اگر از پرده برون شد دل من عیب مکن*** شکر ایزد که نه در پرده ی پندار بماند
صوفیان واستدند از گرو می همه رخت*** دلق ما بود که در خانه ی خمّار بماند
محتسب شیخ شد و فسق خود از یاد ببرد*** قصّه ی ماست که در هر سر بازار بماند
هر می لعل کزان دست بلورین ستدیم*** آب حسرت شد و در چشم گهربار بماند
جز دل من کز ازل تا به ابد عاشق رفت*** جاودان کس نشنیدیم که در کار بماند
گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس*** شیوه ی تو نشدش حاصل و بیمار بماند
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر*** یادگاری که درین گنبد دوّار بماند
داشتم دلقی و صد عیب مرا می پوشید*** خرقه رهن می و مطرب شد و زنّار بماند
بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد*** که حدیثش همه جا در در و دیوانه بماند
به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی*** شد که باز آید و جاوید گرفتار بماند
تفسیر عرفانی
1.آن کس تقرب می یابد و به وصال یار می رسد و در حریم کوی او ساکن می شود که مَحرم احوال دل شده باشد و ذوق عرفانی داشته باشد.آن کس که از عهده ی این کار بر نیاید و آن را نداند، به انکار و مخالفت با عشق و عرفان می پردازد.
2.اگر دل من، بی قرار و شیدا شد و رازها و احوال خویش را فاش نمود، او را سرزنش مکن.سپاس خدا را که این دل، گرفتار حجاب تردید نشد و در دام شک و گمان نیفتاد.
3.صوفیان آلوده به ریا، همگی لباس های صوفیانه ی خود را که در گرو باده فروش بود، از گرو در آوردند و فقط دلق ما نزد می فروش باقی ماند.
4.محتسب پارسا و مؤمن شد و فساد و گناهانی را که مرتکب شده بود، از یاد برد، ولی فقط این ماجرای عشق ما است که در کوچه و بازار پخش شده و به سر زبان ها افتاده است.
5.هر شراب خوشرنگ و قرمزی که از دستان زیبا و بلورین یار خود گرفتیم، بر اثر مرارت های روزگار و فراز و نشیب عشق، گوارا نشد، بلکه اشک حسرتی شد که در چشمان اشکبارم حلقه زد و خشک شد.
6.به جز دل من که از اول هستی تا پایان آن عاشق و شیفته باقی مانده، نشنیدم که کسی پیمان عشق را جاودانه به سر برد و این امانت الهی را به سلامت به منزل مقصود بازگرداند.
7.گل نرگس خواست همانند چشمان مست و خمار تو بیمار گردد، ولی نتوانست شیوه و راه و رسم این نوع بیماری را از چشمان تو بیاموزد و همچنان در بیماری خود باقی ماند.
8.از صوت خوش و زیبای عشق سخنی دلنشین تر نشنیدم و این بهترین یادگاری است در زیر این آسمان گردنده باقی مانده است.
9.خرقه ای داشتم که برای حفظ آبرو و ظاهر خوب بود و صد عیب مرا می پوشاند، ولی به ناچار در گرو عشق و عشرت رفت و زنّار که خریداری نداشت و مایه ی بدنامی و نشان کفر بود، باقی ماند.
10.تصویر زیبا و بی مثال چینی که شاهکاری بود و همه از دیدن او به حیرت می افتادند، با دیدن چهره ی فریبنده و زیبای تو، خود غرق حیرت و ناباوری شد و مانند صفحه ی دیواری بی حرکت ماند و مبهوت گشت و داستان این حیرت در همه جا پیچید.
11.روزی حافظ برای تماشا گیسوی زیبا و دل انگیز یار رفت و می خواست برگردد، ولی برای همیشه حیران این جمال و زیبایی گشت و در دام عشق یار گرفتار شد.
/م