برای رجوع به وجوه مشخصه ی اندیشه ی سیاسی در جهان اسلام شاید بد نباشد به اصلی ترین وجه تمایز آن با اندیشه ی سیاسی در غرب اشاره کنیم. بسیاری از ما که به صورتی با اندیشه های سیاسی در غرب آشنا شده ایم وقتی به اندیشه ی سیاسی در جهان اسلام می اندیشیم غالباً میل داریم آن را با اندیشه ی سیاسی در غرب مقایسه کنیم. اندیشه ی سیاسی در جهان اسلام (که ما از روی تسامح آن را اندیشه ی سیاسی اسلامی می نامیم) با اندیشه ی سیاسی در غرب، مثلاً اندیشه ی سیاسی در یونان باستان، روم و حتی سده های میانه ی اروپا، با این مشخصه ی مهم متمایز می شود که اندیشه ی سیاسی اسلامی در قالب شریعت و کلام تولد یافته است و تکامل پیدا کرده است در حالی که اندیشه ی سیاسی در غرب اساساً در درون ماوراءالطبیعه رشد کرده و دوران بلوغ و کمال را گذرانده است. به زبان ساده می توان گفت که قالب اندیشه ی سیاسی در دنیای اسلام مثل بسیاری از اندیشه های دیگر شریعت و کلام است در حالی که قالب اصلی اندیشه ی سیاسی در غرب ماوراءالطبیعه است. این وجه تمایز نتایج مهم چندی را به همراه داشته است. یکی از آنها این است که سیاست در نظر اندیشمندان اسلامی جز در موارد نادر بخشی از الهیات محسوب می شده است و از این حیث جایگاه مستقلی نداشته است. استقلال اندیشه ی سیاسی در غرب زمینه ی مساعدتری را برای رشد بیشتر آن فراهم کرده است. دیگر این است که اندیشه ی سیاسی درغرب گذشته از شرایط تاریخی به لحاظ سرشتی نیز برای عُرفی شدن شرایط بهتری داشته است. در حالی که در تمدن اسلامی اندیشه ی سیاسی با فقه و شریعت پیوند همه جانبه داشته و به همین دلیل بسیاری از مسایل و موضوعات محوری اندیشه ی سیاسی که باید با تفکر، تأمل و نظریه سازی حل و فصل می شد در پیوند با اعتقادات جزمی مفروض گرفته شد. علت آن همان شالوده های دینی جامعه، دولت، حق، تکلیف و به طور کلی اخلاق است. در اندیشه ی سیاسی یونان باستان این مسایل ضمن مباحث ماوراءالطبیعه و تحت عناوینی چون منشاء دولت و قانون و اخلاق مورد کنکاش همه جانبه قرار گرفت. افلاطون دستگاه عظیم ماوراءالطبیعه خود را برای توضیح همین مسایل پایه ای بنیاد گذاشت. در اندیشه ی اسلامی مسایلی مثل منشاء دولت و سرچشمه ی اقتدار آن یا موضوع بحث قرار نگرفته است یا جای اندکی به آن داده شده است زیرا اینها جزیی از قانون الهی به شمار آمده است که ازلی و ابدی محسوب می شد.
در اندیشه ی سیاسی مسلمانان قانون که همان شرع است نه تنها مفروض گرفته می شود بلکه به دلیل پیوند با وحی جای بحث ندارد و علاوه بر آن منشاء دولت و اخلاق نیز هست. علت وجودی دولت اسلامی محافظت از این قانون و پیشبرد آن است. در اسلام اولیه تمایزی بین دولت و نهاد دینی نیست. هیچ چیز که صرفاً دنیوی باشد و امتیاز اداره ی آن به دولت تعلق داشته باشد و هیچ چیز که صرفاً دینی باشد و امتیاز آن در انحصار نهاد دینی باشد وجود ندارد. در اندیشه های سیاسی اروپا در سده های میانه دو نهاد دنیوی و دینی هریک قلمرو خاص خود را داشتند. در جهان اسلام (صرف نظر از دوره اموی) بعد از قرن سوم هجری بود که به اقتضای ضرورت به تدریج نوعی تفکیک در قلمرو وظایف حاکم دنیوی و وظایف اهل شریعت (فقیهان) به تدریج شکل گرفت.
مبانی اندیشه ی سیاسی اسلامی
اگر سعادت را به سعادت نظری (معرفت نسبت به امور) و سعادت عملی (پایبندی به اخلاق) تقسیم کنیم باید بگوییم که وجود دولت برای کمال عملی انسان لازم است. متفکران مسلمان معتقد بودند که بشر بدون سازمانی سیاسی- اجتماعی نمی تواند راه سعادت را طی کند و تنها قانون وحی است که به بشر امکان می دهد تا در جامعه زندگی کند. اینکه سعادت عالیترین خیر جامعه ی دینی است مسئله ی مرکزی اندیشه ی سیاسی اسلامی است، چنانکه در یهودیت و مسیحیت نیز همین طور است. وظیفه ی دولت تنها تأمین شرایط زندگی این جهانی نیست بلکه فراهم کردن شرایط رستگاری آن جهانی نیز هست. جهان اسلام و جهان مسیحیت ضمن اشتراک در این نکته مرکزی در یک نقطه محوری دیگر از یکدیگر متمایز می شوند، به این معنا که در مسیحیت اقتدار سیاسی بین حکومت و کلیسا تقسیم شده است(1) در حالی که در اسلام، زمامدار اقتدار سیاسی و معنوی را یکجا دارد.نسبت عقل و وحی یکی دیگر از آموزه های بنیادی است. متفکران مذهبی ضمن آنکه عقل را در برابر وحی قرار نمی دادند اما بر برتری وحی به عنوان دربردارنده ی حقیقت مطلق تأکید می کردند و می گفتند که گرچه عقل نیز می تواند به حقیقت برسد، چون حقیقت یکی بیش نیست، اما عقل این راه را پس از جستجوی طولانی می تواند طی کند و علاوه بر آن مواردی هست که تنها شریعتِ منزل می تواند آن را برای عقل بشر آشکار کند. قانون بشری ممکن است برای برپا داشتن نظم این جهانی کفایت کند اما برای سعادت و رستگاری فرجامین نیاز به قانون الهی است.
اندیشه ی سیاسی اسلامی ضمن آنکه با دیانت اسلامی که در حجاز زاده شد پیوند درونی دارد از اندیشه های ایران پیش از اسلام، اندیشه ی بیزانس اندیشه ی یونانی بهره های زیادی برد و آنها را در درون خود جذب کرد اما همواره هویت خاص خود را که هسته ی مرکزی آن را تعالیم پیامبر تشکیل می داد حفظ کرد و به جمع عددی اندیشه های مذکور کاهش نیافت. اسلام توانایی خود را در ایجاد یک نظام فکری خاص که پایه های یک تمدن بزرگ را ساخت نشان داد. این اندیشه انعطاف لازم را برای تطابق با وضعیت های متغیر و گوناگون داشته است و توانسته است بحرانهای حوزه مشروعیت را که تحولات تاریخی پدید آورده است (مثل گذر از خلافت به سلطنت و از سلطنت به جمهوری) از سر بگذراند.
خلاصه آنکه در اندیشه ی سیاسی اسلامی بین قلمرو روحانی و دنیایی، بین فعالیتهای مذهبی و غیرمذهبی، تمایز گذاشته نمی شود. این هر دو تحت اقتدار فراگیر شریعت قرار می گیرند. امام (چه در کسوت خلیفه، یا امام در اندیشه ی شیعه) جانشین پیامبر محسوب می شود و مسئول دفاع از شریعت و بهروزی این جهانی و رستگاری آن جهانی امت است. دین و دولت دو وجه همپیوند از شریعت هستند، تمایزی که در غرب بین دینی و غیردینی گذاشته می شود در اسلام معنا ندارد.(2) دین اسلام یک برنامه جامع برای زندگی دارد.
اندیشه ی سیاسی و مسئله ی منشاء دولت
در اسلام دین و دولت با یکدیگر زاده شد و این امر برای اندیشه ی سیاسی پیامدی همه جانبه و درازمدت داشت. سرزمین حجاز که دین اسلام در آنجا شکل گرفت پیش از پیدایش اسلام و تأسیس اجتماع مدینه فاقد دولت بود. سامان سیاسی و اجتماعی در قالب قبیله شکل بندی شده بود. این منطقه که منطقه ای بیابانی و حایل بین امپراتوری روم و شاهنشاهی ایران بود زیر نفوذ مؤثر هیچ یک از دولتهای مجاور قرار نداشت. شهرهای کوچک مکه و مدینه در سر راه تجارت از هند و خلیج فارس به مدیترانه و از آنجا به اروپا قرار داشت. دولتهای روم و ایران شاید به همین دلیل چنین مصلحت می دیدند که این منطقه را به عنوان یک منطقه حایل و یکی از راه های تجارت شرق و غرب در جنوب آسیا به حال خود رها کنند. قبایل پراکنده ای که در این منطقه به صورت بیابان نشینی زندگی می کردند برای این امپراتوری ها نه جذابیتی داشتند و نه خطری. اما تقدیر این بود که هسته یکی از تمدنهای بزرگ تاریخ در همین منطقه بیابانی با نیروهای اولیه ی همین قبایل بدوی شکل گیرد.در قرن ششم میلادی و دوره ای که به شکل گیری نخستین دولت اسلامی در این منطقه منجر شد رشد تجارت و کاروان داری شرایط پیدایش نوعی اتحاد قبایل را در این منطقه و به همین ترتیب ضرورت آن را فراهم کرده بود. پیامبر اسلام رسالت تأسیس دین جدید و دولت جدید را یکجا انجام داد. قبایل پراکنده عرب که هریک خدایان قبیله ای خاص خود را داشتند زیر پرستش الله که در کنار خدایان قبیله ای خدای مشترک تمام قبایل بود متحد شدند. پرستش خدای واحد، شکل گیری یکتاپرستی تحت تعالیم پیامبر و تأسیس دولت با رهبری و مجاهدتهای پیامبر در هم ادغام شد. به این ترتیب دین و دولت با حرکت واحدی پدید آمد. در بین النهرین، مصر و ایران همواره نهاد دولت و نهاد دین به عنوان یکی از مختصات اساسی نظام سیاسی با هم درآمیخته بودند. اما آنچه همراه تأسیس نخستین دولت اسلامی در مدینه رخ داد چیزی بیش از پیوند دین و دولت در نظامهای کهن این منطقه بود که به تعبیری نظامهای دین سالار (تئوکراتیک) خوانده شده اند. در مدینه دیانت و دولت با یکدیگر زاده شدند. مسئله تنها عبارت از همکاری دو نهاد دین و دولت به اقتضای یک نظام اقتصادی- اجتماعی خاص، که نظریه پردازان آن را «نظام آسیایی» نامیده اند، نبود بلکه زایش توأمان دیانت و دولت بود. همان طور که اشاره شد یکتاپرستی در قالب پرستش الله (و زیر شعار الله اکبر)، شکل گیری اتحاد قبایل تحت شعار یکتاپرستی و تأسیس دولت با رهبری پیامبری که رسالت ابلاغ یکتاپرستی را داشته است در یک واقعه واحد، یعنی، پیدایش اسلام جمع شد.
یکی از پیامدهای این امر آن بود که اندیشمندان مسلمان درباره ی منشاء پیدایش دولت کمتر به تأمل و نظریه پردازی بپردازند. تا جایی که نظریه پردازان اهل سنت مسایل مربوط به حکومت را اساساً در ذیل فقه مورد بحث و نظریه سازی قرار دادند و تنها نظریه پردازان شیعه بودند که آن را به قالب کلام بردند. این موضوع حائز اهمیت زیادی است، زیرا در سنت معرفتی اسلامی آنچه بیشتر وجه نظری دارد کلام است. فقه اساساً با استخراج احکام با رجوع به کتاب (قرآن)، سنت و حدیث و، بعدها تا حدودی عقل سروکار دارد.
قبایل عرب که زیر لوای اسلام متحد شده بودند به زودی به قدرتی تبدیل شدند و امپراتوری های مجاور خود را شکست دادند و سرزمین های آنها را زیر سلطه ی دولت اسلامی درآوردند. مسلمانان همراه با فتح سرزمینهای مجاور میراثهای فکری و عملی آنها را در زمینه های مختلف از جمله حکومت داری جذب کردند. با این حال برخی مختصات تفکر اسلامی ضمن تحولات و دگرگونیهای مختلف تداوم خود را حفظ کرد.
مسئله ی ضرورت تأسیس دولت
مسلمانان به دلیلی که از جمله در بالا به آن اشاره شد در درجه ی اول وجود حکومت را امر مسلّمی می گرفتند که نیاز به توجیه ندارد. با این حال بحث از لزوم حکومت یکسره بحث بی معنایی نبوده است. نهایت اینکه بسیاری از نظریه پردازان که به جریان اصلی یعنی مذهب اهل سنت ارتباط داشتند بحث درباره لزوم وجود حکومت را با ارجاع به وجوب شرعی حل و فصل می کردند. آنها می گفتند که وجود حکومت حکم شرع است، بنابراین نیازی به بحث عقلی در آن نمی دیدند. وقتی یک عقل برتر یعنی عقل خداوند که به صورت وحی نازل شده است وجوب حکومت را حکم کرده است چه جای این است که عقل کهتر یعنی عقل انسانی ضرورت آن را توضیح دهد. در همین جا بد نیست این نکته را نیز ذکر کنیم که در اندیشه ی مسلمانان تا دیرگاهی بین دولت و حکومت، به عنوان یک نهاد، و شخص حاکم تمایز حاصل نشده بود و مسلمانان درباره ی حکومت در ذیل تکالیف حاکم به عنوان یک شخص بحث می کردند. مثلاً درباره ی ضرورت وجود امام و شرایط و صفات او بحث می کردند نه دستگاه دولت به عنوان یک نهاد.حاتم قادری، یکی از پژوهندگان اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، معتقد است که پس از شورشهایی که علیه عثمان درگرفت و به ویژه بعد از جنگ صفین قاعدتاً باید بحثهایی درباره ی لزوم حکومت در بین مسلمانان درگرفته باشد. او شعار گروه های معروف به خوارج را بعد از جنگ صفین مبنی بر «لاحکم الا لا لله» دال بر همین معنا می داند.(3) علاوه بر این خوارج فرماندهان خود را برای موارد معین انتخاب می کردند و بعد از منتفی شدن آن موارد او را خلع می کردند. همچنین از برخی متکلمان معتزلی نقل شده است که عقیده داشتند که لزوم وجود امام(زمامدار) را عقل نمی تواند اثبات کند.(4) در خبرهای تاریخی نیز از شخصی به نام اصم از متکلمان معتزلی اسم برده شده است که معتقد بود در جامعه ای که در آن عدل و انصاف باشد، یعنی جامعه فاضله، نیازی به زمامدار نیست. این نشانه ها حاکی از این است که مسلمانان بحث از ضرورت حکومت (ضرورت وجود امام) را طرح کرده اند اما عمدتاً با رجوع به وجوب شرعی امام در علل و عوامل پدید آورنده آن کمتر به تأمل عقلی پرداخته اند.
توجیه تأسیس حکومت و مشروعیت زمامدار در اندیشه ی اهل سنت
اساس توجیه شرعی لزوم زمامدار در میان اهل سنت اتفاق نظر یاران پیامبر یا به زبان فقهی اجماع صحابه است. نخستین نسل یاران پیامبر که در همه حال همرزم و همدم او بوده اند به گزینش یک جانشین برای او اقدام کردند. البته این اجماع در مورد اینکه خلیفه چه کسی باید باشد نبوده است بلکه در این باب بوده است که باید برای پیامبر جانشینی باشد. اما اگر توجیه لزوم حکومت اجماع است توجیه حجیت اجماع چیست؟ مسلمانان اهل سنت پایه حجیت اجماع را با آیاتی از قرآن و حدیثهایی از پیامبر توضیح می دهند. از جمله اینها آیه های 59 سوره نساء و آیه 103 سوره آل عمران است. در زمره حدیث ها نیز به این حدیث از پیامبر استناد شده است که «امت من بر امر اشتباه جمع نمی شوند».کلام شیعه و لزوم وجود حکومت
کلام شیعه با بحث عقلی در مورد ضرورت وجود حکومت نسبت بیشتری داشته است. در یک نگاه کلی تر نظریه پردازان اهل سنت بیشتر به توضیح، توجیه و تصحیح آنچه که به دنبال حوادث تاریخی در واقعیت امر پدید می آمده است نظر داشتند. آنها عمدتاً نظم موجود را توضیح می دادند و توجیه می کردند. اما نظم موردنظر شیعه آنی بود که در واقعیت امر وجود نداشت بلکه باید به وجود می آمد. نظریه پردازان شیعه در نظرورزی گامی جلوتر از نظریه پردازان اهل سنت بودند.در عرصه ی بحثهای نظری (نه صرفاً شرعی به مفهوم محدود آن) متکلمان شیعه وجود امام را با یک مبحث کلامی گسترده تر به نام حسن و قبح و آموزه حس تکلیف مرتبط می کردند. در کلام سنتی شیعه پس از مباحثی در وجودشناسی، خداشناسی، انسان شناسی و جایگاه انسان در عالم هستی از تکلیف انسان و چگونگی حس تکلیف بحث می شد. رشته این استدلال سرانجام به اینجا کشیده می شد که انسان از دو عنصر روح و جسم ترکیب شده است و بین قوای عقلی و قوای شهوی او تعارض وجود دارد. با توجه به وجود قوای شهوی اگر خداوند انسان را به امر خوب مکلف نکند درواقع او را به امر بد واگذاشته است.(5)
شیعیان دوازده امامی با یک بحث نظرورزانه لزوم نصب امام را عقلاً بر خداوند واجب می کنند(6). این حکم به آموزه ای متصل می شود که به «قاعده لطف» مصطلح شده است. بنا به این آموزه لطف خداوند ایجاب می کند که پیامبران و امامانی را در میان بندگان برانگیزد تا راه رستگاری در دنیا و آخرت را به آنها بیاموزند. اگر چنین چیزی نباشد انسان تکلیف خود را به درستی نمی شناسد و خوب و بد امور را به درستی تشخیص نمی دهد. چون تکلیف به وسیله لطف حاصل می شود پس لطف واجب است. بندگان نمی توانند بدون امام تکلیف شرعی و عقلی خود را درک کنند و آن را به خوبی انجام دهند.
متکلمان شیعه این آموزه را بسط می دهند و آن را به ضرورت امامت (به مفهوم شیعی این اصطلاح) متصل می کنند و به دنبال همین استدلال چنین نتیجه می گیرند که خداوند همواره باید امامانی را در میان مردم قرار دهد، چنانکه قرآن و پیامبر به صراحت (نص) چنین فرموده اند. در این نقطه دلایل عقلی به دلایل نقلی (حدیث، قرآن) پیوند می خورد. به همین ترتیب نظریه پردازان شیعی نیز به نوبه خود نظریه خود را درباره ی امامت با رجوع به آیه ها و حدیثهایی درباره ی امامت خاص (امامت خاندان علی) مستند می کنند.
نگرش محافظه کارانه ی اندیشه ی سیاسی اسلامی
گرچه شاخه ی شیعی اندیشه ی سیاسی اسلامی ظرفیتها و گرایشهای رادیکالی نیز در خود داشته است اما اندیشه ی سیاسی نظریه پردازان اهل سنت در وجه کلی خود محافظه کارانه است. دلیل آن این است که این نظریه پردازان بیش از هر چیز نگران بقای جامعه مسلمانان در شرایط متحول بودند. ضرورت حفظ نظم و مصلحت جامعه ی اسلامی محور توجه فقهای اهل سنت بوده است. برای ابوحنیفه مؤسس مذهب حنفی و ابویوسف و شاگرد او از همان ابتدا این مسئله مطرح بود که چگونه می توان جامعه ی اسلامی را در برابر امواج ناملایم حفظ کرد.(7)آنها در نهایت حاضر شدند مشروعیت هر حکومتی را که به عنوان حداقل اصل حفاظت از شریعت را بپذیرد به رسمیت بشناسند.پی نوشت ها :
1.فتح الله مجتبایی، شهر زیبای افلاطون و شاهی آرمانی در ایران باستان (تهران، انجمن فرهنگ ایران باستان، 1352)، فصل7.
2.Efwin Rosental, Political Thought in Mediaval Islam,An Introductory outline(cambridge university press,1956,p.14)
3.حاتم قادری، خلافت (تهران، انتشارات تبیان، 1375)، ص 41.
4.همان، ص 42.
5.خردنامه، ضمیمه ی همشهری، شماره ی36 (17 آذر 1383)، ص 22-20.
6.داوود فیرحی، نظام سیاسی دولت در اسلام (تهران، سمت، 1382)، ص 177.
7.حاتم قادری، پیشین، ص 239.
پولادی، کمال؛ (1387)، تاریخ اندیشه ی سیاسی در ایران و اسلام، تهران: نشر مرکز