نویسنده: دکتر محمد پارسا
موقعیتهای فشارآور آن دسته از رویدادهایی هستند که شخص را در زندگی در معرض ناراحتی و فشار قرار می دهند. بعضی از اوضاع و موقعیتها، تکلیفهای خاصی را بر بدن تحمیل می کنند و فشارهایی را به وجود می آورند که در نتیجه نیروی دفاعی در بدن ایجاد می شود تا با وضع موجود به مقابله بپردازد. اگر بدن صدمه ای ببیند یا بیمار شود، می کوشد سلامت خود را بازیابد. کارهای سنگین، آسیبهای ناشی از کار، کمخوابی، سوء تغذیه و بیماری، اینها همه فشارهای بدنی یا فیزیولوژیکی را تشکیل می دهند. اما روان شناسان بیشتر به فشارهای روانی و هیجانی اهمیت می دهند که از فرایندهای روانی و شناختی پدید می آیند. بدن به طور کلی دارای ساختکارها (1) یا مکانیزمهایی است که برای مقابله با هرگونه فشار و عارضه ای به کار می روند تا سازگاری لازم به دست آید. البته، فشار ممکن است آنقدر شدید و طولانی باشد که ساختکارهای بدنی قادر به مقابله یا درمان آن نباشند. در اینجا توجه بیشتر به تنش (2) معطوف می گردد که محصول فشار روانی، منابع فشار و شیوه های کنترل یا مهار آن است.
تنش
محرکهای تنش زا و فشار روانی وابسته به یکدیگرند. محرکهای تنش زا موجب فشار روانی می شوند. تنش عبارت از ادامه ی فشارهای روانی در ماهیچه هاست که در اینجا به بحث و بررسی درباره آنها می پردازیم.چون در تنش نیرو و فشارهایی در ماهیچه ها پدید می آیند، بعضی از تنشها برای عملکرد ضرورت دارند و همه ی موجودهای زنده با نوعی تنش روبه رو می شوند. بنابراین، تنش تا حدودی مفید است. وولف (3) (1974) تنش را حالتی می داند که شخص به عملی یا کاری کشیده می شود. وقتی تنش مدت زیادی ادامه پیدا کند یا آنکه شدت آن زیاد باشد در آن هنگام است که بدن زیر فشار آن از پا در می آید و به اختلالهای بدنی و روانی گرفتار می شود. در واقع برای آنکه وظیفه ای یا کاری به خوبی و خوشایندی انجام گیرد تا حدودی تنش کارساز است. چنانکه، اگر تار یا هرگونه سازی را به میزان لازم کوک نکنند از آن صدای دلخواه به گوش نخواهد رسید. حالتهای روانی هم به همین سان باید دارای تنش یا فشارهای روانی لازم باشند تا فرد بتواند با شور و علاقه وظایف خود را انجام دهد. اما نباید فراموش کرد همان طور که کشیدگی سیم موجب پاره شدن آن می شود، تنش روانی هم نباید از حد تعادل تجاوز کند و در نتیجه اختلالهای روانی پدید آورد. در حقیقت تنش از خود مسئله یا موقعیت به وجود نمی آید، بلکه از فشار و مقاومت بالایی که فرد در برابر آن به خود وارد می آورد ایجاد می گردد. برای اینکه شخص بتواند وظایف خود را به گونه ای مؤثر انجام دهد باید فشارهای روانی خود را در حد مطلوب نگه دارد.
بعضی از افراد از نظر ارثی دارای آستانه ی فشار روانی پایینی برای دستگاه اعصاب سمپاتیک هستند و انرژی و تنش کمتری از دیگران ایجاد می کنند. افزون بر این، برخیها به سبب یادگیری و عوامل زمینه ساز، بهتر از دیگران می توانند تنشی را که فشار روانی به وجود آورده است، مهار کنند.
هنس سلیه (4) (1956) پژوهشگر رشته های پزشکی، اصطلاح نشانگان سازش عمومی (5) را مطرح کرد تا الگوی کلی رویدادهای فیزیولوژیکی را نشان دهد که در یک دوره ی کلی و طولانی فشار روانی رخ می دهد. سلیه نشانگان سازش عمومی را در سه مرحله بررسی کرده است. وی نخستین مرحله را واکنش هشدار (6) نامید که با فعال سازی یا برانگیختگی دستگاه عصبی سمپاتیک سروکار دارد. در این مرحله تغییرات فیزیولوژیکی رخ می دهند تا وضع نامعمول سر و سامان یابد. اگر فشار روانی ادامه یابد برانگیختگی دستگاه عصبی سمپاتیک هم ادامه پیدا می کند که مرحله ی دوم، یعنی ایستادگی (7) یا مقاومت را به وجود می آورد. در این مرحله بدن با تغییرات فیزیولوژیکی سازگاری نشان می دهد تا اینکه شخص بهنجار جلوه کند و با هیچ گونه نشانگانی، مانند طپش قلب، تنفس فزاینده و عمیق روبه رو نشود. ولی بدن هنوز زیر تأثیر هورمونی است که غده ی هیپوفیز تراوش می کند و به نوبه ی خود موجب تراوش هورمون آدرنالین می گردد. تراوش فزاینده ی این هورمونها دفاع بدن را کاهش می دهد و سبب می شود که بدن بیشتر در معرض عفونتهای چرکی قرار گیرد. بنابراین، شخصی که برای مدتی طولانی دستخوش فشار روانی است بیش از هر زمان با بیماریهای مختلف بدنی روبه رو می شود و سرانجام به فرسودگی (8) می انجامد. در این حالت است که مرحله ی سوم آغاز می شود و فرایندهای بدنی از هم می پاشند و اگر فشار روانی همچنان ادامه یابد مرگ فرا می رسد.
نشانه های تنش شدید
کسی که دچار فشار روانی و تنش شدید است با چنین حالتهایی روبه روست: (الف) نه تنها پس از کار روزانه، بلکه در اغلب اوقات، حتی در آغاز یا وسط هر کاری احساس خستگی و واماندگی می کند. (ب) از اندک بیماریها و رویدادها، مانند سردرد، گرفتگی ماهیچه ی پا، کمر یا پشت درد و جز آن احساس ناراحتی می کند، (ج) به بدخوابی، مصرف مواد مخدر و قرصهای آرامبخش و خواب آور گرفتار می شود، (د) از تماس و ارتباط با دیگران خودداری می کند و در سازگاری با مردم دارای مشکل است (ه) پیوسته پرخاش می کند و برای مدتی طولانی در حالت خشم و ناراحتی باقی می ماند، (و) از اشتباهات شخصی به صورت حقیقی یا تخیلی نگران می شود، (ز) قرار ملاقاتها و ضرب الاجلها را از دست می دهد، (ح) پیوسته نگران زمان است، همیشه در شتاب به سر می برد و معتقد است که کارها با سرعت لازم انجام نمی شوند، (ط) اغلب تا دیروقت کار می کند، به عذر آنکه کارها در طول روز به خوبی انجام نمی گیرند، (ی) همیشه از انجام دادن کار درست و خوب شانه خالی می کند، یا آنکه دیر به کارها می پردازد و یا غیبت می کند، (ک) در زندگی خوشی و شادی کم دارد و همواره دچار افسردگی است.بیماریهای روان - تنی
اختلالهای بدنی که از فشارهای روانی حاصل می شوند به نام بیماریهای روان - تنی (9) شناخته شده اند. این دسته از بیماریها اختلالهای واقعی هستند، نه تخیلی و به مراقبتهای پزشکی نیاز دارند. به عقیده ی فریدمن (10) (1974) زخمهای معده، سردردهای ناشی از میگرن، تنگی نفس، فشار خون بالا و بیماریهای قلبی همه با فشارهای روانی ارتباط دارند. افرادی که پیوسته از خود پرخاشگری، فعالیتهای رقابت آمیز و ناشکیبایی افراطی را نشان می دهند بیش از دو برابر کسانی که دچار بیماریهای قلبی هستند با مرگ روبه رو می شوند. هربرت بنسون (11) (1975) استاد دانشگاه هاروارد نیز معتقد است که فشار روانی طولانی فشار خون را بالا می برد و بیماریهایی مانند تصلب شرائین، سکته ی مغزی، آسیبهای کلیوی، اختلالهای قاعدگی، کولیت یا آماس روده ی بزرگ، مرض قند و کم شدن قند خون را به وجود می آورد. بررسیهای مختلف نشان داده اند که فشار روانی به دستگاه ایمنی بدن آسیب می رساند و سبب ایجاد سرطان و بیماریهای عفونی می شود.مهار هیجانها
اگر به مفهوم هیجانها و نقش کارساز آنها در بهداشت و بیماریهای تن و روان پی ببریم می توانیم با مهار یا در اختیار گرفتن آنها در سلامت تن و روان خود به میزان بالایی بهره جوییم. آگاهی از کارکرد هیجان در زمینه های بهداشت روانی دارای کاربردهای دامنه دار درباره ی آسیب شناسی روانی است. بسیاری از روان شناسان معتقدند که ناتوانی در برخورد مناسب با ابراز هیجانها مهمترین عامل اصلی در آسیب شناسی روانی است. اگر بتوان به مردم آموخت که به گونه ای سنجیده و شایسته اضطرابشان را مهار کنند به پیشرفت یک جامعه ی سالم و افراد موفق دست می یابیم.البته، آگاهی کامل از دانش فیزیولوژی به مهار هیجانها یاری می دهد. بعضی از داروها در آرامش و تسکین حالتهای هیجانی مؤثرند. امروزه بخشهایی از مغز را که موجب پرخاشگری و تجاوز شوند می توان با عمل جراحی مهار کرد یا از بین برد.
بعضیها را عقیده بر این است که برای جلوگیری از آشوب کودکان فتنه جو و زیانهای بی شمار سران و رهبران جنگ طلب در هر کشوری باید داروهای مُسکن خشونت تجویز کرد تا شاید به این وسیله بتوان، به جای تنبیه کودک و درگیر شدن با جنگهای خانمان سوز، پرخاشگری آنان را مهار و درمان کرد.
در واقع اگر بتوانیم هیجانهای خود را مهار کنیم و آنها را در اختیار بگیریم تأثیر مهمی در تأمین سلامت تن و روان ما به جای خواهد گذاشت. امروزه دانش پزشکی عوامل هیجان برانگیز را که موجب ناراحتیهای فراوانی می شوند به نام بیماریهای روان - تنی (12) ردیابی کرده است. برای مثال، آسم و زخمهای معده بر اثر عوامل هیجانی ایجاد می شوند. اگر به نقش و اهمیت هیجان در زندگی خود پی ببریم، نه تنها می توانیم خود را از عوارض ناگوار آن مصون بداریم، بلکه می توانیم در این رابطه با دیگران نیز یاریهای ارزشمندی برسانیم. پژوهشگران به تازگی کشف کرده اند که هیجانها در بروز بیماریهای کُشنده قلبی و سرطان زا بسیار نقش آفرینند و فقط با مهار هیجان می توان از عواقب ناگوار آن جلوگیری کرد و به طول عمر افراد افزود.
کارکرد هوش هیجانی در بروز فشارهای هیجانی
اصطلاح هوش هیجانی (13) یا عاطفی به توصیف حالتها و کیفیتهای روانی خاصی می پردازد، مانند توانایی خودانگیزی در کارهای ارزنده و سودمند، ایستادگی در برابر شکستها و ناکامیها، مهار نیروهای محرک یا تکانشهای عصبی، سازماندهی و تنظیم وضع روانی، پرهیز از غرق شدن در خوشیها، دوری از لذّتهای زمان حال به منظور حفظ خوشبختی آینده و جز آن. البته، این ویژگیها را با آزمونهای هوشی نمی توان، آن چنان که باید، سنجید، ولی در عمل افرادی دیده می شوند که به خوبی از عهده ی آنها برمی آیند. نتیجه ی کار آنها سربلندی، عزت نفس و موفقیت در نزد خویشان، دوستان و مردم است.افرادی هستند که در موقعیتهای مختلف نمی دانند با چه هیجانی روبه رو شده اند، چنانکه فرق میان ترس و خشم و بیزاری را نمی دانند. اگر کسی بتواند به درستی تشخیص دهد که با چه هیجانی سروکار دارد از هوش هیجانی لازم برخوردار است. در واقع هوش هیجانی به ما یاری می دهد تا در اوضاع و احوال هیجانی مختلف واقعیت را به خوبی درک کنیم و رفتاری متناسب با آن پیش بگیریم تا به سرخوردگی و ناکامی ما نینجامد.
مهار بعضی از تکانشهای عصبی آسانتر از تکانشهای دیگر است. هیجان خشم یکی از دشوارترین آنهاست، شاید به این جهت است که بیش از همه مردم را برمی انگیزد و وادار به عمل می کند. بحث و گفت و گو درباره ی خشم قدرت مهار آن را افزایش می دهد. برای مهار خشم، بدن نیاز به ورزش و استراحت زیاد دارد تا آدرنالین موجود در خون را مصرف کند. به عقیده ی گولمن (14) برای پی بردن به اینکه چگونه خشم بر رفتار عمل می کند هوش هیجانی وسیله ی مؤثر و جالبی در این راستاست.
بی عاطفگی
گرچه به نظر می رسد که همه ی افراد آدمی در داشتن و بیان هیجانها شریکند، امّا بعضیها در بیان هیجانهایشان و درک و فهم هیجانهای دیگران با دشواریهای چشمگیری روبه رو می شوند. در نتیجه، این دسته از افراد ارتباط با دیگران را دشوار می یابند که موجب خشم و ناراحتی آنان می شود. سالمینن (15) (1994) این اِشکال هیجانی را بی عاطفگی (16) نامیده است.افراد بی عاطفه از خودآگاهی و هوش هیجانی محرومند. کمتر اتفاق می افتد که گریه کنند یا بخندند؛ آنها را گاهی بی رنگ یا بی تفاوت نیز نامیده اند، زیرا هیجانهای مختلف را تشخیص نمی دهند. مانند این است که مفاهیم یا واژه های لازم را برای بیان احساس خود در اختیار ندارند و از درک احساس دیگران هم سر در نمی آورند. به عقیده ی برن باوم و جیمز (17) (1994) این دسته از افراد را معمولاً مردها تشکیل می دهند و بیشتر به خانواده هایی تعلق دارند که پدران و مادرانشان اجازه ی هیچ گونه اظهارنظر و سلیقه ای را به آنها نمی دهند، بلکه همواره آنان را به سکوت و خاموشی فراخوانده اند.
به اعتقاد تیلور (18) (1994) گرچه مبحث بی عاطفگی هنوز در روان شناسی علمی و روان پزشکی جایگاه مشخصی ندارد، اما علاقه به بازشناسی آن هر روز بیشتر می شود، زیرا با مسائل پزشکی و بهداشت تن و روان سروکار پیدا کرده است، به ویژه آنکه دارای عوارض یا نشانگان بدنی، مواد مخدر و اختلالهای روانی - تنشی است.
پی نوشت ها :
1. mechanisms
2. tension
3. Woolf, H. B., 1974
4. Hans Selye, 1956
5. general adaptation syndrome
6. alarm reaction
7. resistance
8. exhaustion
9. psychosomatic illnesse
10. Friedman, Meyer & Rosenman, R. H., 1974
11. Benson, Herbert, 1975
12. psychosomatic illnesses
13. emotional intelligence
14. Goleman, D., 1995
15. Salminen, J. K., 1944
16. alexithymia
17. Berenbaum, H. & James, T., 1994
18. Taylor, G. J., 1994
پارسا، محمد؛ (1382)، بنیادهای روان شناسی، تهران: انتشارات سخن، چاپ دوم