شناخت و آگاهی در شاهنامه دوگونه است. گونه ای از آن حاصل تفکر، اندیشیدن و دانش اندوزی انسان است و با حواس و عقل او ارتباط دارد، و گونه ی دیگر دریافتی باطنی و شناختی شهودی است که اگرچه با عقل و خرد و ابزار آن بی ارتباط نیست، معمولاً از دل های سزاوار برمی خیزد. شناخت اول عقلانی و شناخت دوم اسطوره ای است. نوع دوم شاخت که بسیار وسیع و نامحدود است، به زبان و بیانی نمادین جلوه می نماید و نیازمند تفسیر و تبیین بیشتری است. انواع مذکور شناخت و معرفت در عرفان نیز وجود دارد. از دید عارفان شناخت سه مرحله دارد: سرآگاهی، چشم آگاهی و دل آگاهی. دل آگاهی شناختی است که به یاری دل، که کانون شگفت احساس و آگاهی است به دست می آید و شیوه ای فراسویی دارد. ابزار این شناخت حواس ظاهر نیست، بلکه حواس باطن و چشم و گوش دل است. در روزگار اسطوره ای آدمی همواره از این نوع شناخت بهره می جسته است ( کزازی، 1376: 24-27).
محدودیت و ضعف شناخت نوع اول که موجب ناشناخته ماندن راز بسیاری از شگفتی ها و حقایق جهان و چون و چراهای کنجکاوانه ی او شده، انسان را نیازمند شناخت نوع دوم نموده است. در شاهنامه این نوع شناخت به چند صورت دیده می شود. صورتی از آن کلی است و به درک وجود و هستی مقولات و موضوع هایی مربوط می شود که جزئیات و ماهیت آن ها همچنان ناشناخته و رازناک باقی مانده است و انسان جز بندگی و خستویی در مقابل آن ها چاره ای ندارد، مانند خدا، مرگ و سرای باقی و موضوعاتی از این قبیل. در این موارد نور ایمان که جایگاه آن دل است بنده را به خاموشی فرامی خواند:
دل از نور ایمان گر آگنده ای
تو را خامشی به که تو بنده ای
(2، 170)
بخش دیگر، شناخت، آگاهی و باورهای اسطوره ای انسان درباره ی آفرینش، انسان، ازل و ابد است. مانند نحوه ی آفرینش انسان، آسمان، زمین، خورشید، ماه و مانند آن و به طور کلی جهان بینی اسطوره ای کهن است.
صورت دیگر آن که تحت تأثیر جهان نگری کلی فوق ولی نسبت به آن جزئی تر است و حوادث اسطوره ای در آن حضور فعالتری دارند، مربوط به آگاهی های انسان در حوادث و رویدادهای مختلف و دوراهی ها، لغزش گاه ها و گزینش راه درست زندگی مربوط است. در این موارد بخش مهمی از آگاهی ها حاصل شناخت اسطوره ای است.
شهریاران، پهلوانان، رایزنان، وزیران و زنان خردمند شاهنامه به یاری پیوند انواع آگاهی های فوق توانسته اند خویشکاری خود را انجام دهند و به هدف موردنظر خود برسند. زال خردمند نمونه ی بارز این ادعاست؛ آگاهی های او حاصل پیوند خرد و اسطوره است. نمونه ی دیگر موارد بسیاری از آگاهی های به دست آمده در خواب های اسطوره ای و پیشگویی ها و پیش بینی های موجود در آن هاست. خواب گودرز و آگاه شدن او از کیخسرو، خواب سام و آگاه شدن او از زال، خواب پیران و آگاهی او از تولد کیخسرو خواب سیاوش، افراسیاب، ضحاک و انوشیروان نمونه هایی از آگاهی و شناخت آمیخته از خرد و اسطوره است. در بیداری نیز چنین شناختی وجود دارد. آگاهی زال از کیقباد، رشنواد از داراب، فرانک از خطراتی که فریدون را تهدید کند و راه گریختن از آن ها، آگاهی رستم از زن جادو در هفت خوان و نقش پیکرگردانی اسطوره ای در آن، آگاه شدن او بر وجود چشمه ی آب به دنبال ظاهر شدن میش نیکوسرین و نمونه هایی از این نوع حاصل ترکیب شناخت عقلی و اسطوره ای است. جام جهان بین کیخسرو جلوه ی نمادین و صورت پذیرفته ی این نوع شناخت است. این جام را می توان نماد شناختی دانست که حاصل خرد و اسطوره است.
درک این نکته که هماهنگی و همراهی شگفتی این دو نوع شناخت را وابسته و مکمل هم می کند مهم است. آنان که خردمندترند و از عقل و دانش خود بهتر و بیشتر سود می جویند، دل آگاهی بیشتر و سودمندتری دارند، و دژخردان و بی خردان یا از چنین آگاهی ای محرومند و یا دل آگاهی برای آن ها سودی ندارد بلکه برای آن ها دغدغه ساز و نگران کننده است. ضحاک، افراسیاب و یزدگرد بزه گر نمونه هایی از این نوعند.این وابستگی و هماهنگی موجب می شود هریک دیگری را کنترل و مهار کند. شناخت عقلی آگاهی برخاسته از دل و احساس را تعدیل می کند، و دل آگاهی و شهود باطنی نیز بر خرد و عقل لگام می زند و قلمرو آن را محدود می کند. این نیز نشانه ای دیگر از اندیشمندی و بلندای روح فردوسی است. « وجود وی هم آراسته به خردی اندک یاب است و هم سرشار از عواطفی سرکش و خیزاب گونه، و از این روی روح او عرصه ی کشاکش شدیدی است میان احساساتی که دل و دامن او را به سوی خود می کشد و خردی که همواره می کوشد تا بر آن لگام بزند» ( حمیدیان، 1372: 75). برخورداری روح او از این آراستگی موجب می شود در شاهنامه ابیاتی دیده شود که خرد را فراوان می ستایند و بر آن ارج می نهند و آن را بهترین داده ی ایزدی می دانند، و در مقابل ابیاتی دیگر وجود دارد که بر آن لگام می زنند و آن را مهار می کنند:
خرد رهنمای و خرد دلگشای
خرد دست گیرد به هر دو سرای
(1، 13)
در مقابل در جای دیگر می گوید:
همه دانش ما به بیچارگی ست
به بیچارگان بربباید گریست
تو خستو شو آن را که هست و یکی ست
روان و خرد را جزین راه نیست
(4، 301)
فردوسی در کنار توصیه های فراوان خود به دانش اندوزی و خودپروری، به مدد معرفت درونی خود جهان را پر از شگفتی هایی می داند که نباید در مورد آن چون و چرا کند. در ابیات زیر او با بیانی استدلالی و ارائه دادن شواهدی عینی یادآور می شود:
جهان پر شگفت ست چون بنگری
ندارد کسی آلت داوری
که جانت شگفت ست و تن هم شگفت
نخست از خود اندازه باید گرفت
(4، 302)
تکرار واژه ی شگفت در این ابیات، بر حیرت و شگفتی انسان و خرد او در نگریستن به جهان تأکید می کند. فردوسی بسیارگویی و تظاهر به شناخت را در این موارد نمی پسندد و تسلیم و خاموشی و اعتراف به نادانی را بر آن ترجیح می دهد همچنان که خود از بسیارگویی در چون و چرای مرگ، آفریدگار، رستاخیز و سرای باقی خودداری و به رازآمیز بودن آن ها اعتراف می کند.
منبع مقاله :
موسوی، سیدکاظم؛ خسروی، اشرف؛ (1389)، پیوند خرد و اسطوره در شاهنامه، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ اول