چکیده
توتمیسم یکی از باورهای انسان بدوی قبل از رسیدن به دوران مذهب است. بسیاری از دانشمندان توتمیسم را مرحله ی ضروری و عمومی تکامل جامعه بشری می دانند. اگرچه نمی توان به طور قطع و یقین وجود توتمیسم را در همه ی اقوام ابتدایی جست و جو کرد.موضوع مقاله حاضر «بررسی توتم در داستانهای شاهنامه فردوسی» از مواردی است که اندک به آن پرداخته شده، شاید به دلیل آن که منابع اصلی در این زمینه بسیار محدود بوده است. حجم گسترده شاهنامه را بر آن داشت تا جهت افزونی دقت و توجه بیشتر به جزئیات به ده داستان در سه بخش اساطیری، پهلوانی و تاریخی توجه کند.
مقدمه
انسان در گذشته تاریخی خود مراحل گوناگونی را از توتمیسم، فتشیسم، آنمیسم و ... را پشت سر نهاده است؛ توتمیسم یکی از مراحل آغازین فرهنگ بشری است اما نمی توان آنرا به طور فراگیر در همه ی اقوام و فرهنگها جست؛ اگرچه در اکثر جوامع این پدیده، دیده می شود.آن چه امروزه درباره ی توتمیسم می دانیم، دستاورد تحقیقاتی است که دانشمندان و پژوهشگران از آخرین بازماندگان انسانهای بدوی در قبیله ی استرالیایی آرونتا، قوم پولینزی و اقوامی در منطقه های مختلف افریقا و آسیا حاصل کردند، سپس آنها را تعمیم داده برای قبایل بدوی دوره باستان به کار برده اند.
آن چه از راه قیاس به دست آمده این است که اصل مشترک بین همه این اقوام از دیروز تا امروز، اعتقاد به جاندار یا شی مقدس است.
حلقه دیگری که می تواند ما را به باورها و اعتقادهای پیشینیان وصل کند، اسطوره است. اسطوره تاریخی است که در روزگار باستان روی داده، سپس در ناخودآگاه جمعی(2) اقوام و ملتها درونی شده و باقی مانده است.
هرچند انسان معاصر سعی در انکار این باورها و اساطیر دارد و آنها را چیزی جز خرافه نمی داند اما نهایی ترین و ژرفترین لایه های ذهنی او زیرساختی است که از کهن الگوی (3) اسطوره، نشأت گرفته است.
با توجه به این که هر قوم و ملتی بنابر ویژگی های اقلیمی و فرهنگی خود نگرش خاصی به جهان دارد و آداب و رسوم و باورهای او نشأت گرفته از همین نگرش است. می توانیم حضور اسطوره را در میان ملل مختلف به طور جداگانه مورد بررسی قرار دهیم.
به این ترتیب ضمن آن که امکان بررسی جزئیات و دریافتهای دقیق فراهم می شود، مقایسه و تطبیق اسطوره های ملل نیز ممکن می گردد.
در این مقاله سعی داریم در جهت نیل به چنین هدفی به مهمترین منبع اساطیری اقوام ایرانی، شاهنامه فردوسی بپردازیم. اهمیت این کتاب چنان است که صدها کتاب، رساله و مقاله در مورد آن نگاشته شده و هنوز باب تفحص و پژوهش در آن گشوده است.
این مقاله شامل دو بخش است:
بخش اول-به بیان معنی توتم، ویژگی ها و انواع آن همراه با نمونه هایی در میان اقوام و ملل مختلف اختصاص دارد.
بخش دوم-به بررسی توتم در میان اقوام و دودمانهای ایرانی پرداخته می شود. در این بخش به نگاره های منقوش بر درفشهای خاندان دودمانهای پهلوانان ایرانی به عنوان بارزترین جلوه اندیشه توتمی توجه خاص شده است.
توتم، توتمیسم
هندیان اجیبوا، حیوان خاص مورد پرستش خود را توتم (4) می نامیده و قبیله نیز چنان نام می داده اند. علمای مردم شناسی این اسم را مأخذ قرار داده، پرستش اشیا را به طور کلی توتم پرستی نامیده اند. (ویل دورانت، ص 25)از سال 1896 م. «فرگسن مک لنان»(5) اسکاتلندی توجه عموم را به پدیده ی توتمیسم که تا آن زمان جزو عجایب و نوادر به شمار می آمد، جلب کرد. (فروید، ص 137)
این امر سبب به وجود آمدن آثار فراوانی در این زمینه شد. توتمیسم امری مربوط به تاریخ انسان بدوی است اما شاید نتوان به یقین گفت که همه اقوام ابتدایی معتقد به توتم بوده اند: «جانوران و گیاهان تنها در نقش توتم قبیله ظاهر نمی شدند، چه بسا افراد واحدی که برای شخص خود یک اصل حیوانی یا نباتی می شناخته اند، چه بسا افراد قبایل و خاندانهایی هستند که توتمی نداشته اند.» (از اسطوره تا تاریخ بهار، ص 490)
اما توجه به این که بسیاری از دانشمندان توتمیسم را مرحله ضروری و عمومی تکامل جامعه می شمردند، می توان انگاشت که در اکثر اقوام چنین پدیده ای وجود داشته است.
توتم یک حیوان ماکول و بی آزار یا جانوری خطرناک و مخوف است که با مجموع افراد گروه، رابطه ای مخصوص دارد و به ندرت یک رستنی یا یکی از نیروهای طبیعت، مانند باران و آب، توتم قرار می گیرد.
توتم در درجه اول نیای گروه است و در درجه ثانوی یک روح نگهبان و نیکوکار است که به وسیله ندای غیبی پیام می فرستد و در حالی که برای دیگران خطرناک است، فرزندان خود را باز می شناسد و به آنها گزندی نمی رساند.(فروید، ص 7)
توتم برخلاف بت اصولاً جاندار است و کمتر شی ساخته دست انسان توتم واقع می شود. رایجترین توتمها را حیوانات در برمی گیرد این امر ناشی از آن است که حیوانات و جانداران در زندگی بشر تأثیر بسزایی داشته و دارند.
عقیده به یک توتم خاص حفاظت و نگهبانی از آن را برای افراد قبیله به همراه دارد. قبایل بدوی برای حفظ و ازدیاد توتم خود به سحر و قربانی و امثال آن متوسل می شدند.
توتم انواعی دارد: «توتم مربوط به قبیله که نسل به نسل منتقل می شود، توتم مخصوص به فرد که مختص یک شخص است و توتم مخصوص به یک جنس یعنی زنان و مردان هم جنس در یک قبیله مهمترین و رایجترین شکل آن توتم قبیله است.»(ر.ک. فروید، ص 141)
قبیله، کهنترین شکل سازمان اجتماعی است و آن عبارت است از جمعی از افراد که در یک سرزمین زندگی می کنند و توتم مشترکی دارند و از یک قانون و عرف پیروی می کنند. تنها توتم داشتن ویژگی بنیادین و جداساز قبیله است.
توتمیسم طریقه ای است که در میان اقوام و قبایل بدوی حکم مذهب را دارد که باعث منع آنها از ارتکاب منهیات می شود و نظم و نظام را در قبیله برقرار می کند.
فریزر(6) توتمیسم را طریقه ای مذهبی و اجتماعی می داند و معتقد است که از نظرگاه مذهبی توتمیسم عبارت است از: «تکالیف متقابل موجود بین اعضای طایفه و تکالیف یک قبیله نسبت به قبیله دیگر، جنبه مذهبی توتمیسم این است که اعضای یک قبیله خود را به نام توتم خویش می خوانند؛ در نتیجه آنها حیوان توتم را شکار نمی کنند و به قتل نمی رسانند و آن را نمی خورند. جنبه اجتماعی توتمیسم نیز در شدت پایبندی به رعایت حرمت و در شمول وسعت قیود تجلی می کند.»(ر.ک. فروید، صص 10-7)
توتم حامی و نگهبان قبیله است که ارتباطی استوار و ناگسستنی میان افراد قبیله ایجاد می کند. پیوندی که میان افراد قبیله و وابسته به توتم واحد ایجاد می شود از پیوند خونی استوارتر است؛ زیرا زنان و مردان قبیله یا قوم تحت لوای یک توتم خاص، خاستگاه نژادی و نیاکانی خود را از یک نیای واحد به شمار می آورند.
اعتقاد به توتم تکالیف مشترک و محرماتی را برای افراد قبیله به همراه می آورد که ملزم به رعایت آن هستند و در صورت تخطی و تخلف از آن تابو (7) می شوند و متسوجب کیفر و عقوبتی سخت (ر.ک، فروید، صص 35-34) هر آنچه بیان کردیم، مربوط به انسان بدوی و باورها و اعتقاداتش بود.
اما در پاسخ به این پرسش که آیا نشانه هایی از اعتقادات و باورهای انسان بدوی در انسان متمدن امروزی یافت می شود؟
می توان گفت انسان متمدن امروزی از شرایطی که باورهایی را در انسان بدوی به وجود می آورد، کاملاً فاصله گرفته است؛ چرا که انسان متمدن در پرتو دانش و چیرگی بر محیط پیرامون خود، دیگر دلیلی برای ترس و ناتوانی ندارد اما شاید بتوان نشانه هایی هرچند کمرنگ از آن را در باورهای انسان متمدن مشاهده کرد که ریشه ناخودآگاه دارد.
بدوی ها اغلب دست به کارهایی می زنند که معنای آن برای خودشان ناشناخته است؛ همین پدیده در مورد افراد متمدن نیز چنان چه از آنها پرسیده شود:
«مفهوم واقعی درخت نوئل یا تخم مرغ عید پاک چیست؟»، مصداق دارد. در واقع آنها هم دست به انجام کارهایی می زنند که خود سبب آن را نمی دانند. (یونگ، ص 108)
خودآگاه به تحلیل منطقی مسایل می پردازد و ما با تکیه بر منطق و شناخت دست به انتخاب می زنیم اما آن چه ناخودآگاه را هدایت می کند گرایشهای غریزی و فکر و اندیشه است که از آن به «کهن الگو»، تعبیر می کند.
در اسطوره شناسی اصطلاح «کهن الگو» به نمادهای مشترک جهانی دلالت دارد که از ناخودآگاه جمعی نشأت می گیرد و ناخودآگاه جمعی میراثی است از زندگانی تاریخی گذشته از زندگانی نیاکان و حتی از دورانی که بشر در مراحل حیوانی می زیست و از این رو به خاطره ناخودآگاه نژادی می رسد. (شمیسا، ص 228)
انسان امروزی در ناخودآگاهش باورها و عقاید انسان بدوی که به زندگی او مفهوم می داده است را خرافه ای بیش نمی داند و آنها را افسانه هایی حاکی از عدم فرهنگ و دانش می شمارد اما در ناخودآگاه اش نمادهایی هست که به گونه ای با باورهای اولیه پیوند دارد؛ از جمله آن چه در قبل اشاره کردیم.
مسلماً در تمامی فرهنگها و اقوام، رسومی وجود دارد که انسانها دلیل وجودی آن را نمی دانند اما بدان معتقدند که این مسأله نشان می دهد که شکل تغیر یافته باورهای انسان بدوی به عنوان نماد در دوران انسان متمدن وجود دارد و نمادها در هر دوره ای به فراخور فرهنگ و اندیشه ها بازآفرینی می شوند.
باورها و اعتقادات و مقدسات ایرانیان باستان نیز درقالب اعمال، مناسک، نماد و سمبل به حیات خود ادامه داده است. این نمادها در دل اسطوره ها و افسانه ها جای دارد، لازمه پی بردن به آن بررسی موشکافانه اسطوره هاست. گویاترین و مطمئن ترین وسیله برای شناخت توتم آثار مکتوب و نمونه کامل آن شاهنامه فردوسی است.
انواع توتم در شاهنامه
الف-نامها
توجه به نام و نامگذاری سابقه ای کهن دارد. امروز هم این باور در توجه خاص افراد در نامگذاری ها به چشم می خورد، یکی از نشانه های توتمیسم نزد اقوام اولیه هم شیوه نامگذاری است.بدین گونه که افراد قبیله وابسته به یک توتم خاص، خود را به نام توتم خویش می خواندند و نام توتم را برای فرزندان شان برمی گزیدند.
از این روی توجه به این نامها ما را به باورهای پیشینیان نزدیک می سازد:
1-گاو
یکی از توتمهایی که در میان اقوام ایرانی به گونه ای فراگیر وجود داشته است، توتم گاو است. این توتم مشترک بین فرهنگ هند و آریایی است. در این فرهنگ، گاو نوعی نماد هستی و حیات است و موجودی است، مقدس. آریایی ها گوشت گاو را نمی خوردند و گاو را قربانی نمی کردند. در اوستا هم کشتن این حیوان منع شده است.ریشه کلمه گاو در اوستا (گو-gow) است و واژه «گَوَ-gava» به معنی گاو نر و هم چنین ترکیب «گَوَدئنو qava-daenus» اختصاصاً برای نامیدن گاو ماده به کار رفته است. (دوستخواه، ص 452)
مطابق اساطیر زرتشتی گاو نخستین آفریده اهورامزدا است که اهرمین دیو آز و رنج و گرسنگی را مأمور نابودی او کرد. وقتی گاو او جان سپرد از پیکره او غلات و گیاهان به وجود آمد.
ایزدان گاهی به شکل گاو نمودار می شدند: «بهرام اهورا آفریده در کالبد گاو نر زبیایی با شاخهای زرین در بالای شاخهای او «امه»[جرأت، قوت، رشادت] خوب ساخته شده و خوب رسته و هویدا بود.»(بهرام یشت، بند 2)
تقدس گاو با زندگی گله داری و کوچ نشینی ایرانیان پیوند دارد و به عقیده او در سرزمین مادها و پارسها زندگی بسیار ساده بود: «مهمترین فعالیت اقتصادی چرانیدن گله های بزرگ گوسفند و بز در دره های کوهستان و نگهداری گله های گاو مقدس بود.»(ر.ک، راوندی، ص 448)
در آیین مهری گاو را قربانی می کردند. در تصاویر مهری، ایزد مهر در حال قربانی کردن گاوی تصویر شده است. این عمل پر باری و برکت بخشی را به همراه می آورد.
گاو، نماد گیتی و آفرینش آبی و خاکی است و سرشتی سرد و تر دارد. از این روی با ماه در پیوند است و نمودار «نیروهای کارپذیر» بوده است. از آن جا است که در پاره ای از سنگ نگاشته های مهری شیری پنجه بر کفل گاوی افکنده است و او را از پای درمی آورد. (از گونه ای دیگر، کزازی، ص 81)
قربانی کردن گاو نشانی از مراسم توتمی است. این حیوان مقدس را در یک روز خاص و با مراسم و آیین خاص قربانی می کردند. گاو مظهر حیات و زندگی است با قربانی کردن آن حیات و زندگی به قبیله بخشیده می شود.
در شاهنامه شخصیت فریدون با گاو پیوندی تنگاتنگ دارد و توتم خاندان فریدون محسوب می شود.
در نسبت نامه او، نام گاو تکرار می شد و بیشتر اجدادش یک قسمت از نام شان گاو است: «آفریدون ابن اثفیان پیر گاو ابن اثفیان فیل گاو ابن اثفیان ثور گاو ابن اثفیان بور گاو ابن اثفیان گورگاو ابن اثفیان سیاگاو ابن اثفیان اسپید گاو ابن اثفیان سهر گاو ابن اثفیان رمی گاو ابن اثفیان بیفروست ابن جمشید الملک».(ابن بلخی، ص 16)
فریدون را گاوی شگفت به نام برمایه پرورش می دهد:
«خردمند مام فریدون چو دید...که بر جفت او بر چنان بد رسید
فرانک بدش نام و فرخنده بود...به مهر فریدون دل آگنده بود
پر از داغ خسته روزگار...همی رفت پویان بدان مرغزار
کجا نامور گاو برمایه بود...که بایسته بر تنش پیرایه بود
به پیش نگهبان آن مرغزار...خروشید و بارید خون بر کنار
بدو گفت کاین کودک شیرخوار...ز من روزگاری به زنهاردار
پدر وارش از مادر اندر پذیر...وز این گاو نغزش بپرور به شیر»
(شاهنامه، ج1، ص 58)
این گاو افسانه ای هم زمان با فریدون زاده شود:
«به سر بر همی گشت گردان سپهر...شده رام با آفریدون به مهر
همان گاوکش نام برمایه بود...ز گاوران ورا برترین پایه بود
ز مادر جدا شد چو طاووس نر...به هر موی بر، تازه رنگی دگر»
(همان، ص 57)
برادر فریدون، همنام با این گاوی است که فریدون را در کودکی پروراند:
«برادر دو بودش دو فرخ همال...از او هر دو آزاده مهتر به سال
یکی بود ز ایشان کیانوش نام...دگر نام برمایه شادکام»
(ج1، ص 65)
گرزه فریدون که با آن ضحاک می شورید نیز گاوسر است:
«سرش را بدین گرز گاوچهر...بکوبم نه بخشایشی آرم نه مهر»
(ج1، ص 70)
البته گرز گاوسار تنها اختصاص به فریدون ندارد. گرز جنگ ابزار آیینی ایرانی، اکثراً به شکل و هیأت گاو است و پهلوانان ایرانی اغلب چنین گرزی دارند.
اسفندیار، سهراب نیز بهرام گور گرزشان گاوسار است.
دشمنان ایران نیز از این گرزه گاوسر برکنار نیستند:
«سپهبد سرافراز کاموس بود...که با لشکر و پیل و با کوس بود
همی برخروشید چون پیل مست...یکی گرزه گاو پیکر به دست»
(ج4، ص 203)
موبدان زرتشتی گرزه گاوسار مهر را به عنوان نماد جنگ و ستیز با نیروهای شر و بدی با خود داشتند.
در شاهنامه نگاره درفش فرهاد گاومیش است:
درفشی کجا پیکرش گاومیش...سپاه از پس و نیزه داران ز پیش
چنان دان که آن شهره فرهاد و راست...که گویی مگر با سپهرست راست»
(ج4، ص 42)
نگاره درفش فرهاد از دید نمادشناسی قابل توجه است:
«در نمادشناسی گاو نماد آفرینش پست آبی و خاکی است در برابر شیر که نماد آفرینش والای آتشین است، بدین سان زمین در گاو نمادینه شده است و آسمان در شیر.»
(نامه باستان، کزازی، ج4، ص 330)
در نزد مهریان ورزاو گاو نر دومین مرحله خاکی است که باید پشت سر گذاشت. در آیین مهر آرمان و آرزوی انسان مهری رهایی از دنیا و تعلقات آن و رسیدن به عالم بالا است.
2-اسب
یکی از حیوانات مقدس نزد ایرانیان که جنبه توتم داشته، اسب است. این واژه اصلاً مادی است. در اوستا (aspa) در فارسی باستان (asa) خوانده می شده است.»(ر.ک.kent، ص 173)در اوستا از این حیوان فراوان سخن رفته است. فرشته نگهبان چهارپایان سودمند در اوستا درواسپا (drvaspa)خوانده می شود که پیوندی آشکار با اسب دارد. او دارای اسب و گردونه ای است و اسم او به معنی «دارنده اسب درست و سالم» ذکر شده است.
(ر.ک. پژوهشی در اساطیر، بهار، ص 126)
یکی از قوانین توتمیسم در نظر رناک (8) که در سال 1900م. در دوازده ماه تنظیم شد، آن است که قبایل و افراد نام حیوانات توتم را برخود می گذارند.(ر.ک. فروید، ص 138)
این مسأله در نام گذاری خاندان اسفندیار و دیگر نامهای ایرانی دیده می شود: گشتاسب «دارنده اسب آماده»، لهراسب «دارای اسب تیزرو»، گرشاسب «دارنده اسب لاغر»، گشنسب «دارنده اسب دلیر»، ارجاسب «دارنده اسب ارجمند» و یشتاسب «دارای اسب بسیار».
اگرچه نام نیاکان زرتشت مانند سایر قهرمانان اساطیری تاریخی نیست اما پسوند اسب با نام چندین تن از آنان همراه است: «پورشسب، پسر پئیترسب، پسر ائورودسب (تنداسب) پسر هئچت اسب.»(ر.ک. رجبی، ص 422)
پوروشسب، پدر زرتشت دارای یک گردونه چهار اسبه بود.
(دینکرد، فصل 3، بند 23 به نقل از پرویز رجبی، ص 224)
اهمیت اسب تا بدان جاست که ایزدان گاهی به شکل اسب ظاهر می شوند. تیشتر خدای باران به صورت اسبی سفید و زیبا برای پاک کردن زمین از زهر جانوران زیانبخش با دیو اپوش نبرد می کند. بهرام، ایزد جنگ هم بار سوم بر زرتشت به پیکر اسب سراپا سفید و زیبایی پدیدار می شود. (ر.ک. پژوهشی در اساطیر، بهار، ص 63)
امروزه تندیسها و نقش و نگارهایی که نشان دهنده تقدس و اهمیت اسب نزد ایرانیان است در موزه های گوناگون به چشم می خورد.
در شاهنامه اسب، ارج و ارز والایی دارد. به گونه ای که در پیروزی و شکست پهلوانان و شاهان نقش مؤثری ایفا می کند. جهان پهلوان ایرانی، رستم پیوسته همراه رخش است با او صحبت می کند و به او فرمان می دهد.
در تمامی پیروزی هایش رخش حضور دارد و با مرگ او رخش نیز می میرد. سیاوش به معنی دارنده اسب سیاه با اسبش که شبرنگ نام داشت، آزمون ور گرم را گذرانده و به سلامت از آتش گذشت.(9)
3-درفش
حیوانات و گیاهان از روزگاران کهن برای انسان مقدس بوده و به عنوان توتم نزد قبایل بدوی ستایش و حتا پرستش می شده است.پیکره این جانداران مقدس به وجود آورنده الفبای نخستین انسانها است. نشانه هایی از آن را در دبیره هیروگلیف می توان دید. این جانداران سپس در روی مهرها، ظرفها، ستونهای کاخها و دیگر ابزارآلات جای گرفتند.
با تکامل تدریجی انسان بر روی درفشها و سکه ها حک شدند و این امر در تمامی اقوام و تمدنها دیده می شود. ایرانیان که تاریخی کهن و دیرینه دارند از پیکره و نگاره خورشید، ماه، اختران، حیوانات، پرندگان و برخی گیاهان بر روی سکه ها و درفشها استفاده کرده اند.
درفش نماینده گروهی از اقوام و طوایف است که برای خود قلمروی داشته و تحت نفوذ یک قدرت برتر سرپرستی و اداره می شده است:
«به کار بردن بیرق از روزگار پیش از تاریخ در میان تیره ها و ملتهای گوناگون رواج داشته است و بیشتر در جنگها برای برقراری نظم، ایجاد شور و هیجان و پایداری از آن بهره می گرفته اند. برگزیدن رنگها، پیکرها و نشانه های پرچمها با شیوه اندیشه، هدف، صلح و دوستی، کیش و ملت و موقع جغرافیایی و سرانجام توتمیسم تیره ها بستگی گسست ناپذیر داشته است.»
(ر.ک. تاریخ پرچم ایران، بختورتاش، ص 13)
پادشاهان باستان هر یک بر روی بیرقهای خود که رنگهای گوناگونی داشته است، شکل جانور مقدس یا یکی از اختران را نقش می کردند.
در تاریخ اساطیری ایران، نخستین اشاره به وجود پرچم، درفش کاویانی است در شاهنامه این درفش، پیشبند چرمی کاوه آهنگر است که برای قیام بر ضد ضحاک برافراشت، فریدون فرمان داد تا آن را با دیباهای سرخ و زرد و بنفش بیارایند و دُر و گوهر در آن بنشانند.
ایرانیان از زمان فریدن در جنگها و نبردها همواره درفش کاویانی را همراه داشته اند و آن را نشان پیروزی می شمردند.
هر پادشاهی که به قدرت می رسید مقداری در و گوهر بر آن می افزود. این درفش در شاهنامه از دوره اساطیری تا پایان دوره تاریخی حضور دارد و تا حمله اعراب بر جای بوده است.
در جنگ قادسیه درفش خجسته و آیینی ایرانیان توسط قوم مهاجم غارت و پاره پاره شد. در جنگها علاوه بر درفش کاویانی که درفش ملی ایرانیان بود، هر دودمان پهلوانی یا پادشاهی درفشی خاص خود داشته است با رنگ و نقش و نگاری متفاوت از دیگران که این امر باعث تشخیص و تمیز پهلوانان می شد.
در حماسه های بزرگ از جمله در شاهنامه فردوسی، پادشاهان و پهلوانان با نشانه های خاندانی خود حضور می یابند. آنان توتم قبیله ای و نشانهای قومی خود را به همراه دارند.
پیکره ای که نقش درفش، رنگ جامه ای که نشانه هویت دودمانی آنها است، کفش ویژه، تازیانه ویژه و ... همه از نشانه های جمعی دودمان آنها است و در صف آرایی ها میدانهای جنگ می توان آنها را مشاهده کرد.
4- خورشید
خورشید، نخستین سرچشمه نیرو در منظومه شمسی است که با چشم دیده می شود. این اختر بزرگ و درخشان، هستی بخش همه جانداران است. نیرو و زندگی بخشی این اختر فروزنده سبب نیایش و حتا پرستش آن نزد اقوام و ملل شده است:«خورشید پرستی پدیده اصلی در زندگی همه اقوام بشری است و در یک مقطع کهن پرستیده می شده است».(از اسطوره تا تاریخ، بهار، ص 245)
مصریان خورشید را آفریننده جهان و انسان را فرزند خورشید می دانستند. آنان خورشید را به چهره انسان نقش می کردند. از این روی در عصر اهرام، فرعون به لقب «فرزند رع» یا پسر آفتاب معروف می شود. (ر.ک. بی ناس جان، ص 54)
این عقیده مصری ها نزدیک به عقیده تیره «اینکاها»(10) در آمریکای جنوبی است آنان خدای آفتاب را «رع» یا «را» می نامیدند و خود را از نسل دوم فرزند خورشید که به زمین آمده اند، می دانند.(ر.ک. نشان رازآمیز، بختورتاش، ص 89)
در روم سل (11) خدای خورشید بود: «میترا را در روم خدای شکست ناپذیر می خواندند.»
(آیین مهر و میتراییسم، رضی، ص 29)
در هندوستان سوری خدای خورشید محسوب می شد. (ر.ک. نشان رازآمیز، بختورتاش، ص 110)
در یونان هلیوس خداوندگار خورشید بود و هر روز بامدادان گردونه آفتابه را در سراسر آسمان از مشرق به سوی اقیانوس در مغرب به حرکت درآورده و به درون جام بزرگ زرین که «هی فستوس» خدای آهنگر آن را ساخته بود، می راند.
در نزد سومریان، پرستش خورشید رواج داشت و مظهر آن خدای شمس بود.(ر.ک. الیاده، ص 101)
اقوام هند و ایرانی خورشید را چشم میثره، حافظ زمین، آسمان و بخشی از وجود مهر می دانستند. این اختر فروزان در اوستا و کیش زرتشتی ارزش والایی دارد. به گونه ای که یکی از ایزدان هور یا هورخشت نام دارد و یشت ششم اوستا اختصاص بدان دارد.
ایزد خورشید در بین آفریدگان اهورامزدا زیباترین پیکر را دارد. این پیکره آتشین چشم اهورامزدا خوانده شده است. او زمین را از آلایشها و تیرگی پاک و منزه می دارد. هر کس او را بستاید در حقیقت اهورامزدا را ستوده است.(ر.ک. یسنا، پورداوود، ج1، ص 11)
نقش خورشید در دوره های متعدد بر روی سکه ها یا پرچمهای ایرانی جای گرفته است. شاید بتوان آن را نشانی از تأثیر مهرپرستی در ایران دانست.
در اوستا مهر یکی از ایزدان است که در کوه «هرا» جای دارد. مهر در روزگار اشکانی گرامی بوده است و بزرگترین خدا در آن روزگار است. آیین مهر در این روزگار از ایران به روم می رود و در زمانی کوتاه آیین رسمی امپراتوری روم می شود.(ر.ک. از گونه ای دیگر، کزازی، ص 60)
به دلیل تقدس خورشید در این آیین ایرانیان کهن در سکه ها و پرچمها، خورشید را بر پشت شیر قرار دادند و این تصویر در دوره های مختلف پادشاهان ایران، زینت بخش درفشهای آنها بوده است. در شاهنامه نقش درفش کی کاووس، خورشید است. در داستان رستم و سهراب که تنها راه شناخت پدرش را از راه نگاره های درفشها می داند از هجیر درباره این نقشها پرسش می کند:
«بگو کآن سراپرده هفت رنگ...بر او اندرون خیمه های پلنگ
به پیش اندرون بسته صد ژنده پیل...یکی مهد پیروزه بر سان نیل
یکی بر ز خورشید پیکر درفش...سرش ماه زرین غلامش بنفش
به قلب سپاه اندرون جای کیست...ز گردان ایران ورا نام چیست
بدو گفت کآن شاه ایران بود...به درگاه او پیل شیران بود»
(ج2، ص 212)
در داستان کی خسرو، نگاره درفش فریبرز خورشید است و همسان با پدر:
«نخستین فریبرز بد پیش رو...که بگذشت پیشش جهاندار نو
اباگرز و با تاج و زرینه کفش...پس پشت خورشید پیکر درفش»
(ج4، ص 26)
نیز در داستان فرود:
«درفشی پس پشت او دیگرست...چو خورشید تابان بدو پیکرست
برادر پدر تست با فر و کام...سپهبد فریبرز کاووس نام»
(ج4، ص 41)
5-شیر
شیر تقریباً در کلیه تمدنهای خاور نزدیک به عنوان سمبل قدرت و شجاعت به کار رفته است. در حماسه گیل گمش شکار شیر و چیرگی بر آن نشانه دلیری و مردانگی است.شیر در حماسه بین النهرین و از جمله گیل گمش موجودی خدا آفریده و جزو نیروهای الهی قرار می گیرد که کاملاً با جهان بینی و تفکر زرتشتی مغایر است: «[خطاب مردم اوروک به خدایان] شما نر گاو وحشی آفریدید و شیر یال دار آفریدید».(ساندارز، ص 35)
در کیش مهری شیر نماد خورشید دانسته شده و حمله او بر گاو نماد پیروزی روشنایی بر تاریکی است. چهارمین مرحله از آیین مهری نیز شیر است و تنها قدرتمندترین افراد به چنین مقامی می رسند. نقش این جانور نیرومند در هنر، صنعت و معماری جایگاه خاصی دارد. به گونه ای که در تخت جمشید نقش شیرها بر دیوارها و پلکان به چشم می خورد:
«شیر در نمادشناسی کهن، نشانه آفرینش آتشین و آسمان بوده است. شیر نمایانگر خورشید و آتش بوده است در برابر گاو.»(ز گونه ای دیگر، کزازی، ص 81)
نقش شیر به انگیزه های گوناگون بر مهرها، تاج و کمر و درفشها نقش می شده است.
در گرشاسب نامه، درفش سام شیر پیکر است:
«دگر شیر پیکر درفشی به سام...بداد و سپهبدش فرمود نام»
(گرشاسب نامه، ص 475)
در شاهنامه نشانه دودمانی گودرز که بر درفش وی حک شده شیر است:
«درفشی کجا شیر پیکر به زر...که گودرز کشواد دارد به سر»
(ج4، ص 43)
«پس شاه گودرز کشواد بود...که با جوشن و گرز پولاد بود
درفش از پس پشت او شیر بود...که جنگش به گرز و به شمشیر بود»
(ج4، ص 27)
شیدوش نیز که از پسران گودرز است نگاره درفش اش همانند پدر است:
«پس پشت شیدوش یل با درفش...زمین گشته از شیر پیکر بنفش»
(ج4، ص 27)
همان گونه که در مقدمه گفته شد توتم موروثی است. این مسأله در نگاره های درفش دودمانی به چشم می خورد که از پدر به پسر منتقل می شود.
در شاهنامه بهرام گور ارتباط زیادی با شیر دارد به گونه ای که برای رسیدن به پادشاهی تاج را از میان دو شیر می رباید:
«همی رفت با گرزه گاو روی....چو دیدند شیران پرخاشجوی
یکی زود زنجیر بگسست و بند...بیامد بر شهریار بلند
بزد بر سرش گرز بهرام گرد...ز چشمش همی روشنایی ببرد
بر دیگر آمد بزد بر سرش...فرو ریخت از دیده خون از برش
جهاندار بنشست بر تخت عاج...به سر بر نهاد آن دلفروز تاج»
(ج7، ص 302)
یکی از شکارهای دایمی او شکار شیر است. این نشان از دلیری بهرام دارد:
«بسان بهشتی یکی سبز جای...ندید اندر او مردم و چارپای
چنین گفت کاین جای شیران بود...همان رزمگاه دلیران بود
کمان را به زه کرد مرد دلیر...پدید آمد اندر زمان نره شیر
یکی نعره زد شیر چون در رسید...بزد دست شاه و کمان درکشید
بزد تیر و پهلوش با دل بدوخت...دل شیر ماده بدو بر بسوخت»
(ج7، ص 319)
6-اژدها
واژه اژدها در متون اوستا و فارسی صورتهای دیگری چون اژی، اژدر، اژدها و اژدهاک دارد، اژدهاک جانوری است اسطوره ای. در اوستا اژدها دیوی است زاده اهریمن که سه سر، شش چشم و سه پوزه دارد. او می خواهد مردم و هر چه در روی زمین است، نابود کند. گاهی نیز نماینده نیرومندترین دروغی است که اهریمن بر ضد جهان مادی آفریده است بدن او پر از حیوانات موذی است که اگر بمیرد این حیوانات موذی جهان را فرا خواهند گرفت.(ر.ک. آموزگار، ص 51)
این شخصیت اوستایی برابر با ویشوروپه (12) در وادهاست. پدر ویشوروپه ایزد است ولی خود او صورت اژدها دارد. در اوستا از اژی دهاک به عنوان شاه ذکری نرفته است. اژدهای سه سر و شش چشم اوستایی به دنبال تحولی ایرانی در شاهنامه تبدیل به پادشاهی یگانه شده است به نام ضحاک.
ضحاک در نمادشناسی اسطوره های ایرانی نماد مار است. وی از یک سو نام مار بر خود دارد و از سویی از بوسه اهریمن دو مار بر شانه هایش رسته است. (ر.ک. مازهای راز، کزازی، ص 10)
در ادبیات پهلوی اژی دهاک، مردی است تازی که به ایران می تازد بر جشمید غلبه می کند و پس از هزار سال فرمانروایی بر ایران از فریدون شکست می خورد و در کوه دماوند زندانی می شود.
در پایان جهان از بند رها می شود و قصد نابودی جهان را می کند اما گرشاسب، پهلوان نامدار ایرانی او را نابود می کند. در داستانهای پهلوی و اساطیری ایران از گرشاسب و رستم به عنوان پهلوانان اژدهاکش نام برده شده است.
در دوره اشکانیان نگاره درفش با پیکر اژدها ذکر شده است: «بزرگترین یگان ارتش پارتی درفش اژدها داشته است و شاید گروه های هزار نفری ارتش را به این نام می خوانده اند.»
(تاریخ پرچم، بختورتاش، ص 110)
در شاهنامه نگاره درفش رستم اژدها است:
«بپرسید کآن سبزه پرده سرای...یکی لشکری گشن پیشش به پای
یکی تخت پرمایه اندر میان...زده پیش او اختر کاویان
ز هر کس که بر پای پیشش به راست...نشسته به یک رش سرش برتر است
یکی باره پیشش به بالای او...کمندی فرو هشته تا پای اوی
بر او هر زمان بر خروشد همی...تو گفتی که ر زین بجوشد همی
بسی پیل برگستوان ور به پیش...همی جوشد آن مرد بر جای خویش
نه مرد است ز ایران به بالای او... نه بینم همی اسب همتای او
درفشش پدید اژدها پیکر است...بر آن نیزه بر شیر زرین سر است
چنین گفت کر چین یکی نیکخواه...به نوی رسیده است نزدیک شاه»
(ج2، صص 214-213)
پدید آمد آن اژدهافش درفش...شب تیره گون کرد گیتی بنفش
چو گودرز روی تهمتن بدید...شد از آب دیده رخش ناپدید
(ج4، ص 185)
درفش فرامرز نیز بسان پدر اژدها پیکر است:
«ز پشت سپهبد فرامرز بود...که با فر و با گرز و با ارز بود
ابا کوس و پیل و سپاهی گران...همه رزم جویان و کندآوران
درفشی کجا چون دلاور پدر...که کس را ز رستم نبودی گذر
سرش هفت هم چون سر اژدها...تو گفتی ز بند آمدستی رها»
(ج4، صص 30 و 29)
رستم بزرگترین و ستوده ترین پهلوان شاهنامه است اما این که چرا نگاره درفش اش اژدهای اهریمنی است، جای پرسش دارد. می توان انگاشت که رستم از چند جهت با اژدها پیوند دارد. مادر رستم، رودابه از نسل ضحاک است.
رستم نام اش در ریشه با رودابه یکی است: «رستم در پهلوی (rodestahm)در پارسی باستان (rautah.Us-taxman) به معنی رودی که به بیرون جاری است.»
(پژوهشی در اساطیر، بهار، پی نوشت، ص 80)
نیز هنگامی که رستم متولد می شود صورت و پیکری از او ترتیب می دهند و بر بازویش نشان اژدها نصب می کنند و برای سام می فرستند. (ر.ک. مختاری، ص 142)
نکته قابل توجه دیگر این است که در داستان رستم و سهراب هجیر، رستم را پهلوانی از چین می شمارد طبقه افسانه ها اژدها توتم نیاکان چینیان بوده است و چینیان خود را فرزندان اژدها می نامند. از رستم، بزرگترین پهلوان شاهنامه در اوستا ذکری به میان نیامده است.
فریدون جنیدی، اژدهایی را که فردوسی در شاهنامه آورده است کوه آتشفشان می داند. وی بر آن است که کشنده اصلی اژدها در اساطیر ایرانی گرشاسپ، فریدون و سام و نریمان هستند که بسیاری از مواقع شخصیت شان بر یکدیگر منطبق است. بنابراین اژدهای رستم و اسفندیار و اسکندر و بهرام گور داستانهایی ساختگی است و نباید به دنبال آتشفشان در آنها رفت.
(ر.ک. جنیدی، ص 34)
دکتر مهرداد بهار بر این است که رستم قهرمان سکایی کوشانی، ایزد هند و ایرانی است که در شاخه ایران سکایی به صورت پهلوان درآمده است. (از اسطوره تا تاریخ، بهار، ص 235) شخصیت رستم دقیقاً شبیه به ایندره یا بهرام کهن هند و ایرانی است که ایزد جنگ است: «معنی واژه بهرام در پارسی «فتح و پیروزی» است. این نام اصلاً تحول یافته واژه ورترهن (Virtrahan=کشنده ورتره) و لقب دو تن از ایزدان بزرگ است. یکی ایند را که خود ذاتاً بزرگترین دشمن ورتره (اژدهای خشکی) به حساب می آید و دیگری بهرام. نام او اساساً تحول یافته همین صفت است.» (یاحقی، صص 132 و 133)
ذکر این نکته نیز قابل تأمل است که نمی توان به صورت قطع و یقین تنها جنبه اهریمنی اژدها را در نظر گرفت. با توجه به این که معنی مار و اژدها بسیار نزدیک به هم و گاه کاملاً آمیخته است. می بینیم که این جانور همیشه جنبه منفی ندارد در آیین مهرپرستی و زروانی مار جانوری مقدس شمرده می شده است اما در دین زرتشتی است که مار جانوری اهریمنی می شود.
(ر.ک. بندهش، بهار، ص 152)
با توجه به این نکته که: «مار به نحوی با برکت و با زندگی و با حفاظت و دفاع مربوط است.»
(پژوهشی در اساطیر، بهار، ص 139)
می توان انگاشت نگاره درفش رستم اژدهای اهریمنی نیست بلکه جانوری مقدس است که سمبل قدرت و توانایی بالا و دفاع و برکت بخشی است و از این جهت درخور و شایسته پهلوان نامدار ایران است.(13)
7- گراز
گراز در اوستایی «وراز» تلفظ می شده است. گراز در ایران نشانه زور و قوت و دلیری بوده است. در بهرام یشت، فرشته پیروزی ده ترکیب جسانی گرفته خود را به حضرت زرتشت (ع) ظاهر ساخته است. در فقره 15 از پشت مذکور بهرام به صورت گرازی جلوه می کند.(بیشتها، پورداوود، ص 495)
در این شکل و صورت ایزد مهر را یاری و همراهی می کند. در میان نامداران و شاهزادگان ایران باستان عده ای اسم شان با واژه وراز پیوند یافته است. مثل: «وراز بنده، وراز دخت، وراز دات، وراز مهر، وراز نرسی، وراز پیروز و ...»
در شاهنامه گرازه از خاندان گیو است و نقش درفش او گراز با توجه به این که برخی قبایل نام حیوانات توتمی را بر خود یا فرزندان شان می گذاشتند، می توان انگاشت توتم نیاکان گزاره، گراز بوده است:
«درفش گراز است پیکر گراز...سپاهی کمندافکن و رزم ساز
(ج 4، ص 42)
گرازه سر تخمه گیوکان...همی رفت پرخاشجوی و ژکان
درفشی پس پشت پیکر گراز...سپاهی کمندافکن و رزم ساز»(ج4، ص 29)
گرازه در این بیت بازخوانده به دودمان گیل است اما او نسبتی با گیو گودرز ندارد. در شاهنامه گرازه در زمره گودرزیان شمرده نشده است؛ پدر یا جد گرازه پهلوانی ناشناخته و گمنام است که در شاهنامه ذکری از آن نشده است. (ر.ک. نامه باستان، کزازی، ج4، ص 291)
8- گرگ
واژه گرگ در اوستا، وهرک (vahraka)تلفظ می شده است و در زبان پهلوی به صورت گرگ درآمده است. در اوستا گرگ مطرود و منفور است و «هوم»؛ «ایزد اردی بهشت» و«سگ» از نابودکنندگان آن به شمار می آیند: «ای [هوم زرین] تو را بدین جا فروخوانم تا ستیزه همه بدخواهان را در هم شکنم، چه دیوان ... چه ستمکاران ... چه تبهکاران ... و گرگان چهارپا...ای هوم، دور دارنده مرگ: [چنان کن] که نخستین [بار] ما از دزد و راهزن و گرگ بوی بریم.»(یسنا، هات 9، بند 22، نقل از عبداللهی، ص 91)
در بندهشن، گرگ یکی از آفریده های اهریمن است: «... اهریمن آن دزد گرگ را آفریده، کوچک و شایسته تاریکی، تیرگی زاده، تیرگی تخمه، تیرگی تن، سیاه، بی موزه و خشک دندان ... که چون گوسفند دُرُدً نخست موی از او برکند. او (گرگ سردگان را) به پانزده سرده فراز آفرید نخست گرگ سیاه، کوچک و سترگ سرده که به هر چه اندر یا رد در تازد.»
(ر.ک. بندهشن، بهار، صص 100-99)
گرگ، نماد حیوانات اهریمنی در اسطوره های ترک نقش ویژه ای دارد. در دوران آنیمسیم گرگ توتم اقوام ترک بوده است. اجداد اولیه ترکها اعتقاد داشتند که ترکها از بچه ای که از یک ماده گرگ خاکستری زاده شده بود به وجود آمده اند.
هرودوت در تاریخ اش می آورد که کوروش کبیر را در کودکی ماده گرگی پرورده است: «چون کوروش را در کوهها گذاشته بودند، گرگ ماده ای او را شیر داده است» (هرودوت، ص 54)
یکی از دلایلی که حیوانی را به عنوان توتم برمی گزیده اند ترس از آن بوده است تا از خطر آن در امان باشند. می توان گفت این مسأله در مورد گرگ صدق می کند به ویژه این که ایرانی ها اقوامی دامپرور و گله دار بودند و همیشه از این حیوان درنده خوی، بیم و هراس داشتند.
در شاهنامه، نگاره درفش گیو گرگ است:
«از آن پس بپرسید زآن مهتران...کشیده سراپرده بد بر کران
سواران بسیار و پیلان به پای...برآید همی ناله کرنای
یکی گرگ پیکر درفش از برش...برآورده از پرده زرین سرش
بدو گفت کان پور گودرز گیو...که خوانندگان گردان ورا گیو نیو»
(ج2، ص 214)
در داستان فرود سیاوش از نقش درفش گیو با عنوان دیزه گرگ (گرگ سیاه) سخن رفته است:
«درفشی کجا پیکرش دیزه گرگ...نشان سپه دار گیو سترگ»
(ج4، 43)
نگاره درفش بیژن همسان با پدر گرگ است:
«پسش گرگ پیکر درفشی دراز...به گردش بسی مردم رزم ساز
به زیر اندرش زنگه شاوران...دلیران و گردان و کندآوران
درفشی پرستار پیکر چو ماه...تنش لعل و جعد از حریر سیاه
ورا بیژن گیو راند همی...که خون به آسمان برفشاند همی»
(ج2، ص 42)
9-فیل
در اوستا از واژه فیل ذکری نرفته است اما در کتاب بندهش از فیل نام برده شده است که از آفریده های اهریمن شمرده شده است. (ر.ک. بهار، بندهشن، ص 100)در وندیداد، نوشته دیگر پهلوی زرتشت از هرمزد پرسید که جم در جهان چه کار نیکویی انجام داد، هرمزد گفت: «آن گاه که دیوان به مردمان گفتند که: «گوسفند بکشید تا شما را ما پیل دهیم که سودمند است که او را نگاهدارنده و نگهبان نباید، مردم گفتند تا به دستوری جم بکنیم. ایشان [چنان] کردند و جم به ناکشتن مردم گوسفند را و به نستاندن مردم از دیوان پیل را با دیوان ایدون پیکار کرد که دیوان از او شکست یافتند و او ایشان را مرگمند و پادافره یافته بکرد.»
(زند و وندیداد، فرگرد دوم، به نقل از بهار، پژوهشی در اساطیر ایرانی، ص 224)
در شاهنامه از فیل به عنوان حیوانی که در جنگ و لشکرکشی ها حضوری مستمر دارد، یاد شده است.
«ز دربند دژ تا بیابان گنگ...سپاه ست و پیلان و مردان جنگ»
(ج4، ص 40)
همواره حمل بارهای سنگین به این حیوان عظیم جثه واگذار شده است:
«نهادند بر کوهه پیل تخت...به بار آمد آن خسروانی درخت»
(ج4، ص 25)
در شاهنامه نشان دودمانی توس پیل است که نگاره درفش اوست:
بشد توس با کاویانی درفش...به پای اندرون کرده زرینه کفش
یکی پیل پیکر درفش از برش...به ابر اندر آورده تا بال سرش»
(ج4، ص 33)
«بدو گفت کان پیل پیکر درفش...سواران و آن تیغهای بنفش
کرا باشد اندر میان سپاه...چنین آلت ساز و این دستگاه
چو بشنید گفتار او را نخوار...چنین داد پاسخ که ای شهریار
پس پشت توس سپهبد بود...که در کینه پیکار او بد بود»
(ج4، ص 41)
10-ببر
در اوستا از ببر نام برده نشده است. در بندهشن ببر جزو گروه گرگان شمرده شده است: «پس دیگر گرگ سردگان چون ببر و نیز شیر و پلنگ که (ایشان را) کوتاه تاز خوانند.»(بندهشن، بهار، ص 100)
ببر مانند شیر و گرگ و پلنگ مظهر قدرت و شجاعت به شمار می رود؛ از این روی در متون حماسی، مشبه به پهلوانان در دلیری و شجاعت واقع می شود.
در شاهنامه جامه جنگی رستم ببر بیان نام دارد که هیچ گونه آسیبی به آن نمی رسد:
«به خیمه درون ژنده پیلی ژیان...میان تنگ بسته به ببر بیان»
(ج4، ص 282)
علاوه بر آن از ببر بیان به عنوان حیوانی درنده هم نام برده شده است:
«بدو گفت پیران که شیر ژیان...نه درنده گرگ و نه ببر بیان»
(ج3، ص 224)
در شاهنامه نگاره درفش رهام ببر است:
«درفش جهان جوی رهام ببر...که بفراخته بود سرتا به ابر
(ج4، ص 27)
نیز نگاره درفش شیدوش هم ببر است:
«درفشی کجا پیکرش هست ببر...همی بکشند ز و میان هژبر
ورا گرد شیدوش دارد به پای...چو کوهی همی آندر آید ز جای»
(ج4، ص 42)
11-پلنگ
واژه پلنگ از ریشه اوستایی (Porôt) به معنای «جنگیدن» ساخته شده است و واژه نبرد نیز از همین ریشه است.(ر.ک. عبداللهی، ص 215)در بندهشن پلنگ در شمار درندگان آورده شده است.
در شاهنامه کیومرث جامه ای از پوست پلنگ بر تن می کند:
«کیومرث شد بر جهان کدخدای...نخستین به کوه اندرون ساخت جای
سر بخت و تختش برآمد به کوه...پلنگینه پوشید خود با گروه
از او اندر آمد همی پرورش...که پوشیدنی نوبد و نو خروش»
(ج1، ص 28)
در شاهنامه نگاره درفش اسفندیار پلنگ است:
سپه دید با جوشن و ساز جنگ...درفشی سیه پیکر او پلنگ
سپه کش پشوتن به قلب اندرون...سیاهی همه دست شسته به خون
به چنگ اندرون گرز اسفندیار...به زر اندرون باره نامدار
جز اسفندیار تهم را نماند...کس او را به جز شاه ایران نخواند»
(ج6، ص 200)
نگاره درفش اشکش قباد نیز پلنگ است:
«پس گستهم اشکش تیزگوش...که به زور و دل بود و با مغز و هوش
یکی گرز دار از نژاد همای...به راهی که جستیش بوده به پای
درفشی برآورده پیکر پلنگ...همی از درفشش ببارید جنگ»
(ج4، ص 28)
12- آهو
واژه آهو در اوستا به صورت صفت آمده است «نام آهو در فارسی آهوک (ahuk) در پهلوی، جانوری که در تازی غزال خوانند از صفت (aasu) می باشد. اسو در اوستا و در سنسکریت به معنی تند و چست و تیز است و ... چون آهو جانوری است تندرو و چست، خود صفت آسو (=تیز، تند) نام آن گردیده است و تبدیلها و سین به همدیگر در لغت زبانهای آریایی بسیار دیده می شود.»(فرهنگ ایران باستان، پورداوود، ص 222)
در شاهنامه نگاره درفش فرهاد آهو است:
«گزیده پس اندرش فرهاد بود...کزو لشکر خسرو آباد بود
سپه را به کردار پروردگار...به هر جای بودی به هر کار یار
یکی پیکر آهو درفش از برش...بدان سایه آهو اندر سرش»
(ج4، ص 29)
در داستان فرود، سیاوش نگاره درفش فرهاد «گاومیش» ذکر شده است و این تضاد از آن جاست که: «در شاهنامه چند پهلوان با نام فرهاد داریم یکی فرهادی که از خاندان شیرویه است و دیگر فرهادی که از همراهان رستم است و نیز فرهادی که در زمره پهلوانان مازندران بود و نامه کی کاووس را برای شاه مازندران برد.» (نامه باستان، کزازی، ج4، ص 290)
در داستان فرود نگاره درفش گودرز آهو است:
«درفشی کجا آهویش پیکرست...که نستوه گودرز با لشکرست»
(ج4، ص 43)
13-غرم
غرم به معنی میش کوهی است. به گوسفند ماده میش گفته می شود. در فرهنگ معین چنین آمده: «برخی نژادهای گوسفند نر دارای شاخ مورب و حلقوی و پیچدار می باشد. در این صورت به نام قوچ نامیده می شوند ولی گوسفند ماده متعلق به هر نژادی که باشد به طور عام به نام میش، خوانده می شود.»(معین، ج3، ذیل نام گوسفند)در اوستا واژه مئش (maesa) به معنی میش، غوچ (قوچ) و گوسفند نر آمده است. (فرهنگ واژه های اوستا، رضی، ج2، ص 1075)
فره گاه به صورت این حیوان بر پادشاهان آشکار می شده است. فرشته بهرام هشتمین بار در کالبد میشی کشن پیچیده شاخ و زیبا بر پیامبر آریایی، زرتشت (ع) آشکار می شود. (ر.ک. بهرام یشت، بندهای 25-32)
نیز هنگامی که پادشاهی از اردوان پنجم به اردشیر بابکان می رسد فر در پیکره قوچی بزرگ بر اسب اردشیر می جهد و به او می پیوندد.» (از گونه ای دیگر، کزازی، ص 171)
در شاهنامه به صراحت فره در پیکره غرم بر اردشیر آشکار می شود:
«به دم سواران یکی غرم پاک...چو اسبی همی بر پراکند خاک
به دستور گفت آن زمان اردوان...که این غرم باری چرا شد روان
چنین داد پاسخ که آن فراوست...به شاهی و نیک اختری پر اوست
گر این غرم دریابد او را نتاز...که این کار گردد به ما بر دراز
فرود آمد آن جایگه اردوان...بخورد و بر آسود و آمد دوان
همی تاختند از پس اردشیر...به پیش اندرون اردوان و وزیر»
(ج7، ص 128)
در شاهنامه درفش بهرام غرم پیکر است:
«مز بهرام گودرز کشوادگان...درفشی کجا غرم دارد نشان»
(ج4، ص 43)
می توان انگاشت باور به توتم خاصی که اعتقادات و قیود خاصی را به همراه داشت. در دوره حماسی از صورت اولیه خود دور شده است، خاندانها و دودمانهای ایرانی با حک کردن حیوان خاص بر روی درفش از آن تنها به عنوان نشانی برای حفظ نام خود و تمایز از سایر دودمانها استفاده کرده اند البته توجه به خوش یمن بودن آن حیوان خاص را در نظر یک خاندان از نظر نمی توان دور داشت.
نتیجه
توتمیسم را دانشمندان یکی از مراحل تکامل اقوام بشری می دانند که در بعضی از ملل به صورت اعتقاد به جانور یا گیاه و به ندرت شی ای دیده شده است. پنداشتن این توتم به عنوان نیای قبیله محور زندگی افراد آن محسوب می شود.با پی گیری نشانه این تفکر در داستانهای شاهنامه با توجه خاص به ده داستان، آخرین رگه های تفکر توتمی اقوام ایرانی را در این اثر می بینیم. دو نشان مهم ما را به این نتیجه رهنمون می شود. نخستین آنها در شیوه نامگذاری اشخاص دیده می شود.
برای نمونه نام گاو در خاندان فریدون به شکل موروثی تکرار می شود. نام اسب در نامهای شاهان و پهلوانان ایرانی مانند:گشتاسب، لهراسب، جاماسب و ... فراوان است.
به نمونه های دیگر در قسمت دوم مقاله به صورت مبسوط اشاره شده است. نشانه دیگر این اندیشه توتمی را می توانیم در نقش درفشها بیابیم هر خاندان و دودمان نقش و نگار خاصی برای بیرق خود برمی گزیند به گونه ای که از نیای پدری و گاهی از نیای مادری به او منتقل شده بود.
انتقال از نسل مادری را در نقش درفش رستم، پهلوان نامدار ایرانی به شکل اژدها می توان دید. هر چند اژدها در باور ایرانیان موجودی اهریمنی به شمار می آمده است اما نقش درفش رستم به گونه ای پیوند با نام ضحاک: «با شکل فارسی اژی دهاک به معنی اژدها» به عنوان نیای مادری او دارد.
از سوی دیگر این نقش از رستم به فرزندش فرامرز انتقال می یابد در داستانهای شاهنامه نقش اژدها بر درفش فرامز دیده می شود.
علت انتخاب این نقوش را می توانیم با توجه به باورهای توتمی گذشتگان به دو دسته تقسیم کنیم:
نخست-ترس و وحشت از عناصر طبیعت و موجودات. مانند: «شیر، گرگ، ببر و ...»
دوم-نیازمندی بشر نخستین به جانوران و عناصر طبیعی سودمند، مانند: «گاو، اسب، خورشید، و ماه»
نقش خورشید و ماه که بر درفشها دیده می شود به عنوان دو ایزد باستانی با شیر و گاو در ارتباط بوده اند. شیر نماد آفرینش آتشین و آسمانی با خورشید در پیوند است و گاو نماد آفرینش خاکی و زمینی با ماه به این ترتیب، باورهای اساطیری ایرانیان در گذر از پیچ و خم زمان هم سو با نقوش و اسامی آنان در دوران پهلوانی به دوره تاریخی منتقل می شوند.
هرچند که رنگ و بوی این تفکر تفاوت بسیاری کرده است اما نگاه تیزبین محقق معاصر می تواند با کنار زدن لایه های ظاهری به مفاهیم درونی و پنهانی آن برسد.
پی نوشت ها :
1. استادیار دانشگاه آزاد اسلامی
2-collective onconsiousness
3- Archetype
4- Totem
5- Ferquson Mc.Lennan
6- Frazer
7- Tabou
8- S.Reinach
9- «سیاوش سیه را به تندی بتاخت...نشد تنگدل جنگ آتش بساخت
ز هر سو زبانه همی برکشید...کمی خود و اسب سیاوش ندید
یکی دشت با دیدگان پر ز خون...که تا او کی آید ز آتش برون
چو او را بدیدند برخاست غو...که آمد ز آتش برون شاه نو
چنان آمد اسب و قبای سوار...که گفتی سمن داشت اندر کنار»
(ج3، ص 36)
10-Inka
11- sol
12- wisvaropa
13- این نکته انگاره ای است که جای بررسی و پژوهش موشکافانه دقیق دارد.
1- تاریخ اساطیری ایران، ژاله آموزگار، نشر سمت، تهران، 1374.
2- فارس نامه، ابن بلخی، به کوشش لیسترانج و نیکلسون، نشر دنیای کتاب، تهران، 1363.
3- رساله در تاریخ ادیان، میرچا الیاده، برگردان جلال ستاری، نشر سروش، تهران، 1376.
4- تاریخ پرچم ایران، نصرت اله بختورتاش، نشر گلبان، تهران، 1383.
5- نشان رازآمیز، نصرت اله بختورتاش، نشر فروهر، تهران، 1380.
6- از اسطوره تا تاریخ، مهرداد بهار، نشر چشمه، تهران، 1381.
7- بندهشن، مهرداد بهار، نشر توس، تهران، 1380.
8- پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار، نشرآگاه، تهران، 1376.
9- تاریخ جامع ادیان، جان، بی ناس، برگردان علی اصغر حکمت، نشر و آموزش انقلاب اسلامی، تهران، 1370.
10- فرهنگ ایران باستان، ابراهیم پور داود، نشر دانشگاه تهران، تهران، 1356.
11- یسنا، ابراهیم پورداود، نشر ابن سینا، تهران، 1340.
12- یشتها، ابراهیم پورداود، نشر اساطیر، تهران، 1377.
13- زندگی و مهاجرت آریاییان، فریدون جنیدی، بنیاد نیشابور، نشر بلخ، تهران، 1374.
14- تاریخ تمدن، ویل دورانت، برگردان احمد آرام و دیگران، ج1، نشر علمی و فرهنگی، تهران، 1376.
15- تاریخ اجتماعی ایران، مرتضی راوندی، نشر امیرکبیر، تهران، 1357.
16- هزاره های گم شده، پرویز رجبی، نشر توس، تهران، 1380.
17- آیین مهر و میتراییسم، هاشم رضی، نشر بهجت، تهران، 1371.
18- فرهنگ واژه های اوستا، هاشم رضی، تهران.
19- حماسه گیل گمش، ساندارز، برگردان محمد اسماعیل فلزی، نشر هیرمند، تهران، 1376.
20- نقد ادبی، سیروس شمیسا، نشر فردوس، تهران، 1381.
21- فرهنگنامه جانوران در ادب پارسی، منیژه عبداللهی، نشر پژوهنده، تهران، 1381.
22- شاهنامه ابوالقاسم فردوسی، نشر دانش، مسکو، 1965.
23- توتم و تابو، زیگموند فروید، برگردان محمد علی خنجی، نشر طهوری، تهران، 1351.
24- از گونه ای دیگر، میرجلال الدین کزازی، نشر مرکز، تهران، 1368.
25- مازهای راز، میرجلال الدین کزازی، نشر مرکز، تهران، 1370.
26- نامه باستان، میرجلال الدین کزازی، ج4، نشر سمت، تهران، 1383.
27- سمبلها، جابز گرترود، برگردان محمدرضا بقاپور، مترجم، تهران، 1370.
28- اسطوره زال، محمد مختاری، نشر توس، تهران، 1379.
29- فرهنگ فارسی، محمد معین، نشر امیرکبیر، تهران، 1357.
30- تاریخ هرودوت، برگردان هادی هدایتی، نشر دانشگاه تهران، تهران، 1366.
31- شناخت اساطیر ایران، جان هینلز، برگردان ژاله آموزگار و احمد تفضلی، نشر چشمه، 1373.
32- فرهنگ اساطیر و اشارات داستانی در ادبیات فارسی، محمد جعفر یاحقی، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی و نشر سروش، تهران، 1375.
33- انسان و سمبولهایش، کارل گوستاو یونگ، برگردان محمود سلطانیه، نشر جامی، تهران، 1377.
34- kent.Ronal G.1953.old PERSIAN.AMERICAN ORIENTAI OCIETY 1953.
منبع مقاله :
موحدفر، یاسر؛ (1390)، فردوسی پژوهی (مجموعه مقالاتی به قلم گروهی از نویسندگان)، تهران: خانه کتاب، چاپ اول