دیده را دستگه دُرّ و گهر گر چه نماند*** بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره ی من*** هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بَرِ او دم زند از قصّه ی ما*** مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
داده ام باز نظر را به تَذَروی پرواز*** باز خواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالی است ز عشاق بود کز طرفی*** مردی از خویش برون آید و کاری بکند
کو کریمی که ز بزم طربش غمزده ای*** جرعه ای در کشد و دفع خماری بکند
یا وفا یا خبر وصل تو با مرگ رقیب*** بُوَد آیا که فلک زین دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی*** گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
تفسیر عرفانی
1.اگر پرنده ی سعادت و خوشبختی دوباره بر ما بگذرد، مطمئن هستم که یارم برمی گردد و برای وصال، پیمان می بندد و با من می ماند.
2.اگر چه چشم دیگر توانایی پدید آوردن قطره های اشکی همچون درّ و گوهر را ندارد، با این حال اگر یار باز آید، از خون دل بهره می گیرد و چاره ای برای نثار کردن به پای او می اندیشد و اشک شوق می ریزد.
3.دیشب از خود پرسیدم که آیا لب سرخ گون و شفابخش یار، چاره ی دل دردمند و بیمار مرا خواهد کرد؟ فرشته ی عالم غیب پاسخ داد که:آری، خواهد کرد.
4.هیچ کس نمی تواند در نزد او از قصّه و ماجرای درد فراق ما سخنی بگوید، مگر باد صبا -آن قاصد عاشقان -خبری از ما به گوش او برساند.
5.باز نگاهم را در پی به دام انداختن مرغ زیبا و خوش رفتاری پرواز داده ام تا شاید این نقش نگاه، مرغ زیبا را به سوی خود بخواند و شکارش کند.در پی این معشوق زیبا هستم تا شاید او را به دام اندازم.
6.شهر از عاشقان واقعی خالی است؛ آیا می شود از جانبی، مردی فداکار، جوهر واقعی خود را نشان بدهد و کاری بکند و مسئولیتی به عهده بگیرد تا دوباره ماجرای عاشقی از سرگرفته شود؟
7.کجاست جوانمردی که به رندان و عاشقان توجه و محبتی داشته و مجلس عیش و نوش بر پا کرده تا از بزم شادی او عاشق غمگینی جرعه ای از شراب بنوشد و درد و خماری خود را برطرف سازد؟
8.آرزو دارم که یا به عهد خود وفا کنی یا خبر وصال دهی و یا خبر مرگ رقیب را بشنوم.آیا ممکن است که روزگار یکی از این آرزوها را برآورده و همه به وصال معشوق برسند؟
9.ای حافظ!اگر از درگاه مشعوق دور نشوی و در عشق او پایدار بمانی، روزی خواهد رسید که او نیز از گوشه و کنار به تو سر بزند و به تو توجه نماید.
/م