او برای این که بتواند ما را هدایت کند، به ما نزدیک شده و روی زمین است؛ تا آن جا که شاعر حضور او را در همه جا احساس می کند. آن چنان که در روایات اسلامی آمده است، او خود نیز منتظر فرج است و بیشتر از یاران و دوستداران خود، به آنها مشتاق است. این نگاهِ تازه به موعود، یکی از وجوه تمایز و برجسته ی شعر انتظار پس از انقلاب، با ادوار قبل از آن است.
این نگرش تازه همراه با صمیمیت زبان و ارتباط ملموس شاعر با موعود (عج)، باعث شده که شعر انتظار پس از پیروزی انقلاب، شعری دلنشین باشد.
در دسته های سینه زنی هر سال
این عابر غریبِ سیه پوش
این سوگوار- بیرق خونین به دوش کیست؟
این مرد بی قرار که در جانش
چیزی شبیه شعله ی داغی هست
بانگ حزین و نوحه گر اوست
هرجا که خیمه ای و چراغی هست!
امسال هم
او آمد و پراکند
در دسته های سینه زنی بوی سیب را!
اما کسی ندانست،
این سوگوار کیست
این عابر غریب...؟!(1)
در شعر فوق، شاعر از حضور امام زمان(عج) در دسته های سینه زنی صحبت می کند، و این نگرش شاعر ناظر به این نکته است که امام عصر(عج) هماره در بین مردم حضور دارد و ناظر بر اعمال آنان است؛ و این همان دقیقه ای است که در بسیاری از روایات و احادیث اسلامی ذکر شده است.
نکته ی دیگری که شاعر در لابه لای شعر به مخاطب می گوید این است که: ظهور و غیبت امام عصر(عج)، در ادامه ی قیام معصومین ماست، و حرکت در راستای حرکت معصومین و ائمه ی اطهار(ع)، حرکت به سمت موعود می باشد.
دست تو باز می کند پنجره های بسته را
هم تو سلام می کنی رهگذران خسته را
دوباره پاک کردم و به روی رف گذاشتم
آینه ی قدیمی غبار غم نشسته را
پنجره بی قرار تو، کوچه در انتظار تو
تا که کند نثار تو، لاله ی دسته دسته را!
شب به سحر رسانده ام، دیده به در نشانده ام
چشم به راه مانده ام، جمعه ی عهد بسته را
این دل صاف کم کمک، شده ست سطحی از ترک
آه شکسته تر مخواه آینه ی شکسته را (2)
تصویر شاعر از موعود(عج)، تصویری ملموس است؛ او کسی است که پنجره های غمگین و بسته را باز می کند و مردم را به امید و نور میهمان می کند و در کوچه و خیابان به رهگذران خسته سلام می کند.
از طرفی شاعر مشتاقانه و بی قرار، دل به آن جمعه ی موعود سپرده که موعود(عج) بیاید، و با نور خود جهان را به روشنایی فراخواند.
شاعر تنها آدمیان را منتظر او نمی داند، بلکه همه ی اجزای هستی و سراسر کاینات را، منتظر او می بیند.
شعر دیگری در قالب غزل، با صمیمیت فضای یاد شده:
چراغ خانه را روشن کنید، آواز بگذارید
کسی باید بیاید لای در را باز بگذارید
بیفشانید آبی در حیاط و یادتان باشد
که در بالای مجلس چار بالشِ ناز بگذارید
بجنبید و بیندازید نُقلی در دهان غم
به پاخیزید و در دستان شادی ساز بگذارید
اَلا پرهای تمرین کرده، دور از او رسیدن را!
از این جا تا رسیدن گاهِ او پرواز بگذارید
بیاید، بیشتر گل می دهد بیش انتظاران را
اگر دل کنده اید از این صبوری، باز بگذارید!(3)
تصویر حضور موعود در شعر فوق همانند فرا رسیدن میهمان عزیزی است که عدّه ای او را انتظار می کشند و برآنند تا پیش از آمدن او همه چیز را فراهم کنند و منتظران، همگی از آمدن او شاد و بی قرارند. این گونه است که تصویر امام عصر(عج)، تصویری ملموس و عینی است.
شاعر به طور ضمنی می گوید که برای استقبال از کسی چون امام عصر(عج) نباید دست روی دست گذاشت، باید چراغ خانه را روشن کرد، حتی موسیقی پخش کرد و لای در را باز گذاشت، حیاط خانه را آب و جارو زد و... این ها همه به این اشاره دارد که انتظار نه تنها مفهومی راکد نیست، که پویایی و حرکت جزء لاینفک ذات آن می باشد. پس ما به عنوان منتظر، باید تلاش کنیم تا در تمامی ابعاد زندگی خویش، منتظر باشیم.
ای مهربان، که نام تو را یار گفته اند
چشم تو را فروغ شب تار گفته اند
از دست های سبز تو اعجاز چیده اند
از گام های سبز تو بسیار گفته اند
ما با در و دریچه و روزن، غریبه ایم
با ما سخن همیشه ز دیوار گفته اند
وا کن ز نور، پنجره ای روبه روی ما
کز ابرهای تیره به تکرار گفته اند
برخیز و پرده برکش از آن روی، تا که ما
باور کنیم آن چه ز دیدار گفته اند (4)
در شعر فوق، سیمایی از امام عصر(عج) ارایه شده است که در بسیاری از سروده های شاعران در موضوع انتظار امام عصر(عج) حضور دارد.
امام عصر(عج) کسی است که چهره ی مبارکش پنهان است و همگان در حسرت دیدار اویند. آمدن او پایان غم ها و تاریکی هاست، و اوست که اگر نمایان شود نور رحمتش چون خورشیدی نصیب همگان می شود.
در شعر مذکور نیز چنین تصویری از امام عصر(عج)، ارایه شده است؛ تصویری کلّی، که در نوع خود در میان شاعران نسل جوان بسامد بالایی دارد.
انتظار و فراق
آن چه در موضوع انتظار و امام عصر(عج) واضح و روشن است، غیبت امام زمان(عج) است. همین فراق و دوری از آن حضرت، دستمایه ی شعری تعداد کثیری از شاعران قرار گرفته و این دو مؤلفه، خود را به صُور متفاوتی در آثار آنان بروز داده است:بی تو دلگیر است، دلگیر است عصر جمعه ها
بوی نرگس می دهد پس کوچه های شهر ما
از کلاس عمرمان یک جمعه ی دیگر گذشت
باز غیبت خورد پای اسم زیبای شما!
تندبادی می وزد ای کاش بیرونآورد
از میان آسمان خورشیدِ پشت ابر را
از عدالت جز علی، چیزی نمی آرم به یاد
از علی هم جز شما، چیزی نمی ماند به جا!
با حضور نازنینت چشم ها را خیره کن
سفره های خالی از نان مانده را دریاب، تا
نقش بندد باز ایمان روی بوم زندگی
پر بگیرد سایه هامان تا بلندای خدا (5)
شاعر در سه بیت آغازین شعر، از آمدن جمعه ها و نیامدن موعود(عج) صحبت می کند در بیت دوم به زیبایی، غیبت امام زمان(عج) را به تصویر کشیده است.
از بیت سوم به بعد شاعر از عدالت علی(ع) و سفره های خالی از نان مردم، صحبت می کند. شاعر سعی کرده شعر انتظار را با مسایل اجتماعی درهم آمیزد ولی در مواردی چندان موفق نبوده است و صرفاً به آوردن همان تک بیت قناعت کرده است.
آن قدر گم شدی
تا چون درخت
هر که صدایش
سبز و بلند بود
خاموش و ناپدید شد!
از بس نیامدی
تا «انتظار»
در چشم های من،
در گیسوان هرچه به جز تو
سپید شد!(6)
در این شعر نیز شاعر انتظار و فراق امام عصر(عج) را بیان کرده است. او اشاره ای غیرمستقیم و تلمیح وار به انتظار حضرت یعقوب(ع)، در فراق فرزندش یوسف(ع) دارد؛ که در قرآن کریم نیز به آن اشاره شده است:
«وَ قال یا اَسَفی عَلی یُوسُفَ وَ اَبْیَضَّت عَیْناهُ مِنَ الحُزنِ...»(7)
«گفت وا اسفا بر فراق یوسف عزیزم، و از گریه و غم چشمانش «در انتظار یوسف» سفید شد.»
در شعر فوق شاعر یعقوب وار منتظر موعود است، آن چنان که چشم ها و گیسوانش سپید شده است.
دل به داغ بی کسی دچار شد، نیامدی
چشم ماه و آفتاب تار شد، نیامدی
ای بلندتر ز کاش و دورتر ز کاشکی!
روزهای رفته بی شمار شد، نیامدی
سنگ های سرزمین من، در انتظار تو
زیر سُمِّ اسب ها غبار شد، نیامدی
عمر انتظار ما، حکایت ظهور تو
قصه ی بلند روزگار شد، نیامدی (8)
تعداد زیادی از شاعران از منظر فراق و هجران امام عصر(عج) به سرودن پرداخته اند و اشعار بسیاری با این فضا در شعر مهدوی حضور دارد. هر چند نمی توان این منظر از شعر مهدوی را انکار کرد، اما نباید شاعران از شعرِ «انتظار» به همین گونه بسنده کنند؛ زیرا فرهنگ انتظار باید در حدّ و اندازه ی خود مطرح شود؛ چنان که می توان اهمیت این موضوع را در احادیث و روایات اسلامی پیگیری کرد.
با این همه و به رغم حضور غم فراق امام عصر(عج) و امید به ظهور موعود، تنها پناه شاعر آن است که دلخوش و سرمست از آن، روزگار را سپری می کند، و چشم بر راه آن سپیده ی راستین است.
فروغ بخشِ شب انتظار، آمدنی ست
رفیق، آمدنی؛ غمگسار، آمدنی ست
به خاکِ کوچه ی دیدار، آب می پاشند
بخوان ترانه، بزن تار، یار آمدنی ست
ببین چگونه قناری ز شوق می لرزد
مترس از شب یلدا، بهار آمدنی ست
صدای شیهه ی رخش ظهور می آید
خبر دهید به یاران، سوار آمدنی ست
بس است هرچه پلنگان به ماه خیره شدند
یگانه فاتح این کوهسار، آمدنی ست (9)
شعر انتظار و مسایل اجتماعی
با توجه به تعریف واقعی انتظار در مبانی نظری تشیّع می توان گفت که شعر انتظار، شعر تسلیم و سازش و پذیرفتن نیست؛ چون نفس انتظار، از تغییر وحرکت به سوی کمال و سعادت، تشکیل شده و مهم ترین فلسفه ی وجودی شعر انتظار، اعتقاد به تغییر وضع موجود و رسیدن به وضع مطلوب است، و از همین منظر است که شعر انتظار، با اجتماع و مسایل «اجتماعی- سیاسی» پیوند خورده است.شاعرِ منتظر از وضع موجود ناراضی است و در پی رسیدن به افق بی کران موعود است. شعر انتظار با دردها و زخم های جامعه گره خورده است و به این شکل است که می بینیم این موضوع شعری، بستری مناسب برای طرح مسایل «اجتماعی- انتقادی»، فراهم آورده است.
سالیانی است
که دلم در بیعت توست!
و دیدگان غمناکم
در انتظار تو
شب را به روز پیوند می زند!
اگر خاک
بقای خویش را
به یقین تو دخیل می بندد
چندان عجیب نیست؛
که بر لب، کلام رسولان داری!
و صدر عشق را به ترجیع، زمزمه می کنی!
بی تو ابرهای سترون
دل را در حسرت شکفتن
در حسرت سبز ماندن
به گریه نشاندند!
بی تو دریا را به جرم خروش، تازیانه زدند!
و کوه را
به گناه ایستادن
به گلوله بستند!
بی تو قناری های عاشق را
بر نطعی خارینه سر بریدند!
بی تو زمین به کسالت تن داد
و آسمان به اسارتِ رخوت!
اما دل های ما
هیچ گاه تسلیم نشد!
و دست هایمان، تا قله ای بر پیشانی آسمان
بالا رفت!
و دعای فرج خواندیم
و نماز را با شمشیر قامت بستیم!(10)
در این شعر، شاعر ابتدا از انتظار و شُکوه آن برای خود صحبت کرده و در ادامه ی شعر، وضعیت اجتماع بشری را به تصویر کشیده است؛ اجتماعی که در آن ظالمان، انسان های آزاده را به گلوله می بندند و زمین، تسلیم رخوت و سستی شده است.
در این شعر «دریا»، «کوه» و «قناری های عاشق»، نمادهایی از انسان های آگاه، حق طلب و حقیقت جو است.
در ادامه ی شعر، شاعر تأکید می کند که ما اهل تسلیم نیستیم و به امید ظهور تو نمازهایمان را با شمشیر قامت بسته ایم. و این همان انتظار است که مخالف هرگونه تسلیم و بندگی است.
بس است هرچه نگفتیم از این که بیداد است
که شعر فرصت خوبی برای فریاد است
تمام مردم این جا بهانه می گیرند
دلیل خفّتشان را زمانه می گیرند
برای ظلم به مردم دلیل می آرند
تبر به دوش، نشان از خلیل می آرند
پیمبران دروغین قرن ها پیش اند
پر از ریا و فریبند و باز درویش اند
خدا، میان زمین و هوا رها شده است
زمین به فاجعه ی کفر مبتلا شده است
جهانمان پر ظلم است و غرق بیداد است
چرا نیامده ای، اتفاقی افتاده است؟
چقدر قصر بسازند و پادشاه شوند؟
چقدر مردم غم دیده بی پناه شوند؟
زمین برای فساد آشیانه ی خوبی ست
همین برای ظهورت بهانه ی خوبی ست!(11)
در شعر فوق، اعتراض به وضع موجود، مبنا و شالوده ی اصلی شعر است.
از دیدگاه شاعر، وضعیت موجود سرشار از تاریکی و ظلم است. ظالمان با توجه به قدرت خود برای ظلم و ستم بیش تر دلیل و سند می آورند، و مظلومان برای حال غمگین خود، هیچ تلاشی نمی کنند، و تقصیر آن را به دوش زمانه و تقدیر می اندازند. ریا، فریب و دروغ، زمین را پُر کرده و شعر فرصتی برای فریادهای شاعر است.
آن چه مشخص است این است که شعر فوق، یک لایه اش فریاد و گلایه است، و لایه ی دیگرش برهنه و عریان ساختن وضعیت موجود.
در بیت هفتم، شاعر به فاصله ی طبقاتی و تضاد میان طبقات ثروتمند و فقیر اشاره می کند که امروزه مشکل بسیاری از جوامع و به نوعی ساختار جهانی است.
شاعر با ارایه ی وضعیت موجود جامعه، موقعیت را برای ظهور آن حضرت آماده می بیند.
و سرانجام این که، مقوله ی انتظار و مهدویت که یکی از عناصر اصلی و پویای فرهنگ تشیع است، نیاز به درک عمیق و مطالعه ی علمی و فلسفی دارد، و این را می طلبد که شاعرانِ شعر انتظار، از برخوردهای سطحی و عوامانه با این موضوع بپرهیزند و با آشنایی عمیق با این مقوله ی ارزشمند، و درک صحیح وضعیت موجود، به سراغ شعر انتظار بروند؛ تا شعر انتظار به عنوان یکی از پویاترین حوزه های شعر آیینی، درگیر سطحی شدن و شعاری شدن نشود.
از طرفی از پیش کسوتان انتظار می رود که عوامل پویای شعر انتظار را فراهم کنند و با جهت دهی و الگوسازی، شعر انتظار را در مسیری درست هدایت نمایند.
با توجه به این که شالوده ی اصلی شعر انتظار، عدالت خواهی، برادری و برابری است، این شعر ظرفیت و توانایی این را دارد که به راحتی جهانی شود، و از آنجا که ظهور مهدی موعود(عج) خاصّ منطقه و کشور خاصی نیست، و تمام جهان را دربر می گیرد، مطرح شدن شعر انتظار در سطح جهانی می تواند مقدمه ای باشد برای آشنایی آگاهان و اهل حق با مهدی موعود(عج) و تزریق خون عدالت خواهی و ظلم ستیزی در رگ های بشر امروز، که از ظلم و نابرابری و فقر رنج می برد.
با توجه به این که آخرین مبحث مورد بررسی ما در این مجموعه، شعر انتظار و مهدویت است، به عنوان حسن ختام، چند شعر در قالب غزل و رباعی که دارای همان ویژگی های برشمرده است، درج می نماییم:
ای سبز، تا همیشه ی افلاک ها بلند!
کی می شود به پاس تو کولاک ها بلند!
هر روز در حیاط حسینیه می شود
دستان پاک و پرعطش تاک ها بلند
در انتظار رویش فردا نشسته ایم
فردا که باز می شود ادراک ها بلند!
فردا که می شود به خدا نعره های مرگ
از شانه های وحشی ضحّاک ها بلند
احساس کرده اید که این کوه سخت چیست؟
کاهی که شد به حرمت پژواک ها بلند
روزی که می شود به یقین با تمام درد
با هر نشانه، ناله ی شکّاک ها بلند
با من بمان، بمان دلم از خاک ها گرفت
ای سبز، تا همیشه ی افلاک ها بلند!(12)
***
گل می دهم به روی بهاری که می رسد
چشمم به در، به دیدن یاری که می رسد
تکرار می شود غزل انتظار من
هر شب به نام آینه داری که می رسد
بغض هزار پنجره را اشک می شوم
در تار و پود نغمه ی تاری که می رسد
فردا تبی دوباره به خورشید می دهد
از آسمان تیره شراری که می رسد
روشن از آیه های خدا می شود زمین
در برق ذوالفقار سواری که می رسد (13)
***
من از قبیله ی شبم، ولی تو روشنی تبار
ببین، چه ساده روز را نشسته ام به انتظار
چه فصل سرد و ساکتی، پناه بر تو ای بزرگ
چرا نمی رسم به تو، چرا نمی شود بهار؟
غمت به روی شانه ام دوباره گریه می کند
بیا تو تسلیت بگو به شانه های داغدار!
از این سکوت خسته م بیا صدا بزن مرا
و مرهمی به روی زخم های کهنه ام گذار
به آسمان نمی رسم، به حجم سبز خانه ات
دلم در انتظار تو، تو بر ستاره ها سوار (14)
***
ای سرمه کِش چشمِ تر بچه پری ها!
تا چند بخوانیم تو را در سحری ها؟
تا چند بخوانیم که از رقص نمانند
بی صف شدگان، خون جگران، دور و بری ها
هِی روز شمردیم، شمردیم به انگشت
بی شکوه در این بی کسی و دربه دری ها
گفتیم نمازی به مراد تو بخوانیم
مابین عشا معرکه ی جلوه گری ها
زیباست که در موسم انگور بیایی
ما را بدهی باده ای از خون جگری ها
تاول زده غضروف دو زانوی صبورم
در هروله ی تازه به دنبال پری ها
آوازه اش افتاده به این شهر می آیی
دیدند تو را مردم صحرا- کَپَری ها
باشد تو بیایی نفسی تازه بگیریم
تا باد چنین باد، از این خوش خبری ها!(15)
***
مثل رودها جاری، مثل کهکشان روشن
نام او که می آید، می شود زبان روشن
نام او که چون گل ها، در بهارها جاری ست
نام او که از عطرش دست باغبان روشن
گرچه در زمین امروز جز غم و تباهی نیست
گرچه هیچ خورشیدی نیست در جهان روشن
گرچه زندگی را مرگ، جرعه جرعه می نوشد
پشت خواب ما تا صبح، چشم کرکسان روشن
گرچه که پدر دستش پیر و خسته و خالی ست
گرچه در دل مادر آتشی نهان روشن
او می آید و فردا دور از این سیاهی ها
روزهای ما همچون روز دیگران روشن!
او اگر بیاید نیست نابرابری دیگر
آه می شود آن روز، سهم عشق و نان روشن!(16)
***
ای جانِ جانِ جانِ جهان های مختلف!
ایمان عاشقانه ی جان های مختلف!
روح سلام در تن هستی که زنده ای
همواره در نسوج زبان های مختلف
رؤیای دلنواز صدف های ساحلی
دریای مهربان کران های مختلف
تنها به آبروی تو آرام مانده است
آتش فشانیِ فوران های مختلف
ما، مانده ایم چون رمه هایی رها شده
در گرگ و میش ذهنِ شبان های مختلف
دارد یقین چوبیِ مان، تیغ می خورد
در آتش هجوم گَمان های مختلف
آقا! درآ به عرصه ی هیجای روزگار
ما را بگیر از هیجان های مختلف (17)
***
مضامین طراوت ذوق باران، روح شورانگیز دریایی
زلال آواز، مثل خاطرات چشمه در شعرم شکوفایی
نگاهم روبه رو شد با نگاهت، اتفاق افتاد وسعت یافت
شبیه بی نهایت در شروع شرقی آیینه پیدایی
در انبوه نگاهت ناگهان گم کرده ام شیداترین خود را
شکوه روشن عشق! ای که خود گم کرده ی دل های شیدایی
شبی مثل فرودت در غزل، در ساکنان شوق نازل شو
که ای وحی مجسم، نور جاری، قبله ی اشراق دل هایی!
پگاهی در طلوعی تازه، دنیا را پر از شوق شکفتن کن!
یقینم می تپد در سینه، ای قرآن زهرایی که می آیی
نشسته طفل اشکم در مسیرت تا غزل بر شانه برگردی
گره از بغض های خسته، از آینده های بسته بگشایی!(18)
***
میوه ی حادثه روزی به ثمر می آید
جدِّ شمشیر به دستم ز سفر می آید
گوشه ی خلوت محراب ز تب می لرزد
و دعای شب جمعه به ثمر می آید
کسی از سمتِ خدا می گذرد تیغ به کف
دست بر قبضه ی شمشیر دو سر می آید
می رسد صاعقه وار اسب سپیدی از راه
یال برهم زده، از سمت خطر می آید
می شود آتش اعجاز، بلند از افلاک
و غزل جوشی احساس به سر می آید
خواب دیدم همه ی پنجره ها باز شده
غزل منتظرم از پسِ در می آید (19)
***
هر صبح با سلام تو بیدار می شویم
از آفتاب چشم تو سرشار می شویم
در چشم های آبی ات تا افق وسیع
یک آسمان ستاره ی سیّار می شویم
یک آسمان ستاره و یک کهشان شهاب
بر روی شانه های شب آوار می شویم
چندین هزار پنجره لبخند می زند
تا روبه روی فاجعه دیوار می شویم
روزی هزار مرتبه تا مرگ می رویم
روزی هزار مرتبه تکرار می شویم
فردا دوباره صبح می آید از این مسیر
چشم انتظار لحظه ی دیدار می شویم (20)
***
آینده به نام تو رقم خواهد خورد
بر باورمان جمعه قسم خواهد خورد
روزی که بهار با تو آغاز می شود
نوروز تصنّعی به هم خواهد خورد (21)
***
کاش این دل مرده را خدا جان می داد
آشفتگی ام را سر و سامان می داد
ای کاش سوار عشق در عرصه ی دل
می آمد و فاتحانه جولان می داد (22)
***
اگر آن سروقامت رو نماید
درِ باغ خدا را می گشاید
تنم را فرش کردم تا بتازد
دلم را نذر کردم تا بیاید!(23)
***
ای صاحب عقل و عشق دیوانه ی تو
حیرانِ تو آشنا و بیگانه ی تو
دیدار تو را همه نشانی دادند
ای در همه جا، کجاست پس خانه تو؟(24)
پی نوشت ها :
1. فاطمه سالاروند، صبحدم با ستارگان سپید، ص378 .
2. سهیل محمدی، فصلی از عاشقانه ها، انتشارات همراه، چاپ اول، تهران، 1369، ص100 .
3. عباس چشامی، صبحدم با ستارگان سپید، ص163 .
4. الهام امین، مجموعه ی شعر انتظار، مجتمع فرهنگی بلال، چاپ اول، تهران، 1380، ص58 .
5. مژگان محمدی، همان کتاب، ص170 .
6. مصطفی علی پور، گزیده ی ادبیات معاصر، شماره57، انتشارات نیستان، چاپ اول، تهران، 1378، ص25 .
7. سوره ی یوسف، آیه ی84 .
8. عبدالجبار کاکایی، گزیده ادبیات معاصر، شماره7، انتشارات نیستان، چاپ اول، تهران، 1378، ص46 .
9. مرتضی امیری اسفندقه، گزیده ی ادبیات معاصر، شماره34، انتشارات نیستان، چاپ اول، تهران، 1378، ص7 .
10. میرهاشم میری، ترانه های انتظار، انتشارات برگ، چاپ اول، تهران، 1367، ص85 .
11. فاطمه مجبوریان، شب های شهریور، تألیف عبدالجبار کاکایی، سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، چاپ اول، تهران، 1384، ص144 .
12. مرضیه کمالی زاده، مشتاقی و مهجوری، ویژه نامه ی نیمه ی شعبان، گردآوری خانه ی شاعران و نویسندگان جوان، مجتمع فرهنگی غدیر، مشهد، 1377، ص25 .
13. محبوبه بزم آرا، همان کتاب، ص7 .
14. نرگس ایمانیان، همان کتاب، ص5 .
15. طیبه السادات ثابت، همان کتاب، ص10 .
16. راضیه رجایی، همان کتاب، ص14 .
17. علی محمد مؤدب، همان کتاب، ص29 .
18. خلیل عمرانی، گزیده ی ادبیات معاصر، شماره ی140، انتشارات نیستان، چاپ اول، تهران، 1380 .
19. اطهر سید موسوی، گزیده ی ادبیات معاصر، شماره ی149، انتشارات نیستان، چاپ اول، تهران، 1381، صص23-24 .
20. سلمان هراتی، گزیده ی ادبیات معاصر، شماره ی2، صص21-20 .
21. ابراهیم جمیلی، مشتاقی و مهجوری، ص12 .
22. سیدحسن حسینی، رباعی امروز، تألیف محمدرضا عبدالملکیان، انتشارات برگ، چاپ دوم، تهران، 1368، ص57 .
23. مصطفی علی پور، گزیده ی ادبیات معاصر، شماره ی57، ص98 .
24. قیصر امین پور، حرفی از جنس زمان، ص146 .
محدثی خراسانی، زهرا؛ (1388)، شعر آیینی و تأثیر انقلاب اسلامی بر آن، تهران: مجتمع فرهنگی عاشورا