مترجم: حسن کامشاد
در آغاز عصر مسیحی، منطقه ای که ما اینک خاورمیانه می نامیم، برای نه بار اول و نه بار آخر در تاریخ مدون هزاران ساله اش، مایه اختلاف میان دو دولت مقتدرِ مستکبر بود. نیمه غربی منطقه، مشتمل بر ممالک پیرامون مدیترانه از تنگه بوسفور تا دلتای رود نیل، سراسر جزءِ امپراتوری روم شده بود. تمدن کهن این سرزمین ها رو به زوال نهاده و شهرهای قدیمی آن جا تحت استیلای حکام رومی یا شاهزادگان محلی دست نشانده آنها بود. نیمه شرقی منطقه متعلق به امپراتوری پهناور دیگری بود، که یونانیان، و پس از آنان رومیان، آن را پرسیا [پارس] و خودِ مردمانش ایران می خواندند.
نقشه سیاسی منطقه، چه در هیأت ظاهر و چه در واقعیاتی که عرضه می کرد، با امروزه بسیار تفاوت داشت. نه نام کشورها نام کنونی و نه قلمرو ارضی آنها قلمرو امروزی بود. سکنه این سرزمین ها نیز اکثراً به زبان های دیگری سخن می گفتند و به مذاهب دیگری عقیدت می ورزیدند. استثنائاتی انگشت شمار البته وجود دارد ولی این ها بیش تر صوری است تا حقیقی، بازیابی آگاهانه گذشته ی باستانی است تا تداوم بی وقفه سنت های پیشین.
نقشه آسیای جنوب غربی و افریقای شمال شرقی، در دوران اقتدار و رقابت ایران و روم، به نوبه خود بسیار متفاوت با دولت ها و فرهنگ های قدیمی تر خاورمیانه بود، که اکثراً مدت ها پیش از تاخت و تاز اسکندر مقدونی و آمدن لژیون های رومی و یا سلطه ساتراپ های ایرانی، به دست همسایگان قوی تر افتاده در آن ها ادغام شده بودند. در میان فرهنگ های باستانی که تا آغاز عصر مسیحی دوام آورده بود و مظاهری از هویت و زبان سابق خود را حفظ کرده بود، از همه کهن سال تر بی گمان مصر بود. این سرزمین که تاریخ و جغرافیای بسیار شاخصی داشت، مشتمل بر دره ی سفلی و دلتای نیل بود، و در شرق و غرب بیابان، و در شمال دریا آن را در برگرفته بود. تمدن مصر به هنگام فرا رسیدن فاتحان هزاران سال قدمت داشت، و با وجود چیرگی ایرانیان، یونانیان و رومیان، بسیاری از ویژگی های متمایز خود را نگه داشته بود.
زبان و خطّ قدیم مصر، در طی هزاره ها، دستخوش تغییراتی چند شده بود، اما باز هم تداوم درخور ملاحظه ای نشان می داد. خط هیروگلیف باستانی و نیز خطّ به اصطلاح دموتی (1)- سبک نگارش شکسته تری که جانشین اولی شد- تا سده های نخستین مسیحی باقی ماندند، تا آن که سرانجام خطّ قبطی جای آنها را گرفت- قبطی آخرین نوع رشته زبان های قدیمی مصری بود، الفبای آن از یونانی با حروفی اضافی از خطّ دموتی گرفته شده بود. نوشته های قبطی ابتدا در قرن دوم پیش از میلاد پدید آمد و در قرن اول پس از میلاد استقرار پیدا کرد و در زمامداری رومیان و سپس بیزانسی ها، با گرویدن مصریان به دین مسیح، قبطی زبان ملّی و فرهنگی مصر مسیحی شد. پس از فتح اعراب مسلمان و مآلاً اسلامی و عربی شدن مصر، حتی مصریانی که مسیحی ماندند، زبان عربی را برگزیدند. مصریان مسیحی را هنوز قبطیان می خوانند، اما زبان قبطی رفته رفته از میان رفت و امروزه فقط در مراسم عبادت کلیسای قبطی دیده می شود. مصر هویتی تازه یافته بود.
این کشور اسامی گوناگونی داشته است. نامی که یونانیان، رومیان و دنیای جدید، ولی نه خود مصریان، به کار می برند، «Egypt»، اقتباسی یونانی است از اصل مصری قدیمی. هجای دوم کلمه احتمالاً از همان ریشه نام «Copt» [قبط] می باشد. نام عربی کشور مصر است، که فاتحان عرب آوردند و امروزه هنوز به کار می رود و در حقیقت مشتق از اسامی سامی مصر است که در تورات عبری و متون کهن دیگر هم وجود دارد.
تمدنِ رود کناری باستانی دیگر خاورمیانه، در سواحل دجله و فرات، شاید از مصر قدیمی تر باشد، ولی واجد وحدت و استمرار دولت و جامعه مصری نبوده است. جنوب، مرکز و شمال این سرزمین اغلب مقر اقوام مختلف با زبان های متفاوت و اسامی متعدد- نظیر سومر و اکد، آشور و بابل- بود. در تورات عبرانی این خطه آرام نهرییم (آرام رودان) خوانده شده است. در دنیای یونان و روم باستان آن جا را بین النهرین (2) می نامیدند، که کمابیش همان معنا را می دهد. در قرون اولیه مسیحی، مرکز و جنوب بین النهرین محکم و استوار در دست ایرانیان بود، که پایتخت شاهنشاهی شان در تیسفون، در نزدیکی بغداد کنونی، قرار داشت. خودِ نام بغداد ایرانی، به معنی «خدا داد»، است (3). این نام قریه ای بود که اعراب قرن ها بعد پایتخت امپراتوری جدیدشان را در آن جا بنا نهادند. عراق در تداول اعراب قرون وسطا ایالتی مرکب از نیمه جنوبی مملکت فعلی از تکریت تا آب های خلیج فارس بود. این ایالت را معمولاً «عراق عرب» می نامیدند که با «عراق عجم»، ناحیه مجاور در جنوب غربی ایران، مشتبه نشود.
بین النهرین شمالی مایه اختلاف بود، گاهی رومیان، گاهی ایرانیان و گهگاه سلسله های محلی بر آن حکومت می کردند. این دیار گاهی حتی بخشی از سوریه به شمار می رفت و اغلب با بی دقتی به ناحیه ای اطلاق می شد که از شمال به جبل توروس، از جنوب به صحرای سینا، از شرق به بیابان عربستان، و از غرب به دریای مدیترانه محدود می شد. ریشه واژه سوریه نامعلوم است. هرودت آن را مشتق از آشور می داند. محققان امروزی آن را به اسامی نقاط گوناگون محلی منسوب می دارند. لفظ سوریه اول بار در یونانی دیده شد و در متون پیش از یونانیان در این شکل و استعمال سابقه شناخته ای نداشت. این اصطلاح یونانی، با وجود رواج کامل در مکاتبات دیوانی روم و بیزانس، پس از فتح اعراب در قرن هفتم میلادی تقریباً فراموش شد، ولی در اروپا، به ویژه در دوره رنسانس، پس از احیاء معارف کلاسیک و باز آمدن اصطلاحات رومی- یونانی، گاه گاه باز به کار برده می شد. در جهان عرب، و به طورکلی در میان مسلمانان، منطقه ای که امروزه سوریه می خوانیم شام نام داشت و این اسم به شهر عمده آن جا، دمشق، نیز اطلاق می شد. نام سوریه، به جز در مواردی نادر در نوشته های جغرافیایی، تا اواخر قرن نوزدهم ناشناخته بود، و نفوذ اروپاییان آن را احیا کرد. حکومت عثمانی در سال 1856 میلادی این نام را رسماً برای ولایت دمشق برگزید، و با استقرار قیمومیت فرانسه پس از جنگ جهانی اول بر منطقه نام کشور رسماً سوریه شد. در میان اسامی قدیمی تر محلی این مملکت که به ما رسیده، از همه متداول تر، «آرام»ـ برگرفته از اقوام آرامی- است که در سوریه و بین النهرین سکونت گزیده بودند. همان گونه که بین النهرین «آرام رودان» خوانده می شد، جنوب و شمال سوریه را «آرام دمشق» و «آرام صُوبَه» (یعنی حلب) می نامیدند (نگاه کنید، برای نمونه، به کتاب دوم سموئیل نبی 8: 10 و 6: 8).
کشورهای تشکیل دهنده بازوی غربی هلال خصیب معمولاً به نام طایفه و سلسله های گوناگون ساکن و حاکم خوانده می شدند. شناخته ترین، یا دست کم مستندترین، اینان مردم اراضی جنوب اند، که در کتاب های نخست تورات عبرانی و در پاره ای نوشته های قدیمی دیگر از آن ها به عنوان کنعان نام برده شده است. پس از استیلا و استقرار یهودیان، ناحیه اشغالی آنها به مرور ایام «سرزمین بنی اسرائیل» (کتاب یوشع نبی 22: 11) یا به سادگی «سرزمین اسرائیل» (کتاب اول سموئیل 19: 13) خوانده شد. با تجزیه ملک داوود و سلیمان در قرن دهم پیش از میلاد، بخش جنوبی، که مرکزش اورشلیم بود، یهودیه (4) و بخش شمالی را، ابتدا اسرائیل، و بعد سامره (5) نامیدند. مناطق ساحلی شمال و جنوب به نام اقوام ساکن آن جا فلسطین و فنیقیه خوانده می شد. فلسطینی ها در پی فتوحات بابلی ها مدتی ناپدید شدند و از آن ها خبری نبود. فنیقی ها تا زمان رومیان و اوایل عصر مسیحی در دشت های ساحلیِ سرزمینی که اینک شمال اسرائیل و جنوب لبنان است باقی ماندند. پس از استیلای ایرانیان در قرن ششم پیش از میلاد، تبعیدیان بازگشتند و در ناحیه ای به نام یهود سکنی گزیدند. (مقایسه کنید با متون آرامی در کتاب دانیال نبی 25: 2، 13: 5 و عزرا 1: 5 ، 8: 5). رومیان نیز، به طوری که در عهد جدید آمده، جنوب، مرکز و شمال این سرزمین را به ترتیب یهودیه، سامره و جلیل می خواندند. صحرای جنوبی را نیز می توان به این منطقه افزود، که رومی ها به تقلید از ادومِ کتاب مقدس، ادومیه می نامیدند، و امروزه نقَب، و اراضی مشرق رود اردن، جلعاد (جلید) (6) خوانده می شود.
زبان اصلی در بین النهرین و سوریه زبان های سامی بود که هر یک به چندین خانواده مختلف تقسیم می شد. قدیمی ترین این ها خانواده ی اَکَدی، متعلق به آشوری ها و بابلی ها بود و عموماً در بین النهرین رواج داشت. دیگری خانواده کنعانی، از جمله عبریِ کتاب مقدس، فنیقی، با شاخه افریقای شمالی اش، کارتاژی، و نیز شماری زبان های وابسته دیگر بود که از کتیبه های شمال و جنوب سوریه می شناسیم. در آغاز عصر مسیحی، اکثر این زبان ها تقریباً از بین رفته، گروهی زبان های مشابه متعلق به خانواده سامی دیگر، به نام آرامی، جای آن ها را گرفته بود. از میان زبان های کنعانی، زبان فنیقی هم چنان در بنادر شرق طالع (لوان) و مستعمرات شمال افریقا تکلم می شد؛ و عبری، اگرچه دیگر زبان محاوره مشترک یهودی ها نبود، ولی به عنوان زبان دین و ادبیات و تحقیق باقی ماند. زبان های آشوری و بابلی ظاهراً یکسره ناپدید گردید. زبان آرامی وسیله ارتباطات تجاری و سیاسی شد، و به طور وسیع نه تنها در هلال خصیب بلکه در ایران، مصر و در جنوب ترکیه فعلی هم به کار می رفت.
عربی، که از لحاظ تاریخی آخرین زبان سامی بود، در آغاز عصر مسیحی وارد منطقه شد، و بیش تر محدود به نقاط مرکزی و شمالی شبه جزیره عربستان بود. فرهنگ های مترقی تر شهری در جنوب غربی، در یمن کنونی، به زبان سامی دیگری، موسوم به عربی جنوب، سخن می گفتند که بسیار نزدیک به زبان حبشی بود، و مهاجرنشین های جنوب عربستان آن را با خود از شاخ افریقا آورده بودند. شواهدی در دست است که حتی پیش از فتح بزرگ اعراب در قرن هفتم و گسترش زبان عربی در سراسر منطقه، گروهی عربی زبان از شمال وارد سوریه و عراق شده در اراضی مرزی آن جا اقامت گزیده بودند. در هلال خصیب عربی جانشین آرامی شد. زبان آرامی امروزه در مراسم مذهبی پاره ای از کلیساهای شرقی برجا مانده است و در معدودی قریه دور افتاده هنوز تکلم می شود.
کشوری که اینک ترکیه می نامیم ابتدا این نام را نداشت تا آن که ترکان در قرون وسطا از شرق اقصی آمدند و اروپاییان این نام را به آن جا دادند. متداول ترین اسامی این سرزمین، در قرون اول مسیحی آسیا یا آسیای صغیر، و آناتولیا بود. هر دو نام ابتدا به کرانه های شرقی دریای اژه اطلاق می شد، و به نحوی مبهم و متغیر کم کم به سوی شرق بسط داده شد. این مملکت را اکثراً به اسامی ایالات، شهرها و ملوکِ طوایف آن می نامیدند. یونانی زبان چیره و وسیله اصلی ارتباط این سرزمین بود.
لفظ «آناتولیا» از ترکیب واژه ای یونانی به معنی «طلوع خورشید»، «اوریانت» (مشرق زمین) از لاتین و «لوانت» (شرق طالع) از ایتالیایی گرفته شده است. این قبیل اسامی مبیّن دریافت مردمی است که سرزمین های خاورمدیترانه برای شان منتهی الیه جهان شناخته شده بود. رفته رفته که مردم مدیترانه از آسیای پهناور دورتری در مشرق آگاهی یافتند، سرزمین آشنا را «آسیای صغیر» نامیدند. به همین روال، قرن ها بعد، وقتی شرق دورتر در افق غرب سپیده زد، «شرق» باستانیِ بس کهن ابتدا «شرق نزدیک» و بعد «خاورمیانه» شد. در میان این سرزمین های دوردست مشرق، از همه به مراتب مهم تر، از همه در خاورمیانه با مفاخرت تر، ایران بود که در غرب «پرسیا» خوانده می شد.
پارس، پرسیس یا فارس به سخن دقیق تر، کشور یا ملتی نیست، بلکه نام ایالتی است در کرانه شمالی خلیجی به همین نام. ایرانیان هیچ گاه این نام را به تمامی مملکت اطلاق نکرده اند. ولی زبان خود را بدین نام می خوانند زیرا که گویش محلی فارس زبان اصلی فرهنگی و سیاسی کشور شد- همان گونه که گویش توسکانی زبان ایتالیایی، گویش کاستیلیایی زبان اسپانیولی، و گویش مناطق مجاور لندن زبان انگلیسی گردید. نامی که خود ایرانی ها برای کشورشان همیشه به کار برده اند، و در 1314 شمسی (1935 میلادی) به بقیه جهان نیز تحمیل کردند، ایران است. این نام از واژه قدیمی آریانم، حالت جمع مِلکی به معنای «سرزمین آریاها»، مشتق شده است و قدمت آن به مهاجرت های نخستِ اقوام هند و آریایی می رسد.
نقشه مذهبی خاورمیانه از نقشه قومی و زبانی اش همه پیچیده تر- و گیج کننده تر- است. برخی از ایزدان باستانی از بین رفته از خاطره ها محو شده اند، ولی بسیاری- اگرچه به شکل های عجیب و غریب و متفاوت- هنوز باقی مانده اند. تاریخچه طولانی فتوحات و مهاجرت های مردم خاورمیانه، به اضافه تأثیر بی نهایت نیرومند فرهنگ یونان و حکومت رومیان، موجب پیدایش انواع عقاید و مذاهب جدید و التقاطی شد. پاره ای از ادیان شرقی حتی در میان رومی ها، و حتی در خود رُم، پیروانی پیدا کرد، ایسیس (7) از مصر، آدونیس (8) از سوریه، کوبله (3) از فریگیه در آسیای صغیر، همه طرفدارانی در میان فرمانروایان جدید خاورمیانه یافتند.در مدتی نسبتاً کوتاه، یعنی فقط در چند قرن، کلیه این ایزدان و آیین های باستانی کنار رفتند یا ترک شدند و دو دین توحیدی جهانیِ رقیب که یکی پس از دیگری ظهور کرد، یعنی مسیحیت و اسلام، جای آن ها را گرفتند. پیشگامی، رشد و گسترش مسیحیت، به تعبیری پیدایش و پیروزی اسلام را در قرن هفتم میسر ساخت، هم چنان که مسیحیت نیز خود عمیقاً از مذاهب و از فلسفه های پیشین نشأت یافت. تمدن مسیحی و تمدن اسلامی هر دو در برخورد با خاورمیانه باستانی و با فعل و انفعالات سه سنت جهان گیر یهودی، ایرانی و یونانی دارای ریشه های مشترکی هستند.
اندیشه یکتاپرستی کاملاً تازه نبود. برای نمونه، در سرودهای آخناتون، فرعون مصر در قرن چهارم پیش از میلاد، قراینی مشاهده می شود. ولی این گونه عقاید پراکنده و منفرد، و تأثیرشان موقت و محلی بود. یهودیان اولین کسانی بودند که اخلاق توحیدی را جزء ضروری دیانت خود کردند؛ و تحول ایمان آن ها از کیشی بدوی و قبیله ای به نوعی یکتاپرستی اخلاقی جهانی در کتاب های پیاپی تورات عبرانی منعکس است. این کتاب ها در ضمن حاکی است که یهودیان هر روز بیش تر پی بردند که این معتقدات آن ها را در میان همسایگان مُشرک و بت پرست شان منزوی می سازد. در عصر جدید، کسانی که خود را مالک انحصاری حقیقت می پندارند به سادگی باور دارند که کشف حقیقت دستاورد آن ها است و بس، حال آن که اعتقادی این چنین برای دیندارانِ دوران قدیم بی اندازه گستاخانه می نمود. یهودیان آن زمان- که به خاطرشان حتی خطور هم نمی کرد که آن ها خدا را برگزیده باشند- در مواجهه با واقعیت خارق العاده معرفت بی بدیل خویش به حقیقت وحدت خدا، عقیده متواضعانه تری پیشه کردند و گفتند خداوند آنان را برگزیده است. این گزینش، نه تنها امتیازات بلکه فزون تر از آن، تکالیفی در بر داشت، و گاه باری شاق و تحمل ناپذیر می شد: «من شما را فقط از تمامی قبال زمین شناختم پس عقوبت تمام گناهان شما را بر شما خواهم رسانید» (عاموس نبی 2: 3).
به هر تقدیر، یهودیان تنها قومی نبودند که خدای یکتای معنوی و جهان شمولی برای پرستش خود برگزیدند. در سرزمین های دورتر شرق، در فلات مرتفع ایران، دو قوم تاریخی، به نام مادها و پارس ها، بت پرستی ازمنه ی عتیق خود را تکامل بخشیده حال به ایزدی یکتا و برتر ایمان می ورزیدند که نیروی نهایی نیکی بود و پیوسته با قوای اهریمنی می جنگید. ظهور این دین با نام زرتشت پیامبر پیوند خورده است و آموزه هایش در متون مقدس زرتشتی به یکی از زبان های بسیار اولیه ایرانی محفوظ است. تاریخ دقیق دورانی که پیامبر ایرانی می زیست و آموزش می داد روشن نیست، و تخمین های دانشمندان متجاوز از هزار سال با هم تفاوت د ارد. به هر حال، مسلم به نظر می رسد که قرن ششم و پنجم پیش از میلاد دوره عمده فعالیت دینی زرتشتیان بود. این دو قوم ایزدپرست قرن ها هر یک به راه خود می رفتند بدون آن که ظاهراً از وجود یکدیگر خبر داشته باشند. حوادث زیر و رو کننده ی قرن شش پیش از میلاد موجب تماس آنها شد و پیامدهای این برخورد در راستای قرون گرداگرد جهان طنین انداخت.
نبوکد نَصَر (بختنَصَر)، پادشاه بابل، در 586 پیش از میلاد، طی رشته جنگ هایی اورشلیم را تسخیر کرد، مُلک یهودیه و هیکل (معبد) یهودیان را از بین برد، و طبق رسم زمانْ قوم مغلوب را به اسارت به بابل فرستاد. چند دهه بعد، فاتح دیگری، کوروش پادشاه مادها، بنیانگذار امپراتوری جدید ایران، بابلی ها را برانداخت و قلمرو خود را به خاک سوریه و ماوراء گسترد. چنین می نماید که میان فاتحان و گروهی کوچک از اقوام متعدد مغلوبِ قلمرو پهناور و چند زبانه آنها نوعی قرابت بنیادی در دیدگاه و اعتقاد وجود داشت. کوروش اجازه داد که یهودیان از اسارت بابل به سرزمین خود باز گردند و دستور داد که معبدشان در اورشلیم به خرج دولت از نو ساخته شود. حرمتی که تورات عبری به کوروش می نهد، برای هیچ فرمانروای غیریهودی دیگر، و در حقیقت کم تر فرمانروای یهودی، قائل است. فصول نهایی کتاب اشعیاء نبی، که پس از اسارت بابل به قلم آمده، بهت آور است: «کوروش... شبان من است و تمامی مسرت مرا به اتمام خواهد رسانید و درباره اورشلیم می گوید بنا خواهد شد و درباره هیکل که بنیاد تو نهاده خواهد گشت» (اشعیاء 28: 44) در باب بعد از این هم فراتر می رود: «خداوند به مسیح خود یعنی کوروش [می گوید] که دست راست او را گرفتم تا به حضور وی اُمت ها را مغلوب سازم...» (اشعیاء 1: 45).
میان کتاب های تورات عبرانی که پیش از اسارت بابل و آن هایی که پس از بازگشت نوشته شده تفاوت قابل ملاحظه ای در عقیده و دیدگاه مشاهده می شود که پاره ای از این ها را می توان به طرزی موجه به نفوذ جهان فکری ادیان ایرانی نسبت داد. از همه مهمتر اندیشه کشمکش کیهانی میان نیروهای نیکی و نیروهای بدی، میان ایزد و اهریمن، است که انسان هم در آن بی نقش نیست؛ و نیز پیش بُرد صریح تر باورِ داوری پس از مرگ، و مسئله پاداش یا عقوبت در بهشت یا دوزخ؛ هم چنین فکر مسیح ناجی، زاده سلاله مقدس، که در آخر زمان می آید و پیروزی نهایی نیکی بر بدی را تحقق می بخشد. اهمیت این گونه اندیشه ها در یهودیت بعدی و در صدر مسیحیت آشکار است.
این پیوند یهودی- ایرانی پی آمدهای سیاسی هم داشت. کوروش در حق یهودیان محبت کرده بود، آنها نیز به نوبه خود وفاداری نشان دادند. تا قرن ها بعد، یهودی ها، چه در موطن خود و چه در دیگر ممالک تحت فرمان رومیان، در مظان همدردی و حتی همکاری با ایرانیانِ دشمن روم بودند، و این سوء ظن اغلب بی دلیل هم نبود.
کارل یاسپرس (10)، فیلسوف و مورخ آلمانی، سال های 600 تا 300 پیش از میلاد را «عصر محوری» خوانده است و می گوید طی این دوره مردمان ظاهراً بی ارتباط با یکدیگر در سرزمین های دور افتاده از یکدیگر به پیشرفت های مهم فکری و معنوی نایل آمدند. این، دورانِ کنفوسیوس و لائوتسه در چین، بودا در هند، زرتشت یا شاگردان عمده اش در ایران، پیامبران اسرائیلی و فلاسفه یونانی بود. اینان تا حد زیادی از وجود همدیگر بی خبر بودند. مبلغان بودایی اهل هند ظاهراً مختصر فعالیتی در خاورمیانه داشتند، ولی فعالیت آن ها بسیار ناشناخته بود، و اثر چندانی بر جا ننهاده. روابط متقابل و بارور یهودیان و ایرانیان به زمان کوروش و جانشینان اش باز می گردد. این جانشینان قلمرو خود را از راه آسیای صغیر و دریای اژه به سوی غرب گستردند، با یونانیان تماس و برخورد پیدا کردند، و بدین طریق خطوط ارتباطی میان تمدن بالنده یونان و اقوام عدیده امپراتوری ایران برقرار شد. نبوغ یونانی بیش تر در فلسفه و علم بود تا در مذهب، با این وصف بصیرت به دست آمده از فلاسفه و دانشمندان یونان اثری پایدار بر تمدن های دینی بعدی خاورمیانه، و در واقع تمامی جهان، باقی گذاشت.
تجار و فرستادگان یونانی از همان اوان به اکتشاف نواحی گوناگون خاورمیانه پرداختند، و از این سرزمین های شگفت اطلاعاتی با خود باز آوردند که کنجکاوی فکری فزاینده فلاسفه و دانشمندان یونانی را بیش از پیش برانگیخت. توسعه امپراتوری ایران فرصت های نوینی مانند مسافرت و ارتباط آسان تر، شناخت زبان ها و کاربرد مهارت های یونانی در بسیاری از سطوح دولت پهناور ایران به وجود آورد. با فتوحات اسکندر مقدونی (323-356 پیش از میلاد) در شرق، که حکومت مقدونیان و نفوذ فرهنگی یونان را از راه ایران تا آسیای مرکزی و مرزهای هند و در جنوب از راه سوریه تا مصر پیش برد، عصر جدیدی آغاز شد. جانشینان اسکندر پس از مرگ او متصرّفاتش را به صورت سه پادشاهی، بر مبنای ایران و سوریه و مصر، میان خود تقسیم کردند.
یونانیان پیش از پیروزی اسکندر هم چیزهایی درباره ایران می دانستند؛ ولی حالا با سرزمین های اسرارآمیز بین النهرین، سوریه و مصر آشنایی یافتند، و تفوق سیاسی که در این مناطق استوار کردند بالمآل به دست رومیان افتاد ولی نفوذ فرهنگی آن ها حتی در حکومت رومیان پا برجا ماند. در سال 64 پیش از میلاد، پمپئی (11) ژنرال رومی سوریه را تسخیر کرد و اندکی بعد یهودیه را گرفت. در 31 پیش از میلاد پس از شکست انتونیوس و کلئوپاترا در نبرد آکتیوم (12)، فرمانروایان یونانی- مقدونیِ مصر نیز ناگزیر استیلای رومیان را گردن نهادند. در برابر پیروزی جهانی فرهنگ یونانی و سلطه رومی، تنها دو ملت جرأت کردند مقاومت ورزند: ایرانیان و یهودیان، با نتایجی بسیار گوناگون.
در 247 پیش از میلاد، سرکرده ای به نام ارشک (اشک) بر ضد یونانیان برخاست، و دودمانی مستقل به نام پارتیان بنا نهاد- پارت اسم قبیله و مسکن اصلی اینان بود. مقدونیان چندین بار برای استقرار مجدد تفوق خود کوشیدند، ولی پارتی ها محکم ایستادند، و حتی توانستند استقلال سیاسی خود را تعمیم بخشند و به مرور زمان قدرتی بزرگ و رقیبی خطرناک برای رومیان شوند. با این حال نفوذ فرهنگی ظاهراً در خور ملاحظه یونان را پذیرا شدند. ولی این وضعیت نیز پس از براندازی سلسله پارتیان توسط اردشیر بابکان (226-240 پس از میلاد)ـ مؤسس دودمان ساسانی و بازآورنده کیش زرتشتی- دگرگون گردید. آیین زرتشت در این هنگام دین رسمی ایران، و جزئی از دستگاه حاکمیت، جامعه و دولت شد. و این شاید نخستین نمونه دین رسمی در تاریخ بود، که دیانت دولتی اجباری، سلسله مراتب روحانیان و تلاش پی گیر در کشف و سرکوبی دگراندیشی را به ارمغان آورد. سیاست ساسانیان از این حیث نقطه مقابل رواداری گسترده و التقاط گرایی پیشینیانِ پارتی و نیز امپراتوری روم بود.
کیش زرتشتی و موبدان زرتشت در نتیجه پیوند دولتی به قدرتی عظیم رسیدند، ولی هنگامی که خودِ دولت سرنگون شد، اولیای دین نیز از پیامدهای این ارتباط مصون نماندند. تشکیلات دینی موبدان زرتشتی با امحاء امپراتوری ایران از بین رفت. پس از پیروزی اعراب و درهم شکستن امپراتوری ایران، کیش زرتشتی رو به افولی طولانی نهاد، و بعد از احیای آتی حیات سیاسی و فرهنگی ایران در دوره اسلامی نیز رواج مجدد نیافت و حتی سهمی در آن نهضت نداشت. هرگاه در برابر پیشرفت اسلام در ایران احیاناً مقاومتی ابراز شد، این نه از ناحیه موبدان نیک آیین زرتشت بلکه بیش تر از جانب دگراندیشانِ آن کیش بود، به سخن دیگر، آنهایی که به مخالفت و سرکوبی پیاپی خو گرفته بودند هم چنان سرسختی ورزیدند، و نه آن هایی که مزه اقتدار را چشیده بودند.
برخی از اینان اهمیت فراوانی در تاریخ خاورمیانه و در حقیقت در تاریخ عمومی پیدا کردند. یکی از معروف ترین آن ها مهرپرستی (میتراییسم) است، که پیروان زیادی در امپراتوری روم، به ویژه در میان سپاهیان، پیدا کرد، حتی در انگلستان نیز آثاری از یک معبد میترایی کشف شده است. آیین مشهور دیگر مانویت، دین مانی، بود که پیامبر آن از 216 تا 277 پس از میلاد زیست و با امتزاج عقاید زرتشتی و مسیحی کیش خود را بنا نهاد. وی در 277 به شهادت رسید، ولی آیین مانی عجیب نیرومند از کار در آمد و با وجود اذیت و آزار شدید از ناحیه مسلمانان و مسیحیان هم در خاورمیانه و هم در اروپا برجا ماند. کیش سوم، که بیش تر ویژگی محلی ولی اهمیت زیاد داشت، بدعت مزدک بود، که در اوایل قرن ششم در ایران سر برآورد، و نوعی کمونیسم دینی بنا کرد. این آیین بعدها الهام بخش شماری جنبش های دگراندیش شیعی در اسلام شد.
دین زرتشتی نخستین شریعت دولتی و اختصاصی بود. اما به هر رو دینی مختص ایران بود و به نظر می رسد که به مردم دیگری خارج از دنیای فرهنگی و شاهنشاهی ایران به طور جدی عرضه نشد. این البته امری خارق العاده نبود؛ مذاهب متمدن و کهن تقریباً همه در ابتدا قومی بودند، سپس مدنی و سیاسی شدند، و به مرور زمان پا به پای هیأت سیاسیِ پشتیبان خود از بین رفتند. این قاعده کلی استثنایی داشت، تنها یکی از ادیان ازمنه قدیم پس از اضمحلال پایگاه سیاسی و ارضی اش دوام آورد، و توانست بدون این دو عامل، از طریق اصلاحات درونی، به حیات خود ادامه دهد. و همین جریان بود که بنی اسرائیل را ابتدا مردم یهودیه و بعدها یهودیان ساخت.
یهودیان در ایستادگی سیاسی شان در برابر یونان و روم ناکام ماندند. اوائل، در زمان مکابیان، علی رغم حکمران مقدونی سوریه که مدعی فرمانروایی بر آن ها بود، توانستند ابراز وجود کنند و مدتی استقلال مُلک یهودیه را باز گردانند. اما در مقابلِ قدرت رومیان قادر به مقاومت نبودند، و با وجود شورش های پی در پی- پاره ای احیاناً به یاری و یا تحریک ایرانیان- شکست خوردند و به اسارت در آمدند. پادشاهان و روحانیان بلندپایه شان آلت دست رومیان شدند، به طوری که یک مباشر رومی معمولاً بر یهودیه فرمان می راند. مهم ترین شورش های نامبرده در سال 70 پس از میلاد آغاز شد. پس از کشمکشی شدید و طولانی، شورشیان از پا در آمدند، رومیان اورشلیم را گرفتند و معبد دوم را، که تبعیدی های بازگشته از بابل ساخته بودند، ویران کردند. ولی این شکست به مقاومت یهودیان پایان نداد. در 135 میلادی، پس از شورش برکوخبا (13)، رومیان تصمیم گرفتند خود را برای همیشه از دست این قوم مزاحم نجات دهند. مانند بابلی های پیش از خود، بخش اعظم جماعت یهودی را به تبعید و اسارت فرستادند، و این بار دیگر کوروشِ کبیری هم نبود که ایشان را باز گرداند. رومیان حتی اسامی تاریخی یهودی را از بین بردند. اورشلیم را آیلیا کاپیتولینا (14) نامیدند و در محل هیکل تخریب شده یهودی معبد ژوپیتری (15) ساختند. اسامی یهودیه و سامره لغو گردید، و مملکت فلسطین خوانده شد، که نام مدت ها از یاد رفته فلسطین قدیم (Philistines) بود.
نوشته ای در یک متن قدیمی یهودی نمایانگر بسیار روشن طرز فکر اتباع یهودی و نیز بی شک سایر ساکنان خاورمیانه درباره فواید و عقوبات زمامداری مستکبرانه رومیان است. این قطع شرح گفت و گوی سه خاخام در زمانی در قرن دوم میلادی است:
خاخام یهودا شروع به صحبت کرد و گفت: «کارهای اینان [رومیان] چه نیکوست. بازار ساخته اند، پل ساخته اند، گرمابه ساخته اند». خاخام یوسی ساکت بود، و خاخام شمعون باریوحای جواب داد: «همه چیزهایی که ساختند، فقط برای نیازمندی خودشان بود. بازار ساختند تا روسپیان را در آن جای دهند؛ گرمابه ساختند تا خود را بیارایند؛ پل، تا عوارض جمع کنند». یهودا، فرزند نودینان، خبر حرف های آن ها را نزد اولیای امور بُرد، و آنان گفتند: «جایز است یهودا، که ما را ستود، تمجید شود. یوسی که خاموش ماند به سفوریس تبعید شود و شمعون که ما را سرزنش کرد اعدام شود».
یهودیان، یونانیان و رومیان در یک مورد شبیه هم بودند و با دیگر مردم دوران باستان تفاوت داشتند- و همین شباهت و مغایرت به هر سه آنان نقشی حیاتی در شکل بخشیدن به تمدن های بعدی داد. در خاورمیانه، همانند سایر نقاط جهان، رسم عمومی جماعات بشر بر آن بود که میان خود و دیگران خطّی واضح بکشند- گروه خود را مشخص کنند و خارجیان را کنار بزنند. سابقه این نیاز بنیادین به آغاز بشریت و به پیش از آمدن انسان، به حیات انواع حیوانات باز می گردد. تمایز بین خودی و بیگانه همواره از راه خون، یعنی از راه خویشی یا آنچه امروزه قومیت خوانده می شود، تعیین می شد. یونانیان و یهودیان، زبان آورترین مردم قدیم مدیترانه، برای مفهومِ «دیگری» دو اصطلاح مشهور از خود به ارث گذاشته اند: بربر برای غیریونانی و اُمتی برای غیر کلیمی. قید و بندهای مستفاد از این دو اصطلاح بس سهمگین بود، ولیکن- و در این جا نوآوری بی اندازه مهمی ابداع شد- این موانع عبورناپذیر نبود، و فرق آن ها با تمایزات ابتدایی تر و کلی تر مبتنی بر خون و تبار همین بود. از این محذورات می شد گذشت یا حتی می شد آن ها را برطرف کرد، در مورد اول با گزیدن زبان و فرهنگ یونان، و در مورد دوم با پذیرفتن دین و قوانین یهود. هیچ کدام در جست و جوی اعضای جدید نبودند، ولی هیچ یک با پذیرش اعضای جدید مخالفتی نداشتند، و در آغاز عصر مسیحیت، بسیاری بربرهای یونانی شده و بسیاری امتی های کلیمی شده در شهرهای خاورمیانه دیده می شدند.
یونانیان و یهودیان از لحاظ دیگری نیز در دنیای قدیم یکتا بودند- و آن شفقت در حق دشمنان بود. آشیل (آخیلس) (16) نمایشنامه نویس یونانی که خود یکی از کهنه سربازان جنگ های کشورش با ایران بود، مع الوصف تصویر دلسوزانه ای که وی از رنج ایرانیان مغلوب ترسیم می کند، هیچ جایی بدیل ندارد، همچنین است دل نگرانی در کتاب یونس نبی برای قوم نینوی آشور.
رومیان با رشد تدریجیِ تابعیت عمومی در امپراتوری خود، اصل فراگیری را گامی مهم جلو بردند. اندیشه شهروندی از ابداعات یونانی بود- شهروند، یعنی عضوی از هیئت سیاسی دارای حق شرکت در تشکیل و اداره حکومت، اما عضویت شهرهای یونان منحصر به شهروندان اصلی و فرزندان شان بود، و خارجیان حداکثر می توانستند به رتبه بیگانه مقیم نایل شوند. شهروندی روم نیز ابتدا همین گونه بود، ولی حقوق و وظایف اتباع رومی رفته رفته به کلیه ایالات امپراتوری گسترش داده شد.
قابلیتِ حصول فرهنگ یونانی و دیانت یهودی و حکومت رومی دست به دست هم داد و زمینه ظهور و اشاعه مسیحیت را فراهم آورد. مسیحیت دینی مرسل بود و پیروانش معتقد بودند وحی نهایی خداوند را در تعلق دارند، و شرعاً مکلف اند آن وحی را به تمامی بشریت برسانند. چند قرن بعد اسلام، دین جهانی دیگری، برخاست و با شیوه و محتوایی متفاوت، احساس یقین و رسالتی مشابه در دل پیروانش برانگیخت. با پیدایش دو دین جهانی، واجد ایمان و بلندپروازی همسان، دوشادوش یکدیگر در منطقه ای هم جوار، بروز برخورد و تضاد، دیر یا زود، اجتناب ناپذیر بود.
پی نوشت ها :
1. demotic
2. Mesopotamia
3. بغ در زبان اوستایی به معنی ایزد است.-م.
4. Judah
5. Samaria
6. رومی ها این ناحیه را Peraea هم می نامیدند.-م.
7. Isis
8. Adonis
9. Cybele
10. Carl Jaspers
11. Pompey
12. Actium
13. Bar-Kokhba
14. Aelia Capitolina
15. Jupiter
16. Aeschylus
لوئیس، برنارد؛ (1381)، خاورمیانه، حسن کامشاد، تهران: نشر نی، چاپ سوم