قرآن و ادبیات طنز

در این مقاله هدف آن است که با استفاده از طنزهایی که در قرآن به کار رفته است طنز را بهتر بشناسیم و از این شیوه در نوشتار و گفتار به درستی استفاده گردد.
سه‌شنبه، 17 دی 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
قرآن و ادبیات طنز
قرآن و ادبیات طنز

 

نویسنده: ساره بردبار (*)




 

چکیده

در این مقاله هدف آن است که با استفاده از طنزهایی که در قرآن به کار رفته است طنز را بهتر بشناسیم و از این شیوه در نوشتار و گفتار به درستی استفاده گردد.
اسلام نه تنها مخالف تنوع، خوشرویی و مزاح نیست بلکه سفارش زیادی به این امور کرده است و خود قرآن از این روش(طنز) استفاده کرده است. ازاینرو به بیان آن پرداخته ایم چرا که«ان الحسنات یذهبن السیئات» وبا شناختن طنز صحیح وسائل خنده ی تا صحیح کنار خواهد رفت.

واژگان کلیدی:

قرآن کریم، طنز، تهکم، ادبیات فارسی.

مقدمه:

(الرَّحْمنُ‌ * عَلَّمَ الْقُرْآنَ‌ * خَلَقَ الْإِنْسَانَ‌ * عَلَّمَهُ الْبَیَانَ‌ )(1)
خداوند رحمان قرآن را آموزش داد انسان را آفرید و به او بیان آموخت.
پرواضح است که منظور از بیان تنها تلکم و توانایی برسخن گفتن نیست، این بیان قدرت شناخت وبه کار گرفتن تصویرها و کلمات و ابزارهای مختلف برای نمایاندن و تجسم بخشیدن به احساسات وعواطف است. بنابراین وسیله و ابزار بیان می تواند، نوشته های علمی، اخلاقی و... یاشعر، خطابه، طنز یا رمان و قصه و... باشد.
«امروز بگونه ای دیگر هم می خندیم، اینگونه خندیدن یکی از عزیزترین کشفهای انسانیت عصر ماست و آن نه سخن گفتن از آنچه خنده ناک است بلکه خنده ناک سخن گفتن از آنچه سخت غم انگیز است، بنابراین خنده ناکی در شیوه های بیان است نه در مسائلی که بیان می شود از این روست که آن را باید هنر واقعی نامید»
(دکتر علی شریعتی)
طنز یکی از مهمترنی و کارآمد ترین وسائل و قالبهای بیان هنری است، چراکه از یک سو مخاطب هر یک از وسائل بیانی، گروهی خاص و محدودی هستند اما طنز به علت شیرینی و جاذبه های خاص خود، با اکثر روانها سازگار است. از سوی دیگر اندازه تاثیر و نفوذ هریک ازاین قالبهای بیانی، متفاوت است و در این میان طنز به علت خنده و انبساط روحی که در مخاطب پدید می آورد، پیام خود را از راه غیر مستقیم بر عمق دل و جان و باور وی می نشاند بنابراین طنز از نظر فراگیری و گستردگی بر میزان جاذبه و نفوذ یکی از مهمترین و موثرترین وسائل بیان هنری است ازاین رو شناسایی و به کارگیری آن برای مسلمانان ضرورت می یابد.
حال به بیان کلیات موضوع می پردازیم.

کلیات

1- هدف

آشنایی بیشتر با قرآن و روشهای تربیتی و انتقادی خداوند و ائمه(ع)
الگوگیری و تبعیت از قرآن کریم.
به قرآن از زاویه جدیدی نگاه کنیم

2- اهمیت

با توجه به اینکه جامعه در برخی شرایط دین گریز شده است چرا که معمولا مسائل اخلاقی و اعتقادی در قالبی خشک بیان گردیده است، لازم است با توجه به ذوق و نیاز انسان از هنر استفاده گردد و مسائل اعتقادی به شیوه ای جذاب انتقال داده شود بویژه گرایش جامعه به طنز به خصوص طنزهای تلویزیونی بسیار افزایش یافته است.
ازاین طریق بدی و زشتی امری بهتر تفهیم می گردد بدون آنکه احساس بدی را در دیگری بوجود آورد. از طرفی طنزهای رسانه ی ملی به دلیل استفاده از دیگر ابزار خنده مثل هزل، مطایبه و هجو و عدم رعایت اصول طنز تاثیر نامناسبی بر روی جامعه می گذارد در این مورد نیز مانند مسائل دیگر باید محدوده ای را رعایت کرد و کتاب خدا و عترت پیامبر اکر(ص) بهترین منبع و ملاک خواهند بود پس به ریسمان خداوند چنگ زده از آن کمک می گیریم.

3- پیشینه

بشر همواره طنز را در گفتار و کردار خویش به همراه داشته است. اولین طنز تصویری بر روی دیواره یک غار کشیده شده است؛ تصویر مردی است که پایش پشت سنگ گیر کرده و در حال افتادن است اما مدت زمانی بعد با گسترش علوم به این فکر افتادند تا جایگاه فکاهه، طنز، هزل و... را بهتر مشخص کنند هرچند که در این زمینه به ندرت می توان کتابی مناسب یافت. درچند سال اخیر به طنز قرآنی در حد چند مقاله پرداخته شده است اما کتابی مدون گردآوری نشده است.
نمونه هایی از طنزها را در اشعار شاعران و نویسندگان بزرگ می توان یافت که در اشعار عبیدزاکانی بیش از همه ظهور و نمود دارد.
همچنین درباره ی تحقیق در مورد طنز می توان کتابهایی همچون طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلام، از صبا تا نیما و بیست سال با طنز را نام برد.
در سال 76 سمیناری که در تهران با نام طنز مطلوب در صدا وسیما برگزار شد مقالات زیادی از محققان در این باره در فصلنامه سنجش و پژوهش گردآوری و به چاپ رسیده است.

روش پژوهش:

این تحقیق به روش کتابخانه ای جمع آوری گردیده است و کتابهای طنز ادبیات فارسی، بلاغت و بدیع، لغات و تفاسیر از جمله منابع مهم مورد استفاده می باشند.

فرضیه پژوهش:

قرآن کریم راهنمای مناسبی در استفاده از طنز می باشد.
بهترین معرف برای طنز، طنزهای قرآن کریم می باشد.
قرآن کریم روش استفاده صحیح، مکان و زمان مناسب استفاده از طنز را به ما نشان می دهد.

طنز چیست؟

واژه ای طنز واژه ای است که هر کسی تعریفی از آن در ذهن دارد و در بسیاری از اوقات با واژه های دیگر اشتباه گرفته می شود و به جای یکدیگر مورد استفاده قرار می گیرد.
طنز با بذله(استهزاء و مسخره)(2)، مطایبه(با هم شوخی کردن)(3)، مزاح(خوشمزگی)(4)، فکاهه(خوش طبع بودن)(5)، فکاهه هزلی است دارای جنبه ی عمومی(6)، لطیفه(نکته ی نغز، سخن نیکو)(7)، هزل(بیهودگی)(8) و هجو(نکوهیدن)(9) متفاوت است و هر واژه معنا و جایگاه خاص خود را دارد و بکار بردن هریک به جای دیگری صحیح نمی باشد.
طنز در لغت به معنای ریشخند کردن، مسخره کردن، ناز کردن(10)، طعنه زدن و سرزنش کردن، مسخره، طعنه، سرزنش و ناز، (11) سخن به رموز گفتن، سخریه، عیب کردن، لقب کردن، به کسی خندیدن(12) و فسوس کردن است(13) و در اصطلاح: انتقادی سازنده، دوپهلو و چند لایه است که ظاهری خنده دار دارد و در باطن آن منطق و استدلال نهفته است. از حقایق تلخ با زبانی شیرین سخن می گوید.

کاربرد واژه طنز:

سعدی از این واژه اینگونه استفاده کرده است:
شیرین دهان آن بت عیار بنگرید
دُر در میان لعل شکر بار بنگرید
دی گفت: سعدیا از آن توام به «طنز»
آن عشوه دروغ دگر بار بنگرید(14)
«سعدی»
سلمان ساوجی می گوید:
عقلم به «طنز» گفت که انظر الی الابل
کاندر ابل عجائب صنع خدا بسی است(15)
و ملک الشعرا بهار می گوید:
مثقلی با من ز روی «طنز» گفت
صحبت از فضلت به کشور می رود
گرتو را دستی است در علم سیر
صحبت از فضلت به کشور می رود
این جهان چه؟ گاو چه؟ ماهی کدام؟
«ملک الشعرا بهار»
کیومرث صابری(گل آقا) در این باره گوید: طنز جراحی است و هجو سلاخی، هزل، شوخی و مطایبه، بدون آنکه قصد ارزش گذاری داشته باشم و یا بخواهم آن را نفی کنم، زنگ تفریح زندگی است در حالیکه طنز تعلیم و تدریس است. طنز سیلی محکمی است که به صورت یک مسمون می زنند تا خوبش نبرد، هدف، کمک به ادامه ی حیات اوست مثل فشاری که به سینه یک مغروق وارد می شود، چه بسا که دنده هایش را بشکند اما ریه هایش رافعال و حیاتش را تضمین می کند. (16)
مقام معظم رهبری می فرمایند:«طنز سخنی جدی و تفهیم حقیقت بدون تلخی و بالعاب نازک اندیشی و نازک گویی، ظریف کاری و لطیف پردازی است و با مقوله ی فکاهی و مطایبه متفاوت است و این امر باید در موضوعات گوناگون مورد توجه قرار گیرد»(17)
محمد خرّمشاهی گوید: طنز داروی شفابخشی است که اگر طبیب متخصص و داروشناس آن را بجا و به موقع تجویز کند نه فقط یک نفر بلکه درد بسیاری را با یک نسخه درمان می کند؛ضمن اینکه شادی، امیدواری و بهبودی مریض را به دنبال دارد.
علامه محمدتقی جعفری گوید: طنز عبارتست از سخنی که با استفاده از استعاره و مبالغه و مجاز، حقیقت را بدون تلخی بالعاب شیرین و به نحوی ظریف بیان می کند مسلما تلخی مطلق نیست؛ بنابراین گاهی طنز برای آدم هوشیار تلخ تر از صراحت است(18)
چارلی چاپلین گوید: طنز بهترین پادزهر برای نفرت و ترس است. (19)
چاپلین! با همین نام چهل سال بیشتر مردم روی زمین را خندانم و بیشتر از آنچه خندیدند خود گریستم. (20)
بنابراین طنز از نظر جایگاه هنری در شاخه های نقد قرار می گیردو از جنبه کارکرد اجتماعی به همراه نقد ونمادپردازی به حوزه ی واحدی تعلق دارند و هر سه وسیله ای برای ستیز با اقسام ستم ها و سنت های ناهمساز با رسالت انسان در هستی اند.
در نقد جدی بسیاری از گفتنی ها ناگفته می ماند اما در طنز صریح ترین انتقادها در قالب طعن و کنایه با ظاهری زیبا عرضه می شود. (21)

موضوع طنز

«هرچیزی بالقوه سنگریزه ی آسیاب طنز پرداز است»(22)
«جوونال»
دامنه ی طنز بسیار گسترده است می تواند در هر زمینه ای از جمله اخلاقی، فرهنگی، مذهبی وسیاسی و نظامی و اجتماعی و... باشد.
موضوع طنز می تواند یک فرد، یک گروه و فرقه و یا یک ملت و جامعه باشد. در طنز انسان و زندگی او از لحاظ فردی یا اجتماعی مورد بحث قرار می گیرد، طنز زشتی ها وپلیدی ها را با آنچه که آرمانی و مطلوب است مقایسه می کند. زشتی ها را بزرگ و بزرگتر می نماید وافراد جامعه را از بیخبری و غفلت به آگاهی و اندیشیدن چاره فرا می خواند.
«مبنای طنز برشوخی و خنده است اما این خنده، خنده ی شوخی و شادمانی نیست، خنده ای است تلخ و جدی و دردناک و همراه با سرزنش و سرکوفت وکما بیش زننده ونیش دار که با ایجاد ترس و بیم خطاکاران را به خطای خود متوجه می سازد، هدف آن اصلاح و تزکیه است نه ذم و مدح ومردم آزاری»(23)

ویژگیهای طنز

از جمله ویژگیهای آن عبارت است از:

1- طنز، هنر و یک سبک خاص ادبی است که ظرافت و لطافتی مخصوص بخود دارد.
2- کارطنز برجسته کردن معایب، زشتی ها، خطاها، کاستی ها، انحراف ها، نابسامانی ها، حقایق تلخ، ظلم ها، خرافات، ریاکاری، عوام فریبی هاو... ونقد آنها می باشد. برای ترسیم این امور گاهی مبالغه نیز می شود.
3- در یک اثر طنز بطور غیر مستقیم و همراه با کنایه، علل و اسباب قضایا تحلیل می شود.
4- انتقادی که در طنز است انتقادی سازنده است نه سوزنده در واقع طنز تیغ جراحی است نه چاقوی آدم کشی.
5- در محیطی که جو خفقان حاکم است، ممکن است مخاطبان اصلی طنز، طنزپرداز را مورد هجوم قرار دهند و او را مجازات کنند.
6- طنز از هرگونه انتقام شخصی و شکستن حریم افراد در قالب تهمت و افترا مبرّاست.
7- معمولا در جایی طنز استفاده می شود که به هر دلیلی تصریح به واقعیتها ممکن نباشد.
8- طنز درباره ی مسائل اقتصادی، فرهنگی، اخلاقی، سیاسی، اجتماعی، خانوادگی، اعتقادی، آداب و رسوم و... و نسبت به تمام قشرها و طبقات جامعه می تواند صورت بگیرد.
9- طنز نویس موفق باید در مورد موضوعی که سوژه ی طنز اوست، اطلاعات لازم و قدرت تحلیل لازم داشته باشد.
10- در باطن طنز ایده آل، منطق و استدلال و تحلیل عقلی نهفته است.
11- معمولا در طنز عمل یا عقیده ای تحقیر و مسخره می شود در طنز هیچگاه فرد خاصی را مورد تمسخر قرار نمی دهد بلکه تنها عمل را مورد انتقاد قرار می دهد نه شخص را.
12- طنز وسیله ای برای آگاهی وهشداراست نه تفریح و سرگرمی.
13- طنز وسیله ای تفکر وتامل درباره ی واقعیت ها و موثر در تغییر وضع مطلوب است.
14- در طنز جایی برای چاپلوسی، ابتذال، هزل و هجو افراد راه ندارد اگر چه ممکن است عمل زشتی هجو شود.
15- طنز در قالب نظم، نثر، داستان، کاریکاتور وکمدی بیان می شود.
16- خنده یکی از ارکان طنز است اما هدف بیان یک مطلب جدی است.
17- خنده ای که از طنز حاصل می شود، تبسمی همراه با تامل و تفکر است نه قهقه ی مستانه و از سربی خیالی»(24)
18- در طنز اصالت با زیبایی باطنی است نه زیبایی ظاهری.
19- در طنز صورت و معنا با هم درآمیخته اند و ازهم تفکیک نمی شود.
20- از استعاره، کنایه و ایهام بسیار بهره می گیرد.
21- نباید پا را از حریم ادب فراتر نهد.
22- ساختاری دو پهلو و چند لایه دارد.
23- هزل مخاطبش عوام و همگان بودند اما طنز مخاطب خاصی دارد. به عبارتی هرکس توانایی درک عمیق موضوع را ندارد.
24- هزل به محض آغاز با خنده ای می میرد اما طنز غنچه همیشه شاداب است. ذات وجود خود را بروز نمی دهدو به همین دلیل همیشه مبارزه می کند.
25- تنها طنز است که به فکر ارتقاء دادن باور مردم است.
26- طنز دارای طبع انتقادی است.
27- طنز دارای سه اصل واقعیت و اغراق و تعمیم است.
28- ارزش یک طنز به روح و پیام و محتوای آن است نه به جسم و قالب وظاهر آن.
29- قالب و ظاهر وسیله ای برای جذب مخاطب است نه قانع کردن آن. (25)

اهداف طنز

طنز مطلوب از نظر اسلام طنز پرمحتوا و هدف دار است حتی از نظر ادبی مبنای آن جز صدق وحقیقت و واقعیت چیز دیگری نیست.
پیامبر اکرم(ص) می فرماید: إنّی أمزح و لا أقول إلا حقّاً(26) من مزاح و شوخی می کنم ولی در آن جز سخن حق چیزی نمی گویم.
طنز مطلوب طنزی است که از فکر و اندیشه و کمال عقل سرچشمه بگیرد. نه از جهل و نقصان و عقل در واقع اگر ویژگی های یاد شده را نداشته باشد طنز نیست.
اولین هدف طنز ایجاد سرور و شادمانی است. انسان با فعالیت های روزانه ملول و خسته می گردد. وبرای ادامه فعالیت های خود احتیاج به تجدید روحیه دارد.
پیامبر اکرم(ص) می فرماید: «الهو والعبوا فأنّی أکره أن یری فی دینکم غلظه»(27) به سرگرمی وبازی بپردازید که من دوست ندارم در دین شما غلظت و خشونت مشاهده شود.
واز ایشان نقل شده:« إنّ أحب الاعمال إلی الله تعالی إدخال السرور علی المومنین»(28)
محبوب ترین کارها نزد خداوند متعال، مسرور کردن مومنان است.
و«انماانا بشرمثلکم امازحکم»(29) من نیز بشری مثل شمایم و با شما مزاح و شوخی می کنم.
«ان الله تعالی یواخذ المزاح الصادق فی مزاحه»(30) همانا خداوند تبارک و تعالی، بسیار مزاح کننده ی راستگو را در مورد مزاحش، مواخذه نمی فرماید.
و «من سرّ مؤمنا فقد سرّنی فقد سرّالله» و هر که مومنی را شاد و مسرور کند، مرا شاد کرده و هرکه مرا شاد کند همانا خداوند را شاد کرده است.
و«من ادخل علی مومن فرحاً فقد ادخل علیّ فرجاً و من ادخل علی فرحاً فقد اتخذ عندالله عهداً جاء من الآمنین یوم القیامه»(31) هر که بر مومنی شادی و سرور وارد کند همانا که بر قلب من شادی و سرور وارد کند و هرکه برمن شادی وسرور وارد کند نزد خدا عهد و پیمانی خواهد داشت که به واسطه ی آن در روز قیامت از اهل امن و امان خواهد بود.
امام صادق(ع) در جایی از یونس بن شیبانی می پرسد: چگونه است گفتار و رفتار طنز آمیز شما با یکدیگر؟ یونس می گوید: اندک، امام می فرماید: «لاتفعلوا فإنّ المداعبة من حسن الخلق و إنّک لتدخل بها السّرور علی اخیک و لقد کان رسول الله(ص)یداعب الرّجل یرید أن یسرّه»(32)چنین نکنید، رفتار و گفتار طنز آمیز و شوخ طبعانه از خوش خلقی است وتو بدین وسیله سرور و شادی را بر قلب برادر دینی ات وارد می کنی، رسول خدا(ص) نیز برای مسرور ساختن مردم با ایشان شوخی و مزاح می کردند.
دومین هدف برانگیختن حس زیبادوستی انسان است.
طنز با توجه به نیاز بشر به لطایف و زیبایی های محسوس، کم کردن تلخی و سنگینی و خشکی مطالب جدی و حکمت آمیز و به عبارت دیگر «آراستن زیبایی های معقول به زیبایی های محسوس» می پردازد.
امام علی(ع) می فرماید: «انّ هذا القلوب تمل کما تملّ الابدان، فابتغوا لها طرائف طرائف الحکم»(33)
«امام علی(ع)»:
این دل ها، همچون بدن ها خسته می شوند؛ پس آنها را با تازه های حکمت راحتی بخشید.
ابن ابی الحدید: ... خلاصه ی کلام اینکه: بسیاری از بزرگان علم و حکمت اهل طنز و شوخی و مزاح بوده اند نه مسرف و زیاده رو چرا که زیاده روی در این امر، شخص را به بی بند و باری در سخن می کشاند.
طبع غمگین خود ز راه مزاح
کن کمی راحت و قراری ده
لیک چون در طریق طنز افتی
راه معقول را قراری ده
آنقدر که نمک کنی به طعام
طنز را قدر و اعتباری ده(34)
«ابوالفتح بستی»
سومین هدف، انتقاد سازنده است. امام علی(ع)می فرماید:
«إنّ النفس لجوهرةٌ ثمینةٌ من صانها رفعها و من ابتذها و وضعها»(35)
همانا نفس گوهری گران بهاست هرکه آن را صیانت و حفاظت کند آن را رفعت می بخشد و هرکه رهایش سازد، آن را زبون و پست کرده است.
شایان ذکر است که طنز و مزاح که معجونی از لطف و حکمت باشد بهترین انتقاد است و چنین طنزی نشاط دهنده است و بیدار کننده، شاد کننده ی دل است وزاینده ی غفلت، چنین طنزی وسیله ی تکامل نفس است.
امام علی(ع) می فرماید: «لِیَکُن أحبّ النّاس إلیک من هداک إلی مراشدک و کشف لک عن معایبک»(36) باید که محبوبترین مردم نزد تو کسی باشد که تو را به سوی رشد و فعالیت رهنمون شود و عیب هایت را برای تو آشکار کند.
امام صادق(ع): «احبّ إخوانی إلّی من اهدی إلّی عیوبی»(37)محبوبترین برادر من کسی است که عیب هایم را به من هدیه نماید و بازگو کند.
چهارمین هدف و مهمترین آن آموزش است. طنز اگر حاوی مطلبی حق و پیامی اصیل باشد و هنرمندانه طراحی و اجرا شود، دارای اثری اعجازگونه در تعالی و تکامل مخاطب خواهد بود چرا که طنز زیبا و هنرمندانه قادر است با تحت تاثیر قرار دادن احساسات و عواطف مخاطب پیام خود را در قالب ظرافت و لطافت و از طریق غیرمستقیم در دلها و جان ها بنشاند.
باید در تعلیم و تربیت ازبهترین و مناسب ترین راه ها استفاده کنیم و در برخی مواقع طنز بهترین راه تعلیم و تربیت است مانند:
«یکی از خلفاء بهلول را گفت: می خواهی که وجه معاش تو را متکفّل شده، ضروریات و مایحتاج تو را از خزانه مقرر سازم تا از فکر آن آسوده، هر روز نزد ما آیی؟ بهلول گفت اگر سه عیب در ان نبود راضی می شدم، اول آنکه تو نمی دانی که به چه محتاجم تا آن را از برای من مهیا سازی، دوم اینکه نمی دانی که به چه وقت محتاجم تادر آن وقت دادن آن پردازی، سوم اینکه نمی دانی که به چه مقدار محتاجم تا همان مقدار داده، از بیش و کم آن مرا در ورطه ی بلا نیندازی. خداوند تبارک و تعالی که متکفل من است این هر سه را می داند و آنچه که به آن محتاجم در وقتی که می باید و بقدری که می شاید مرا می رساند و نیز ممکن است که وقتی حرکت ناشایسته ای از من صادر شود برمن غضب نمایی و آن وظیفه را قطع فرمایی»(38)
طنز انواع مختلفی دارد مانند طنز تمثیلی، تفسیری، سیاسی، اجتماعی، مذهبی، ادبی و... که در اینجا مجال سخن در آن نیست. (39)

طنز در ادبیات عرب

در ادبیات عرب مطلبی به عنوان طنز وجود ندارد هرچند که بزرگان و شاعران آن دیار از آن استفاده کرده اند. اما به گستردگی و زیبایی طنز در ادبیات فارسی نمی باشد. طنز را در ادبیات عرب، ذیل چند عنوان می توان دید. اگر چه که بطورکامل نمی توان گفت که الهزل یراد به الجد در بدیع همان طنز است یا تهکم همان طنز است اما می توان گفت که کاربرد تهکم در طنز است و برخی از اینگونه هزل جزئی از طنز است.
مواردی که می توان زیر عنوان آن به دنبال طنز بود از این قرار است:

1- تهکم(ریشخند کردن)

در لغت بمعنای استهزا، فسوس و لاغی است. (40)استعاره تهکمیه جزئی از استعاره عنادیه است که در علم بیان از آن سخن به میان می رود هرگاه اجتماع مستعارفه و مستعارمنه در یک چیز ممتنع باشد استعاره عنادیه گویند مانند استعاره معدوم برای موجود به جهت بی فایده بودن آن موجود یعنی آن موجود نفع ندارد مانند معدوم است و تردیدی نیست که اجتماع وجود وعدم در یک چیز ممتنع است. (41)
استعاره تهکمیه از همین نوع استعاره می باشد که در ضد و نقیض معنای حقیقیشان استعمال شده اند. دکتر سیروس شمسیا در این باره می گویند: از فروع استعاره عنادیه، استعاره تهکمیه می باشد که در طنز به کار می رود و در این نوع از استعاره ربط بین مستعارله و مستعارمنه کمال تضاد است و نه شباهت و ازاین روست که می گوئیم بهتر است آنرا مجاز به علاقه تضاد بخوانیم»(42)
«در اصطلاح استعاره تهکمیه به معنا، استعاره لفظ ضدی از برای ضدی دیگر یا نقیضی از برای نقیضی دیگر است به سبب تنزیل تضاد یا تناقض به منزله ی تناسب از باب تهکم و تملیح یعنی نمکین نمودن کلام»(43)
«وتهکم در صناعت بدیع، عبارت ازاین است که متکلم به منظور استهزا و اهانت به مخاطب بشارت را به جای اعلام خطر و وعد را به جای وعید بیاورد»(44)
در الطّراز آمده است: «تهکم عبارتی است نشان دهنده خشم و غضب چرا که انسان هرگاه خشمگین گردد، توان خویش را از دست داده وحالش دگرگون شود و در بین علما علم بیان عبارت است از خارج شدن کلام برضد بر طبق اقتضای حال و به سخره گرفتن مخاطب، در کلام خداوند وسخنان پیامبر(ص) بسیار دریافت می شود. برپنج وجه است:1- لفظ بشارت که دلالت می کند بر وعید، 2- به کار بردن صفات مدح برای ذم زیرا هدف خوار ساختن مخاطب است او این نوع ازتهکم خارج است، 3- دلالت می کند بر تقلیل و هدف در آنجا تکثیر و تحقیق به علم است. مانند: (قَدْ یَعْلَمُ اللَّهُ الْمُعَوِّقِینَ مِنْکُمْ )(45) و (قَدْ نَعْلَمُ إِنَّهُ لَیَحْزُنُکَ الَّذِی یَقُولُونَ)(46) که برای تحقیر کردن و مسخره گرفتن حال آنان است که گمان می کنند خدا نمی داند برآن چه پنهانی انجام می دهند، 4- به جهت تقلیل وارد شده و از جایگاه شک خارج می شود و هدف تکثیر و تحقیق است در حال آنان مانند«رُبَمَا یَوَدُّ الَّذِینَ کَفَرُوا لَوْ کَانُوا مُسْلِمِینَ‌ »(47) که کافران فکر می کردند که اگر بر اسلام بودند قطعا دچار عذاب نمی گشتند، دوست داشتن اسلام از جایگاه تهکم و استهزا است، 5- هرگاه مدحی برای شخصی بکار ببری اما نه بخاطر شایستگی وی بلکه برای تهکم و استهزا ومنظور صفت متضاد آن است مانند اشعار زیر:
لاتظنن حدبه الظهر عیباً
هی فی الحسن من صفات الهلال
وکذاک اللقسی محدودبات
وهو انکی من الظبا و العوالی
کون الله حدبه فیک ان شئت
من الفضل او من الافضال
فاتت ربوه علی طود حلم
طال او موجه ببحر نوال
واذا لم یکن من الوصل بد
فعسی ان تزورنی فی الخیال
در ظاهر مدحی کامل است اما بخاطر تهکم وی و استهزا آمده است و از آن جمله سخن امری و القیس است:
فانشب أظفاره فی النساء
فقلت هبلت ألا تنتصر
«هبلت ألا تنتصر» تهکم حال آنان است در نهایت لطف چرا که آنچه را سگ برای صید انجام می دهد نهایت انتصار است»(48)
ودر مختصر المعانی در این باره آمده است: «یعنی به سخره گرفتن و استهزا چنانکه فرد ترسو را شیر وبخیل را به حاتم خطاب کنی. بین دو طرف تضاد مشترکی است به اعتبار دو صفت متضاد و مانند آن است که بگویی سیاه مانند سفید است در رنگ و مذموم است که هدف تهکم می باشد. (49)
این قطعه ی ملک الشعرای بهار(1915-1866) از این نوع است:

دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب
روشن نموده شهر به نور جمال خویش

می خواند درس قرآن به پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنجو دلال خویش
می داد شیخ درس«ضلال مبین» بد و
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد
با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
می داد شیخ را به «دلال مبین» جواب
و آن شیخ می نمود مکرر مقال خویش
بهتر همان بود که بمانید هر دوان
او در «دلال» خویش و تو اندر ضلال خویش (50)

2- الهزل الذی یراد به الجد(شوخی جدنما)

این نمونه را در قسمت بدیع می توان دید که در ظاهر هزل است اما معنی جدی به هماره دارد واز حکمت و اخلاق سخن می راند «هزل نزد اهل بدیع به خاطر محسنات معنوی که دارد مورد قبول و معتبر است و آن بود که به طریقه لعب و مطایبه ظاهری سخن گفته شود و هدف آن امر صحیحی در حقیقت است»(51)
جاحظ بصری در این باره گوید: «هزل، مزاح هرگاه برای این هدف به کار رود که سبب جدا باشد، جد است چنانکه بطالت نیز اگر برای همین منظور بکار رود وقار و رزانت است»(52)

3- تجاهل العارف(نادانی نمایی)

عبارت از آمیختن شک به یقین و کشانیدن امر معلوم به راه و جایی دیگر است در واقع متکلم چیزی را که واقعا می داند، از روی تجاهل مورد سوال قرار دهد به خاطر نکته ای که در آن است مانندسخن مجنون که گفت:
تالله یا ظبیات القاع قلن لنا
لیلای منکن ام لیلی من البشر؟
ومانند:
روزگار آشفته تر یا زلف تو یا کار من
ذره کمتر یا دهانت یا دل غمخوارمن؟
ارسطو شاگرد افلاطون گوید: «مردمان متهکم که تجاهل العارف را بکار می برند از لحاظ منش جذاب تر به نظر می آیند، زیرا شخص مورد نظر آنها احساس می کند که تجاهل کننده، قصد انتفاع مادی ندارد بلکه می خواهد از غرور وتظاهر پرهیز کند... چنانکه سقراط براین بود»(53)
در قرآن نیز این روش را بسیار می توان دید، نمونه هایی که در زیر آورده می شود از شیوه تجاهل العارف استفاده گردیده است اما طنز نیست تا بدین سخن که هزل، تهکم و تجاهل العارف همان طنز نیست، تکیه گردد.
(وَ إِنَّا أَوْ إِیَّاکُمْ لَعَلَى هُدًى أَوْ فِی ضَلاَلٍ مُبِینٍ‌ )(54)
وما یا شما بر طریق هدایت، یا در گمراهی آشکاریم.
در اینجا شکی نبود نه از جانب خدا و نه رسول(ص)وهدف آن است که دروغزن و بر باطل شمائید.
(بَشَراً مِنَّا وَاحِداً نَتَّبِعُهُ)(55)
آیا از میان خود از انسانی تک و تنها پیروی کنیم؟
تجاهل العارف در مظهر تعجب صورت گرفته است.
(أَ أَنْتَ قُلْتَ لِلنَّاسِ اتَّخِذُونِی وَ أُمِّی إِلهَیْنِ مِنْ دُونِ اللَّهِ)(56)
آیا تو به مردم گفتی که من و مادرم را همچون دو خدا به جای خداوند بپرستید؟

طنزهای قرآنی

این طنزها برسه گونه اند: 1- طنزهای خداوند متعال، 2- طنزهای پیامبران و بهشتیان، 3- طنز منفی کافران.

1- نمونه ای از طنزهای خداوند(57)

طنزهای خداوند خود بردو گونه اند: طنزهای تمثیلی و تفسیری.

الف- طنز تمثیلی

مثل جمله ای است مختصر مشتمل بر تشبیه یا مضمون حکیمانه که به سبب روانی لفظ، روشنی معنا و... شهرت عام یافته باشد و هعمگان آنرا به محاوره بکار برند.
مثل یا منثور است یا منظوم و از سوی دیگر مثل خود بر دو نوع است:
1- حکمی، 2- تمثیلی، حکمی جمله ای حکیمانه و سودمند که مقبول عام و مشهور شده و بیشتر مردم آن را در یاد دارند و در موقع مناسب ایراد می کنند.
«تمثیل تصویر حسی است که باید امری را که غیرحسی است برای مخاطب به امر حسی نزدیک و قابل ادراک نماید... این تصویر حسی کمک می کند تا شنونده آنچه را که تمثیل نمایش آن به حساب می آید در مخیّله ی خویش ترسیم کند و تمثیل برای عوام خلق از انواع حجت است، بدین معنی که چون امر مورد دعوی را نزد آنها محسوس می سازد و آنها صحت آن را نمی توانند تصدیق کنند، تمثیل بدان، آنها را اقناع می کند و نزد آنها دلیل محسوب می شود. کسانی که طریق برهان آنها را ملول می کند یا کشف وسایط و انتاج مطلوب در حجتهای برهانی برای آنها دشوار یا ناممکن است هیچ چیز بیش از تمثیل نمی تواند مایه اقناع و تفهیم گردد»(58)
کاری که در تمثیل صورت می گیرد چه بسا تاثیر گذارتر از دلیل و برهان است مانند شعرزیر:
برلب بامی یکی عاشق نشست
دیده بردیدار آن معشوق بست
محوشد در یار و از خودبی خبر
گفت معشوقش که آن سو کن نظر
بین جمال آن نگار نازنین
کن تماشا قدرت حسن آفرین
عاشق مسکین نظرآن سو فکند
تاببیند آن نگار ارجمند
دست زد معشوقش افکندش زبام
گفت رو، رو عاشقی برتو حرام
نام عشق و عاشقی برخود منه
تو هوسناکی سرت برخاک نه
گر تو بر من عاشقی ای بی وفا
من برابر بودمت نی از قفا
دیده ای کو خواست بیند دیگری
نیست لایق زآن رخ ما بنگری
دیده ای که بنگرد اغیار را
کی تواند دید روی یار را
و نتیجه گیری می کند که:
یاربس نازک مزاج است وغیور
غیر او از محفل خود ساز دور
دیده از دیدار جز او کور کن
پس ز نور روی او پرنور کن
پنبه نه در گوش خود اندر صدا
بشنو آن گه نغمه های دلربا
جز زنام او زبان کوتاه کن
خویش را پس همزبان شاه کن
گردل از جز یاد او خالی کنی
مخزن انوار اجلالی کنی
صفّه ی دل را که ایوان صفاست
پاک سازش از خیال این وآن
مسند افکن اندر آن، آن گه ببین
شاه خوبان را درآن مسند نشین(59)
در طنز تمثیلی علاوه بر اغراق و مبالغه گویی از شیوه«تشبیه به حیوانات» استفاده می گردد چرا که انتقاد به بزرگان و فرمانروایان ودیگر قربانیان در برخی مواقع کاری دشوار است. و دیگر اینکه همین تشبیه خود انتقادی دیگر است که بسان حیوان کاری جز خوردن و خوابیدن و... نمی تواند انجام دهد. همانند کلیله و دمنه اثر نصرالله منشی، موش و گربه عبید زاکانی، منطق الطیرعطارنیشابوری واز قرآن کریم مانند:
(وَ مَثَلُ الَّذِینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذِی یَنْعِقُ بِمَا لاَ یَسْمَعُ إِلاَّ دُعَاءً وَ نِدَاءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لاَ یَعْقِلُونَ‌ )(60)
و داستان کافران همانند داستان کسی است که جانوری را که جز بانگ و ندایی نمی شنود، آواز می دهند؛ناشنوا و گنگ ونابینا هستند و از این رو نمی اندیشند.
دراینکه مخاطب این آیه چه کسانی هستند برخی گفته اند: مشرکان عرب و اشاره است به کسانی که در آیه «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَاداً ... »(61)مورد خطاب واقع شده اند. برخی دیگر گفته اند درباره یهود نازل شده است که پیغمبر(ص) آنها را به اسلام دعوت کرده و آنها گفتند:«بَلْ نَتَّبِعُ مَا أَلْفَیْنَا عَلَیْهِ آبَاءَنَا ... »(62)
در مورد این آیه دو تفسیر شایان ذکر است: یکی اینکه کسی که بخواهد این گروه را دعوت به پذیرش حق کند همانند چوپانی است که صدای حیوانات می زند ولی آنها فقط آن صدا را می شنوند ولی محتوای کلام را نمی فهمند. اینها نیز مجاری ادراک را برخود بسته اند، نه گوش شنوایی دارند که حقایق را بشنوند، پس کر هستند ونه سوال می کنند تاخود را از جهان برهانند، پس لال هستند و نه چشم خود را برای دیدن حقایق باز می کنند. پس کورند از این رو گر چه انبیا به وظیفه ی خود عمل می کنند، اما سخن آنان همانند بارانی است که بر سنگ خارا بریزد که هیچ گیاهی در آن رشد نمی کند. در این تفسیر هدف خداوند از این مثال، هشدار به خطاکاران است، شاید به خود آیند و به سخنان حق گوش فرا دهند.
وتفسیر دیگر آنکه قرآن بیان می کند که خدایان دروغینی که مورد پرستشند نه می شنوند و نه اجابت می کنند چرا که نه قادرند به شنیدن، نه توضیح دادن و کسیکه آنها را نیایش می کند بیهوده آنان را صدا می زند. سیدقطب درباره این آیه می گوید:«این تصویر جماعتی را در نظر ما مجسم می کند که دست انابت به امید اجابت پیش چیزهایی دراز کرده اند که کمال بی بصری و نهایت کری و گنگی خود آنها را می رساند.
هم دعوت پوچی است و هم اجابت محال، خود گم است که را رهبری کند؟!»(63)
(مَثَلُ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِ اللَّهِ أَوْلِیَاءَ کَمَثَلِ الْعَنْکَبُوتِ اتَّخَذَتْ بَیْتاً وَ إِنَّ أَوْهَنَ الْبُیُوتِ لَبَیْتُ الْعَنْکَبُوتِ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ‌ )(64)
(داستان کسانی که به جای خداوند سرورانی را به پرستش گرفتند همانند داستان عنکبوت است که خانه ای ساخت و اگر درمی یافتند سست ترین خانه ها، خانه ی عنکبوت است)
این آیه درباره پیروان عقاید باطل و بت پرستان نازل شده است سستی اندیشه و ضعف کار ایشان تشبیه شده است به خانه ی عنکبوت که در برابر سرما و ضعف کار ایشان تشبیه شده است به خانه ی عنکبوت که در برابر سرما وگرما محافظت نمی کند همانند بتها که برای پیروان خود نفع وضرری ندارند برخلاف کسانیکه خدای واحد را پرستش می کنند. خداوند در اینجا با تمثیل و تشبیه معقول به محسوس به اثبات توحید می پردازد. یکی از بحث های توحیدی این است که هیچ کس غیراز خداوند شایستگی برای سرپرستی انسانها را ندارد حال اگر کسی، غیرخدا را سرپرست خود قرار دهد به چیزی تمسک کرده است که حتی قدرت برای دفاع و حفظ خودش را در برابر حوادث ندارد.
هرچند خانه عنکبوت ظاهرهندسی زیبایی دارد اما سست و بی دوام است در برابر باد، باران و آتش هیچ مقاومتی ندارد. بدین وسیله اعمال آنان را به طنز می گیرد.
عطار درباره عنکبوت و غذای مگس چنین می گوید:
دیده ای آن عنکبوت بی قرار
در خیالی می گذارد روزگار
پیش گیرد و هم دوراندیش را
خانه ای سازد به کنجی خویش را
بوالعجب دامی بسازد از هوس
تا مگر در دامش افتد یک مگس
بعد از آن خشکش کند درجایگاه
قوت خود سازد از او تا دیرگاه
ناگهی باشد که آن صاحب سرای
چوبی اندردست برخیزد ز جای
خانه ی آن عنکبوت وآن مگس
جمله ناپیدا کند در یک نفس
هست دنیا آن که دروی ساخت قوت
چون مگس در خانه ی آن عنکبوت(65)
(مَثَلُ الَّذِینَ حُمِّلُوا التَّوْرَاةَ ثُمَّ لَمْ یَحْمِلُوهَا کَمَثَلِ الْحِمَارِ یَحْمِلُ أَسْفَاراً بِئْسَ مَثَلُ الْقَوْمِ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ لاَ یَهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ‌ )(66)
داستان کسانی که(عمل به) تورات برآنان تکلیف شد، پس آن از(چنانکه باید و شاید) رعایت نکردند و همانند چارپایانی براو کتابی چند است، چه بد است وصف گروهی که آیات الهی را تکذیب کردند و خداوند قوم ستمکار(مشرک) را هدایت نمی کند.
این آیه درباره یهود نازل شده است. علمای یهود با وجودی که بشارت بعثت پیامبر(ص) در کتابشان موجود بود و بدان علم داشتند آن را کتمان می کردند و می گفتند: «اگر محمد به رسالت مبعوث شده رسالتش شامل حال ما نیست»
در اینجا خداوند با تشبیه طنزگونه واقعیت و حقیقت علم بدون عمل را به تصویر کشیدند. همانطور که دراز گوش از حمل پرمحتواترین کتاب هیچ سود و منفعتی نمی برد. و تنها سختی و رنج حمل آن را تحمل می کند، آنان را که تورات را می خوانند ولی از معنای آن بهره مند نمی شوند نیز اینگونه اند. عالم بی عمل نیز هرقدر هم که باسواد باشد اگر عمل پشتوانه آن نباشد چیزی جز سنگینی مسئولیت آن وبال گردنش نیست به این دلیل نادانان به درازگوش تشبیه شدها ند که وی از دیگر حیوانات به کودنی و حماقت مشهورتر است.
مولانا درباره اینگونه افراد اشاره به همین آیه می گوید:
علم های اهل دل حمالشان
علم های اهل تن احمالشان
علم چون بر دل زند یاری شود
علم چون برتن زند باری شود
گفت ایزد:«یحمل اسفاره»
بارباشد علم کان نبود ز هو
لیک چونن این بار را نیکو کشی
باربرگیرند و بخشندت خوشی
هین بکش بهرخدا این بار علم
تا ببینی در دورن انوار علم
تا که بر رهوار علم آئی سوار
آنگهان افتد ترا از دوش بار(67)

ب- طنز تفسیری

طنز تفسیری، طنزی است که در آن واقعه ها و حقیقت ها بطور مستقیم و صریح البته با نگرشی خنده آور بیان وتفسیر می شود.
در طنز تفسیری از کنایه، تمثیل، قیاس، مبالغه واغراق استفاده نمی گردد.
دراینجا تنها خود واقعیت بیان می گردد اما هنرمندانه این نگرش طنزپرداز است که موضوع جدی و تلخ را جذاب می کند.
(فَبَشِّرْهُمْ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ‌)(68)
به آنان از عذابی دردناک مژده ده.
(فَبَشِّرْهُ بِعَذَابٍ أَلِیمٍ‌)(69)
به او از عذابی دردناک مژده ده.
(بَشِّرِ الْمُنَافِقِینَ بِأَنَّ لَهُمْ عَذَاباً أَلِیماً)(70)
منافقین را مژده ده که عذابی دردناک(درپیش) دارند.
(وَ بَشِّرِ الَّذِینَ کَفَرُوا بِعَذَابٍ أَلِیمٍ‌)(71)
کافران را خبرده که عذاب دردناکی (در پیش) دارند.
کلمه«بشاره» در اصل به معنای خبرهای نشاط انگیز است که اثر ان در «بشره» صورت انسان آشکارم ی گردد. برخی معنای بشاره را مطلق خبردادن می دانند در حالیکه با توجه به فرهنگ لغات و کتب مفسرین ادیب می توان دریافت بشاره تنها برای خبرهای خوش بکار می رود. حتی بسیاری از مترجمین نیز به آن توجه نکرده اند.
دراینجا خداوند برای هشدار دادند از واژه مژده دادن استفاده کردند تا عمق اتفاق را بیان کنند. بنابراین «انذار» از راه مسخره کردن و استهزا در جنس «بشاره» داخل شده است. (72)
در محاورات روزمره نیز به خاطرشدت ناراحتی برای کسیکه قصد مسخره کردن وی را دارند از این شیوه استفاده می کنند. مانند آنکه به دشمنش بگوید:«مزد و پاداش تو را خواهم داد» و یا مانندجمله
«ابشر بقتل ذریتک و تهب مالک» و مانند این شعر:
غضب تمیم ان نقتل عامرا
یوم النار «فاعتبوا بالصّیلم»
(إِنَّ الَّذِینَ کَذَّبُوا بِآیَاتِنَا وَ اسْتَکْبَرُوا عَنْهَا لاَ تُفَتَّحُ لَهُمْ أَبْوَابُ السَّمَاءِ وَ لاَ یَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ حَتَّى یَلِجَ الْجَمَلُ فِی سَمِّ الْخِیَاطِ وَ کَذلِکَ نَجْزِی الْمُجْرِمِینَ‌ )(73)
کسانیکه آیات مارا دروغ انگاشته اند و در برابر آن تکبر ورزیدند، درهای آسمان برآنان گشوده نگردد و وارد بهشت نشوند مگر آنکه شتر وارد سوراخ سوزن شود؛ وبدینسان گناهکاران را کیفر می دهیم.
این آیه درباره تبهکارانی است که نخوت و استکبار سراسر وجود آنها را فراگرفته است و برای هیچ کس جز خود، ارزشی قائل نیستند. درحالیکه خداوند برای تهدید تبهکاران و عده ی آتش ویا خلود درآن را می دهد ویا در بعضی موارد می فرماید اینها از آتش خارج نمی شوند، به این تبهکاران وعده بهشت می دهد اما مشروط به این شرط که شتر وارد سوراخ سوزن شود. رسم عرب آن است که هرگاه بخواهد چیزی را محال بشمارد چنین تعبیری می آورد اینکار را نمی کنیم تا کلاغ پیر و قیر سفید شود(یا موش تخم بگذارد)این طنز وتحقیر به مستکبرین هشدار می دهد همانظور که تصور داخل شدن شتر با آن جثه ی بزرگ به دورن سوزن مضحک و محال است این را بدانید که بازشدن درهای آسمان به روی شما و داخل شدن شما به بهشت غیرممکن است وحتی تصور آن خنده داراست.
سیدقطب درباره این آیه می گوید: «بدین ترتیب تو را آزاد می گذارد که صورتی از باز شدن آسمان برای خود ترسیم و تصویری دیگر از داخل شدن شتر در سوراخ سوزن برای خود رسم کنی و بی آنکه بخواهی بطور شتاب زده از راه ذهن مبادرت به دریافت یک معنایی تجریدی کنی از راه چشم و احساس در نهایت حوصله و آرامش، معنای عدم قبول و عدم امکان تا اعماق جان تو خطور می کند»
(یُرِیدُونَ أَنْ یُطْفِئُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْوَاهِهِمْ)(74)
می خواهند نور خدا را با دهان خویش خاموش کنند.
«این آیه تهکم و استهزائی است به کسانیکه می خواهند اسلام و قرآن را باطل کنند»(75) اینکه فرموده اند با دهانشان خاموش کنند شان آنان را تحقیر و نقشه های آنان را کور می کند چراکه آنها تنها چراغها و نورهای ضعیف را خاموش کنند نه نورهای بزرگ را مثل آن می دماند که کسی بخواهد با فوت کردن نور خورشید را خاموش کند، کی توان آفتاب به گل اندود.
نزدیک به این معنا ضرب المثل عربی داریم که می گوید: «بیضاء لایدجی سناها العظلم»سفیدی که گیاه عظلم نمی تواند آن را سیاه کند»(76)
در تفسیر کشاف آمده است: این آیه تهکمی است برای آنانکه می خواهند اسلام را با سخنان خود باطل کنند، مانند اینکه قرآن سحراست و حال آنان مانند کسی می ماند که بخواهد با دهان خود خورشید را خاموش کند»(77)
(إِنَّا أَعْتَدْنَا جَهَنَّمَ لِلْکَافِرِینَ نُزُلاً )(78)
ما جهنم را چون منزلگاهی برای کافران آماده کرده ایم.
(هذَا نُزُلُهُمْ یَوْمَ الدِّینِ‌)(79)
این پیشکش ایشان در روز جزاست.
نزل به معنای هر خوردنی و نوشیدنی است که میزبان بوسیله آن از میهمان خود پذیرایی می کند و حرمتش را پاس می دارد.
در واقع این آیه از نظر محتوا با آیه«فبشّرهم بعذاب الیم» یکسان است چرا که در این آیه «تبشیر» بجای «انذار» به کار رفته و در آیه مورد بحث «پذیرایی به جای عذاب» علامه طباطبایی در ذیل این آیه بیان کرده اند:
«معنای آیه این است که: اینها که درباره طعام وشراب آنان گفتیم، پذیرایی گمراهان تکذیب گراست. پس در اینکه عذاب آماده شده آنان را پذیرایی خوانده، نوعی تهکم و طعنه زدن است»(80)
(یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَاباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئاً لاَ یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَ الْمَطْلُوبُ‌ )(81)
ای مردم مثلی زده شده که به آن گوش فرا دهید: کسانی که به جای خداوند می پرستید اگر هم دست یکی کنند هرگز مگسی را هم نتوانند آفرید: واگر مگس چیزی از آنان برباید، نمی توانند آن را از او بازپس گیرند، هم پرستنده و هم پرستیده ناتوانند.
این ایه عمل بت پرستی را به طنز می گیرد، و احمقانه بودن آن کار را به زیبایی نشان می دهد. از امام صادق(ع) نقل شده است:
«رسم قریش این بود که به بتهای اطراف کعبه مشک و عنبر می مالیدند. بت«یغوث» مقابل در، بت «یعوق» طرف راست و بت «نسر» در طرف چپ قرار داشت وقتی بت پرستان وارد حرم می شدند به ترتیب و بدون اینکه سرخود را بلند کنند همه ی اینها را تعظیم می کردند پس می گفتند: «لبیک اللهم لبیک، لبیک لاشریک لک الاشریک هو لک، تملکه و ما ملک»خداوند پشه ای سبز رنگ که دارای چهار بال بود فرستاد و هیچ مشک و عنبری بر روی اینها نبود مگر آنکه همه را خورد»(82)
اهل سنت نیز از ابن عباس نقل می کنند که:
«آنها به بتهای خود زعفران می مالیدند وبه سرآنها عسل می زدند ودرها را می بستند. آنگاه پشه ها می آمدند و آنها را می خوردند»(83)
خداوند این صحنه را موضوع خوبی برای توجه دان بت پرستان به خطای خود قرار می دهد و با بیانی طنز گونه آنان را از خواب غفلت بیدار می سازد.
خداوند در آیات دیگر قرآن، بت پرستان را توبیخ و سرزنش می کند که شریکانی برای خدا قرار داده اید که خود مخلوق هستند و قدرت بر خلق چیزی ندارند اما در اینجا با بیان این نمونه موضوع را بهتر و زیباتر بیان می کند چرا که:
1- این بتها قادر بر آفرینش کوچکترین و ضعیف ترین حیوانات نیستند.
2- اگر پشه ای بر روی اینها بنشیند قدرت بر دفاع از خود و دفع آن ندارند. حال چگونه شما اراده ی زندگی خود را بدست آنان می دهید و آنان را معبود خود قرار می دهید.
(فَأَعْرَضُوا فَأَرْسَلْنَا عَلَیْهِمْ سَیْلَ الْعَرِمِ وَ بَدَّلْنَاهُمْ بِجَنَّتَیْهِمْ جَنَّتَیْنِ ذَوَاتَیْ أُکُلٍ خَمْطٍ وَ أَثْلٍ وَ شَیْ‌ءٍ مِنْ سِدْرٍ قَلِیلٍ‌ )(84)
ولی رویگردان شدند، آنگاه بر آنان سیل بنیان کن را روانه کردیم و به جای آن دو بوستانشان، دو بوستان دارای میوه های ناگوار درخت گز و اندک مایه ای از درخت سدر برای آنان جانشین کردیم.
اینکه خداوند فرموده اند بجای آن دو بوستان، دو بوستان دیگر جایگزین کردیم برای مسخره کردن آنان است چرا که این دو بوستان جدید برخلاف بوستان های دیگر که گل های زیبا ومیوه های شیرین دارد، اینها میوه های ناگوار را ثمر می دهند.
(فَاهْدُوهُمْ إِلَى صِرَاطِ الْجَحِیمِ‌)(85)
آنگاه بسوی راه جهنم راهمایی شان کنید.
هرچند برخی گفته اند هدایت معنای رساندن به مقصد وهدف دارد(86)اما در اصل هدایت در آن لطف و استدلال و با نرمی است و مطلق ارائه راه نیست بلکه هدایت به سوی نیکی و نعمت است بدون شرو سختی.
دراینجا بردن به جهنّم را با واژه «هدایت» آورده اند برای به طنز گرفتن جهنمیان. این آیه نیز هم محتوای آیه(فبشّرهم بعذاب الیم) و (ظلّ من یحموم) است. چنانکه بسیاری از مفسران بدان اشاره کردند. شیخ طبرسی می گوید:
«این تعبیر از این جهت است که کفار هم مانند دیگران لیاقت و استعداد آن را داشتند که بسوی بهشت هدایت شوند، خدا هم جز هدایت کاری ندارد ولی خود آنان کارهایی کردند که هدایت خدا مبدل به هدایت بسوی دوزخ شود. این تعبیر نظیر تعبیری است که در آیه«فبشرهم بعذاب الیم» آمده چون در این آیه نیز خود کفار بشارت خدای را مبدل به بشارت بسوی عذاب کردند»(87)
اکثر مفسران و ادیبان معنای هدایت را، راهنمایی بسوی نیکی و نعمت می دانند از جمله میرزا محمدمشهدی درباره ی این آیه می گوید:
«هدایت در خیر استفاده می شود اما دراین آیه شریفه بر سبیل تهکم و استهزا ءبرای رفتن به جهنّم استعمال شده است»(88)
سیدمحمدباقر حکیم نیز در تفسیر سوره حمد خود بیان کرده است:
«در برخی موارد منظور از هدایت لطف نیست تهکم است مانند یَهْدِیهِ إِلَى عَذَابِ السَّعِیرِ »(89)(90)
(ذُقْ إِنَّکَ أَنْتَ الْعَزِیزُ الْکَرِیمُ‌)(91)
(و بگوییدش) بچش که تو(بخیال خودت) گرانقدر گرامی هستی.
برخی گفته اند: مخاطب این آیه اباجهل است چراکه وی بین دو کوه ایستاد وبه پیامبر(ص) گفت: کسی عزیزتر و گرامی تر از من نیست، بخدا سوگند که تو وپروردگارت نمی توانید هیچ کاری انجام دهید.
برخی گفته اند: به این دلیل بوده است که پیش از مرگش در میان قوم خود گرانقدر و گرامی بوده است.
علامه طباطبایی می فرماید: «این جمله خطابی است به گناه پیشه ای که در حال چشیدن عذاب های پی درپی است و اگر او را «عزیز» و «الکریم» خواند با اینکه در نهایت ذلت و پستی و ملامت است در حقیقت نوعی استهزا به او است تا عذابش شدیدتر گردد»(92)
بهر حال خداوند به چنین فردی می گوید که بدین دلیل که تو عزیز و کریم هستی این عذاب را بچش و اینگونه عمل وی را تحقیر می کند وبه طنز می گیرد. و در فارسی نیزگاهی اوقات برای آنکه به کسی بگوییم این نتیجه عمل بد تو است و باید آن را بپذیری می گوییم: «بکش نوش جانت»
(هَلْ ثُوِّبَ الْکُفَّارُ مَا کَانُوا یَفْعَلُونَ‌)(93)
(که) آیا به کافران در برابر آنچه کرده بودند پاداش داده می شود.
ثواب بمعنای پاداش در برابر کار نیک است. کافران در دنیا مومنان را مسخره می کردند و به آنان می خندیدند و حتّی وقتی به جمع خود وارد می شدند آنان را مسخره می کردند و خوشحالی می کردند که من چنین و چنان کردم و مومنین را گمراه می خواندند.
«حال درهای بهشت به روی آنان باز می گردد و به آنان گفته می شود که از آن دور شوید ومومنان از آنان می خندند»(94) این پاداش شماست، شما زحمت کشیدید ومومنان را مسخره می کردید حال باید دستمزد خود را بگیرید.

2- طنز پیامبر و بهشتیان

دراین بخش آیه های قرآنی آورده می شود که بهشتیان، جهنّمیان را به طنز می گیرند تا مخاطبان قرآن متوجه عاقبت و سرانجام هر کدام شوند و آیه هایی که حضرت ابراهیم(ع) عمل بت پرستان را به طنز می گیرند تاآنان را از خواب غفلت بیدار نمایند.
(یَوْمَ یَقُولُ الْمُنَافِقُونَ وَ الْمُنَافِقَاتُ لِلَّذِینَ آمَنُوا انْظُرُونَا نَقْتَبِسْ مِنْ نُورِکُمْ قِیلَ ارْجِعُوا وَرَاءَکُمْ فَالْتَمِسُوا نُوراً فَضُرِبَ بَیْنَهُمْ بِسُورٍ لَهُ بَابٌ بَاطِنُهُ فِیهِ الرَّحْمَةُ وَ ظَاهِرُهُ مِنْ قِبَلِهِ الْعَذَابُ‌ )(95)
روزی که مردان منافق و زنان منافق به مومنان گویند بخاطر ما درنگ کنید تا از نورتان روشنی فرا گیریم، گفته شود به پس پشت خویش بازگردید و نوری بجوئید، سپس میان آنان دیواری زده شود که دری دارد از درون سودر آن رحمت است و از برون سوی آن عذاب است.
منافقین و منافقات در روز قیامت در ظلمتی هستند که آنان را محاصره کرده است ولی مومنان و مومنات با نور خود مسیر را طی می کنند و به سمت سعادت درحرکتند راه را می بینند و هرجا نور رفت می روند، منافقان نمی دانند به کدام طرف بروند از مومنان قدری مهلت می خواهند تا به آنها برسند و از نور آنان استفاده کنند. اما جواب می شنوند به دنیا باز گردید و طلب نور کنید.
در روح المعانی آمده است: «این استهزا عکس العمل همان استهزائی است که در دنیا به مومنین می کردند که به دنیا باز گردید و از نفاق و بی ایمانی خود نور بگیرید، این نور ما حاصل عمل و ایمان ماست»(96)
(قَالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذَا بِآلِهَتِنَا یَا إِبْرَاهِیمُ‌ * قَالَ بَلْ فَعَلَهُ کَبِیرُهُمْ هذَا فَاسْأَلُوهُمْ إِنْ کَانُوا یَنْطِقُونَ‌)(97)
(آوردنش) گفتند ای ابراهیم، آیا تو این کار را با خدایان ما کردی؟
(به ریشخند) گفت:
نه، بلکه همین بزرگترشان چنین کاری کرده است، اگر سخن می گویند از آنها بپرسید.
مهمترین کار پیامبران مبارزه با خدایان دورغین بود. یکی از این خدایان دروغین بتهایی بودند که مردم با دستان خود آنها را می ساختند، سپس آنها را عبادت می کردند. حضرت ابراهیم(ع) به قوم خود می گوید: چیست این پیکرهایی که شما گرد آن هستید؟(98) اما آنان جواب می دهند: ما از اجداد خود پیروی می کنیم و به همین علت حاضر نیستیم دست از عقیده خود برداریم. ابراهیم(ع) برنامه ریزی می کند تا برای آنان ثابت کند که این بتها حتی قدرت بر دفاع از خود ندارند چه رسد به اینکه بتوانند مشکل شما را حل کنند!
یک روز که همه مردم به بیرون شهر رفتند، حضرت ابراهیم(ع) به بهانه ی بیماری در شهر ماندند«او به سراغ بتها رفت. پس به آنها گفت: چرا غذا نمی خورید؟ چه شده است که صحبت نمی کنید؟!(99) «و با دست راستا ضربه ای محکم برآنها فرود آورد»(100). حضرت ابراهیم(ع) می خواستند با این کار نشان دهند موجودی که قدرت دفاع ازخود ندارد و نابود شدنی است نمی تواند معبود انسان باشد. «بنابراین همه ی آنها را قطعه قطعه کرد مگر بت بزرگشان را شاید به سوی او برگردند»(101) آنها وقتی این صحنه را مشاهده کردند و به سراغ ابراهیم (ع) رفتند و پرسیدند «آیا تو با معبودان ما چنین کردی، ای ابراهیم؟» در این آیه قاعده تجاهل العارف بکار رفته است چرا که آنان می دانستند که تنها کسی که در شهر مانده ابراهیم است و تنها کسی که امکان دارد چنین کاری را انجام دهد وی است اما برای توبیخ و و این که چه کار اشتباهی کرده است اینگونه سخن گفته اند مانند مادری که می داند فرزندش گلدان را شکسته است اما باز می پرسد: تو این گلدان را شکسته ای؟» حال پیامبر با جوابی طنز گونه آنان را به فکر فرو می برد کسانی که به ظلم بون وی حکم کرده بودند. (102)
شایان ذکر است اینکه پیامبر گفتند بت بزرگ این کار را کرده است. دروغ نمی باشد چرا که هدف ابراهیم(ع) این نبود که فعل را به بت نسبت دهد و این جمله مشروط شده به حرف زدن بت بزرگ و دروغ آن است که قرینه ای همراه نداشته باشد.
پیامبر این صحنه را ترسیم می کنند که خدای بزرگ از دست خدایان کوچک خشمگین شده و یا آنها را رقیب خود دانسته به همین خاطر با اینها اینکار را کرده است. (103)
(فَرَاغَ إِلَى آلِهَتِهِمْ فَقَالَ أَ لاَ تَأْکُلُونَ‌ * مَا لَکُمْ لاَ تَنْطِقُونَ‌ )(104)
رو به خدایانشان آورد و گفت چرا(چیزی) نمی خورید شما را چه می شود که سخن نمی گویید؟
مشرکان در ایام عید طعام نزد بت ها می گذاشتند. (105) حضرت ابراهیم(ع) که این صحنه را می بیند با وجودی که می داند این بتها از جمادات هستند اما برای به طنز گرفتن آنان و اثبات بی ارادگی آنان از آنان می پرسند چرا نمی خورید در ادامه از آنان می خواهند که سخن بگویند و از خود دفاع کنند. «چرا سخن نمی گویید؟» در اینجا نیز قاعده تجاهل العارف به چشم می خورد. با وجودی که پرستندگان این بتها گمان می کنند که آنان عاقل و توانا و تدبیرکننده هستند. اما اینان نمی توانند هیچ کاری کنند.
در تفسیر المیزان آمده: «نظری به بتها افکند که درست به شکل انسان هایند، انسانهایی که در پیش رو طعام دارند و مشغول خوردند. پس سرشار از خشم وغیظ گشته: پرسیدند:«الا تاکلون»چون پاسخی نشنید، پرسید: «مالکم لاتنطقون»(106)

3- طنز منفی کافران

دراین بخش به آیاتی می پردازیم که کافران بت پرستان و یهودیان و... مسائل اعتقادی مانند نبوت، معاد و... را به طنز می گیرند و مسخره می کنند. شایان ذکر است که اینگونه طنزها، منفی می باشد در واقع از روشی مثبت استفاده منفی می کنند.
(قَالُوا یَا شُعَیْبُ أَ صَلاَتُکَ تَأْمُرُکَ أَنْ نَتْرُکَ مَا یَعْبُدُ آبَاؤُنَا أَوْ أَنْ نَفْعَلَ فِی أَمْوَالِنَا مَا نَشَاءُ إِنَّکَ لَأَنْتَ الْحَلِیمُ الرَّشِیدُ )(107)
گفتند ای شعیب آیا نمازت تو را برآن می دارد که (ما را تکلیف کنی که)دست از آنچه پدرانمان می پرستند برداریم یا در اموالمان هر کار که خواهیم نکنیم؛ تو بی هیچ شک و شبهه بردبار فهیمی.
شعیب بسیار نماز می خواند به همین دلیل وی را مورد استهزا قرار می دادند که این نماز تو که در شب و روز تداوم دارد تو را به خیر ونیکی دعوت می کند و از بدی باز می دارد؟ این نماز تو را امر می کند که دین گذشته ات را ترک کنی؟ این نماز تو به آنچه عقل دعوت می کند، دعوت نمی کند نماز تو، تو را جز به هذیان و وسوسه های شیطانی امر نمی کند. این کارهای تو از روی جنون است و این گفته ی مجنونان است.
در تفسیر صافی آمده است: «مثل آن است که این نماز تو را دعوت نمی کند. به آنچه عقل دعوت می کند و همانا تو را به سوی خطرات دعوت می کند و وسوسه می کند. (108)
«همزه در این آیه، همزه ای است که متکلم آن را در مقام تفسیر مخاطب به کار برده است»(109)
درباره «إنک لأنت الحلیم الرشید» اکثر مفسرین و بلغاء آن را برای استهزا و تهکم دانسته اند و منظور آنان از حلیم و رشید، دقیقا معنای ضد بوده است.
با توجه به گفته ی بت پرستان که شعیب را تحقیر می کردند و اینکه در تاریخ نقل نشده است که مردم شعیب را شخصی حلیم و رشید دانسته اند، اینگونه برداشت صحیح تر بنظر می رسد.
علامه طباطبایی می گوید: «أصلوتک تأمرک» اساسش برا ستهزا و تمسخر بود اما آن قسمتش، «إنّک أنت الحلیم الرّشید» مطلب را از سه راه تاکید کردند؛ «إن»، «لام» و اینکه خبر ان جمله اسمیه می باشد... زیرا عمل سفیهانه از هرکسی بد است ولی از کسی که حلیم و رشید است بدتر است... (وی) نباید علیه حریت و استقلال فکری و عقیدتی مردم قیام نماید»(110)
اما آیا می توان شخصی را حلیم و رشید دانست و وی را تمسخر کرد. آیا همین که قسمت اول را طنز بگیریم کفایت نمی کند که قسمت دوم نیز طنز باشد؟ اگر او را بردبار و فهیم می دانستند آنهم با این تاکیدات آیا می توانستند وی را اینگونه تمسخر کنند؟ و اینکه می توان از این تاکیدات به نفع طنز استفاده کرد چه لزومی داشت این همه تاکید بیاورند جزاینکه عکس آن را مدنظر داشته باشند. اگر واقعاً وی را با این تاکیدات، فهیم وبردبار می دانستند باید شک می کردند که شاید راست می گوید و حداقل ساکت می نشستند و به استهزا نمی پرداختند.
(وَ قَالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلَى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذَا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ * أَفْتَرَى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ بَلِ الَّذِینَ لاَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ فِی الْعَذَابِ وَ الضَّلاَلِ الْبَعِیدِ)(111)
وکافران گویند آیا بشناسانیم به شما مردی را که خبر می دهد به شما که چون یکسره پاره و پراکنه شدید، آنگاه آفرینش(و هیات) جدیدی خواهید یافت. (گویند) بر خداوند دروغ بسته است؛ یا جنونی دارد(هیچ کدام) بلکه نامومنان به آخرت در عذاب و گمراهی دور و دراز هستند.
کافران پیامبر(ص) را به یکدیگر نشان می دادند و درمقام استهزا می گفتند: این مرد قائل به معاد است می گوید: شما مردم وقتی درگور خود پاره پاره شدید دوباره خلق می شوید بعد از مردن زندگی جدیدی پیدا می کنید.
به حدی در نظرشان این سخن عجیب بود که گمان می کردند هیچ عاقلی به خود اجازه نمی دهد که چنین سخنی بگوید مگر آنکه بخواهد مردم را دچار اشتباه و ضلالت کند و از آنان سود ببرد. بنابراین یا به خدا افترا می بندد و یا اینکه دیوانه است.
(وَ قَالُوا رَبَّنَا عَجِّلْ لَنَا قِطَّنَا قَبْلَ یَوْمِ الْحِسَابِ‌ )(112)
و ادعا کردند که پروردگارا کارنامه ی ما را پیش از روز حساب هرچه زودتر به ما بده.
این کلام در حقیقت استهزا داستان روز حساب و استهزای تهدید به عذاب آن روز است.
زمانیکه رسول الله(ص) به مومنان بهشت را وعده دادند برای استهزا گفتند نصیب ما و کارنامه ی ما را هر چه سریع تر بده یا آن عذابی را که وعده کرده ای هرچه سریع تر بده همانند گفته خداوند: (یَسْتَعْجِلُونَکَ بِالْعَذَابِ )(113)، در واقع اینان می خواستند روز قیامت را دروغ بشمارند آنقدر مطمئن بودند که حساب و کتابی نیست که طلب عذاب می کردند.

نتیجه گیری

1- در هر امری باید از افراط و تفریط جلوگیری کرد، با استفاده از قرآن و عترت بخوبی می توان محدوده ی طنز را شناخت و به کار بست.
2- طنز با انواع هزلیات فرق می ند و هرکدام جایگاه ویژه خود را دارند.
3- در قرآن طنز اصیل را به خوبی می توان یافت و به بهترین نحو باید الگوگیری کرد.
الف- طنز شخص را مورد حمله قرار نمی دهد بلکه عمل شخص را مورد حمله قرار می دهد.
ب- طنز مقدمه ی تفکر و تامل درباره ی واقعیتها و موثر در تغییر وضع مطلوب است.
ج- ارزش یک طنز به روح و پیام و محتوای آن است نه به جسم و قالب و ظاهر آن.
د- تنها طنز است که به فکر ارتقا دادن باور مردم است.
4- مبالغه و غلو بیش از حد که از ملموس شدن واقعیت جلوگیری کند، وجود ندارد، در نتیجه درآن جز حقیقت نمی توان دید.

پی نوشت ها :

* دانشجوی کارشناسی ارشد علوم قرآن و حدیث دانشگاه شیراز
1- الرحمن/4-1.
2- لغت نامه، دهخدا، ذیل واژه بذله.
3- فرهنگ صبا، محمدبهشتی، ذیل واژه مطایبه.
4- لغت نامه، دهخدا، ذیل واژه مزاح.
5- فرهنگ معین، ج3، ذیل واژه فکاهه.
6- طنز آوران امروز ایران، بیژن اسدی و عمران صالحی، ص6.
7- فرهنگ صبا، همان، ذیل واژه لطیفه.
8- غیاث اللغات، محمدرامپوری، ذیل واژه هزل.
9- المنجد، لوئیس معلوف، ذیل واژه، هجو.
10- فرهنگ صبا، ذیل واژه طنز.
11- فرهنگ فارسی، دکتر محمد معین، ذیل واژه طنز.
12- غیاث اللغات، همان، ذیل واژه طنز.
13- لغت نامه دهخدا، ذیل واژه طنز.
14- غزلهای سعدی به کوشش نورالله ایزدپرست، ص410.
15- لغت نامه دهخدا، ذیل واژه طنز.
16- زرویی نصرآباد، ابوالفضل، «پایان نامه کارشناسی ارشد»ص15. به نقل از بررسی طنز و تفاوت آن با مقوله های دیگر، مریم خداپرست، فصلنامه سنجش و پژوهش، ص53.
17- روزنامه کیهان، شماره5، 10، 15700/75.
18- فصلنامه سنجش و پژوهش، سخنرانی محمدتقی جعفری، ص23.
19- زرویی نصرآباد، ابوالفضل، «پایان نامه کارشناسی ارشد»ص15. به نقل از بررسی طنز و تفاوت آن با مقوله های دیگر، مریم خداپرست، فصلنامه سنجش و پژوهش، ص53.
20- http://afghan web planet. com
21- طنز وتفاوت آن با مسخرگی، محمود نیلی، فصلنامه سنجش وپژوهش، 93.
22- طنز، آرتور پلارد، سعید سعید پور، ص119.
23- از صبا تا نیما، یحیی آرین پور، ص36.
24- حدود و جایگاه مطایبه و طنز در شرع و اخلاق، عبدالرسول هادیان شیرازی، صص8-7.
25- این موارد توسط نگارنده بابرداشت از کتاب های مربوطه بیان گردیده است.
26- جامع السعادات، ج2، ص301وشرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج6، ص330.
27- نهج الفصاحه، ابوالقاسم پاینده، ص105.
28- سفینه البحار، شیخ عباس قمی، ص261.
29- کنزالعمال، ج3، ص650.
30- همان، ص649.
31- بحارالانوار، ج71، ص413.
32- کافی، ج2، ص663.
33- نهج البلاغه، عبده، کلمات قصار91.
34- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج18، باب 193.
35- غرر الحکم و دررالکلم، امدی، 3494.
36- غررالحکم، امدی، 7374.
37- تحف العقول ابن شعبه حرانی، 273.
38- بزم ایران، ابن سیدکاظمی یزدی طباطبایی، ص26.
39- رجوع شود به قرآن و ادبیات طنز«پایان نامه کارشناسی، ساره بردبار، صص70-62.
40- شرح قاموس، ذیل واژه تهکم.
41- کرانه ها، حسن عرفان، ج3، ص297.
42- بیان و معانی، سیروس شمیسا، ص69.
43- انوار البلاغه، محمدصالح مازندارانی، ص80-100.
44- بدیع القرآن، ابن ابی الاصبع، ص336.
45- احزاب/18.
46- انعام/33.
47- حجر/2/
48- الطراز، یحیی بن حمزه، ج3، ص161.
49- مختصر المعانی، تفتازانی، ص200.
50- دیوان ملک الشعرا بهار، ج2، ص632-631.
51- مطول، تفتازانی، ص71.
52- الحیوان جاحظ بصری، ص27.
53- 67-166Ethics,Book four,pp به نقل از تاریخ طنز و شوخ طبعی در ایران. علی اصغر حلبی، ص90.
54- سبا/24.
55- قمر/24.
56- مائده/116.
57- جهت اطلاع بیشتر رجوع شود به قرآن و ادبیات طنز«پایان نامه کارشناسی» ساره بردبار، صص175-114.
58- بحر در کوزه، عبدالحسین زرین کوب، ص252.
59- مثنوی طاقدیس، ملااحمدنراقی، ص134.
60- بقره/171.
61- بقره/165.
62- بقره/170.
63- آفرینش هنری در قرآن، سیدقطب، ص98-33.
64- عنکبوت/41.
65- منطق الطیر، عطار، ص152.
66- جمعه/5.
67- مثنوی معنوی، دفتر1، ص90.
68- آل عمران/21 و توبه/34 و انشقاق/24.
69- جاثیه/8 ولقمان/7.
70- نسا/138.
71- توبه/3.
72- کرانه ها، حسن عرفان، ج3، ص299.
73- اعراف/40.
74- توبه/32 وصف/8.
75- کشاف، زمخشری، ج4، ص525.
76- جمهره الامثال، میدانی، ج2، ص108.
77- کشاف، زمخشری، ج4، ص525.
78- کهف/102.
79- واقعه/56.
80- تفسیرالمیزان علامه طباطبایی، ج19، ص217.
81- حج/73.
82- الکافی، کلینی، ج4، ص542.
83- الکشاف زمخشری، ج3، ص171.
84- سبا/16.
85- صافات/23.
86- تفسیرالمیزان، علامه طباطبایی، ج17، ص198.
87- مجمع البیان، شیخ طبرسی، ج8، ص441. و
88- کنزالدقائق، میرزا محمد مشهدی، ج1، ص65.
89- حج/4.
90- تفسیر سوره حمد، محمدباقر حکیم، ص316.
91- دخان/49.
92- تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج18، ص226.
93- مطففین/36.
94- الکشاف زمخشری، ج4، ص724.
95- حدید/13.
96- روح المعانی، آلوسی، ج27، ص176.
97- انبیا/63-62.
98- انبیا/52.
99- صافات/91-90.
100- صافات/92.
101- انبیا/58.
102- انبیا/64.
103- تفسیر نمونه، مکارم شیرازی، ج13، ص440-435.
104- صافات/92-91.
105- روح المعانی، آلوسی، ج23، ص123.
106- تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج17، ص226.
107- هود/87.
108- تفسیر صافی، فیض کاشانی، ج2، ص648.
109- تلخیص مغنی، علی آل بویه، ص19.
110- تفسیر المیزان، علامه طباطبایی، ج10، ص548.
111- سبا/7و 8.
112- ص/16.
113- عنکبوت/54.

منابع :
1- آرین پور، یحیی، از صبا تا نیما، ج2، تهران، زوار، چاپ ششم، 1375.
2- آل بویه، علی، تلخیص مغنی، قم، عالمه، 1380.
3- آلوسی، شهاب الدین، روح المعانی، مصر، نفقه شرکه من العلما، بی تا.
4- ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، قم، منشورات مکتبه آیت الله العظمی مرعشی نجفی، 1404ه. ق.
5- اسدی، بیژن و صلاحی، عمران، طنزآوران، امروز ایران، تهران، مروارید، چاپ چهارم، 1372.
6- امدی، عبدالواحد، غررالحکم ودررالکلم، م. محمدعلی انصاری قلمی، قم، دارالکتب، بی تا.
7- امیرالمومنین علی (ع)، نهج البلاغه، م. علی نقی فیض الاسلام، تهران، مرکز نشر آثار فیض الاسلام، 1372. بهار، محمدتقی، دیوان، تهران، امیرکبیر، 1336.
8- بهشتی، محمد، فرهنگ صبا، بی جا، صبا، 1372.
9- پلارد، آرتور، طنز، م. سعید سعیدپور، تهران، نشرمرکز، 1381.
10- تفتازانی، سعدالدین، مختصرالمعانی، قم، دارالفکر، 1411ه. ق.
11- تفتازانی، سعدالدین، مطول، به حاشیه سیدمیرشریف، قم، مکتبه الدواری، بی تا.
12- جاحظ، عمربن بحر، الحیوان، به تحقیق عبدالسلام محمد هارون، مصر، مصطفی البابی الحلبی و اولاده، 1356ه. ق.
13- حرانی، ابن شعبه، تحف العقول عن آل الرسول(ع)، نشرالاسلام، قم، 1404ه. ق.
14- حکیم، سیدمحمدباقر، تفسیر سوره حمد، بی جا، مجمع الفکر الاسلامی، 1420ه. ق.
15- حلبی، علی اصغر، تاریخ طنز و شوخ طبعی در ایران و جهان اسلام، تهران، بهبهانی، 1377.
16- دهخدا، علی اکبر، لغت نامه، دانشگاه تهران، 1380(؟).
17- زمخشری، جارالله، الکشّاف عن الحقایق، بیروت، دارالکتب العربی، بی تا.
18- سعدی، مصلح بن عبدالله، گلستان، تهران، امیرکبیر، چاپ پنجم، 1363.
19- سیدقطب، آفرینش های هنری در قرآن، م. محمدمهدی فولادوند، بی جا، بنیاد قرآن، 1359.
20- شمیسا، سیروس، بیان و معانی، بی جا، فردوس، چاپ ششم، 1379.
21- صالح مازندرانی، محمدهادی بن محمد، انوار البلاغه، به کوشش محمدعلی غلامی نژاد، تهران، مرکز فرهنگی نشر قبله، 1376.
22- صدر، رویا، بیست سال با طنز، تهران، هرمس، 1381.
23- طباطبایی، محمدحسین، تفسیرالمیزان، م. محمدباقر موسوی همدانی، قم، دفتر انتشارات اسلامی، چاپ پانزدهم، 1381.
24- طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، م. محمدرازی، تهران، فراهانی، 1358.
25- طبرسی، فضل بن حسن، جوامع الجامع، قم، موسسه نشر اسلامی، 1420ه. ق.
26- عبدالباقی، محمدفؤاد، المعجم الفهرس الالفاظ القرآن الکریم، بی جا، انتشارات اسلامی، چاپ دوم، 1374.
27- عرفان، حسن، کرانه ها، ج3، قم، هجرت، 1377.
28- علوی الیمنی، یحیی بن حمزه، الطرّاز، ج3، تهران، نصر، 1332ه. ق.
29- فیض کاشانی، محسن، تفسیر الصافی، تهران، منشورات مکتبه الصدر، 1416، ه. ق.
30- قمی المشهدی، ابن محمدرضا بن اسماعیل، کنز الدقائق، قم، موسسه نشرالاسلامی، 1407ه. ق.
31- کلینی، محمدبن یعقوب، اصول کافی، تهران، درالکتب الاسلامیه، 1391ه. ق.
32- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، بیروت، موسسه الوفاء، 1403ه. ق.
33- مراقبی، غلامحسین، نگرشی به مطبوعات فکاهی ایران، بی جا، دارینه، 1380.
34- مصری، ابن ابی الاصبع، بدیع القرآن، م. سیدعلی میرلوحی، مشهد، موسسه چاپ و انتشارات آستان قدس رضوی، 1368.
35- لوئیس معلوف، فرهنگ المنجد، م. محمدبندرریگی، تهران، انتشارات ایران، چاپ سوم، 1380.
36- معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، امیرکبیر، 1378.
37- مکارم شیرازی، ناصرو جمعی از نویسندگان، تفسیرنمونه، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1373.
38- مولوی، جلال الدبین محمد، مثنوی معنویف با مقدمه جلال الدین همایی، بی جا، جاویدان، بی تا.
39- میدانی، ابوالفضل احمدبن محمد، جمهره الامثال، لبنان، دارالقلم، 1407ه. ق.
40- هادیان شیرازی، عبدالرسول، حدود و جایگاه مطایبه وطنز درشرع و اخلاق شیراز، ــــ، 1377.
41- هاشمی، احمد، جواهر البلاغه، م. حسن عرفان، ج2، قم، نشر بلاغت، چاپ سوم، 1381.
42- الهندی، متقی، کنز العمال، الرساله بیروت، بی تا. نشریات.
43- مرکز تحقیقات، مطالعات و سنجش برنامه ای صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، فصلنامه سنجش و پژوهش، شماره14و13، تهران، 1377.

مقاله ها :
1- حیدری، محمدجواد، طنز در قرآن کریم، صحیفه مبین، شماره 6، بی جا، دوره دوم.
2- غلامی، تیمور، تفاوت طنز و هزل، آموزش زبان و ادب فارسی، شماره 56، بی جا، 1379.

منبع مقاله :
(1387)، مجموعه مقالات قرآن و علوم روز(قرآن و هنر(2))، مشهد: بنیاد پژوهش های قرآنی حوزه و دانشگاه- شرکت چاپ و نشر بین الملل، چاپ اول



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط