مترجم: خشایار دیهیمی
پولوبیوس در حوالی 200 ق.م. در مگالوپولیس، در پلوپونسوس، زاده شد و در حوالی 120 ق.م. درگذشت. پدرش، لوکوراتس، چهره سرشناسی در اتحادیه آخایایی بود، یعنی اتحادیه ای از پولیس ها که قدرت های مهمی در قرون چهارم و سوم قبل از میلاد بودند. خود پولوبیوس هم در کومت اتحادیه عضوی فعال شد. این دوره دوره ای بود که روم بتدریج نفوذش را درجهان یونانی بسط می داد. پولوبیوس متوجه قدرت مقاوت ناپذیر روم و عدم نیاز به تعرض بدان شده بود. اما پس از آنکه روم با جنگ پودنا در 168 ق.م. بر مقدونیه و یونان تسلط سیاسی پیدا کرد، بیش از هزار مرد آخایی، از جمله پولوبیوس، برای هفده سال به ایتالیا تبعید شدند تا فعالیت های ضد رومی در شهرهای اتحادیه فرو بنشیند. پولوبیوس این بخت خوش را داشت که با آیمیلیوس پائولوس، سردار پیروز در پودنا، آشنا شود و پائولوس او را به خانه خویش فرستاد تا معلم سرخانه پسرانش شود. در آنجا پولوبیوس با پسر کوچکتر پائولوس، پ. کورنلیوس اسکپیو آیمیلیانوس، دوست شد و دوستی آنها تا پایان عمر پولوبیوس پایید. این پسر بعدها کارتاژ را فتح و ویران کرد و مهمترین چهره سیاسی دورانش شد ( اسکیپیو در ضمن اصلی ترین سخنگو در جمهوری سیسرون است) . پولوبیوس، از طریق آیمیلیوس، به والاترین محافل سیاسی و فکری رومی راه پیدا کرد پس از اتمام دوره تبعید، پولوبیوس به سمت های مهمی در روم گمارده شد، و در 146 ق.م. به هنگامی که کارتاژ به آتش کشیده شد در رکاب اسکیپیو بود، و اسکیپیو در این واقع گریست چون می دانست همین سرنوشت در انتظار روم هست و چنین روزی برای روم هم فرا خواهد رسید ( XXXIX,5 Histories polybius) .
اثر اصلی پولوبیوس، تواریخ، به بازگویی تفوّق روم بر جهان شناخته شده می پردازد. این اثر مشتمل بر چهل کتاب بوده است، اما فقط پنج کتاب نخست به طور کامل بر جای مانده است، هر چند قسمت های عمده ای از بقای کتاب ها، از جمله کتاب ششم، که بیشتر مدّ نظر ماست، در دست است. قصد پولوبیوس از نوشتن تواریخ توضیح دادن علل موفقیت روم است:
زیرا چه کسی تا بدان پایه بی ارزش یا تنبل است که دلش نخواهد بداند از چه طرقی و تحت چه نظامی از پولیتی رومیها در عرض کمتر از پنجاه و سه سال توانستند تقریباً همه ربع مسکون جهان را تحت سلطه حکومت خویش درآورند- چیزی که در تاریخ سابقه نداشت (1) (Histories I,1) .
پولوبیوس موفقیت روم را به نظام سیاسی [ قانون اساسی] مختلط روم نسبت می دهد:
علت اصلی موفقیت یا عدم موفقیت در همه امور مربوط به شکل نظام سیاسی کشور است؛ زیرا همه طرح ها و نقشه ها نه تنها از آن نشات می گیرند بلکه همچون آب از فواره تا به اوج خودشان هم می رسند ( Histories VI,2) .
پولوبیوس کتاب ششم تواریخ را وقف بررسی خصلت های ویژه نظام سیاسی روم، که نظام سیاسی مختلطی بود می کند.
پولوبیوس تحلیلش از نظام سیاسی مختلط را با همان طبقه بندی شش گانه سنتی دولت ها می آغازد: اشکال خوب و بد حکومت به دست یک تن، به دست عده ای قلیل، و به دست عده ای کثیر. پولوبیوس تاکید می کند که نظام های سیاسی حرکتی چرخه ای دارند، و هر شکل به شکل دیگر تغییر می کند، و آن دیگری باز به شکلی دیگر، و همین طور الی غیر النهایه. نخستین شکل نظام سیاسی پادشاهی است که در آن قدرت بتدریج در دست یک سرددار جمع می شود و همگان مشتاقانه از او به دلیل فضیلتش اطاعت می کنند. اما فرزندان پادشاه در ناز و نعمت بار می آیند و به این باور می رسند که بهتر و برتر از سایرین هستند و شایسته امتیازات حکمرانی هستند. وقتی که این فرزندان مهار از تمناهایشان برمی دارند، پادشاهی بتدریج به سمت جباریت میل می کند. آنگاه بهترین مردمان شهر، در اعتراض به حکومت تباه شده، جبّار را از تخت به زیر می کشند و حکومت شهروندان سرآمد فضیلت مدار را برقرار می کنند. اما این حکومت فقط راه برای تغییری دیگر باز می کند:
در اینجا، باز، زمانی که فرزندان این اقتدار را از پدرانشان به ارث می برند، چون هیچ تجربه ای از بدبختی و هیچ درکی از برابری مدنی و آزادی سخن ندارند، و چون از گهواره در ظواهر قدرت و موقعیت ممتاز پدرانشان بار آمده اند، افسار می گلسند و برخی به طمّاعی و گردآوردن پول بیشتری روی می آورند، و برخی شرابخواره می شوند و به تبع آن در معاشرت به افراط می گروند، و برخی دیگر باز به تجاوز به زنان و پسرکان روی می آورند، و به این ترتیب آریستوکراسی بدل به اولیگارشی می شود... ( VI,8) .
رفتار حاکمان جدید باز نفرتی مشابه برمی انگیزد، این بار نفرتی در دل کل جمعیت، که سر به شورش برمی دارند، و دموکراسی را برقرار می کنند. اما، باز، یک نسل جدید سربرمی آورد، « چنان عادت کرده به آزادی و برابری که دیگر به ارزش ها بها نمی دهند، افسار می گسلند، و تبدیل به مردمی وحشی می شوند، که بار دیگر نیازمند یک ارباب و پادشاه می شوند» ( VI,9) .
طبق نظر پولوبیوس، « این چرخه ی انقلاب سیاسی است، مسیری است که طبیعت معین کرده است و در نظام های سیاسی تغییر می کنند،
از میان می روند، و سرانجام به همان نقطه ای باز می گردند که از آن آغاز کرده بودند. » ( VI,9) .
پولوبیوس برای نظریه تغییر نظام سیاسی پشتوانه ای در آثار افلاطون و « برخی دیگر از فیلسوفان» می یابد. او بی تردید از جمهوری افلاطون استفاده برده است. اما « استدلال های افلاطون ظریف هستند و به تفصیل زیاد بیان شده اند، پس جز عده ای قلیل که فهمش می کنند دور از دسترس همگان است. » و بنابراین، پولوبیوس گزارش خودش را « یک خلاصه از یک نظریه، که قابل اعمال بر تاریخ عملی وقایع است» می داند ( VI,5) . اما این سؤال پیش می آید که پولوبیوس چقدر صادقانه نظریه افلاطون را باز آفرینی کرده است. در کتابهای هشتم و نهم جمهوری، ما « نظریه ای» در باب تغییر نظام های سیاسی می یابیم. طبق نظر افلاطون نیز، نیروی محرکّه تغییر « نسلی» است: در هر مورد فرزندان از شیوه زندگی پدرانشان ناراضی می شوند و آن را دگرگون می کنند. اما اشکالی که افلاطون عرضه می کند که متفاوت هستند. در جمهوری، شهر عدالت بدل به تیمارشی، اولیگارشی، دموکراسی، و جباریّت می شود. هیچ اشاره ای دالّ بر این نیست که جباریّت بدل به شکل خوبی از دولت خواهد شد. علاوه بر این، با آنکه افلاطون یک چرخه نظام های سیاسی را عرضه می کند، اما این را بی تردید نباید خیلی چرخه نظام های سیاسی را عرضه می کند، اما این را بی تردید نباید خیلی در این سطح جدّی گرفت، بلکه نظر افلاطون یک طبقه بندی شاعرانه « روانشناختی» از شهرهاست. افلاطون برای آنکه این استدلال خود را پیش ببرد که عدالت در جمهوری پاداش می گیرد، چهارگونه شهر و روح ناعادل را عرضه می کند که بر هر یک موجودیّت روانشناختی حاکم است که متفاوت و پست تر از عنصر متعقّل است که بر شهر و روح عادل حکم می راند. (2)
پولوبیوس، علاوه بر مرجع قرار دادن افلاطون و فیلسوفانی که نام برده نمی شوند، گزارش خودش را مستظهر به اصل تباهی و فساد طبیعی به شرح زیر می کند:
زیرا درست مثل زنگ در مورد آهن و کرم چوب و کرم کشتی در مورد الوار که آفت های ذاتی هستند، و این مواد، حتی از همه صدمات بیرونی مصون بمانند، طعمه آفت هایی می شوند که در درونشان تولید می شوند، به همین ترتیب هر نظام سیاسی شرّی دارد که در درونش تولید می شود و از آن جدایی ناپذیر است. در پادشاهی این شرّ استبداد است، در آریستوکراسی اولیگارشی، و در دموکراسی حاکمیّت وحشیان خشونت؛ و غیرممکن است، چنانکه پیشتر گفتیم، هر یک از این نظامهای سیاسی در طول زمان به شکل فاسد و تباه خوش نگرود ( VI,10) .
درباره ی بسندگی این اصل تاریخی ذیلاً بحث خواهیم کرد. اما باید توجه کنیم که نظریه چرخه ای پولوبیوس در مورد تاریخ منعکس کننده عقیده عمومی در یونان است. در کلّ، یونانیان تاریخ را یک فرایند خطی با آغاز، میانه، و پایان، نمی دانستند، بلکه، آنها معتقد به چرخه های تاریخی بودند، درست همانطور که رواقیون جهان را دائماً در حال سوختن در آتش و دوباره زادن از خاکستر می دانستند. توکودیدس هم نظر مشاهبی در مورد چیزها دارد: در تاریخ جنگ پلوپونزی، او از این نظرش چنین دفاع می کند:
آری بدرستی ممکن است به نظر بیاید که خواندن تاریخ من دشوار است زیرا در آن عنصر رمانتیک وجود ندارد. اما برای من همین کافی است که این کلام من را آنانی سودمند بیابند که می خواهند فهم روشنی از وقایعی داشته باشد که در گذشته اتفاق افتاده است ( و بنا به سرشت انسانی) در آینده هم زمانی دیرتر یا زودتر تقریباً به همان شکل رخ خواهند داد و تکرار خواهند شد. اثر من قطعه نوشته ای است با این هدف که از آزمون مردمان فعلی سربلند بیرون بیاید، اما کاری است که شده است که تا به ابد بپاید ( I,22) .
توکودیدس معتقد است به دلیل پایداری سرشت بشری تاریخ گذشته به شکلی بی پایان در آینده نیزتکرار خواهد شد.
پولوبیوس معتقد است دولت ها می توانند تا حدودی خودشان را از این چرخه تغییر تاریخی رها می کنند. هر دولتی در معرض تباهی و فساد است چون یک نقص و آفت ذاتی دارد. اما اگر اشکال مختلف دولت ها را بتوان در یک نظام سیاسی ترکیب کرد به نحوی که یک نظام سیاسی مختلف به وجود آید، می توان از نواقص و آفت های اشکال ساده اجتناب کرد. پولوبیوس معتقد است که راز موفقیت اسپارت همین بوده است وقتی که لوکورگوس قوانین اسپارت را تدوین کرد، نهادهای پادشاهی، آریستوکراتیک، و دموکراتیک را با هم در پادشاهی دوگانه، شورای مهتران، و مجلس عوام ترکیب کرد. در نتیجه، هر بخشی از دولت را بخش های دیگر مهار می کردند، و پایداری دولت اسپارت تضمین می شد ( VI,10) .
پولوبیوس موفقیت روم را هم به نظام سیاسی مختلط مشابهی نسبت می دهد. عنصر پادشاهی در آن کنسول ها هستند، عنصر آریستوکراتیک سناست، و عنصر دموکراتیک مجلس عوام. به دلیل این اختلاط ظریف، کسی که به نظام سیاسی [ قانون اساسی] روم بنگرد به آسانی نخواهد توانست بگوید آیا این نظام پادشاهی است؛ آریستوکراسی است، یا دموکراسی ( VI,11) . اما روم از جنبه هایی با اسپارت تفاوت دارد. قدرت نظام سیاسی اسپارت را می توان به هوشمندی و نبوغ یک تن نسبت داد، حال آنکه رومی ها در نتیجه یک فرایند طولانی مبارزه، که در خلال آن تجربه بسیار به دست آوردند، به این نظام رسیدند( VI,10) . بر همین وجه، پولوبیوس گزارشی مفصّل از نظام نظامی روم عرضه می کند ( VI,1942) ، درسی مهمّ که از آن توانایی روم برای آموختن از تجربه و تغییر زاده شد.
پولوبیوس، در گزارش خود از نهادهای رومی به توصیف راه های مختلفی می پردازد که مانع از آن می شوند که هر شاخه ای از حکومت بتواند بدون همکاری بقیه عمل کند. بنابراین صاحبان مناصب خاص قادر نیستند از قدرتشان برای منافع شخصی سوء استفاده کنند. اگرچه پولوبیوس نام های خاصی برای این پدیده پیش نمی نهد، اما این پدیده نامی آشنا برای پژوهندگان بعدی در تاریخ نظام های سیاسی دارد، انگاره های بسیار مرتبط با « تفکیک قوا» و « موازنه قوا» . در مورد روم پولوبیوس می نویسد:
هر بخشی چنان قدرتی دارد که می تواند مانع بقیه شود یا با آنها همکاری کند، و وحدت آنها مناسب هر گونه شرایط اضطراری است، و در نتیجه محال است بتوان نظام سیاسی بهتری از این نظام یافت ( VI,17) .
قانون اساسی اسپارت هم ساختار مشابهی داشته است:
لوکورگوس ... قانون اساسی اش را ساده و یکنواخت تدوین نکرده بود، بلکه در آن همه ویژگی های شاخص و سودمند بهترین حکومتها را وحدت بخشیده بود، به طوری که هیچ یک از اصول رشد ناموزون نداشتند و مانع از شرّ متلازم آن می شدند، اما نیروی هر یک را نیروی بقیّه خنثی می کرد، و هیچ یک از آن ها غالب نمی آمد و بر دیگری تفوق پیدا نمی کرد و در نتیجه نظام سیاسی برای مدت مدیدی در حال تعادل می ماند، درست مانند یک قایق خوش تراش...( VI,10) .
تفکیک قوا و موازنه قوا اهمیت سیاسی همیشگی پیدا کرد و در حکومت های دموکراسی های مدرن غربی محفوظ ماند. تاریخ بسیاری از حکومت ها نشان می دهد که قدرت فساد می آورد، و بنابراین باید به دنبال راه های برای جلوگیری از سوء استفاده افرادی بود که قدرت سیاسی به دستشان سپرده می شود. پولوبیوس کاشف این ایده ها نبود. مثلاً، حکومتی که افلاطون آن را در قوانین در « رتبه دوم» [ بعد از شهر عدالت] قرار می دهد واجد یک نظام ساخته و پرداخته است که در آن نهادها همدیگر را مهار می کنند، و به هیچ کس قدرت سیاسی بی حدّی که پاسخگوی هیچ کسی نباشد داده نمی شود. (3) افلاطون در قوانین توصیه های سیاسی اش را با موفقیت نظام سیاسی اسپارت، که در آن قدرت مهار شده بود، پیوند می دهد و می گوید مشاهده گران نمی توانند بگویند که نظام سیاسی اسپارت پادشاهی است، یا آریستوکراسی، یا دموکراسی ( یاجباریت) ( 712d-e
Laws) . اما همان گونه که پولوبیوس متذکر می شود بحث های افلاطون و دیگر متفکران پیچیده است و دنبال کردنشان دشوار. شاید به دنبال وضوح گزارش پولوبیوس این گزارش بحثی تاثیرگذار درباره نظام سیاسی مختلط در تاریخ بعدی فلسفه سیاسی شد و تاثیر زیادی بر ماکیاولی و مونتسکیو و سایر متفکران گذاشت. اگرچه پولوبیوس به وضوح تفکیک قوا و موازنه قوا را از سایر جنبه های نظام سیاسی مختلط متمایز نمی کند، تواریخ او نقش مهمّی در انتقال این ایده ها داشت.
باید توجه داشت که نظر پولوبیوس در مورد « نظام سیاسی مختلط» بسیار غریب و دفاع از آن بسیار دشوار است. او به جای آنکه تفکیک قوا و موازنه قوا را در کانون توجه قرار دهد، نظرش را بر چرخه تغییر سیاسی استوار می کند. اشکال ساده نظام های سیاسی ذاتاً در معرض تباهی هستند و بنابراین نظام سیاسی آرمانی ترکیبی است از حاکمیت یک تن، عده ای قلیل، و عده ای کثیر. البته اعتبار این نظریه در مورد نظام های سیاسی بستگی به اعتبار نظری تاریخی دارد که بر آن استوار است. در این باب، کمتر می توان از نظر مساعدی داد. نظریه تاریخی پولوبیوس را باید انتزاعی، دلبخواهی، و فاقد پشتوانه تاریخی قلمداد کرد. هیچ مدرکی دالّ بر اینکه نظام های سیاسی به دلیل نواقص ذاتی شان دائماً به اشکال مخالفشان بدل می شوند وجود ندارند، و مدارک کافی برای اثبات خلاف این امر کم نیست. بنا به کلام یکی از مورخان برجسته:
پولوبیوس برای نشان دادن اینکه چرخه ها چیزی نیستند مگر یک پدیده تاریخی، کوچکترین تلاشی نمی کند که تاریخ بنویسد. در عوض، او گزارشی نظری ارائه می دهد که از جنس نظرهای رایج فیلسوفان یونانی است که او نظرش را از آنان وام گرفته است، و بعد هم شماری تصاویر قیاسی و تطبیقی وارد آنها می کند که نامناسب، ناسازگار، و پادرهوا هستند، و هیچ بستر تاریخی یا انضمامی ندارند. (4)
حتی در مورد روم، وقایع آن مسیری راطی نکردند که پولوبیوس پیش نهاده بود. (5) علاه براین، سخنان پولوبیوس در مورد علل عظمت روم ناسازگار است. در جایی می گوید « کیفیتی که تنواره ی سیاسی روم دارد و بارزترین وجه توافق آن است به عقیده من ماهیت اعتقاداتی دینی رومی است» ( VI,56) . اما این اعتقادات دینی رومی چه کنش و واکنشی با شکل نظام سیاسی آن داشتند، و چگونه می توان این حکم را با مدعای نظری اصلی پولوبیوس درباره شکل نظام سیاسی روم وفق داد؟ این ها مسائلی هستند که پولوبیوس به آنها نمی پردازد.
نابسندگی اصل اساسی سیاسی پولوبیوس منعکس کنده نابسندگی تحلیلی سیاسی است که فقط بر اشکال نظام سیاسی استوار است. از این جهت، مقایسه ای با ارسطو می تواند آموزنده باشد. چنانکه در فصل قبل دیدیم، ارسطو درس مهمی که از تحلیل شهرهای متعدد برمی گیرد وابستگی متقابل میان نظام های سیاسی و سایر جنبه های شهرهاست. برای آنکه شهری باثبات باشد، نظام سیاسی باید منعکس کننده توزیع قدرت اقتصادی باشد و پشتوانه ای هم در اصل عدالت توزیع، نظام آموزشی، و غیره داشته باشد. علاوه بر این، هیچ نظام سیاسی ایفا نمی شود مگر آنکه پشتوانه داشته باشد. به کلام ارسطو: « برای بقای هر حکومت، مدافعان آن باید نیرومندتر از مخالفانش باشند» ( 1296b 15 pol, ) .
اما این جنبه ها در پژوهش در سیاست در گزارش پولوبیوس غایب است. کورت فون فریتس، محقق برجسته دوران کلاسیک، به بحث درباره سقوط جمهوری روم و دگرگونی اش به یک امپراتوری، در پرتو تحلیل پولوبیوس، پرداخته است. گزارش او نشان می دهد که نظام سیاسی به تنهایی، و درغیاب عوامل یکه اجازه می دهند نظام سیاسی کارآمد باشد، ثبات و پایداری سیاسی را فراهم نمی آورد:
درجایی که یک گروه متنفّذ سیاسی عزمش را جزم کرده است که از هر ترفند قانونی برای شکست دادن مخالفان سیاسی اش بهره بگیرد و با بی اعتنایی کامل به مقاصد اصلی قانون اساسی از آن سوء استفاده می کند و اکثریت مردم هم با بسیار بُزدل هستند یا بسیار بی مبالات، که جلوی این اعمال را بگیرند، هر نظام سیاسی با این شرایط در نهایت ویران خواهد شد. این هم خطای بسیار بزرگی است که فکر کنیم خلق یک نظام سیاسی چنان کاملی میسر است که دیگر هیچ نیازی به هیچ تلاشی از جانب شهروندان برای حفظ قواعد قانون اساسی وجود نداشته باشد؛ چون هیچ قاعده ای وجود ندارد که نتوان از آن سوء استفاده کرد. (6)
اگرچه آشکار است که در این فصل نمی توانیم به تاریخ و سیاست روم بپردازیم، اما ضروری ندارد که یادآور شویم وقایع پیرامون سقوط جمهوری روم نشان دهنده پیوند میان اشکال نظام سیاسی و نیروهای اجتماعی است. در اوایل قرن قبل از میلاد، شرایط اجتماعی در روم قویاً علیه مصالحه و آشتی میان گروه های سیاسی معارض بود، و بنابراین علیه حاکمیت قانون هم بود. تلاش های متعددی صورت گرفت تا قانون اساسی تغییر باید تا مانع قانون شکنی و خشونت شود. اما همه این تلاش ها به شکست انجامید و دلیلش هم فضای بی احترامی به قانون بود این تلاش ها را ضروری می ساخت. اگرچه نظریه چرخه های نظام های سیاسی پولوبیوس در فضل بزرگ وضوح و سادگی را دارد، اما همین نقاط قوت نقاط ضعف آن هم هستند. متفکران بعدی در قرون بعدی، که اندیشه های پولوبیوس را احیا کردند، آنها را، با در نظر داشتن عوامل سیاسی و اجتماعی، که پولوبیوس از آنها غافل مانده بود، اصلاح کردند.
پی نوشت ها :
1. پنجاه و سه سال مورد اشاره در برگیرنده دوره ای است که با جنگ پونیایی ( علیه کارتاژ) در زمان حضیض روم شروع می شود و به پیروزی در پودنا ختم می شود. رجوع کنید به:
k.von Fritz,The Theory of the Mixed Contitution in Antiquity (New York,1954).
تواریخ در نهایت تا به دوره ای بسط می یابد که دوره سقوط کارتاژ است.
2. ارسطو هم تفسیر نادرستی از این مطلب افلاطون دارد و آن را نظریه تاریخی غیر دقیقی می داند. رجوع کنید به سیاست (v,12).
3. see G.kloskonThe Development of Plato's Political Theory (New York,1986).pp.220-21.
4. M.I.Finley,ed,The Greek Historians (New York,1959),p.16.
5. برای اطلاع از تلاش سیسرون برای به کار گرفتن نظر پولوبیوس در کتاب جمهوری، بنگرید به کتاب های اوّل و دوّم آن؛ برای اطلاع از مشکلات گریبان گیرش، بنگرید به:
Sabine and Smith,on the Commonwealth,pp.56-64.
6. Von Fritz,Theory of the Mixed Constitution,p.303.
کلوسکو، جورج، (1389) ، تاریخ فلسفه سیاسی، خشایار دیهیمی، تهران، نشر نی، چاپ دوم 1391