نویسنده: دکتر قاسمعلی کوچنانی
عدل الهی
شیخ مفید بر آن است که خدا عادل است. وی بر آن است که خدا می تواند به ستم عمل کند، ولی چنین نمی کند. گفته ی وی چنین است:«خدای جلّ جلاله بر خلاف عدل توانا است، به همان گونه که بر عدل توانا است. ولی او ستم و ظلم و کار بد نمی کند. گروه امامیّه و همه ی معتزله جز نظّام و جماعتی از مرجئه و زیدیّه و اصحاب حدیث و خوارج بر این اعتقادند. همه ی مُجبّره و نظّام و کسانی که در جهت خلاف عدل و توحید موافق ایشانند، در این اعتقاد مخالف ما هستند» (1).
قدرت خداوند در نظر شیخ مفید عام است ولی بر امور محال تعلّق نمی گیرد. او می گوید:« خدا بر آوردن آنچه می داند که اتّفاق نخواهد افتاد قادر است، البته از آنچه مستحیل نباشد، همچون جمع شدن اضداد با یکدیگر و محالهای دیگری از این گونه. اجماع اهل توحید جز نظّام و گروههای دور از متعارف کسانی که افعال آدمی را آفریده ی خدا می دانند چنین است» (2).
شیخ مفید به شدّت از اینکه خدا خلاف عدل عمل نمی کند به دفاع می پردازد و می گوید:
«خدای عزّوجلّ عادل و کریم است. هیچ کس را به بیش از توانایی وی مکلف نساخته، و جز بر چیزی که توانایی بر انجام دادن آن دارد فرمان نداده است. در فعل او هیچ ناشایستگی و زشتی وجود ندارد. از مشارکت با بندگانش در افعال به دور است، و از مجبور کردن آنان به کارهایی که می کنند منزّه است. هیچ کس را جز به گناهی که مرتکب شده کیفر نمی دهد، و هیچ بنده ای را جز برای کار بدی که کرده سرزنش نمی کند. به سنگینی ذره ای ستم نمی کند؛ اکثر امامیان بر این اعتقادند، و آثار متواتر در این خصوص از آل محمد صلی الله علیه و آله رسیده است.» (3)
قدرت و اختیار شخص
معتزله از عادل دانستن خدا، این نتیجه را می گرفتند که آدمی می بایستی در افعال خویش آزاد بوده باشد. اگر چنین نباشد خدا محکوم به این ستمگری می شود که مردمانی را که جز بر نافرمانی از او چاره ای نداشته اند، کیفر دهد. مجبّره در پاسخ ایشان می گفتند که اگر چنین باشد، آدمی بایستی یک آفریننده باشد، چه افعال وی ساخته ی خود او است نه آفریده ی خدا. معتزله ی بصره آشکارا چنان اظهار عقیده می کردند که آدمی خالق افعال خویش است. ولی مفید می گوید: «من می گویم که آفریده ها به کار برمی خیزند و اختراع می کنند و می سازند و کسب می کنند، ولی بر آنچه به انجام می رسانند به صورت مطلق لفظ آفریدن را اطلاق نمی کنم. من این کلمه را از آن حد که خدای تعالی به کار برده است تجاوز نمی دهم، و آن را در خارج جاهایی که در قرآن به کار رفته است استعمال نمی کنم. این گفته ی اجماع امامیّه است و زیدیّه و معتزله ی بغداد و بیشتر مرجئه و اصحاب حدیث، معتزلیان بصری با آن مخالفند».طَبع و خَتم
در ارتباط با آزادی انسان در تغییر کردن از کفر به ایمان، شیخ مفید باید بعضی از آیات و تعبیرات قرآنی را که مجبّره معمولاً در تأیید نظر خود می آوردند، به صورتی مخالف با مجبّری تفسیر کند، در این آیات آمده است که بر دلهای کافران مُهر و موم (طَبع و خَتم) نهاده است. (4)توضیح مفید چنین است:
«گفتار در طَبع و خَتم. من می گویم که نهادن طبع (مُهر) از طرف خدای بر قلوب و خَتم به یک معنی است، و آن گواهی بر آن است که این دلها به عمد توجّهی به ذکر و پیام الهی ندارند، و به اختیار خود و بدون اکراه از راه راست پیروی نمی کنند. و این معنی در زبان و گفتگو شناخته است. آیا نشنیده ای که می گویند «ختمت علی فلان بأنّه لایفلح- بر فلانی مهر نهادم که رستگار نشود»؟ و آنچه در این گفته در نظر دارند این است که«من این مطلب را درباره ی وی به تأکید و در برابر همگان می گویم».
و مهر بر چیزی نشانه ای است از کسی که مهر نهاده است. و چون گواهی خدا بر چیزی نشانه ای برای بندگان او است، روا است که خَتم و طَبع (مهر و موم) خوانده شود.
و این سازگار است با اصول عدل، و مذاهب مجبّره برخلاف آن است (5).
اَلَم و عِوَض
رنج و الم گاه خوب است و گاه بد. به گفته ی عبدالجبّار، تنها وقتی خوب است که «در آن نفعی باشد یا دفع ضرری بزرگتر از رنجی که می رسد بکند، یا شخصی استحقاق و شایستگی آن را داشته باشد» (6). ولی از خدا شایسته نیست که تنها به احتمال و فرض کسی را گرفتار درد و رنج کند، چه او بر همه چیز دانا است. و نیز روا نیست که خدا رنجی را برای جلوگیری از زیانی بزرگتر تحمیل کند، چه او همیشه می تواند راه دیگری برای جلوگیری از شر پیدا کند. (7) پس خدا باید زمانی یک نفر را گرفتار رنج کند که یا این رنج سبب آن شود که آن شخص به نفع بزرگتر برسد، و یا اینکه آن شخص استحقاق آن رنج را داشته باشد.در بیان همه ی منافعی که از رسیدن رنج عاید بنده می شود، از همه مهمتر درس عبرتی (اعتبار) است که گرفته می شود. رنجهای ناروا ممکن است هم به کسانی که مکلّفند به عنوان درس عبرتی به خود ایشان و دیگران برسد، و هم به کسان دیگری- همچون کودکان- که مکلّف نیستند داده شود تا وسیله ی اعتبار دیگران شود. به این هر دو گروه آسیب دیدگان باید عوض داده شود. (8)
شیخ مفید بر آن است که خدا به بهترین مصلحت بندگانش عمل می کند، در این مورد نظرش آن است که هنگامی که خدا بنده اش را گرفتار رنج و درد می کند، بدان جهت است که برای رسیدن به نفعی که می خواهد به آن بنده برسد، راهی جز مبتلا شدن به این رنج نیست.
«اگر رنج و شادی در لطف کردن نسبت به مکلّفان و مراعات مصالح آنها فایده ی یکسان می داشتند، از خدای حکیم سبحانه و تعالی شایسته نبود که به جای ایجاد خوشی برای بندگان آنان را گرفتار رنج کند. چه در آن صورت خدا دلیلی برای دادن آن رنج جز عوضی که در برابر آن می داد نداشت. ولی خدای قدیم سبحانه و تعالی قادر است بر اینکه از راه تفضّل مثل آن عوض ببخشد. علاوه بر این، شایسته تر برای بخشندگی و جود و رحمت وی آن است که به جای درد خویش ارزانی دارد که شریفتر از آن است، نه اینکه دردی بخشد که چیزی شریفتر از آن سودی برابر با آن دارد.» (9)
نظر مفید در باب رنج دادن بنابر مصلحت و بدون عوض:
«عوض دادن بر رنجی که به کسی رسد و به مصلحت شخصی دیگر باشد، شایسته ی عدل الهی است، ولی تنها به جود خدا این عوض دادن در صورتی که شخص رنج دیده مؤمن باشد، بر او واجب می شود، و اما در آن هنگام که غیرمؤمنی از رنج دیدن مؤمن سود می برد و به مصلحت او تمام می شود، بر خدا واجب است که به شخص رنج دیده عوض دهد، و اگر چنین نکند ستم کرده است.
بنابراین می گویم در آن هنگام که مبتلای به الم، کافر باشد، آن کافر مستحقّ عوضی نخواهد بود، چه رنجی که به وی رسیده برای کیفر دادن به او و به صلاح او بوده است، هرچند روا است که دیگری از رنج دیدن او عبرت گیرد و این کار به صلاح و مصلحت او تمام شود.» (10)
اسماء و احکام
در اینکه مرتکبان گناهان کبیره را چگونه باید در میان امّت طبقه بندی کرد عبدالجبّار می گوید که دلیل آنکه اصل«اسماء و احکام» را به لقب مقامی میان دو مقام «المنزلة بین المنزلتین» نامیده اند آن است که مرتکب گناه کبیره نامی دارد میان دو نامی و حکمی میان دو حکم: نه اسم کافر دارد و نه اسم مؤمن، بلکه فاسق خوانده می شود؛ و نیز حکمی که در حقّ وی می شود نه حکم کافر است و نه حکم مؤمن، بلکه حکم سومی است، و به سبب همین حکم این مسئله به عنوان منزلتی میان دو منزلت شناخته شده، چون صاحب گناه کبیره نه منزلت کافر دارد که بدون شک شایسته ی دوزخ و خلود در آن باشد، و نه منزلت مؤمن که وارد بهشت شود، بلکه جایگاهی میان این دو جایگاه دارد. (11)خوارج میان«ایمان» و «اسلام» تفاوتی قائل نبودند. در نظر ایشان، مرتکب گناه کبیره منکر ایمان خود شده و بنابراین مسلمان نیست. پس در میان امت هم نباید با ایشان معامله ی مسلمان شود.
معتزلیان نیز میان ایمان و اسلام تفاوتی قائل نبودند، ولی میان مؤمن و مرتکب گناه کبیره و کافر تفاوت می گذاشتند. می گفتند که مرتکب گناه کبیره را نباید مؤمن خواند، ولی کافر هم نیست. چون اصحاب پیغمبر و تابعان منکر حقوق عضویّت در جامعه ی اسلامی (ارث بردن و زناشویی و تدفین) برای مرتکب گناه کبیره نبودند، چنین شخصی مشمول حکم فقهی میان مؤمنان و کافران است. (12)
خوارج می گفتند که مرتکبان گناهان زشت و آشکار مسلمان نیستند و باید با آنان همچون کفّار بجنگند.
در نظر مرجئه مرتکب گناه کبیره از مسلمان بودن خارج نمی شود مگر اینکه از ایمان خود که معرفت و اقرار به اصول اسلام است دست بردارد. (13)
پی نوشت ها :
1. اوائل، ص23.
2. همان، ص 23.
3. همان، صفحات24-25 نقل بطور خلاصه.
4. رجوع کنید، مثلاً به قرآن: بقره، 7، انعام، 46، جاثیه، 23؛ منافقون، 3 و الاشعری، الابانة، صفحات 57-58.
5. اوائل، ص 95.
6. شرح اصول الخمسه، ص484.
7. المغنی، ج سیزدهم، ص 369.
8. اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص 242 و شرح اصول الخمسه، ص 485.
9. اوائل، صفحات 90-98.
10. همان، ص 90.
11. اندیشه های کلامی شیخ مفید، ص 309.
12. همان، صفحات 310-311.
13. المغنی، ج11، ص 713.
کوچنانی، قاسمعلی(1388)، مدافع حریم تشیّع(مروری بر زندگی و آثار شیخ مفید)، تهران: همشهری، چاپ اول