هوا مسیح نفس گشت و باد، نافه گشای*** درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد
تنور لاله چنان بر فروخت باد بهار*** که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد
به گوش هوش نیوش از من و به عشرت کوش*** که این سخن سحر از هاتفم به گوش آمد
ز فکر تفرقه باز آی تا شوی مجموع*** به حکم آنکه چو شد اهرمن سروش آمد
ز مرغ صبح ندانم که سوسن آزاد*** چه گوش کرد که با ده زبان خموش آمد
چه جای صحبت نامحرم است مجلس انس*** سر پیاله بپوشان که خرقه پوش آمد
ز خانقاه به میخانه می رود حافظ*** مگر ز مستی زهد و ریا به هوش آمد
تفسیر عرفانی
1.نسیم سحرگاهی بهار برای عرض تبریک و شاد باش گفتن به پیر می فروش نزد او آمد، زیرا که زمان شادی و نشاط و میگساری فرا رسیده است.
2.هوا همچون نفس مسیحایی جان بخش گشت و باد صبا با شانه زدن بر زلف گل، عطر او را پراکنده ساخت و درخت رویش تازه آغاز کرد و لباس سبز بهاری بر تن نمود و بلبل خوش آواز به نغمه سرایی پرداخت.
3.نسیم بهاری چنان گرمای مطبوعی دارد که گویی لاله های سرخ را مانند تنورهای کوچک آتش برافروخته ساخته و غنچه و گل از حرارت این گرما و آتش غرق عرق گشته اند.
4.این سخن و پند را از من با گوش جان و بصیرت تمام بشنو و به عیش و عشرت بپرداز که فرشته ی غیب، هنگام سحر این ندا در داد و این سخن را به من گفت.
5.از فکر آنچه بر اثر مجاهدت و کوشش بسیار به دست آورده ای و مایه ی پریشانی تو شده، بیرون بیا تا خاطرت به آنچه خداوند به تو عنایت کرده و از سوی حق به دست آورده ای جمع شود؛ به دلیل آن که فرشته زمانی می آید که این افکار پریشان و دیوگونه از تو دور شده باشد.
6.نمی دانم سوسن سخنگو و نکته دان آزاده از بلبل نغمه سرای عاشق چه شنید که با داشتن این همه فصاحت و سخندانی سکوت کرده است و هیچ نمی گوید؟
7.در محفل انس میگساران همدل و یکرنگ، جای ورود هیچ بیگانه و نامحرمی نیست.سر پیاله ی شراب را بپوشان که صوفی نامحرم ریاکار آمد.
8.حافظ از خانقاه به سوی میکده می رود.حتماً از مستی پرهیزکاری ریاکارانه دست شسته و هوشیار گشته است.
/م