فلسفه سیاسی اپیکوریان

دومین مکتب اصلی هلنیستی مکتب اپیکوریان بود که اپیکوروس ساموسی ( 341-270ق.م.) آن را بنیان نهاد. اپیکوروس به آتن آمد و حوالی سال های 307 تا 306 ق.م. اندیشه هایش را تعلیم می کرد. اپیکوروس که نویسنده ای پُرکار بود
پنجشنبه، 17 بهمن 1392
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه سیاسی اپیکوریان
فلسفه سیاسی اپیکوریان

 

نویسنده: جورج کلوسکو
مترجم: خشایار دیهیمی



 

دومین مکتب اصلی هلنیستی مکتب اپیکوریان بود که اپیکوروس ساموسی ( 341-270ق.م.) آن را بنیان نهاد. اپیکوروس به آتن آمد و حوالی سال های 307 تا 306 ق.م. اندیشه هایش را تعلیم می کرد. اپیکوروس که نویسنده ای پُرکار بود حدود 300 رساله نوشت که همگی از دست رفته اند. اما کتاب دهم از کتاب زندگی فیلسوفان برجسته تألیف دیوگنس لائرتیوس حاوی سه نامه سرگشاده از اپیکوروس و مجموعه ای از « آموزه های کلیدی» اوست. مجموعه دیگری از اندرزهای او در دست نوشته ای که در 1888 کشف شد و در واتیکان نگهداری می شود محفوظ مانده است. علاوه بر گواهی های فیلسوفان هم عصر او، اعم از دوست و دشمن، شاعر لاتینی قرن اول میلادی، لوکترتیوس، در شعر بزرگش درباره سرشت جهان گزارش کاملی از تعالیم اپیکوروس به دست داده است.
برخلاف مکتب رواقی، مکتب اپیکوری بسط و تکامل نیافت. اپیکوروس مورد احترام بود، هم شخصاً و هم به لحاظ فلسفی، و تعالیم او تا به آخر آموزه های این مکتب ماندند. نظام اپیکوری، مثل نظام رواقی، به سه شاخه تقسیم می شد: منطق، طبیعیات، و اخلاق. مثل رواقیون، ما می توانیم از بخش منطق صرف نظر کنیم بی آن که لطمه ای به پژوهش ما بخورد.
اپیکوروس و پیروانش نیروی فلسفی زیادی را صرف پژوهش در پدیده های طبیعی و توضیح آن ها می کردند. در میان فهرست آثار اپیکوروس اثری هست به نام درباره طبیعت که مشتمل بر سی و هفت کتاب است و نیز آثاری که به موضوعات خاص علمی اختصاص یافته اند ( DL 10/27) . اما، علی رغم ظواهر علمی اش، مکتب اپیکوری آشکارا یک فلسفه زندگی است که به قصد کمک به پیروان این مکتب برای وفق دادن خویش با جهان خصم تدوین شده است. اپیکوروس هم، مثل رواقیون، یک ماتریالیست تمام عیار بود. اپیکوروس، تحت تأثیر فیلسوف پیشاسقراطی، دموکرتیوس، گزارشی از جهان فراهم آورد که می گفت جهان کلاً از ذراتی مادی شکل گرفته است که دائماً به هم برخورد می کنند، یعنی اتم هایی که همیشه در جنبش هستند. هر آنچه هست و هر آنچه اتفاق می افتد حاصل همین برخوردهای اتفاقی است. اپیکوروس که دلش می خواست از پش بینی پذیر بودن آنچه در طبیعت اتفاق می افتد پرهیز کند و بنابراین در دام امکان داشتن شناخت قبلی، یا سرنوشت، نیفتد، اعلام می کرد که جنبش اتم ها تحت تأثیر تغییر مسیرهای کوچک اتفاقی است، و بنابراین پیش بینی آن ها محال است. (1) آنچه درباره جهان طبیعی صادق است کلاً درباره جسم انسان هم صدق می کند که صرفاً مجموعه ای از اتم هاست. حتی روح هم از اتم ها تشکیل شده است:
روح چیزی مادی است متشکل از ذرات ریز که در یک قالب پراکنده شده اند، و بسیار شبیه باد هستند با مخلوطی از حرارت، و در برخی موارد باد خالص و در موارد دیگر حرارت محض ( DL 10/36) .
علی رغم ظرافت و پیچیدگی بسیاری از تحلیل های اپیکوروس، وجوه خاص تعالیم علمی او چندان جالب توجه نیستند. آشکارا، دلیل اصلی پرداختن اپیکوروس به طبیعت این است که می خواهد نشان دهد برای پدیده های طبیعی توضیحی وجود دارد. نیازی به کار خدایان، یا دیگر نیروهای مرموز غیر انسانی، نظیر طبیعت یا مشیت وجود ندارد. بنابراین، پژوهش او در جهان طبیعی به قصد آزاد کردن مردمان از هراس از چنین موجودیت هایی است. اپیکوروس معتقد بود که خدایان وجود دارند. این واقعیت که ما تصور روشنی از آن ها داریم آنی نکته را به اثبات می رساند. اما خدایان خودشان را دل مشغول جهان طبیعی یا امور بشری نمی کنند. جهان به حال خود واگذاشته شده است که به راه خودش برود، و اپیکوروس معتقد بود پی بردن به این مطلب می تواند عمیقاً رهایی بخش باشد.
غایت زندگی در نظر اپیکوروس لذت است. طبیعت تصادفی و بی هدف هستی همه اهداف والاتر را حذف می کند. پژوهش در طبیعت مهم است زیرا ترس از نیروهای فوق طبیعی و مرگ مجازات الهی پس از مرگ مانع خوشی هستند. اپیکوریان با فراهم آوردن توضیحات طبیعی برای هر آنچه رخ می دهد دیگر جایی برای عوامل غیرطبیعی باقی نمی گذاشتند. بنابراین، پژوهش در طبیعت هیچ هدف دیگری جز فراهم آوردن آرامش ذهنی و روحی ندارد. اپیکوری ها « توانی پیوسته» را وقف پژوهش در طبیعت می کردند، و از این کارشان حاصلی جز آرامش بخشیدن به زندگی هایشان چشم نداشتند.
هدف از مادّی خواندن روح نشان دادن این نکته بود که روح هم وقتی که جسم می میرد از هم می پاشد و بنابراین نمی تواند ناراحتی پس از مرگ را تجربه کند. چون روح به نحوی جدایی ناپذیر به جسم متّصل است، جسمی که جایگاه همه حسّ هاست، و مرگ یک پایان است، غیاب هرگونه حسّی. همین و بس. روح خالی شده از جسم نمی تواند رنج ببرد:
مرگ برای ما هیچ است؛ زیرا جسم ما، وقتی که به عنصارش منحل می شود، دیگر هیچ احساسی ندارد، و آنچه هیچ احساسی ندارد برای ما هیچ است ( Dl 10/139) .
اپیکوروس این تعالیم را رهاننده ما از وحشت های مجازات ابدی می دانست.
اگر مرگ یک پایان ناگزیر است، پس فقط باید دلنگران زندگی بر روی کره خاک بود، و اپیکوروس معتقد بود ما باید بیشترین بهره را از این زندگی ببریم. او یک لذت پرست بود و این را بی محابا می گفت. غایت زندگی لذّت است؛ مغز تعالیم او مربوط به راه های زیستنی است که بیشترین لذت ممکن را برای ما فراهم می آورد.
تا حدی شگفت آور است که زندگی خود اپیکوروس بسیار ساده تا حد زهد و ریاضت کشی بود. عقیده عمومی، چه در دوران باستان چه در جهان مُدرن، تصویری از اپیکوریان به دست می دهد که گویی اینان فقط به دنبال لذات جسمانی و شهوانی بودند: « بخور، بنوش، و شاد باش، چون فردا خواهی مُرد. » اما درک اپیکوروس از لذّت تقریباً به تمامی منفی است؛ آنچه باید به دنبالش بود لذّت فی نفسه نیست، بلکه غیاب درد است. « لذت زمانی به اوج خودش می رسد که هیچ دردی نباشد. » ( Dl 10/139) .
پس وقتی می گوییم که لذت هم هدف و هم غایت است، منظور ما لذت های آدم های عیاش یا آدم های شهوتران نیست، چنان که برخی از سر جهل، پیشداوری یا وارونه نمایی عامدانه می گویند. منظور ما از لذّات غیاب درد در جسم پریشانی روح است ( Dl 10/131) .
اهالی مکتب اپیکوری ساده زیست بودند. اپیکوروس درمکاتباتش می گوید که با نان و آب خرسند است. « و باز: یک کوزه کوچک پنیر برایم بفرست تا وقتی دلم خواست به خودم ضیافتی بدهم» . هدف نهایی رسیدن به حالتی فارغ از درد و پریشانی، یعنی « آتاراکسیا» یا آسودگی، است. اپیکوروس انواع مختلفی از میل ها و تمناها را مشخص کرده بود و می گفت فقط باید ساده ترین آن ها را ارضا کرد. « لذت جسمانی وقتی که دیگر درد نیاز برطرف شده باشد افزایش نمی یابد؛ پس از آن دیگر آنچه هست تنوع طلبی است. » یک دلیل اینکه اپیکوروس چیزی بیش از ارضای حداقلی را نمی پسندید این بود که در نظر او لذت عمدتاً در ذهن بود: « آنچه سیری ناپذیر است، برخلاف آنچه می گویند، شکم نیست، بلکه این فکر نادرست است که نمی توان آن را پُر کرد» . « برای کسی که فکر می کند اندک کافی نیست، هیچ چیز کافی نیست. » اپیکوروس آشکارا استدلال می کرد که اگر لذت عمدتاً در ذهن است، پس می توان از طریق ذهن به لذاتی بزرگ تر از آن دست یافت که مردم به اشتباه فکر می کنند.
اپیکوروس با کم بهادان به لذات جسمانی، مانند افلاطون، بر لذّات معنوی، خصوصاً لذت دوستی تأکید می کرد که در نظر او بزرگترین شادمانی بود. مکتب او را از روی باغ خانه اش، جایی که دوستانش گرد می آمدند و از گفتگو با هم لذّت می بردند،‌ « باغ» نامیدند. « در میان تمام راه های که ما با حکمت فراهم می آوریم که ضامن خوشی در طول زندگی باشد، بسی مهمتر از همه بدست آوردن دوستان است. » ( Dl 10/148) . همان گونه که یکی از مفسران می گوید، اپیکوریان در جهان پرتلاطم اطرافشان « جزایر آرامش جداگانه ای را برای خودشان تشکیل می دادند. » (2)
در نظر اپیکوریان، اگر زندگی را درست بزنیم، زندگی علاوه بر شادمانی پر از امنیت خواهد بود. وقتی زندگی را در حد نیازهای ساده نگه داریم، می توانیم کاملاًمطمئن باشیم که قادریم این نیازها را ارضا کنیم. یک مشکل گران پسندی این است که دائماً باید متحمل زحمات فراوان برای ارضای چنین سلیقه ای شد. اگر نیازهای بیرون از خودمان داشته باشیم برای آن که احساسی خوشی کنیم، باید در بیرون به دنبال آن ها بگردیم، پس خودمان را به این ترتیب مبتلای شرایط بیرونی می کنیم. انسان خردمند، با محدودکردن تمناهایش، وابستگی اش را به جهان محدود می کند، و بنابراین آزاد و خود بسا می شود. اندرز اپیکوریان چنین است: « دور از توجّه بزی» . به دلیل ناامنی های این جهان، انسان خردمند از سیاست پرهیز می کند ( Dl 10/119) . چون هدف انسان خردمند رسیدن به آرامش است، اپیکوروس در کل توصیه می کند که ازدواج نکنیم و صاحب فرزند نشویم ( Dl 10/119) .
زندگی آرام در برابر بدبختی های ناگزیر نوعی ایمنی فراهم می آورد. چون درد هم، مثل لذت، با تخیّل است که افزوده می شود، انسان خردمند قادر است با بزرگترین دردها هم بسازد و کنار بیاید. انسان خردمند حتی در عذاب و فشار هم خوش است (اگرچه شاید بنالد و شکوه کند) ( Dl 10/118) . گواهی آشکار قدرت تحمل عذاب انسان خردمند را در نامه ای از اپیکوروس به ایدومنئوس نامی می توان یافت که در آن از عذاب بیماری کُشنده اش سخن می گوید:
در این روز رحمت بار، که آخرین روز زندگی من هم هست، این نامه را برای تو می نویسم. رنج دائم من از شاش بند و اسهال خونی چندان زیاد است که هیچ چیز تسکینش نمی دهد؛ اما من ورای همه این دردها با یاد گفتگوهای لذت بخشی که با هم داشتیم در ذهن خود شادم. اما با لطفی که همیشه به من و فلسفه ام داشته ای خواهش می کنم که مراقب فرزندان مترودوروس باشی ( Dl 10/22) .
اگرجهان متشکل از اتم هایی است که حرکت تصادفی دارند، پس هیچ اصل الاهیات طبیعی وجود ندارد که بتوان عدالت را بر آن بنا نهاد. موضع اپیکوریان درباره قواعد عدالت این است که این قواعد کلاً مربوط به عُرف و قرارداد هستند و نه وابسته به طبیعت. نظر آنان یادآور نظر گلاوکون در کتاب دوّم جمهوری افلاطون است:
حیواناتی که قادر نیستند با همدیگر میثاقی ببندند با این هدف که نه صدمه ای برسانند و نه صدمه ای ببینند، نه عدالتی دارند و نه بی عدالتی. و آن قبایلی که یا نمی توانند یا نمی خواهند. میاثق های متقابلی با همین هدف ببندند، وضعی شبیه همین حیوانات دارند ( Dl 10/150) .
هرگز عدالت مطلقی در کار نبوده است، عدالتی که بوده است صرفاً توافقی بوده است در تبادل دو سویه در مناطق مختلف در زمان های مختلف علیه صدمه زدن یا صدمه دیدن ( Dl 10.150) .
اینجا هم، مثل استدلال گلاوکون، ظاهراً فرض اولیه در استدلال یک وضع نخستین است که در آن قواعد عدالت جاری نیستند. مردمان آزادند که به همنوعانشان صدمه برسانند، اما چون خودشان هم ممکن است قربانی شوند و صدمه ببینند، شرایط غیرقابل تحمل می شود. پس، برای ایمن ماندن از دست همدیگر، همه با هم توافق می کنند که صدمه ای به همدیگر نرسانند. برای جاری شدن قواعد عدالت سازوکارهای مجازاتی برای تنفیذ این قواعد در نظر گرفته می شود، تا مردمان از سر ترس حُرمت ین توافق را نگه دارند ( Dl 10/151) . اما اپیکوروس، با گلاوکون در این نکته اختلاف نظر دارند که عادل بودن به ضرر آدم تمام می شود. حتی اگر تنها دلیل عادل ماندن ترس از مجازات باشد، آن کسی که توافق را نقض می کند هرگز نمی تواند کاملاً مطمئن باشد که ازمجازات خواهد گریخت:
محال است شخصی که پنهانی هر ماده ای از توافق اجتماعی را نقض می کند احساس اطمینان کند که این کار پنهانی اش فاش نخواهد شد، حتی اگر ده هزار بار از مجازات و کشف عملش گریخته باشد؛ زیرا تا دم مرگ هرگز نمی تواند مطمئن باشد که عمل پنهانی اش کشف نخواهد شد ( Dl 10/151) .
چون غایت زندگی آرامش است، بایستی از بی عدالتی پرهیز کرد، چون ترس از افشا شدن منبع اضطراب است. فرد خردمند برای آنکه در تعاملات ( محدودش) با همسایگان تا حد مقدور ایمن باشد، هرگز دست به کاری نمی زند که دلیلی برای ترس از افشا شدنش داشته باشد ( Epicurus,vat,70) . یکی از دلایل اینکه اپیکوروس می تواند این خط استدلال دنبال کند نگاه سلبی اش به لذت است. چون نیازهای ما ساده هستند، مجبور نیستیم برای ارضای آن ها به بی عدالتی متوسل شویم. در این نکته نیز اپیکوروس با گلاوکون اختلاف دارد که می گفت « هر ارگانیسمی بنا به طبیعتش تمنای رسیدن به بهره ای نابحق دارد و این تمنّا را به عنوان یک خیر دنبال می کند» ( Plato,Rep,359c) . اپیکوروس هم، مانند افلاطون، به اهمیت محدود کردن تمنّاها توجه دارد. چون انسان خردمند می داند که بهره نابحق خیر نیست، پس به دنبال آن هم نمی رود.
به دلیل نگرش آرامش طلبانه و دعوت به دست کشیدن از امور، مکتب اپیکوروس در دوران هلنیستی هرگز آن رواج گسترده مکتب رواقی را پیدا نکرد. اما اپیکوریانیسم برای برخی از اعضای جامعه هلنیستی جذابیت بسیار داشت- و نیز برای جوامع بعدی در طول تاریخ. در فصول بعد ما به جاذبیت اپیکوریانیسم برای پیروان فلسفی ثابت قدم این مکتب خواهیم پرداخت که دیدگاه های سیاسی کاملاً مخالف درک رواقیون از حاکمیت خداخواسته قانون طبیعی بر جهان داشتند.

پی نوشت ها :

1. Lucretius,On the Nature of the Universe,II,216-93,Long and Sedley,Hellenistic Philosophers,pp.52,107-12.
2. Tran,Hellenistic Civilization,p.329.

منبع مقاله :
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391



 

 



ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما