خاطرات قرآنی از شهدا
محفل قرآنی
شهید حاج حسین روح الامین
جلسه ی هفتگی
شهید حسن صوفی
گفتم: «بابا کی می شه امروز از این چیزها گفت، از آقای خمینی گفت؟!»
گفت: «اگر نباشد من دیگه جلسه نمیام.»
گفتم: «بابا تو عجب دل شیری داری. هیچکس این چند ساله تو جلسات از این حرف ها نزده».
سرش درد می کرد برای این حرفها!
*
کمتر به کوچه می رفت. همسایه ها را به سَرَم نمی آورد.
دوست داشت بره قرآن یاد بگیره. ابتدایی می رفت. یک روز گفت: «مادر! اجازه میدی برم جلسه ی قرآن».
گفتم: «برو خیلی خوبه. ولی زود بیا، نری بازیگوشی».
*
از بچّگی اهل نماز بود. جلسه ی قرآن می رفت.
از او احکام می پرسیدیم.
رفقا به او می گفتند: «آشیخ، شیخ حسن!»(2)
معلّم تفسیر
شهید محمّد ابراهیم احمد پور
در شمیرانات عالمی داشتیم به نام حاج آقا اردکانی، ابراهیم از کودکی نزد ایشان تلمّذ می کرد. مرحوم اردکانی از او خوشش می آمد می گفت: «محمّد ابراهیم خیلی بیشتر از سنّش می فهمد».
بعدها که تبحّر بیشتری پیدا کرد، برای دوستان خود کلاس تفسیر می گذاشت. همرزمانش می گویند که: «وقتی شهردار بود، هم امام جماعتمان بود و هم معلّم تفسیرمان».(3)
حفظ قرآن
شهید سید علی اکبر ابوترابی
هرچه قرآن گفت
شهید محمّد طائی
پدر قرآن را باز کرد. آیه ای از سوره ی توبه آمد؛ «اگر از جانب خدا واجب شد که به جنگ بروید، خدا کس دیگری را به جای شما می فرستد و خدا ضرر نمی کند. شما به عذاب سختی گرفتار می شوید».
با دیدن این آیه، رنگ از رخسار پدر پرید، محمد گفت : «پدر چه می گویی؟»
پدر با مهربانی گفت: «برو! پسرم سپردمت به دست خدا».(5)
پی نوشت ها :
1. قاف عشق، ص 122.
2. هم کیش موج، صص 16-15، 22-21 و 29.
3. شهردار، خوبو، ص 51.
4. ابرفیّاض، ص 91.
5. نسیم بهشتی، ص 95.
(1389)، سیره ی شهدای دفاع مقدس 9، تهران: قدر ولایت، چاپ اول