انقلاب مشروطیت که با افتتاح مجلس در چهاردهم مهر 1285 به دست مظفر الدین شاه قاجار به پیروزی رسید، مقدماتی دارد که از اوایل سلطنت ناصرالدین شاه قاجار و با اصلاحات امیرکبیر، صدر اعظم کاردان و شایسته و دانشمند او آغاز می گردد.
اروپاییان به سرعت، راه ترقی می پیمودند و مردم ایران از طریق پست و تلگراف که تنها وسیله ی ارتباطی آن روز بود، در جریان جنبش های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی قرار می گرفتند.
اقتدار مطلق شاهان قاجار و رشوه خواری مأموران و کارگزاران و نبودن مراجع دادرسی، مردم را به ستوه آورده بود. نفوذ روس و انگلیس و شکست های پیاپی در جنگ های قفقاز، هرات و خوارزم و از کف رفتن قسمت های مهمی از خاک کشور پهناور ایران، دولتمردان مستبد را در انظار مردم خوار و خفیف کرده بود. روشن فکران خارج نشین با نشریات خود، اذهان مردم را برای ورود در صحنه ی یک انقلاب آماده می کردند.
با صدور فتوای تاریخی میرزای شیرازی، آن ابر مرد مقتدر و متنفذ روحانی و شکست قرارداد تنباکو، ناصرالدین شاه مجبور به پرداخت غرامت شد و مردم فهمیدند که ایستادگی در برابر زورگویی ها کار دشواری نیست؛ اما معلوم شد که تنها قدرتی که می تواند از نیروی عظیم مردمی در راه خیر و صلاح مملکت، بهره کافی بگیرد روحانیت اصیل و دلسوز و مخصوصاً مرجعیت شیعه است. این کار نه در توان روشن فکران خارج نشین بود و نه در توان روشن فکران داخلی و خان ها و فئودال ها و نظامیان که خود نیز احیاناً در مظالم درباریان شریک بودند.
به شهادت تاریخ، رهبری و زعامتِ قیام مشروطیت، بر عهده روحانیت بود و روشن فکران نیز از همراهان نهضت بودند. گواه این که بعدها همین ها درصدد حذف روحانیت برآمدند و حذف روحانیت، چیزی جز حذف مشروطیت واقعی و حفظ ظاهرِ بزک کرده ی آن نبود.
هر چند اصل مشروطیت، ایده مشترک همه جریانات مشروطه خواه بود، ولی معلوم است که سلیقه ها متفاوت و انگیزه ها مختلف و آرمان ها متشتت بود. برخی- یعنی روحانیت اصیل- خیر و صلاح مردم و دین و دنیای آن ها را مدّنظر داشتند و در پی نان و آب و کرسی و مقام نبودند، ولی برخی انگیزه ای غیر از این ها داشتند و هرگز به ایران آباد و آزاد و دیندار و پیشرو نمی اندیشیدند. برخی هم شاید هدفی جز انتقام جویی نداشتند. به هر حال، مبارزات فکری و مطبوعاتی از درون و بیرون آغاز شد و استبداد در برابر مشروطیت، سر فرود آورد.
این جا نباید نقش روشنگرانه سید جمال الدین اسد آبادی و حاج زین العابدین مراغه ای و میرزا آقا خان کرمانی و شیخ احمد روحی و آخوندزاده و طالب اف و افراد دیگر را- هر چند در همه آن ها خلوص نیت نبود- فراموش کرد. دو معلم و مقتدای بزرگ روحانی یعنی مرحوم سید محمد طباطبایی متوفای 1299 و سید عبدالله بهبهانی مقتول و شهید در 1328 قمری و همراهان آن ها را باید از سرداران مشروطیت نامید.
برخی از حوادثی که به ظاهر، تلخ و ناگوار و شکست محسوب می شوند، در باطن، رمز پیروزی به شمار می روند، نظیر کشتاری که رژیم پهلوی در 19 دی 1356 در قم مرتکب شد. آن واقعه، ظاهراً پیروزی رژیم و شکست حوزه علمیه تلقی می شد، ولی با چهلم هایی که به دنبال آن در تبریز و تهران، مانند چلچله از راه رسیدند، معلوم شد که باطناً چیزی جز پیروزی نبوده است.
در جریان نهضت مشروطیت به بهانه احتکار قند، تجار بازار را چوب زدند. با چوب خوردن آن ها خون انقلاب در پیکر مردم جوشید و با تحصن در حریم حضرت عبدالعظیم به رهبری طباطبایی و بهبهانی و افجه ای، خواسته های خود را- که عبارت بود از: 1. تأسیس عدالتخانه؛ 2. اخراج مسیو نوز بلژیکی وزیر گمرکات؛ 3. عزل علاء الدوله از حاکمیت تهران- مطرح کردند.
مظفر الدین شاه، علاء الدوله را عزل کرد و به مردم قول داد که عدالتخانه تأسیس کند. در نتیجه تحصن شکسته شد و متحصنین به خانه های خود بازگشتند.
جرقه بعدی زده شد. شیخ محمد سلطان الواعظین که واعظی برجسته بود و انتقادات تندی از حکومت عین الدوله داشت، بازداشت شد. طلاب به نظمیه حمله بردند و یکی از آن ها به شهادت رسید. عده ای دستگیر و با غل و زنجیر، به اردبیل تبعید شدند. شفاعت علما و توصیه ها و پا در میانی آنان بی نتیجه ماند.
این اقدام عجولانه رژِیم، سبب شد که علما به قم مهاجرت کنند و طی نامه ای تهدید آمیز، از شاه بخواهند که به وعده های خود عمل کند وگرنه ایران را ترک خواهند کرد. هزاران نفر از کسبه و تجار و اصناف در باغ سفارت انگلیس متحصن شدند و مراجعت مهاجران و تشکیل مجلس مشروطه و عزل عین الدوله را تقاضا کردند و از این جا به خوبی معلوم می شود که دو سفارتخانه روس و انگلیس با هم رقابت داشتند: یکی به پشتیبانی استبداد و دیگری به پشتیبانی مشروطه و پر واضح است که هیچ کدام دل سوز ملت نبودند.
شاه تسلیم شد. عین الدوله را معزول و مشیر الدوله را به جایش گمارد و فرمان مشروطیت را در چهاردهم مرداد 1285 که سالروز تولدش بود، صادر کرد.
در این فرمان، یک مشروطه طبقاتی و نه مردمی، مطرح شده بود و به همین جهت، متحصنین آن را نپذیرفتند و از مشیر الدوله خواستند که فرمان دیگری از شاه تقاضا کند و متضمن خواست و مصلحت عموم مردم باشد. شاه فرمان دیگری صادر کرد. در این فرمان آمده بود:
امر و مقرر می داریم که مجلس مزبور را به شرح دست خط سابق سریعاً دایر نموده، بعد از انتخابات اجزای مجلس، فصول و شرایط مجلس شورای اسلامی را مطابق تصویب و امضای منتخبین به طوری که شایسته مملکت و ملت و قوانین شرع مقدس باشد، مرتب بنمایید.
صدور این فرمان حقیقتی را آشکار می کند. در این فرمان، برای نخستین بار و شاید در عمر مشروطیت برای آخرین بار، «مجلس شورای اسلامی» گفته شد حال آن که در فرمان پیشین «مجلس شورای ملی» گفته شده بود و این نمایانگر نقش روحانیت اصیل و مردم متدین ایران است که هیچ نهاد و هیچ قانون و هیچ حکومت و هیچ مردم سالاری و دموکراسی ای را بدون اسلام بر نمی تابند.
حتی در قانون اساسی جمهوری اسلامی هم قبل از بازنگری، «مجلس شورای ملی می آمد؛ ولی مجلس دوره اول، به جای ملی، اسلامی نهاد و شورای نگهبان هم مصوبه اش را تأیید کرد و در بازنگری قانون اساسی، ملیت برداشته شد و اسلامیت جای گزینش شد؛ چرا که اولی بشری و دومی الهی است.
روزهای تاریخ ساز به سرعت سپری می شد. رهبران روحانی به لحظه ای دفع الوقت راضی نمی شدند. به همین جهت به سرعت در مدرسه نظام گرد آمدند و به همراه ملّیون و جمعی وزرا به تدوین نظامنامه انتخابات پرداختند. یک ماه بعد از صدور نخستین فرمان انتخابات، نظامنامه را تدوین و تصویب کردند و به امضای شاه رساندند. انتخابات تهران بی درنگ برگزار شد و شصت نفر نماینده انتخاب شدند. تقریباً 34 روز بعد از امضای نظامنامه، مجلس در کاخ گلستان به دستور شاه افتتاح شد.
همین مجلس بود که قانون اساسی مشروطیت را تدوین و تصویب کرد و در نتیجه، ملت ایران طعم شیرین مجاهدات خود را چشید. (1)
تا این جا از تحریکات و جنب و جوش های داخلی سخن گفتیم، حال باید به سراغ کانون رهبری یعنی نجف اشرف برویم. آن جا پایگاه طیفی از روحانیت بود که با پیام ها و رهنمودهای خود، سکاندار کشتی انقلاب مشروطیت بودند و اگر حمایت های بی دریغ مرجعیت نجف نبود، معلوم نبود انقلاب به پیروزی برسد. چنان که اگر فرمان تاریخی میرزای بزرگ نبود، نهضت تنباکو هم سرکوب می شد.
در نجف اشرف، طیف دیگری از مرجعیت و روحانیت هم بود که در آغاز با نهضت همراه بودند، ولی با اعتراضات شیخ شهید نوری، به قانون اساسی و مجلس، بدبین شدند و کنار کشیدند. در رأس این طیف مرحوم آیة الله، سید کاظم یزدی بود. به نظر مرحوم سید هبة الدین شهرستانی، فردی به نام ابوالقاسم شیروانی که بسیار حیله گر بود. حکومت روسیه به او عنوان کنسول افتخاری نجف اشرف بخشیده بود، ذهن آن مرجع بزرگوار را مشوب کرد و او را از نفوذ انگلیسی ها در میان مشروطه خواهان و به خطر افتادن مقدسات دینی بیمناک ساخت. (2)
او به طور کلی از کارهای سیاسی کناره گیری می کرد و حتی از استاد خود میرزای بزرگ شیرازی، به علت صدور آن فرمان تاریخی، فاصله گرفت و پس از درگذشت آن بزرگوار، در مراسم ترحیمش هم شرکت نکرد. او در برابر نهضت ضد انگلیسی مردم عراق نیز مردّد بود و به همین جهت به صورت پناهگاهی برای مخالفان مشروطیت و طرفداران استبداد مطرح شد. (3)
دولت عثمانی که بر عراق، حاکم و با قاجاریه، سر ستیز داشت نیز با مشروطیت، مخالف بود. ولی سرانجام اجرای قانون اساسی را که متوقف شده بود و، مورد موافقت قرار داد و این هم نسیم ملایمی بود که بر مشروطه خواهان و طیف انقلابی روحانیت و مرجعیت وزید. سال 1908 میلادی، سال به اجرا درآمدن قانون اساسی در دولت عثمانی بود. دولتی که قبلاً پشتیبانی خود را از شیخ نوری و مخالفین مشروطیت اعلام کرده بود، اینک به صف پشتیبانان مشروطیت پیوست. (4)
در رأس طیف مرجعیت پشتیبان مشروطیت، مرحوم آیة الله محمد کاظم خراسانی بود. او در سال 1255 قمری در طوس متولد شد. او نخست شاگرد شیخ انصاری و سپس میرزای شیرازی بود. او مرجعیت تام نداشت. آیة یزدی مرجع توده مردم و او مرجع فرهیختگان بود. حضور او در حوزه نجف، به فعالیت های فرهنگی و علمی و تجدد خواهی و اصلاح طلبی توسعه بخشید. (5)
تقریظ تاریخی او بر تنبیه الامة نائینی شاهد بارزی بر آگاهی او به مسائل زمان است. او درباره کتاب تنبیه الامة و تنزیه الملة هم سنگر خود نوشت:
سزاوار است که ان شاء الله تعالی به تعلیم و تعلم و تفهیم آن، مأخوذ بودن اصول مشروطیت را از شریعت محقه، استفاده (6) [کنند].
هم سنگر دیگر وی آیة الله شیخ عبدالله مازندرانی بود که درباره کتاب وی نوشت:
برای تکمیل عقاید و تصدیق وجدانی مسلمین به مأخوذ بودن تمام اصول و مبانی سیاسیه از دین قویم اسلام کافی و فوق مأمول است. (7)
از این تعبیرات به خوبی معلوم می شود که حقیقت آن چه روحانیان بزرگ پشتیبان مشروطیت می خواستند، همان مجلس شورای اسلامی بود که در فرمان مظفرالدین شاه به آن تصریح شده بود و آن دو دستگی ای که بر سر مشروطه مشروع و غیر مشروعه پبدا شد، به جامعه روحانیت مربوط نبود.
یکی از اقدامات این دو بزرگوار، صدور حکم عزل سید حسن تقی زاده و اخراج او از مجلس بود. وی با تشکیل حزب دموکرات و کمیته مجازات، شعار جدایی دین از سیاست سر داد و به دستور کمیته مجازات، سید عبدالله بهبهانی را در 1328 قمری به شهادت رساند و سید محمد طباطبایی را در صورت کناره گیری نکردن از سیاست تهدید به قتل کرد. در این حکم آمده است:
از آن جا که تضاد مسلک سید حسن تقی زاده با مملکت اسلامی و قوانین دین مقدس اسلام ثابت شده است و بر اساس عقایدی که اظهار داشته، شایستگی امانتداری مردم که مقتضای آن، عضویت مجلس شوراست نداشته و در نتیجه، شرعاً و قانوناً از این مجلس مقدس معزول است و بر علمای کشور و اُمرا و شخصیت ها واجب است که او را از ورود به مجلس و دخالت در امور کشور منع کرده، فوراً او را از کشور ایران تبعید کنند. هر گونه سهل انگاری در اجرای این حکم، حرام و عداوت و دشمنی با صاحب شریعت است... . (8)
هنگامی که دولت روس برای تأمین خواسته های خود به مجلس اولتیماتوم دو روزه داد که اگر مقاومت کند، نیروهای روسیه از شمال به پایتخت حمله خواهند کرد، ریاست مجلس طی تلگرامی در سیزدهم ذی الحجه 1329 به مرحوم سید اسماعیل صدر از حوزه علمیه نجف، تقاضای کمک کرد. در نتیجه درس ها و نمازهای جماعت تعطیل شد و تلاش هایی برای هم آهنگ شدن یزدی و خراسانی صورت گرفت و بی نتیجه ماند. از این رو، طیف مرجعیت پشتبان مشروطیت تصمیم گرفت که به ایران مهاجرت کند و مقاومت مردمی علیه روسیه را سامان دهد. خراسانی اعلام کرد که در روز سه شنبه 21 ذی الحجه 1329 در رأس مهاجران، حرکت می کند اما اجل به او مهلت نداد و در سپیده دم صبح همان روز، روح پاکش به سوی معبود شتافت. (9)
با ارتحال وی، بُعد مذهبی نهضت مشروطیت، شکست خورد و یا دست کم به ضعف گرایید و سرانجام نتیجه ای جز قبول اولتیماتوم روس و انحلال مجلس و دستگیری و زندان و تبعید مخالفان استبداد، به وسیله یپرم خان- که رئیس پلیس تهران بود- و عضد الملک- که به عنوان نایب السلطنه احمد شاه برگزیده شده بود- نداشت.
مملکت از شمال و جنوب، مورد تاخت و تاز سپاهیان روس و انگلیس بود. در سال 1330 قمری ارتش روسیه به بهانه حفظ جان اتباع دولت روس به شهر مشهد یورش یرد و حرم مقدس امام رضا علیه السلام را هدف گلوله های توپ قرار داد و ویرانی هایی به بار آورد. با انقلاب مارکسیستی شوروی در 1917 ارتش روس خاک ایران را تخلیه کرد و ارتش انگلیس نیز با تحمیل قرارداد ننگین 1919 از ایران خارج شد و به تدریج زمینه ظهور استبداد رضاخانی فراهم گشت. (10)
نائینی دانشمندی بزرگ بود. شاید اگر اجل خراسانی نرسیده بود، گرفتار اشتباهات سیاسی بزرگی نمی شد. زمانی که او و مرحوم آیة الله سید ابوالحسن اصفهانی از سوی ملک فیصل به جرم دخالت در امور کشور عراق، به ایران تبعید شدند و در چهارم محرم 1342 در میان استقبال پرشور مردم که به درایت مرحوم آیة الله شیخ عبدالکریم حائری و حمایت مزوّرانه رضا شاه- که بر مسند نخست وزیری تکیه داشت- برگزار شده بود، وارد قم شدند، اوضاع سیاسی به گونه ای بود که برای مصون ماندن از اشتباهات سیاسی، تجربه و درایت خاصی می طلبید، ولی متأسفانه هیچیک مصون نماندند. آن ها طی چند ماهی که در ایران ماندند، توانستند به همراه مرحوم حائری فکر جمهوریت را از سر رضاخان خارج کنند. غافل از این که او اگر از این فکر عقب نشینی کند، به فکر قبضه کردن سلطنت می افتد و چنین شد.
اینان پس از ده ماه تبعید در رمضان 1342 به نجف بازگشتند و از این پس اصفهانی به کار مرجعیت پرداخت و نائینی هم از افق مرجعیت رو به افول گذاشت.
سرانجام، رضاخان علی رغم مخالفت های مخلصانه و گزنده مرحوم آیة الله شهید مدرس مجلس را به عزل احمد شاه و سلطنت خودش مجبور کرد و آخرین ضربه ای که بر پیکر سیاسی نائینی وارد شد، زمانی بود که تلگراف تبریک و تأیید از سوی وی برای رضاخان صادر گردید. (11)
نائینی شخصیتی بزرگ و سیاستمداری صاحب نظر بود. او عمر گران بهای خود را در راه تحصیل و تحقیق و تدریس و مبارزه سپری کرد و اگر در مواردی که از اشتباهات سیاسی او محسوب می شود، به جای صدور حکم تأیید و نامه تبریک و ارسال هدیه، به روش مبارزه منفی عمل می کرد و در بازگشت به عراق، او و اصفهانی به گونه ای عمل نمی کردند که ملک فیصل چنین وانمود کند که آن ها از کردار خود پشیمانند و متعهد شده اند که از دخالت در امور سیاسی عراق خودداری کنند، پختگی آن ها در سیاست آشکارتر می شد. (12)
در زمان تبعید به ایران در دیدار رضاخان از او قول گرفتند که علاوه بر کنار گذاشتن ایده جمهوریت، متمم قانون اساسی را در مورد به اجرا گذاشتن اصلی که نظارت پنج تن از فقها را بر مصوبات مجلس الزام کرده بود، به مرحله عمل درآورد؛ ولی هوشمندان سیاستمدار می دانستند که هر سه بزرگوار- حائری، اصفهانی و نائینی- فریب خورده اند. (13)
در عین حال، اگر هرج و مرج فراگیر و اوضاع آشفته و غیر قابل تحمل مملکت را در نظر بگیریم بلکه خودمان را در جو شرایط تحمل ناپذیر آن روزگاران پرتلاطم قرار دهیم، ممکن است به این نتیجه برسیم که این بزرگان دچار فریب و اشتباه نشده اند، بلکه با ملاحظه صلاح و مصلحت توده مردم و سیاست های فریبکارانه اجانب، تنها از باب دفع افسد به فاسد، به آن چه کرده اند، رضا داده اند و به هر حال، آن چه باید از آن پرهیز کرد، نسبت دادن پیروی از هوای نفس به آن هاست.
نائینی از همراهان مرجعیت استبداد ستیز بوده و مرجعیت را در راه حاکمیت مردم سالاری دینی به کار گرفته است. ما باید او را از ایدئولوگ های مردم سالاری دینی به حساب آوریم. او بر جریان مردم سالاری دینی که همواره از آرزوهای بلند ملت های مسلمان بوده و هست و اوج تحقق واقعی آن در حکومت پنج ساله امیر مؤمنان علی علیه السلام دیده شده است، حقی بزرگ دارد.
سید حسن تقی زاده از راه قلم و زبان و قتل و ترور، می کوشید که سکولاریسم را حاکم کند و روحانیت را از صحنه سیاست خارج و در مدارس طلبگی و مساجد و منابر موعظه و روضه بی خاصیت، محبوس و محصور گرداند و دین را عاری از سیاست و سیاست را بیگانه از دین معرفی کند. جریان سکولاریسم که- ظاهراً- در رأسش، همین سید ناخلف بود و نگارنده شاهد بود که در سال های آخر عمرش- قبل از قیام 15 خرداد 42- از بسیاری از یاوه گویی ها و رفتارهای غلط و زشتش در کلاس های دانشکده الهیات دانشگاه تهران استغفار می کرد، نه با شیخ فضل الله نوری- که قهرمان مبارزه با مشروطه غیر مشروعه یعنی مردم سالاری منهای دین بود- میانه خوبی داشت و نه با خراسانی و اصفهانی و نائینی و مازندرانی و مدرس- که طرفدار مردم سالاری دینی بودند و انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی تداوم راه آن ها و تحقق بخش آرمان بلند آن ها بود- سر سازش داشت. همین جریان، بهبهانی را ترور و طباطبایی را تهدید به مرگ کرد.
کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة» مرحوم نائینی یک رویکرد جدید فقهی به مسئله سیاست و حکومت می باشد. او در این کتاب، الگوی پیشرفته ای از حکومت ارائه داده که با دین مطابقت داشته باشد. او نمی خواهد دین را با افکار سیاسی روز تطبیق دهد، بلکه می کوشد که مفاهیم سیاسی و حقوقی جدید را به گونه ای تنبیین کند که مورد قبول دین باشد. او در این راه چند منبع الهام گرفته است:
1- انسان شناسی و جهان بینی جدید
کتاب وی از تکیه مؤلف بر مسلمات علمی و عقلی روز حکایت دارد. پیشرفت های علمی و مثبتات جهان بینی های جدید را نباید کم اهمیت تلقی کرد. حکومت، پدیده پیچیده ای است که تنها کسانی می توانند شکل ایده آل آن را- که مورد رضای خدا و مردم بودن است- تحقق بخشند که از استواری رأی و سرشاری هوش و احاطه بر احکام الهی و مبانی آن و آگاهی از افکار روز، برخوردار باشند.2- اندیشه فقهی و کلامی
او می کوشد که با تکیه بر مبانی فقهی و کلامی شیعه، از غاصبانه بودن حکومت بکاهد. این خواسته در صورتی تحقق می یابد که امر به معروف و نهی از منکر تحقق یابد و وظایف حسبیه فقها در هیچ زمانی مسکوت نماند و از سلطه عدوانی حکام جلوگیری شود.3- سعه نظر و روشن بینی و خودداری از تحجر
نائینی با خراسانی و مازندرانی در حوزه نجف، از مظاهر روشن بینی و سعه نظر و دوری از تحجر بودند. آن ها طبعاً از افکار سید جمال الدین اسد آبادی و عبدالرحمان کواکبی و سایر دانشمندان جهان اسلام، بهره گرفته اند. جریانی که مبدأش تعلیمات انبیا و مخصوصاً پیغمبر گرامی اسلام و جانشینان بر حقش می باشند و همواره باید مستمر باشد.رگ رگ است این آب شیرین آب شور
در خلایق می رود تا نفخ صور
نائینی ترجمان هم سنگران خود و همه آن هایی است که تا زمان وی در راه فقه سیاسی گام زده و اندیشه های دینی سیاسی خود را ابراز داشته اند.
او در کتاب خود از آزادی معقول و مشروع و از دموکراسی مورد قبول اسلام، دفاعی جانانه کرده و به خوبی از عهده این کار برآمده است.
امروز کار بررسی اندیشه سیاسی و حکومتی فقها، به برکت انقلاب اسلامی، به اوج خود رسیده است. نائینی یکی از فقهایی است که ستایشگر کسانی است که در پی ارائه الگوی حکومت برتر بوده و هستند. در تاریخ اندیشه سیاسی، بسیارند که مسئله را از بعد فلسفی و کلامی و دینی نقد و بررسی کرده اند. اسلام خود پرچمدار رشد اندیشه سیاسی و دینی است. کتاب نهج البلاغه را می توان به دو بخش عمده، تقسیم کرد: اخلاق و سیاست. جهان بینی الهی امیرالمؤمنین، زیر بنای دیدگاه های حضرتش در زمینه اخلاق و سیاست است. در نهج البلاغه دو سیاست با هم در تعارضند: سیاست ماکیاولی معاویه و سیاست الهی و مردمی امیرالمؤمنین. زیر بنای نظریات سیاسی علما و فقهای ما، قرآن و نهج البلاغه و همه روایاتی است که از مقامات عصمت و طهارت در این باره رسیده است. اثر گران قدر مرحوم نائینی از کتاب هایی است که مبین سیاست دینی و جمع بندی نظریات علمای پیشین است. ما برآنیم که در این نوشتار، فقه سیاسی اسلام را از کتاب «تنبیه الامة و تنزیه الملة» فقیه مجاهد، مرحوم نائینی، استنباط و استخراج کنیم. همان کتابی که ابتدا در هفت فصل تدوین شده بود. دو فصل اول آن، اثبات نیابت عامه فقهای جامع الشرائط را در عصر غیبت کبری بر عهده داشت. مؤلف کتاب می نویسد:
در همان رؤیای سابقه، بعد از آن چه سابقاً نقل شد، از تشبیه مشروطیت به شستن دست کنیز سیاه از لسان حضرت ولی عصر- أرواحنا فداه- حقیر سؤال کردم که رساله ای که مشغولش هستم، حضور حضرت مطبوع است یا نه؟ فرمودند: بلی مطبوع است مگر دو موضع. به قراین معلوم شد که مرادشان از آن دو موضع، همان دو فصل بود و مباحث علمیه که در آن، تعرض شده بوده، با این رساله که باید عوام هم منتفع شوند، بی مناسبت بود. لهذا هر دو فصل را اسقاط و به فصول خمسه اقتصار کردیم. (14)
با الهام از آن رؤیای صادقه و استفاده از مطالب مرحوم آیة الله حاج میرزا حسین تهرانی، پنج فصل کتاب باقی ماند و حدود یک قرن پیش در دسترس مردم قرار گرفت. فصول باقی مانده، بدین قرارند:
فصل اول، درباره این که حقیقت سلطنت مجعوله در دین مبین اسلام، بلکه در نزد حکما و عقلا، ولایتی است نه تملیکی و تبدیل آن، به سلطنت تملیکی از بدعت های ظالمانه طاغوت هاست.
فصل دوم، درباره این که در عصر غیبت کبری- که دست ها از دامن مقام عصمت، کوتاه و نیابت نواب عام، مغصوب و انتزاعش غیر مقدور است- آیا محدود کردن استیلای جائران و ستم کاران، واجب است، یا این که تکلیف، ساقط است؟ «آیا ارجاعش از نحوه اولی که ظلم زاید و غصب اندر غصب است، به نحوه ثانیه و تمدید استیلای جوری به قدر ممکن واجب است و یا آن که مغصوبیت موجب سقوط این تکلیف است؟» (15)
فصل سوم، درباره این که- به فرض عدم سقوط تکلیف- آیا مشروطیت که متقوم به دور کردن حریت و مساوات است، متعین و خالی از محذور است یا نه؟ «آیا همین مشروطیت رسمیه که دانستی رکن مقومش دو امر و وسیله تحدید در آن است، متعین و خالی از محذور است یا نه؟» (16)
فصل چهارم، درباره شبهات و وسوسه های شیطانی و مغالطات دشمنان و مخالفان و دفع آن هاست. یعنی همان «وساوس و مغالطات القاییه» (17) که دفع آن ها واجب و لازم است.
فصل پنجم، درباره شرایط صحت و مشروعیت دخالت های برگزیدگان ملت و نمایندگان مردم و وظایف آن هاست «صحت و مشروعیت مداخله مبعوثان ملت» (18) تحت چه شرایطی محقق می شود و «وظیفه عملیه آنان بروجه اجمال» (19) چیست؟
علاوه بر فصول پنج گانه، کتاب بر مقدمه و خاتمه ای نیز مشتمل است.
«مقدمه در تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت دولت و تحقیق قانون اساسی و مجلس شورای ملی و توضیح معنای حریت و مساوات است. (20)
در این مقدمه، مؤلف سعی کرده است که لزوم و ضرورت قانون اساسی و مجلس شورای ملی را تبیین و اثبات کند و نشان دهد که آزادی و مساوات، وسیله سعادت مردم و ارتباط صمیمانه دولت و ملت است. عبودیت مردم در برابر زورمندان، از نظر دین، منفور و مطرود است. در سخنان معصومین علیه السلام «مقهوریت در تحت حکومت خود سرانه جائرین را به عبودیت که نقطه مقابل این حریت است، تعبیر و پیروان دین اسلام را به تخلیص رقابشان از این ذلت، هدایت فرموده اند» (21). از سیره پیامبر گرامی اسلام صلی الله علیه و اله به خوبی می توان فهمید که تمام افراد ملت، با شخص زمامدار در تمام احکام و حقوق برابرند.
و اما خاتمه کتاب درباره دو مقصد مهم است: مقصد «اول، در استقصای قوای ملعونه استبداد» (22) و مقصد «دوم در اشاره اجمالیه به علاج قوای ملعونه» (23) است.
از نظر مؤلف بزرگوار، قوای ملعونه استبداد، عبارتند از:
1. جهل ملت؛
2. استبداد دینی که گروهی به نام دین، شاه مستبد را سایه خدا در روی زمین معرفی می کنند؛
3. نفوذ دادن شاه پرستی؛
4. اختلافات دینی و طبقاتی و سیاسی که ایادی استبداد، به وجود می آورند و مردم را به جان هم می اندازند؛
5. ایجاد رعب و وحشت و خفقان و شکنجه و قتل و طرد و تبعید آزادی خواهان است که زمامداران مستبد، «به سیره... فراعنه و طواغیت سلف، دعات حریت موهوبه الهیه- عزّ اسمه- و برپا دارندگان سیره مقدسه انبیا و اولیا علیه السلام را به انواع عذاب های وارده بر آن انوار طیّبه» (24) گرفتار سازند، تا بتوانند به حکومت جائرانه و غاصبانه خود ادامه دهند؛
6. استبداد طبقاتی، یعنی حاکم کردن سرمایه داران و ملاکان و اشرافی که خوی طبقاتی دارند؛
7. غصب اموال عمومی و بیت المال ملت و در اختیار گرفتن قوه قهریه یعنی قوای مسلح و «صرف آن ها در سرکوبی خودشان» (25). آری «انتخاب سرداران عسکریه از جانب و معاندین دین مبین و زمام عساکر اسلامیه را به آنان واگذاشتن و تربیت چند را به ایشان مفوض داشتن» (26) همه و همه برای «قتل نفوس و هتک اعراض و نهب اموال ملت» (27) است.
این بود گزارشی اجمالی از مطالب مقصد اول خاتمه و اما مقصد دوم آن، درباره «علاج قوای ملعونه» (28) استبداد است. اگر قوای ملعونه استبداد، علاج نشود، نمی توان استبداد را ریشه کن کرد. هر چند نام حکومت تغییر کند، ولی هرگز مشروطیت واقعی و دموکراسی مورد نظر مشروطه طلبان، تحقق پیدا نخواهد کرد.
جهل و غفلت، آفت بزرگی است. اگر آگاهی نباشد، چشم ها در برابر کاخ مستبدان، خیره و قلب ها مبهوت می گردد.
هر زمانی شاه گوید شیخنا
شیخنا مدهوش گردد زین ندا
استبداد دینی برای استبداد سیاسی پشتیبان نیرومندی است. تا استبداد دینی ریشه کن نشود، استبداد زمامداران قابل علاج نیست. تا کاخ این استبداد، ویران نشود، رهایی از دام استبداد سیاسی ممکن نیست. «اعانت... چه به مساعدت و همدستی با فراعنه و ظالمین باشد و یا به سکوت و ترک نصرت و خذلان حق» (29) مذموم است و در صورت آگاهی مردم «هر دو رشته استبداد دینی بی اثر خواهد بود» (30) چه به صورت پشتیبانی و کمک و چه به صورت سکوت.
«قلع شجره خبیثه شاه پرستی و ترویج علم و دانش و مرجعیت امور نوعیه را تابع لیاقت و درایت قرار دادن و ریشه چپاول و مملکت فروشی شاه پرستان را بر انداختن» (31) از اهم واجبات است. مردمی که آن ها را به خوبی زشت شاه پرستی بار آورده اند، چگونه می توانند از دام استبداد رها شوند. باید «حقیقت سلطنت و ولایت بر حفظ نظم و به منزله شبانی گله بودن» (32) استوار شود و مردم باید از حکومتی اطاعت کنند که خادم آن ها باشد، نه مخدوم و معبود آن ها. مردم، برده و بنده دولتمردان و زمامداران نیستند. چنان که دولتمردان و زمامداران هم بنده و برده مردم نیستند؛ بلکه طرفین باید در چارچوب حقوق مشروعه و قوانین عادلانه، از احترام متقابل برخوردار باشند. نه ظلم زمامدار به مردم رواست و نه ستم مردم به زمامدار. هم مردم باید در برابر حاکم به عدالت و نصیحت رفتار کنند و هم زمامدار باید دل سوز و خادم مردم باشد و از صراط مستقیم عدالت، طفره نرود.
مردم برای رهایی از استبداد نیاز به وحدت کلمه دارند. با قومیت و ملیت هم می توان وحدت کلمه به وجود آورد؛ ولی چنین وحدتی ناپایدار است. اگر وحدت از راه ایمان و تقوا به دست آید، پایدارترین است.
ما بقی قوای ملعونه استبداد با قلع و قمع خود استبداد، ریشه کن می شود. زمامداران مستبد، تا آن جا که می توانند برای بقای خود در میان مردم، ایجاد رعب و وحشت می کنند. آن ها صدای آزادی خواهان را در گلوها خفه می سازند تا بتوانند بر تو سن قدرت و حاکمیت سوار بمانند. آن ها استبداد طبقاتی را حاکم می کنند، تا پشتوانه استبداد فردی باشد. آن ها اموال ملت را تیول خود و اطرافیان می سازند و قوه قهریه ای خشن به وجود می آورند، تا بتوانند به حیات منحوس خود ادامه دهند.
بنابراین، باید ملت آگاه شود. باید حیات شوم استبداد دینی، خاتمه یابد. باید قدرت پرستی ریشه کن گردد. باید اختلافات، تبدیل به اتحاد گردد. اگر این ها تحقق یابد، بقیه قوای ملعونه استبداد، ریشه کن خواهد شد.
آری، دانشمندی دینی در 93 سال قبل، این گونه به جنگ استبداد رفت و با دوراندیشی، موانع آزادی و مساوات مردم را شناخت و راه علاج آن ها را نشان داد.
در مقصد دوم خاتمه، این مطالب را می خوانیم:
1. آگاهی و بیداری مردم
«اهمّ همه، علاج جهالت و نادانی طبقات ملت است». (33) باید حقیقت استبداد و مشروطیت را به مردم تفهیم کرد. «تشریح حقیقت استبداد و مشروطیت» (34) باید با رعایت «ملایمت و عدم خشونت در بیان و حفظ اذهان از شوائب غرضانیت و تحرز از موجبات تنفر و انزجار قلوب و تحفظ از رمیدن و مشوب شدن اذهان» (35) باشد.در مورد جهل بسیط، این کار آسان است «اما نسبت به جهل مرکب خاصه آن که داستان لجاج و عناد و دو دستگی و هم چشمی و بر سر حرف خود ایستادن... به میان آمده باشد در کمال صعوبت» (36) است؛ ولی باز هم چاره ای «جز ملایمت و مدارات و طرفیت نداشتن و مواد لجاج و عناد را از میان برداشتن» (37) نیست.
2. علاج استبداد دینی
این یکی «اصعب و اشکل همه و در حدود امتناع است» (38) چرا که علاج آن به «ملکه تقوا و عدالت» (39) منحصر است و «جز اجتماع اوصافی که در روایت احتجاج تعداد نموده و صائناً لدینِه، حافظاً لِنَفسِه، مُطیعاً لأمرِ مولاهُ مخالفاً لهواهُ بودن را که در مرجعیت شرعیه اعتبار فرموده اند، عاصم دیگری متصور نباشد». (40)آری، آنان که پاسداری دین و مراقبت و مخافظت نفس و اطاعت فرمان خداوند مخالفت امیال و شهوات را پیشه کرده اند، می توانند در میدان مبارزه با استبداد دینی فائق آیند.
عنان باز پیچان نفس از حرام
به مردی ز رستم گذشتند و سام
تو با دشمن نفس همخانه ای
چه در فکر پیکار بیگانه ای
«با اتصاف به اضداد مذکورات و اجتماع اوصافی که در همان روایت شریفه احتجاج برای علمای سوء و راهزمان دین مبین و گمراه کنندگان ضعفای مسلمین تعداد و در آخر همه،» (41) آن ها را بر ضعفای شیعه زیان بارتر از لشکر یزید بر امام حسین علیه السلام شمرده اند، چگونه می توان آن ها را قلع و قمع کرد؟
با این حال، تنها راه مفید و مؤثر این است که مردم آگاه شوند و علمای حقه را از غیر آنها باز شناسند. تا راه را بر استبداد و استعباد، سد کنند تا «شبکه و دام صیادان راهزن و مقتدر» (42) شناخته نشود، راه نجات گشوده نمی شود.
3. قلع شجره خبیثه شاه پرستی
این که افرادی راه ترقی خود را برای دست یافتن به پست های کلیدی مملکت، در اظهار شاه پرستی بدانند و برخی چون دکتر اقبال- که خود را در دوره نخست وزیری غلام چاکر خانه زاد شاه معرّفی می کرد- از این رهگذر به مراتب عالیه برسند، چیزی جز سرکوب استعدادها و ضایع کردن اصالت ها و ارزش ها و حاکم کردن پستی و تملق و چاپلوسی نیست.«بالجمله علاج این قوه خبیثه مملت ویرانه ساز، قبل از قلع اصل شجره ملعونه استبداد، ممتنع است و چون مسلمانان به واسطه اهمال این دو وظیفه مهم شرعیه (امر به معروف و نهی از منکر) که به نص اخبار، از دعائم و مبانی اسلام است، از سعادت... محروم اند... به اندک توانی از رقّیّت فجره هم ترقی و به عبودیت کفره... منتقل خواهند بود». (43)
مردم باید «ریشه شاه پرستی که سلسله جنبان خرابی هاست از مملکت براندازند و لذت عدل و احسان را به کام سلطان بچشانند و از مقام راهزنی و چپاولگری و قصاب بشر بودن... به تخت سلطنتش بنشانند». (44)
4. علاج تفریق کلمه و ترتیب موجبات اتحاد
«حریت رقاب و صیانت حقوق ملیه از اغتصاب و منع تعدیات اشرار و دفع تجاوزات گرگان آدمی خوار» (45) متوقف است بر وحدت کلمه. «از این جهت در شریعت مطهره، در حفظ آن و رفع موجبات اختلاف و تفرق، این همه اهتمام فرموده اند». (46)برنامه های عملی اسلام، از قبیل حج، جمعه و جماعت، در اتحاد و اتفاق مسلمان نقش والایی دارد. «از حکمت های منصوصه برای تشریع جمعه و جماعت- که هر شبانه روزی پنج مرتبه مسلمان در عبادات با هم مجتمع و از حال یکدیگر باخبر شوند- همین حفظ اتحاد و در اخبار وارده، منصوص است. هم چین تحریص بر سایر اجتماعات موجبه الفت و محبت و ترغیب به ضیافت های بی تکلف و احسان های بی منت و عیادات مرضی و تشییع جنایز و تعزیت مصاب و معاونت بر قضای حوایج و اجابت خواهش و عفو و صفع از زلات و نسخ انزوا و رهبانیت و تحریم نمیمه و تفتین و افساد... از تشریعات راجعه به استحکام اتحاد و الفت و رفع منافرت» است.
پی نوشت ها :
1. در تدوین مطالب از مقاله «نگاهی به انقلاب مشروطیت» که در نشریه پیام بهارستان، شماره 14 به چاپ رسیده، استفاده شده است.
2. ر. ک: توفیق السیف، استبداد ستیزی، ترجمه محمد نوری و حسنعلی نوریها و محمد نصر و علی زاید پور، ص 115-116.
3. همان، ص 117.
4. همان، ص 120-121.
5. همان، ص 83.
6. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 3.
7. همان، ص 4.
8. استبداد ستیزی، ص 140.
9. ر. ک: استبداد ستیزی، ص 142-145.
10. ر. ک: همان، ص 145-146.
11. ر. ک: همان، ص 159-160.
12. همان، ص 155 به بعد.
13. همان، ص 154.
14. تنبیه الامة و تنزیه الملة، ص 176.
15. همان، ص 65.
16. همان.
17. همان
18. همان.
19. همان.
20. همان، ص 28.
21. همان، ص 41.
22. همان، ص 141.
23. همان، ص 157.
24.همان، ص 151.
25. همان، ص 153.
26. همان.
27. همان.
28. همان، ص 157.
29. همان، ص 161.
30. همان.
31. همان، ص 161-162.
32. همان، ص 162.
33. همان، ص 157.
34. همان.
35. همان.
36. همان، ص 158.
37. همان.
38. همان.
39. همان.
40. همان، ص 159-160.
41. همان، ص 160.
42. همان، ص 161.
43. همان، ص 163-164.
44. همان، ص 165.
45. همان، ص 166.
46. همان.
منبع: بهشتی، احمد؛ (1382)، اندیشه سیاسی نائینی، قم: مؤسسه بوستان کتاب، مرکز چاپ و نشر دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم