویت تعریف شده ‌ایرانی در برابر اقوام مهاجم عرب و ترک، پارسی می‌نامد (عجم زنده کردم بدین پارسی) اما در واقع، او فارسی نوین را بنیان گذاری می‌کند؛ زبانی که نه فارسی باستان است، نه فارسی دری و نه تاجیکی و نه عربی! اما همه اینهاست با نام «پارسی»، ضمن این که بر هسته اصلی خود، یعنی پارسی باستان و دری پای می‌فشارد!
در اینجا لازم است به نکته‌ای بس مهم اشاره شود:
نظر به اینکه بیشتر تحقیقات انجام شده به وسیله مستشرقان، بیشتر بر پایه حدس و گمان است تا مستندات! و از آنجا که این تحقیقات، عموما پراکنده و بر بستر نیازهای دستگاه سیاسی این کشورها در شناخت جوامع شرقی، از جمله میهن ما، صورت پذیرفته، نتیجه آنها بیش از آن که بخواهد پایه‌ای بر بازشناسی شناسنامه هویتی اقوام ایرانی باشد، تنظیم نوعی طبقه بندی فرضی و بر پایه متد تفکیک و دسته بندی علمی در علوم تجربی بوده است که طبیعتا در زبان و ادبیات نمی‌توانسته است کارکرد دقیقی داشته باشد. همین تحقیقات و نتایج آن نیز هست که مبنای شناخت و آموزش تاریخ و پیشینه زبان فارسی و دیگر گویش‌های ایرانی در دانشگاه‌ها و مراکز آموزشی شده و تا آنجا پیش رفته است که بسیاری از گویش‌ها و لهجه‌های زبان فارسی را به حد استقلال زبانی و تفکیک کامل آن از زبان فارسی ارتقا داده است. (مانند گویش کردی و مازندرانی که در اصل، انبانی از واژگان اصیل پارسی باستان و میانه است!)؛ مثلا در حالی که با یک نگاه دقیق واژگانی، دستوری، ‌آواشناسی و معناشناسی، به آسانی می‌توان به این همانی گویش‌های گیلکی و مازندرانی و کردی و بلوچی و لری با فارسی در گذشته‌ای نه چندان دور پی برد، در بخش بندی‌های غربی که توسط استادان دانشگاه‌های ما هم بدون تفکر، تکرار می‌شود، این گویش‌ها به استقلال در هویت از آغاز تا امروز می‌رسند!
و اما به بحث اصلی بازگردیم؛ دریافتیم که سه عامل اصلی میزان رشد مدنیت، سطح رشد کاربران و اراده سیاسی اجتماعی کاربران و آگاهی ایشان بر نقش حفظ و گسترش زبان در حفظ ارزش‌های هویتی، عوامل اصلی رشد و گسترش یک زبان هستند و ظرفیت‌های بیانی هر زبان، رابطه مستقیم با این سه عامل داشته و از آن پیروی می‌کند. همچنین دریافتیم که زبان فارسی، بدون توجه به تغییراتی که در حوزه خط داشته است، زبان مادر ‌در بین همه گویش‌هایی است که در فلات ایران وجود داشته و دارد. اکنون می‌خواهیم به نکته‌ای با اهمیت اشاره کنیم که نقش مهمی در تاریخ زبان و ادبیات و رشد علم و اندیشه در ایران داشته و متأسفانه این نقش به جز در هزاره اخیر، در گذشته، به تعبیری، یکسره منفی بوده است!
همان گونه که می‌دانیم، خط پارسی باستان، استخراجی خلاقانه از خط تصویری هیروگلیف بوده است که بر پایه ابداع 42 علامت در ادای آواهای کلامی و صوتی پارسی، شکل گرفته است. از این مرحله تا هجوم اعراب و آخرین دگرگونی عظیم در خط فارسی، این خط، متأسفانه همواره در معرض هجوم تغییرات ناخواسته است. در یک روند طبیعی، البته که تغییرات می‌توانند مبنای انباشت تجارب مثبت و به دنبال آن تکامل باشند، اما در یک مسیر ناخواسته، تحمیلی و ارادی (در اینجا به معنای تحمیل اراده)‌، تغییرات می‌توانند منشأ پراکندگی، دگردیسی و نابودی بخش اعظم انباشت اندیشه و ثروت فرهنگی شوند. از همین روست که از ثروت بزرگ معنوی ایرانیان در پیش از حمله اعراب و در حوزه نوشتار (شعر و ادبیات و متون علمی) آثاری بسیار اندک و ناچیز برجای مانده است ـ جدا از مسئله بسیار پر اهمیت کتابسوزان که در جای خود، نقشی اساسی در نابودی میراث فرهنگی و زبانی، بازی کرده است ـ چرا که تغییر خط، به معنای تغییر یک مشت علامت در ادای کلمات نیست، که در دوران گذشته (و حتی حال!) به معنای نابودی پل ارتباط معنوی انسان با همه هویت گذشته و تاریخ اوست، به ویژه در بین مردمی که از بی سوادی، عدم پذیرش مسئولیت سیاسی، اجتماعی و اخلاقی، رنج می‌برند. از این رهگذر است که اندیشمندان بزرگ ایرانی، همچون دقیقی، رودکی، فردوسی و بسیاری دیگر، در تقابل با تلاش گسترده و مداوم سلطه گران خارجی در محو هویت مستقل اندیشه انسان محور ایرانی که در زبان پارسی و تاریخ اندیشه ورزی بدین زبان متبلور شده است، به بازپروری و بازنویسی میراث گذشته به وسیله خط جدید، دست می‌یازند و بدین وسیله از نابودی هویت و میراث معنوی ایرانی، جلوگیری می‌کنند.
در قرون اخیر، تلاش گسترده‌ای از سوی استعمارگران انجام شده تا با القای این تصور مسخره و بی پایه که علت عقب ماندگی ملل شرق در نوع خط آنان است، به وسیله روشنفکران و سیاست بازان این کشورها و ملت ها، ارتباط ملل نامبرده را با گذشته فرهنگی تاریخی خویش قطع کرده و از این راه، با بی هویت کردن این مردم، هویت مورد نظر خود را جایگزین آن کنند.
متأسفانه در برخی موارد، همچون ترکیه، آنها موفق به پیشبرد سیاست خود شدند. آنان در آغاز، اینچنین القا می‌کردند که با تغییر خط، مشکلی پیش نمی‌آید و مردم به راحتی می‌توانند آثار و میراث گذشته خود را به خط جدید بخوانند، در حالی که امروز همگان می‌دانند علاوه بر این که در نظام‌های عقب افتاده و نابسامان جهان سومی، هیچ تلاشی برای نگارش آثار گذشته به خط جدید صورت نپذیرفت که اگر هم چنین می‌شد، از نظر زبان شناسی، خط جدید، به هیچ وجه قادر به انتقال روح شکل گرفته بصری از فرهنگ و خط گذشته، در قالب نو نبود!(در ادامه ‌همین نوشته به علل این امر خواهیم پرداخت).
بنا بر آنچه آمد، اکنون می‌توان دریافت چرا روشنفکران ناآگاه و متأثر از فرهنگ غرب در دوران مشروطه تا دهه اول سلطنت پهلوی دوم و همچنین خائنان خودفروخته سیاست‌های استعماری، تلاش می‌کردند تا تجربه‌ ترکیه را در ایران نیز پیاده کنند و تنها دژ مستحکم مقاومت اندیشه و فرهنگ ایرانی را به دست خود ما فرو ریزند. هم اکنون نیز این تلاشها، به گونه‌های گوناگون ادامه دارد؛ از جمله انتقادهای بیجا و غیرعلمی به نارسایی خط فارسی از نظر تکرر اصوات، ناشکیل بودن آنها!؟ دشواری فراگیری زبان نوشتار آن و... که صد البته در همه زبان‌های روی کره زمین، ای بسا بسیار عمیقتر، در رایجترین آنها، همچون انگلیسی، فرانسه، آلمانی، چینی، ژاپنی و... به مراتب بیشتر از فارسی، این اشکالات وجود دارد! و اتفاقا کم ایرادترین آنها، همین زبان و خط فارسی است.
... یا تلاش‌هایی که در راستای جدانویسی واژه‌ها صورت می‌پذیرد، بی آنکه به نکات علمی بسیاری همچون مسأله سرعت انتقال افکار، سرعت حرکت ذهن، سرعت حرکت چشم، رابطه معنوی و معنایی بین شکل و معنا و مضمون واژه و همچنین سرعت خوانش نگاشته‌ها و... توجه شود و از همه مهمتر اینکه شکل گیری ادای واژه و نگارش آن، محصول یک بده بستان هزاران ساله بین اندیشه و شکل بیان آن و تجارب فشرده هزاران اندیشمند است، نه اراده و خواست فردی و گروهی یک عده در یک زمان مشخص!
از جمله تهدیدات جدیدتر، می‌توان از علم کردن لهجه‌ها و گویش‌های محلی که از هیچ نگاهی قابل مقایسه با زبان فارسی نیستند، در تقابل با زبان فارسی نام برد. استعمارگران با حمایت مالی و قرار دادن امکانات فراوان در اختیار مزدورانشان و یا فریب خوردگان، در کار نظری گسترده، در تلاشی جدی هستند تا با ایجاد جبهه بندی زبانی و قومی و کشیدن دیوار تمایز بین مردمانی که به گونه‌ای طبیعی و از گذر یک تاریخ طولانی همزیستی، ملتی واحد را تشکیل داده‌اند، به ایجاد تشتت در جامعه ایرانی از یکسو و از سوی دیگر، تضعیف موقعیت زبان فارسی در بین مردم ایران و همچنین ملل شرق زمین، همچون افغانستان و تاجیکستان و... بپردازند.
آنان خوب می‌دانند که فرهنگ عمیقی که همواره سلطه ایشان را پس رانده و با شکست روبه رو ساخته است از طریق این زبان (فارسی) منتقل شده است. پس اگر این زبان را از میان بردارند یا تضعیف کنند، خواهند توانست، به اهداف کثیف خود دست یازند، هم از این روست که می‌بینیم با تمام توان به میدان آمده‌اند.
از سویی به اشاعه گسترده زبان انگلیسی و نفوذ واژگان آن به زبان فارسی از سینما، اینترنت، مجلات و روزنامه ها، محصولات تجاری، تبادلات ورزشی و علمی و... می‌پردازند و از سوی دیگر به تقویت لهجه‌ها و گویش‌های محلی و علم کردن آن در برابر زبان فارسی، با نام فریبکارانه «حقوق قومی» مبادرت می‌کنند و کار تا آنجا بالا گرفته است که برای این لهجه‌های محلی، خطوطی خنده دار و من درآوردی بنا بر رسم الخطی نادرست و مخلوط از فارسی و عربی یا لاتین، درست کرده‌اند تا به هر شکل ممکن، ارتباط این مردمان را با خط و زبان فارسی قطع کنند، تا آن حد که در آینده، فرزندان کرد و بلوچ و مازندرانی و لر و گیلک و...، نتوانند حتی ظاهر زبان اجدادی خود را باز شناسند، چه رسد به آن که بتوانند آن را بخوانند یا بدانند چیست.
روشنفکران ما باید این نکته را دریابند که «ملت سازی» سیاست راهبردی استعمار فرانوین در سلطه بر جهان است! این سیاست از دو راه فروپاشی ملل کهن با فرهنگ‌های غنی و گسترده و همچنین ایجاد ملل بی‌هویت و بی‌تاریخ جدید و خرد، همچون جمهوری‌های تازه تأسیس در یوگسلاوی و شوروی سابق و یا کثیر و ناهماهنگ، همچون اتحادیه اروپاست!
این سیاست، در گذشته به وسیله استعمار پیر، انگلستان، در هند و کشورهای عربی و امپراتوری عثمانی و همچنین تا حدودی ایران! پیش برده شده و اکنون نیز با هدایت نظری انگلیسی‌ها و توسط جنایتکاران آمریکایی پیش برده می‌شود.
نخستین گام در پیشبرد چنین راهبردی، ایجاد هویت‌های کاذب، برای گروه‌های انسانی مقیم کشورهای کهنسال است که نخستین گام نیز در ایجاد چنین هویت هایی، ایجاد استقلال زبانی است، چرا که زبان، مهمترین عامل پیوند معنوی، فرهنگی و تاریخی در بین مردمان است. از همین روست که تلاش دوسویه‌ای که گفته شد، صورت پذیرفته و روی آن سرمایه گذاری بزرگی شده و می‌شود. با توجه بدین نکته است که اکنون که به اهمیت زبان و خط فارسی در حفظ هویت و ارزش‌های فرهنگی و همچنین میراث معنوی و مدنی خود پی بردیم، باید به چگونگی حفظ و گسترش آن در جهان بس نابسامان کنونی بپردازیم.
با توجه به مقدماتی که پیشتر گفته شد، در رابطه با حفظ و گسترش زبان فارسی، باید از همان منظری نگریست، که به تکامل زبان به مفهوم عام نگریسته شد؛ یعنی از نگاه عرصه مدنیت، کاربرد، اراده انجام کار و احساس مسئولیت.
همان گونه که می‌دانیم، احساس مسئولیت بر پایه آگاهی شکل می‌گیرد. هر چه درجه آگاهی بر اهمیت یک موضوع بیشتر باشد، به همان نسبت ضریب احساس مسئولیت نیز افزایش می‌یابد؛ بنابراین، ضرورت حفظ و گسترش زبان فارسی، نه به عنوان تنها پاسداری از یک زبان که به مثابه حفظ و گسترش یک شیوه نگرش به حیات انسانی و همه جلوه‌های بروز آن در حوزه فرهنگ، تمدن و علوم انسانی باید مورد توجه قرار گیرد.
انسان متمدنی که با زبان فارسی، فرانسه، یونانی و روسی، سخن گفتن و اندیشیدن را آغاز کرده است، از زیر صفر و یا صفر، سفر زندگی را نمی‌آغازد، بلکه بر پایه یک معرفت عمیق و گسترده تاریخی در حوزه‌های علوم انسانی و تجربی، حیات معنوی خود را آغاز کرده و رشد می‌کند.
کسی که با فارسی زبان می‌گشاید، هیچ لزومی ندارد از راه چند هزارساله اندیشه ورزی گذشته، به انسان امروزی تبدیل شود؛ لازم نیست زرتشت و کورش و مزدک و بابک و رودکی و خیام و فردوسی و مولوی و حافظ و سعدی شود و آن گاه به جایگاه انسان قرن حاضر ببالد، بلکه پا بر شانه‌های همه این اساطیر گذارده و در راه تکامل قرار می‌گیرد؛ این همان چیزی است که از آن به عنوان هویت نام می‌بریم. کیستی ایرانی با جمع همین نامها، یعنی جمع همین تاریخ سترگ اندیشه ورزی است که معنا می‌یابد.
تمامی اهمیت موضوعی هم که بدان می‌پردازیم، در همین است که این رودخانه، در بستر زبان فارسی است که طی طریق می‌کند. تغییر بستر این رودخانه، به معنی هدایت همه این دستاوردها به قعر کویری است که بازیافت آن را بی معنا می‌کند؛ بنابراین، باید بخواهیم و اراده کنیم که به رغم تمایزات قومی و جغرافیایی، گویشی، مذهبی، اقتصادی و سیاسی، به عنوان افرادی که دارای یک شناسنامه تاریخی مشترک هستند، از زبان فارسی حمایت کرده، در راستای تقویت و گسترش آن بکوشیم.
بزرگان اقوام گوناگون ایرانی با گویش‌ها و زبان‌های گوناگون، اگر حرفی برای گفتن داشته‌اند، از طریق این زبان گفته‌اند، چرا که نخواسته‌اند از صفر آغاز کنند و نخواسته‌اند در جا بزنند و همچنین به ظرفیت‌های بیانی این زبان عمیق، زیبا، خوش آهنگ و هماهنگ با سطح تکامل بشریت در حوزه اندیشه ورزی، آگاه بوده‌اند.
بنا بر آنچه آمد، خواست و اراده حفظ و گسترش زبان فارسی و احساس مسئولیت در برابر آن، باید به یک خواست و اراده‌ عمومی در همه حوزه‌های ملی و فراملی (در حوزه‌های جغرافیایی غیر ایرانی همچون افغانستان، تاجیکستان، ازبکستان، ترکیه، عراق، بحرین، پاکستان و بنگلادش، هندوستان و چین و...) تبدیل شود.
در ادامه، توسعه ‌سیاسی، اقتصادی و تلاش در راستای تکامل سطح مدنی، رفاه، فناوری، عدالت و آزادی و برخورداری از آخرین دستاوردهای بشریت در حوزه‌های گفته شده، می‌تواند به این خواست، جنبه عینی داده، زمینه لازم را فراهم آورد... .
و بی سوادی باید ریشه‌کن شود:
آدم‌های بیسواد، کمکی به تکامل زبان نمی‌کنند و تنها نقش ایشان، می‌تواند انتقال تلفظ نادرست و به کارگیری نادرست زبان از نظر دستوری و ایجاد گویش‌ها و لهجه‌های جدید باشد که خود مبنای فتنه انگیزی‌های جدید برای استعمارگران و بهره برداری ایشان از این پدیدهبا نام حمایت از تنوع زبانی و برای فروپاشی ملل کهن است.
اکنون می‌توان گفت که با گذر از اراده و خواست عمومی و همچنین توسعه در حوزه مدنیت، مهمترین عرصه کمک، در راستای حفظ و گسترش زبان فارسی در برابرمان قرار می‌گیرد؛ ‌حوزه کاربرد زبان.
اغلب چنین پنداشته می‌شود که محدوده‌ عملیاتی حفظ و گسترش یک زبان، محدود به کار فرهنگستان در زمینه واژه گزینی و یا آموزش آن به وسیله مؤسسات آموزشی است. باید گفت، علاوه بر این و بسیار بیش از این محدوده ها، عرصه به کارگیری یک زبان، در حفظ و گسترش آن، اهمیت دارد. عرصه به کارگیری یک زبان از رسانه‌های جمعی، رادیو و تلویزیون و مطبوعات و اینترنت آغاز می‌شود و تا تابلوهای مغازه‌ها و محصولات تولیدی کارخانجات و عرصه تجارت داخلی و به ویژه خارجی و صنایع بسته بندی! گسترش می‌یابد.
باید بسیار ساده به این نکته توجه داشت که زبان، با به کار گیری آن گسترش می‌یابد و نه تنها از طریق آموزش مستقیم آن ـ هرچند سنگ پایه کار است ـ حقیقتا زبان را حفظ کرده و به گسترش آن یاری می‌رساند، در معرض چشم و گوش قرار دادن آن است!
باید در همه عرصه‌هایی ارتباطی و به ویژه علمی، تجاری، ورزشی، فرهنگی، سیاسی و مبادلات عمومی در عرصه کشوری و بین المللی، اولویت در مسأله زبان، با زبان فارسی باشد. خیلی ساده و برای مثال، آنجا که لازم است یک بسته خرما به یک کشور اروپایی صادر شود، لازم است کلمه «خرما» درشت و با خط خوش روی بسته آن نوشته شود و در حاشیه دور، در گوشه ای، با خط ریز به زبانی که محصول مورد نظر قرار است در آنجا استفاده شود، کلمه خارجی آن ‌به کار گرفته شود،‌ نه بالعکس؛ این درست همان کاری است که انگلیسی زبان‌ها برای گسترش زبان خویش می‌کنند و توانسته‌اند به این وسیله، زبان خود را به همه نقاط دنیا صادر کنند.
گسترش زبان انگلیسی، نه با قابلیت‌های خاص آن، بلکه با اعمال اراده در به کارگیری گسترده آن (بدون توجه به واکنش‌های احتمالی) بوده است. زبان فارسی با توجه به پشتوانه قدرتمند فرهنگی آن، از زمینه بسیار مساعدتری برای گسترش، نسبت به زبان‌های دیگر، برخوردار است و به همین دلیل، تنها کافی است با احساس مسئولیت، برنامه ریزی و وارد شدن به عرصه کاربری آن، ضمن حفظ این گنجینه اندیشه ورزی ملل شرق، به گسترش اندیشه‌های انسانی نیز یاری رسانیم.
در پایان می‌خواهیم یک بار دیگر تأکید کنیم که زبان فارسی، زبان یک قوم و یا حتی یک ملت نیست، که میراث مشترک اندیشه ورزی بخش گسترده‌ای از ملل مشرق زمین، در هزاره‌هاست؛ میراثی که دربردارنده غنی‌ترین گونه‌های اندیشه فلسفی، عرفانی، زیبایی شناسی کلام و لذات سمعی، بصری، خط و سنن و آداب و رسوم ماندگار انسانی است، تاریخ ملت هاست، شکوه توانایی انسان در بروز احساسات و افکار از راه شعر و کلام شاعرانه است. بخش مهمی از تلاش بشریت در رسیدن به انسانیت و انسان شدن است؛ اوج معرفتی است که گوته و نیچه و انگلس و پوشکین در برابر آن زانو می‌زنند و به ستایشش می‌نشینند، تا بدانجا که آن را لایق و مستحق انتخاب به عنوان زبان مشترک مردم جهان می‌دانند (نامه انگلس به مارکس).
این زبان (فارسی) به عنوان گنجینه همه بشری، متعلق به همه است، به ویژه اقوامی که بر بستر زندگی ایشان، توانسته است ببالد و بپاید و بپروراند؛ ثروتی است که هر قومی و هر گروه از مردمی، چه در هند و پاکستان و افغانستان و چه در تاجیکستان و ایران و... تمامی آسیای میانه و ترکیه، خود را از آن محروم کند، به واقع به خود ستم کرده و خویش را از آنچه هویت فرهنگی و تاریخی می‌خوانندش محروم ساخته است.
اقوام گوناگون که اکنون گویش‌ها و زبان‌های متفاوتی دارند، باید عمیقا این نکته را دریابند که نسل‌های گذشته ایشان، نقشی اساسی در تکامل زبان فارسی و غنای اندیشه در این کالبد داشته‌اند. آنان نیز باید به اندازه فارسی زبانان، در حفظ و گسترش زبان فارسی بکوشند و از سهم گذشتگان خویش در شکل گیری این گنجینه، پاسداری کنند که اگر چنین کنند، در واقع از هویت، تاریخ و افتخارات گذشته خویش پاسداری کرده‌اند، نه از زبان و فرهنگ یک قوم و یا یک ملت خاص که اکنون بدین زبان سخن می‌گویند.
زبان در کوتاهترین تعریف، یک ساختار کلامی در اندیشه ورزی و بیان آن است. از آنجا که یک ساختار است، پس بر پایه عوامل و مختصات گوناگون شکل گرفته است. این عوامل عبارتند از:

1ـ هویت صوتی
2ـ هویت مستقل هجایی
3ـ هویت مرکب واژگانی
4ـ هویت ارتباطی در آهنگ بیان جمله
5ـ هویت در معنا؛ مضمون و موضوع
6ـ آهنگ هویت ارتباطی در معنا
7 ـ هویت فرهنگی
8 هویت تاریخی

منبع مقاله :
آفتاب



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط