نظریه هایی در باب هیجان (احساس)

برای توضیح هیجان نظریه های فراوانی مطرح گردیده اند. در بعضی از این نظریّه ها دگرگونیهای فیزیولوژیکی را علّت اصلی احساس هیجان دانسته اند؛ در بعضی دیگر دگرگونیهای فیزیولوژیکی را نتیجه و دستاورد هیجان شناخته اند. نظریه
يکشنبه، 31 فروردين 1393
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
نظریه هایی در باب هیجان (احساس)
 نظریه هایی در باب هیجان (احساس)

 

نویسنده: دکتر محمد پارسا




 

برای توضیح هیجان نظریه های فراوانی مطرح گردیده اند. در بعضی از این نظریّه ها دگرگونیهای فیزیولوژیکی را علّت اصلی احساس هیجان دانسته اند؛ در بعضی دیگر دگرگونیهای فیزیولوژیکی را نتیجه و دستاورد هیجان شناخته اند. نظریه های دیگری بیانگر آنند که هیجان از تعامل سه گانه دگرگونیهای فیزیولوژیکی، احساس و بیان رفتار به وجود آمده اند. در زیر به اختصار به شرح آنها می پردازیم.

نظریه جیمز - لنگه

بنا به این نظریه گریه موجب غم و اندوه می شود، چنانکه ضربه زدن خشم پدید می آورد. عقب نشینی و جا زدن سبب ترس می شود، لبخند زدن عامل خوشی و شادمانی است و قاه قاه خندیدن به علّت غلغلک شدن فرد احساس می شود. بسیاری از افراد عکس این حالتها را تصوّر می کنند. به عقیده ی آنان انسان به این جهت، گریه می کند که احساس غم و اندوه به او دست می دهد و ضربه می زند، زیرا احساس خشم می کند، عقب نشینی می کند یا جا می زند به سبب آنکه می ترسد و مانند اینها. امروزه نظریه ی جیمز - لنگه دارای ارزش محدودی است. براساس این نظریه هر عملی که به روش معینی به کار می رود احساس مربوط به آن را پدید می آورد. وقتی شخص به فعالیتهای خوشایند بپردازد براحساس افسردگی خود چیره می شود، یا آنکه به جای دور شدن از عامل ترس اگر بکوشد به آن نزدیک شود احتمال دارد بر ترس خود فایق آید. رِم (1) (1978) در پژوهشهای مختلفی که با افراد افسرده و غیر افسرده انجام داد چنین نتیجه گرفت که ارتباط معناداری میان خُلق و خو و فعالیتهای خوشایند شغلی وجود دارد. در واقع نظریه جیمز - لنگه در اصل بیانگر این واقعیت است که بدن نخست به محرکی پاسخ می دهد، آنگاه فرایندهایی مبتنی بر پاسخهای فیزیولوژیکی در کرتکس مغزی رخ می دهند.

نظریه کَنون - بارد (2):

در سال 1927 والتر کنون با نظریه جیمز - لنگه به مخالفت برخاست، از یک جهت به واسطه ی اینکه برانگیختگی فیزیولوژیکی یک احساس با برانگیختگی احساسهای دیگر فرق می کند. کنون با فیلیپ بارد در سال 1928 اظهار داشتند که هر محرکی، هم پاسخهای فیزیولوژیکی و هم احساسهای روانی خود به خودی را به وجود می آورد. به سخن دیگر، برانگیختگی فیزیولوژیکی (بدنی) و هیجانی هر دو به وسیله یک تکانش یا تحریک عصبی ایجاد می شوند. در واقع پیام عمده ی این نظریه ردّ این اندیشه است که برانگیختگی فیزیولوژیکی به تنهایی نمی تواند موجب ادراک هیجان شود.
بنا به این نظریّه پس از آنکه یک محرک هیجان برانگیز ادراک شد تالاموس نخستین موضع ارسال پاسخ هیجانی است، زیرا پیام خود را به اندرونه یا امعاء و احشاء می فرستد که در آنجا به فعالیت درمی آید و در ضمن پیامی را مبنی بر ماهیت هیجان دریافت شده به کرتکس مغزی نیز می فرستد. فشرده ی نظریه کنون بارد این است که محرک، هم کرتکس مغزی و هم دستگاه عصبی سمپاتیک را همزمان به فعالیت وا می دارد.

نظریّه شاختر (3):

در نظریه های جیمز - لنگه و کنون - بارد نقش فعّالیّتهای روانی مانند اندیشیدن، ارزیابی کردن و توضیح و تفسیر در بیان هیجان در نظر گرفته نمی شد. روان شناسان شناختی نظریه هایی را مطرح کرده اند که هیجان به طور مستقیم از توضیح و تفسیر برانگیختگی فیزیولوژیک و تجربه های قبلی ادراک شده حاصل می شود. استنلی شاختر و جروم سینگر (4) در پژوهشهای خود به این نتیجه رسیدند که هر محرّکی موجب یک حالت برانگیختگی در دستگاه عصبی می شود. این امر هم کرتکس مغزی در دستگاه عصبی مرکزی را دربرمی گیرد که ادراک یا ارزیابی در آن رخ می دهد و هم دستگاه عصبی خودمختار را که دگرگونیهای فیزیولوژیکی در آن ایجاد می شود تا با خواست بدن تطبیق کند. در حقیقت ادراک یا ارزیابی و برانگیختگی با هم ارتباط دارند و به این وسیله هیجان از آن پدید می آید.
در واقع شاختر و سینگر نظریه ی دو عاملی هیجان (5) را پیشنهاد کردند. نخستین عامل برانگیختگی فیزیولوژیکی است که به راههای مختلف مانند داروها یا محرکهای موضعی همچون غافلگیری ناگهانی ایجاد می شود. براساس نظریه شاختر و سینگر هیجانی را که احساس می کنیم بستگی به عامل دومی دارد، یعنی به آن چه عنوانی می دهیم. به طور کلی اهمیت نظریه ی شاختر - سینگر در این است که هیجان در هر اوضاع و احوالی محصول مشترک برانگیختگی روانی و عنوان آن به نام هیجان خاصی است. وقتی خاستگاه یا منشاء برانگیختگی فیزیولوژیکی نامشخص است محیط اجتماعی تعیین می کند که چه هیجانی را احساس می کنیم.

نظریه ی آرنولد (6):

بنا به نظریه ی آرنولد احساسی که تجربه می شود و دگرگونیهای فیزیولوژیکی که به بیان رفتار می انجامد هر دو به وسیله ی ارزیابی یا ادراکی حاصل می شود که در فرایندهای کرتکس مغزی رخ می دهند. چنانکه وقتی یک خریدار شخصی را که کالاهایی را به او فروخته و او از این معامله بهره برده است ببیند هیجان خوشی و شادی به او دست می دهد، اما اگر زیان هنگفتی دیده باشد، ممکن است از دیدن او احساس ناراحتی کند و او را فردی دغل و فریبکار بنامد یا از او دوری جوید و یا به او نزدیک شود و حمله کند. ترس بیشتر موجب کناره گیری یا فرار می شود. مختصر آنکه نظریه آرنولد بیانگر آن است که کرتکس مغزی نخست به محرک پاسخ می دهد، سپس ارزیابی شناختی احساسی را تعیین می کند که به صورت پاسخ فیزیولوژیکی ابراز می دارد.

نظریه ی پلوچیک:

نظریه ی فطری هیجان را رابرت پلوچیک (7) (1980) مطرح کرده است. براساس این نظریه هشت گونه هیجان اصلی وجود دارند که در تکامل بقای موجود آدمی در هشت کارکرد از اهمیت برخوردارند. به عقیده ی این پژوهشگر هیجانهای دیگر ترکیبی از این هشت گونه هیجان اصلی به شمار می آیند. برای مثال، عشق ترکیبی از شادی و پذیرش است و تحقیر و توهین ترکیبی از خشم و بیزاری است. هیجانهایی که در چرخ گردونه مقابل یکدیگر قرار گرفته اند متضاد هم می باشند (شکل 1).
پلوچیک هر یک از هیجانهای اصلی را با کارکرد یا وظیفه ی مهم آنها برای بقای گونه ها، مانند تولیدمثل، جلوگیری از خطرات و آشنایی با محیط ارتباط می دهد. کارکردهای بنیادی که برای بقای نوع لازم است و هیجان اصلی که هر یک از این موارد با آن ارتباط پیدا می کند و نمونه هایی از شدت و ضعف هر یک از هیجانها در شکل (1) مشاهده می شود.
نظریه هایی در باب هیجان (احساس)
** توضیح تصویر
شکل (1): هشت هیجان اصلی پلوچیک و هیجانهایی که از ترکیب جفتهای مجاور هم تشکیل یافته اند.

هیجانهای بنیادی

به عقیده ی کارول ایزارد (8) (1977) هیجانهای اصلی در ده گونه به این قرارند:
شادی، سودبرانگیزی، شگفتی، غمگینی، خشم، بیزاری، خواری، ترس، شرمساری و گناه. بیشتر این هیجانها در دوران شیرخوارگی نیز دیده می شوند. هیجانهای دیگر ترکیبی از آنها به شمار می آیند. چنانکه عشق ترکیبی از شادمانی و هیجان سودبرانگیزی است در زیر به پنج گونه از این هیجانها به اختصار اشاره می شود.

شادکامی

شادکامی (9) (10) را یکی از شناخته شده ترین هیجانها دانسته اند. وقتی افراد آدمی احساس شادکامی می کنند می گویند احساس آرامش و خوشی به آنان دست می دهد، نَفَس راحت می کشند، گرمای مطبوعی را در خود تجربه می کنند، لبخندهای حاکی از خوشحالی و رضایت خاطر در چهره شان نمودار می شوند. اما همه ی افراد آدمی شادکامی را یکسان تصور نمی کنند. به اعتقاد بعضیها شادی، بدون توجه به بهای آن، با لذت و خوشی همراه است. در حالی که بعضی دیگر شادکامی را نداشتن هیچ گونه مسئله یا دردسر در زندگی خود می شناسند (برادبرن (11)).
دانایان روزگار نظر خود را درباره ی خوشبختی و شادکامی به صورتهای مختلف و گاهی متناقض با یکدیگر بیان داشته اند. برخیها خوشبختی را در فعالیتهای اجتماعی و محبوبیت و برخی دیگر در آرامش و گوشه نشینی دانسته اند. بعضیها آن را در داشتن پرهیزکاری و دوری از هرگونه شرّ و فساد و بعضی دیگر در یک زندگی آرام همراه با راستی و درستی و حقیقت جویی و گروهی آن را پرهیز از هرگونه خشم و ترس و ناکامی جست و جو کرده اند. دسته ای از افراد شادکامی و خوشبختی را در کسب لذت در زمان حال و دسته ای دیگر در آینده تلقی کرده اند. گروهی هم آن را در شاد کردن خاطر دیگران و گروهی دیگر در سرکوبی و ناکامی دشمنان خود و پیروزی بر آنان دانسته اند.
پژوهشگران به این نتیجه نیز رسیده اند که ثروتمندان شادتر و خوشبخت تر از بینوایان و فقیرانند. همچنین، کسانی که دارای شغل معین می باشند یا آنهایی که ازدواج کرده اند در مقایسه با افراد بیکار و مجرد خوشبخت تر و شادکامترند.
افراد متدین و معتقد به خدا و کسانی که دارای ارتباط مستحکم خانوادگی و فامیلی یا فعالیتهای اجتماعی هستند خوشبخت تر و شادتر از آنهایی هستند که روابط فامیلی و اجتماعی کمتری دارند. افراد سالم و عاشق پیشه که در راه هدفهای خود پیشرفتهایی نیز داشته اند از افراد بی توجه و بی هدف کامیابتر و شادترند. البته، هر یک از این موارد دارای علل خاص خود می باشند.

خشم

ما هنگامی دچار خشم می شویم که در کار خود ناکام بمانیم، یا آنکه از اقدام و دستیابی به هدفی محروم شویم. اگر کسی ما را بیهوده بیازارد یا دشمنام دهد و یا صدمه ای برساند سخت خشمگین می شویم و ممکن است به او حمله کنیم، اما اگر اعتقاد پیدا کنیم که رفتارش بجا و بحق است کمتر دچار خشم می شویم.
روان شناسانی ماند اَوِریل (12) (1983) از پژوهشهای خود درباره ی خشم چنین نتیجه گرفته اند که حدود 29 درصد از خشم آشکار انسان نسبت به کسانی برانگیخته می شود که به آنها عشق می ورزیم، 24 درصد در مورد افرادی به کار می رود که آنها را دوست داریم، 25 درصد درباره ی آشنایان و بستگان 8 درصد نسبت به کسانی که از آنها بیزاریم و فقط 13 درصد در مورد بیگانگان عمل می شود.

ترس و اضطراب (13)

زمانی که احساس خطر می کنیم می ترسیم. از دیدگاه تکاملی و حفظ خود، ترس هیجانی است که موجب می شود از رویدادها و چیزهایی که ممکن است به ما صدمه بزنند یا زیان وارد آورند می گریزیم و از آنها دوری می جوییم. اما اضطراب احساسی است که، بی آنکه بتوانیم عامل تهدید را به طور آشکار مشخص کنیم، ما را تهدید می کند. بنابراین، کسی که مضطرب است نمی تواند به آسانی به علت اضطراب خود پی ببرد. در ترس علت به آسانی تشخیص داده می شود، اما در اضطراب چنین نیست. افزون بر این، اضطراب به طور کلی پدیده ای مسری و نافذ و ماندگارتر از ترس است. در حالی که در یک اضطراب ساده انسان در زمان معینی احساس نگرانی می کند، اما اختلالهای اضطرابی بسیار سنگین و جان کاهند و فرد را از هرگونه فعالیتی بازمی دارند. بحث و بررسی در این باره در مبحث اختلالهای رفتاری انجام خواهد گرفت.

غم و سوگ (14)

غم احساسی است که روحیه ی فرد را پایین می آورد و سوگ غمی بزرگتر، عمیقتر و هیجانی پایدارتر است. سوک بیشتر بیانگر یک جدایی دائمی و ناخواسته است، اما غم اندوهی سبکتر است که برخاسته از یک اشتباه یا اجبار در کاری است که دلخواه فرد نیست. به عقیده ی ایزارد (15) (1977) گرچه هیچ کس در عمل از احساس غم و اندوه خوشحال نیست، اما غم گاهی می تواند دارای نقشی کارساز باشد. چنانکه اگر از آزردن دیگران غم در ما پدید آمده باشد این غم می تواند انگیزه ای باشد تا به جبران آن بپردازیم و شیوه ای پیش بگیریم که دیگر کسی از دست و زبان ما احساس ناراحتی نکند. غم، همچنین ممکن است اشاره ای برای دیگران باشد تا به یاری ما بشتابند. وقتی آشنایان و دوستان غم و اندوه را در چهره ی ما ببینند، حتی اگر ما احساس خود را بیان نکرده باشیم ممکن است دست یاری به سوی ما دراز کنند.

بیزاری (16)

وقتی در برابر چیزی یا موقعیتی قرار بگیریم که زننده به نظر برسد احساس بیزاری در ما پدید می آید. بیزاری زمانی که انگیزه می شود تا فرد خود را از عوامل زیان آور دور سازد دارای یک هدف سازش دهنده یا انطباقی است، مانند دوری جستن از مصرف گوشت گندیده یا فرآورده های فاسد. به عقیده ی پُول رُوْزن (17) بیزاری یک طرد روانی چیزی است که در اصل از ماهیت خود آن چیز، ریشه هایش و یا تاریخچه ی اجتماعی آن ناشی می شود. این شیء زشت و زننده را می توان نفرت انگیز نامید. اما باید توجه داشت که هر چیز نفرت انگیز فقط از دیدگاه روانی نفرت انگیز است. ممکن است چیزی در یک فرهنگ بیزار کننده و منفور، اما در فرهنگ دیگر بسیار مورد علاقه و توجه باشد، مانند خوراک موریانه، ملخ، گوشت مار و سوسمار که در بعضی کشورها مطلوب، اما در کشور ایران منفور است.

پی نوشت ها :

1. Rhem, L. P, 1978
2. Cannon - Bard Theory, 1927
3. Schachter's Theory, 1962
4. Schachter, S. & Singer, Jerome 1962
5. two factor theory
6. Arnold's theory
7. Plutchik, R, 1980
8. Izard, C. E., 1994
9. در این مبحث سعادت، شادکامی و خوشبختی را به یک معنا به کار برده ایم.
10. happiness
11. Bradburn, N. M., 1969
12. Averill, J. R., 1983
13. fear and anxiety
14. sadness and grief
15. Izard, C. E., 1977
16. disgust
17. Rozin, P., 1987

منبع مقاله :
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم



 

 



نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.