زیبایی های مکان در داستان حضرت سلیمان (ع) براساس سوره مبارکه نمل

مکان تنها چارچوبی نیست که حوادث داستان در آن اتفاق می افتد؛ بلکه یکی از عناصر پویا و فعال است که به حیات و حرکت داستان می افزاید. داستان حضرت سلیمان(ع) افزون براینکه هم چون سایر داستان های قرآنی ارزشمند و
سه‌شنبه، 17 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
زیبایی های مکان در داستان حضرت سلیمان (ع) براساس سوره مبارکه نمل
زیبایی های مکان در داستان حضرت سلیمان(ع) براساس سوره مبارکه نمل

 

نویسندگان: دکتر علی باقر طاهری نیا(*) مریم بخشی(**)




 

چکیده

مکان تنها چارچوبی نیست که حوادث داستان در آن اتفاق می افتد؛ بلکه یکی از عناصر پویا و فعال است که به حیات و حرکت داستان می افزاید. داستان حضرت سلیمان(ع) افزون براینکه هم چون سایر داستان های قرآنی ارزشمند و هنری است از نقطه نظر تحلیل عنصر مکانی نیز حائز اهمیت و شایسته توجه می باشد. به عبارت دیگر این داستان مشتمل بر ویژگی منحصر به فردی است که داستان های موفق بشر فاقد است. در این داستان عنصر مکان بر رفتار شخصیت ها تاثیر گذاشته و از آنها تاثیر پذیرفته و اعمال آنها را توجیه و باعث تعامل شخصیتی میان شخصیت های داستان، با عنصر مکان آن گردیده است.
اختلاط زمان ومکان و بلافصل بودن آن دو در این داستان نمود کامل پیدا کرده و مکان و به تبع آن صحنه ی آن، معادل داستان قرار گرفته است و نه تنها در لایه ی بیرونی خود تمام ویژگی های مکان فنی و ادبی را داراست. بلکه در لایه درونی خود به عنوان مکان خارق العاده عمل نموده است.
هدف پژوهش حاضر نیز بررسی و اثبات این اعجاز می باشد.

کلید واژه ها:

قرآن، داستان حضرت سلیمان(ع)، صحنه و صحنه پردازی، مکان.

مقدمه

عناصر مختلف یک داستان افزون بر کارکرد فردی و جداگانه دارای یک کارکرد جمعی و همسو با سایر اجزاست. به عبارت دیگر تناسب میان اجزا مکمل ایفای نقش فردی آن اجزاست و این امر بستر تاثیر و تاثر میان پدیده هارا فراهم می نماید(طاهری نیا علی باقر. تحلیل گفتمان حاکم برگفتگوی موسی و فرعون. ص)از این رو «مکان تنها پشتوانه حوادث یا تنها زمینه ای نیست که ازآن گریزی نباشد؛ بلکه رنگ حوادث به خود گرفته و درجهت کشف ابعاد و گستره مختلف آن عمل می کند و به تعبیری دیگر مکان، قبل از حضور حوادث، راز داستان را پدید می آورد. »(احسان، صادق سعید، الزمان و الشخصیه ی فی ادب غاده ی السمان القصصی:3) مکان ظرف زمان است(طالب، احمد؛ السرد القصصی و جمالیات المکان:7)
بنابراین این دو (مکان و زمان) در کنار هم صحنه داستان را می سازند و «در هر صحنه، شخصیت هدفی را دنبال می کند که در ارتباط با زمان و مکان بلافصل و بی واسطه ی اوست اما همین هدف صحنه ای باید وجهی از هدف نهایی یا ستون فقرات داستان باشد یعنی همان جستجویی که از حادثه ی محرک شروع می شود و تا نقطه اوج امتداد می یابد. در هر صحنه، شخصیت براساس هدف صحنه ای خود دست به کار می شود»(مک کی، داستان، 27)
مطالعه در مباحث علوم فلسفه، جامعه شناسی و روانشناسی و... گواه این است که نه تنها مکان در این مباحث حضور جدی دارد بلکه ارتباط تنگاتنگ و متقابل میان انسان و مکان در همه سطور قابل مشاهده است. اما«آن هنگام که زمان با حس درونی دریافت می شود مکان با ادراک حسی درک می شود و به این خاطر مشاهده آن راحت تر از زمان است؛ چرا که مکان قابلیت تجسد دارد. اما ارتباط بین آن دو ارتباط محکمی است و با گداختن آن دو در کوره حوادث داستانی ارزش واقعی آن کامل می شود. »(طالب، احمد؛ السردالقصصی و جمالیات المکان:2) بنابراین امکان داستانی جهانی از محسوسات را تشکیل می دهد از این رو در پژوهش حاضر صحنه پردازی داستان حضرت سلیمان(ع) در سوره نمل را براساس مکان آن مورد نقد و بررسی قرار دادیم هر چند براساس قانون جدایی ناپذیری زمان و مکان از هم (الزمکان)، به زمان آن نیز اشارت رفته است. وبدین ترتیب ابتدا معرفی کوتاهی از صحنه و وظایف آن ارائه شده و سپس اجزای مکانی صحنه ها مورد بررسی قرار گرفته و در نهایت تابلویی از زیبایی های مکان داستان حضرت سلیمان(ع) پیش روی مخاطب نهاده شده است.

تعریف صحنه

«اصطلاح صحنه و صحنه پردازی وقتی برای نمایش می آید به معنای زمینه و تزیینات قابل رویت صحنه نمایش است. اما به معنای وسیع تری هم آمده و آن وقتی است که برای شعر و بویژه داستان به کار برده می شود»(1) «بنابراین زمان و مکانی را که در آن عمل داستانی صورت می گیرد، صحنه می گویند. این صحنه ممکن است در هر داستان متفاوت باشد و عملکرد جداگانه ای داشته باشد»(2)
«کاربرد درست صحنه بر اعتبار و حقیقت مانندی داستان می افزاید و انتخاب درست مکان به قابل قبول بودن حوادث کمک می کند. »(3) صحنه یا به عبارتی «محیط» از نظر روانشناسان و جامعه شناسان نیز حائز اهمیت است؛ چرا که آنان در تحلیل شخصیت به عنصر محیط توجه خاصی دارند و آن را جز سه عنصر موثر بر رفتار انسان (خود، محیط، وارثت) تلقی می کنند.

اهمیت صحنه

در بیان اهمیت صحنه و مکان موارد ذیل قابل توجه است:
الف: اهمیت صحنه از آنجاست که بر عمل داستانی و شخصیت های داستان تاثیر قدرتمندی می گذارد.
ب: برعکس مورد الف، صحنه ممکن است بیشتر بازتاب عمل و شخصیت های داستان باشد.
ج: صحنه ممکن است همچون درونمایه، نقش حیاتی در روند داستان داشته باشد. (4)
درتطبیق این موارد با صحنه های داستان حضرت سلیمان(ع) موارد ذیل بدست می آید:
الف: «سرزمین مورچگان» گذار از آن و ملاحظه رخدادهای آن، باعث رشد شخصیت حضرت سلیمان(ع) می گردد. تا آنجا که خطاب به پروردگار خود می گوید: (رَبِّ أَوْزِعْنِی أَنْ أَشْکُرَ نِعْمَتَکَ الَّتِی أَنْعَمْتَ عَلَیَّ وَ عَلَى وَالِدَیَّ وَ أَنْ أَعْمَلَ صَالِحاً تَرْضَاهُ وَ أَدْخِلْنِی بِرَحْمَتِکَ فِی عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ‌)(پروردگارا: مرا توفیق به جای آوردن شکر نعمت خود که به من و پدر من عطا فرمودی عنایت فرما و مرا به عمل صالحی که تو می پسندی موفق بدار و مرا به لطف و رحمت در صف بندگان شایسته ات داخل گردان)(5)
در صحنه انتقال تخت ملکه سبا، این مکان و انتقال آن در مدت زمان بسیار کوتاه، باعث نقطه تسلیم ملکه(تاثیر بر عمل داستانی) و هدایت یابی او(تاثیر بر شخصیت) می گردد و همین شخصیت در حال تحول، در پی رویت این صحنه به ویژه این مکان می گوید: (... وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ‌)(وما قبل از این دانا وتسلیم امر خدا بودیم)(6)
و در صحنه کاخ بلورین، این صحنه باعث حیرت ملکه با درایت باعث و خاطر وی شده موجب ایمان آوردن او به حضرت سلیمان(ع) و ایمان راستین وی می شود. تعبیر قرآن کریم از بازتاب این محیط اینگونه است: (... قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌ )(7)
تاثیرپذیری ملکه از دو سحنه آخر سه مرحله را طی کرده است:
اول: حیرت ملکه از دیدن تختش در بارگاه حضرت سلیمان(ع). (قِیلَ أَ هکَذَا عَرْشُکِ قَالَتْ کَأَنَّهُ هُوَ ... )(8)
دوم: تسلیم ملکه و مسلمان شدن او در پی رویت تختش. (... وَ أُوتِینَا الْعِلْمَ مِنْ قَبْلِهَا وَ کُنَّا مُسْلِمِینَ‌ )(9)
سوم: ایمان آوردن او به مقام پروردگار خویش(قَالَتْ رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌ )(10)
ب: تاثیرپذیری صحنه از شخصیت های داستان:
- در صحنه «سرزمین مورچگان» مورچه ها و دخل و تصرف آنها در این سرزمین باعث ایجاد این سرزمین گردیده است.
درصحنه حکومتی ملکه سبا، حضور ملکه و کارگزاران او و مشاوره ملکه و صحبت هایی که بین آنها رد وبدل می شود، باعث ایجاد یک صحنه حکومتی و سیاسی گردیده که نشان دهنده یک حکومت دموکراسی حاکم بر آنجاست. (11)
در آیات بعدی شاهد صحنه سیاسی و حکومتی دیگری هستیم که حضور شخصیت اصلی داستان، یعنی حضرت سلیمان(ع) و سایر عوامل و لشکریان و خدمتگزاران او باعث خلق این صحنه سیاسی گردیده است.
- صحنه بعدی که انتقال عرش ملکه سبا در یک چشم بهم زدن است، بازتاب عمل شخصیتی از آدمیان- ونه جنیان- می باشد که دارای علم الکتاب است و این انتقال توسط وی صورت می گیرد. (... أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ یَرْتَدَّ إِلَیْکَ طَرْفُکَ فَلَمَّا رَآهُ مُسْتَقِرّاً عِنْدَهُ قَالَ هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی) (من پیش از آنکه تو چشم بر هم زنی تخت را می آوردم پس همان لحظه تخت را نزد خود دید گفت این از فضل خدای من است. (12)
- کاخ بلورین، بازتاب و تجلی اعجاز حضرت سلیمان(ع) می باشد و کلمه «ممرّد» شاهد این ادعاست، چرا که «ممرد» بروزن اسم مفعول ساخته شده و نشان دهنده تاثیر فرد بر روی شئ معینی می باشد.
ج: صحنه های موجود در این داستان نقش مهمی در روند داستان بازی می کنند؛ چرا که اعمال داستانی در صحنه ها صورت می گیرد. مهمترین این صحنه ها، صحنه کاخ بلورین حضرت سلیمان(ع) می باشد که همانند درونمایه اساس این داستان را تشکیل می دهد و اگر این صحنه ها به ویژه صحنه مذکور نباشد، نمی توان اساسا این قصه ها را توجیه کرد و برای آن وجودی قائل شد و وجود پرده نهم از داستان، منوط به این صحنه ی باشکوه می باشد؛ به عبارت دیگر اگر بخواهیم «سرزمین مورچگان» را از پرده چهارم و یا عرض را از پرده هشتم و کاخ بلورین را از پرده نهم جدا کنیم، داستانی باقی نمی ماند که آن را تحلیل کرد.

اجزای صحنه

عواملی که صحنه را می سازند عبارتند از:
1. محل جغرافیایی داستان، حدود و نقشه اش، چشم انداز و منظره اش و تزیینات ظاهری دیگر.
2. کار و حرفه شخصیت ها و عادات و راه و روش آنها.
3. زمان یا عصر و دوره وقوع حادثه.
4. محیط کلی و عمومی شخصیت ها و مقتضیات فکری و روحی خلقی عاطفی احساسی.
5. گفتگوی بین شخصیت ها
6. توصیفاتی که راوی داستان ارائه می دهد
7. ویژگی های زبانی داستان (الخصائص اللغویه ی للقصه ی)

وظایف صحنه

«صحنه» سه وظیفه اساسی را می تواند در داستان به عهده بگیرد:
1. فراهم آوردن محلی برای زندگی شخصیت ها و رشد و تحول آنها و هم چنین محلی برای وقایع داستان و توجیه آنها.
2. ایجاد فضا و رنگ یا حال و هوای داستان.
3. به وجود آوردن محیط که اگر بررفتار شخصیت ها و وقوع حوادث تاثیر عمیقی و تعیین کننده نگذارد، دست کم، برنتیجه آنها موثر واقع شود»(13)
دربررسی صحنه ها و مکان ها داستان حضرت سلیمان(ع) این سوال به ذهن خطور می کند که، آیا این صحنه ها توانسته اند به وظایف خود عمل کنند؟
1. صحنه های داستان حضرت سلیمان(ع) در درجه اول، محلی برای زندگی شخصیت های آن فراهم آورده است. به عنوان مثال «سرزمین مورچگان» نیاز اصلی مورچه ها برای زندگی در آنجا، و محل وقوع پرده دوم داستان(گذار حضرت سلیمان(ع) به همراه لشکریانش از آنجا، سخنان مورچه و تبسم آن حضرت و شکرگذاری ایشان) است.
همچنین براساس آنچه در اهمیت صحنه گفته شد، شخصیت حضرت سلیمان(ع) در گذار از این صحنه رشد می یابد و باعث شکرگذاری آن حضرت در پی حوادث مذکور می شود.
و در صحنه سرزمین سبا، این صحنه محلی برای زندگی شخصیت های آن، از جمله: ملکه سبا و کارگزاران اتخاذ گردیده و محل وقوع حوادث سیاسی آن مکان شده است.
در مورد تحول شخصیت تحت تاثیر صحنه و مکان نیز، می توان گفت: دو صحنه آخر داستان و ملاحظه تغییرات مکانی و ساخت بنای عظیم قصر، باعث تحول و دگرگونی شخصیت ملکه و انتقال او از آیین خورشید پرستی به خداپرستی گردیده است.
2. فضایی که صحنه دوم داستان ایجاد می کند، قضای تبسم و شکرگذاری است؛ تا آن حد که این صحنه، حس تبسم را به خواننده نیزم نتقل می کند و او نیز همگام با شخصیت اصلی داستان، تبسم می کند، و در واقع این صحنه، فضای خشک را شکسته، فضای سرور در آن جاری نموده است. در چند صحنه بعدی نیز با فضای سیاسی مواجه هستیم در دو صحنه آخر نیز، فضا، فضای حیرت و شگفتی است که مثل صحنه دوم این حال و هوا و حس به مخاطب نیز نفوذ می کند.
3. در مقام سوم نیز صحنه ها نه تنها بر رفتار شخصیت ها و وقوع حوادث تاثیر عمیق و تعیین کننده گذاشته، بلکه بر نتیجه آن نیز حاکم شده است. (14)

پرده های داستان حضرت سلیمان(ع)

«صحنه ها براساس مسائل کوچک اما مهم شکل می گیرند؛ یک رشته صحنه کنار هم قرار می گیرند تا یک سکانس را بسازند که به موضوعی متوسط و تاثیرگذار تر می پردازد و بالاخره یک رشته سکانس ساختار بزرگتری را بنام پرده می سازند و وقتی تعدادی پرده کنار هم قرار می گیرند بزرگترین ساختار ممکن بوجود می آید: یعنی داستان»(مک کی: داستان:19) به عبارت دیگر پرده مقدار حوادث و اتفاقاتی است که زمان و مکان عوض می شوند پرده دیگر داستان به وقوع می پیوندد. به منظور تحلیل بهتر، این داستان به 10 پرده به صورت زیر تقسیم بندی شده است:
پرده اول(آیه 15)، پرده دوم(آیه 16)، پرده سوم(آیه17)، پرده چهارم(آیات 19-18)، پرده پنجم(آیات28-20)، پرده ششم(آیات35-29)، پرده هفتم(آیات 37-36)، پرده هشتم(آیات41-38)، پرده نهم(آیات43-42)، پرده دهم:(آیه 44)
اجزای مکانی پرده اول(آیه 15) و پرده دوم(آیه 16) هرسه فعل «ءاتینا» و«قال» و«فضلّنا» دارای زمان گذشته می باشند و نشان دهنده اتفاق این عمل، در ظرف زمان می باشند. ولی به زمان دقیق آنها اشاره ای نشده است اما اتفاق یا حادث شدن در زمان، مستلزم مکانی برای آن است که باز هم به آن اشاره نشده است. چرا که «عدم آگاهی دقیق تماشاگر{وخواننده} از موقعیت های زمانی- مکانی، همان اعتباری را دارد که آگاهی او از این موقعیت ها می تواند داشته باشد»(بورچ، نوئل؛ زمان و مکان در سینما:32) بنابراین براساس همین نکته، این اتفاق در مکانی صورت گرفته، هرچند به صورت دقیق به آن اشاره نشده است.
جز دوم پرده دوم، گفتگوی حضرت سلیمان(ع) با مردم است؛ چرا که وجود مردم مستلزم مکانی است که در آن حضور یابند، و همین امر نشان دهنده مکان این پرده است.
اجزای مکانی صحنه پرده سوم(آیه 17):
اجزا عنصر زمانی این صحنه افعال «حشر»، «یوزعون»، (براین اساس که افعال دربردارنده زمان هستند) و حرف «فاء» می باشد اما اجزا عنصر مکانی این صحنه را نیز می توان در همین دو فعل یافت زیرا که افعال «حشر»و«یوزعون» به معنای جمع شدن و ملحق شدن هستند و وقوع این دو امر مستلزم مکان وقوع آنهاست و با شنیدن این دو فعل، مکان آن دو نیز به همراه مفهومش وارد ذهن مخاطب می شود. این بحث نیز، شاهدی بر ادعای ما مبنی برا ختلاط زمان و مکان در این داستان است.
اجزای مکانی صحنه پرده چهارم(آیات19-18):
مکان این پرده از داستان «سرزمین مورچگان» می باشد.
اجزای عنصر مکانی صحنه عبارتند از: «اتوا»، «علی»، «وادی النّمل»، «ادخلوا»، «مساکنکم».
کلمه «حتی» و«اذا» نشان دهنده یک انتقال زمانی از آماده شدن لشکریان و فرمانده و حرکت آنها به مکانی دیگر است و کلمه «اتوا» نیز انتقال همزمان را از نظر مکانی نشان می دهد تا جایی که «وادی نمل» صحنه دیگری از وقایع داستان می گردد.
افعال«اتوا»، «ادخلوا»، به این خاطر از عناصر مکانی محسوب می شوند که همراه مکان استعمال می شوند و شاهد آن نیز، کاربرد این افعال به همراه مکان در عبارات همین آیه می باشد: «اتواعلی وادی النمل»و«ادخلوا مساکنکم».
حضور حروفی مثل: «حتی»، «علی» در این صحنه از آن جهت حائز اهمیت است که، نشان دهنده ابتدا وانتهای زمان یا مکان (حتی) واشاره به مکان (علی) می باشد.
از طرفی دیگر حرف«علی» نشان دهنده ویژگی آن مکان، یعنی تپه ای بودن آن می باشد. (15)
اجزای مکانی صحنه پرده پنجم(آیات 28-20)
در این پرده از داستان، کار و حرفه شخصیت ها و راه و روش آنها و محیط سیاسی و مقتضیات فکری و خلق و خوی شخصیتها و همچنین اجزای عنصر زمانی به ساخت این صحنه کمک می کنند و تصویری از یک مکان سیاسی به دست می دهند. اما نکات قابل توجه این صحنه بدین قرارند:
گذشته از اینکه تمام افعال با بعد زمانی خود، عنصر زمانی را به مخاطب القا می کنند، با بعد مکانی خود نیز، عنصر مکانی را نمایش می دهند، به عنوان مثال، فعل «تفقّد» گذشته از بعد زمانی خود دارای بعد مکانی است؛ بدین معنا که معنای جستجو در آن مستلزم جستجو در مکان است و گواه این امر کلمه «غائبین» است که در مقابل کلمه «حاضر» قرار گرفته و نشان از عدم حضور هدهد در مکانش دارد و بدین ترتیب مساله مکان را پیش می کشد.
در آیه بعدی، با دو انتقال روبرو می شویم:
اول: انتقال زمانی کوتاه بدون انتقال مکانی، این انتقال برای حضرت سلیمان(ع) صورت می گیرد؛ زمان برای او عوض می شود و به جلو می رود، ولی او همچنان در مکان خود حضور دارد.
ب: انتقال زمانی همراه با انتقال مکانی؛ این انتقال برای پیام رسان حضرت سلیمان(ع) یعنی هدهد صورت گرفته است؛ بدین معنی که هدهد زمانی را از محضر حضرت سلیمان(ع) غائب شده و به سرزمین دیگری سفر کرده است. در جمله ی«فمکث غیر بعید فقال... »، هر دو در زمان و مکان یکسان قرار می گیرند. بدین ترتیب این جمله به عنوان جزئی از عناصر زمانی این صحنه، به وظیفه خود به خوبی عمل کرده و این تغییرات زمانی و مکانی را به خوبی نشان داده است.
این آیه توصیف صحنه سرزمین دیگری را در پیش می کشد که قرار است در پرده ششم داستان با آن روبه رو می شویم. درجمله ی دوم این آیه، زمان و مکان آنچنان باهم آمیخته اند که نمی توان آنها را از هم جدا کرد؛ به طوری که فعل «أحَطتُ»، هم مفهوم زمانی را پیش می کشد و هم مفهوم مکانی را، این امر دوباره در جمله «بِمَا لَم تُحِط بِه» تکرار می گردد. در بار اول نقل جریان، به منظور نشان دادن اهمیت این مکان، به جای اسم آن، از کلمه «ما» استفاده شده است. در بار دوم، اسم آن سرزمین بر زبان هدهد جاری شده است؛ چرا که این سرزمین از اهمیت زیادی در داستان برخوردار است؛ در این سرزمین به جای خداپرستی، خورشید پرستی رایج، و حاکم آن نیز یک زن مدبر است که قرار است در ادامه داستان، شخصیت او توسط شخصیت اصلی داستان دچار تغییر و تحول گردد.
در آیه بعدی نیز با آوردن جملات «تَملِکُهم»، «أُوتِیَتْ مِنْ کُلِّ شَیْ‌ءٍ »، «وَ لَهَا عَرْشٌ عَظِیمٌ‌ »، «یَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ »، «فَهُمْ لاَ یَهْتَدُونَ»، به توصیف صحنه زندگی و حکومتی آنها پرداخته شده است. در این توصیف، با هنرمندی تمام به نکته ای اشاره شده و آن تخت بزرگ ملکه می باشد؛ چرا که این تخت نیز در پرده هشتم داستان، نقش اساسی بازی خواهد کرد و باعت تحول شخصیت صاحبش خواهد شد.

اجزای مکانی صحنه پرده ششم(35-29)

«هر حادثه ای (چنانکه گفته شد) محیطی و مکانی می طلبد و آن محیط سیاق اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دارد. »(الفریجات، عادل؛النقد التطبیقی للقصه ی القصیره ی فی سوریا:9)
«در سرزمین ملکه{نیز} نوعی دموکراسی حکومت می کرده همین که نامه به دست بلقیس می رسد، وی با سران کشور و ریش سپیدان به مشورت می نشیند و اظهار می دارد که من بی کنکاش شما تصمیمی اتخاذ نمی کنم، اینک محتوای نامه ی سلیمان، حال بگویید چه کنیم؟ مشاوران او اظهار می دارند که ما آمادگی جنگی داریم ولی تصمیم نهایی و حکم قطعی با شماست»(سیدقطب، آفرینش هنری در قرآن، 171) و چنین ویژگی مکانی، از گفتگوی بین شخصیت ها(که خود گفتگو جز عناصر صحنه می باشد) بدست می آید.
اجزای مکانی صحنه پرده هفتم(آیات 37-36) پرده هشتم(41-38) و پرده نهم(43-42)
رابرت مکی در کتاب داستان(ساختار، سبک و اصول فیلم نامه نویسی) می نویسد:
«اگر احساس می کنید صحنه درست عمل می کند لزومی ندارد به دنبال نقاط قوت آن بگردید. »(16) اما بهتر به نظر می رسد برای نشان دادن همین نقاط قوت و پیروزی آن در عمل، به بررسی آن صحنه پرداخت، چراکه این صحنه آنقدر اهمیت دارد که باعث تغییر آیین ملکه یک سرزمین و به دنبال آن، تغییر آیین مردم آن سرزمین گردیده است. اینک نکاتی جالب از صحنه های پایانی این داستان:
مکان ذهنی: آن هنگام که می فرماید: «فلما جاء سلیمان... »، «سلیمان» در اینجا بطور ذهنی، نقش مفعول فیه یا ظرف مکان را داراست. در حالیکه «سلیمان» نمی تواند مکان وقوع فعل باشد. اما با آمدن فعل «جاء» بر سر «سلیمان» مکان ورود که همان نزد سلیمان(ع) است به ذهن متبادر می شود. این نکته در آیه(38) در عبارات: «یاتینی» و «یاتونی»، و «فلیاتینهم»، نیز قابل ملاحظه است.
- نکته قابل توجه دیگر در این داستان بویژه در این صحنه، این است که از حروفی که نشان دهنده مکان هستند، برای نمایش مکان های صحنه ها استفاده شده است؛ به عنوان مثال: اضافه نمودن حرف جر«الی»به ضمیر«هم» مکان حضور ملکه و کارگزاران او را در ذهن مخاطب متبلور می کند. نمونه ی دیگر این ترکیب، «منها» در همین آیه است.
- همنشینی زمان و مکان و بلافصل بودن آن دو عبارت «أَنَا آتِیکَ بِهِ قَبْلَ أَنْ تَقُومَ مِنْ مَقَامِکَ ... »(آن مکان را قبل از زمانی که از مکان خود بلند شوی نزد تو می آورم) ملاحظه می شود.
از آیه 38 به بعد، همه قضایا دور مکان و محیط می چرخد و زمانی که اساس داستان محیط می گردد به نام داستان محیطی. شناخته می شود مقصود از این داستان ها آن نوع داستان هایی است که در آن عنصر محیط بیش از عنصر قهرمانان، رخدادها و وضعیت ها به چشم می خورد. »(17)
ازنکات جالب توجه دیگر در این داستان و در این صحنه، انتقال صحنه و مکان است؛ که کاری است خارق العاده و در داستان های بشری دیده نمی شود. بدین صورت که، عرش که یکی از اجزای صحنه پرده پنجم است، به پرده هشتم منتقل می شود و جز اساسی این صحنه و پرده می گردد. صحنه ای که باعث مسلمان شدن یک ملکه می گردد. از ویژگی های این جزء صحنه،
اول: انتقال آن از یک سرزمین به سرزمینی دیگر در یک چشم بهم زدن.
دوم: انتقال آن از پرده پنجم داستان به پرده هشتم.
سوم: تغییراتی که روی این تخت اعمال و موجب ناشناس کردن آن می شود (قَالَ نَکِّرُوا لَهَا عَرْشَهَا) و در ادامه خواهیم دید که این جز صحنه و محیط، به بهترین شکل به وظیفه خود عمل نموده است.
این اعجاز آنچنان حیرت آور است که شیخ محی الدین بن عربی در آن به دیده شک می نگرد و آن را این چنین توجیه می کند: «انتقال تخت بلقیس در یک چشم بهم زدن و در یک زمان به دست انسان و نه جن، در واقع آفرینش مجدد به صورت اشکال و صورت های مشابه است ونه انتقال در مکان؛ زیرا انتقال مسلتزم ناپدید شدن تخت و سپس ظهور مجدد آن است. حال آنکه، در این جا عدم و نمود مجدد تخت، هم زمانند و میانشان فاصله ای نیست؛ از اینرو بلقیس با مشاهده تختش در بارگاه سلیمان، چون اطمینان دارد که آوردنش از فاصله ای دور و در زمانی بسیار کوتاه غیرممکن است می گوید: «کانّه هو»(18) گویی همان است»(19)
او در ادامه می افزاید: از نشانه های کمال علم سلیمان(ع) هشداری است که در«الصرح» یادآور شد؛ آن هنگام که وقتی بلقیس وارد قصر گردیده، خیال نموده آب است، در حالیکه حضرت سلیمان(ع) اشاره کرده که آبگینه است. هشدار او به اینکه، عرشی که دیده، از همین قبیل است.
نویسنده کتاب «پژوهشی در قصه سلیمان و بلقیس» هم، پا را فراتر نهاده و در تایید سخنان محی الدین بن عربی می گوید: «سلیمان به ملکه می فهماند که، ممکن است آنچه را واقعیت می پنداریم شبهه و یا تلقینی بیش نباشد واقعیت پنهان پشت ظاهر شبهه ناک به چشم نباید گرچه بلقیس با تشکیک در واقعیت عرش اش گفته: گویی همان است»(20)
دلایل رد این دو نظریه :
- آنجا که ابن عربی می گوید انتقالی صورت نگرفته است این نظریه، با جمله(... أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا ... ) رد می شود؛ زیرا که حضرت سلیمان(ع) وقتی از سربازانش درخواست می کند، می فرماید: کدام یک از شما می تواند تخت او را قبل از اینکه به اینجا برسد نزد من بیاورد، به عبارت دیگر بحث آوردن تخت و یا انتقال آن، درجمله «أَیُّکُمْ یَأْتِینِی بِعَرْشِهَا» آشکار است.
- جمله (قبل ان یرتد الیک طرفک... ) که یک فاصله زمانی –هرچند کوتاه- را نشان می دهد دلیل بن عربی را مبنی براینکه «بین عدم و وجود فاصله ای نیست» رد می کند، به بیان دیگر زمان انتقال تخت که فاصله زمانی یک چشم بهم زدن است خود، دلیل بر اعجاز این امر است.
- اگر- به فرض- توهم و خیالی در پیش باشد یا، این توهم و خیال نمی تواند سبب ایمان آوردن یک شخصیت آگاه و هشیار گردد.
- چون این اقدام توسط یک انسان صورت گرفته و انسان نیز قدرت آفرینش ندارد بنابراین آفرینش مجدد نیز منتفی است.
- هم چنین زمانی که حضرت سلیمان می فرماید: «هذَا مِنْ فَضْلِ رَبِّی... »، فضل و آزمایش پروردگار در صورتی معنا دارد که حقیقتی و اعجازی صورت گرفته باشد. ونه توهم و آفرینش مجدد.
و جمله «کانه هو» که دلیل این دو ناقد و اندیشمند است، خود حکایت از همین انتقال سریع و تنکیر آن(ناشناخته کردن) به فرمان حضرت سلیمان(ع) دارد.
رحلت یا انتقال از یک مکان به مکان دیگر- که برگرفته از اسطوره قیامت است- و تعویض منظره ای دیگر و منزلی با منزل دیگر، باعث تحول در روحیه و شخصیت فرد می گردد و این تجدد در عناصر شخصیت، نتیجه ملاحظه تجدد مکان و منظره ای است که شخص در سفر خود با آن روبرو می شود و به این خاطر خداوند متعال در کتاب کریم خود انسانها را به سفر و گشت و گذار در سرزمین های دیگر دعوت می کند. (21)
از این رو ملکه سبا نیز همراه با انتقال تختش به سرزمین دیگر به آنجا سفر نموده و تحت تأثیر مکان و وقایع آن قرار گرفته است.

پرده و صحنه آخر داستان یا نقطه اوج:(آیه 44)

هر صحنه ای ازاین داستان، بر پایه ارزش یا ارزش های مطرح در آن، پیش می رود تا به آخرین صحنه بردسد؛ صحنه ای که پرده را یا بهتر بگوییم داستان را، به نقطه اوج می رساند و خود نقطه اوج داستان می گردد. «این بخش(نقطه اوج) به بزرگترین دگرگونی داستان منتهی می شود و لزوما انباشته از سرو صدا نیست بلکه انباشته ازمعناست» (22)
«به بیان فرانسوا تروفو، راه رسیدن به یک پایان عالی برای فیلم (وداستان) خلق هم زمان «جذابیت و حقیقت است». وقتی تروفو می گوید: «جذابیت» منظورش نقطه اوجی است که نه برای گوش که برای چشم نوشته شده باشد... »(همان:205-204)
جذابیت و حقیقت پایان داستان و بزرگترین دگرگونی آن، همان چیزی است که در صحنه آخر این داستان می بینیم و این صحنه مرکزی، همان «الصرح» یا قصر بلورین است.
مکان این صحنه همان الصرح یا قصر می باشد. «ال» موجود در «ال» عهدحضوری (در مورد انواع «ال» ر. ک: بن هشام، ترجمه و شرح مغنی الدیب تر: صفایی بوشهری، 114/1) است و اشاره به قصری دارد که در مقابل دیدگان سلیمان(ع) و ملکه سبا، وجود و حضور دارد.
با توجه به اهمیت این مکان، از کلمات دیگری نیز برای اشاره به آن استفاده شده است: «ال» مذکور، «هاء ضمیر» در «راته» و«حسبته»، توهم آب عمیق(لجه)و در ادامه اسمیه بودن جمله، حرف تاکید انّ، اشاره به آن وسیله ضمیر انّه، و همچنین تکرار آن، یعنی «انّه صرح» و توصیف آن به وسیله کلمه «ممرّد» و بیان جنس آن یعنی بلور(من قواریر).
با وجود اینکه ماهیت آن مکان(قصر) با گفتن «ادخلی الصرح» به ملکه سبا گوشزد شده ولی از شدت تلالو قصر، دچار اشتباه شده، آن را آب عمیقی پنداشته است. در مرتبه دوم نیز حضرت سلیمان(ع) با گفتن «انّه صرح» به او یادآور گردیده که آن قصری است؛ قصری از جنس بلور. و این نکته لطیفی بود از تکرار کلمه «صرح».
هر سه کلمه «صرح، ممرّد، و قواریر» نکره هستند و نکره بودن آنها اشاره به عظمت و زیبایی آن قصر دارد. به طوری که این عظمت و توهم و خیال انگیزی، آنقدر برای ملکه ی تیزهوش عینیت می یابد که حتی جامه از ساق پا برمی گیرد. اینجاست که«منظره سمعی برای شنونده به زودی تبدیل به منظره ی بصری و صحنه ای تماشایی می گردد»(سیدقطبی:45-44)
نکته ای که هر خواننده را در این بخش از داستان با خود همراه می کند، «فاصله» هنرمندانه ای است که به وجه عالی به کار برده شده است. فاصله هنرمندانه آمیزه ای از دو صحنه «فراخ منظر» و«صحنه نمایشی» است.
«صحنه فراخ منظر به چشم اندازی پهناور ارائه می دهد و صحنه نمایشی، منظره ای را از نزدیک پیش چشم ما می گذارد، به طور کلی صحنه فراخ منظر اغلب برای جنبه های عام و عمومی به کار برده می شود وصحنه نمایشی ثبت کننده لحظه های خاص است»(23)
فرض می کنیم، فیلم برداری در موقعیت فیلمبرداری است و می خواهد از فاصله ای دور چشم انداری وسیع را فیلمبرداری کند اما وقتی می خواهد جزئیاتی از این چشم انداز را به تصویر بکشد، فاصله خود را تغییر داده و از نزدیک فیلمبرداری می کند تا مخاطب بتواند از نزدیک به جزئیات صحنه واقف شود؛ صحنه اول، صحنه فراخ منظر و صحنه دوم، نمایشی است. فیلمبردار بر حسب فهم و شناخت خود صحنه فراخ منظر را با صحنه نمایشی عوض می کند تا به منظور اصلی خود برسد. نمود عالی این «فاصله هنرمندانه» یا «فاصله زیبایی شناختی» در جملات زیر آشکار است:
(قیل لها ادخلی الصرح فلما راته حسبته لجه و کشفت عن ساقیها قال انه صرح ممرد من قواریر)
در جمله «قیل لها ادخلی الصرح» صحنه، صحنه ی فراخ منظر است؛ به این ترتیب که مخاطب با صحنه ای از دور روبه روست که در آن حضرت سلیمان(ع) و ملکه و قصرو... وجود دارد. از جمله بعد که صحنه نمایشی شروع می شود، این دید به طرف ملکه می چرخد و مخاطب او را از نزدیک می بیند و تماشای این صحنه به کوتاه ترین فاصله خود یعنی همان جامه از ساق پا گرفتن ملکه است می رسد؛ به عبارت دیگر، در هنگام خواندن این جملات، گویی فاصله فیلم برداری در حال تغییر از نمای دور به همای نزدیک است و نمایی دور از شخصیت ها و مکان با نمایی از فاصله نزدیک پیوند می خورد. در این تغییر نما از دور به نزدیک و از نزدیک به دور، دو عنصر گفتگو و توصیف دخالت دارند. وقتی گفته می شود: «ادخلی اصرح» شاهد نمایی دور هستیم که درآن حضرت سلیمان(ع) و ملکه و کارگزاران همه حضور دارند ولی زمانی که این گفت و شنود تبدیل به توصیف می شود(فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَ کَشَفَتْ عَنْ سَاقَیْهَا) فاصله دید مخاطب کمتر می شود با شنیدن صدای حضرت سلیمان(ع) (قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ ) دوباره نما به عقب برمی گردد و ما از دور شاهد گفتار حضرت سلیمان(ع) و عکش العمل بلقیس و نمای قصر بلورین می شویم.
دلیل این تغییر فاصله نما، این است که باید خواننده در عمل داستانی سهیم باشد اما نه آنقدر که خودش را در واکنش های عاطفی فراموش کند خواننده باید فکر کند وتقریبا هم زمان با فکر کردن، عمل داستانی را نیز حس کند اگر فاصله میان او و عمل داستانی بیش از اندازه باشد خواننده نمی تواند در احساس آن شرکت کند اگر این فاصله بیش از اندازه باشد خواننده نمی تواند به محتوای عمل فکر کند. »(24)
(إِنَّهُ صَرْحٌ مُمَرَّدٌ مِنْ قَوَارِیرَ)
«مکان تنها پشتوانه حوادث یا تنها زمینه ای نیست که از آن گریزی نباشد؛ بلکه آن، رنگ حوادث به خود می گیرد و در جهت کشف ابعاد و گسترده ی مختلف آن عمل می کند؛ به تعبیری دیگر مکان، قبل از حضور حوادث، راز داستان را بوجود می آورد. (25) را این پرده از داستان را هم قصری پدید می آورد که جنس آن از بلور است.
بلور شکلی از ماده ی جامد است که درآن مولکول ها اتم ها ویون ها با آرایشی منظم در کنار یکدیگر قرار دارند. تکرار این آرایش منظم در سه جهت فضایی، سبب بزرگتر شدن بلور می شود. نظم بیرونی بلورها، براثر نظم درونی آنهاست. به دلیل همین نظم، سطح های خارجی بلورها، صاف و هموار هستند(این ویژگی را کلمه ممرد نشان می دهد) این سطح های صاف با یکدیگر زاویه هایی می سازند که اندازه های آنها در بلورهای یک ماده هموار است. بلورها براثر تغییر فشار و دما(قاروره:از قر: سردشد) در محلول، مواد مذاب، جامد، و بخار بوجود می آیند؛ مثلاً بر اثر کاهش دما، بلورهای برف از ابر و بلورهای نمک طعام از آب شور دریاچه نمکی جدا می شوند. هنگامی که دما یا فشار تغییر می کند و یا بخار روی می دهد و شرایط مناسب تبلور ایجاد می شود اتم های مواد به یکدیگر می پیوندند. این اتم ها معمولا در اطراف ذرات موجود در محیط جمع می شوند. (26)
با توجه به مطالعات انجام شده بر روی اجزای این آیه(با استفاده از کلمات ممرد: صاف شده، قواریر: بلور، توهم آب عمیق(نشان دهنده بی رنگ بودن بلور) و تلالو آن(نشان دهنده تابش نور بر روی بلور)، نتیجه حاکی از این شد که: نوع بلور این قصر: بلور کوارتز(27) بی رنگ با جلای(28) شیشه ای(29) به همراه تابش نورمستقیم (30) خورشید بوده است.
صحنه و نورپردازی:«از نقطه نظر اهداف عملی، طراحی یک صحنه مجموعه ای از شکلها رنگها و بافت هاست. نحوه ظاهر شدت آن بر پرده از اهمیت حیاتی برخوردار است و روش آشکار سازی آنها به وسیله نورپردازی است»(مارنر، طراحی صحنه در فیلم، 151) با توجه به آنچه گفته شد معلوم می شود که به مساله نورپردازی که از مقتضیات صحنه موفق است نیز پرداخته شده است؛ چراکه ویژگی این بلور نشان دهنده نورپردازی و بازتابش نور خورشید است. قصر بلورین با چنین ویژگی هایی کاری است خارق العاده که حیرت همگان به ویژه ملکه را برانگیزد و باعث تعامل شخصیتی و درونی(در مورد تعامل شخصیتی ر. ک: صادق سعید، الزمان و المکان و الشخصیه فی ادب غاده ی السمان القصصی) وی با این مکان زیبا و ایمان آوردن او به مقام پروردگار خویش گردد. و در مقابل آن سخنی بهتر از سخن ملکه نمی توان گفت: (رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی وَ أَسْلَمْتُ مَعَ سُلَیْمَانَ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ‌)(31)
1.
2.
3.
این بحث ها و نتایج نیز خود سخن کسانی مثل حبیب موسی را مبنی بر اینکه «مکان های قرآنی ویژگی مکان هنری و ادبی را دارا نیستند» (32) رد می کند.

ویژگی های عمومی صحنه های داستان حضرت سلیمان(ع)

- یکی از اموری که در داستان های بشری و فیلم ها با آن روبرو هستیم خالی بودن صحنه و مکان در قسمت هایی از آن داستان و یا فیلم است در حالیکه در هیچ یک از صحنه های این داستان صحنه خالی نمی بینیم؛ دلیل آن هم این است ک صحنه ها باید کابردی در داستان داشته و به عبارتی باید بر روی شخصیت های موجود در آن تاثیر بگذارند.
- نکته بعدی پیوندهای زمانی و مکانی در این داستان است. به خاطر همین پیوندها خواننده خود را همگان با داستان می بیند و از آن فاصله نمی گیرد؛ بنابراین بهتر می تواند با داستان و اهداف آن ارتباط برقرار کند.
- در راستای این پیوند، حفظ دقیق تدوام فضایی(مکانی) ما را از یک وقفه یا فاصله در تداوم زمانی آگاه می سازد(بورچ، نوئل؛ زمان و مکان در سینما:251) فاصله در تداوم زمانی نیز از اجزای «قطع هنرمندانه» است.
- ویژگی دیگر صحنه های این داستان، پویا و متحرک بودن آنهاست؛ یعنی در هر پرده از داستان صحنه ی داستان عوض می شود و هر صحنه ای جای خود را به صحنه ی دیگر در پرده دیگر می دهد و همچنان مخاطب را به دنبال خود می کشد و یکی از علل آن نیزا نواع گفتگوهایی است که بر زبان شخصیت ها جاری است واین پویایی در مقابل بحث توقف زمان(تمجید الزمان) در بعضی داستان ها قرار می گیرد؛ بنابراین زمان و مکان در این داستان متوقف نمی شود و همچنان در حرکت است و در نهایت هم زمان زنده و پویاست و هم مکان.
- ویژگی دیگر این صحنه ها چشمگیر بودن آنهاست به عبارت دیگر، این صحنه ها چنان طولانی به نظر می آیند که گویی پایانی برای آنها متصور نیست(سیدقطب، آفرینش هنری در قرآن، 21) و این امر باعث تامل و تفکر بیشتر خواننده بر روی این داستان می شود.
- هماهنگی و تناسب صحنه و صحنه آرایی با رویدادها و شخصیت پردازی ها خصوصیت دیگری است که در این داستان ملاحظه می شود«صحنه آرایی باید با رویداد و شخصیت پردازی مناشب باشد. »(33) و اساس صحنه آراییی به شخصیت فیلم {وداستان} مربوط می شود؛ بدین معنی که می تواند تا حدود زیادی موقعیت آنها را برای بیننده بازگو کند که آیا شخص ثروتمند است یا فقیر(همان) به عنوان مثال: صحنه قصر بلورین نشان دهنده مکنت مالی سلیمان(ع) و ملکه سبا است.
گزنیش مکان به رویداد نیز مرتبط می شود؛ بطوری که مکان از رویداد غیر قابل تفکیک خواهد بود می توان گفت: مکان آخر داستان، معادل داستان قرار گرفته است.
و در نهایت، مکان های داستان حضرت سلیمان(ع) در عین اینکه زیباترین و خلاق ترین مکان های هنری محسوب می شوند اغراض دینی را نیز به همراه دارند.

نتایج:

- مکان های داستان حضرت سلیمان(ع) با تاثیر مطلوب روی شخصیت ها وتاثیر پذیری مورد نظر از شخصیت ها، به وظایف خود به خوبی عمل نموده است.
- تقریبا تمام صحنه های داستان معادل داستان محسوب می شوند.
- اختلاط زمانی- مکانی از ویژگی های بارز اکثر صحنه ها هستند.
- صحنه و بویژه مکان- در این داستان- به عنوان یکی از عناصر داستان، با عناصر دیگر آن مرتبط و همسوست.
- پویایی و تحرک در جای جای داستان قابل حس است.
- در تمام صحنه ها شخصیت هدفی را دنبال می کند که در ارتباط با زمان و مکان بلافصل و بی واسطه اوست.
- هر صحنه ای از داستان بر پایه ارزش یا ارزش های مطرح در آن پیش می رود.
- تعامل شخصیتی شخصیت های داستان با مکانها و تاثیر پذیری از آنها نمونه موفقیت این داستان از نظر مکان می باشد.

پی نوشت ها :

* دانشیار گروه زبان و ادبیات عربی دانشگاه بوعلی سینا.
** دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات عربی.
1- میرصادقی، عناصر داستان: 447.
2- همان: 449.
3- میرصادقی: 301.
4- ر. ک: میرصادقی449-450.
5- نمل/19.
6- نمل/42.
7- نمل/44.
8- نمل/42.
9- نمل/42.
10- نمل/44.
11- نمل/29-25.
12- نمل/40.
13- میرصادقی: 452-451.
14- رجوع شود به:صص9-13 از همین مقاله.
15- ر. ک: ترجمه تفسیر المیزان، ج15، ص502.
16- مک کی. داستان: 171.
17- بستانی، اسلام و هنر، تر: حسین صابری، 219.
18- نمل/41.
19- ر. ک: فصوص الحکم، 157-155.
20- ستاری، جلال، پژوهشی در قصه سلیمان و بلقیس: 137.
21- موسی، حبیب، فلسفه المکان فی الشعر العربی المعاصر. 20-19.
22- مک کی، رابرت: داستان:202.
23- میرصادقی:426-419.
24- میرصادقی، عناصر داستان، 427.
25- صادقی سعید، ا حسان؛ الزمان و المکان و الشخصیه فی ادب غاده السمان القصص:3.
26- ر. ک: کرنلیس کلاین؛ راهنمای کانی شناسی، ج اول، تر: فرید مر، و حسین عرفانی، بلورشناسی.
27- ر. ک: دانایی، کانی شناسی، ص32.
28- واژه جلا(luster) به ظاهر عمومی، سطح یک کانی درنور باز تابیده گفته می شود و یا به عبارتی منظره ای را که نور منعکس در سطح جسم بوجود می آورد جلا نام دارد. (دانایی، منوچهر؛کانی شناسی، 37).
29- معمولا بلور کوارتز جلای شیشه ای دارد و در یونان باستان نیز«قاروره» را بمعنای شیشه استعمال می کردند.
30- شفافیت (trams ardency) به جهت کریستالوگرافی، و بخصوص مقدار نوری که کانی می تواند از خود عبور دهد بستگی دارد. هرچه مقدار نوری که از کانی(بلور) عبور می کند بیشتر باشد شفافیت کانی بیشتر است(دانایی، کانی شناسی، ج اول، 33).
31- نمل/44.
32- ر. ک: موسی، حبیب؛ فلسفه المکان فی الشعر العربی:71.
33- طراحی صحنه در فیلم:144.

منابع :
قرآن کریم
1- بستانی، محمود؛ اسلام و هنر، تر: حسین صابری، مشهد: آستان قدس رضوی، بنیاد پژوهشهای اسلامی، 1371.
2- بن عربی، فصوص الحکم، دارالکتاب العربی، بیروت- لبنان، بی تا.
3- بورچ، نوئل؛ زمان و مکان در سینما، تر: حسن سراج زاهدی، اداره کل تحقیقات و روابط سینمایی وزارت ارشاد اسلامی، چ اول، 1363.
4- بن هشام؛ ترجمه و شرح مغنی الادیب، تر: صفایی بوشهری، قم: قدس، 1374.
5- دانایی، منوچهر؛ کانی شناسی(یا شناخت مواد معدنی، ج اول)، انتشارات دانشگاه مشهد، 1352.
6- ستاری، جلال؛ پژوهشی در قصه سلیمان و بلقیس، تهران: نشر مرکز، 1381.
7- صادق سعید، احسان؛ الزمان و المکان والشخصیه ی فی ادب غاده ی السمان القصصی.
8- طالب، احمد؛ السرد القصصی و جمالیات المکان، مجله الموقف، اتحادکتاب العرب، دمشق، العدد: 403، تشرین الثانی2004.
9- طاهری نیا، علی باقر. و پرستو قیاسوند، تحلیل گفتمان حاکم بر گفتگوی موسی و فرعون. پژوهشنامه دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه شهید بهشتی. شمارهص.
10- طباطبایی، محمدحسین، ترجمه تفسیر المیزان(ج15)، تر: محمدباقر موسوی همدانی، دفتر انتشارات اسلامی، وابسته به جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، بی تا.
11- عبدالله، رضوان، دهشه التفاصیل الصغیره(بنیه القصه القصیره)، اتحاد کتاب العرب: مجله الموقف الادبی، العدد419، آذار2006.
12- الفزیجات، عادل؛ النقد التطبیق للقصه فی سوریا، اتحادکتاب العرب دمشق:2002.
13- قطب، سید؛ آفرینش هنری در قرآن، تر: محمدمهدی فولادوند، تهران: بنیاد قرآن، 1368.
14- کلاین، کرنلیس و دیگران؛ راهنمای کانی شناسی(ج اول)، تر: فرید مر و دیگران، مرکز نشر دانشگاهی دانشگاه تهران، چ اول، 1380.
15- مارنز، ترنس، و سنت، جان؛ طراحی صحنه در فیلم، تر: مهدی رحیمیان، انتشارات سروش، چ اول1379.
16- مک کی، رابرت؛ داستان(ساختار سبک و اصول فیلم نامه نویسی)، تر: محمد گذرآبادی، تهران: هرمس، 1382.
17- موسی، حبیب؛ فلسفه المکان فی الشعر العربی، اتحاد الکتاب العرب، دمشق:2001.
18- میرصادقی، جمال؛ ادبیات داستانی(قصه، رمانس، داستان کوتاه، رمان) تهران: انتشارات سخن، 1382.
19- میرصادقی، جمال؛ عناصر داستان، تهران: انتشارات سخن، 1380.
20- معلوف، لویس؛ فرهنگ بزرگ جامع نوین(ترجمه المنجد)، تر: احمدسیاح، انتشارات اسلام، چ اول، 1377.
21-نعمه، انطوان و الآخرین؛ المنجد فی اللغه العربیه المعاصره، دارالمشرق، بیروت- لبنان، الطبعه الاولی، 2000.

منبع مقاله :
(1387)، مجموعه مقالات قرآن و علوم روز(قرآن و هنر(2))، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه- شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط