نویسنده: دکتر عبدالرضا هوشنگ مهدوی
زیرعنوان: «با تأکید بر نقش انگلیس در تقویت دیکتاتوری و تحقیر هویت ملی ایرانیان»
1. دوران زمامداری سردار سپه
پس از کودتای سوم اسفند 1299 با کمک افسران انگلیسی مقیم ایران به رهبری سیاسی سید ضیاء الدین طباطبایی و رهبری نظامی رضاخان میرپنج، سید ضیاء رئیس الوزرا و رضاخان با لقب سردار سپه، فرمانده دیویزیون قزاق شد. ولی سید ضیاء در دوران سه ماهه نخست وزیری اش، به سبب افراط کاریهایی، انگلیسی ها را مجبور به برکناری اش در خرداد 1304 کرد.از جمله اقدامات افراطی سید ضیاء بازداشت 150 نفر از نخست وزیران، وزیران و رجال دوره پانزده ساله مشروطیت، اعطای مدال و پاداش نقدی به دوزاده نفر از افسران انگلیسی که در کودتا شرکت کرده بودند، لغو قرارداد 1919 وثوق الدوله و اقدامات انقلابی دیگری بود که با سیاست کلی بریتانیا در خاورمیانه تطبیق نمی کرد. از این رو سید ضیاء را در خرداد 1300 از ایران بیرون کردند و قوام السطنه، سیاستمداری میانه رو را، از زندان سید ضیاء آزاد کردند و به نخست وزیری گماردند.
در این هنگام انگلیسی ها رضاخان، وزیر جنگ، را به خوبی نمی شناختند. زیرا تنها یک ماه قبل از کودتا، ژنرال آیرونساید او را صرفاً با معرفی اردشیر ریپورتر و سرهنگ اسمایس به فرماندهی شاخه نظامی کودتا منصوب کرده بود. در حالی که سید ضیاء را از سالهای پیش می شناختند که مدیریت روزنامه هوادار انگلیس، رعد را برعهده داشت. از این رو نسبت به سردار سپه سیاست محتاطانه ای در پیش گرفتند و اعمال و رفتار او را زیر ذره بین و محک آزمایش قرار دادند. پس از آنکه رضاخان در طول سال 1300 جنبش میرزا کوچک خان در گیلان و جنبش کلنل محمدتقی خان پسیان را در خراسان سرکوب کرد و از قوای پراکنده قزاق، ژاندارم و بریگاد مرکزی قشون واحد ایران را تشکیل داد و به خصوص پس از آن که در سالروز سوم اسفند که روزنامه ها دنبال مسبب کودتا می گشتند، رسماً مسئولیت این کار را به عهده گرفت؛ انگلیسی ها نسبت به وی نظری مساعد پیدا کردند و در اردیبهشت 1301 تحریم پرداخت مساعده های بانک شاهنشاهی به دولت ایران را لغو کردند و پنج میلیون قران در برابر وثیقه گمرکات جنوب پرداختند.
از این تاریخ تا آبان 1304 که رضاخان سمت وزیر جنگ در کابینه های مختلف، سپس نخست وزیری را برعهده داشت، انگلیسی ها به روشهای گوناگون در تحکیم و تقویت موقعیت او کوشیدند. به طوری که بانک شاهنشاهی که امور مالی وزارت جنگ را در دست گرفته بود در فاصله 1302 تا 1304 مبلغ نهصتد هزار لیره به عنوان مساعده به رضاخان پرداخت و او موفق شد امنیت را در سراسر کشور برقرار کند. انگلیسی ها شیخ خزعلی را فدای این سیاست تمرکزگرایی نمودند که بدین ترتیب استان خوزستان به ایران بازگشت.
انگلیسی ها با نقشه رضاخان مبنی بر استقرار جمهوری طبق الگوی مصطفی کمال در ترکیه موافق بودند، ولی پس از آنکه علمای حوزه ی علمیه قم و مرحوم مدرس با این نقشه مخالفت کردند، با سلطنت رضاخان مخالفتی ابراز نداشتند و حتی در اردیبهشت 1305 برای اجرای مراسم تاجگذاری رضاشاه، خانم سکویل ولت و گروهی کارشناس انگلیسی را به ایران فرستادند.
2. دیکتاتوری رضاشاه
اکنون نوبت آن رسیده بود که دولت دست نشانده رضاشاه در برابر پشتیبانی مستمر انگلیسی ها از وی، تلافی کنند و خواسته های آنان را برآورده سازد. انگلیسی ها خواستار استرداد وجوهی بودند که در سالهای گذشته به عنوان مساعده، وام و کمک بلاعوض به ایران پرداخته بودند و مجموع آن بالغ بر چهار میلیون و 459 هزار و دویست لیره می شد. آنان موفق شدند در سال 1305 مطالب خود را به تصدیق ذکاء الملک فروغی وزیر مالیه وقت برسانند، در حالی که دولت شوروی مطالبات یازده میلیون لیره ای خود را، طبق قرارداد 1921 بخشیده و از دریافت آن چشم پوشی کرده بود. سرانجام در اردیبهشت 1307 قراردادی با انگلیس امضا شد که این مبلغ را به 2/5 میلیون لیره کاهش داد و در مقابل، گمرکات جنوب را آزاد و به دولت ایران منتقل ساخت. دولت ایران تا خرداد 1312 مبلغ مزبور را به اقساط پرداخت کرد. دومین خواسته انگلیسی ها تجدید نظر در قرارداد دارسی بود که در زمان استبداد امضا شده بود و چه بسا در دوران مشروطیت از آن ایراد گرفته می شد.از این رو مذاکرات درباره انعقاد قرارداد جدید را از سال 1307 با تیمورتاش، وزیر دربار پهلوی آغاز نمودند. مذاکرات در نتیجه سرسختی تیمورتاش در حفظ منافع ایران به نتیجه ای نرسید تا اینکه سرانجام رضاشاه در حرکتی نمایشی از طول کشیدن مذاکرات نفت اظهار نارضایتی کرد و در آذر 1311 پرونده نفت را در آتش افکند و به دولت دستور داد آن را رسماً لغو نماید. پس از صحنه سازی شکایت انگلیس به جامعه ملل و تمهیداتی که فروغی، وزیر امور خارجه و تقی زاده وزیر دارایی فراهم کرده بودند، سرانجام رضاشاه با امضای قراردادی جدید بر اساس 20 درصد حق السهم ایران موافقت کرد که بر اساس آن قرارداد نفت به مدت 32 سال دیگر یعنی تا 1993 تمدید گردید و این کمال مطلوب انگلیسی ها بود. از این تاریخ تا شهریور 1320 شرکت نفت مجموعاً 32 میلیون لیره به ایران پرداخت که در بودجه کل کشور لحاظ نمی شد و ظاهراً صرف خرید جنگ افزار از انگلستان و کشورهای دیگر می گردید ولی در باطن بخشی از آن به حساب شخصی رضاشاه در بانک انگلستان واریز می شد. تیمورتاش نیز جان خود را بر سر این کار گذاشت و در زندان قصر به قتل رسید.
در سال 1316 که انگلیسی ها انعقاد پیمان دفاعی خاورمیانه، میان ایران و ترکیه و افغانستان و عراق را طرح کردند، ضرورت داشت قبلاً اختلافات مرزی بین کشورهای عضو حل و فصل شود. مهم ترین این اختلافات درباره (شط العرب) اروند رود بین ایران و عراق بود که به فشار انگلیسی ها سرتاسر این رودخانه مرزی به استثنای پنج کیلومتر ساحل مقابل خرمشهر و آبادان به عراق واگذارشد و رضاشاه هیچ اعتراضی نکرد.
بنابراین رضاشاه تا این تاریخ همواره نسبت به انگلیسی ها سیاست انفعالی داشت زیرا خودش را مدیون آنها می دانست و ضمناً بیم از آن داشت که انگلیسی ها زیر پای او را مانند احمد شاه قاجار جارو کنند.
با روی کارآمدن آدولف هیتلر در آلمان، نیروی جدید در اروپا پدیدار شد که در چالش با انگلستان و روسیه شوروی بود. از این تاریخ توجه رضاشاه به آلمان هیتلری جلب شد و انگلیسی ها نیز که در ابتدا از زمامداری هیتلر پشتیبانی می کردند و او را سد محکمی در برابر روسیه کمونیست می دانستند، دست رضاشاه را در نزدیکی با آلمان باز گذاشتند. به موجب این قرارداد تهاتری ایران و آلمان مورخ آبان 1314، دولت آلمان خریداری کلیه محصولات غیر نفتی ایران به بهای مناسب در مقابل تحویل 25 کارخانه ای شد که بسیار مورد نیاز ایران بود. آلمان نیز به تدریج آنها را تحویل ایران داد. به منظور به کار انداختن کارخانه های مزبور و همچنین سیستم مخابرات و رادیو ایران، شماری از مهندسان آلمانی روانه ایران گردیدند و آلمان مقام نخست را در تجارت خارجی ایران به دست آورد.
به دنبال الحاق اتریش به آلمان و اشغال چکسلواکی که منجر به قرارداد مونیخ در اکتبر 1938 گردید، انگلیسی ها دریافتند که آلمان هیتلری بیش از آنکه رقیبی در برابر شوروی باشد، توسعه طلب و در واقع دشمنی خطرناک بر ضد خودشان است. از این رو در سیاست خود تجدید نظر کردند و ضمناً به رضاشاه هشدار دادند تا روابط خود را با آلمان هیتلری کاهش دهد و جنبه تعادل را حفظ نماید.
ولی رضاشاه که به شدت شیفته عقاید ناسیونالیستی افراطی هیتلر شده بود و به کالاها و مهندسین آلمانی هم نیاز مبرم داشت اعتنایی نکرد و به پشتیبانی آلمان تا آغاز جنگ جهانی دوم در شهریور 1318 به این وضع ادامه داد.
با آغاز جنگ در اروپا، دولت ایران اعلام بی طرفی کرد و چندی بعد رضاشاه به لندن پیشنهاد کرد ایران و انگلیس یک قرارداد دفاعی و دریافت کمک تسلیحاتی امضا کند تا ایران بتواند در برابر تجاوز احتمالی شوروی مقاومت کند. اما انگلیسی ها به این بهانه که قرارداد مزیور بریتانیا را متعهد خواهد ساخت از مرزهای شمالی ایران دفاع کند، پیشنهاد را نپذیرفت. در این هنگام رضاشاه گزارش دکتر متین دفتری، وزیر دادگستری را پذیرفت که پیروزی آلمان را قطعی می دانست و آن را به سود ایران تشخیص داد و خود او را به نخست وزیری منصوب کرد.
در تابستان 1319 که انگلستان زیر بمباران های شدید نیروی هوایی آلمان قرار داشت، رضاشاه به شرکت نفت انگلیس و ایران فشار وارد ساخت که تعهد خود را دایر بر اینکه درآمد ایران از عایدات نفت کمتر از چهار میلیون لیره در سال نباشد، بدون توجه به کاهش تولید نفت در زمان جنگ اجرا کنند. انگلیسی ها تقاضا کردند اجرای این تعهد به وقت دیگری موکول شود که وضع مالی انگلستان بهبود یافته باشد. ولی رضاشاه زیر بار نرفت و شرکت نفت ناچار به پرداخت چهار میلیون لیره گردید و روابط ایران و انگلیس بیش از پیش به سردی گرایید.
در این هنگام احساسات طرفداری از آلمان هیتلری در سراسر خاورمیانه در کشورهای تحت استعمار انگلیس و فرانسه شعله ور شده بود: مصر، سوریه، لبنان، عراق و ایران.
هیتلر پس از کسب پیروزی در جبهه غرب و اشغال کشورهای هلند، بلژیک، لوکزامبورگ، فرانسه، دانمارک و نروژ در طول سال 1319، متوجه جبهه شرق شد و بیش از دو میلیون سرباز در مرزهای شوروی تمرکز کرد. در این میان در فروردین 1320 کودتایی در عراق به نفع آلمان صورت گرفت و سوریه تحت حکومت ویشی، فرودگاه های خود را در اختیار آلمان قرار داد. انگلیسی ها با دستپاچگی ناوگان جنگی خود را در خلیج فارس به اروند رود فرستادند و موفق شدند حکومت رشید عالی گیلانی را در خرداد ماه 1320 ساقط کنند و نیروهای طرفدار ویشی را در سوریه شکست دهند. اکنون همه نگاه ها متوجه ایران شده بود.
در اول تیرماه 1320 آلمان به شوروی حمله کرد. بلافاصله قرارداد همکاری نظامی بین انگلستان و روسیه شوروی امضا شد و مسئله ارسال کمکهای انگلیس به شوروی مطرح گردید. ساده ترین راه، خط آهن سراسری ایران بود. ولی در هیچ یک از سه یادداشتی که دولتهای شوروی و انگلستان به ایران تسلیم کردند مسئله واگذاری راه آهن سراسری مطرح نبود و فقط به حضور چند هزار آلمانی- که به عقیده آنان جاسوس بودند- اعتراض داشتند و این موضوع را بهانه قرار دادند.
رضاشاه به اتکای هیتلر که ارتش او در قلب روسیه و شمال افریقا در حال پیشرفت بود به یادداشتهای روسیه و انگلیس اعتنایی نکرد و پاسخ داد شمار مهندسان آلمانی در ایران 790 نفر است در حالی که 2500 انگلیسی در ایران اقامت دارند و همگی تحت مراقبت شهربانی می باشند.
در سپیده دم سوم شهریور 1320 ارتش انگلیس از غرب و جنوب و ارتش شوروی از شمال به ایران حمله کردند. ارتش نوپای ایران که توان مقاومت در برابر آنها را نداشت در بیشتر جبهه ها مقاومت جدی نکرد و رضاشاه ناچار شد در 6 شهریور دستور ترک مقاومت صادر کند.
در این هنگام برنامه فارسی تازه تأسیس رادیو بی بی سی شروع به انتشار اخبار و تفسیرهایی کرد که هدف آن آماده ساختن ذهن مردم ایران به برکناری رضاشاه و تحول اوضاع کشور بود. رادیو بی بی سی بیانیه دولت انگلیس را به شرح زیر منتشر ساخت:
ما در 1919 قراردادی با ایران بستیم که شما و بسیاری از مردم گمان بردند که ما می خواهیم ایران را تحت حمایت خود درآوریم. این کار به سبب آن بود که از مشاهده وقایع چندین ساله اخیر مأیوس شده بودیم که ایرانیها بتوانند خودشان امور خود را اداره کنند. پس از آنکه دیدیم ملت ایران نسبت به آن قرارداد بدبین است و آن را مبتنی بر غرض فاسد می داند، قرارداد را لغو کردیم و در عوض دولت ایران را تقویت و مساعدت کردیم که نظم و امنیت و اقتدار را در کشور خود برقرار نماید. تمام تقویت و مساعدت ما از رضاشاه پهلوی سرّش این بود.
رادیو دهلی نیز که در حمله به رضاشاه گوی سبقت را از بی بی سی ربوده بود در گفتاری با صدای ماژور عبد الصمد اظهار داشت:
معلوم نیست دلیل این همه جوش و خروش ملت ایران چیست؟ رضاشاه را ما خودمان آوردیم و اکنون خودمان او را از ایران خواهیم برد و ربطی به ملت ایران ندارد.
رضاشاه که تا این زمان در اوج اقتدار به سر می برد و در طول بیست سال، دیکتاتور خودکامه ایران بود، ناگهان ضعف شدیدی از خود نشان داد. یک بار در 9 شهریور قصد داشت از تهران بگریزد و یک بار دیگر می خواست به سفارت انگلیس در تهران پناهنده شود. انگلیسی ها که در طول بیست سال گذشته کوشیده بودند روابط خاص خود را با رضاشاه پنهان نگهداشته و وی را رهبری ناسیونالیست و خودساخته معرفی کنند ضمن مخالفت با این تقاضای رضاشاه به او قول دادند وی را صحیح و سالم از ایران خارج کنند. بنابراین هنگامی که ذکاء الملک فروغی در 25 شهریور استعفای رضاشاه را گرفت، انگلیسی ها با خارج کردن وی از ایران خدمت بزرگی به شاه سابق کردند تا هم از خشم مردم ایران در امان بماند و هم از گزند روسها خلاص شود که دشمن خونی او بودند. رضاشاه تا پایان عمرش در مرداد 1323 با عزت و احترام در ژوهانسبورگ زندگی کرد ولی میراثی که از خود باقی گذاشت اشغال پنج ساله کشور توسط نیروهای بیگانه، قحطی، بیماری و هزاران بدبختی دیگر بود.
رضاشاه در عرشه کشتی «برمه» که او و خانواده اش را به تبعید می برد به سرکلارمومنت اسکرین مهماندار انگلیسی اش اظهار داشته بود: « چرا به من نگفتید که انگلیسی ها به کمک من احتیاج دارند؟ اگر وزیر مختار شما به من توضیح داده بود که کشور من چقدر استراتژی بزرگ متفقین ضرورت دارد، من فرصت همکاری می یافتم. شما انگلیسی ها ادعا می کنید که من جاسوسان آلمانی را پناه داده بودم. این حرف بی معنی است. آلمانیها در ایران بودند ولی مأمورین شهربانی و تأمینات من از نزدیک مراقبشان بودند تا مبادا بی طرفی ما را به خطر بیندازند. می گویید احتیاج به ایران داشتید تا از طریق آن برای روسها تانک و توپ بفرستید. اگر به جای بدبختی که بر سر ما آوردید این را به من گفته بودید من راه آهن سراسری خود را در اختیارتان می گذاشتم. شما به جای اینکه بگویید به چه چیزی احتیاج دارید نه تنها به جنگ با کشور من پرداختید، بلکه در حمله با منفورترین و ترسناک ترین دشمن ما روسیه هم دست شدید.»
ملی گرایی کاذب و باستان گرایی افراطی رضاشاه، بدون توجه به 1300 سال سابقه اسلام در ایران سبب شد که به هویت ملی- اسلامی ایرانیان بی اعتنایی و تحقیر شود که پشتیبانی انگلیسی ها از این سیاست نقش عمده ای در آن ایفا کرد.
هر چند رضاشاه در زمانی که سردار سپه نامیده می شد، بنا به مصلحت روز در 1301 با مهاجرت شیخ عبدالکریم حایری و شماری از علمای شیعه مقیم نجف به ایران و تأسیس حوزه علمیه قم موافقت کرده بود و در 1302 پس از دستگیری شیخ خزعل به زیارت عتبات عالیات رفته و شخصاً در مراسم عزاداری محرم شرکت کرده و در 1303 با تقاضای علمای قم در چشم پوشی از استقرار جمهوریت موافقت کرده بود و تا زمانی که بر تخت سلطنت جلوس کرد، با علمای شیعه روابط حسنه ای داشت، ولی پس از آن نقاب از چهره برگرفت و دشمنی خود را با مذهب شیعه آشکار کرد.
در فروردین 1306 که زنان و خانواده اش با چادر نماز به زیارت حرم معصومه در قم رفته بودند با اعتراض یکی از روحانیون مواجه شدند، رضاشاه شخصاً به قم رفت و روحانی مزبور را با شلاق به باد کتک گرفت و به روحانیون اهانت کرد. در 1307 نیز قانون نظام وظیفه عمومی را به تصویب مجلس دست نشانده خود رساند و روحانیون جوان را وادار به پوشیدن لباس سربازی و انجام خدمت وظیفه کرد. در همین حال فرهنگ دادگستری را از چنگ روحانیون درآورد و قوانین جزایی اسلامی را به قوانین عرفی تبدیل کرد. روحانیونی که خواهان حفظ مقامات فرهنگی یا قضایی بودند، مجبور به تغییر لباس و بر سر نهادن کلاه پهلوی سپس شاپو مشهور به «کلاه لگنی» شدند.
در 1313 که مردم مشهد برای اعتراض به تغییر لباس در مسجد گوهرشاد اجتماع کردند، رضاشاه به نظامیان دستور شلیک داد که در نتیجه در حدود یکصد نفر به قتل رسیدند. کشف حجاب زنان در دی ماه 1314 ضربه دیگری بود که باورهای اسلامی مردم وارد شد و انگیزه تنفر قاطبه مردم از رژیم رضاشاهی گردید. آخرین اقدام ضدمذهبی رضاشاه شهادت سید حسن مدرس در کاشمر در آذرماه 1316 بود. مجموع این اقدامات سبب شد که روحانیون شیعه تا شهریور 1320 و استعفای رضاشاه از کاهش هویت ملی- اسلامی ایرانیان رنج بردند و خون دل خوردند.
3- دوران جنگ و اشغال ایران
در آخرین روزهای سلطنت رضاشاه، محمدعلی فروغی، استاد اعظم لژ فراماسونری که به نخست وزیری منصوب شده بود خدمات ارزنده ای به انگلیسی ها کرد، از جمله:- کسب موافقت رضاشاه با صدور دستور ترک مخاصمه، در حالی که هنوز لشکر 5 کرمانشاه و لشکر 6 خوزستان در برابر ارتش انگلیس مقاومت می کرد.
- اخذ استعفای رضاشاه و ترتیب خروج مسالمت آمیز او از ایران.
- بر تخت نشاندن محمدرضا پهلوی به رغم مخالفت انگلیسی ها که از احساسات آلمانوفیلی او آگاه و به دنبال حمید میرزا قاجار پسر محمد حسن میرزا ولیعهد احمدشاه بودند.
- حفظ دوره سیزدهم محلس که انتخابات آن در دوره رضاشاه انجام گرفته بود.
- حفظ هیأت حاکمه و سازمان های دوران دیکتاتوری.
- انعقاد پیمان سه جانبه با انگلستان و شوروی که طرح آن در لندن تهیه شده بود و اشغال ایران را به اتحاد تبدیل می کرد و متفقین را متعهد به تخلیه خاک ایران ظرف شش ماه پس از پایان جنگ می کرد.
فروغی پس از انجام مأموریت خود در اسفند 1320 از نخست وزیری استعفا کرد و پس از آن- به استثنای قوام السلطنه- نخست وزیرانی منصوب شدند که همگی دست نشانده و گوش به فرمان انگلیسی ها بودند: علی سهیلی، محمد ساعد، ابراهیم حکیمی و محسن صدر.
در دوران پنج ساله اشغال ایران، سرریدر بولارد وزیر مختار (سپس سفیر) انگلیس فرمانروای بلامنازع ایران به شمار می رفت و با کمک کارگزاران خود در دولت و مجلس امور داخلی ایران را اداره می کرد. مهم ترین کارگزاران انگلیس در امور سیاسی، سید ضیاء الدین طباطبایی، نخست وزیر کودتا بود که در غیاب خودش او را به نمایندگی مجلس از حوزه انتخابیه یزد برگماشته بودند و رهبر اکثریت مجلس چهاردهم شده بود. در امور نظامی نیز سرلشکر ارفع که به طرفداری از سیاست انگلیس شهرت داشت با بولارد همکاری می کرد.
در این سالها شوروی ها به شدت سرگرم جنگ با آلمان بودند و توجه چندانی به تحولات سیاسی ایران نداشتند و به تبلیغات کمونیستی در مناطق اشغالی خود به وسیله حزب کمونیست توده بسنده می کردند. محمدرضا شاه نیز محلی از اعراب نداشت و انگلیسی ها با بی اعتنایی به وی سیاستهای خود را اجرا می کردند. بازداشت حدود دویست افسر ارتش، مهندس راه آهن و رجال سیاسی به اتهام طرفداری از آلمان و اعزام آنان به اردوگاه اراک در 1323، اعلان جنگ ایران به آلمان در 1322 و بهره برداری از راه آهن و جاده های ایران به منظور ارسال اسلحه و مهمات به جبهه روسیه، حمل گندم ایران به دیگر مناطق خاورمیانه، که باعث قحطی در ایران گردید، از جمله اقداماتی بود که به دستور سرریدی بولارد صورت گرفت.
بی اعتنایی متفقین به شاه تا جایی رسید که هنگام تشکیل کنفرانس تهران با شرکت سران سه کشور متفق در آذرماه 1322، روزولت رئیس جمهور امریکا و چرچیل نخست وزیر بریتانیا از دیدار تشریفاتی با شاه، رئیس کشور میزبان خودداری ورزیدند و شاه به ناچار خود به سفارت شوروی (محل اقامت روزولت) و سفارت انگلیس (محل اقامت چرچیل) رفت. تنها رئیس کشوری که از شاه دیدن کرد مارشال استالین رهبر شوروی بود.
در قضیه تقاضای امتیاز نفت شمال از جانب شورویها در 1323 و همچنین غائله پیشه وری در آذربایجان در 1324، انگلیسی ها هر چند از سیر رویدادها ناراضی بودند، ولی پشتیبانی از ایران به عمل نیاوردند. ظاهراً انگلیسی ها بر این باور بودند که هرگاه ایران کاری به کار شرکت نفت جنوب نداشته باشد، اعطای نفت شمال به روسها مانعی نخواهد داشت. حتی سفیر انگلیس در دی ماه 1324 پیشنهاد تشکیل کمیسیون سه جانبه (امریکا، انگلستان، شوروی) را به منظور نظارت در امور داخلی ایران که ظاهراً در کنفرانس مسکو به تصویب وزیران امور خارجه سه کشور رسیده بود، به حکیمی، نخست وزیر وقت تسلیم کرد که با مخالفت جدی رجال میهن پرست ایرانی روبه رو شد و منتفی گردید.
در بهمن 1324 که احمد قوام یک بار دیگر به نخست وزیری منصوب گردید، پس از سفری نوزده روزه به مسکو و ملاقات با استالین و سران شوروی، در بازگشت دستور بازداشت سید ضیاء و سرلشکر ارفع و شماری از عوامل نشاندار انگلستان را صادر کرد و در 15 فروردین 1325 قراردادی در سه ماده با سادچیکوف، سفیر جدید شوروی امضا کرد که بر اساس آن دولت ایران در ازای تخلیه خاک کشور از ارتش سرخ، قول تشکیل شرکت مختلط نفت ایران و شوروی و تقدیم لایحه مربوط به آن را به مجلس پانزدهم می داد. سپس قوام سیاست مسالمت آمیزی نسبت به دمکراتهای آذربایجان در پیش گرفت و امتیازاتی به آنان داد و سه وزیر توده ای را وارد هیأت وزیران کرد.
واکنش انگلیسی ها پشتیبانی از نهضت جنوب بود که سران ایلات قشقایی و عشایر فارس در مهرماه 1325 تشکیل داده بودند و خواستار امتیازاتی شد نظیر آنچه که به دمکراتهای آذربایجان داده شده بود و نیز اخراج وزیران توده ای از هیأت وزیران. قوام با پیشنهادهای سران نهضت جنوب موافقت کرد و آن را بهانه ای برای اخراج وزیران توده ای و اعزام قشون به آذربایجان قرار داد که در نهایت به نفع انگلیسی ها تمام شد.
مجلس پانزدهم در 29 مهر 1326 به صواب دید قوام، قرارداد قوام- سادچیکوف را کان لم یکن اعلام و ضمناً تبصره ای تصویب کرد مبنی بر این که «دولت مکلف است در کلیه مواردی که حقوق ملت ایران نسبت به منافع ثروت ملی کشور اعم از منابع زیرزمینی و غیر آن مورد تضییع واقع شده است به خصوص راجع به نفت جنوب، به منظور استیفای حقوق ملی مذاکرات و اقدامات لازمه را به عمل آورد.» این تصمیم مجلس شورای ملی که با موافقت و رهنمود قوام تصویب شده بود، موجب خشم روسها، خشنودی امریکاییها و نارضایتی انگلیسی ها گردید.
انگلیسیان نگران بودند که آنش ناسیونالیسم ایرانیان شعله ور شود و منافع آنان را در نفت جنوب به مخاطره افکند. از این رو عوامل خود را تشویق کردند که حکومت قوام را هر چه زودتر ساقط کنند. این کار با هم دستی شاه عملی گردید و حکومت قوام در 18 آذر 1326 ساقط شد.
4. جنبش ملی شدن نفت
بلافاصله پس از سقوط رضاشاه، احساسات ملی و مذهبی در ایران سر برافراشت و احزاب و گروههای گوناگون سیاسی خواستار اعاده هویت ملی و رهایی از قید و بند استعمار بریتانیا شدند. تا زمانی جنگ ادامه داشت و نیروهای بیگانه در ایران اقامت داشتند، تلاش برای کسب حقوق ملی آسان نبود ولی همین که جنگ جهانی پایان یافت و کشورهای جهان سوم- بویژه هند و پاکستان- به نعمت استقلال نایل آمدند، زمینه لازم برای فعالیت احزابی مانند حزب ایران، حزب ملت ایران، حزب سوسیالیستهای خداپرست، مجمع مسلمانان مجاهد و گروههای مانند فداییان اسلام فراهم شد.پس از سقوط کابینه قوام، یک بار دیگر سلسله ای از نخست وزیران دست نشانده انگلیس روی کار آمدند که تلاشی جدی در کسب حقوق حقه ایران از شرکت نفت ایران و انگلیس به عمل نیاوردند. در دی ماه 1326 آنتونی ایدن، وزیر امور خارجه سابق انگلیس در سفری به ایران پس از بازدید از تأسیسات نفت جنوب به ایرانیان توصیه کرد قدر این تأسیسات را بدانند و کاری نکنند که شرکت نفت دچار دشواری شود.
شاه نیز در سفری غیررسمی در خرداد 1327 و به بهانه مشاهده بازیهای المپیک به لندن، در مذاکراتی با رهبران انگلیس موافقت کرد که در ازای کسب اختیارات بیشتر در انحلال مجلسین و تشکیل مجلس سنا (که نیمی از اعضای آن را خودش منصوب می کرد)! قرارداد الحاقی را به تصویب برساند که بهای هر تن نفت را از چهار به شش شلینگ افزایش می داد. بدیهی است که قرارداد الحاقی منافع ایران را تأمین نمی کرد و مخالفت رجال سیاسی و مذهبی مانند آیت الله کاشانی و دکتر مصدق را برانگیخت. قرارداد مزبور در محیط اختناق و ارعابی که پس از تیراندازی به شاه در دانشگاه تهران در 15 بهمن 1327 به وجود آمده بود، در آخرین روزهای عمر مجلس پانزدهم به مجلس تقدیم شد. ولی نمایندگان اقلیت (که بعداً در جبهه ملی حضور یافتند) با آن مخالفت کردند و عمر مجلس تمام و رسیدگی به آن به مجلس بعدی موکول شد.
در مجلس پانزدهم هشت تن از رهبران جبهه ملی به مجلس راه یافتند و دکتر مصدق از نخستین جلسه به مخالفت با مصوبات مجلس مؤسسان و قرارداد الحاقی پرداخت و نامه آیت الله کاشانی را- که پس از واقعه 15 بهمن به لبنان تبعید شده بود- در همین زمینه قرائت کرد. مخالفت با قرارداد الحاقی و پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت در سراسر کشور گسترش یافت و تظاهرات و راهپیمایی هایی به نفع ملی شدن صنعت نفت برگزار شد. ولی سپهبد رزم آرا نخست وزیر نظامی به شدت با آن مخالفت می کرد.
قتل رزم آرا به دست یکی از اعضای فداییان اسلام نقشه انگلیسی ها را نقش بر آب کرد و راه را بر ملی شدن نفت در سراسر کشور گشود که سرانجام در 29 اسفند 1329 به تصویب مجلس شورای ملی و مجلس سنا رسید.
نخست وزیری دکتر مصدق در 7 اردیبهشت 1330 انگلیسی ها را به شدت عصبانی کرد زیرا آنان خواستار زمامداری سید ضیاء بودند و مذاکرات مقدماتی را با وی به عمل آورده بودند و انتظار نداشتند مجلس به دکتر مصدق اظهار تمایل کند.
در طول دو سال و چهار ماهی که دکتر مصدق نخست وزیر بود وی با پشتیبانی آیت الله کاشانی و قاطبه ملت ایران که آماده هرگونه جانفشانی بودند، از شرکت نفت انگلیس و ایران با مسالمت خلع ید و کارشناسان انگلیسی را از آبادان اخراج کرده بود، انگلیسی ها در فاصله اردیبهشت 1330 تا اسفند 1331 مجموعاً پنج پیشنهاد برای حل مسئله نفت ارائه کردند که چون همگی با قانون اجرای ملی شدن صنعت نفت مغایرت داشت از سوی مصدق پذیرفته نشد.
شکایت انگلیس به شورای امنیت سازمان ملل متحد و دیوان بین المللی دادگستری نیز نتیجه ای در بر نداشت و دیوان به نفع ایران رأی داد. تلاش انگلیسی ها برای نخست وزیری قوام نیز با قیام ملی 30 تیر 1331 ناکام ماند. از آن هنگام انگلیسی ها به فکر براندازی دولت مصدق از طریق کودتا برآمدند. به خصوص وقتی که مصدق در 30 مهر 1331 روابط دیپلماتیک با انگلستان را قطع و سفارت انگلیس در تهران را تعطیل کرد. انگلیسی ها نقشه کودتای نظامی را طرح کردند و در برابر واگذاری سهم عهده ای از منافع نفت ایران به حکومت دمکرات امریکا ارائه دادند. ولی دمکراتهای امریکایی شرکت در کودتا را نپذیرفتند. اما پس از آنکه ژنرال آیزنهاور از حزب جمهوری خواه به کاخ سفید راه یافت در عقیده خود تجدید نظر کردند و مقدمات کودتای 28 مرداد را فراهم ساختند. نخستین مرحله کودتا ایجاد اختلاف در جبهه ملی و جدا ساختن آیت الله کاشانی، دکتر بقایی، حسین مکی و حائری زاده از مصدق بود. مرحله دوم حادثه 9 اسفند 1331 بود که نزدیک بود به بهای جان مصدق تمام شود. مرحله سوم امضای فرمان عزل مصدق و انتصاب سرلشکر زاهدی به نخست وزیری بود که با شکست روبه رو شد و شاه از ایران گریخت. آخرین مرحله، کودتای 28 مرداد بود که با نقشه انگلیسی ها، پول امریکایها و به دست عوامل ایرانی خودفروخته آنان به موفقیت انجامید.
دولت مصدق سرنگون شد و یک بار دیگر انگلیسی ها به ایران بازگشتند و عوامل نشاندار آنان زمام امور را در دست گرفتند. از این تاریخ تا 25 سال بعد رژیم دیکتاتوری شاه برقرار شد، ایرانیان از شرکت در تعیین سرنوشت خود محروم شدند و هویت ملی آنان تحقیر شد.
5. دیکتاتوری 25 ساله محمدرضا شاه
در قراردادی که یک سال پس از کودتا با کنسرسیوم نفت امضا شد، انگلیسی ها به ناچار 40 درصد از سهام کنسرسیوم را به امریکاییها واگذار کردند. با وجود این شرکت سابق نفت- که اکنون شرکت نفت بریتانیا نامیده می شد- سهم بیشتری به خود اختصاص داد، چون علاوه بر 40 درصدی که نصیب خودش شده بود 14 درصد سهام به شرکت هلندی- انگلیسی شل تعلق گرفت و در نتیجه 55 درصد سهام در دست انگلیسی ها ماند. انگلیسی ها موفق شدند در حدود 650 میلیون دلار بابت غرامت، استهلاک و پذیره یا در حقیقت عدم النفع از دولت ایران دریافت کنند که به مراتب بیشتر از مبلغی بود که دولت مصدق حاضر بود بپذیرد. در واقع انگلیسی ها و کنسرسیوم با یک دست به دولت ایران پول می پرداختند و با دست دیگر پس می گرفتند.در فاصله 1333 که قرارداد کنسرسیوم امضا شد تا 1353 که بهای نفت افزایش یافت، کنسرسیوم 24 میلیارد بشکه نفت به بهای 1/70 دلار از ایران صادر کرد که پس از کسر هزینه های تولید 50 درصد آن نصیب ایران می شد. چنین غارتی در هیچ یک از ادوار تاریخی مشاهده نشده است.
پس از تصویب قرارداد کنسرسیوم و تحکیم مجدد موقعیت انگلیس در ایران، انگلیسی ها با فشار به شاه، ایران را به عضویت پیمان بغداد درآوردند. پیمام مزبور قبلاً به امضای دولتهای پاکستان، عراق، ترکیه و انگلستان رسیده بود و شاه نیز به منظور تحکیم موقعیت متزلزل خود در داخل ایران با اشتیاق آن را پذیرفت. در نتیجه اصرار و فشار انگلستان که سرپرستی پیمان را برعهده داشت، دولت ایران در 30 مهر 1334 به عضویت پیمان بغداد درآمد. امریکاییها به خاطر کشورهای عربی و به خصوص جمال عبدالناصر، رهبر مصر که به شدت با پیمان بغداد مخالفت می ورزید، هر چند در کلیه کمیسیونهای آن شرکت می کردند، ولی عضو رسمی پیمان نبودند.
پیمان نظامی بغداد که پس از کودتای 23 تیر 1337 عبدالکریم قاسم در عراق نام خود را به «سازمان پیمان مرکزی» یا «سنتو» تغییر داد و دبیرخانه اش را از بغداد به آنکارا منتقل کرد، به بی طرفی سنتی ایران خاتمه داد و ایران را به غرب وابسته ساخت. از این رو با تنفر قاطبه مردم روبه رو شد و در طول 23 سال عمر خود هیچ سودی عاید ایران نکرد.
در سال 1336 شاه به توصیه انگلیسی ها دو حزب ملیون و مردم را تأسیس کرد تا مانند الگوی پارلمان بریتانیا، ایران نیز حزب اکثریت و اقلیت وفادار به شاه داشته باشد و رهبری این دو حزب فرمایشی را به دکتر اقبال و علم، نوکران سرسپرده انگلیس سپرد. سفر رسمی شاه به انگلستان در اردیبهشت 1338 و بازدید ملکه الیزابت دوم از ایران در اسفند 1339، امضای عهدنامه بازرگانی و اقامت و دریانوردی بین دو کشور در اسفند 1337 و قرارداد مبادلات فرهنگی در اردیبهشت 1338 و موافقتنامه درباره سرویسهای هوایی و به خصوص افزایش حجم مبادلات بین دو کشور، از جمله اقداماتی بود که به استقرار مجدد بریتانیا در ایران کمک و نفوذ دیرینه آنها را تقویت کرد.
پس از برکناری سپهبد زاهدی از مقام نخست وزیری در فروردین 1334 و روی کار آمدن عوامل انگلیس نظیر حسین علاء، دکتر اقبال و شریف امامی و اشاعه فساد و ارتشا در سازمانهای لشکری و کشوری، امریکاییان به شدت از اوضاع ایران ناراضی شدند. از این رو کنگره امریکا در 1337 هیأتی را برای تحقیق به ایران فرستاد. هیأت مزبور در گزارش خود نوشت: « فساد و ارتشاء در ایران به اعلا درجه رسیده است و کمکهای بلاعوضی که امریکا به ایران داده گویی دود شده به هوا رفته است.» بنابراین ایالات متحده درصدد تغییر سیاست خود در ایران برآمد. روی کار آمدن جان کندی در بهمن 1339 به این روند سرعت بخشید و رئیس جمهور جدید، اورل هریمن، مشاور مخصوص خود را به ایران فرستاد تا نظریات واشنگتن را به شاه ابلاغ کند.
نخست وزیری دکتر امینی در اردیبهشت 1340 در همین جهت بود، و بی درنگ شماری از سران ارتش و کارمندان بلند پایه دولت را که دستانشان به دزدی آلوده بود بازداشت کرد و ضمن اعلام برنامه مبارزه با فساد مجلس بیستم را که لبریز از عوامل انگلیس بود منحل کرد.
سیاستهای امینی مورد پسند شاه نبود، زیرا تکیه گاه خود را سران فاسد ارتش می دانست. انگلیسی ها نیز از دخالت امریکاییان در امور ایران ناراضی بودند. بنابراین شاه در سفری در فروردین 1341 به لندن و واشنگتن ابتدا نظریات خود را با انگلیسی ها هماهنگ کرد، سپس در واشنگتن به کندی قول داد در صورت موافقت با برکناری دکتر امینی، خودش برنامه اصلاحاتی را اجرا می کند که کندی به کشورهای جهان سوم پیشنهاد کرده بود. نتیجه این تعهد، « انقلاب سفید» یا انقلاب شاه و مردم بود. به دنبال کنگره آزادمردان که در دی ماه 1342 برپا شد، رفراندومی که در6 بهمن به عمل آمد، دنیس رایت، سفیر انگلیس «مراتب خشنودی ملکه انگلستان را از تصویب لوایح ششگانه و پیروزی شاه در رفراندوم» ابلاغ کرد.
ناگفته نماند که رفراندوم 6 بهمن با مخالفت شدید آیت الله خمینی، رهبر شیعیان روبه رو شد که منجر به واقعه مدرسه فیضیه در 2 فروردین 1342، سپس قیام 15 خرداد و بازداشت آیت الله خمینی گردید.
پس از آن که شاه در اسفند 1335 سازمان اطلاعات و امنیت کشور (ساواک) را با کمک کارشناسان امریکایی و اسرائیلی تأسیس کرد، انگلیسی ها نیز برای اینکه در امور اطلاعاتی ایران عقب نمانند، پیشنهاد تأسیس «دفتر ویژه اطلاعات» با نظر کارشناسان انگلیسی را عرضه کردند. شاه، ارتشبد فردوست را به لندن فرستاد و وی در مدت شش ماه طرز کار دفتر ویژه اطلاعات ملکه انگلستان را که هر روز گزارشهای واصله از سازمانهای گوناگون اطلاعاتی انگلیس را برای ملاحظه ملکه خلاصه می کرد، فرا گرفت و نظیر آن را در ایران به وجود آورد و انگلیسی ها از این طریق به مسائل اطلاعاتی ایران دست یافتند.
بخش مهمی از دلایل ترسناک شدن ساواک به حمایتهای انگلیس و امریکا از رژیم پهلوی مربوط می شد که علاقه مند بودند ساواک ادامه حضور و سلطه آنان را در ایرانی امن و خاموش تضمین کند. حامیان خارجی رژیم پهلوی میل نداشتند با مخالفان سیاسی و مذهبی رژیم مماشات و مدایایی صورت بگیرد و دست ساواک را در اعمال خشونت و بی رحمی باز گذاشته بودند. ارتشبد فردوست رئیس دفتر اطلاعات ویژه، پس از چندی با حفظ سمت به معاونت کل ساواک منصوب گردید تا انگلیسی ها از رویدادهای درونی ساواک بی اطلاع نباشند.
در این هنگام توافقی کلی میان انگلیسی ها و امریکاییها درباره ایران به عمل آمد که به رقابت ایجاد شده پس از کودتای 28 مرداد بین دو کشور خاتمه داد. انگلیسی ها همان طور که در مورد کنسرسیوم نفت عمل کرده بودند حاضر شدند نقش اول را به امریکاییان واگذار کنند. نخست وزیری حسنعلی منصور، نامزد امریکاییها یک شکست کامل بود. زیرا منصور با گذراندن قانون مصونیت پرسنل نظامی امریکا در ایران مشهور به کاپیتولاسیون از مجلسین و تبعید آیت الله خمینی به ترکیه آن چنان مورد نفرت عامه قرار گرفته بود که ترور وی در بهمن 1343 به دست گروه مؤتلفه باعث خوشحالی مردم شد. پس از منصور، امیر عباس هویدا که مورد توافق انگلیسی ها و امریکاییها بود به نخست وزیری گمارده شد و در بیش از دوازده سال نخست وزیری، خواسته های بیگانگان را بی کم و کاست اجرا کرد.
در واقع استعمار بریتانیا پس از شکست در لشکرکشی به مصر در 1335 و کودتای عراق در 1337 بسیاری از نفوذ خود را در خاورمیانه از دست داده بود و به جز در اردن هاشمی و شیخ نشینهای خلیج فارس، پایگاهی مستحکم نداشت. از این رو با تقسیم قدرت در ایران نیز تسلیم امریکاییها گردید و نقش اول را به پسر عموهای خود سپرد. با وجود این، مهره های وفادار خود را در سمتهای کلیدی حفظ کردند: شریف امامی در ریاست مجلس سنا، دکتر اقبال در ریاست شرکت نفت، اسدالله علم در وزارت دربار و ارتشبد فردوست در ریاست دفتر ویژه اطلاعات و معاونت ساواک.
از این تاریخ به بعد انگلیسی ها بیشتر به امور بازرگانی و فروش کالاهای انگلیسی به ایران همت گماشتند. انحصار واردات دارو به شرکت داروسازی انگلیسی دیویس و انحصار مونتاژ اتومبیل به شرکت انگلیسی تالبوت واگذار شد که قطعات خودروهای هیلمن هانتر را در ایران مونتاژ می کردند و به نام پیکان به مردم می فروختند. در سال 1346 که شاه قصد تاجگذاری داشت، یک بار دیگر دست به دامن انگلیسی ها شد و از ملکه انگلستان دعوت کرد در مراسم تاجگذاری اش حضور یابد. وقتی ملکه الیزابت به بهانه نداشتن وقت دعوت را نپذیرفت، شاه تصمیم گرفت هیچ رئیس کشوری را دعوت نکند تا مراسم تاجگذاری صرفاً جنبه ایرانی داشته باشد.
پیش بینی خروج انگلستان از شرق سوئز در پایان سال 1971، تحولات جدیدی در روابط ایران و بریتانیا به وجود آورد. نخستین واکنش شاه، مخالفت با خروج انگلیسی ها از خلیج فارس بود. مدتی گفت و گو از همکاری بین ایران و عراق و کویت و عربستان سعودی در میان بود تا اینکه سرانجام امریکاییان با اعلام دکترین نیکسون در 1969 سیاست دوپایه را برگزیدند و حفاظت راههای صدور نفت در خلیج فارس را به ایران و عربستان سعودی سپردند. دولت ایران ضمن اظهار آمادگی رسمی برای پر کردن خلاء در خلیج فارس و تأکید بر اینکه اجازه نخواهد داد هیچ کشور خارجی در امور این منطقه دخالت کند، به حقوق دیرینه خود در این منطقه اشاره کرد که منظورش حاکمیت بر بحرین بود. شاه در نظر داشت این ادعای تاریخی را وجه المصالحه برای تصرف سه جزیره کوچک تنب بزرگ و تنب کوچک و ابوموسی در دهانه خلیج فارس قرار دهد.
دنیس رایت، سفیر وقت بریتانیا در ایران در کتابی تحت عنوان ایران و بریتانیا که در سال 2002 در لندن منتشر شده است می نویسد:
در یک مورد ناچار شدن پیشنهاد ایرانیان را مبنی بر اینکه حل مسئله بحرین باید در گرو توافق درباره جزایر سه گانه باشد رد کنم. همچنین ناگزیر شدم به ایرانیان هشدار دهم که هرگونه تلاش آنان در تصرف جزایر پیش از فسخ قراردادهای تحت الحمایگی با شیوخ رأس الخیمه و شارجه که حاکمیت آنان را بر جزایر شناخته بود، ما را به برخورد مسلحانه با ایران خواهد کشاند.
بنابراین یک بار دیگر شاه تسلیم نظریات انگلیسی ها گردید و با چشم پوشی از بحرین بدون کسب هیچ مابه ازایی به نظریات لندن گردن نهاد. دنیس رایت می نویسد: « حل مسالمت آمیز این اختلاف دیرپا یکی از موفقیتهای دیپلماسی مخفی بریتانیا و شاه به شمار می رفت، در حالی که شماری از ایرانیان با آن مخالفت می ورزیدند.»
در مورد جزایر سه گانه نیز، سرانجام پس از چانه زنی های بسیار، سرویلیام موس نماینده انگلیس حاضر به امضای «تذکاریه تفاهم» بین ایران و شارجه شد که دولت بریتانیا ضمانت اجرای آن را عهده دار شده بود.
در مقدمه ایران تذکاریه قید شده بود:
« نه ایران و نه شارجه از ادعاهای خود بر جزیره ابوموسی دست بر نمی دارند و ادعاهای طرف دیگر را به رسمیت نمی شناسند!»
در مورد جزایر تنب بزرگ و تنب کوچک نیز هیچ موافقتنامه ای بین ایران و شیخ رأس الخیمه امضا نشد.
به دنبال امضای تفاهم نامه با شارجه، واحدهای نیروی دریایی ایران با موافقت لندن در 9 آذر 1350 در سه جزیره پیاده شدند. در جزیره تنب بزرگ نیروهای رأس الخیمه به مقاومت پرداختند و این کار به کشته شدن شش نظامی و چند غیر نظامی انجامید. بدین سان مسئله جزائر سه گانه تبدیل به استخوان لای زخمی شد که هنوز هم ادامه دارد.
به مجرد این که نیروهای انگلیسی در پایان 1971 خلیج فارس را ترک کردند، شورشیان ظفار که ابتدا از جانب چین و جمهوری دمکراتیک یمن (جنوبی) سپس از جانب شوروی حمایت می شدند، دست به حملات پارتیزانی علیه سلطان نشین عمان زدند. شورشیان ظفار در کنگره ای که در سپتامبر 1968 در بحرین تشکیل داده بودند نام جنبش خود را «جبهه خلق برای آزاد سازی خلیج عربی اشغال شده» نهاده بودند تا مسئله همه شیخ نشینها شود، و ضمناً تصمیم به تأسیس یک ارتش منظم و نیروهای مجهز گرفته بودند.
جبهه مزبور در فاصله سالهای 1968 تا 1972 به یپروزیهای مهمی نایل گردید. خطر به اندازه ای جدی بود که انگلیسی ها مصلحت دانستند سعید ابن تیمور، سلطان عمان که کشورش را در عقب ماندگی قرون وسطایی نگه داشته بود و قادر به سرکوب شورشیان نبود، در اول مرداد 1349 از سلطنت خلع و پسرش قابوس را به جای او بنشانند. انگلیسی ها قابوس را وادار کردند از ایران یاری بطلبد.
طبق موافقتنامه سری که در مارس 1972 (سفند 1350) بین سلطنت نشین عمان و ایران به امضا رسید مقرر شد ارتش ایران با همکاری نیروی انگلیسی که برای آموزش ارتش در عمان مانده بودند، در سرکوب شورشیان تشریک مساعی کند. در این هنگام انگلستان تخلیه بخش عمده نیروهایش را از شیخ نشینهای خلیج فارس به پایان رسانده و به جز پانصد افسر و سرباز مزدور کسی را در خدمت سلطان عمان باقی نگذاشته بود و این در حالی بود که شورش در جنوب آن کشور روز به روز گسترش می یافت و ارتش ده هزار نفری عمان زیر نظر افسران انگلیسی پی در پی شکست می خورد. مسئله ظفار افکار عمومی انگلستان را برانگیخته بود و برای سرکوب شورشیان خواستار توسل به نیروهای منطقه ای بودند.
تا اواخر سال 1351 کمک ایران منحصر به ارسال جنگ افزار و تجهیزات گوناگون می شد تا اینکه سرانجام در 29 آذر 1351 واحدهای ارتش ایران مجهز به وسایل پیشرفته، بالگردهای بارکش و ناوگان جنگی در سواحل نزدیک صلاله پیاده شدند. بخشی از این نیروها در جزیره ی کوریاموریا مستقر شدند و پس از تخلیه بخشی از ساکنان جزیره به ساختن سربازخانه و تأسیسات نظامی پرداختند.
پیمان سنتو به منظور پوشش اعزام سربازان ایرانی به ظفار، اعلام کرد یک سلسله رزمایش با شرکت نیروهای انگلیسی و امریکایی و ترک و ایرانی به مدت دوازده روز در خلیج فارس انجام خواهد گرفت و در همین حال نیروهای ایرانی از پایگاه چاه بهار سوار ناوهای جنگی شده به سوی ظفار عزیمت کردند.
دخالت نظامی ایران در جنگ ظفار که به خواست انگلیسی ها صورت گرفته بود بازتاب گسترده ای در جهان عرب نداشت، این در حالی بود که برای نخستین بار در تاریخ معاصر، نیروهای یک کشور غیرعرب در سرزمینی عربی پیاده شده و مبادرت به جنگ کرده بودند.
در آذرماه 1353 نیروهای چریکی جبهه تلفات سنگینی به واحدهای ایران وارد ساختند. شاه که وسعت دامنه ی این جنگ را پیش بینی نکرده بود ناچار شد در دی ماه همان سال ده هزار سرباز دیگر به عمان بفرستد که به یازده هزار نفری که قبلاً مشغول نبرد بودند افزوده شدند.
نیروهای ایرانی موفق شدند در اسفند 1353صلاله، کرسی نشین ایالت ظفار را تصرف کنند و چریکها را پراکنده سازند و در حمله نهایی در مهر 1354 آنان را به کلی تار و مار کنند سپس به نابودی کانونهای مقاومت بپردازند. شاه در مصاحبه با خبرنگار روزنامه هرالد تریبیون اظهار داشت: « این وحشیها که از کمونیستها بدترند باید قلع و قمع شوند.» و در سفری که در آذرماه 1356 به عمان کرد، پس از بازدید نیروهای ایرانی گفت: «هرگاه عمان دیگر احتیاجی به حضور نیروهای ما در خاک خود نبیند، این نیروها احضار خواهند شد و در صورت تقاضای کمک از هر کشور آزاد خلیج فارس، ایران از امنیت آن کشور دفاع خواهد کرد.»
با وجود این واحدهای ایرانی تا بعد از پیروی انقلاب در سلطنت نشین عمان ماندند و شاه ارتش خود را در جنگی درگیر کرد که هیچ نتیجه ای برای کشورش نداشت ولی برای آخرین بار از دستور انگلیسی ها اطاعت و خواسته آنان را برآورده کرده بود.
6. سیاستهای انگلیس در آخرین سالهای رژیم شاه
با افزایش درآمد ایران از فروش نفت که در فاصله سالهای 1353 تا 1357 به حدود سالی بیست میلیارد دلار رسیده بود، دولتهای غربی شاه را وادار کردند بخشی از درآمد ایران را به صورت وام، کمک بلاعوض و سرمایه گذاری در اختیار کشورهای دیگر قرار دهد. در این دوره چهار ساله مجموعاً 7/8 میلیارد دلار به کشورهای دیگر و مؤسسات بین المللی پرداخت شد که سهم انگلستان از این بذل و بخشش ها 1/2 میلیارد دلار بابت نوسازی شبکه آب لندن بود.در میان کشورهایی که بیش از همه چاپلوسی از شاه نوکیسه حریص بودند و می کوشیدند حداکثر استفاده را از ایران ببرند، انگلستان مفام نخست را داشت. آنتونی پارسونز، آخرین سفیر انگلیس در درباره شاه می نویسد: « بعید به نظر می رسید که رژیم دیگری بتواند منافع اقتصادی و بازرگانی و هدفهای سیاسی و استراتژیکی انگلستان در منطقه را بهتر از رژیم شاه تأمین نماید. هر چند بعضی از اقدامات شاه و روش او در حکومت از نظر ما ناخوشایند بود و در پاره ای موارد نتایج معکوس و نامطلوب آن از قبل پیش بینی می شد.»
ظاهراً اشاره پارسونز به انحلال حزب ایران نوین و مردم و پان ایرانیست در اسفند 1353 و تأسیس حزب واحد رستاخیز به رهبری شخص شاه بود که انگلیسی ها نظر مساعدی نسبت به آن نداشتند و سیستم دو حزبی را مناسب تر می دانستند.
پارسونز در بدو مأموریت خود در ایران به سال 1353 در گردهمایی بازرگانان انگلیسی در تهران اظهار داشت: « ایران یک کشور جهان سوم است و دگرگونی رژیم در هیچ یک از کشورهای جهان سوم نمی تواند مایه شگفتی باشد. اگر می خواهید با این کشور روابط بازرگانی داشته باشید، ناگزیر باید این خطر را بپذیرید. بنابراین کالاهای خود را در هر جا می توانید بفروش برسانید ولی سرمایه گذاری نکنید، مگر این که فروش کالاهایتان بدون سرمایه گذاری ممکن نباشد و صنایعی را انتخاب کنید که از طریق واردات کالا از بریتانیا تأمین شود، نه از صدور کالا از ایران.»
واقعیت این است که ایران در دوره پهلوی دوم هم یک منبع نفت ارزان قیمت، هم یک متحد با ارزش و هم یک بازار فروش وسیع و پرمنفعت برای انگلستان بود. در فاصله سالهای 1353 تا 1357 ایران وسیع ترین بازار صادرات کالاهای انگلیسی در خاورمیانه به شمار می رفت و سالی یک میلیارد لیره ارز مورد نیاز خزانه داری انگلیس را تأمین می کرد.
افزون بر آن در این مدت چهار ساله میزان فروش جنگ افزارهای انگلیس به ایران به مبلغی در حدود ده میلیارد دلار می رسید که برای صنایع نظامی کوچک بریتانیا- در مقایسه با امریکا و شوروی- مبلغی گزاف به شمار می رفت. در پایان سال 1356، مجموعه سرمایه گذاریهای انگلیس در ایران 850 میلیون لیره می شد و در مجموع انگلیسی ها بیش از هر کشوری دیگر از رژبم شاه سود می بردند و تا روز آخر از آن پشتیبانی می کردند.
چند روز پس از حادثه خونین 17 شهریور 1357، سفیران انگلیس و امریکا متفقاً به دیدن شاه رفتند و به او گفتند برخلاف آنچه در سال 1951 در زمان ملی شدن صنعت نفت گذشت، این بار کشورهای ما در کنار شما قرار دارند و قویاً از شما پشتیبانی می کنند پارسونز پیام جیمز کالاهان، نخست وزیر انگلیس را مبنی بر پشتیبانی از شاه به او تسلیم کرد و اطمینان داد می تواند روی قول او حساب کند که انگلستان نه از انجام تعهدات خود طفره خواهد رفت و نه درصدد بیمه کردن منافع خود با مخالفان رژیم برخواهد آمد. پارسونز با تأیید سیاست شاه افزود: « عزم جزم دولت ایران برای حفظ ثبات و امنیت کشور، بریتانیا را دلگرم ساخته است.»
در 30 مهر 1357 تلویزیون بی بی سی مصاحبه دکتر دیوید اوئن وزیر امور خارجه انگلیس را پخش کرد که گفت: « شاه در مسئله حقوق بشر انعطاف پذیری نشان داده است و در این مورد باید گفت صرف نظر از ارزش شاه برای تأمین منافع ملی بریتانیا، ما باید تداوم سلطنت را بر حکومت ملایان یا کمونیستها ترجیح بدهیم، چون سوابق هر یک از این دو گروه در رعایت حقوق بشر، به مراتب بدتر از رژیم شاه است. اکنون موقعی است که ما باید از دولت ایران حمایت کنیم و دوستی خود را ثابت نماییم، چون اگر رژیم شاه سقوط کند، مطمئناً کمونیستها یا ملایان قدرت را در ایران در دست خواهند گرفت.»
در 10 آبان نیز ملکه انگلستان در مراسم افتتاح پارلمان اظهار داشت: «بریتانیا آرزومند بقای رژیم پادشاهی ایران است.» با وجود این انگلیسی ها با راه حل نظامی و به کار بردن قوه قهریه برای سرکوب مخالفان و راه حل سیاسی را به مصلحت می دانستند. پارسونز در خاطراتش می نویسد: « روز 14 آبان سفارت ما و دفتر هواپیمایی بریتانیا در تهران مورد حمله قرار گرفت و به آتش کشیده شد، چون ما با تشکیل دولت نظامی مخالف بودیم. بنابراین نظامیان خواستند درسی به ما بدهند و از این راه دولت بریتانیا را متقاعد کنند که ادامه فشار به شاه برای یافتن یک راه حل سیاسی بی نتیجه است.»
در 21 آذر 1357 که مصادف با فردای راهپیمایی دو میلیون نفری روز عاشورا در تهران بود، مسئله ایران در مجلس عوام بریتانیا مطرح شد و جیمز کالاهان به حدود بیست پرسش نمایندگان پاسخ داد. کالاهان اظهار داشت: «اگر اوضاع کنونی ایران ادامه یابد، صلاح نمی داند ملکه انگلستان برنامه سفر خود را به ایران در ماه فوریه 1979 به اجرا درآورد. در هر حال چنانچه سفر ملکه به ایران عملی شود، این اقدام به هیچ وجه به معنای پشتیبانی از رژیم شاه نخواهد بود.» کالاهان نتیجه گرفت که در برابر انقلاب مردمی ایران، حفظ رژیم شاه دیگر امکان پذیر نیست.
آخرین تشبث شاه نزد مقامات انگلیسی، اعزام امیرخسرو افشار، وزیر امور خارجه به لندن بود که در ملاقات با دکتر اوئن عاجزانه خواستار نجات شاه و رژیم سلطنتی ایران شد. دکتر اوئن در پاسخ با اشاره به تعداد عظیم تظاهرکنندگان روز عاشورا و لزوم به کار بردن حداقل زور گفت؛ «کشت و کشتار در افکار عمومی غرب اثر منفی می گذارد. لیکن به عقاید ما در پایتخت های غربی کاری نداشته باشید و ما را فراموش کنید. اگر کاری از دست ما برآید بگویید ولی درست نیست که ما مشکلات داخلی شما را حل کنیم، حتی اگر راه حلی می داشتیم.» وزیر امور خارجه بریتانیا با این گفتار خود آب پاکی را روی دست افشار ریخت.
در کنفرانس گوادلوپ نیز که در 14 دی 1357 با شرکت جیمی کارتر رئیس جمهور آمریکا، جیمز کالاهان نخست وزیر انگلیس، هلموت اشمیت صدر اعظم آلمان و ژیسکاردستن رئیس جمهور فرانسه تشکیل شد، از نخست وزیر انگلیس تقاضا شد به مناسبت پیشینه دیرینه ای که کشورش با ایران دارد، گزارشی درباره اوضاع ایران بدهد. کالاهان نیز با تکرار مطالبی که در مجلس عوام گفته بود حفظ رژیم شاه را امکان پذیر ندانست که مورد قبول سران کشورها قرار گرفت. عزیمت آنتونی پارسونز سفیر بریتانیا از تهران چند روز پیش از پیروزی انقلاب، نقطه پایانی به پشتیبانی مستمر انگلیس از رژیم پهلوی نهاد.
منبع مقاله :
(1387)، ایران و استعمار انگلیس(مجموعه سخنرانیها، میزگرد و مقالات، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی1388